شماره 107: کمال‌گرایی

پادکست دکتر مکری
اسفند 1398
قسمت هفتم

شماره 107: کمال‌گرایی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 107: کمال‌گرایی
Loading
/

متن پادکست

دوستان عزیز سلام امیدوارم که تا اینجا جلسات رو دنبال کرده باشید و براتون قابل استفاده بوده باشه . می‌خوام جلسه‌ی هفتم رو شروع کنم. خب اگر اسلایدها در مقابلتون هست یه مقدار راحت‌تر خواهد بود و به کمک اسلاید ها میتونم بهتر توضیح بدم براتون. ما الان روی اسلاید سی هستیم ، اسلاید بیست و نه، اون معرفی اون درسنامه‌ی دیگریست که به زودی من آنلاین خدمتتون منتشر می‌کنم، به نام شبه سرگردان آرتور جنسن. و تو این من خواهش می‌کنم این رو هم دنبال کنید چون نکاتی هست که به نوعی با جلسات امروز هم مرتبط میشه و برای اونهایی که در رشته روانپزشکی، روانشناسی، علوم شناختی نوروساینس هستند، فکر می‌کنم نکات چالش ‌برانگیزی رو جمع‌آوری کردند که براشون قابل استفاده باشه. خب بحث کمال‌گرایی خودمون رو شروع کنیم. ببینید گفتم تا الان رویه بر اینه، رویکرد بر اینه کمال‌گرایی یک صفت شخصیتی است ، یک trait، personality trait هست ، یعنی فراگیر و بیشتر زمان‌ها و مکان‌ها خودش رو کم وبیش نشون میده و به نوعی در ذات طرف رسوخ کرده. اما این تنها دیدگاه نیست، عده‌ای می‌گن که نه ما چیزی به نام شخصیت کمال‌گرا نداریم ، ما صرفا افکار و شناخت‌های کمال‌گرایانه داریم. درواقع میگن perfectionistic cognitions و میگن همونطور که ما در افسردگی، در اختلال پانیک، در ترس اجتماعی یه سری افکار داریم که این افکار و این باورها و این شناخت‌ها مزاحم هستند ، در زندگی روزمره هم یه مقداری افکار مزاحم داریم که اینا معمولا از محیط اعتصاب شده، ربطی به شخصیت ما خیلی ندارند و اینها زمینه‌های کمال‌گرایی در ما هستن . شاید یکی از افرادی که به این اشاره داره و در واقع یک نوع دور شدن از اون مفاهیم کارن هورنای”و آدلر” هست، که اونا به neurotic personality ، پرسونالیتی نوروتیک اعتقاد داشتند. ولی یک جوری نزدیک شدن به امور شناختی مدرن هست، توسط دو نفر یکی 2:29 ،مطرح میشه. 2:32 اونرو تحت عنوان irrational beliefs ،باورهای غیر عقلانی، باورهای نابخردانه مطرح می‌کنه و در واقع بک” هم اون رو تحت عنوان نگرش‌ها یا باورهای غیرکارکردی، dysfunctional attitude مطرح کرده.الیس” توصیفش روان‌تر و قشنگ‌تره و درواقع میگه که یه سری افراد هستن، یه سری باورها دارن، این باورها رو کسب کردن که مثلا همه چیز دنیا باید خوب باشه، اگر چیزی خوب نیست به درد نمی‌خورد ، اگر من بهترین را ندارم شماره‌ی دو رو اصلا نمیخوام. یکی از معروف‌ترین این باورها این باوره، all or nothing همه یا هیچ یا من بهترین دانشگاه قبول میشم یا اصلا درس نمی‌خونم، یا من بهترین خونه رو صاحب میشم یا اصلا صاحب خونه نمیشم ، یا من یه کشور خیلی خوب سفر می‌کنم یا اصلا من سفر نمی‌کنم و معتقده که این جزو اون افکار غلطیست که انسان‌ها در ذهن خودشون می‌پرورانند و این افکار به صورت مزاحم وارد میشه و مانع رشدشون میشه . این all or nothing در واقع خیلی رویکرد مخربی است و در افراد کمال‌گرا به وفور دیده میشه. اگر من نفر اول و دوم امتحان نشدم دیگه بقیش فایده نداره ، اگر من در بهترین رشته درس نخونم دیگه من اصلا مطالعه نکنم، قید همه چی رو بزنم بهتره. ولی متاسفانه اینا نمی‌تونن دقیق توضیح بدن که این افکار از کجا میاد؟ فقط معتقدن که اون تو هست. مثلا بک”به کمک یک scaleبه نام یک مقیاسی به نام DAS ، dysfunctional attitude scale یکی از از scale ها یکی از محورهاش همینه، این نگرشی که شما به این قضیه دارید. یا بهترینه یا اصلا نمیخوایم. یک نگرش دیگه‌ای هم زیرمجموعه‌ی این شناخت‌های پرفکشنیست هست بهش میگن catastrophizing فاجعه سازی و الیس بیشتر این لغت رو مد کرد ، باب کرد و منظورش اینه که اگر اتفاق‌ها ، ایده‌آل، کامل و پرفکت نیستند یک فاجعه اتفاق افتاده. اگر من متنی رو تهیه کردم و این متن بهترین نبود و سه تا غلط املایی داشت ، به شدت در واقع خودم رو سرزنش می‌کنم و این فاجعه آمیز است. این مقوله‌ی catastrophizingهم و تفکر کاتاسروفیک، تفکر فاجعه محور یکی از نکات جالبه. من در اسلاید سی و یک، یک مقاله خدمت شما معرفی می‌کنم به خصوص توصیه می‌کنم دستیاران روانپزشکی و اون‌هایی که تو روانشناسی بالینی هستند حتما این رو بخونند. یکی از نویسنده‌های این مقاله بک هست. به نام catastrophic thinking: A transdiagnostic process across psychiatric disorders ، تفکر کاتاسروفیک.یک فرایند transdiagnostic در اختلالات روانپزشکی. و ادعای این مقاله که توسط درواقع بک” نظر او تهیه شده اینه ، که اتفاقا ما یک رگه‌ی مشترکی تو چندین اختلال روانپزشکی داریم ، شامل فوبیاها، شامل اختلال پانیک، شامل افسردگی، شامل پی‌تی‌اس‌دی، شامل اختلالات مختلف اضطرابی و اختلالات خوردن ،مثل آنورکسیا و غیره و 6:16 و سندرم های درد. و همه‌ی این‌ها یک ویژگی مشترک دارد و اون catastrophic thinking . و catastrophic thinking اتفاقا مبنای طبقه‌بندی اینها شاید باشه و اتفاقا نظر قشنگیه، ببینید شماا اختلال پانیک رو میای از اختلال وسواس ،میای از social phobia فوبیای اجتماعی ، از فوبیای اقتصادی جدا می‌کنی و میگی اینا هر کدوم یه بیماری‌ جداهستند. ولی تو این مقاله خیلی قشنگ نشون داده که اتفاقا اینا یک میشه گفت رگه‌ی مشترک دارن، رگه‌ی فراتشخیصی دارند و اونم تفکر catastrophic. و اساسش اینه، اونجوری که من می‌خوام اگه نشد ، دیگه اصلا نمیخوام ،یا اونجوری که اگر پرفکت نباشه پس فاجعه است. پس امور جهان به دو دسته تقسیم میشن یا پرفکت یا فاجعه. اگر پرفکتند چقدر خوب و باید اون‌ها رو به دست آورد و اگر پرفکت نیستند پس فاجعه‌بارند، افتضاحند، اصلا قابل تصور نیستند، شما نمی‌تونید اون‌ها رو کنار هم بذارید. و جالبه که نشون داده که تو تمام این اختلالات روانپزشکی این رگه ی مشترک خیلی پررنگ وجود داره و ما یه چیزی رو فاجعه‌آمیز در واقع تعبیر میکنیم. مثلا تو همین اختلال پانیک ، میگه خیلی خب یا قلبی داره خیلی خوب میزنه، منظم می‌زنه هیچ چیزی نیست. ولی اگر یکی دو جا دیدی که نه یه ذره نامنظم زد، یه مختصر تنگی نفس اومد ،یه اتفاقی افتاد ،که از اون ریتم پرفکت، ریتم کامل خودش عدول کرد، شما اون رو تعبیر به یک فاجعه می‌کنید. پس حتما این خراب شده ، این حتما یک چیز بسیار بدخیمی در جریانه. همین رو در بقیه‌ی امور زندگی همینا جاری میدونن..