عرض سلا خدمتت دوستان عزیز من می خواهم یک کتاب بهتون معرفی کنم چون بخصوص که این کتاب بخش های از ان برای درسنامه خستگی خیلی کاربدی است و در واقع مارا به درک پدیده خستگی رهنمون می کند .چگونه همه افسرده شدند . Have everyone become depressed این کتاب برای 2013 است و نوشته ی اروارد شورتر است ،که استاد دانشگاه تورنتو است و روانشانس نیست و در این زمینه کار می کند و از سال 1990 به بعد در مورد روانشناسی معاصر کتاب نوشته و با روانشنانسان بزرگ و فرهیخته در ارتباط است از طرفی بعضی نوشته هایش تا جای افراطی است و حتی انتقاد های به رابرت بیتسرر دارد و او در بخش هایی انقدر بااو بد میشود که از مقوله علمی فرا تر میرود و او متهم می کند که فریب و خلافکاری و .. اما حرف اروارد شرتر چی است ؟ چند کتاب خیلی مشهور دارد و مثلا شاک تراپی و برای 2007 است و کتاب بسیار خاندانی دارد به نام قبل از پرو دات و می پوید روانپزشکی ممکن است به دو بخش تقسیم شود زمانی که پروزات امد و زمانی که نبود و او طرفدار قبل از پروزاک بود و کتاب حاضر بعد از این سرعت تولید اثارش کم شده است البته سنش نیز بالا رفته است و متولد 1941 است . بحث را اینگونهشروع می کند و به چند مفهوم انتقاد دارد و من نمی خواهم دیدگاهش را تایید کنم ولی فکر میکنم برای کسی که می یخاهد دید بالینی باز داشته باشد بهتر ست این دیدگاههای متمایز را بشنود و امروزه کسانی که تشخیص افسردگی میگیرند فقط از غمگینی شاکی نیسند و خیلی از انها می گویند غمگین نیستیم و می گوید خستم و جون ندارم و پس خستگی و نبود انرژی و درد های مختلف شکایت می کنند و خیلی از انها وقتی می پرسی حس دپرس داری می گویند دلشوره و درد درند واینها علایم معادل افسردگی است و اینها علایم افسردگی ماژور میگیرد وادم بسیار غدی است و میگوید یکی بد ترین اتفاق هایی که افتاد ایجاد اختلال افسردگی ما ژور از dsm3 بود مثلا یکی از بخش های کتاب روی خستگی کار می کند و از قرن 19 تا 1930 به پزشک می گفتند خسته ایم نمیکشیم و سندروم خستگی تعریف میشدد . جالب است که بدانید شرتر د رسال 2015 خیلی به نفع روانپزشکی وارد عمل شد و با انجمن کورونیک فنیسکون سر شاخ شد و می خاست سخنرانی کند در موسسه ملی بهداشت امریکا خیل از طرفداران به کنگره و نماینذگانشان نامه می نویسند که جلوی سخنرانی ادوارد شرتر را بگیرید چون می خواهد بگوید خستگی مزمن یک تشخیص روانپزشکی است در صورتی که ما می خواهیم بگوییم خستگی مزمن یک واکنش عفونی و اوتومیون و رمانیسمی به ویروس هاست و طب داخلی و عمومی می گنجد و شرتر انقدر صریح گفت این حرف ها چیست که بیمای عفونی است مااین را سالیان سال می شناختیم خستگی در روانشناسی یک تشخیص مشروع بوده و به پیش پزشک و می گفتند نه ناامیدم و نه از زندگی سیرم و نه میخام خودم را بکشم فقط دیگر جون ندارم بلند بشم و را بروم و امروزه تبدیل میشود به افسردگی اینها از لحاظ روانپزشکی یک جور بیرون افتادند و تشخیص درونی میابند و درمان های بیماران رمانیسمی می دهند حتی جالبه در این کتاب از یک مطالعه یاد می کند که برای سال 2017 است که از 1000 تا از خانم ها پرسیدند که چند علامت را دارند : ناامیدی ؟8/6 درصد گفتند بله ایا حس بی ارزشی می کنی ؟3/5 درصد گفتند بله ولی وقتی حس می کنی هر کاری براش تلاش و جون کندن است ؟ 16 درصد گفتند بله و بی انرژی شایع تر است بیایم حواسمان باشد و دوباره خستگی را در روانپزشکی باز یابیم و در واقع این قوله را مطرح می کند .