دوستان عزیز قسمت چهارم و در واقع قسمت آخر بررسی کتاب آخرین آغوش مامان که گفتیم در واقع آخرین اثر Frans de Waal دنبال کنیم خب به یه بحث جدی میرسه Frans de Waal میگه ایا در حیوانات مفهومی به نام عدالت برابری مساوات وجود داره یا نه؟ آیا حیوانات در مقابل بیعدالتی احساس خشم میکنن؟ احساس عصبانیت میکنن اگر حس کنند به صورت مساوی چیزی بین اونها تقسیم نشده آیا معترض میشن ؟و در عین حال اگر چیزی رو در اختیار دارند آیا با همنوع خودشون تقسیم میکنن؟ خب یافتهها خیلی متناقض یافتههایی که به صورت گزارش موردی هست مواردی رو دیده باشن مثلا Frans de Waal همون فایل قبلی خدمتتون گفتم که میگه که مثلا یه شامپانزه تعداد زیادی سیب داره موز داره و از پشت شیشه به بقیهی شامپانزهها که دستشون بهش نمیرسه نشون میده و اونا رو در واقع اذیت میکنه یا مورد جالب دیگهای که مثلا توی باغ وحش یه جایی بوده که با طناب میرفتن پایین شامپانزههای دیگه و این شامپانزهها در واقع از اون طناب میتونستن برن پایین و بگیرن بیان بالا ولی جوونترها که میخواستن اونار اذیت کنن مثلا موقع غذا بوده موقع دادن خوراکی چیزی بوده دست میبردند و در واقع اون طناب رو میگرفتن و از توی اون گودال یا اون توی اون دره درمیاوردن و مینداختن یه گوشهی دیگه که شامپانزهای که اون پایین موندن به راحتی نتونن بیان بالا یعنی یه جور اونا رو قال میذاشتن این رفتارها دیده میشه. و باز جالب که میگه همون رفتار آشتی جویانه که خدمتتون گفتم یکی از کارای ماما این بود که وقتی این جوونای شرور در واقع آزاررسان میومدن اون طناب رو بر میداشتن که اون بقیهی میمونا پایین بمونن دوباره طناب رو مینداخت پایین و میگفته که اون بیان بالا یعنی به نظر میاد بعضیاشون حس عدالت و کمک به هم نوع داشتن بعضیا نداشتند و در عین حال تو بعضی شرایط به نظر میومد خوراکیهای خودشون تقسیم میکردند اگر در باز میشد حاضر بودند خوراکی بدن به در واقع هم نوع خودشون بعضی مواقع برای خودشون برداشتن .حتی این مساله رو توی بونوبوها مدعی که خیلی مساوات بیشتره یعنی امکان اینکه یک بونوبو دررو باز کنه که بقیه هم بیان و با هم غذا بخوریم خیلی بیشتر از شامپانزه هاست. این سوال در قالب این مطرح چون اقتصاددانها یه اصطلاحی به کار میبرند میگن home ecconomicus اینو کارشناسان و متخصصین و دانشمندان علوم شناختیه به کار میبرند درواقع ادعا بر اینه که home ecconomicus انسان اقتصادی باورش بر اینه که همواره سود و منافع خود را باید به حداکثر برسونه. این یک اصطلاح فرضیست مثل Homo sapiens نیست یه گونهی خاصی وجود داشته باشه یک انسان فرضیست یعنی انسان اقتصادی . معتقدند انسان اقتصادی home ecconomicus سعی میکنه حداکثر سود رو برای خودش برداره و کوچکترین سودی به بقیه نرسه و مدعی هستند که این نشانهی درواقع خرد و در home ecconomicus یک پدیده دیگه هم مستتر به این دقت کنید چون شما بعدا این با آسیبشناسی روانی توام خواهید که اگر حداکثر بهم نرسید اگر حس کردم بقیه بیشتر استفاده کردند آیا من بازی رو بهم میزنم یا همون حداقل رو هم قبول میکنم؟ شما فکر کن مثلا غذایی هست ده تیگه موزه هشتاشو یکی برمیداره و دوتاش به اون یکی میرسه بر اساس باور به home ecconomicus یا انسان عاقل یا انسان اقتصادی همون دوتار باید برداری قبول کنی چون اگه قبول نکنی و بازی رو بهم بزنی اون مشارکت رو بهم بزنی همون دوتا رو هم نخواهی داشت پس دو تا داشتن بهتر از اینه که هیچی داشتم. به این کنسپت به این مفهوم میگن مفهوم home ecconomicus سوال سر این که آیا انسانها اصولا رگههای شناختی ساختار مغز معاصر سرشت ما فرهنگ ما انسان رو home ecconomicus بار میاره یا نه و اگر قراره بار بیاره این رگهها در حیوانات هست یا نه؟ اینجاست که بین متخصصین اختلاف میفته. مثلا Joseph Henrich در مطالعاتی که قبلا داشته اشاره کرده اون بازی اولتیماتوم یادتون هست تو بازی اولتیماتوم داستان به این صورت یک شی یک خوراکی یک پاداش به نفر اول میدن نفر اول حالا با درواقع کرم خودش با قسط خودش با عدالت خودشون و تقسیم میکنه مثلا ده تا سکه میدن این هفتاشو برای خودش ورمیداره سه تاش میده به نفر بعد. نفر دوم میتونه قبول کنه یا نکنه اگر قبول کنه خب سه تا صاحب میشه اونم هفت تا ساعت میشه ولی اگر قبول نکنه کل بازی به هم میخوره یعنی درسته به سهتاش نمیرسه ولی طرف مقابلم به هفتاش نمیرسه. حالا این سوال وجود داره آیا حیوانات براساس home ecconomicus حرکت میکنن؟ Joseph Henrich میگفت اره یعنی تو مطالعات دیدن در شامپانزه ها اگر 9 به 1 هم باشه یعنی نه تا خوراکی یکی برداره یدونشو بده به به اون یکی از اون یکی بازی رو به هم نمیزنه چون اگر بازی رو بهم بزنه همون یه دونه هم گیرش نمیاد و شما یادتون هست که مطالعهای از Tomasello خدمتتون گفتم که تو Tomasello نشون داده بود که در واقع اون طراحی قشنگی که در واقع یکیشون با چوب غذا رو میکشید به سه متری خودش و بعد اون یکی باید طناب رو میکشید که برسه اگر در واقع طناب نمیکشید غذا به هیچ کدومشون نمیرسید ولی اگر خوراکی تو سهم شامپانزه ها نابرابر بود حتی اگر به صورت هشت را یکی ببره دوتا یکی دیگه ببره نفر دوم بازی به هم نمیزنه همین دلیل باور بر این که حیوانات home ecconomicus هستن هرچه بدی قبول میکنند در واقع قدرت رو ندارن که به عدالت بکنن که چرا سهم او بیشتر و سهم من کمتر حتی Joseph Henrich فراتره در کتابی که من معرفی خواهم کرد خیلی بحثانگیز خیلی کتاب بحثانگیزی به نام غریب ترین انسان ها که در واقع اشاره بر این داره که انسان عصر صنعتی انسان عصر مدرنه هست که خیلی به این مسالهی عدالت حساس و حتی اون رفته این بازی اولتیماتوم رو در قبایل خیلی اولیهی آمازون و جاهای دور افتاده انجام داده دیده اونا از قاعدهی home ecconomicus پیروی میکنند یعنی هرچی دادی قبول میکنن بازی رو بهم نمیزنند . اگر شما home ecconomicus هستی پس نسبت به بیعدالتی و مسالهی اجحاف و اینها حساس نیستی اگر حداقل پاداش رو بگیری ادامه خواهی داد. ولی اگر پاداش به صفر برسه شما اون موقع دیگه بازی نخواهی کرد. Frans de Waal ز طرفداران اون نگاه که میگه حتی حیواناتم home economicus نیستن. یعنی یه جاهایی وقتی احساس میکنند که داره بهشون اجحاف میشه ولو اینکه خودشون ضرر کنن بازی رو بهم میزنند این