پس در واقع الیس” و بعد از اون بک” و تعداد زیادی از متفکرین علوم شناختی و روانشناسی شناختی، این مسئله ی catastrophizing رو هسته ی مرکزی پرفکشنیزم میدونند. تفکر all or nothing تفکر catastrophizing . یه رگه ی کوچیک دیگه هم توش هست، اون جالبه میگه بعضی از افرادی که پرفکشنیستند ویژگی beat the odds دارند. شکستت دادن احتمالات. یعنی تو ذهنشون همیشه تلاش می‌کنن احتمالات رو شکست بدنند. مثلا بهشون گفته میشه ببین شما نمی‌تونی هم قهرمان ورزشی باشی، هم قهرمان هنری باشی، هم پنج تا زبان بلد باشی، هم سه تا دکترا داشته باشید، هیشکی اینجوری نشده، تاکنون تو تاریخ مثلا این مدل پیدا نشده ، این میگه من میخوام اولیش باشم. خیلی خب نشده ولی من می‌خوام شانسم رو امتحان کنم ، من می‌خوام همون یک در میلیونم رو امتحان کنم. یعنی یک گیره شناختی دارم که احتمالات خیلی کم رو دنبال می‌کنن. مثلا شما ببینید که گفته میشه تو این کار سی درصد موفق میشی، این خیلی براشون جذابیت نداره، ولی اگه بگن امکان موفقیتت تو این قضیه یک ده میلیونه. بعضی از افراد می‌بینی اون ولع، هوس و وسوسه میاد سراغشون، اگه بشه چی میشه.. درسته خیلی امکانش کمه، ولی وای اگه بتونم برسم شاهکار میشه . یعنی beat the oddsهم یکی دیگ از زیرمجموعه‌ی perfectionistic cognitionsهست. باز اتفاق دیگه‌ای که توی perfectionistic cognitions وجود داره ، بهش میگن self-critical dialogue دیالوگ سرزنش خود. میگن مثل یک فکر وسواسی ، این افراد وقتی امور دارن انجام میدن، هرگاه یک چیزی پرفکت نبود، اون خطا یا اون اشتباه، تو ذهنشون مرتب نشخوار میشه. حتی این رو توی ورزشکارا دیده بودند به خصوص توی فوتبالیست‌ها. دیده بودن بعضی از فوتبالیست‌های که خیلی پرفکشنیستند، وقتی مثلا در دقیقه ده، دقیقه پونزده یه اشتباه ازش سر می‌زنه، میگه تا آخر بازی از ذهن من بیرون نمی‌ره. من چرا این اشتباه کردم ؟ چرا رو دست خورد؟ چرا اونجا یک مثلا پاس اشتباه دادم ؟ و این تا لحظه‌ی آخر بار شناختی براش ایجاد می‌کنه و بهش میگن self-critical dialogue در واقع یک دیالوگ سرزنش خود، که منجر به حس dysphoriaحس درواقع کج‌خلقی میشه. خب این تئوریسین های درواقع شناختی کمال گرایی باورشون بر اینه که این افکار مزاحم با این ویژگی‌هایی که خدمتتون گفتم، فاجعه پنداری، همه یا هیچ بودن، تلاش برای شکستن اون سقف آمار و احتمالات و سرزنش خود، مجموعا کنار هم قرار می‌گیرند و یک شخصیته ، شخصیت که چه عرض کنم، یک رفتار آره عذر می‌خوام شخصیت لغت مناسب نبود، یک رفتار کمال‌گرایانه رو در فرد ایجاد بکنند. و در واقع ضرر این فکر رو چند محور است، وقتی شما نتونستی بهترین رو انجام بدی، سریعا کارکرد طرف افت می‌کنه و سریعا احساس