شماره 154: کتابِ محبوب

پادکست دکتر مکری
خرداد 1399
قدرت دوست داشتنی بودن در جهات درگیر قدرت

شماره 154: کتاب محبوب

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 154: کتاب محبوب
Loading
/

متن پادکست

شماره154_پادکست_دکترمکری_بررسی_کتاب_محبوب_اثر_میچ_برینستان_خرداد1399 بررسی کتاب محبوب اثر میچ پرینشتاین اسم کتاب هست Popular به معنی: مشهور، محبوب، معروف THE POWER OF LIKABILITY IN A STATUS-OBSESSED WORLD قدرت دوستداشتنی بودن در جهان درگیر، با مقام نوشته Mitch Prinstein که البته Mitchelاسمشون هست ولی به طور خلاصه Mitch Prinstein معروف هست. استاد روانشناسی دانشگاه کارولینای شمالی یک فرد خوش فکر، خوش ذوق و نسبتا جوان که پژوهش های متعددی دارد و در این کتاب به بخشی از پژوهش های خودش اشاره دارد و جمع بندی هم ارائه داده از مقالات معاصر درباره مقوله Popular بودن. بحث از همینجا شروع می‌شود چون وقتی که کتاب را میخوانیم ایرادی که وارد می‌شود این است که اگر بخواهیم کتاب را ترجمه کنیم کلمه Popular را به چی ترجمه بکنیم؟آیا بگوییم مشهور یا بگوییم معروف یا بگوییم محبوب؟ و جالبه این فقط مشکل ماهم نیس و همین مساله را اشاره می کند در زبان Mandarin زبانی بیشتر چینی ها به آن زبان صحبت می‌کنند هم همین مساله وجود داره و در واقع در انگلیسی فعلی آمریکایی مفهمومی که از Popular برداشت میشه دقیقا مفهوم محبوب بودن نیست و اتفاقا یک بخش مهمی از استدلال و در واقع مباحث کلیدی کتاب رو در واقع در بر می‌گیرد. که مختصرا توضیح داده خواهد شد. ولی بیایید فعلا Popular را محبوب بودن ترجمه کنیم. و بعدا، بعد دیگرش یعنی بعد Status یعنی بعد موقعیتی بعد جایگاهی هم در آن لحاظ می‌شود. یک مرور خیلی کوچکی اول کتاب دارد که این لغت از کلمه Popularis در لاتین و Populia در فرانسه میانه، نه فرانسه معاصر یعنی فرانسه قرون وسطی برخواسته از مردم چیزی که مردمی است وبعدا اشاره می‌کند که در قرن شانزدهم و هفدهم این لغت تبدیل میشه به این معنی که قابل دسترس برای عموم و برای همه ولی کم‌کم در معنایش تحول ایجاد می‌شود و می‌شود چیزی که مردم می‌خواهند یعنی برخواسته از مردم و در دسترس بودن مردم نیست یعنی چیزی که مردم می خواهند و به آن گرایش دارند و به آن تمایل نشان می‌دهند. ظرافت کار در همینجاست البته این ظرافت در این کتاب خیلی وارد نمیشود و نویسنده این ظرافت را خیلی دنبال نمی کند و این ظرافت در جای دیگر مطرح است و بنده که رشته ام بیشتر مطالعه مربوط به پدیده اعتیاد است شاید بیشترآشنایی طولانی با این مساله دارم و درواقع مفهوم این است که لزوما چیزی را خواستن و خواستنی بودن مترادف با دوستداشتنی بودن نیست و این یک مقدار چالشی است و برای کسانی که با حوزه اعتیاد آشنایی ندارند یک مقدار سخت است که بدانید آدم آن چیزی که دوست دارد را میخواهد و برعکس آن چیزی را که میخواهد لابد دوست دارد ولی در یک جایی یک تفکیکی اتفاق می‌افتد به خصوص فردی به نام کنت بریج در همین کتاب به آن اشاره شده که یکی از Neuroscientist های معاصر هست از عصب شناسان معاصر هست که اشاره میکند دوست داشتن liking و خواستن wanting می تواند در برخی شرایط از هم تفکیک شود و لزوما اینطور نیست که هرچیزی که دوستداری طبعا خیلی خواستنیه و هرچیزی که شما میخواهید دوستنداشتنی است و همین لغتPopularیک جایی یک انشقاقی پیدا می‌شود و ممکن است یک آدمی خیلی دوستنداشتنی باشد ولی ممکن است یک آدمی اصلا دوستداشنی نباشه و صفاتی منفی داشته باشد وحتی حس کنید که ازش بدتان می آید و تمایلی به اینکه شبیه او بشوی و صفاتتان شبیه به او شود ندارید ولی خیلی خواستنی است و میخواهیم که به آن موقعیت دسترسی پیدا کنم، شاید منطقش برای کسانی که با این پدیده اجبار Compultion کمتر آشنایی دارند دشوار باشد ولی حالا من قبل از ورود به این قضیه مثال های میزنم مثلا در مورد مواد مخدر این مثال هست که برای مصرف کننده های حرفه‌ای دوستنداشتنی نیست ولی اجبارگونه میخواهندش یعنی خود فرد میگوید ببین من این را دوستش ندارم ولی مجبورم بخواهمش نمی‌توانم از آن دور شوم اگر از آن دور شوم میمیرم. همین را در مورد انسانها داریم مشاهده شده عجیب دوستداریم با برخی از انسانها رفاقت کنیم عجیب