دوستان عزیز چند جلسه هست که مباحثی را مطرح می کنم در مورد فرهنگ تجمعی، تاثیر فرهنگ و یادگیری و تکامل هوش و توانایی های مغزی. یکی دیگه از مباحثی که توی این حوزه خیلی مورد توجه است کتاب های مختلفی بهش اشاره کردند در واقع دست مایه مباحث خیلی جدی در مورد تاثیر ژن بر هوش، فرهنگ بر هوش، شرایط محیطی بر هوش است مسئله افول اینویت های قطبی است. در کتاب های مختلفی به آن اشاره شده است یکی از این کتابها همون کتاب The secret of our successاست در واقع اسرار موفقیت ما، نوشته جوزف هنریک، که چند روز گذشته اون رو در اینستاگرام معرفی کردم به شما قول دادم که بخشهایی از آن را به صورت کلیپ های کوتاه خدمتتون ارائه بدم. و مسئله افول تاسمانی ها در این کتاب بهش اشاره شده است و اگه یادتون هست به شما گفتیم که تاسمانی اگر به صورت جزیره در میاد و ارتباطش با قاره استرالیا قطع میشه، ما شاهد افول تدریجی تمدن، توانایی های هوشی شناختی و ابزارهای ساکنان تاسمانی هستیم. یکی از مثال های دیگر که در این مورد زده میشه مسئله افول اینویت های قطبی است. اینویت ها در اصل همون اسکیموها هستند منتها اخیراً یعنی در چند دهه گذشته تاکید براین شده که لغت اسکیمو را به کار نبرید و اسم درست این ها اینویت هست. که اینها یک گستره وسیعی از شمال آمریکا و بخشهایی از جزیره گرینلند را پوشش می دهند و در آنجا ساکن هستند. شما میبینید از منطقه استرالیا، شمال کانادا مناطق اطراف خلیج قودسون به سمت مناطق لابرادور و از آن طرف گریلند در مناطق شمالی گرینلند توسعه یافته و اقوام مختلفی هستند که خیلی شباهت های زیادی با هم دارند. و طی چند هزار سال گذشته رفتند و ساکن آنجا شدند. این را بدانید که آن منطقه خیلی منطقه سردی است و دما به طور متوسط معمولاً ۲۰ تا ۳۰ درجه زیر صفر است و عملاً پوشش گیاهی ندارد، این افراد در لابلای یخ ها زندگی میکنند. عملاً غذای شان چند چیز بیشتر نیست، یا ماهی از حفره هایی که در یخ ها می تراشند میگیرند، یا فوک های دریایی را شکار می کنند، یا در بعضی مناطق بخصوص در مناطق جنوبی به شکار نوعی گوزن به نام کاریبو روی می آورند. و عملاً بیش از این غذایی ندارند. کشاورزی امکان پذیر نیست، چوب وجود ندارد، و در واقع زندگی بسیار سخت است. طی سالها تلاش این ها توانستند به دستاوردهایی برسند که اینها را توانمند بکنه که بتوانند با آن شرایط دشوار منطبق شوند. مثلاً یکی از مهم ترین آن ها ساختن ایگلو ها هست این خونه های یخی، و اتفاقاً یکی از قسمت های خیلی استراتژیک ایگلو، این انسانشناس هایی که رفتند به کمک مهندس ها این را بررسی کردند دیدند این ذکاوتی هست که در ورودی ایگلو اولاً دو پله یا دو مرحله ای باشد، یک دالان کوتاه در ابتدای آن حفر شود، و کف زمین گود شود که شبیه یک سیفون عمل کند که هوای گرم در آن گیر بیفتد و به راحتی اجازه ورود هوای سرد به درون و خارج شدن هوای گرم به بیرون را ندهد. یعنی همین یک مهندسی کوچک در اینجا اعمال نشود، ایگلو به راحتی گرم نمی شود و خیلی سریع دمای خود را از دست میدهد. یا همانطور که خدمتتون عرض کردم اونجا پوشش گیاهی وجود نداره چوب وجود نداره تا اون رو بسوزونن. راهی که به ذهن شان رسیده این بوده که سنگی را بردارند داخل آن را گود بکنند و چربی فوک که شکار می کنند در آن تو ذوب کنند و بریزند و یک فیتیله داخلش بگذارند و میشه گفت یک چراغ پی سوز بسازند به کمک آن هم آن را گرم بکنند، هم روشنایی داشته باشند و هم اینکه غذای شان را بپزند. این ها واقعاً دستاوردهایی است که خیلی آنها را توانمند کرده که در آن شرایط دوام بیاورند و اگر این ها را نداشته باشند خیلی دشوار هست که آنجا زندگی بکنند. یا ساختن کایاک که بتوانند از یک جزیره به یک جزیره دیگر از روی تیکه های یخی حرکت کنند. این را توانستند از پوست فک ها بدوزند و این را بسازند. و یک ابزار خیلی استراتژیک دیگری به نام لیستر که اگر شما نگاه کنید یک چیز مخلوطی از چنگک و نیزه است و به نوعی شما نگاه می کنید این را هم از استخوان حیوانات آنجا مثل خرس قطبی و فوک ها و از شاخ گوزن ها می تراشند و یک عمل خیلی جالب داره که علاوه بر اینکه وقتی نیزه را شلیک می کنند در واقع پرتاب می کنند در بدن حیوان فرو میره علاوه بر اینکه اون رو می کشه، قلاب مانند عمل میکنه و لاشه اون رو میتونن از توی آب بیرون بکشند.