دوستان عزیز سلام میخوایم مبحث قضاوت نقادانه و تفکر توطئه و باور به توطئه رو دنبال کنیم ، این میشه ریس سوم ما. اگر خاطرتون باشه در اون وویس دوم به اینجا رسیدیم که یک سری ویژگیهایی رو که سالهای اخیر در مورد باور کنندگان به اون روایت توطئهآمیز رو مقایسه کردیم با باور کنندگان به روایتهای سادهتر و اومدیم المانهای مختلفی، عناصر مختلفی رو اون تو شناسایی کردیم. از جمله این که ممکنه را همزمان به چند باور و روایت معتقد باشند و جالبه که این روایتها میتونن کاملا متناقض باشند. و در عین حال اشاره کردیم که یک همبستگی بین باور به یک در واقع توطئه وجود داره با باور به توطئههای دیگه. مثالهایی رو زدیم در مورد مرگ پرنسس دایانا” یا مسالهی ترور کندی” و همبستگیهایی که با خیلی از نظریات دیگه داشت . خود این باعث شده که خیلیا به این نتیجه برسند که این محتوای در واقع تفکر نیست که اهمیت داره، سبک تفکره. و در واقع معتقدند اونهایی که تئوریهای conspiratorial رو بیشتر میپسندند یا روایت دسیسه آمیز رو بیشتر دوست دارند یک تفاوتهایی از نوع استدلال با بقیه دارد. حتی یک اشارهای هم کردیم که اینا بعضیا از این به عنوان یک در واقع conspiracy world view یک جهانبینی درواقع توطئهآمیز اعتقاد دارند. یعنی معتقدند که مهم نیست که اون توطئه چیه؟ مهم اینه که باید حتما جهان بینی افراد متکی بر این باشه که آنچه شما در جهان میبینی، اون گونه که نشان داده میشود نیست. اگر برگردیم به اسلاید سی و دو که در جلسهی قبل یه مقدار بحث کردم. مطالعهی قشنگی صورت گرفته، جدیدم هست دو هزار و هیفده هست. در واقع میگه beyond monologicality exploring conspiracist worldviews . monologicality چیه؟ من در ادامه خواهم گفت که بعضیا معتقدن که اصلا یک نوع تفکر داریم به نام تفکر مونولوژیک و در واقع این ارتباط عمیقی داره با conspiratorial. منتهی این مقاله اومده از تعدادی از باور کنندگان به روایتهای توطئهآمیز پرسیده جهان رو شما در چی میبینید؟ جهان اطرافت معتقدی از چه چیزهایی تشکیل شده؟ و اینها معتقد بودند که جهان اطراف معمولا در واقع یک شبگه ی در هم تنیدهای از روابط بین مردم و در واقع سران هست. و اینها معتقدند که این جهان از چهار المان تشکیل شده، جالبه و این رو من خودم به شخصه با چند نفر که بیشتر روایتهای دسیسه آمیز رو دوست دارن، محک زدم، دیدم در اونها هم کمابیش این وجود داره. اولا این ها معتقدند که اکثریت مردم قدرت استدلال قوی ندارند و درواقع اکثریت مردم ، توده و عوام به نوعی عذر میخوام حالا اهانت به کسی نشه، روایت اونهاست گوسفند صفت هستند. یعنی هر چی رو بهشون میگی باور میکنند. یعنی معتقدن جهان ترکیب شده از چهار عنصر دیگه، عوام گوسفند صفت که این عوام گوسفند صفت، تحت تاثیر mass media هستند . در واقع یک سیستم عظیم تبلیغاتی دور و برشون هست. حالا میخواد این تلویزیون باشه ، ماهواره باشه، اینترنت باشه، روزنامهها باشند که مرتب دارن اینها رو در گوسفندی خودشون نگه میدارند. و معتقدند این سیستم، توسط لایه سوم که مدیران میانی حقوق بگیر هستند اداره میشه. یعنی شما یه سری تکنوکرات حرفهای دارید فیه سری تکنوکرات موفق داری، آدمهای توانمندی که خیلی براشون مسائل اخلاقی مطرح نیست، پول میگیرن تبلیغات کنند، استادان خبرهی فروش خبر و مهندسی افکار هستند. و این مدیران میانه خودشون در واقع نفع شرارتآمیزی ندارند، فقط حقوق بگیرند و اینها اون سیستم فریب رو اداره میکنن برای اینکه مردم رو به صورت گوسفند نگه دارند .