دوستداری با آنها بگردی و دوستداری به آنها نزدیک شوی و آنها به شما احترام بذارند در واقع محل بگذارند ولی محل هم نمیگذارند ولی درعین حال میگی از او بدم می آید خیلی فیس و افاده ای است اصلا کی از او خوشش می آید ولی ته دلت یک گرایشی حس می کنی و این اتفاق را Mitch Prinstein خیلی بهش وارد نشده ولی یجوری ذهنش روی آن سوار است و به کار های Kent Berridge اشاره می کند. اما بحثش از کجا شروع میشود یعنی این مثالهای ساختگی و واقعی متعددی دارد من یکی از راههای که به دوستان اشاره می کنم که میخواهند یک کتابی را شروع بکندد به خواندن برای ترجمه و برای مطالعه عمیق بیان نگاه کنند ببینند منابع های کلیدیش چی هست در قسمت منابع ها به چه منابعی اشاره کرده و وقتی آن را ورق می زنیم میبینیم که بله به چند مقاله کلیدی و شاهکار اشاره کرده و در مقالات و کتاب های دیگر به آن اشاره می شود درواقع تفکر مدرن روانشناسی و Rhodoscience از آنها ساخته شده بنده توصیه میکنم بروید خود مقاله را بخوانید و به حرفهای نویسنده بسنده نکنید زیرا آن مقاله خیلی کلیدی است و درک عمیق تری از مساله پیدا می کنید به همین دلیل مقالات خوبی دارد و مقالات مبهم دو پهلو استفاده نکرده در عین حال شوخ طبع هم هست و یک جاهایی از خودش هم میگوید که آدم به آن احساس نزدیکی می کند و احساس می کند که انسان دوستداشتنی است و خودش صفات یک فرد دوستداشتنی را دارد. و اما بحث اصلی کتاب از پژوهش های فردی به نام Jan Coae شروع می شود قبل از وی این کار سابقه داشته ولی روشی رو ابداع می کند که این روش روی کودکان و نوجوانان اثر گذاره و در عین حال خیلی ساده است یعنی می روند داخل کلاس بین بچه ها یک کاغذ توزیع میکنند و می گویند نام سه یا پنج تن از اعضای همکلاسی هایی که خیلی دوست داشتنی هستند و خیل دوستنشون داری رو بنویس به همونا یک کاغذ دیگه ام میدن میگن نام پنج تا از همکلاسیایی که خیلی ازشون بدت میاد رو هم بنویس یعنی most likable و least likeو حداقل دوست داستن یا dislike یعنی دوست نداشتنی یعنی اینکه ازش بدت بیاد و به این روش گفت ارزیابی Sociometric در واقع جامعه سنجی، Jan Coae درباره این Sociometric مقالات زیادی ارائه داد و از این پزوهش هایی که انجام داد اطلاعات زیادی درآورد یکیش مثلا اینکه آره بچه‌های هستن که اکثر کلاس نامهای آنها را جزو سه نفر اول آوردن حالا یا به عنوان خیلی دوستنداشتنی یا به عنوان خیلی دوست نداشتنی نکته جالب دیگر این مطالعه این بود که بعضی از بچه ها هستن که درصد زیادی از نامهارو هم در لیست دوست داشتنی هم در لیست دوست نداشتنی آوردن یعنی مثلا نصف کلاس اونها رو دوست دارند نصف کلاس از اونها بدشان میاید. تعدادی هم هستند که اسمشان جزو هیچکدام از گروه ها نیست یعنی نه کسی از اونها بدشون میاد نه کسی دوستشون داره اینا همونایی هستند که وقتی چندسال از مدرسه و دانشگاه میگذره اصلا یادمون نمیاد که باهاشون همکلاسی بودیم و جزو فراموش شده ها شده ها هستند این باعث یک طبقه‌بندی میشه بین اونهایی که دوستداشتنی هستند و کسایی که دوست نداشتنی هستند(طردشده ها) و افرادی که نه دوست داشتنی هستند نه دوست نداشتنی Jan Coae چندتا چیز متوجه میشه یکی اینکه این الگو ثابته مثلا یکی از کارهای قشنگی که Jan Coae کرده بود این بود که از چند مدرسه مختلف از هرکدوم نمونه گرفته بود فرض بکنید که یک طردشده برداشته بود یک دوس داشتنی برداشته بود یدونه از اونایی که هم دوستش داشتن هم دوستش نداشتن برداشته بود به اینها میگن چالش برانگیزها و اونهایی که بحث انگیزن چالشی هستن نصف کلاس دوستشان دارند نصف کلاس دوستشان ندارند. بعد یک کلاس به عبارتی فوق برنامه درست کرده بود و همه را در یک کلاس قرار داده بود سپس چیزی که متوجه شد این بود که بعد از 6 هفته همین الگو دوباره تکرار میشه یعنی اونایی که تو یک کلاس جدید رفتن و با افراد جدیدقاطی شدن یا میشه اینطوری فکر کرد که دبستان تموم شده رفتن راهنمایی یا راهنمایی به دبیرستان یا دبیرستان تمام در دانشگاه بعد از چند هفته باز دوست داشتنی ها دوست داشتنی می شوند و آن reject و طرد شده ها دوباره در همون جایگاه قرار می گیرند بنابراین Jan Coae اینطوری فکر کرده بود که یک چیزی در این ها هست که باعث میشود بروند و این