من نمی دانم چه حکمتی است این که غمگین باشی تشخیص پزشکی می گیری و احساس همدردی می شود و اینکه بگویی من خستم و حس ندارم یا تنبلم اینجا سرزنش میشوی .و مجبوری بگویی افسردم . یک سندروم جالب را نام میبرد مال ابتدای قرت 20 در فرانسه بوده است اسم سندروم زنان کاناپه :زنانی که از صب روی کاناپه دراز می کشیدند و تکان نمی خوردند .و به کار میبردن و دنبال در مان بودند و انرا زیر مجموعه نوروز ها می دانساتد.مفاهیمی مثل درد های بدنی بی انگیزه بودن بی انرژی بودن ریزش می کند و انچه می ماند افسردگی است ومی اید تحلیل قشنگی می گوید : بعد 1998 چقدر شیوع افسردگی بالا می رود و اا ان 3 و 4 درصد الان به به 24 درصد تبدیل شده است و از هر 4 نفر یک نفر . و می گوید ایا اتفاقی افتاده ایا جهان بدتر شده است و می گویند بله : زندگی ماشینی و بهم ریختن روابط بین فردی استرس های شغلی انسان ها افسرده کرده است در صورتی به ان سو حرکت می کند که نه اینها همان هایی بودند که تشخیص های دیگر داشتند و الان به اسم افسرده انهارا مداوا می کنی . و nerves Ness شامل عواملی بوده ا بی انگیزگی ،پرخاشگری وگاهی غمگینی و این حالت های نوروتیک سالیان سال تشخیصی بوده به درستی افراد میگرفتند . انهایی که افسرده بودند چه تشخیصی می گرفتند کسانی دیگر جهان راجای ماندن نمیدیدند و فکر خودکشی داشتند به انها می گفتند ملانتولیک و در واقع ما دو افسردگی داشتیم که در دل نوروز بوده و با حالت خستگی و بی انگیزگی بوده و حالت افسردگی جدی بوده و با کسی حرف نمی زدند و غذا نمی خوردن و در اخر خود را می کشتند و در ان چند ویژگی دیگری هم داشته که تغییرات هورمونی بوده و شرتر دوست صمیمی داشتعه به نام barny karor بود و متوجه شدر ملانتولی تست دگزا مختل است و اگر به انها دگزا متازون بدهی و روز بعد کورتیزول انها را اندازه بگیری سطح کورتیزول حالت مهار را پیدا نمیکند و مهار به وسیله دگزای انها مختل است . و بعضی افسردگی ها خود به خود پیش می ایند و بعضی افسردگی ها از بیکاری و ناراحتی و غیره است . باد اینهارا از هم جدا کرد اولی افسردگی درون زا بگیم و دومی را افسردگیی واکنشی بگوییم . و تسلط اردوارد شرتر به تاریخ زیاده و رفته این را در اورده که ار ابتدا یک ملانتولی داشتیم یک نوروز . و معتقد بوده اینها افسردگی نیست . و ملانتولی ها قوز میکنند و نمی توانند سرشان را بالابگیرند و شرتر اعقاد دارد که افسردگی دو دسته است : 1 محیطی واکنسی و دیگری 2 درون زا : د درون زا دگزا تستشان مختل است بی دلیل ایجاد میشوند و فرد می گوید یک دفعه امده است. سندرومی رانام میبرد و میگوید با رواناس امریکای لاتین صحبت می کردم که این خانم میگفت سندومی هست به نام زن خانه دار که از صبح پاشو خونه را تمیز کن بچه بریزند و جمع کن و کارهای دیگر و به مرز تخلیه برده میشوم و انرژی ندارم و اردوارد شرتر می گوید چیز ناشناخته ای نیست دو قرن است بشر این را به عنوان سندروم می داند و اگر ا ز اینها بپرسی شایع ترین علامتت چیه میگویند خستگی .و میگوید باطری ام تمام شده و اردوارد شرتر به این اشاره نمیکند که ما یک سندرومی این کنار داریم به نام استحلاک شغلی که او معتقد از که ین از دست دادن انگیزه به خاطر کار زیاد و بی خود انرژیمان را از می دهیم و افسرده ملانتولیک است تفاوت دارد و در کتابش مکرر می پردازد که وقتی اینهارا باهم قاطی کردید و پاسخ به درمانشان فرق میکرد و همه چیز انها متفاوت است . یک جو هم یک هشداری بدهم اردوارد شرتر یکم هم بدبین به شرکت های داروییی است و معتقد است این یک کاسه کردن پشتش فروش بیشتر دارو هم بوده است و انهایی که یک دفعه بی اشتها میشوند ،کند میشوند و سرشان رو به پایین است تماس چشمی ندارند و برای اینکه راه بروند سختشون است و و وقتی به انها چند تا شوک بددهی معجزه میشود . و اگر اینرا باان زن خانه دار که از دست بچه کلافه شده ست بایدتمایز ایجاد شود و حمایت شدگانی از روانشناسی ذدارد مثل maks fink.Bernal karor که کاشف دگزا متازون تست در روانشانسی بود و دانیل ویلوشل دوستان روانپزشک نام اورا بسیار شنیدده اند .