می‌کنه که همه چی به هم ریخته، فاجعه پیش اومده و اون نشخوار فکری رو شروع می‌کنه و شروع می‌کنه با خودش گفت گوی سرزنش آمیز کردن . پس در واقع می‌بینی اصلا قضیه‌ی فراگیری نیست، یه چیزیه که اون تو گیر کرده، همونطور که افراد دچار اختلال پانیک میشن یا دچار یک ترس اجتماعی هستند، که اگر من در حضور دیگران صدام بگیره ،در حضور دیگران تپق بزنم، وقتی دارم صحبت می‌کنم اگه این حالتی که بین نفسم بگیره و مطلب یادم بره!!فاجعه میشه. اصلا آبروم میره، دیگه کسی به من محل نمیزاره، دیگه کسی من و دعوت نمی‌کنه، میگن همین قضیه مشابهش در رویکرد پرفکشنیزم هست. خب طبیعیست که این‌ها لزوما مقوله‌ی شخصیت کمال‌گرا را انکار نمی‌کنند، بلکه بر اون بعد در واقع شناختیش بیشتر تاکید دارند. و به همین دلیل اینا باورشون بر اینه که اتفاقا رفتار کمال‌گرایانه اونجوری که بقیه می‌گن مقاوم به درمان نیست و آدما می‌تونن تغییرش بدن. و در عین حال یه باور دیگه وجود داره، که این رفتار کمال‌گرایانه خیلی فراگیر نیست. شما ممکنه تو بعضی حوزه‌ها all or nothingداشته باشین یا تو بعضی حوزه‌ها catastrophe کنید. مثلا ممکنه تو امور خانوادگی یک خطا رو فاجعه نپنداری، ولی در امور شغلیت یک خطای حرفه‌ای، یک جراحی اشتباه،یه تشخیص اشتباه کامل شما رو بهم بریزه و تا مدت طولانی در ذهن شما باقی بمونه. پس ویژگی دیگه‌ای که اینا میگن این که خطاها در ذهن می‌مونن و یک نشخوار سنگین ایجاد میکنند. خب این اشاره‌ی مختصری بود به مقوله‌ی شناخت‌های درواقع کمالگرایی. یه چند دیقه دیگه وقت دارم می‌خوام از یه پدیده‌ی دیگم نام ببرم، که حالا یه چند دقیقه هم به این فکر کنیم. خیلی از شما این پدیده رو شنیدید، ولی بعضیا میگن که ببینید اون رفتارهای کمال‌گرایانه، اون شناخت‌های کمالگرایانه لزوما بیماری نیستند و شاید اصلا نرم ذهن ما اینه، کار ناتمام ،کار ناموفق تو ذهنمون می‌مونه و تقصیر کسی نیست. این همون ساختار مغز ماست. اینم یه چیزی که شاید راجبش فکر کنید بد نباشه. می‌خوام از اصلی نام ببرم به نام اصل Zeigarnik . این از خیلی شایعه حتما شما شنیدید، من الان شک ندارم نصف شما این اصل رو شنیده. یک اصلی هست the Zeigarnik effectپدیده‌ی زاگارینیت. که در واقع به اسم bluma wulfovna zeigarnik نوشته شده. اسلاید سی و دو عکس ایشون رو دارید. یک روانشناس روس،متولد هزار و نهصد و یک و متوفی به هزار و نهصد و هشتاد و هشت ،هشتاد و هفت سال امر کرد. زایگارنیک” یه چیزی رو متوجه شد که حالا این با پدیده ی کمالگرایی ارتباط داره و شناختن کمال‌گرایانه و داستانش این بود، در واقع موانعی می‌نویسه به سال هزار و نهصد و بیست و هفت، یعنی وقتی بیست و شیش سالشه . این مقاله هزار و نهصد و سی و هشت ترجمه به انگلیسی، به آلمانی می‌نویسه توی برلین بوده، اون شاگرد بزرگانی مثل کردلوین” ، لئون تیف” 15:7 بوده و در واقع توی اون عصر درخشان روانشناسی شوروی بوده ،که بعدا متاسفانه توسط استالین” و تسلط او دیدگاه‌های افراطی او در واقع به محاق میره و اون تفکر و رشد و مکتب روانشناسی