جملهای رو که من گفتم بهش فکر کنید این در آسیبشناسی روانی مهمه اگر دیدم ضرر میکنم کل بازی رو بهم میزنند به هم زدن کل بازی حتی بیشتر ضرر خواهم کرد دقت میکنید یعنی من حس کردم که دو سه از ده سهم رسیده من بازی رو بهم میزنم که همون دوم بهم نمیرسه ولی دلم خنک میشه که هشت سمت به اون یکی نرسید یعنی به نوعی عدالت برقرار شد این دوستان یک جهش تکاملیست این یک جهش شناختیست چون طبق تعریف شما هرچی میگن باید بگیریم یعنی با پاداش باید حساس باشه دیگه ولواینکه هی کم بشه. حالا آزمایش مشهوری بود Frans de Waal انجام داده بود که در اسلاید بعد ما این رو میبینیم این یه تیکهش رو به صورت gif ما اینجا داریم این ویدیو خیلی فراگیر شد و جوری که من دیدم یکصد میلیون بار دیده شده یکصد میلیون بار و در واقع یکیاز از کلیپهایی بود که در یوتیوب جز اون خیلی انفجاریها شد و کار به جایی رسید که Frans de Waal ی خیلی مشهوری بالا برد احتمال زیاد شما همه این دیدیده. این پژوهشیست که Frans de Waal و سارا پراسنا همکارش انجام داد . پژوهش در اصل از سال دوهزار و سه شروع میشه ولی این کلیپ جدیدتر پنج شیش سال بعد این کلیپ تهیه کردن . روی میمونهای Capuchin monkeys هست کاپوچینها میمونهای دامدار در واقع جهان جدید هستن تو آفریقا و اینها دیده نمیشن. این میمونها مغز تکامل یافتهای دارند درست میگن اندازهی مغزشون خیلی بزرگ نیست ولی چون تراکم سلولی شون بزرگ تقریبا سه تا چهار برابر مغز گربه نورون دارند و به همین دلیل میشه فکر کرد که سه تا چهار برابر او پیچیدگی دارد و اینگه که ما این رو به صورت تصادفی این پژوهش رو متوجه شدیم داشتیم میمونها رو با هم در واقع این میمونها رو باهاشون کار میکردیم و کاپوچینواین ویژگی رو دارن نمونههایی دارن چون ما تو کلیپهایی که اینها در واقع میتونه یه چیزی و اونا پس میدن اون مورد یادتون هست که عکس انداخته بودند که میمونها سرقت میکنند و زورگیری میکنند از صاحب اون موبایل یا گوشی اینم به این صورت که میگه ما مثلا میمون یه سنگ تحویل میداد و مابهش یک درواقع خیار به عنوان پاداش میدادیم و میخواستیم مثلا همین شرطی شدن عامل رو ببینیم. در مطالعات قبلی همیشه به صورت فردی مثلا یه میمون رو میشوندن و میمون مثلا پنج تا بهش سنگ میدادن پنج تا خیار میدادن و شروع میکردن مثلا ببینن آموختنش یا شرایطش چیه؟ ولی اینجا دو تا کنار هم بودن و برحسب تصادف متوجه شدند که میمون به پاداشی که میمون دیگه میگیره خیلی حساس و بعدا روی این پژوهش کردن دیدن صحت داره! حالا داستان این کلیپ چیه؟ حتما برید تو یوتیوبی اگر ندیدید در واقع fernes experiment رو بزنی فیلم میان دو سه دقیقه ست . داستانش اینه که این دوتا میمون یاد گرفته بودند که سنگ ریزه میدادن و غذا میگرفتند در ابتدای کار به هر دوی اینها به ازای یه سنگی که میدادن یه دونه خیار میدادن و این کار ادامه پیدا کرد این بهتون بگم خیار ارزش کالری بالایی نداره قیمت برای مینوبار خب خیلی ارزانتر از میوههای دیگر در مقابل اون یکی میمونه وقتی یه سنگ میداد یه حبه انگور میگرفت ولی این یکی یه تیکه خیار میگرفت چند بار که این کار رو تکرار کردن