جایگاه را پر کنند و شروع کرده بود به بررسی کردن این افراد و چیزهای جالبی پی برد مثلا دوستنداشتنی ها مهربانند کمک کننده هستند و سعی می کنند دارایی و مثلا خوراکی خودشان را با بقیه تقسیم کنند و با بقیه بگو بخند می کنند از همه مهم تر دوست داشتنی ها اهل دعوا نیستند یعنی پرخاشگر نیستند، فحش نمی دهند دست به یقه نمی شوند و گلاویز نمی شوند. و آن دوست نداشتنی ها اونهایی که طرد شدند صفت شاخصشون بد دهنی و دعوا کردن و اصطلاحا دسیتراوید یا مخل آرامش هستند مثلا وقتی بقیه دارند بازی می کنند بازی رو خراب می کند کار دستی بقیه را خط خطی می کند وسط کلاس متلک بی مزه می اندازد و افراد این را به عنوان شوخ نمی بینند بلکه به عنوان مزاحم می بینند در واقع طرد شده ها این ویژگی رو داشتند. شاید بگوییم مشخص است دیگر ولی بعدا مطالعات جالبتری توسط گروهJan Coae و هم انسانهای دیگری از جمله Prinstein صورت میگیرد مطالعات مهمی که صورت میگیره اینه که سبکی که این افراد در دوره نوجوانی دارند در آیندشون بسیار تاثیرگذاره به عنوان مثال یکی از مقالات سوئدی ها کردند این بود که متولدین 1953 در استکلهم 14000 نفر را 40 سال پیگیری کردند و در 10سالگی آنها لیست بهشان دادند منتها هنوز روش Jan Coae هنوز ابداع نشده بوده که تقسیم بندی بکنند فقط پرسیده بودند که کی رو تو کلاس از همه بیشتر دوستداری و مثلا یک نفر رو 7 نفر یک نفر بیشتر از 7 نفر و یکنفر رو کمتر یا صفر نفر دوست دارند و نکته جالب این است که به 7 به بالا محبوب و به 7 به پایین طر شده گفته بود دیده بود بعد از 40 سال اون محبوب 5 برابر کمتر دچار بیماری روانی اعتیاد الکل رفتار های مجرمانه شده و 3 برابر وضعش از نظر درآمد تحصیلات شغل و جایگاه اجتماعی بالاتر است یعنی نشون میده که اگر در نوجوانی دوستت داشته باشند بعدا یک سرمایه عجیب غریب در زندگیت می شود ولی ممکن است اعتراض بشود آنهار ا بخاطر صفاتی که دارند دوست داشته می شوند و تا آخر عمر سرمایه شان است و پژوهش های بعدی که خود Prinstein هم بهشان اشاره دارد اینست که فقط این نیست و این است که اگر در مدرسه دوستت داشته باشند به عنوان یک سرمایه است و در آخر کتاب به والدین توصیه می کند که به فرزندانتان آموزش بدهید که دوست داشتنی باشند سوال دیگر این است که دوست داشتنه چجوری ایجاد می شود یعنی چه پارامترهایی هست که باعث می شود یک بچه درمدرسه دوست داشتنی بشود. به کارهای Lenroot اشاره می کند مقاله از دانشکده تگزاس است ایشان هم کارهای بزرگی کردندودر واقع کار اصلی ایشان روی زیبایی فیزیکی علی الخصوص زیبایی چهره است و یک چیزی که دراورده بود این بود که دوست داشتنی ها هم خوشگلتر و چهره و فیزیک زیبایی دارند به عبارت بچه های ناز و زیبایی هستند ولی خوب خیلی هم تعیین کننده نیست ولی سهم دارد و عامل دیگر فیزیک هیکلی آنهاست آنهایی که هیکل مناسب دارند هیکل ورزشکاری دارند باز دوست داشتنی ترند و عاملی که از همه مهم تر بود مهربان بودن و پرخاشگر نبودن آنها بود یعنی likability و دوست داشتنی بودنشون همدلی و همدردی بود که اونها با بقیه داشتن یعنی بچه های مهربونتر بچه هایی که همدل هستند و بچه هایی که با دیگران صمیمی هستند چجوری دوست داشتنی می شوند یک بخش از کتاب به یکسری عواملی پرداخته که می خواهد بداند این حالت بچه های مهربان از کجا میآید و به چند مقاله کلیدی اشاره می کند که توصیه میشود در صورت علاقه مطالعه شود مثلا یکی از اونها رو فردی هلندی به نام Marinus H. van IJzendoorn که در واقع این فرد بخاطر اینکه بحث ژنتیک را بصورت جدا بررسی کنند بچه های 12 ماهه را به فرزند خواندگی قبول شده بودند مطالعه می کند و بررسی میکند و متوجه می شود، که اگر سبک اتصال والدین یعنی اون سبک هایی که ما در نظام اتصال های bulbi داریم سبک امن ناامن و مضطرب اون بچه هایی که در 12 ماهگی به والدین در واقع Adubtionدر واقع پدر خوانده‌شان اتصال عاطفی امن داشته باشند در 7 سالگی دوستداشتنی‌ترند. پس یکی از پارامترهای خیلی مهم اتصال عاطفی خوب به والدین است یعنی اونایی که نه مضطرب به والدین هستند نه والدین بیش حمایتگر هستند نه والدین پرخاشگر نه والدین نا امن یعنی اتوماتیک باعث میشود بچه دوست داشتنی بشود. یک کار خیلی قشنگ و مشهور که در