و اینها معتقدند که نباید انها ترکیب شوند و باید از هم جدا شوند و این خلاصه ای بود از کتاب تا بااین دیدگاه اشنا شوید و وسط کتاب توضیح داده که چجوری این دو مفهوم باهم قاطی شده اند و البته من مقالات را د اوردم این چند جای کارش ایراد دارد خودش هم اشاره میکند ان زمانی می خاستم افسردگی ما ژور بکنند به این فکر بودن که دو تا افسردگی بگذراند و اصلا اصطلاحی که به کار برده اند که گفتند از اسمان می اید و داری زندگی ات را می کنی و از خاب بیدار میشوی و میبینی احساس مرگ داری و در ان زمان یکسری مقاله امد که اشاره میکند کسانی که افسردگی ملانتولیک دارند و وانهایی که واکنشی دارند اگر بیایی 6 ماه قبل زندگیشان را مشاهده کنی میزان ناملایمات و مشکلاتی که دارن خیلی باهم فرق ندارد یعنی این را خود شرتر هم مطرح می کند که وقتی این مطالعات در اومد چند نفر جمع می شوند و می گویند شواهد قوی نیست و انها را قاطی کردند و اینکه در گذشته این دو افسردگی از کودکی یا حتی ماههای قبل تفاوت های زیادی وجود ندارد و ممکن است طاهر و پاسخ به درمان فرق کنئ امابه نظر میرسد دو نوع افسردگی نیستند . باز چیز دیگری که سال های بعد در امد و به نطر من حیف شد که ان دگزا تست خیلی درست درنیمد و بیشتر از انکه به برون زاد یا درون زاد بودن افسردگی مرربوط باشد به شدت ان ربط داشت و این نیست که ماددونوع افسردگی داریم و ما شدت افسردگی داریم و هر چقدر شدت افسردگی بالا می رود درون زاد میشود و واکنش به درمان سخت میشود و دراماتیک میشود . من حس میکنم شرترر در 2013 کتاب را نوشته شاید بازنشسته شده که این مبحث را دیگر بررسی نکرد بااین حال من فکر میکنم خیلی خوب وضیح داده است و Donald Kealy اشاره میکند که بعد از این متوجه میششوند که افسسردگی هادر سابقه ناملامات فرقی باهم ندارد یک مفهوم دگررا مطرح میکند و افسردگی اندوژن به گونه ای است که اگر خبر خوب به او بدهی حالش خوب نمیشود و واکنش خلقی ندارد که مثلا اتخدامت درست شد تغییر نمی کند . ولی دیگر فرصت نکرد این را اعمال کند و به نظر میاد ان دو گانه ای که مطرح کردند خیلی عمرش دیگر به جهان نیست. جهان میپزیرد افسردگی یکی است .و فرقی نداد و من در کتاب بعدی که معرفی می کنم و در مبحث خستگی نیز از ان کمک میگیرند. کجا است بدبختی مرزش تمام میشود و بیماری شروع میشود و اگر بخواهید بحث شرتر را در اینجا ببندیم بحث بعدی این است که کجاست که وارد حوزه بیماری میشود .یکی از کسانی که باشرتر هم جهت است Jerome Weikfield است که او متقد است بازی تمام نشد و ما باید بین غم زدگی و بیماری تمایز ایجاد کنیم.همه را افسردگی نگیم و این سوال پیش میاید که چگونه همه افسرده شدند . مجدد میگویم به بعضی از ادعاهای او پاسخ داده شده است .امیدوارم برایتان قابل استفاده باشد و کتاب های اردوارد شرتر را بخانید و مسائل دیگر را نیز پرداخته است او معقتقد است که لهو و لعب همیشگی نیست .و اصولا دیدگاههایش قشنگ است و تا مبحث بعدی من شمارا به خدا می سپارم.