شماره 142: کتاب روانشناسی خستگی

پادکست دکتر مکری
اردیبهشت 1399
نوشته: رابرت هاکی

شماره 142: کتاب روانشناسی خستگی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 142: کتاب روانشناسی خستگی
Loading
/

متن پادکست

منیک کتابی را خدمتتون معرفی کردم داخل اینستاگرام و تاکید دارم که این را اگر می تونید واقعا مطالعه کنید کتاب بسیار روشنگری است ،بسیار مطالبش جالب است به نام روانشناسی خستگی ((the psychology of fatigue .این کتاب چاپ انتشارات کمبریج است یک انتشارات معتبر است و نوشته Robert Haki است او یک روانشناسی است که در قضیه خستگی و مسائل شغلی به خصوص در افراادی که کار مند ها کاربران سیستم های کامپیوتری ، انهایی که در سیستم های الکترونیکی کار می کنند و همچنین کار گر ها خیلی کار کرده و همچنین در زمینه ی خشتگی و شکل گیری ان صاحب نظر است و این کتاب در اصل برای 2013 است و 7 سال از چاپ ان می گذرد منتها باید به این نکته دقت کرد که در زمینه خستگی ما خیلی کتاب های معتبر و زیادی داخل بازار نداریم و به همین دلیل در مجموعه که من دیدم یکی از بهترین هاست و خیلی خوب به مسئله روانشناسی خستگی پرداخته اگر اجازه بفرمایید یک چند دقبقه ای راجب صحبت کنیمببینید خستگی یک جایگاه خیلی مهم دارد و ممکن است بعضی از روانشناسان به صورت سلسل وار یکسری سوالات از بیماران می کنند که ایا بیخابی داری ؟سردرد داری ؟ بی اشتهایی داری ؟ خستگی داری ؟ و در واقع این را به صورت یک علامت یا یک سیمتوم کنار بقیه علامت ها قرار می دهند و وقعا انهای که دقبق میشوند در این مساله خستگی متوجه میشوند شما یک دنیا و دریایی مواجهید که خیلی ادم را به فکر وا می دارد که واقعا خستگی چیست ؟ و چرا بعضی ها زود تر خسته می شوند بعضی ها دیر تر خسته می شوند ؟ این حالت های مزمن خستگی چی هست که مدت ها گربا ادم را میگیرد ؟ بعضی افراد را میبینی اصلا انرژی ندارند و می گویند نمی تونم کار کنم . در قدم اول به نظر می اید که مسیر را خوب انتخاب می کند و اشاره می کند که خستگی یک وضعیت فیزیو لوژیک نیست یعنی انرا نمی توانی کنار دل درد قرار دهید خیلی خیلی پیچیده تر از این قضایاست من سعی می کنم قسمت های خیلی جذاب و جالبی را که توی کتاب بود بگویم و این را به عنوان یک پیش نیاز ببینید برای مباحث بعد . یک جایی بحثش را اینگونه شروع می کند که وقتی ما در تاریخ روانشناسی بالینی و صنعتی نگاه می کنیم مقوله خستگی و پرداختن به ان تقریبا سال های 1870 بعد مد میشود یعنی 150 سال پیش و کمکم پزشک ها و روانپژشک ها این مقوله خیلی در ذهنشان پر رنگ می شود بحث را پی میگیرد که چرا از ان تاریخ پر رنگ می شود انهایی که در کار تاریخ هم هستند می گویند انهایی که در ان دوره بودند متوجه شدند که بشر دچار یک ارامش میشود چون شما شاهد یک شکل گیری الکتریسیته و تلگراف مرس هستید و دیگر کشفیات و کلی کار از دوش بشر دارد کم می شود و تولید دارد کمکم صنعتی می شود یک نوع رفاه نسبی دارد شکل می گیرد خیلی از انها که در اقتصاد هستند می گویند ان دوره ها تولد وفور هم بوده