چون یک نیزه ی معمولی نمی تونه این کار رو بکنه .اگه با نیزه معمولی شما این کار رو بکنید اون می میره و بعد میره زیر یخ ها. ولی خب این علاوه بر اینکه هم نیزه است و هم قلاب. و این مثلا خیلی طول کشیده تا به این برسند. و با کمک اون مثلا ماهی هایی مثل چار یا کاریبو را میتوانند شکار کنند. و گفتم که در مناطقی خیلی جنوبی تر. و اکثریت اینویت ها به این دسترسی ندارند. حالا چرا من این رو خدمتتون گفتم این است که اگر چند اسلاید به عقب برگردید سال ۱۸۲۰ دقت کنید یه جوری هم با شرایط الان ما میخونه با این کرونایی که اومده درست ۲۰۰ سال پیش. میگن یک بیماری مرموز عفونی تنفسی میاد که ویژگی اش این است که همه مبتلا می شدند ولی بیشتر افراد سالمند را می کشت یا آنهایی که ضعیف تر هستند و نقص بدنی دارند بدنشان قوی نیست در نتیجه در ناحیه اینویت های قطبی، آنهایی که این بالا هستند در نقشه میبینید افراد مسن تر و با تجربه تر شان جان خود را از دست میدهند و آنهایی که بدن قوی داشتند می مانند. منتها اتفاقی که میافتد این است که بعد از ۱۸۲۰ تمدن اینویت های قطبی به شدت افول می کند و بسیاری از این مهارت ها را نمی توانند تکرار کنند چرا چون آنهایی که مردند استاد کاران ماهر اینها بودند. استاد کارانی بودند که تکنولوژی ساخت ایگلو، لیستر و ساخت کایاک را بلد بودند. و وقتی آنها مردند اینویت هایی که در آنجا بودند به دست به تدریج افت می کنند، افول می کنند و جمعیت شان هم به سرعت کاهش پیدا میکند. و زمانی که در سال ۱۸۵۳ یک قطب نورد به نام الیشاپ کین میره این مناطق را ببینه میبینه که این پولار اینویت ها چقدر تفاوت جدی با بقیه دارند.هم جمعیتشان رو به کمبود رفته، اون همه ماهی اطرافشان هست ولی بلد نیستند ماهی بگیرند نمی توانند ماهی شکار بکنند، هی ماهی ها را با نیزه میزنن و ماهی میمیره و به زیر یخ ها میرود و نمی توانند آن را بالا بکشند. کاریبو و کایاک که اصلاً ندارند و در داخل تکه های یخی گیر افتاده اند. وقتی ازشون پیگیری میکنند و بررسی میشود می بیند که آن ها قبلاً تکنولوژی داشته اند ولی دیگه الان ندارند ظاهراً کایاک هایشان که دیگه مستعمل شده نمی توانند به خوبی آنها را بسازند و وقتی که می ساختند غرق میشد. دقت بفرمایین، آنهایی که تجربه و مهارت را داشتند و نسل به نسل منتقل میکردند، سر آن بیماری ویروسی فوت شدند و ناگهان آن مغزهای جوان که طبیعتاً باید بسیار باهوش باشند و توانمند باشند قادر نبودند دوباره بتوانند آن شرایط را زنده بکنند. این همان بحثی است که در آن چند جلسه و به خصوص کتاب The secret of our success روی آن بحث میشود به نام فرهنگ تجمعی cumulative culture و مدعی است که بخش زیادی از هوش و آن چیزی که ما به عنوان مهارت های شناختی یاد می کنیم سخت افزار مغز ما نیست بلکه تخت افزار مغز ما این ویژگی را دارد که قدرت بسیار بالای اکتساب از هم نوع و یادگیری و یاد دهی دارد. در واقع آنچه که انسان را انسان می کند شاید حجم زیادی از این مغز و از این ۱۳۳۰ سی سی مغزی که جمجمه homo sapiens معاصر را پر کرده است برای کارهای هوشی ساده نیست بلکه بیشتر برای یاددهی و یادگیری است. و به تدریج شاید طی ۵۰۰ یا ۳۰۰ هزار سال اخیر یک فرهنگ تجمعی شکل گرفته و مهارتها توسط عده ای به سختی کسب شده و به راحتی به دیگری منتقل شده. چون مغز انسان ها قدرت انتقال خیلی بالایی دارد. این مغزها مغزهای اجتماعی است و این اثر تجمعی است که شما انسان معاصر را می بینید. این معنی بدی دارد که اگر یک دفعه این