شماره 186: کتابِ قبل از اینکه بفهمی

پادکست دکتر مکری. نوشته: جان بارگ
شهریور 1399
قسمت سوم

شماره 186: کتابِ قبل از اینکه بفهمی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 186: کتابِ قبل از اینکه بفهمی
Loading
/

متن پادکست

اگر موافق باشین، قسمت سوم از بررسی و مرور کتاب ” قبل از آنکه بفهمی” “before you know it” “John Bargh” رو دنبال کنیم. اگر خاطرتون باشه، در انتهای قسمت دوم عرض کردم که ما یک سوگیری‌های پنهان نژادی در آمریکای شمالی شاهد اون هستیم که وقتی افراد به نوعی اون زمینه‌سازی یا مقوله “priming” براشون اتفاق میوفته، اونها فعال می‌شه و در رفتار انسان‌ها خودش رو نشون می‌ده. حتی اگر خاطرتون باشه، ما اشاره کردیم که هر چقدر چهره‌ها سیاهپوست‌ترند و به سیاهپوستان اصیل آفریقایی تبار آمریکای شمالی شبیه‌تر هستند، این سوگیری و این فعال شدن طرحواره، به نظر میاد جدی‌تر صورت می‌گیره. حالا سؤالاتی که هست، باز “John Bargh” هم به اون پرداخته و حتی در کتاب خانم “Jenifer Eberhardt” هم بهش اشاره شده بود، که در واقع اینها از کجا میان؟ یعنی این طرحواره‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟ آیا راه‌هایی وجود داره که ما بدون اینکه حواسمون باشه، اینها در ذهن افراد القاء شده باشه؟ خاطرتون هست که این مسئله رو ما در مورد کودکان داشتیم. کودکان پیش‌دبستانی، همون مطالعه مشهور در مورد اون آسیایی‌تبارها، این حس رو داشت که اینها قبل از اینکه برن مدرسه، وقتی به دختر بودن خودشون حساس می‌شن دختربچه‌ها، اون ذهن ریاضی، هوش ریاضی و توانایی های ریاضی‌شون افت می‌کنه. در صورتی که وقتی اونها به مقوله آسیایی‌تبار بودنشون که یک طرحواره پنهان در مورد هوش ریاضی داره، می‌اندیشند و فعال می‌شن، توانایی‌شون بالا می‌ره. باز هم مطالعاتی صورت گرفته که ببینند اینها از کجا میاد؟ این هم مطالعه جالبیه که خیلی سروصدا کرد که یک مقدار کار فنی هنری برد و در کتابهای مختلف و در مقالات مختلف بهش استناد شده بود. کاری که صورت گرفته بود این بود. یازده سریال مختلف آمریکایی رو انتخاب کردند، مثل سریال “house”، مثل سریال “CSI”، مثل سریال “Bombs” و “Graz anatomy”. و اومدند از یک ساعت انتخاب شده اینها، سه تا کلیپ ده ثانیه‌ای استخراج کردند. منتها کلیپ‌ها چه ویژگی داشت؟ کلیپ‌ها این ویژگی رو داشت که در جریان این کلیپهای ده ثانیه‌ای، یکی از قهرمانان یا کارکترهای اصلی یکی از این سریال‌ها، در حال گفتگو با یکی از کارکترهای سیاهپوست بود. یعنی فرض کنید همین آقای “house”، داشته با یک مراجع سیاهپوست صحبت می‌کرده. یا در “Graz anatomy” مثلاً دو تا پزشک داشتند با هم صحبت می‌کردند و یکی سفید بوده و یکی سیاه. منتها کاری که کردند این بوده. اون قسمتی که با سیاهپوسته داشتند حرف می‌زدند، سیاهپوسته سانسور شده و بریدند. یعنی معلوم نیست که سفیدپوسته داره با کی صحبت می‌کنه. در واقع کار هنری قشنگیه. یعنی سفیدپوست ده ثانیه داره با یک مخاطبی صحبت می‌کنه که شما نمی‌دونید که این