خب دوستان عزیز بعد از مقدمهی کوتاه که دربارهی کتاب How Art Works خانم Ellen Winner خدمتتون ارائه دادم اگر اجازه میفرمایید یک مبحث مبسوط تر و گستردهتری را در مورد این کتاب خدمتتون ارائه بدم برای خود من این بسیار آموزنده بود و فکر میکنم برای کسایی که به روانشناسی بالینی روانپزشکی علاقهمند هستند همچین کتابی بسیار روشنگر است یعنی این فقط بحث در مورد اینکه هنر چگونه اثر میکنه نیست همونطور که اشاره خواهم کرد در این کتاب خواهیم دید که در واقع زیرساختهای هیجان و چگونگی ساختار بشر به بحث گذاشته میشه و یکی از بحثهای خیلی جدی که Ellen Winner دنبال میکنه این که چقدر بعضی رفتارهای ما ذاتی و در واقع سرشتی است؟ آیا ما یک حس زیباشناسی داریم؟ آیا وقتی انسانی به دنیا میاد به صورت در واقع از پیش تعیین شده حالا به واسطهی ژنتیک یا به واسطهی اون ساختار زیستشناختی مغز گرایش خاصی به بعضی از در واقع هنرها یا به بعضی از اشکال داره و آیا زیباییشناسی میتونیم بگیم به صورت سختافزاری در مغز ما قرار گرفته یا اینکه نه این محصول یادگیری و فرهنگ است؟ قسمت زیادی از کتاب او به این بحث میپردازه که چقدر جنبههای هنر میتونه عینی باشه یعنی یه چیزی باشه که بین همهی ملتها بدون این که بار فرهنگی یا آموختنی برش اضافه شده باشه اعمال بشه. من فکر میکنم این خیلی ارزش داره و برای همین که همچین کتابها و همچنین پژوهشهایی حتی میتونه دستمایهی افرادی قرار بگیره که در مورد فلسفه ذهن در مورد فلسفهی خودآگاهی تامل میکنند. یادتون باشه خدمتتون عرض کردم ایشون استاد روانشناسی کالج بوستونه و بیشتر تو زمینهی روانشناسی رشد کار کرده ولی مسئول یک آزمایشگاه خیلی جالبی هست به نام آزمایشگاه هنر و ذهن و فکر میکنم به عنوان روانپزشک خیلی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم به خصوص اونجایی که اشاره میکنه که جلسهی روانپزشکی هم شباهتی داره بین در واقع مواجه شدن با هنر و این سوال سالهاست که مطرحه که آیا رواندرمانی و کار روانپزشکی صرفا کار علمیه یا مخلوطی از کار هنری علمیه؟ امروزه خیلی کتاب مینویسن مثلا میگن به the art and science of psychotherapy و هنر در واقع رواندرمانی پس اگر رواندرمانی هنر باشه ما باید به چگونگی اثر کردن هنر بیشتر واقف باشیم و در واقع سعی کنیم تو این زمینه اطلاعاتی را به دست بیاریم من توصیه میکنم کتاب رو بخوننین حتما خوبه بسیار خوبه در این جهت کتاب دیگری بود خدمتتون گفتم The Art Instinct: Beauty, Pleasure, and Human Evolution – Denis Dutton نوشته درواقع غریزهی هنر این به نوعی به اون برمیگرده کتاب ret Disney خدمتتون معرفی کردم که این در مورد حس زیبایی شناختی صحبت میکنه خیلی این کتاب رو در واقع اولویت بالا نمیذارم ایرادی که داره اینه که نویسندهش خودش به نوعی با یک حس عرفانی در واقع وحدت در ورا کثرت اشتغال ذهنی داره و یه جوری خیلی بیش بها میده به این مقوله و من حس میکنم که این جهتگیری فردیش و در واقع شناور شدن خودش در این نگرش معنوی به نوعی از اون عینی بودن کتاب کاسته. و یادتون باشه گفتم که این کتاب در واقع میشه گفت یک در واقع میتونیم بگیم یک مورد به روز شده ی کتاب مشهور هنر و ادراک بصری، رودلف آرنهایم هست . بریم جلو و ببینیم که در واقع در این کتاب چه مباحثی رو خانم وینر سعی میکنه دنبال کنه؟ گفتم بحث را از اینجا شروع میکنه که واقعا هنر چیه منتهی سعی میکنه از جنبهی فلسفی به این جواب بده سعی میکنه با مطالعات تجربی روانشناختی بهش جواب بده یعنی رویکرد ایشون تجربهگرایی ست و در عین حال متکی بر مداخلات و پژوهشهای روانشناختی . مثلا وقتی شما با همچین چیزی مواجه میشید اسلاید شمارهی دوازده شما میبینید که یک در واقع شاید بگم حالا یک کاسهی توالت است که در واقع به این صورت گذاشته و این رو به عنوان هنر سرکرده معرفی کنه سوال اینه که آیا واقعا هنر به جای اینکه بیاد این سوال فلسفی جواب بده از مردم میپرسه! چند درصد شما باور دارید این هنر و بعد فکر میکنید چه چیزایی باید توی یک پدیده باشه که ما اون هنر بنامیم و افرادی که میگن این هنر یا این هنر نیست از چه زمینههایی میاد! آیا این زمینهی تحصیلی؟ آیا زمینهی فرهنگی؟ آیا زمینهی مواجه شدن با مکاتب خاصی هست؟ که در ذهن ما این مساله رو ایجاد میکنه. همینطور در مورد اون در واقع مورد شاید بگم جالبه خانم sarah Goldschmidt و النا ارکیاری اثر هنریشون بود elena orciain where should we go dancing tonight امشب کجا بریم برقصیم؟ و یک صحنهی بعد از یک پارتی پر سر و صدا و جنجالی رو درواقع طراحی کرده بود که پر از بطریهای خالی مشروب تهسیگار و کاغذ و اینا رو زمین که در واقع عرض کردم خدمتتون که نظافتچیهای موزه فکر کرده بودند این اشغال بر اومده بودن همینها رو جمع کرده بودند! پس بحث رو از اینجا شروع میکنیم آیا هنر نسبیه یا نه؟ آیا همهی افراد به یک پدیده میگن هنر یا اینکه تفاوتهای است و اگر این تفاوتها هست این تفاوتها چیه آیا در سرشت ماست یا در آموزش ماست طبقهی اجتماعی ماست تحصیلات ماست و در چه چیزی هست؟ مثلا بحث رو شروع میکنه که clive bell یک نویسنده و فیلسوف و نقاد آثار هنری مثلا اومده گفته این نقاشی the doctor دکتر پزشک هزار و هشتصد و نود و یک طراحی the doctor, sir luke fildes معتقده که این هیچ اثر هنری نیست و معتقد این هیچ ارزشی نداره! در صورتی که این نقاشی لااقل همکارانی که پزشک هستند به خصوص تو این ایام کرونا زیاد دیدن این روی جلد خیلی از پسترهای تبلیغاتی کتابچههای تبلیغاتی شده و در واقع پزشکی رو ترسیم میکنه که با دقت داره به یه کودک بیمار نگاه میکنه ولی clive bell معتقده اصلا واجد شرایط هنر نیست. این به عنوان مثال خدمتتون گفتم که وقتی معتقداتی این هنر نیست و در مقابل یه عدهی دیگه معتقدند که شما یه توالت شکسته رو گذاشته باشید از نیمرخ نگاش کنی این هنر این سوال پیش میاد که در واقع پس ماهیت هنرچیه؟ تازه حتی سوال میشه یه جور دیگه مطرح کرد که اگر ما بتونیم هنر رو تعریف بکنیم بایستی بتونیم سلسله مراتب و درجهبندی داشته باشیم به عنوان مثال Ellen Winner واقعا فهرست شیندلر اثر بهتریست درمقایسه با این فیلمهای حالا سبک و کمدی police academyآیا این از آثار بهتر هستن یا واقعا میدونید که این نقاشیهای رو خیلی جالب Ellen Winner توی کتابش اشتغال زیادی با نقاشیهای Thomas Kinkade داره و یه جوری اون رو به عنوان یک اثر هنری سطح پایینتر معرفی میکنه! Thomas Kinkade وقتی که شما اگه آشنایی داشته باشه شاید پرفروشترین آثار نقاشی داره و حتی یک آمار نشون میده که ده درصد خانوارهای آمریکایی بالاخره یک نوع اثر یا کپی یا در واقع پرینت آثار Thomas Kinkade هاشون دارندخیلی نزدیک بیست میلیون این در واقع کار کارت پستال پوستر عکس ازش وجود داره و وقتی نگاه میکنید تقریبا شاید بگم نود درصد آثارش یک کلبه هست چندتا درخت و جنگل و کنارش یه رودخونه است و با نقاشیهای خیلی پررنگ که بیشتر شبیه کارهای والتدیزنیه و حتی بعضی از قهرمانهای والتدیزنی رو هم روش گذاشته و سوال Ellen Winner اینه که آیا سطح بندی درجهبندی هنر میتونیم داشته باشیم یعنی میتونیم بگیم یه هنری به یه هنر دیگه سر هست؟ اگر ما بگیم یک هنری به یک هنر دیگه ارجحه برتره، پس ما یکسری شاخصهای علمی داریم چون مثلا شما در زیستشناسی در فیزیک در شیمی شاخصهای عینی دارید پس ما اون موقع میتونیم به کمک اون شاخص های عینی هنر رو تعریف بکنیم. ولی اگر واقعا هنر صد درصد در واقع نسبی باشه و هیچگاه نتونیم یک هنر به هنر دیگه ارجحیت داره اون موقع دیگه عینی بودن هنر کاملا ملغا میشه. یک جملهای هست که من فکر میکنم از نظر روانی جملهی مهمی و شما با یه پدیدهای حتما آشنایی دارید به نام ذائقه یک اصطلاح لاتینی هست ( کلمه لاتین # 9:10) در ذائقه هیچگونه مناقشه نیست . ما یه پدیدهی عجیبی داریم به نام ذائقه اون هم یکی از معماهای روانه شما از یه میوه خوشت میاد من از میوهی دیگه خوشم میاد شما یک نوع خوراک رو میپسندی من یک نوع خوراک دیگه رو میپسندم! مردم چین یک نوع غذا رو میپسندن مردم اسکاندیناوی یک غذا رو میپسندند! ما هیچوقت نمیتونیم بگیم که کدام غذا نسبت به اون یکی برتر و از دیرباز فلاسفهی باور داشتند که پدیدهی ذائقه یا اون گرایش درونی به یک مقوله از نظر لذت بخشی میتونه کاملا فردی باشه و قابل اندازهگیری نباشه و من فکر میکنم که راجب ذائقه بیشتر فکر کنید که آیا مثلا هنر ذائقه هست؟ یا توش جنبههایی از علم و داره ؟ خب Ellen Winner کار خودش و با پژوهش شروع میکنه میاد میگه اگر ذائقه باشه ما باید بتونیم تو بین مردم در واقع یک نظرسنجی بکنیم وقتی ازشون بپرسیم که پدیدههای مختلف چقدر به نظر شما عینی هستند؟شما یا یک تا هفت نمره بده همچین جوابی رو ما به دست میاریم که در این اسلاید شمارهی نوزده شما میبینید در مورد ذائقه که درش هیچ مناقشهای نیست مردم معتقدند که تقریبا اگر یک تا هفت یک محور درست کنید بین یک تا دو اکثریت میگن taste وذائقه درواقع کاملا درونیست و هیچ مبنای بیرونی نداره. در مقابل در پدیدههای علمی و فکتها اصول علمی تقریبا هفت نمره میدن یعنی خیلیا معتقدن که علم کاملا عینی است. پلهی بعد اخلاقیات قرار میگیره فاصلهی نسبتا زیاد شما ببینید به طور متوسط به اخلاقیات مردم نمرهی سه دادند و وقتی زیباییشناسی و هنر پیدا میشه مردم تقریبا دو نی نمره میدن! اگه بری از مردم کوچه خیابان بپرسین: به نظر شما هنر به علم نزدیکتر یا به ذائقه اکثریت قاطع خواهند گفت به ذائقه نزدیکتر و در اون هیچ مناقشهای نیست هر کسی یه جور هنر رو دوست داره مثل ذائقه است و به همین دلیل ما شاید نتونید خیلی از نظر علمی اون رو در واقع پژوهش کنید. یک چیزی هم بهتون بگم البته یه تعدادی از روانشناسان شناختی متخصصین علوم شناختی دنبال ذائقه هستند که چرا ما ذائقههای خاصی داریم و آیا واقعا ذائقهی جهانی داریم یا نه؟؟ میدونید یعنی حتی در مورد طعم ها غذاها یا حتی اون مد و فشن اون چیزی که ما به عنوان مد مطرح میشه آیا داریم یا نه ؟ ولی نکتهی جالبی که هست اکثریت مردم این باور دارند که هنر باید نسبی ببینیم و توش در واقع میشه گفت اصول بنیادینی وجود نداره، ولی خب این مردم هست البته اینم بگم من لغت عوام الناس رو میخوام به کار ببرم یا مردم کوچ بازار، قصد تحقیر ندارم فقط میخوام یه تمایزی بذارم بین اونها و اوناییکه و روانشناسی هنر و علوم شناختهاین. Ellen Winner اینجا جمعبندیش تقریبا متکی بر چند جملهست میگه در بیشتر مطالعات شهروندان باور دارند زیبایی هنر نسبی درونیست و معیار عینی ندارد هر کسی از یه هنر خوشش میاد. این قضاوتی است که مردم دارن یعنی یه عده یک آهنگ میپسندن یه عده یک سبک دیگه رو میپسندن و شما نمیتوانی بگویی که این هنر به آن یکی ارجح هست چون شما معیار عینی نداری . ذائقعه هست هرکی دوست داره قبوله در واقع تعداد لایکا که یک هنر میگیره موید اون هست و هنر شبیه ذائقه طبقهبندی میشه. این امر ربطی به میزان تحصیلات نداره یعنی افراد بیسواد افرادی که کمتر کتاب خوندن کمتر به آثار هنری مواجه بودن این تفکر رو داشته باشن و بعد اونایی که اهل مطالعه هستند فلسفه خوندن روانشناسی خوندن کار هنری کردن یه حس دیگه داشته باشن. یک همبستگی بین سطح تحصیلات و این نوع پاسخ که توی اسلاید قبلی دیدید وجود نداره، ولی یه چیزی هست که خود خانم Ellen Winner میگه که تو بیشتر مطالعات پیدا شده برخلاف ذائقه مردم تعصب هنرشون رو دارن. یعنی شما خیلی تعصب نداری که هلو بهتره یا نارنگی و سراون معمولا مناقشه نمیکنی جدل نمیکنی . ولی سر این که مثلا هنر فلان خواننده بهتره یا بهام خواننده یا اصولا این نقاشی اثر برتریست نسبت به نقاشی دیگران افراد به شدت موضع میگیرند و حتی یک نوع موضع طبقاتی میگیرن یعنی احساس میکنند دونشان شون هست که در واقع دل به هنری غیر طبقاتی خودشون بپردازند. پس بحثش رو دنبال میکنه که ماهیت هنر چیه ته دلش این حس رو داریم که Ellen Winner مجاب نمیشه که هنر کاملا نسبی و درونی است او به دنبال پیدا کردن اجزا عینی هنر است و در واقع اگر رشته روانشناسیه و داری در زمینه هنر کار علمی میکنی اگر تهش به این نتیجه برسی که هیچگونه هیچگونه شاخصی برای عینی بودن هنر وجود نداره پس معنیش اینه این همه سال نتونستی در واقع کار در جهت اون رشته خودت انجام بدی. ماهیت هنر چیه؟ خیلی به کتاب Denis Dutton همونی که ابتدا نشونتون دادم غریزهی هنر نوشته دو هزار و نه میگه Denis Dutton اومده وقتی پژوهشهای زیادی با مردم کرده به یه سوالایی رسیده که وقتی مردم یه چیزی رو هنر میدونن چه چیزایی توش وجود داره؟ همچین لیستی رو در آورده. این که در هنر باید حتما مهارت باشه این که در هنرباید نوآوری باشه هنر باید سمبل چیزی باشه باید یک نوع بیان فردی باشه باید اشباع هیجانی توش باشه باید از دیدنش یا شنیدنش لذت ببرید باید یک نوع چالش در واقع روشنفکری توش باشه بایستی نوعی تخیل توش باشه بایستی قابل نقد باشه باید سبک خاصی داشته باشه بایستی که یه عدهای اون رو به عنوان هنر روش تمرکز کنن و مورد تایید موسسات قرار بگیره. در واقع Denis Dutton یه کار تجربی خیلی قشنگ کرده هر چیزی رو که مردم هنر دونستن جمع کرده و اومده دونه دونه پرسیده چه ویژگیهایی دارند و همچنین لیستی درآورده منتها یک نکتهی مهمی که Ellen Winner هم در کتابش به اون معترفه اینه: هیچ کدام از این اقلام ضروری و لازم یا کافی نیستند. به عبارت دیگر او معتقد که هنر قابل تعریف نیست و شما نمیتوانید برای آن تعریف لازم کافی و ضروری بیان کنید و هر کدوم از اینها به یه جنبهای از هنر خواهند پرداخت به همین دلیل مثال قشنگتری که میزنه میگه این مثال از ویتگنشتاین گرفته مقولهی شباهت خانوادگی Family resemblance یه چیزی هست که شرط لازم و کافی نیست ولی در واقع شباهت ایجاد میکنه به اون Prototype یا اون ابرالگو که ما داریم. شما وقتی طناب رو در نظر بگیرید اون کنف ها اون نخهای ریزش هیچکدومشون کل طناب رو در بر نمیگیرند مثلا شما اگه دو متر طناب داشته باشین تکههای سی سانت سی سانن سی سانت هستند که در هم تنیده شدن یعنی هیچ کدوم از اونها لازمهی طناب نیستند ولی طناب مجموعهی اونها تشکیل شده و در عین حال هیچ کدومشون تا انتها با طناب نمیمونن این همین رو در مورد هنر به کار میبره میگه که هنر یک مقوله یا گونهی طبیعی نیست برای همین شما نمیتونید تعریفش کنی آنچه شما دارید یه تعدادی صفت که هر از گاهی چند تا از این صفتها در هم تنیده بشن شرط لازم احراز میشه و کارشناسان و مردم اون رو هنر تلقی خواهند کرد. پس این موضعیست که Ellen Winner البته میگم این قسمتها شاید یه مقدار برای شما خسته کننده باشه خودش میگه یکی دو تا فصل اول بیشتر میخواد بحث فلسفی رو باز کنه ولی فصل بعدی