و در بالای هرم در واقع اون evil elites قرار داره. میشه گفت نخبگان شرور. که در واقع اون بانک داران بزرگ ، صاحبان سرمایه، صاحبان کارخانهها و اون ابر سیاستمدارانی هستند که سیستم رو در واقع میشه گفت، manipulate میکنند. سیستم رو در واقع به نوعی دستکاری میکنند و اینها یک حاکمیت توطئهآمیز رو در تمام جهان حاکم کردن و متاسفانه اکثریت مردم رو فریب دادند. به این میگن درواقع conspiracist worldviews.و اینایی که این تم رو مطرح میکنند، اگر شما اسم مقاله رو دقت کرده باشین گفته.. beyond monologicality . یعنی این اعتقاد داره که باور کنندگان به روایتهای توطئه مشکل روانی و پزشکی ندارند. اینها world view شون ، جهان بینیشون با بقیه فرق داره. که البته تو چند فایل قبلی به این مسئله اشاره کردیم که این تفکر در اقلیت نیست، یک ویژگی حالا که به اون بعدا اشاره خواهم کرد اینه، که باور کنندگان به conspiratorial این تصور رو دارن که در اقلیتند. یعنی دیدیم که گفتن عوام گوسفند یعنی باورشون بر اینه که بقیه گول خوردن و اینها گول نخوردن. ولی چیز عجیبی که هست اینه که دیدیم مثلا در مورد گزارش وارن و قتل کندی” تا هشتاد درصد مردم اون روایت توطئهآمیز رو قبول دارند. یعنی برخلاف تصور این ها در اکثریتند نه در اقلیت . به این قضیه باز هم اشاره خواهیم کرد. یعنی این یکی از شاید کشف های قشنگی بود که توی دو دههی اخیر اتفاق افتاد، که باور کنندگان به conspiratorial تو اقلیت نیستند. اتفاقا در اکثریتند. خب باز چند یافتهی قشنگ دیگه هست که من به اونا اشاره کنم . یه یافته ی دیگه هست در اسلاید سی و سه، جالبه اومدن دیدن اگر اقدامی به شکست منجر شه، یعنی یک اقدامی که صورت گرفته و شرورانه باشه موفق نشه، اون موقع به نوعی به بار توطئه آغشته نمیشه. به عبارت دیگر اقدامات شکست خورده یا failed attempts موارد تفکر توطئه نمیشن. بایستی که موفق باشند تا تو conspiratorial شکل بگیرند.مثالی که میزنند ماجرای ترور ناموفق رولاند ریگان” در سال هزار و نهصد و هشتاد و یک هست . این میدونید یک شباهتهایی به ترور کندی” داره . یک نفر تیرانداز وجود داشته، تکنفره تیراندازی کرده به سمت ریگان” و محافظان چند تیر شلیک میکنه و یکی از تیرها به ویگان ” میخوره و از یک و نیم سانتیمتری قلبش رد میشه . ولی طبیعیت که ریگان” زنده میمونه و این فرد بعدا خیلی وارد تفکر توطئه نمیشه که مثلا این توسط دوول متقاسم بوده، بخشی از حاکمیت آمریکا این کار رو کرده. چرا وقتی بیشتر از همه استتدلال نمیکنند؟ چون شکست خورده . مردم حس میکنن که توطئه اگر در کاره بای حتما موفق باشه و میدونید که اون فرد جان هینکلی” بعدا که انگیزش رو ازش پرسیدن یه انگیزهی خیلی سطح پایینی رو گفت. اون به نوعی میشه گفت شیفته و عاشق جودی فاستر” هنرپیشه آمریکایی شده بود، و گفته بود برای اینکه اون رو تحت تاثیر قرار بده ، اون رو impress کنه. خواسته بود یه کار همچین مهیج بکنه و برای اون مثلا قپی بیاد، پز بده که ببین من به خاطر تو خواستم ریگان” رو هم ترور کنم. یعنی میبینی همچین انگیزهی سخیفی و این انگیزه تقریبا مورد قبول همه قرار میگیره. خیلی کم به این اعتراض میکنن که رئیس جمهور آمریکارو صرفا برای اینکه بخوای جولی فاستر ” رو impress کنی زدی و میخواستی بکشی.ولی اکثریت این رو قبول میکنن و خیلی تئوری توطئه ای دور و برش شکل نمیگیره. چون اصطلاحا گفته میشه failed attempts ، attempt های ناموفق وارد تفکر توطئه نمیشن. باز یک نکتهی قشنگ دیگهای که در واقع شناساییشده، من در اسلاید سی و چهار بهش گذاشتم. اسم تیتر گذاشتم. بهش میگن consequence – cause matching ، یعنی همخوانی علت و نتیجه. معتقدند ذهن انسان اینجوری عمل میکنه، که اگر consequence یعنی عاقبت یا نتیجهی یک فعل بزرگ باشه، بایستی که حتما علت اون هم بزرگ باشه. یعنی شما نمیتونید یک علت کوچیک داشته باشید برای یک نتیجه بزرگ. برگردیم به همون اسلاید قبلی، ببینید علت ترور ریگان” این شده بود که میخواستند یک هنرپیشه رو در واقع تحت تاثیر قرار بدن. خب این میشه گفت یه علت کوچیک و سخیفه و اگر نتیجه بزرگ بود این ناهمخوانی میشد. یعنی علت کوچیک نمیتونه نتیجهی بزرگ به بار بیاره، این باور ذهنی ما است. به همین دلیل او چون شکست خورده این قابل قبوله، ولی اگر ریگان” کشته میشد اون موقع به راحتی مردم این رو نمیپذیرفتند، به همین سادگی شما گفتین ما هم باور کردیم ، میخواسته به خاطر یه هنرپیشه رییس جمهور آمریکا رو ، شخص اول قدرتمند آمریکا را به قتل برسونه. همچنین چیزی رو باور نمیکنیم. به همین دلیل مثلا اونایی که یازده سپتامبر رو آنالیز کردند چیز جالبی درآوردن. چون نتیجش ، consequence خیلی بزرگ بوده ، جهان رو متحول کرده، تعداد زیادی کشته به جا گذاشته، افراد نمیتونن بپذیرن که علتش ساده بوده به همین دلیل باید علتش هم به اندازهی نتیجه بزرگ باشه. حالا این default mood مغز ما است، ساختار مغز است در هر حال از این قضیه ما مبتلا هستیم و چه بگیم رنج ببریم یا برخورداریم که باید بین علت و معلول، علت و نتیجه یک تناسبی از نظر تاثیرات وجود داشته باشه . یعنی مغز ما نمیتونه بپذیره انگیزههای حقیر، انگیزههای کوچیک نتایج خیلی بزرگ به جا بزارن . درصورتیکه بعضی ها معتقدند که اتفاقا تفکر منطقی باید به نقد این بپردازه، گاهی اوقات وقایع خیلی بزرگ جهان سر مسائل کوچک ، شوخیهای احمقانه، غرضورزیهای کودکانه شکل میگیرند. یعنی چه بسا یک لجبازی ساده به یک جنگ فراگیر منجر میشه . ولی مردم معتقدند که نمیشه، باید بین causeو consequenceیک همبستگی باشه. خب بحثمون ادامه بدیم باز اینجا میخوام یه کتاب معرفی کنم اگر اعتراض ندارید و نگید که حجم کتابها زیاد