انگلستان صورت گرفته و روی 600 مادر این بررسی صورت گرفته و کاره Terrie Moffitt و Avshalom Caspi هست. آنها 600 مادر را پیدا کردند که دارای فرزندان دوقلوی 5 ساله تک تخمکی هستند به آنها گفتند راجب هرکدوم از قل ها 5 دقیقه حرف بزنید. مادر ها مثلا گفتند خوبه مهربونه با مزه هست شوخ هست ولی اونیکی لجبازه و… بعد صفت های اون قل ها را اندازه گرفتند دوسال این دوقلو ها رو follow دنبال کردند جالب این بود اون قلی که مادره راجبش منفی تر حرف زده بود صرف نظر از این که در اون لحظه چقدر منفی بوده یا نه بعد از 2 سال منفی بودن رفتارش تشدید شده بود و دیدن اون سو گیری که مادر در 5 دقیقه حرف زدن مختصر راجب بچه داره در 7 سالگی خیلی پر رنگ شده و تئوری Terrie Moffitt و Avshalom Caspi رو مطرح کردند که در 7 سالگی اونی که مادره منفی تر صحبت کرده کمتر دوستداشتنی بوده و اون یکی بیشتر دوست داشتنی بوده و دوستداشتنی بودن بچه از نوع هیجانی که والدین نسبت به بچه نشون میدن میاد، مادرانی که به بچه سخت میگیرن تحقیر میکنن منفی راجبش صحبت میکنند دوست داشتنی بودن بچه تابعی از همان است و این فقط این نیست که بچه فقط در اون زمان واقعا منفی است بلکه اون بچه در سن های بد منفی می شود پس یک پیام که آخرش از این پژوهش میشه فهمید اینکه مادر پدر هایی که راجب بچشون با هیجان منفی صحبت می کنند این تله رو ایجاد می کنند که بچه توی حس دوست نداشتنی بودن بیوفته. مقاله دیگر در سال 1987 از Martapolatase از مادران بچه های 5 ساله دعوت میکند بیان درون یک مطالعه بعد مادرا و بچه هارو از هم جدا می کنند بچه هارا به یک محیط مهد کودک مانند میبرند فیلم برداری میکنند تا ببینند از نظر صفت ها کدوم بچه دوست داشتنیه کدوم دوست نداشتنیه ، دوست داشتنیه مهربانه اسباب بازیش رو به بقیه میده بازی جمعی می کنه بازی بقیه رو خراب نمی کنه اون یکی برعکس بازی خراب می کنه لگو بقیه رو میگیره پرخاش می کند یک چیز جالب اینه که همزمان رفتار والدین را در اتاق بغل که منتظر بچه هاشونن رو هم بررسی کرده بودند و فهمیدند که ارتباط و همبستگی جالبی هست در بچه دوست داشتنی و مادر دوست داشتنی یعنی اون بچه ای که مهربونه زود با همه گرم میگیره اسباب بازی هاشو به بقیه میده مادرش هم دوست داشتنیه و برعکس اون بچه از خود راضی و عنق هست دعوا می کند فحش میدهد مادرش هم همینطور است چون بزرگساله ممکنه فحش نده ولی با قلدری حرف می‌زند در حرف بقیه می پرد و این رو ناظر های مستقل که نمی دونستند کی مادر کی هست و ضبط کرده بودند متوجه شدند پس یجوری به خانواده مربوطه یعنی بچه های خانواده های دوست داشتنی ، دوست داشتنی می شوند این یک پیامیه که در انتهای کتاب میگه ، میگه که اگر شما سعی کنید دوست داشتنی باشید این به بچتون مسری هست و نه از راه ژن(مطالعه Marinus H. van IJzendoorn و فرزند خواندگی) و این یک سرمایه ابدی برای بچه میشود. بحث اصلی که Prinstein اومده بررسی کرده بررسی دوست داشتنی بودن در مقابل خواستنی بودن است. میگه که بعضی از بچه ها هستن نمره بالا میارن یعنی بقیه دوست دارند باهاشون دوست بشوند ولی دوست داشتنی نیستند یعنی بچه هایی که خواستنی هستند همه حسرت می خورند باهاشون دوست بشوند مهمونی جشن تولد دعوتمون بکند و در عین حال دوست داشتنی به معنی محبوب نیستند، اینجاست که همون تمایز ظاهر می شود یک عده هستند Popular به معنی دوست داشتنی و یک عده Popular به معنی خواستنی و Prinstein به خوبی نشان داده که این گرو ها از یکدیگر قابل تمایزند. Popularهای خواستنی کدامند؟ خیلی هاشون در دسته بندی متناقض ها قرار میگیرند همون چالشی ها که حتی یکسری ازشون بدشون هم می آید و در عین حال یکسری میخانشون بعد اومده بود ببینه اینارو برای چی میخوان یعنی اگر شما خواستنی هستی ولی دوست داشتنی نیستی اون خواستنیه برای چیه؟ چی میشه که خواستنی هستی ولی دوست داشتنی نیستی متوجه میشه که به دلیل جایگاه و موقعیت است Status برای همینه که در تیتر کتاب اشاره میکند به جهان درگیر STATUS-OBSESSED WORLD ، Status چیه؟ جایگاه چقدر پولداری چقدر لباس برند میپوشی چه چیزایی داری که بقیه ندارند اصطلاحا کلاسته پرستیژته و چیزی که متوجه شده بود اینست که خواستنی ها یعنی اونایی که بقیه میخوانشون ولی دوستشون ندارند چندتا ویژگی دارند: اولا از خود راضی هستند برخلاف اونیکی ها مهربون نیستند و با بقیه دوست نمی شوند متکبرن از دماغ فیل افتاده هستند دوم این که یک چیزهایی رو بصورت زودرس دارند و این خواستنی شون میکنه یعنی وقتی بقیه ماشین سوار نشدند اینا سوار ماشین میشوند و رانندگی میکنند وقتی بقیه تا حالا سیگار نکشیدن اینا سیگار می کشند وقتی بقیه مهمونی مختلط نرفتند این رفته و حتی صفات زودهنگام جنسی مثلا اولین کسی هست که دوست جنس مخاف دارند و معاشقه کرده اند و این را دستمایه پزشون به بقیه قرار می دهند و در واقع از راه Status خواستنی میشوند ولی دوست داشتنی نمی شوند. و معتقد است که خواستنی شدن و دوست داشتنی نشدن آسیب زننده است چرایی این قضیه را هم خود Prinstein و هم چند نفر دیگه پیگیری کردند و دیدند برخلاف اون دوست داشتنی ها، اینها بعد ده سال یک افول جدی کرده اند خیلیاشون سیگاری معتاد یا اصلا بجایی نرسیدند. اصطلاحا به اینها بالغ های کاذب میگویند یعنی اول کار به یه جایی رسیدند یک شهرتی پیدا کردند این حس رو به بقیه دادند که خیلی باحال و کار درست هستند ولی همونجا درواقع درجا زدند و دیگر در دوران بزرگسالی باعث برتری بودنشان نمی شود. در واقع Prinsteinدر این کتاب به این اشاره می کند یک آسیبی که می تواند به کودکان منتقل شود این است که رنگ Status یا موقعیت در کودکان پر رنگ شود. به کارهای Robert Coplan اشاره می کند، که در درسنامه اعتماد ازش نام برده شده وی جامعه شناسی بود که با اوباما عکس داشت و کتاب مشهورش Bowling Alone تنهایی بولینگ بازی کردن و our kids کودکان ما که رویای برباد رفته تحصیلات آمریکایی رو مطرح میکرد. در همون کتاب Bowling Alone که Prinstein هم به اون اشاره می‌کند گفته شده که در سال 1975، 38 درصد آمریکایی ها معتقد بودن که زندگی خوب یعنی پولدار بودن. یعنی Status بالا داشته باشی. درصورتی که در سال 1996، 63 درصد آمریکایی ها به این اعتقاد پیدا کردند که خوشبختی یعنی پولدار بودن، چیزی که Prinstein مطرح می کند اینه که در بین نوجوان ها و کلا مردم این خطر وجو داره که کلا خواستنی بودن از راه موقعیت بیاد خواستنی بودن از راه دوستنداشتنی بودن را بگیرد و این قدرت عجیبی دارد و درواقع باعث میشود سریعا گروه های غبطه برانگیز یعنی گروه هایی که بقیه حسرت میخوردند جای اینها باشند ولی خب یک مسیر افول گونه را طی بکند و معنی ساده ترش اینه که اگر شما Popular هستی، به دلیل Status درواقع سرنوشت شومی درانتظارت هست و یک پیام اغراق شده منفی میده که در واقع وابسته میشود به Status، یعنی افراد بیشتر دارند خواستنی میشوند تا دوست داشتنی و شاید اساس کتاب بر این دور می‌زند. یافته های قشنگ دیگری وجود دارد مثلا یکی از چیزهایی که Prinstein مطرح کرده مساله شبکه های اجتماعی است، مثلا بررسی هایی که پیرامون همین داستان like کردن ها صورت گرفته، like کردن ها داره روز به روز بیشتر Status میشود تا دوستداشتنی بودن یعنی این اصل غلطه شما اینو دوستش نداری میخواهی، خواستن به دلیل اینه که این Status بالاتره و در عین حال ممکنه اصلا ازشون بدت بیاد. تاریخچه این طراحی های لایک و ایناهم اشاره میکند و جالبه که این like کردن سابقه زیادی در شبکه های اجتماعی ندارد و به سال 2000 برمیگردد و یک سایتی بوده به اسم Hot or Not دونفر به اسم James Hong و Jim Young بنیانگذاری میکنند و داستانش اینه که این دوتا درجایی بودن یک خانمی از بغلشون رد میشه و اینا باهم جر و بحث میکنند که این خانم hotیا Sexi بود یا نبود. و اینا بحثشون میشه میگه بیا اینو بذاریم تو اینترنت ببینیم و بگیم هرکی بنظرش این hot کلیک بکنه و بنظر هرکی hot نیست کلیک نکنه و اساسا تاریخچه like کردن از همینجا شکل گرفت. یعنی اساس و گستره like کردن روی این شکل گرفت و بعدها گسترش پیدا کرد. Prinstein به پژوهش های جالبی راجب like اشاره کرده، مثلا دیده وقتی افراد like میگیرند، توی ventral pallidum یکی از مزه هایی است که با لذت زیاد همراهه شما فعالیت زیاد میکنی و درواقع like گرفتن می تواند یک جنبه اعتیادآور گونه داشته باشد. و صحبتی که میکند این است که افراد توی این چرخه گیر می کنند. اولا به like گرفتن معتاد می شوند و like گرفتن وابسته میشود به Status نه دوستداشتنی بودن و Status چی هست؟ موقعیت اجتماعی، پول، ظاهر، قر و فر و … . و بعد این مساله اعتیاد به like و عجین شدنش با قضیه Status چرخه معیوبی برای نوجوانان ایجاد میکند. که این چرخه در مقاله Matthew Salganik در سال2008 بهش اشاره کرده. Matthew Salganik درواقع اومده یک سایت من درآوردی مثل یوتیوب درست کرده بوده و یک تعدادی موزیک میذاره اون تو و در مرحله اول از مردم می‌خواهد که بیان like کنند، که یک تعدادی like میخورند یه تعدادی like نمیخورند وکاری که درواقع میکند این است که خودش میاد like هارو جابجا میکند یعنی اونی که بیشترین like رو گرفته جایش با اونی که کمترین like رو گرفته جابجا می شود همینطوری جای like ها عوض می شود تو مرحله بعد چیز عجیبی که متوجه میشود این است که بسیاری از افراد اون آهنگ هایی که like کاذب دارند رو هم خیلی خوبتر میدانند و وقتی گوش می دهند میگویند آهنگ بهتری است و اون رو دانلود میکنند یا حاضر میشوند اون رو بخرند به عبارت دیگر یک مخلوطی از فرایند اجتماعی است که شما وقتی like بیشتر میبینی بیشتر میخواهییش ، و این فقط خواستن بیشتر نیست ولی نشون داده شده نه تنها بیشتر خواستنی هستند بلکه امر بهت مشتبه می شود که بیشتر دوست داشتنی هم هست یعنی یک چرخه بدخیمی در مغز شکل میگیرد که شما یک چیزی رو میخواهی چون بقیه میخواهندش شما کم کم به تایید دیگران معتاد می‌شوی و وقتی به تایید دیگران معتاد شدی مطلب قشنگی ازThomas Joyner میاره که توماس جوینر یک روانشناس برجسته است که روی مساله افسردگی و خودکشی کار کرده است به نام Extreme search for approval یعنی جست و جوی افراطی تایید شما میوفتید تو چرخه ای که جست و جوی افراطی تایید دارید، به تایید معتاد می‌شوید یعنی تایید وابسته می شود به ابزار های راحت‌تر یعنی به جای اینکه شما آدم مهربان دوست داشتنی بالغ و خوش فکر باشی شروع میکند به Status شروع میکند به like جمع کردن تایید جمع کردن بعد که کم کم like از این طریق میره بالا شما با مکانیزم Matthew Salganik اون چیزایی رو که like گرفتن و Status هست باور میکنید و برایتان دوست داشتنی می شود. و درواقع مکانیزمی که می شود برایش طراحی کرد اینه که مردم بعد از یک مدتی وقتی می بینند یک چیزی خواستنی است و به این نتیجه میرسی که اون چیز واقعا خوب است. یعنی شما میتوانید Janceیک چیز بیخود را به عنوان هنر به عنوان اوج زیبایی بفروشی فقط بخاطر اینکه بقیه گفتند این خوب است. مشاهده شده اگر شما در این چرخه قرار بگیری که Extreme search for approval دارای یعنی یک جست و جوی افراطی تایید داری و در عین حال به تایید معتاد بشی و بعد این like ها از طریق صفات بیرونی بدست می آید کم‌کم اون like ها در سیستم شناختی هم می رود یعنی اگر ببینی مردم چیزی را میخواهند تو هم خواهی خواست و دوست هم خواهی داشت یعنی وقتی یک کالا خواستنی هست باور می کنی که واقعا خوب است و حتی در واقعیت و روی مغز هم تاثیر بیشتری دارد و دوپامین بیشتری در آزاد خواهد شد. یعنی به شکل عجیبی فرایند لذت هم تحت تاثیر و تایید دیگران صورت میگیرد. این را راجب زیبایی چهره و آثار هنری هم بررسی کردند، یعنی چهره هایی که like و تایید بیشتری میگیرند در سیستم پردازش مغز واقعا زیباتر دیده می شود. و همان مراکز مغزی در ذهن فعال می شود که زیبایی را شناسایی کند یعنی چقدر ما تحت تاثیر زیبایی دیگران هستیم و این تایید دیگران سیستم شناختی مارا دستکاری میکند حالا باز ارتباط دیگری که در این کتاب می شود برقرار کرد و Prinstein خیلی به آن نپرداخته اینه اونایی که در نوجوانی اتصال های طرد شده دارند این خطر را دارند که بیشتر مستعد فرایند بالا هستند یعنی یک چرخه بدخیمی شکل میگیرد چون شما دچار یک طرد شدگی در دوران راهنمایی هستید پس استعداد این رو داری که وابسته افراطی بشی به تایید و like و بعد تایید و like دیگران نه تنها شمارا به خواستن وادار می کند بلکه به باور کردن و دوست داشتن هم وادار می کند. یعنی شما کم کم چیزی را باور می‌کنی و دوست می داری که بقیه اون را تایید کنند و ببین چگونه اون خودشما Self شما ناپدید می شود و شما به سمت یک انسان خودکار حرکت میکنی و وقتی به این سمت رفتی یجورایی میشه دید سیال