مخاطب، سیاه پوسته یا سفیدپوست. برای مقایسه این، یک حالت کنترل هم درست کردند. اون کلیپ‌های ده ثانیه‌ای که سفیدپوسته داره با یک سفیدپوست دیگه‌ای صحبت می‌کنه. در همون هم باز، اون قسمت دوم یعنی سفیدپوسته رو نشون نمی‌دن. این مقاله هست. اگر آدرس دقیقه مقاله رو می‌خواین: (03:51) باز در ژورنال معتبر science چاپ شده که در واقع عنوان مقاله این هست که “انتقال پنهان یا انتقال ضعیف سوگیری نژادی در رفتارهای غیر کلامی تلویزیونی” . باز یکی از نگارنده‌ها و پژوهشگران این مقاله، همون خانم “Naliny Ambody” که گفتم هندی‌تبار بوده و متأسفانه در سن پایین فوت شده و پژوهش‌های قشنگی در این زمینه داشته. اومدند وقتی این کلیپها رو بررسی کردند، به افرادی نشون دادند. به کی‌ها نشون دادند؟ به افرادی نشون دادند که این افراد، در واقع هیچ‌کدومشون این سریال‌ها رو قبلاً ندیده بودند. یعنی نکته مهم اینه که اینها نمی‌دونستند که این کارکترها کیه و با کی‌ها صحبت می‌کنند. یعنی هرکسی گفته بود من یازده تا سریال رو دیده بودم، از فهرست خارج کرده بودند. داوطلبان کسانی بودند که این سریالها رو ندیده بودند. منتها چیز جالبی که متوجه شدند اینه و جالبه که کلیپها به خاطر مسائل نژادی انتخاب نشده بود و تمام داوران، قبل از بریدن این کلیپ‌ها، سعی کرده بودند و متفق‌القول بودند که این دیالوگ و گفتگو نژادپرستانه نیست و قرار نیست اون طرف سیاه تحقیر بشه و یا اون طرف سفیدپوست، خیلی ازش تمجید بشه. ولی با این حال وقتی اون کلیپ‌های بریده رو به افراد نشون دادند، واضحاً یک تفاوت معنی‌داری مشاهده شد در طرز برخورد سفیدپوسته با سفیدپوسته، در مقابل سفیدپوسته با سیاه‌پوسته. یعنی وقتی که اومدند رفتارهای غیرکلامی رو نگاه کردند، “fairverbal nonverbal response” (05:44) یعنی “رفتارهای غیرکلامی دوست داشتنی یا مطلوب”. وقتی سفیده داره با سفیده صحبت می‌کنه، نمره‌ای که آورده، 16/0 هست در صورتی که وقتی داره با سیاهپوست صحبت می‌کنه، نمره‌ای که آورده، 04/0- هست. یعنی درسته که دیالوگ، سناریو و همه اینها قراره خنثی باشه و توش نژادپرستی نباشه، ولی از چهره طرف، از نوع اخم کردنش، نوع لبخند زدنش، اون افرادی که نمی‌دونستند این داره با کی صحبت می‌کنه؟ سفیده یا سیاهه؟ این حس رو کردند که توی اون حالتی که با سفید داشته صحبت می‌کرده، خیلی چهره‌اش بشاش‌تر بوده، چهره‌اش مثبت‌تر بوده و ژست‌هایی که می‌گرفته، با احترام بیشتری بوده. یعنی دوستان عزیز، حتی وقتی سریالی انتخاب می‌شه که هیچ رده نژادی نداره، هیچ ادعایی نیست که توی اون دیالوگ یا کلیپ، تحقیری از طرف مقابل هست، اون هنرپیشه با وجود اینکه اصلاً نژادپرستی رو انکار می‌کنه، توی ناخودآگاه و توی چهره‌اش یک جور نفرت، انزجار یا تحقیر، “detect” می‌شه، “مشاهده” می‌شه وقتی داره با سیاهپوست صحبت می‌کنه. این مقاله خیلی صدا کرد. برای اینکه این سریالها، سریالهایی بودند و اون قسمتهایی که انتخاب شدند، قطعاً قسمتهایی بودند که همه داورهای بی‌طرف گفته بودند که هیچ نشانی از نژادپرستی توش