شد. ولی به نظر من کتاب واقعا خواندنیست و یکی از روشنگر ها در مورد مساله conspiracy تو زندگی روزمره هست و جالبه فقط conspiracy به مسایل سیاسی و اتفاقات عجیب غریب منجر نمیشه، اومدن بررسی کردن که همین چندگانه یا دوگانهای که ما داریم، تفکر ساده در مقابل پیچیده ،روایت سادهتر در مقابل روایت پیچیدهتر در تمامی ارکان زندگی ما وجود داره و یک مبحثی که توی اون خیلی فراگیر مسائل اقتصادی است. اسم کتاب این هست how we misunderstand economics and why it matters . چگونه ما اقتصاد را بد میفهمیم و چرا اهمیت دارد؟ ادامهی تیترش میگه the psychology of bias, distortion and conspiracy ، روان شناسی سوگیری ، تغییر ماهیت و توطئه. این رو دیوید لیسر ” نوشته و این کار رو اینجوری دنبال کرده که ببینه تو مسائل اقتصادی چی؟ آیا مردم هم این روایتهای چندگانه رو دارند؟ و به وضوح نشون داده دارند و اکثریت از روایتهای دو، سه ،چهار و اون روایت های پیچیدهی توطئهآمیز در واقع پیروی میکنه و میگه این در اقتصاد بسیار اهمیت داره. به عنوان مثال شما همین وقایعی که در ایران هم هست در نظر بگیرید، چرا اجاره خونهها میره بالا ؟ چرا یه کارایی گرون میشه؟ چرا یه دفعه مثلا یه کالایی تو بازار نایاب میشه؟ چرا قیمت خودرو داره میره بالا؟ اون متوجه شده که بعضیها ، که این بعضیا تو اکثریت هستند، همواره دست انسانی درش میبینند، شما فکر کنم این قضیه رو شنیدید مثلا میگن که آره ببین صابخونهها دارن با مستاجران لج میکنن و قیمت خونه رو هی میبرن بالا، اجاره رو میبرن بالا. یا مثلا مشاورین املاک ، این بنگاهی ها برای اینکه سود بیشتری گیرشون بیاد ، مرتب دارند قیمت مسکن رو میبرن بالا که کمیسیون بیشتری بگیرند. و معتقدند که دلالها ،سفتهبازان همین صرافها هستند که گرونی رو دامن میزنند. یعنی دقت بفرمایید یک عنصر انسانی با هدف انسانی. منتهی انسانی منظورم اخلاقیش نیست. یعنی anthropomorphic . یک موجود انسان هوشمند، عامدانه و با نیت داره بازار رو دستکاری میکنه. در صورتی که نظریه مقابل این خواهد بود که بازار یک پدیدهایست که از تعادل عرضه و تقاضا، انتظارات، میزان در واقع تبادل نقدینگی اینا شکل میگیره و این خودش به خودش تعادل میرسونه. در واقع این میشه اینجوری گفت که تو اقتصاد ما دو روایت داریم، self-organization یعنی خود سازماندهی ، بازار خودش خودشرو سازمان میده یا دست پنهان افراد شرور . و جالبه که وقتی اومده بررسی کرده دیده، به وفور ما این مساله رو توی تک تک امور سادهی زندگی داریم. خیلی از این قیمت خودرو داره میره بالا آیا به این دلیل که خب یک رکود فراگیر هست ؟تولید پایین اومده؟ نقدینگی افزایش پیدا کرده؟ جمعیت جوانی که میخوان خانواده تشکیل بدن و خودرو میخوان زیاد شدن؟ و قیمت رو میبره بالا ؟