شدی و تحت کنترل دیگران هستی. Anaïs Nin یک نویسنده کوبایی-فرانسوی-آمریکایی است. که یک جمله قشنگی دارد و می گوید: We do not see things as they are, we see them as we are. ما چیزهارا آنگونه که هستند نمی بینیم ما آنها را آنگونه که هستیم میبینیم یعنی جهان بیرون را آنگونه که هست نمی بینیم و آنگونه که خودمان هستیم میبینیم. سیستم شناختی ما بخاطر اون طردشدگی ها و سو گیری ها نیاز به هم جمعی نیاز به همسو شدن فراهم می کند می شود گفت به نوعی سیستم شناختی ماهم دستخوش یک موجی می شود که مارا با خودش میبرد. یکی از چیزهای جالب دیگر موجود در کتاب این است که در شامپانزه ها هم همین نکته وجود دارد، یعنی شامپانزه ای که جایگاه و موقعیتش بالا است، خواستنی تر می شود، اونی که به چشمه آب دسترسی داره، محل زندگیش یک درخت موز دارد، بقیه خیلی دوست دارند با اون رفاقت بکنند و به نظر می رسد این داستان فقط مختص انسان ها نیست یا اون لایه هایی که خواستنی هستند ولی دوست داشتنی نیستند نوعی خود محوری دارند یک آزمایش جالبی که وجود دارد این است که سعی کنین روی پیشونی خود با ماژیک حرف E را بنویسید هر چقدر دیدگاهتان خود محور باشد و کمتر هم‌دلانه باشد یعنی دیگران را آدم حساب نکنی دندونه های E رو برعکس مینویسی پس هرچقدر فرد خودمحور و خودبین باشد E را از منظر و نگاه خودش مینویسد. در مجموع بنظر بنده کتاب خوبی است، کتابی برای سال 2017 است که ظاهرا ترجمه نشده است، اگر کسی پا پیش بگذارد و ترجمه اش بکند کار بزرگی کرده است. آخرش یک Chapter خوب دارد، و اونم اینه که به والدین میگه که خب شما آیا کاری بکنید که بچه تون دوست داشتنی بشه تو جمع، میگه که جوابش آره یا نه است. میگه راه هایی که انجام بدید این قسمتش مفیده برای کسایی که بچه 10- 12 ساله دارند و میخواهند در آینده سالم باشد، موفق باشد و در مطالعات شبیه آلکوییس که اومده بود 20 – 30 تا بچه های دوست داشتنی را follow کرده بود و دنبال کرده بود حتی یک چیز جالب هم متوجه شده بود، اون بچه های دوست داشتنی ها بعدا دیابت، فشارخون، اضافه وزن حتی بیماری های متابولیک کمتر میگیرند یعنی نشون میده وقتی دوستت دارند و جهان رو دوست داری از نظر بدنی هم سالم تر میمانی تا احساس طردشدگی داشته باشی تا اون آدم خودخواه و از دماغ فیل افتاده باشی منتها میگه برای اینکه میخواهین بچه هاتون دوست داشتنی بشوند و تو کلاس وقتی میپرسند با کی میخواهی دوست بشی تو اون لیست بالا قرار بگیرند دو راه میتوانید در پیش بگیرید که راه اول خیلی مهم است بهش میگه Scaffoldingمیشه داربست، یعنی داربستی بشوید برای بچه تا کمک بکنید دوست داشتنی بشود حالا چطوری مثلا بچه وقتی داره با بقیه بازی میکند میبینی جر میزنه دعوا میکنه نوبت رو رعایت نمیکند و زور میگوید اونجا مداخله کنین و بگین ببین پسرم/دخترم اگر می خواهی خوب بازی بکنی و بقیه دوستت داشته باشند نوبت را رعایت بکن، جر نزن، دعوا نکن خب حالا یکبار اون برده یکبار توپ دست اون باشه، یعنی هرکجا دیدین بچه داره پرخاشگرانه، خودخواهانه، ستیزه جویانه با دوستانش رفتار می کند اونجا راهنماییش کنید این کمک میکند میزان likability بودنش بالا برود. یه هشدار قشنگی می دهد میگه بعضی از خانواده ها Popular بودن بچه را اینجوری بالا میبرند که بیان از موقعیتشون استفاده بکنند تا بچه محبوب بشود، مثلا جشن تولد بگیریم همه رو دعوت بکنیم، به بچه های دیگه هدیه بدیم، یک چیزی درست بکنیم بین بقیه تقسیم بکنیم بقیه بدونند از طرف بابای این بچه بوده و بیشتر دوستش داشته باشند در این صورت بچه Popular میشود ولی Likeable میشود میگه این کار خطرناکه سعی نکینم از طریق امکانات فیزیکی موقعیت شغلی والدین Status میره بالا و متاسفانه جهان داره به سمت Status بالا میرود رابرت پودمتن هم نشون داد از 37 درصد رسیده به 63 درصد در آمریکا البته بقیه جهان هم همین هست. یعنی Status که بالا برود مثلا بچه بخاطر خونه استخر دار میره بقیه رو جذب میکند و بقیه هم این را میخواهند. میگه این نوع خطرناک است و بچه رو میفرسته در Popular خواستنی ولی دوست نداشتنی و دیدند که این خواستنی های غیر دوست داشتنی بعد از چندسال بشدت افول میکنند. آخرین بحث که بحث کوتاهی هم هست برای اینکه سوء برداشت نشه دیده