نیست. اتفاقاً طرف مقابل مثلاً رزیدنت داره با استاد سیاهپوستش صحبت می‌کنه مثلاً توی “Graz anatomy”. ولی چیزی که هست اینه که از توی اون کلیپ‌ها و بریده‌ها، این حس رو داشتند که “نمی‌دونیم با کی صحبت می‌کنه، ولی هر جوری هست، توی چهره‌اش ما اون قدر احترام نمی‌بینیم که توی اون کلیپ‌ها می‌بینیم.” در صورتی که باز وقتی کلیپها رو باز کرده بودند و داوران بی‌طرفی نگاه کرده بودند، سیاهپوستی که طرف مقابل بوده، از نظر موقعیت اجتماعی، از نظر هوش، از نظر مهربانی، از نظر زیبایی چهره و جذابیت، تفاوتی با سفیدپوسته نداشته. یعنی ببینید هیچکدوم معنی دار نیست. این نیست که به یک فرد سیاهپوستی داشته نگاه می‌کرده که درجه‌اش پایین‌تره، سوادش پایین‌تره، آیا کارکتر منفیه؟ از نظر اینها مَچ کرده بودند و وقتی افراد به صورت خودآگاه داشتند نظر می‌دادند، می‌گفتند اینها برابرند. اما با این حال، توی چهره‌شون یک خشم پنهان یا انزجاری وجود داشت. حالا چرا من این رو اهمیت می‌دم؟ اگر خاطرتون باشه قبلاً بحثی کردیم، البته کتابش رو هیچ وقت فرصت نشد که معرفی کنم که مقوله‌ای بود که در مورد “dark matter” یا “ماده تاریک یا ماده سیاه در روان انسان” که “denial overate” (08:34) اشاره کرده بود که ما بدون اینکه خودمون بدونیم، بدون اینکه در اون قسمت هشیار و آگاه فرهنگ ازش مطلع باشیم، به صورت پنهان و غیر ملموس، ما یادگیری‌ها و سوگیری‌هایی در ما القا می‌شه و برای همین بسیاری از این مطالعاتی که ادعا می‌کنم که توی پرسشنامه چیزی پیدا نکردیم، توی مصاحبه چیزی پیدا نکردیم رو زیر سؤال می‌بره. می‌گه آره، بخش عمده‌ای از تغییرات ما، یادگیری‌های ما، اون زیر اتفاق میوفته بدون اینکه خود ما ازش آگاه باشیم. یعنی حتی توی برنامه تلویزیونی که سعی کرده بی‌طرفی کامل رو رعایت کنه، می‌بینی که اون زیر پنهانی و به صورت غیر محسوس، اون انزجار وجود داره و این انزجار به نظر میاد توسط کودکان مورد تشخیص قرار می‌گیره و متوجه می‌شن. باز چیزهای دیگه‌ای رو متوجه شده بودند. مثلاً در واقع اگر شما مدتهای زیادی این کلیپها رو نگاه کنید، حالا چه آدمهایی که این کلیپ‌ها رو زیاد نگاه کردند، مثلاً وقتی دیدند آدمهایی که این سریالها رو خیلی زیاد نگاه می‌کنند، یعنی یک گروه مخاطب متفاوت از اونهایی که توی آزمایش بودند، هر چه بیشتر این سریالها رو نگاه می‌کنند، اون تمایلات پنهان نژادپرستی‌شون بیشتره. یعنی این بخش دیگری از مطالعه خانم “Ambody” بود که ساعاتی که شما به سریال نگاه کردن و تلویزیون نگاه کردن می‌پردازی، اون حس نژاپرستی پنهانت بیشتر و پررنگ‌تر می‌شه. این هم باز تأیید دیگر از اینکه من بارها گفتم که تلویزیون چیز خیلی جالبی نیست و باید محدود بشه. در مبحث روانشناسی و هنر هم گفتم. به نظر میاد یک عنصر مخرب برای سلامت انسانهاست. یک ساعتش خوبه، ولی از یک ساعت که بیشتر می‌شه، به نظر میاد که یک جور پنهان، شستشوی فکری و سوگیری‌ها رو در افراد می‌کاره بدون اینکه حتی حواسشون باشه. و باز در واقع وقتی کلیپ‌های جهت‌دار رو مقایسه کردند، ما شاهد این هستیم که توی مطالعات دیگه، به نوعی غیر مستقیم تأثیرگذار هست. اومدند دیدند تیکه‌های یک کلیپی رو، عرض کردم که هر چه بیشتر این سریالها رو نگاه می‌کنی، نژادپرستی پنهانت بیشتره. نژادپرستی آشکار، از طرف می‌پرسند که به نظرت سیاهپوست‌ها کم‌پوش‌ترند؟ به نظرت سیاهپوست‌ها خشن‌ترند؟ توی پرسشنامه می‌گه نه، ولی توی تست‌های پنهانی که انجام می‌شه که مثلاً یکی “IAT” هست. ولی اجازه بدین برای اینکه این برنامه خیلی طولانی می‌شه، من “IAT” رو اینجا معرفی نکنم. قبلاً معرفی کردم، توی مسئله اعتماد و مسائل دیگه. فرصتی شد به صورت مجزا می‌گم. این می‌شه “Implicit association test” در واقع “آزمون تداعی پنهان” که افراد توی آزمونهای سنجش باورهای پنهان، متوجه می‌شن که افکار نژادپرستانه پررنگی دارند. ممکن بود در اون قسمت دوم، شما این ا عتراض رو بکنید که اونهایی که نژادپرستند و زمینه‌اش رو دارند، می‌رن این سریالها رو بیشتر نگاه می‌کنند، چون ارضاشون می‌کنه. توش به صورت غیر پنهان نه علنی، به صورت “unconscious” به صورت ناخودآگاه، اقلیت‌های نژادی تحقیر می‌شن. توی آزمون سوم “Ambody”، این “study tree” هست. کاری که کرده، اومده این کلیپ‌ها رو برای افراد پخش کرده، بدون اینکه اون دیالوگ توش باشه. همون انزجار پنهانی که گفتم وقتی افراد به صورت دوسو کور اینها رو مطالعه می‌کنند، احساس می‌کنند. وقتی که پخش کرده، اتفاقی که افتاده کلیپ‌هایی که به نفع سیاهپوست‌ها بوده در مقابل کلیپهایی که به نفع سفیدپوست‌ها بوده، برای افراد پخش کردند، بعد از مشاهده اونها، نمرات اون آزمون “IAT” یعنی آزمون “تداعی‌های پنهان” تفاوت کرده. یعنی نشون می‌ده واضحاً اون کلیپ‌ها روی نگرش انسان‌ها اثر دارند. پس ببینید در واقع اون روح “Vicary” برگشته، ولی داستان این نیست که اومده تیکه‌هایی از پپسی‌کولا یا کوکاکولا رو لابلای فریم‌ها گذاشته. اصلاً وقایع اونجا جلوی چشم شما هست و داره غیر مستقیم شما رو تحت تأثیر قرار می‌ده. باز از این مطالعات زیاد هست. دقت بفرمایید یعنی می‌گه خیلی از این چیزها درسته که لابه‌لای بقیه هست، ولی چیزی نیست که قایم شده باشه. چیزی نیست که با توطئه اون وسط باشه. اصلاً ناخودآگاه اتفاق میوفته. مثلاً “John Bargh” به مطالعه جالب “Martin Gilence” اشاره می‌کنه. و “Martin Gilence” رفته این کار رو کرده که رفته توی مجله “time news week” و “US News and world report”، عکسهایی که مربوط به مقوله فقر بوده و توی این مجلات چاپ شده، از سال 1988 تا سال 1992 استخراج کرده و ببینه که اون عکس، عکس کی هست؟ مثلاً مقاله‌ای نوشتند در مورد مضرات فقر. مقاله‌ای نوشتند که مثلاً فقر بایستی ریشه‌کن بشه. و ببینند اون عکسی که توی اون مجله گذاشته، اون عکسی که انتخاب شده، بیشتر چه چیزیه؟ مثلاً این درآورده که طی این مدت توی “time” 36 تا عکس در مورد فقر بوده. توی “news week” 103 تا بوده و توی “US News and world report” 67 تا بوده. ولی تعداد آدمهایی که به عنوان فقیر نشون داده شدند، اینجا اومده. ولی نکته جالب اینه که در اکثریت اینها وقتی می‌گفتند فقیر، یک عکس سیاهپوست رو گذاشتند. توی مجله “time” 65 درصد، توی news week”” 66 درصد و در “US News and world report” 53 درصد مواردی که وقتی خواستند مصداق فقر رو نشون بدن، عکس یک سیاهپوست بوده و جالبه که میانگینش شده 62 درصد. در صورتی که درسته ممکنه شما بگین که سیاهپوست‌ها فقیرترند، ولی اگر شما بخواین یک نمونه رو از جامعه انتخاب کرده باشین، سیاهپوست‌ها همش 15 درصد جامعه رو تشکیل می‌دن و اگر جمعیت فقرا رو هم نگاه کنید، می‌گن جمعیت فقرای آمریکا، 30 درصدشون سیاهپوسته. یعنی هنوز باید نسبت شما 30 درصد سیاهپوست و 70 درصد سفیدپوست باشه. در صورتی که کاملاً برعکسه. 62 درصد سیاهپوست و 38 درصد سفیدپوست یا اقلیت‌های دیگه رو نشون داده. یعنی شما می‌بینید بدون اینکه اصلاً سوءنیتی باشه، این مقالات و مجلات سعی کرده بودند که به نفع اقلیت‌های فقیر کار کنند، ولی ناخودآگاه اون طرحواره‌ها رو در ذهن آدمها کاشتند. و در واقع “John Bargh” می‌گه اینها روی تصمیم‌گیری‌های ما خیلی اثر دارند و اون سوگیری‌ها و زمینه‌سازی‌های پنهان رو دامن می‌زنند. اگر موافق هستید، بریم مباحث دیگه رو بررسی کنیم. کارهای پژوهشی دیگری که “John Bargh” به اونها اشاره می‌کنه. این هم یک کار جالبه. این هم شاید جزء پژوهش‌های ماندگار بشه ازش نام برد، ولی خیلی مشهور نشد. “Solarz” که در واقع کار جالبی که کرده، در سال 1960 بوده. داستان این پژوهش چی بوده؟ داستان این پژوهش این بوده که یک اهرم در اختیار افراد گذاشتند و در این افراد که، جالبه در سال 1960 این امکانات خیلی قوی نبوده. یعنی شما وسایل الکترونیکی و کامپیوتری فعلی رو نداشتید. الان با یک “joystick” خیلی راحت می‌تونید این کار رو بکنید. یک سری اهرم مکانیکی درست کرده بودند و جلوی افراد گذاشته بودند و می‌گفتند هر دفعه یک کارتی که جلوی شما ظاهر می‌شه و روش یک مطلبی نوشته، مثلاً توی لیست A دقت بفرمایید: شیرین، ترش، مهربان، خشن، با ارزش، بی‌ارزش، دور، نزدیک، شاد، غیر شاد، میاد جلوتون، این اهرم رو حرکت بدین. منتها به یک عده گفته بودند که مثلاً وقتی چیزهای مثبت می‌بینی، اهرم رو بکش طرف خودت و چیز منفی می‌بینی، اهرم رو بده عقب. پس وقتی شما مثلاً توی این لیست هست “frag rent” “خوشبو” و قراره چیزهای مثبت رو بکشی سمت خودت، باید اهرم رو بکشی جلو. ولی وقتی لغت “stupide” رو می‌بینی، باید اهرم رو بدی رو به عقب. برای یک گروه دیگه عکس این گفته بودند. یعنی وقتی چیزهای مثبت رو می‌بینی، اهرم رو بده عقب و چیزهای منفی رو می‌بینی، اهرم رو بکش جلو. حالا من دارم این رو می‌گم که شما با طراحی این پژوهش‌ها آشنا بشین. فرض این عده این بود که از نظر فیزیولوژیک، از نظر آناتومی، از نظر بدنی، آدم دوست داره چیزهای منفی رو دور کنه و چیزهای مثبت رو بکشه طرف خودش. پس اگر قرار بر این باشه که هر موقع چیز مثبت دیدی، عکس مثبت دیدی، نوشته مثبت دیدی، اهرم رو رو به جلو بکشی، در مقایسه با اون زمانی که قراره نسبت به کارتهای