یا اینکه نه!! چند تا دلال تو چند کارخونهی خودروسازی هستن که هی دارن بازار رو با نیت پول درآوردن انگولک میکنند. پس میبینید این داستان تئوری توطئه فقط به سیاسی برنمیگرده، زندگی روزمرهی ما رو هم دربرمیگیره و جالبه که تو همین کتاب، یک نکته ی قشنگی رو توش اشاره میکنه. فکر کنم کم کم دارید با این مسئله آشنا میشید ، ذهن ما در مورد علت وقایع میتونه دو تا نسبت مختلف بده. وقایع خودشان و با سازماندهی خودشان شکل میگیرند که در واقع این میشه ورژن self-organization که این ورژن در تقابل با تفکر توطئه است و در قسمت مقابل اینه ، که چیزی به نام intention یانیت وجود داره. این نیت از سیستمی هوشمند ،از مغز انسانی تراوش میکنه به قصد بدست آوردن سود و هدف. حالا شما پس میبینید ورژن تئوری توطئه در مقابل غیر تئوری توطئه میشه تقلیل پیدا کنه به self- organization thinking تفکر self- organization در مقابل تفکر intentional . اون اون عنصر intentional اصطلاحا گفته میشه که دارای صفات انسانیست، منتهی باز میگم این انسانی به معنی انسان دوستی و مهربان و کمک به همنوع نیست، بلکه به این معنی که موجود consciousness داره ،آگاهانه داره intention خودش، نیت خودش رو اعمال میکنه. من مثال های دیگه براتون بزنم. شما میرید میبینید مثلا یه جایی ترافیک هست، خیلی شلوغه، آیا این ترافیک صرفا به دلیل افزایش جمعیت؟ نکشیدن مسیرها؟ افزایش تعداد خودرو هست؟ و بعد کمکم که تعداد خودروها از یه حدی بیشتر میشن، اون جریان لامینار، جریان آهسته حرکت خودروها تبدیل به یک جریان در هم گره خورده میشه و شما با ترافیکهای عجیب غریب مواجه میشید. در مقابل میتونی اینجوری فکر کنی که یه عده دارن ترافیک و ایجاد میکنند، حتی دیدین مردم این و میگیم. مثلا حتی یه فحشم میدن، عذر میخوام پدر سوختهها خودشون ترافیک ایجاد میکنند. ببین همشون میان برای مردم مشکل ایجاد میکنند. همش میخوان مردم رو بذارن سرکار، نمیخوان مشکل مردم رو حل کنند. این ورژن دوم در واقع ورژن anthropomorphic هست. ورژن انسانیست . یعنی یک موجود هدفمند و intentional وجود داره. پس میبینید که درک تفکر توطئه به درک intentionality برمیگرده. ما چگونه میتوانیم intentionality رو در دیگران درک کنیم ؟و برای همین بود من گفتم که این یکی از مباحث خیلی مهمه. چون من در فایل های دیگه راجب این مسائل صحبت خواهم کرد. Theory of mind ، intentionality . خواندن ذهن دیگران، mind reading و از همه مهمتر این مسالهای که امروزه چالشبرانگیز شده. پدیده ی empathy همدلی. همهی اینها میبینید که به نوعی به مسالهی Conspiratheory برمیگردند و برخلاف اونا که تصور میکردن این یه چیز خیلی سادهی سیاسیه، یه سری آدم هم بدبین دیگه همش دوس دارن مسائل رو به این و اون نسبت بدن به نظر میاد یک سبک فراگیر در تفکر ما و دیدن جهان بیرون هست. خب حالا در ادامهی این مبحث من میخوام این بحث رو باز کنم. این افکار از کجا میآید؟ و در واقع جمعبندی بکنم به پیشینه و ادبیات موجود ، که در واقع چه محورهایی رو اینها برسی کردند و سعی کردن در بیارن که تفاوت افراد معتقد به روایت یک با روایت دو چی هست؟ و ما چه حوزههایی رو میتونیم اینجا شناسایی بکنیم ؟من یک به یک اینها رو در فایلهای صوتی بعدی مورد بررسی قرار خواهم داد. از توجه شما ممنونم و تا فایل بعدی خدانگهدار.