گرسنگی کم میشود و تولیدات رفاه افزایش می یابد . و سوال اینجاست اینجایی که رفاه دارد به بالا میرود چرا خسنگی افزایش پیدا می کند و چند کتاب دیگر نیز این را گذاشته مثل کتاب دیگری که بهتان معرفی کردم از Anson Rabin . و همچین کارهای Edvard shorter در زمینه شکل گیری افسردگی ما ددگاه های متفاوتی می توانیم داشته باشیم مثلا یک دید گاهی که بیشتر انهایی که به مسائل سوسیالیستی علادارند و مشه گفت یک پیشینه مارک سیستی دارند به این اعتقاد دارند که تقریبا در همان زمان کسانی که در زمینه تولید بودند و کار گر بودند دچار یک از خود بیگانگی می شوند و نظام تولید تغییر پیدا می کند و کار گر بر سرنوشت تولید خود مسلط نیت و کنترل از دستش خارج میشود و افراد مجبورند تحت یک نطام کاملا منسجم ساعات خاصی را یک کار روتین یک نواخت و تکراری انجام بدهند .در کنارش ما تفسیر های دیگری هم داریم و کسانی که از دیدگاه نئولی براگل پیروی می کنند می گویند در ان زمان ما شاهد رفاه بشر هستیم و به طور متوسط در اروپا افراد 14 ساعت کار میکردند یعنی از صب تا 14 ساعت کار میکردند و به خانه می امدند و کار های خانه را انجام می دهند و بعدش می افتادن و می خوابیدن و می خابیدن و بعد از امدن ماشین و الکتریسیته و موتور و استخراج انرژی ها بشر فرصت می کند به خودش برسد و پس چرا ما شاهد افزایش مقوله خستگی هستیم و اینکه شاهد هستیم تردیدی درش نیست اگ شما نوشته های دکتر های ان موقع را نگاه کنید سندروم هایی مثل عف اعصاب ،حالت های خستگی مرضی و ان مثال هایی که من در کتاب اردوارد شورتر بهش اشاره کردم زنان که روی کاناپه می افتاند و تفسیرش می تواند این باشد که عده می گویند که از یک تعلم و رنج و مصیبت به صورت یک بیماری در میاید و به همین دلیل است که با وجود ارامش افراد از خستگی رنج میبرند و بشر قبل از عصر معاصر با عذاب و رنج کشیدن راحت تر بوده و وقتی به سم مدرن شدن حذکت می کند و افراد به این سمت میروند که خستگی خود را ابراز کنند و از ان به بعد خستگی اسیب می شود و این قسمتی از کتاب رابرت هاکی است که من وارد نمیشوم و تصمیم گیری در این قسمت دشوار است و به عهده خودتتان می گذارم .شما فکر میکنید این از خودبیگانگی بیشتر طبقع کارگر بوده که باعث شده که سندروم های خستگی را نشان بدهند یاا این که چون رفاه بشر افزایش پیدا کرده فکر کرده که نباید رنج بکشه و تفریح هم باید داشته باشد اما در همان دوره از سالهای 1870 تا 1920 یک 50 سالی داریم که پزشکان به طرز عجیبی با مقوله خستگی درگیرند و اینگونه گفته میشود که در انتهای قرن 19 در سال های 1900 شایع ترین تشخیص روانپزشکی خستگی بوده است . افسردگی ، دو قطبی و .. نبوده بلکه خستگی بوده و دوره طلای پژوهش در مورد خستگی بوده حالا نویسنده قشنگ بحث می کند که سرنوشت ان دوران طلایی چی شد از یاد می کند که بسیا رمهم است خوب سوال اینه که این ها هی می امدند می گفتند ما خسته ایم و سوال این بود که خستگی چیه ؟ و بین متخصصین یک دو دستگی اتفاق افتاد و گفتند و خوب خستگی این است که وقتی شما یک کاری را زیاد انجام میدی و ازت زمان زیادی مبرد افت می کنی و سوال این است که چه چیزی افتا میکند؟ ان حس درونیت یعنی احساس میکنی دیگر توان کار نداری یا کیفیت کارت .همان زما ن یک تفاوتی بین روانشناسان و روان پزشکان اتفاق می افتد و در راس انها emil kereblin بوده است و همان کسی که طبقه بندی بیماری ها یی روانپزشکی را اناجام داده و اسکیزوفرنی را خیلی خوبب تعریف کرده و جالب است بدانید که او 20 سال روی مقوله خستگی کار کرده و بعدا میبینی که خیلی از شما نمیدونستید که او متخصص خستگی بوده و او ادعا میکند خستگی حتما باید objective باشد .در مقابل ان یک احساس درونی است که من احساس می کند که کم می یارم .همان زمان که روانپزشک ها و روانشناسان این مقوله اداشتند دنبال میکرذند یک کشف عجیب میبینند و ان هم اینه که بین حس درونی خستگی و افت کارکرد ادم ها همبستگی و ارتباطی وجود ندارد .یعنی یکسری ادم ها هستند 3 یا 4 ساعت کار می کنن دیگه سختشونه و به صورت درونی می گویند خسته شدم و جالبه عده ی دیگری هستند که ممکن است 8 یا 10 ساعت کار کنن و ازشون بپرسی خسته شدی می گوید نه و وقتی میای رفتار نوع دوم را بررسی می کنی میبینی با افت شدید کار کرد هم همراه است و خطاها هم افزایش پیدا کرد بخش خسناگی ان است که چقدر بسیرت داری که کیفیتت دارد به پایین می اید وان کشف خیلی مهمی بود و در واقع ان اوایل قرن 20 نکته جالبی را متوجه شدند و میتواند خیلی وقایع روز مره را توضیح بدهد فانهایی که در کار فرزندخاندگی هستید انهایی که درر کلاس های کنکور هستید همیشه ازتون سوال می کنند من چندسا عت درس بخانم . معما در اینجاست که بعی ها به جای ایتکه احساس خستگی بکنند کارکردشان می افتد و خطاهاشون به بالا میرود و خودشان حوسشان نیست و به عبارت دیگر ما یک دو گانه داریم که همبستگی ندارند . یک چیز دگر هم از این نتیجه میگیریم که همین پیدیده که بین شاخص های درونی و عینی خستگی همبستگی خوبی پیدا نشد کم کم روان پزشکان و روانشناسان را مایوس کرد و باعث شد انها از مقوله ی خستگی دور بشوند و به این نتیجه رسیدند ان قدر هم راحت نیست .وقتی از افراد میپرسی چقدر خسته ا این پاسخی که می دهند ان چیزی که در عمل انجام می دهند همبستگی ضعیفی دارد و به همین دلیل است که بیخیال بشیم و ما شاهد این هستیم که سال 1930 ،1940 دیگر خیلی به خستگی نمی پردازند و مسائلی مثل اضطراب پررنگ تر میشود . در این کتاب ازیک مطالعه ی جال بهم یاد میکند مطالعه برای 1912 است و جز کارهایی است که کرپلین شبیهش را انجام داده و کرپلین را تشویق می کند خستگی را در روانشناسی بیاورد . یک خانم دانشجوی ژاپنی است که در کلمبیا انجام داده به اسم (تسورو ارایی )اسم ژاپنی است . چون ازمودنی خوبی پیدا نمی کند خودش به عنوان ازمودنی است و داستانا ین بوده که این خانم نشسته به مدت یک هفته هر روز از ساعت 11 صبح تا 11 شب بدون وقفه یک ریز ضرب 4 رقمی در 4 رقمی انجام میداده یعنی تعداد کاغذ انگذاشته و در دیزاین وقتی یک لحطه صورت مسئله را میدیده باید دیگر نگاه نمیکرده باید یادش میمانده و دیده بوده اول روز