مثبت، اهرم رو هل بدی و از خودت دور کنی، شما باید راحت‌تر عمل کنی و سرعت انتقالت بهتر باشه و این دقیقاً همین چیزی هست که اتفاق افتاد. جوابش رو در اسلاید شماره 40 در این مقاله 1960 شما می‌بینید. برای آقایان و خانمها فرقی نداشته و داستان اینگونه بوده که هر موقع قرار بوده که شما یک لغت مثبت رو می‌بینی، طرف خودت بکشی، خیلی کارآمدتر عمل کرده. 803 هزارم ثانیه طول کشیده. در حالی که وقتی قرار بوده هل بدی یک چیز مثبت رو از خودت، 871 هزارم ثانیه بوده و همین مسئله به صورت معکوس، در مورد امور ناخوشایند اتفاق افتاده. حتی ببینید در خانمها این پررنگ‌تره. در کشیدن پدیده‌های مثبت به سوی خود و دور کردن هنگامی که پدیده مثبته. یعنی نشون می‌ده و به نظر میاد که مسئله فرهنگیه، مسئله عاطفیه، یادگیری زنانه هست که وقتی یک چیزی مثبت هست، دوست داری سریع‌تر بکشی طرف خودت و اگر مثبته، دور کردنش برات یک مقدار دشواری بیشتر داره. یعنی می‌بینید که سیستم موتور با سیستم شناختی ما هم جهت هست. این مسئله را توی مقالات دیگه هم بررسی کردند. من باز هم مقاله دیگری که خانم “Ambody” شرکت داشته، سال 2012، اون هم همین کار رو کرده که دوباره از همین اهرم‌ها گذاشتند. تقریباً بعد از 50 سال، اون آزمایش “solariz” رو برای کارهای دیگه دنبال کردند. این دفعه این کار رو کردند. مقاله “solariz” اینها همه علنی بود. یک چیز مثبت یا یک چیز منفی. یا یک لغت مثبت، یک لغت منفی. حالا مربوط به چیزهای دیگه هست، چه لیست رو قبلاً دیدید، در مورد هوش بود، در مورد زیبایی بود، در مورد رایحه خوش بود و غیره. ولی خانم “Ambody” پیچیده‌تر کرده. به افراد گفته که یک اهرم می‌گذاریم جلو، اگر تصویر ساختمان و خانه بود، اهرم رو می‌کشی جلو. تصویر چهره بود، تصویر رو می‌کشی عقب. برای یک گروه دیگه، عکس این رو گفتند. گفتند هر موقع تصویر چهره بود، اهرم رو می‌کشی جلو، ساختمان بود اهرم رو می‌دی عقب. اینجا در واقع استتار بوده. اینها به دنبال تمایز ساختمان در مقابل چهره نبودند. قسمت پنهان پژوهش در این بوده که ما یک سری چهره‌هایی می‌گذاریم که چهره‌هایی هستند که دیگر داوران گفتند که این قیافه شرور و غیرقابل اعتماده و یک سری چهره‌ای که داوران بی‌طرف که چهره‌ها رو مستقل ارزیابی کردند، گفتند این چهره مهربانه، این چهره قابل اعتماده. در صورتی که خود آزمودنی خیال می‌کرده که هنر اینه که هر چه سریعتر نسبت به ساختمان در مقابل چهره واکنش بده. یعنی می‌بینید خیلی پنهان‌تر اومدند ناخودآگاهش رو بسنجند. باز در اسلاید بعد، شما جواب رو می‌بینید. وقتی چهره غیرقابل اعتماده “untrustworthy” که شما می‌بینید به صورت خاکستری نشون داده، در مقابل زمانی که چهره قابل اعتماده “trustworthy” که سفید نشون داده، اگر قراره بکشه سمت خودش، اون چهره غیرقابل اعتماد رو با دشواری و تأخیر می‌کشه، در صورتی که قابل قابل اعتماد رو سریعتر می‌کشه. یعنی قرار بوده چهره‌ها رو بکشند طرف خودشون. اگر قرار بوده چهره هر موقع اومد از خودش دور کنه و برعکس خونه رو طرف خودش