بود خیلی از بچه هام هستند که دوستداشتنی هستند توی دبستان، و راهنمایی ولی تا پا به سن میگذارند دوست داشتنی بودنشان افول می کند و به این دلیل بوده که در سنین پایین مثلا زیر پنجم ابتدایی، دوست داشتنی ها معمولا اونهایی هستند که به حرف معلم خیلی گوش می دهند، یعنی بچه های منظم درسخوان هستند. ولی به سمت دبیرستان که میری دیگه این صفت خیلی کاربرد ندارد یعنی دوست داشتنی ها کسایی هستند که ستیزه جو نیستند و خواستنی ها اونهایی هستند که سیگار می کشند یواشکی کارهای خلاف میکنند حتی یکذره قلدری میکنند. اون نوع متناقض ها یعنی Popularهای متناقض، حتی دست بزن دارند. یعنی از موقعیتشون دفاع میکنند حال بچه های پایینتر رو میگیرند، قلدر میشوند، زور میگویند، و درواقع یکسری از آدم ها جذب زور و قلدری و موقعیت اونها میشوند. میگه این نوع گردن کلفتی خطرناکه و این محبوبیت به درد نمیخورد اما اون افول دبستان نگران نباشه و اون افولش به دلیل این است که بچه ها در این سن حرف معلم رو چون خوب گوش میدهند در جمع دوست داشتنی هستند. آنچه گفته شد یک جاهایی از این کتاب بود که یک جاهای منفی هم دارد. مثلا بنده فکر میکنم یک جاهایی از آن خوش خیالانه، به مسائل Organic زیست شناسی می پردازد. مثلا باور اینکه اکسی توسین،هورمون های جنسی، دوپامین، اینقدر بر سرنوشت ما حاکم هستند یک مقدار به اون ساده نگاری زیست‌گونه ی‌، تقلیل گرای آمریکایی برمیگردد بعضی ها این رو دارند که آره دوپامین اینکار رو میکنه اکسی توسین باعث میشود مهربان شوید که به این سادگی که بیان میشود نیست. و برخی از مطالعات نشون دادند که خب درسته محبوبیت مهمه ولی همه زندگی نیست به خصوص راجب اون بچه هایی که اسمشون در هیچ لیستی نبود اونهایی که نه دوست داشتنی بودند نه طرد شده بودند دیده بود خیلی از اونها جهش های قشنگی کردند، یعنی مثلا هیچکس زمان دبیرستانشون رو یادش نیست ولی در 35 سالگی انسانهای خیلی موفقی شدند یعنی تونستند یک جهش های خیلی خوبی بکنند و بدترین پیش آگهی دیده بود برای طرد شده هاست، و این ارتباط داره با مساله‌ی خشونت یعنی اونهایی که قلدرن گردن کلفتی میکنند بقیه رو اذیت میکنند اونها در اون لحظه حتی بصورت کوتاه مدت هم خواستنی بشوند در دراز مدت خواستنی نخواهند بود. امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه بنده تاکید دارم کتاب ها را از جناح ها و اردوگاههای مختلف فکری مطرح کنم مثلا میبینید این کتاب خیلی به سمت این باور دارد که در گروه های کوچک وقتی شما دوست داشتنی شدی این تا آخر عمر برات سرمایه میشود در صورتی که بعضی ها هستند که نه به داستان تغییر زندگی اشاره دارند، مثلا ما Dan McAdamsرو داریم که اون مفهوم Redemption رو مطرح میکنه و میگه نه موفق ها اینها نیستند. موفق ها اونهایی هستند که مثل پروانه و کرم ابریشم پوست می اندازند Redemption میشن یا یکدفعه یک تحول درونشون پیدا می شود یک بچه اذیت کن شر بودند، درس نمی خوندند خیلی دوست داشتنی نبودند، بعد توی 25-26 سالگی تحول پیدا میکنند، من فکر می کنم باید کتاب رو از دیدگاه‌های مختلف خوند به مقالات نگاه کرد چون من خیلی از مقالات رو که نگاه می کنم یک چیز منفی که در کتاب میبینم این است که اونقدری که نویسنده میگه نتایج اصطلاحه شسته روفته نیست بعضی از اونها ابهام داره مثلا همون کارهای Marinus H. van IJzendoorn یا Marta Pallaze و یا اینکه Terrie Moffitt و Avshalom Caspi این برداشته یجور صیقلش داده که در واقع وقتی از مقالات به سمت کتاب حرکت می کنیم اون نویسنده از فیلتر خودش ردش میکنه اون حرف Anaïs Nin همچین بد هم نیست نویسنده اومده یه جاهایی رو صیقل داده و نتایج پژوهش هارو یه جاهایی قاطع تر و واضح تر از اونی که در اصل مقاله هست به خواننده معرفی بکند. پس تاکیدی که بنده دارم وقتی شما کتابی را می خوانید بروید چندتا از مقالات رو نگاه بکنید ببینید اصل آمار چه بوده اصل منحنی ها چه بوده یا مثلا فرض کنیم یک مقاله 20 صفحه است این 2 قسمتش رو گرفته به عنوان نتیجه درصورتی که در کنار اون دو قسمت ده قسمت دیگه هم پیدا شده که نقیض نظریه بوده و سعی کنید که اون هشیاری ذهنی خودتان را حفظ کنید. از توجه شما ممنونم هفته بعد کتاب دیگری را معرفی خواهم کرد. خدانگهدار
Document