وقتی شروع میکند هر کدام از این 4 رقمی ها حدود 5 دقیقه طول میکشد و همین طور که به اخر شب نزدیک میشده در هر 15 دقیقه یک ضرب انجام بده و خسته میشده و حس های درونیش تغییر نکرده . و با وجود این که ما شاهد روند افزایشی کند شدن در انجام ضرب ها هستیم به صورت زیگزاگی است و در دقیقه های اخر سرعت کارش دوباره به بالا میرفته وکرپلین ان ریزش اولیه را توضیح داده و به صورت سینوسی بالا و پایین می روی و ان انقدر این نوسانات را داشته . در اینجا ربرت هاکی مباحث دیگری را مطرح میکند و مووعی که فکر میکنم جالب باشد خسنگی بدنی در مقابل خستگی روانی است سوالی مطرح می شود که ایا ااین ها از یک جنس هستند . و تا 10 سال پیش همه میگفتند نه خستگی بدنی یک چیز دیگس و تجمع اسید لاکتیک است و لذای همینه که شما نمی توانید کار کنید و این از جنس خستگی روانی نیست و کتاب شواهدی را می اورد که نه اینگونه نیست و ان چیزی که ما عنوان خستگی بدنی می نامیم ان هم خستگی روانی است مثلا انهای که با فیزیولوژی ورزش سرکار دارند می دانند ما یک چیزی داریم به نام bio Imax یعنی ماکسیمم ظرفیت که قب می تواند کار بکند او معتقد استت تمایز خستگی روانی از بدنی درست نیست شواهد این است تداخل دو طرفه دارند و اگر شما دو ساعت باشگاه بری و بعد بری سرکلاس چیزی متوجه نمیشوی.و جمله ی قشنگی را افردی به کایزر یاد می کند که هر هر حرکت ورزشی استقامتی با مغز شروع میشود ودر س در واقع اگر شما داری مثلا می دوی اگر حس می کنی نمی توانی مغزت کم میارد و بعضی‌ها فکر میکنند من اگر سیستم تمرکز فکری بکنم می توانم بدنم را قوی کنم نه این طور نیست و شما آن حلقه ضعیفت مغزته .پس مبحث قشنگی که بیان کردیم این که بین خستگی بدنی و روانی ارتباط است و هنوز مبحث جالب تر اصلیش موند ،اینه که چند درصد مردم از خستگی رنج میبرند و این خستگی فراگیر توی مردم چقدر شیوع دارد میانگین بین 25تا 50درصد یاد کن ود و سوال اینه که این خستگی از کجا میاد ،میاد میگ وقتی شما یک کاری انجام میدی چند تا پارامتر باهم دخیل اند اولین قضیه اینه که چقدر حس تلاش میکنی.می گوید این حس تلاش از کجا می آید ،درکش میتواند ،خیلی به مباحث کمک کند می گوید وقتی شما ساپورت نشدی و کنترل روی شرایط بیرون نداری وقتی شما یک کار یا فعالیت تکراری راانجام می دهی چند تا پارامتر باهم دخیل اند اول اینکه چقدر حس میکنید. سه حالت جالب را نام میبرد که شما می خواید کاری انجام بدید چون دوست دارید ،و در حالتی مجبوری مثل امتحان و با تلاشت راافزایش بدی و بعضی بیخیال میشوند .قبل از این از دو سیستم نان بببرم میگوید ببینید وقتی شما مب خواهید یک کار راانجام بدید مثلا بدویید ما دوسیستم بسیج و مبارزه داریم یکیس سیستمی است که بهش میگوید سیستم سمپاتیکی هسته ی غذه ی فوق کلیه این همان سیستم است که سبب ترشح ادرنالین می شود و سبب میشود که قلب شما تند بزند و فشار تون به بالا برود و بر افروخته میشید و یک سیستم دیگر داریم در واقع سیستمی است که از هیپوتالاموس و غده فوق کلیوی تشکیل شده و و در هنگام کار این دو سیستم بسیج میشوند . و شما را مهیا جنگ میشوید و شما 3 حالت در نظر بگیذ حالت اول شما خیلی احساس امادگی میکنی و حس میکنی خیلی روی اوضاع مسلطی و شروع حرکت خود انگیخته است و در اینجا سیستم SSM است منتها خبر خوب این است که مخرب نیست و خطری ندارد .