که تجارب جالبتری رو مطرح میکنه به نظر من کاربردیتر و امیدوارم اونا رو تا اونجا دنبال کنین. یا مثلا جنبهی دیگهای از هنر رو پیگیری میکنه این جنبه خیلی از علوم شناختی درش داره به نام intention هدف قصد و نیت یعنی معتقد در هنر بایستی که حتما یک قصد و نیت قبلی وجود داشته باشه. خطخطیهای که ناخواسته اتفاق افتادن یا رنگی که به روی و روی بوم پاشیده شده هنر نیست. ولی مثلا مثال میزنم کارهای Jackson Pollock روی بوم رنگ میپاچه میگه این و هدفمند پاشیده به همین دلیل آنچه که در هنر هست خود اثر نیست و اون نیتی ست که خالق اثر در پشت اون داشته مثل کارهای همون Marcel Duchamp در واقع شما نگاه میکنید با نیت این کار کرد و میگه در اثر هنری نیت دو نفر هست که با هم ارتباط برقرار میکنند مثال پژوهشیش همین اسلاید شمارهی بیست و چهار که شما میبینید این یک صفحهی تار شده از یک منظرهی پر از گل هست، منتها این صفحه عمدا فوکوس نیست و در واقع وقتی اومده پژوهشکده گفته که این عکس اشتباهی تهیه شده و در واقع عکاس حواسش نبوده و لنز رو خوب تنظیم نکرده و تار شده هیچکس نگفته این اثر هنریه در صورتی که وقتیم گفتن که این یک منظره زیبا هست که عمدا توسط عکاس تار شده اون موقع درصد زیادی گفتن آره این یک اثر هنریه. به عبارتی دیگر ذهنخوانی لازمهی هنر هست شما باید ذهن طرف مقابل رو بخونین و این میگم گفتم از نظر علوم شناختی اهمیت داره اینه چون مقولهی intention یکی از پیچیدهترین و بحثانگیزترین مقولههای شناخت است ،اینکه من با نیت این کار رو کردم یا تصادفی کردم؟ حتی اون مقولهی درواقع “مونتی حال” یادتون هست یه چند دیقه بحث کردم که آیا “مونتی حال” اون در را با نیت بازکرده یا در با تصادف بازشده؟ نیت یک جایگاه عجیبی در شناخت داره tomas zello از افرادیست که بر روی شامپانزه ها سالیان سال کار کرد و معتقد که این میمونهای عالی این گوریلها شامپانزهها اورانگوتانها اینها نوعی مفهوم نیت رو متوجه میشن! به همین دلیل میتونه مفهوم حسن نیت مطرح باشه و سوء نیت مطرح باشه و یا این که این نیت در جهت ایجاد لذت ایجاد شده یا در جهت آزار دادن من هست یعنی اون نقاشی که اومده این رو یه ذره تار کرده رنگ رو به روی بوم پاشیده، نیتی داشته میخواسته چیزی رو به من منتقل کنه؟ و وقتی من این قضیه متوجه میشم اینگونه هست که من احساس هنر رو پیدا میکنم یعنی ارتباط بین دو تا نیت یا یک سیستمی که نیت کسی دیگه رو درک کنه. به همین دلیل میتونه بعضی چیزها اگربا نیت انتخاب بشن میتونن اثر هنری باشه. مثلا در یک مطالعه دیده بود شونزده درصد مردم معتقدند یک تکه چوب خشک را از درخت بکنیم و اون چوب خشک قشنگ باشه این خودش یه هنره نیازی نیست شما مهارتی داشته باشی نیازی نیست خلاقیتی به خرج بدیم با نیت این که ببین من حس میکنم این این معنی داره و من این رو جدا کردم این چوب خشک رو دیگرام هم همین رو خواهنددید درصد زیاد نیست ولی باز یک عده صحبت میکنند. باز پژوهش دیگری کرده که ببینه فرق هنر با ریاضیات یا مثلا زیستشناسی چیه ؟ سه تا سوال طراحی کرده سوال هاش به این صورته: loosely speaking به طرز حالا غیر دقیق گفتن، According to experts بنا بر نظر متخصصان و بنا به تعریف by definition .کدوم یک از این جملات به نظر شما همچین شدنی تره منطقیتر مثلا وقتی این سمت راست ر نگاه کنید loosely speaking به صورت ضمنی بگیم به صورت غیر دقیق بگیم اون یک مثلثه. خیلیا گفتن نه خیر اینا اصلا معنی نداره همچین جملهای نمیشه گفت. According to experts بنا به نظر متخصصان آن یک مثلث است باز افراد گفتن نه این اصلا نمیشه یعنی چه منابع میگم متخصص غیر متخصص داره؟ مثلث مثلثه! هرکی بگه. by definition بنابر تعریف اون یک مثلثه. اینجا همه گفتن این جمله درسته. همین راجب حیوانات بگی by definition as animal در واقع باز جوابها فرق میکنه مثلا باید بنابر تعریف یکیه میگن نه! ولی وقتی راجع به هنر پرسیدن بیشترین نمره را به جملهی وسطی دادند According to experts متخصصین اون هنر، مثلا by definition that’s art بنا به تعریف اون هنر رو خیلی ها نپسندیدن. گفته ما تعریف از اون نداریم به همین دلیل میبینیم که از روی سوالات و اینکه این سوال چقدر موزون و چقدر قابل فهم شما شاید بتونیم به عمق باورهای مردم در مورد یک پدیده در مورد علم در مورد ذائقه در مورد زیباشناختی و هنر پی ببرید. این اینگونه پژوهشهایی است که در واقع Ellen Winner اشاره داره اما بحث کم کم جذاب تر میشه و مطالعات میتونیم بگیم به نوعی آشکار کنندهتر هستن . سوال بعدی که وینر داره و سعی میکنه با اون جواب بده اینه آیا ما یک ویژگی ذاتی و جهانی برای هنر داریم/ آیا افراد ملتهای مختلف بدون این که از هم یاد گرفته باشند بدون این که با هم در تماس باشن میتونن به یک تعریفی از هنر برسند؟ این یکی از سوالات جدیست که وینر با اون اشتغال ذهنی داره. خلاصه نظر وینر رو من توی چند خط مشخص کردم. یک: میگه که محک گذر زمان شاید بیانگر معیار عینی باشه وینر معتقد خب آره درسته که ما میگیم هنر قسمت زیادش نسبیه ولی بعضی هنرها در تاریخ بیشتر موندن بعضی آثار هنری قرنهاست که همه اونا رو هنوز هنر میدونن ولی بعضی آثار هستند که عمر کوتاهی دارند سی چهل سال باب میشن مد میشن ذائقه میشن و بعد ناپدید میشن. آیا این که یک اثر هنری در تاریخ ماندگاره این خود دلیل بر این نیست که بالاخره ما یک پدیدهی ذاتی داریم؟ من ارجاع میدم این رو البته وینر میگه به کارهای فروید، معتقد که اون در واقع اسطورهی ادیب شهریار به این دلیل در تاریخ مونده و به این دلیل اون اثر انقدر بهش استناد میشه که یک ارتباط با ناخودآگاه ما و مساله یه عقدهی ادیب داره! پس اگر بعضی هنرها در تاریخ بیشتر موندن احتمالا با سختافزار مغز ما با ذات ما با سرشت ما بیشتر ارتباط برقرار میکنند و بر روی اون متکی هستند. این ادعاست که الن وینر مطرح میکنه اون محک گذر زمان. دومین نکتهای که میگه بالاخره یه چیزی رو عینی مطرح میکنه اینه که وقتی مردم وقتی در واقع هنرشناسا اون experts ها یک چیزی رو هنریتر میدونن و هنر عالیتر تلقی میکنند حرکت مردم از هنر مبتذل به سمت هنر عالیه یعنی اولش ممکنه Thomas Kinkade دوست نداشته باشند ولی بعدا میرن نقاشیهای بهتر دوست دارن و عملا اون طرفی اتفاق نمیوفته حالا این پژوهش کرده روی این کار کرده که وقتی شما با سبکها و نقاشیهای هنری بهتر مواجه میشید، ذائقه ات جهت داره یعنی اگر ذائقه ات است و بر خلاف اون جملهی لاتینی در اون مناقشهای نیست پس چرا جهتداره؟ یعنی ذائقه باید بتونه هر دو طرف حرکت کنه یعنی شما باید یه مدت فرض کنید از هلو خوشتون بیاد بعد یه مدت از شلیل خوشتون بیاد و دوباره برگردید از هلو خوشتون بیاد. ولی اشاره میکنه که ما جهت ذائقهی هنری افراد اکثریت به یک سمت خاص حرکت میکنه دنده عقب نمیره. این شاخص برای عینی بودنه. قسمت دیگش تلاش برای پیدا کردن شاخصهای جهانشموله یعنی ما بریم برگردیم توی گروههای دیگه ببینیم آیا همشون هستند که از نوع خاصی از اقدام هنری لذت ببرند و استثنا ناپذیر باشه؟ این کمک کننده است البته میگه که پست مدرنه به خصوص فلاسفهی پست مدرنه انتهای قرن بیستم مثل بوردیو، در واقع صحبتشون بر این هست که همهی اینها فرهنگی هست و ما هیچ شاخصی از ارزشمندی ذاتی و عینی در هنر نداریم و البته خود الن وینر میگه من این رو قبول ندارم ولی برای اینکه بخوام ثابت کنم جنبههایی از هنر عینیه من مدارک کافی ندارم ولی احساس میکنم باید سعی کنم این رو ثابت کنم. پس سعی داره تلاشی داره که ثابت کنه ما جنبههای از جهان شمول در واقع هنر داریم همهی ملتها یک هنری رو یکسان هنر حساب خواهند کرد. حالا من نظر شخصیم رو اینجا بگم وینر نمیدونم چرا این عینی بودن رو با وجود این که خودش بیشتر بخش عینی بودن هنر رو زیر سوال میبره آخر سر دوست داره به اثبات برسونه من چند تا کار قبلی سخنرانی قبلی کردم درس گفتار خدمتتون ارائه دادم بیشتر به این جنبه اشاره کردم که قسمت زیادی از سیستم شناختی ما ذاتی نیست سرشتی نیست و سعی کردم نقش زیستشناسی سرشت و ژنتیک رو کمرنگ کنم و اشاره کنم که خیلی هاش اکتسابی است و ناشی از فرهنگ و حتی اشاره کردم daniel egred dark matter خیلی قشنگی داره در واقع به اسم اون ماده تاریک یا مادهی سیاه، که بخشهای خیلی پنهان فرهنگ هست که ما وقتی حواسمون نیست در واقع به ما تزریق میشه و ذائقهی ما رو شکل میده یعنی لازم نیست که حتما سر کلاس به ما بگن این هنر به اون یکی ارجحه. به شیوههای پنهان به شیوه هایی که خیلی ملموس نیست ممکنه در ذهن ما در واقع این جهتگیری شکل بگیره و ما به غلط تصور کنیم عه نیست با این حال وینر خیلی به این مطلب اشاره نمیکنه پژوهشهایی سعی میکنه ارجاع بده ما رو که خلاف این هستند. مثلا یک قسمت عمدهای از پژوهشها برمیگرده به پژوهش بر روی قبیلهی مافا در کامرون ادعای وینر که این قبیله تقریبات یعنی دقیقا صفر تماس داشتن با هنر غربی، کاملا قرنطینه بودند و هیچ در واقع میشه گفت آشنایی با مظاهر تمدن غرب نداشتند و کار پژوهشی که کردن اینه: برای اینها موسیقی غربی رو پخش کردن و خواستن افراد بگن که این موسیقی چه هیجانی در اونها القا میکنه و فرضشان بر این بود که اگر کسانی که هیچ وقت موسیقی غربی نشنیدن موسیقی شاد بشنون و احساس کنند که این ما رو شاد میکنه یا موسیقی غمگین بشنون و احساس کنند غمگینو میکنه پس ما یک عنصر ذاتی عنصر سرشتی عنصر سختافزاری در هنر داریم که جهان شموله. درواقع پژوهش رو براین این متکی کردن. منتها قبل از اون به این اشاره داره که خب اصلا چرا باید موسیقی در ماه هیجان ایجاد کنه یعنی چرا شما مثلا با شنیدن آهنگ خاص باید شاد بشید چرا مغز ماباید در واقع به موسیقی حساس باشه. اشارهای که داره در واقع دیدگاه حاکم بر بیشتر روانشناسان هنری است که موسیقی یک سوپرایز است یک