تکنولوژی و این توانمندی ذهنی این نخبه ها و کسانی که اطلاعات دارند از سیستم حذف شوند شما ناگهان با افول شدید تواناییها مواجه خواهید شد. خیلی ها راجع به این صحبت میکنند راجع به مقوله مهاجرت و اینها صحبت میکنند. ومیگویند ژنتیک باهوش ها یا مثلاً المپیادی ها دارن مهاجرت می کنند یا مثلاً به تحصیل کرده ها پیش می آید و جمله ای گفته می شود راجع به فرار مغزها و همه نگران این هستند که آن ژن ژنتیک افراد باهوش برود. در صورتی که اصلاً قضیه اینگونه نیست آنچه که با خودش می رود آن توانایی ذهنی اکتسابی تدریجی است. واون هست که استراتژیکِ. و اتفاقی که افتاد این است که در سال ۱۸۶۲ یا ۱۸۶۳ وقتی قبایل دیگر اینویت به کمک کایاک به کمک این ها رسیدن ناگهان ما شاهد بازگشتی اینویت های قطبی به آن سطح قبلی بودیم. یعنی خیلی سریع توانستند با اکتساب آن تکنولوژی فراموش شده دوباره عقب ماندگی خودشان را جبران بکنند. پس می بینید آنچه که در واقع انسان را باهوش کرده است فقط توانایی های شناختی نیست توانایی توانایی یک پدیده ای است به نام ratcheting in cpmplexity یعنی اثر تجمعی پیچیدگی. حالا این آقای الیشیا کین در واقع داشتن بالا چیکار میکرده این یک جنبه دیگری هم دارد که بد نیست چند دقیقه ای به آن اشاره بکنیم. او فقط قطب نورد نبود، دنبال گروهی رفته بود که هفت سال پیش آنجا گم شده بودند. قبلاً یک گروهی مشتمل بر ۱۰۵ دریانورد یا قطب نورد انگلیسی برروی دو کشتی سعی میکنند به جزیره کینگ ویلیام بروند و این ها قصد داشتند که بتوانند یک معبر غرب به شرق را پیدا بکند که بتوانند از طریق قطب شمال منتها به زمستان برخورد کردند و این دو کشتی به رهبری Sir John Franklin در سال ۱۸۴۵ به نام کشتیهای #11:11 این دو کشتی، کشتی هایی بودند که آنها را مجهز کرده بودند موتور بخار و این ها در قطب توی یخ ها گیر میکنند و هر کاری می کنند نمی توانند کشتی ها را آزاد کنند. ولی فراموش نکنید که این کشتی مشتمل بوده بر ۱۰۵ مرد جوان بسیار توانمند، دریانوردان قهار، افراد گرم و سرد چشیده، و همگی با قدرت بالای ذهنی و بدنی. منتها اتفاقی که میوفته این است که بعد از ۱ سال هیچکدام از آنها زنده نماندند و همه آنها در قطب از بین رفتند. به گونه ای که بعد از هفت سال به بعد که الیشیا کین به انجام می رسد هیچ کدام از آنها را نمی بیند و فقط بقایای آنها را پیدا میکند. دقت بفرمایید وقتی شما آن تجربه و فرهنگ تجمعی را ندارید عملاً هوشت به راحتی باعث انطباقت با محیط نمی شود.یعنی آنگونه که ما میگوییم هوش عبارت است از مهارت انطباق با محیط ، آره ، ولی آن چیزی که ما تحت عنوان هوش داریم بر شانه ها و پله های قبلی ها سوار می شود. در چند کیلومتری این ها همین افراد، اینویت ها زندگی می کردند و خیلی راحت با آن شرایط منطبق بودند. اینویت هایی که شاید با فرهنگ تمدنی و فرهنگی خیلی عقب تر از دریانوردان انگلیسی بودند که با موتور بخار خودشان را به قطب رسانده بودند ولی همان چند کشف ساده را نتوانسته بودند بکنند. نتوانسته بودند ایگلو بسازند و دهانه آن ایگلوها را اگر توانسته بودند به صورت چادر بسازند، و گود نکرده بودند، و آن لایستر را نتوانسته بودند بسازند، و مهارت های دیگری را که صید فوک و ماهی بوده نمی دانستند. پس همین جا شما یک ذره هم شک کنید که تعریف هوش واقعاً چیست؟ آیا اینویت ها باهوش تر بودند؟ یا دریانوردانی که از آن سر دنیا آمده بودند باهوش تر بودند؟ نمی دانیم! کمی باید دقیق تر به این مسائل فکر کنیم مقاله خیلی زیبایی هست به نام The cultural niche why social learning is essential for human adaptation نوشته آقای رابرت بویل، پیتر ریچرسون و همان جوزف هنریک که کتابی معرفی کردیم که خیلی خوب اینجا توضیح داده. دو کتاب جالب دیگری هم هست که من به تدریج آنها را خدمت شما معرفی می کنم A different kind of animal و #13:24نوشته همون دابرت بویل که مقاله قبلی را نوشته بود.