بکشه، اگر چهره به نظرش میومد که قابل اعتماده، در هل دادن اهرم به جلو تأخیر می‌کرد و کندتر می‌شد. تفاوتها رو ببینید، البته خیلی زیاد نیست. همزمان که من این پژوهش‌ها رو ارائه می‌دم، یک مقدار به حجم تغییرات هم دقت کنید. مثلاً 540/0 ثانیه در مقابل 520/0 ثانیه است. ولی ادعایی که این آدمها، “John Bargh” و خانم “Anybody” و مشابه و همفکران این‌ها می‌کنند، “timothy winslet”، “Daniel Gilbert” اینها می‌گن اندازه‌اش مهم نیست، وجود و یا عدمش مهمه. یعنی این نشون می‌ده که حتی سیستم بدنی ما در هنگام کشیدن و دور کردن، یک جوری با ذهن ما یک تعامل خیلی پیچیده داره. حالا باز یک عده گفتند اگر این جوریه، از این می‌شه به عنوان یک درمان استفاده کرد. این هم جالبه. من از این مدل مقاله کم دیدم، یعنی ما بیایم از مقاله استفاده کنیم. اینها این دفعه از “joy stick” استفاده کردند، از این بازی‌های کامپیوتری و اومدند این کار رو کردند. گفتند که خیلی خوب، این رو می‌گذاریم و قرار ما به این صورته که توی یک عده، می‌گیم که هر موقع شما چهره‌ی سیاهپوست رو دیدی، رو به جلو هل می‌دی. در یک عده دیگه گفتند که وقتی چهره سیاهپوست رو دیدی، به سمت خودت می‌کشی. یعنی تصاویر رو به این صورت پخش می‌کردند که یک تصویر سفیدپوست و یک تصویر سیاهپوست و صحبت بر سر این بود که هر موقع که مثلاً سیاهپوست بود، اهرم رو می‌کشی طرف خودت و سفیدپوست بود، اهرم رو می‌دی عقب. و برای یک گروه دیگه برعکس گفته بودند. هر موقع سفیدپوست بود، اهرم رو برعکس حالت قبل اقدام می‌کنی و 480 بار ازشون خواستند که این کار رو بکنه. یعنی طرف نشسته تمرین کرده. اتفاقی که افتاده اینه، بعد از 480 بار. یک گروه کنترل هم داشتند برای اینکه گفتند شاید اصلاً تکون دادن اهرم، یک گروه کنترل دیگه‌شون این بوده که مثلاً اگر سیاهپوسته، سمت چپ می‌فرستی و یک گروه دیگه می‌گن سمت راست می‌فرستی. یعنی توی چهار جهت بوده. این “sidewise” که نوشته، اینجا اینه. وقتی در حالتی بوده که 480 بار با طرف تمرین کردند که هر موقع عکس سیاهپوست بود اهرم رو می‌دی عقب و سفیدپوست بود می‌کشی طرف خودت، می‌بینی بعد از 480 بار این کار رو انجام دادن، اتفاقی که میوفته، اون نگرش منفی که توی اون آزمون‌های پنهان سنجیده می‌شد، تشدید می‌شه. یعنی شما ناخودآگاه دارید طرف رو شستشوی فکری می‌دی کاملاً با اون جهت joy stick که در دست افراد قرار دادی و ممکنه طرف فکر کنه که چه تفاوتی داره که سفیدپوست رو هل بدم، سیاهپوست رو بکشم و یا برعکس؟ مثلاً سفیدپوست این جهت رو عوض کنه؟ اتفاقی که میوفته اینه که با تکرار این عمل، کم کم اون تمایل در شما شکل می‌گیره و در رفتارهای بعدی شما ظاهر می‌شه. حالتی که به پهلو حرکت بدم، وسط این دو تا قرار گرفته و وقتی طرف حالت “approach black” داشته، یعنی سیاهپوست رو سمت خودت بکش، می‌بینید که اون احساس منفی و پنهان خیلی کمتر شده تا زمانی که این joy stick رو قراره هنگام مشاهده سیاهپوست‌ها به جلو هل بده. معنی دیگرش اینه که ما در جهانی داریم زندگی