کلام در واقع super expressive voice هست یعنی اکسپرسیو یعنی بیان و سوپرکلاسیکو یعنی فوق بیانگر و صحبت بر سر این که میگه وقتی ما با هم نوع خودمان صحبت میکنیم علاوه بر محتوای زبان قسمت غیر کلامی هم داریم که در واقع هیجان کلام ما رو نشون میده. یعنی وقتی شما با یک عصبانیت صحبت میکنید فقط این لغتهای عصبانی گونه نیست که منتقل میکنیم اون لحن و فحوای کلام با اون صوت هم اثر میزاره و جالب پژوهش کردن اگر شما به زبانی با یکی صحبت کنید که هیچ آشنایی با کلماتش نداره مثلا فرض کنید برای اکثریت ایرانیان به زبان چینی یا روسی باهاشون صحبت کنن باز با درصد بالایی شما میتونی بفهمی که کلام او خوشحال بود غمگین بود عصبانی بود یا اینکه خشمگینبود؟ درواقع اینا رو میتونیم میشه “ادراک هیجان در کلام غیر همزمان” و وقتی اومدن نگاه کردن دیدن معمولا از چند پدیده شما این رو درک میکنید. یکی tempo یعنی سرعت حرف زدنش دوم بلندش است در واقع amplify و سومی فرکانس کلامش pitch که از روی این سه تا کودکان بدون این که حتی زبان غیر مادریشون رو هم بلد باشن میتونن بفهمن گوینده عصبانی خشمگین مهربان یا هیجان زده است و معتقدن همین سرایت میکنه به ادراک هیجان در موسیقی یعنی در واقع این یک سیستمیست که مغز ما به اون مسلحه و در واقع بدون این که لغتها رو بخواد آنالیز کنه با درصد بالایی میتونه بفهمه اونیکه داره با شما حرف میزنه این چه حسی داره و در واقع موسیقی اغراق شدهی درواقع هیجان غیر کلامی در زبان است. این نظریه ایست که افراد دارند که چرا در واقع ما میتونیم در موسیقی هیجانات و شباهتهای زیادی بین این پیدا کردن یعنی همونطور که دیدن که وقتی فرکانس کم میشه یعنی pitch میاد پایین و در عین حال tempo آهسته میشه سرعت اهسته میشه شما احساس غمگینی میکنید. این برعکس وقتی فرکانس میره بالا و امپیلی بلندا هم میره بالا شما احساس خشم میکنی یعنی این فرمولها یا میشه گفت مخلوطهای متعددی که از سه تاهست این هیجان رو مشخص میکنه. منتها جالبه که گفتم که مباحث هنری ما رو به درک مباحث روانشناختی پایه رهنمون خواهد کرد. سالها پژوهش روی موسیقی ادراک هیجان در موسیقی و همچنین ادراک هیجان در کلام غیر آشنا متوجه شدند که ما در واقع اون هیجانهای پایه رو درک نمیکنیم مثل مثلا هیجانهای پایه چی هست؟ غمگینی اضطراب خشم در واقع غافلگیر شدن surprise اینا نیست که ما درک کنیم بلکه دو پدیده یا دومحور هست که به صورت جهانشمول درک میشه: یک برانگیختگی یا arousal و دیگری ارزش یا Value یعنی هر هیجانی هر موسیقی دو محور داره جهانشمول یعنی مثل این که نیازی نیست شما یاد بگیرید این توی مغز شما به صورت default کار گذاشته شده شما باهاش به دنیا میاید. حالا برای اینکه حتی چالش خیلی جدی کنیدبعضی اینارو هم زیر سوال میبرن! نخیر درسته که نوزادان این رو دارن ولی ممکنه تو اون نه ماه بارداری به خصوص شیش ماه که سیستم شنوایی داشتن این کسب کردن. یعنی از روی در واقع فشارهایی که مادر میومده و در عین حال از روی برانگیختگی کم کم یاد گرفتن یعنی دیگه اون من فک میکنم دیگه از اون افرادی هستند که معتقدند ما واقعا با یک تابلوی سفید به دنیا میایم دیگه خیلی قهارن یعنی کوچکترین سهمی رو روی سختافزار قایل نیستند میگن ما واقعا این تابلو کاملا سفید به دنیا میایم. ولی تقریبا هیجان شناسان معتقدند وقتی نوزاد به دنیا میاد دو محور میتونه خوب بشناسه. برانگیختگی یعنی این که high erosal هیجان بالا یا اینکه هیجان پایین و valance یعنی اینکه اون برانگیختگی خوبه یا بد . در واقع valance میشه خوب مثبت و بد منفی. به همین دلیل هر هیجان یک جایی توی محور دوگانهی این قرار میگیره مثلا غمگینی میشه برانگیختگی پایین و valance منفی، شاد بودن میشه برانگیختگی بالا و ارزش بالا، خشمگین بودن میشه برانگیختگی بالا و ارزش منفی به عبارت دیگر آنچه که جهانگیر است فقط همین دو محور است. این دو نظریهی James Russell و lisa feldman barrett که من یک کتاب هم از ایشون توی اینستاگرام معرفی کردم به همین دلیل وقتی اومدم تو این قواعد موسیقی پخش کردن، قبایلی که هیچ آشنایی با موسیقی غربی نداشتن وقتی موسیقی شاد پخش کردن شصت و پنج درصدشون گفتن شاده. البته در نظریه بگیرین سی و پنج درصد حس دیگهای پیدا کردن ولی بالاترین همخوانی جهانیست که تا کنون پیدا شده شصت و پنج درصد در مقابل نود و نه درصد که تو اون فرهنگ جواب دادن. در مقابل وقتی موسیقی غمگین مطرح شده موسیقی فرض کن ترسناک مطرح شده رقم خیلی پایینتر بوده پس آنچه که الن وینر نتیجه میگیره اینه که کامل نیست این پدیدهی جهانشمولی ولی یه ته رگههایی داره پس این یک دیدگاه. کار دیگهای که وینر به اون اشاره داره Universal symbolism در واقع سمبولیسم جهانی آیا ما در هنر که مثلا فرض کن یه چیزی میگن سمبل یک چیزی هست همهی فرهنگها و سمبل رو درک میکنن یا اینکه نه اینگونه نیست! هر فرهنگی یه برداشت میکنه. به عنوان مثال فرض کنید که وقتی شما یک شاخهی گل رو رسم میکنید که خمیدهاست یا برگهای درخت رو به پایینه آیا این به صورت جهان شمول همهی ابنای بشر حس سرافکندگی خستگی افسردگی برداشت میکنند یا برعکس یه عده دیگه ممکنه حس هیجان ترس یا اضطراب داشته باشن؟ یعنی هیجانی که از یک فرم هنری منتقل میشه آیا جهانشمول یعنی مشابه همون کاری که با قبایل مافا کردن ما باید اینو بریم با انسانهای مختلف بکنیم. یا مثلا فکر میکنی کدام یک از این دو تا گلها شاد ترند کدام یک از اینها بیشتر انرژی دارند از این درخت؟ اونجا دو دیدگاه مطرح میشه که وینر به اون اشاره داره دو میراث بزرگ فرهنگی داریم یکیش nelson goodman هست که فیلسوف هنر هست میگه everything everywhere all at once او معتقد که ما سمبلیزم جهانی نداریم و در واقع اگر شما میگی فرض کن وقتی شاخهای خمیده است شاخهای برگ نداره این سمبل غم فقدان و از دست دادن این میتونستی دیگه هم باشه یعنی در واقع یک شاخهی لخت میتونه هر چیزی ر تداعی بکنه این که شما تداعی ای که ازش میگیرید به عنوان از دست دادن سوگواری این کاملا گزینشی و انتخابیست یعنی شما یه جنبش و فرهنگ برای شما انتخاب میکنه و شما یاد گرفتید که آره وقتی مثلا برگ روی درخت نیست این از دست دادن ر نتیجه میده در صورتی که Rudolf Arnheim معتقده بین اشکال پایهی هنری و احساسات خاص یک پدیدهی ارتباط گونهی ذاتی وجود داره. پس درواقع شما میتونید اینجوری نگاه کنید شما نلسون گودمنی هستی یا رودولف آنهایمی؟ که به نظر میاد که خانم الن وینر بیشتر بیشتر دوست داره رودولف آرنهایمی باشه. من جسارتا اگه بخوام دیدگاه خودم میگم من در حد اینا نیستم ولی وقتی خوندم حس کردم نلسن گودمن درست میگه یعنی ممکنه شما بگید آخه در واقع برخلاف حرفهای آرنهایم این معلومه دیگه این خمیده تسلیم ولی من میتونم بگم که خب این میتونه یک چیز دیگهای باشه که فرهنگ به شما یاد داده این شاید کمینه شاید نشسته و منتظر شاید داره انتظار حمله میکشه شاید درواقع کینه داره یعنی هر چیزی رو شما میتونید از این استنتاج بکنی. میگم نظر من یا حتی نظر این افراد نیست باید پژوهش صورت بگیره پژوهشش چه جوری شما میای میری به تعداد بسیار زیادی از آدم از فرهنگهای مختلف کودکان اونایی که تماس با سبکای نداشتن اونا که هیچ تحصیلات هنری ندارن یه تعداد اشکال نشون میدی میگی کدوم چه چیزی رو تداعی میکنه؟ مثلا اگر شما سمت راست رو این دو تا شکل یک خط صاف است یه خطی هست که تقریبا زیگزاگه، افراد تو قبیلههای مختلف فرهنگهای مختلف کودکان تو سنین مختلف نشون بدیم بگیم کدوم خط پرسر و صداست اکثریت این رو خواهند گفت سمت چپیه. وقتی بین این دوتا سه تا دایره هست در مقابل یه دایرهی مربعی مثلث به افراد نشون بدید و بگید کدوم یکی از اینها خوبه خوب به معنی good سرشتش خوبه این رو خواهم گفت یعنی هارمونی نشوندهندهی سرشته خوب میدونن. پس در واقع یک شواهدی هست ولی اجازه بدید من ادلهی خودم رو نگه دارم من نمیخوام دیدگاه خودم رو بگم. الن وینر میگه این نشون میده ما بالاخره یک فرمهای بنیادینی داریم که وقتی چیزی اینجوری خط خطی یعنی پر سر و صداتر تا این که خط صاف. حالا ممکنه یه عده بگن خب این شما یاد گرفتین مثلا پزشکا یاد گرفتن که وقتی خط صاف میشه توی ای پی جی طرف مرگ نشوندهندهی نشون دهندهی ایستایی در صورتی که این یک حرکت رو نشون میده ولی این سوال هنوز از نظر فلاسفه مطرح به خصوص وقتی شما دیگه خیلی افراطیتر نگاه کنید و وقتی که Voyager میفرستادند به خارج از منظومهی شمسی کارساگان قرار شد که در واقع تابلویی روی اون رسم کنه که یه جوری بشر ر معرفی کنه به موجودات فرازمینی که قراره بعدا این سفینه رو پیدا کنند و جالب خیلی چالش بود که آیا مثلا همین خطوط پایه رو همهی ابنای بشر ممکنه یه برداشت کنند ولی حالا یه کسی از کشندگان منظومه شمسی دیگه اون رو پیدا کنه آیا اونم باز هم این حس رو خواهد داشت اونم حس خواهد کرد که این یعنی پر سر و صداتر از این این یک سوال خیلی بنیادین است. یا از پژوهش دیگری الن وینر نام میبره میگه افرادی که نابینا هستند اگر ما این اشکال به صورت برجسته رسم کنیم ببینیدیک دست هست که اینجا چندتا نیمدایره کنارش رسم شده این یکی یک دسته چندتا نیم دایره کنارش رسم شده و بگن اینا رو چی برداشت میکنی خب باز وقتی این مدل در واقع سمت چپ بالا رو حس میکنه یک فرد نابینا میگه این داره شصتش رو میچرخونه و اینجا میگه داره شصت تکون میده حتی سمبلیک تر از اون وقتی این پنج تا خط به صورت شعاعی رسم میکنید، فرد نابینا خواهد گفت که این درد داراست و وقتی اینجا به صورت نقطهچین نصب کنید فرد نابینا خواهد گفت که این درد داره دستش و وقتی اینجا به صورت نقطه چین رسم کنید میگوید دستش لمس شده بیحس و سوال سر این که آیا این چندتا خطی که شما به صورت شعاعی از مرکز نشون میدی همه جای دنیا متوجه درد خواهند شد؟ میگن درد این شکلیه انگار داره نبض میزنه ضربان داره و بیحسی یعنی نقطه چین شده لخت شده سستشده. لااقل پژوهشها تا الان اینو نشون میدن و معتقدن آره این جهانگیره یعنی شما تو قبایل بسیار عقب مانده در واقع آمازون هم برین که هیچ تماسی با سمبولیسم غربی و مدرن ندارند در واقع با شما خواهید دید که میگه این دست داره درد میکنه و این نبض داره میزنه این التهاب داره و این یکی سست شده یا حتی یه عده phonetic symbols را مطرح میکنند این باز پژوهش شده دو لغت mal و mil رو در نظر بگیریم مال ومیل دو تا لغت هیچ معنی ای توش در هیچ فرهنگی نداره و شما این رو ببرید به افراد جهان نشون بدین بگین مال بزرگتره یا میل ؟ اکثریت میگن مال گندهتر یعنی یک سوگیری سمبلیکی دارن، یا این لغت چونگ و چینگف سنگین و سبک. چونگ یعنی سنگین چینگ یعنی سبک. منتها معنی داره این به زبان چینی هست در صورتی که افرادی که هیچ چینی بلد نیستند وقتی میگن چونگ سنگینتر یا چینگ؟ میگن چونگ! چون به اسم میاد سنگینتر باشه یعنی در ذات این قضیه هست نوعی با سختافزار ما ارتباط داره. باز وینر به کارهای آیزنگ اشاره میکنه ،یکی از برجستهترین روانشناسان قرن بیستم بود حالا افکارش یه مقدار افراطی بود و بیش از حده به مساله سرشت ذات و ژنتیک اعتقاد داشت یه مقدار تعدیل شده وینر به اون نکاه میکنه ، ولی میگه باز پژوهشهای آیزنگ رو تایید میکنه. یک تستی داره این تست رو من پیشنهاد میکنم خودتون انجام بدید به نظر من سرگرمی خوبیم هست پنجاه اسلاید میتونید دانلود کنید تحت عنوان تست visual sensitivity test رو یک هنرمندی به نام carl otto gods با همکاری آیزنگ طراحی کرده و در واقع وقتی این تست هست همیشه دو تا تصویر میاد روی در واقع مانیتور یا توی اون کتابچه و از فرد سوال میشه کدامیک از دو تا طراحی بهتری است؟ which in is per is better design نه اینکه کدومش بیشتر دوست دارید قضیهی ترجیح شما رو نمیخواد میگه به نظر شما اگر دو تا شکل طراحی شده باشه کدام یک طراحی بهتر است؟ به این میگن ( # 44:00) تست وست و این تو ملتهای مختلف فرهنگهای مختلف قبایل مختلف بسیار ابتدایی بررسی شده و این یکی از قویترین اثباتهای اینیست که بخشی از هنر ما جنبهی سمبولیسم جهانشمول داره. این تست ر انجام بده جالبه من چندتاش ر انتخاب کردم این مثلا اولیه البته این اسلایدهای اول برای تمرین تک داره زیرش اکثریت قاطع که این اسلایدر دیدن گفتن این طراحی بهتری دلیلی نمیتونن ارائه بدن که چرا این بهتره ولی میگن این طراحی بهتر و این که حدود پنجاه تا طرح ر داره به طرز معنی داری سوگیری داره مثلا کدام یک از اینها طراحی بهتر احتمالا شما خواهید گفتیم راستی یا این کدومیک طراحی بهتره یا این میدونید این نسبت ابعاد اینا فاصلهی اینها به به صورت ذاتی در سختافزار مغز ما قرار داره این ادعاست که آیزنگ و وینر میکنه کدام یک از اینها در صورتی که دیگه نقش آموزش تعلیم رو شما دیگه خیلی نمیتونید این لحاظ کنید. هرچند میگم اونایی که خیلی خیلی دیگه معتقدند نه همه چی یادگیری میگن به صورت نا پنهان به صورت پنهان ببخشید ابعاد اون چیزایی که ما تو خونه داریم وسایلی که تو خونه ساختن در یادگیری این نسبتها اهمیت داره مثلا ابعاد مبل شما ابعاد دستگیره در ابعاد وسایلی که شما باهاش کار میکنید به نوعی شما یاد گرفتید که جهان ابعادش هارمونیک باید اینگونه باشه و این توی سختافزار ما نیست حتی نسبت ارجحیت یکی از اینها اون یکی ر هم ما یاد گرفتیم . خب همونطور که گفتم قرار نیست به کدومش بیشتر دوست دارید کدوم یک از اونها به نظر هارمونی بیشتری داره یعنی در واقع این هارمونی جالبه که به نظر میاد که یک پدیده ایست که یه عدهای ادعا میکنند ذاتیه حالا همین اومدن راجب نقاشیها مثلا مطرح کردن به نظر شما کدام یک از این نقاشیها اثر بهتریست نه اینکه کدومشو بیشتر دوست داری و اکثر بزرگسالا گفتن سمت راستی ولی جالبه که کودکان گفتن سمت چپی! یعنی یافتهها خیلی پیچیدهاست و آدم رو واقعا به فکر وا میداره خب بحث این برای اینکه فایل خیلی بزرگ بشه من اگه اینجا کنم مبحث بعدی به نظر من حتی جذابتره علاقه به هنر غمناک و ترسناک چی میشه ما از هنرهای غمگین خوشمون میاد چرا اون داستان چارلزدیکنز اینقد طرفدار پیدا کرد با اینکه قراره بمیره یا چرا ما از آثار آلبرشتاین اگه دور از جون شما مرض داریم چرا خودمون و اذیت میکنیم این بحثیست که در ادامه به اون اشاره خواهد کرد مباحث جالبی داره من خواهش میکنم دنبال کنید تا اینجا یه مقدار بحث فلسفی بود که واقعا آیا ما به صورت بنیادین بعضی از اشکال بعضی از هنرهای تجسمی هارمونی بیشتری دارند یا نه که وینر معتقده دارند ولی نه اونقدری که ما فکر میکنیم ولی یک اعتراف میکنه اگه یادتون باشه تو اون اسلایدها بند آخر نشون دادن میگه اثباتش سخته چون همواره یک ضد مدرک توسط علاقهمندان و باوران به لوح سفید رومشه خب تا مبحث بعد خدانگه دار.