شوروی مضمحل میشه. ولی اون مال سال‌های درخشانشه هزارو نهصد و بیست و هفت و کشفی که اون میکنه اسم مقالش اینه ترجمه میشه on finished and unfinished tasksیعنی مقاله‌ای درباره‌ی کارهای تمام و ناتمام. مطالعه ی زایگارنیک خیلی ساده بوده ولی خب با دیزاین خیلی ظرافت و خلاقانه ای اینو طراحی می‌کنه، از تعداد متعددی داوطلبان می‌خواد یک کارهای مختلفی رو انجام بدن. مثلا یک کاردستی درست کنند، یک صفحه رو نقاشی کنند ،حروفی رو کنار هم بچینند و برن استیشن بعد ،مثلا چهل پنجاه تا استیشن گذاشته بوده که اینا هر کدوم از این استیشن‌ها رو انجام بدن برن استیشن بعد. منتها یه کار خلاقانه‌ش اینهف که در نصف گروه میاد و در نص موارد میاد و به فرد که در حال انجام این کار هست متوقفش می‌کنه. 16:22 میکنه. یعنی مثلا طرف داشته کاردستی درست می‌کرده ،قبل از اینکه کار دستی تموم بشه میگه بسه میز رو ول کن ، برو میز بعد. یا مثلا داشته یه چیزی رو رنگ می‌کرده قبل از اینکه رنگ کردن تموم بشه برگه رو ازش می‌گیره و میگه که میری میز بعد. و چیز جالبی که متوجه میشه در انتهای عمل و حتی بعد از گذشت یه مقدار زمان، وقتی از افراد میپرسه که خب اون چهل پنجاه تا کاری که از شما خواستم چی بود؟ اون کارهایی که در واقع ناتمام بودن و وسطش قطع شده بودند و نذاشته بودن تموم بشه به طور متوسط دو برابر یا بیشتر در یاد شرکت‌کننده‌ها مونده بود. مثلا از اون چهل پنجاه تا کاری که به افراد داده بود، مثلا می‌گفتن آره یه دونه رنگ بود، یه مقوا بود، یه چسب زدن بود، یا مثلا پیچیدن سیم دور مثلا این مفتوله بود ولی اونایی که وسطش که وسطش 17:17 کرده بودن خیلی بهتر یادشون مونده بود. و در واقع زایگارنیک” این نتیجه ر. می‌گیره کار ناتمام روی مغز ما فشاره و تو خاطره‌ی ما بیشتر می‌مونهو این یکی از کشف‌های خیلی فراگیر و جالب روانشناسی شناختی و گاهی مرتبط با کمال‌گرایی است.و بعضیا گفتن شاید اینکه اومدی مداخله کردی و وسط کار قطع کردی باعث شده.اون قطع کردنه حافظه‌ی افراد رو تقویت کرده. اومد باز آزمایشش رو یه جور دیگه تکرار کرد، بعضی موارد رو قطع کرد و بعد از اینکه قطع کرد دوباره بهشون اجازه داد شروع کنند، برشون گردوند سر اون میزان ناتمام و گفت اونا رو تموم کنند. با کمال تعجب دید وقتی شما قطع می‌کنی ولی بعدا فرصت میدی که تمومش کنن، اینم مثل این که تمامش کردن. خیلی زود در خاطره پاک میشه و به فراموشی سپرده میشه. فقط اون کارهایی که ناتمام هستن، ناکامن روی خاطره‌ی ما سنگینی می‌کند. از همان زمان این سوال پیش اومد که چرا ما اینجوری هستیم؟ آیا این خاص فرهنگه؟ آیا همه‌ی انسان‌ها Zeigarnik effectدارند؟ چرا اینجوریه که وقتی یه کاری رو تمومش نکردیم، ناتمام گذاشتیمش در واقع بیشتر رو حافظه‌ی ما هست و همش تو خودآگاه ما میاد ،هی یادمون میاد . من فکر کنم شماها هم این تجربه رو دارید، کتابی که ناتمام گذاشتید ،فیلمی که ناتمام دیدید، نمی‌دونم اتفاقی که تا انتها دنبال نکردید، خیلی از شما حتما مقالات ناتمام، پایان‌نامه‌ی ناتمام، ثبت نام تو باشگاه، ثبت نام توی کلاس، کار هنری ناتمام دارید و جالبه تمام کارهای تمام‌شده گاهی یادتون میره مثلا اصن وقتی میگن بشمار یادت نیست اونایی رو که تموم کردی فقط اون ناتمام‌ها و ناکامی‌ها مونده. برای همین یه عده میگن نکنه اصلا مغز بشر ذاتا می‌خواد finished business داشته باشه و unfinished business ها، کارهای ناتمام رو اعصاب ما ، ما رو اذیت می‌کنن. این معمای زایگارنیک” با وجود این که الان نزدیک صد سال از اون می‌گذره، هنوز درواقع جاست که چرا ما این فنومن رو داریم؟ اگه اینجوری باشه با رشد زندگی صنعتی تنوع امور و افزایش اون مواردی که شما می‌تونید در زندگیت انجام بدی به تدریج ما با یک تجمعی از نارضایتی و ناراحتی همراه خواهیم بود، یادته رفتی اونجا ثبت نام کردی تا آخرش نرفتی؟ آره . یادته اونجا اومدیم این مقاله رو ترجمه کنی نصفش و ترجمه کردی نصفش نشد؟آره. یادته اونکارو کردی ولی هیچوقت چاپش نکردی؟ آره. یادته اون مطلب تهیه کردی ولی هیچ وقت منتشرش نکردی؟ آره. یادته مثلا رفتی وسایل خرید این رشته رو شروع کنی؟ ولی شروع نکردی؟ آره. و اینا مرتب شما رو اذیت خواهند کرد و شما مرتب به سرزنش خودتون رو خواهید آوورد.خب پس اینجا یه سوال هست که اینا واقعا آسیب گونست ؟یا اون مد طبیعی به قول این کامپیوتری ها، default moodمغز ما اینه که میخوایم همه چی رو تموم کنیم و وقتی تموم نمیشه، کامل نمیشه ، پرفکت نمیشه، روی اعصابمونه و برای همین ما همونجور که پا به سن می‌ذارید،مثل الکی که توش به تدریج توی خولل و خورجش ذرات گیر میکنند، شما هم دچار این مشکل خواهیدشد. خود زایگارنیک” هم طفلک این پدیده رو رنج برد، سه بار در واقع برای پایان‌نامه‌اش اقدام کرد، یک بار پایان‌نامه نوشت تایید نشد، بار دوم پایان نامه نوشت تو دوره‌ی استالین..جالبه پایان‌نامه‌اش رو می‌دزدند. نمیدونم دزد میزنه وسایبش رو میبره. شما هم خیلیاتون شده ،میگید لپ‌تاپم رو دزدیدند، همه ی گپکارام توش بود. و یک چیز جالب خوندم که با وجود اینکه پایان‌نامه‌اش رو می‌دزدند، این کپیش رو داشته، ولی می‌ترسیده کپیش رو چاپ کنه.. این رو خوب دقت کنید و روایت بر این که چرا می‌ترسیده ؟گفت نکنه همزمان اونی که دزدیده اونم به چاپ کنه، بعد دو جا چاپ شده باشه و بعد تو دولت استالین، مملکت کمونیستی، شوخی با کسی نداره . شما 21:35 کرده باشی، نمیدونم کار تقلبی کرده باشی، و این نتونه ثابت کنه که اصلی مال منه، نه اونیکه یکی دیگه چاپ کرده .اومدیم یکی از مقامات حزب به عنوان دکترا برای خودش چاپ کرد، من چه گلی بگیرم سرم؟ چه خاکی بریزم سرم؟ و درواقع اونجا دیگه مجازاتش کم نیست. حالا تیر بارونش نکنن، احتمالا میره سیبری و اینا.. برای همین پایان‌نامه‌ی کاملش رو با وجود اینکه کپیش رو داشته چاپ نمی‌کنه ، بایگانی می‌کنه. دوباره میره و بیست سال بعد… بالاخره از دکتراش دفاع می‌کنه و پایان‌نامه‌اش رو تموم می‌کنه. اینم خلاصه‌ای از زندگی زاگارنیک” و پدیده‌ی او. خب تا اینجا رسیدیم ، جلسه‌ی بعد می‌خوایم راجب سرمنشا کمال‌گرایی صحبت کنیم تا جلسه‌ی بعد خدانگهدار.
Document