و اسیبی به بدن نمی زند و سیستم دوم KORTICOSTROID ان هم در هنگام رسیدن به هدف فعال میشود ولی خلی مخرب است باعث بیماری های پیچیده میشود سیستم ایمنی راخرلب میکند و شمارا مستعد عفونت می کند ،و شما مستعد به بیماری قلبی و عروقی میکند و این سیستم زمانی فعال میشود که شما یک هدف می خوای برسی بهش و در جریان رسیدن بهش کنترل نداری و فقد داری زور میزنی .و شما دچار بیخابی و افسردگی مشوی و مبینی مقاومت راهم در مقابل بیماری ها از دست می دهی و پیامی که رابرت هاکی در کتابش مییدهد دارد تلاش اگر با پاداش مناسب نباشد و شما حس کنی با امور بیرون مسلط نیستی و تلاش خالی خطرناک است .سیستم سمپاتیکی مخرب نیست وقتی تلاش بدون پاداش اتفاق بیوفتد ان مخرب است و تمجید تنبلی و بیکاری و کابی است که من هنوز فرصت نکردم که بخانم در این کتاب مسئله AYDELNESS رااشاره دارد و می گوید ادم خیلی هم نباید کار بکند و جدی بگیرد جهان را بیکار و ذهن ازاد داشتن شایدخودش یک صفت پسندیده باشد اسم کتاب دنبال کردن تنبلی است در دوره روشن گری پز می دادند که کاری نمی کنند و اینکه کاری نمی کنند باعث میشود ذهن خلاقشان بماند . و یک کتاب دیگری است به نام SKERSITY کمبود و به همین دلیل شاید مااز این کتاب این نتیجه را بگیریم که هر تلاش هر زور زدنی خوب نیست و فقد در شرایطی که با پاداش خوب همراه باشد . هدف های خاصی را دنبال کنید و رابرت هاکی می گوید اگر هدف شما را جذب می کند و قلبت با سرعت 130 تا مزند خطر ناک نیست .یک حالت سومی هم نام میبرد حالت عاطفی که SSM درگیره و شما بیمار نمیشوی و حالت دوم در واقع DISRTESS EFERT که داری استرس تحمل می کنی و حالت سوم هم مخرب است که بهش می گوید DISTERSS WITH OUT EFERT می گوید بعضی ادم ها وقتی میبینند نمی توانند به هدف خود برسند هدف خود را قطع می کنند منتها به ارامش نمیرسند و استرس دارند ولی دیگر بر افروخته نیستند و قافل ا اینکه هنوز خطرناک است و حس بیماری داری به نطر من کتاب خوبی است .عزیزان من شما از دو طرف ممکن است اسیب برسید خوب اجازه بدید بیشتر از این خستتون نکنم ادم های بااراده کیان که بعضی ها تمام و کمال انجام میدهند .مثل معتاد ها که مواد را ول م یکنند اما هدفی ندارد .سندروم های بی انگیزگی دچار میشود .و اگر مجبورش کنیم بد تر میشود و می گویدحالم بد شده پس در واقع می گوید شما تلاشت را مضاعف می کنی و حس خستگیت مضاعف میشود و می گویی باید تلاشم را بیشتر کنم و در مرحله نهایی تلاش راهم ول می کنی و ان مقتصر پاداش را هم نمیگیری و ان را هم از دست می دهی رابرت هاکی به ان گروهی تعلق دارد و استمرار همین چرخه های معمولی است .این ها پدیده های رواننی هستند که نیازمند درما ن هاشناختی هستند و فکر کنم به اندازه کافی صحبت کردم تا مبحث بعد خدانگه دار همگی
Document