می‌کنیم که ممکنه حواسمون نیست و داریم مهندسی افکار می‌شیم. حالا نظریه‌های توطئه رو در شما زنده نکنم، ولی همین کافیه که مثلاً شما در مغازه، هزاران بار تکرار می‌شه که این در رو بکشی یا هل بدی. یا وقتی داری می‌کشی، به چه نیتی می‌کشی و یا هل می‌دی به چه نیتی باشه. این می‌تونه روی اینها اثر بگذاره. و اتفاقاتی که میوفته، اینه که شما می‌بینید بعداً روی چیزهای دیگه‌شون هم اثر می‌گذاره. اینجا چی رو سنجیده بودند؟ “implicit reseal attitude” از اون تست‌های پنهانی که گفتم توی یک جلسه دیگه قراره برای شما توضیح بدم که اون افکار پنهان رو می‌سنجه. ولی یک عده این اعتراض رو وارد کردند به این مقاله. گفتند شما می‌گی که وقتی اهرم رو هل می‌دم رو به عقب و یک نوعی ناخودآگاه معنی انزجار از سیاهپوستان رو در سیستم شناختی من حک می‌کنه، این توی آزمون‌های خیلی ظریف قابل سنجشه و در عمل این اتفاق برای من نیوفته. ولی مرحله دوم آزمایش جالب بود که گفتند خیلی خوب، بعد از اینکه این تست‌ها رو انجام دادین، قراره بیای بری کنار یک آدم سیاهپوست بشینین و با هم یک فرم پر کنید و یا با هم یک مصاحبه انجام بدین. اون گروهی که 480 بار وقتی که عکس سیاهپوست میومده، اهرم رو می‌کشیده کنار خودش، در مقابل این مشکیه که اهرم رو باید هل می‌داده به جلو و دور می‌کرده از خودش، وقتی سر میز مذاکره یا سر میز مصاحبه با سیاهپوست نشسته، فاصله خیلی بیشتری از سیاهپوسته گرفته. می‌بینید چه تفاوت زیادی کرده! یعنی اگر شما بخواین اینها رو اندازه‌گیری کنید براساس اون واحد، وقتی که اهرم رو 480 بار کشیده طرف خودش هنگام دیدن تصویر سیاهپوست، بعد که با سیاهپوست سر میز نشسته، سرهاشون خیلی به هم نزدیکتر بوده تا هنگامی که اون حالت مخالف بوده. یعنی نشون می‌ده روی رفتارهای بعدی اثر گذاشته. و طرز نشستن “body orientation” هم تغییر کرده. یعنی در اون حالت، به نظر میاد شونه‌هاش رو به عقب بوده و داوران دیگه که این رو دیدند، گفتند که مثل اینکه این داره خودش رو از اون دور می‌کنه. یعنی چگونه ذهن ما مقهور این پدیده‌ها می‌شه. برای همینه که می‌گم اینها رو شما باید بخونید و با این پژوهش‌ها آشنا باشین. آیا این پژوهش‌ها واقعاً در عمل اتفاق میوفته؟ آیا یک عده دارند مهندسی می‌کنند رفتار ما رو؟ آیا اون سریال‌ها هدفمنده یا اصلاً ناخودآگاه خود اونها دارند این کار رو می‌کنند؟ یعنی وقتی می‌خوان یک چیزی رو مهندسی کنند در رفتار انسانها، جوری که حواسشون نیست، دارند یک سوگیری‌هایی رو به ما القا می‌کنند. اینها همه نکاتیه که باید راجع به اون فکر کنیم. بعضی از نویسنده‌ها خیلی تصویر ترسناک و توطئه‌آمیزی رو رسم می‌کنند. جهانی که ممکنه شما حواست نباشه، ولی همین ده هزارم ثانیه در هزار و ثانیه‌ها می‌گن انقدر در شما انباشت می‌شه که شما یک سری تمایزهایی رو پیدا می‌کنی، در صورتی که علنی به نظر میاد همه چیز در شرایط متعادل هست و همه چیز در صلح و صفا و رفاقت و عدالته، در حالی که یواشکی دارند در شما این چیزها رو در شما ایجاد می‌کنند.
Document