این میمون سمت چپ که اسمش لنس هست و خود این میمون یک سلبریتی شده کلی فن طرفدار داره پیج درست کردن … را به یکی از باغ وحشها منتقل شده و داره دورهی سالمندی و بازنشستگی اونجا میگذرونه چون دیگه از پژوهش کناره گرفته دیدن که وقتی به این اجحاف میشده به اون یکی به این میومدن انگور میدادنه کاری که میکرد ولی به این یکی میومدن یه تیکه خیار میدادن بعد چند بار این میمون عصبانی میشه و خشمش خیلی قشنگه دستشو میکنه اون تو دیگه یارار پرت میکنه و راضی نیست دیگه خیار بگیره و بازی رو بهم میزنه در واقع اونجا بود که Frans de Waal متوجه شد که میمونها به این که دیگری چقدر سهم میگیره حساسن فقط پاداشی نیست که من چقدر میگیرم و این خب خیلی از مناسبات شاید بگم رفتار گرایی کلاسیک رو زیر سوال میبرد که در واقع میومدن عامل شرطی شدن و درواقع محرک و پاداش و بررسی میکردند این فقط پاداش خودش مهم نیست که بقیه چی میگیرن مهم و این خشم اون خیلی دیدنی بود و این رو جاهای دیگه تکرار کردن و دیدن آره وقتی توی یه جمعی هست مثلا اگر به یکیشون شروع کنیم بیخودی بیشتر از بقیه یا کمتر از بقیه پاداش بدیم اون اعتراض توسط کسی که یه کم بهش دادن پیدا میشه. حتی مواردی هست که میگم اینا پژوهش نیست گزارش موردی هست میگن با شگ هم شما میتونی این کارو بکنی یعنی اگه دو تا سگ داشته باشید و هر کدوم از این سگها یک مثلا تریکی بازی کنن مثلا دستشون رو بیارن بالا تکون بدن و شما شروع کنید فقط به یکیشون پاداش بدید اگر به هیچ کدوم پاداش ندی این کار ممکن ادامه بدن ولی اگه قرار باشه پاداش باشه اگه به قول معروف پولیه قضیه به یکی پاداش بدی به اون یکی ندی اونی که پاداش نمیگیره سریعا معترض میشه. حالا فرانس دووال به درستی این رو میگه میگه ببین تو این دوتا میمونا این یکی که داره انگور میگیره صداش در نمیاددار خودش ادامه میده اینه که خیار میگیره عصبانی اگر ما حس اخلاق متعالی میگفتیم حس عدالت بود باید هر دو شاکی میشدند یعنی اونی که انگور گرفتن شکایت میکرد که چرا به من داری انگور میدی به دیگری که همون زحمت میکشه خیار مید ون قشنگ انگور نوش جان میکرد صداشم در نمیومد. پس داستان خیلی متعالی نیست آنچه که میبینی بیشتر اون یکی بهش اجحاف شده. خب اونی که بهش اجحافها میتونیم فرض کنیم که این پس حس عالی عدالت طلبی قسط و مساوات نیست بلکه حسادت بهش زور اومده که چرا؟ اون یکی داره بیشتر میگیره و من کمتر میگیرم و در واقع فرانس دووال اونجا به قشنگی اشاره میکنه او هم جهت است با helmut schoeck جامعه شناس و روانشناس اجتماعی هست من در سخنرانی حسادت بارها به کارهای او اشاره کردم یه کار کلاسیک مال هزار و نهصد و شصت و سه هست به نام ENVY حسادت و در واقع جز افرادی هست که این مقولهی حسادت در جامعهی بشری رو خیلی پررنگ مطرح کرده این حوزههای خیلی مورد علاقهی منه من چند تا سخنرانی دارم امیدوارم بتونم این و یه درسنامه در بیارم که در واقع اون چیزی که در اون میمون دوم اتفاق میافته حس حسادت و حیوانات و پژوهشها نشون داده شده حسادت دارن و اگر حس کنن خیلی داره بهشون اجحاف میشه اون حداقل پاداشرو قبول نمیکند منتهی helmut schoeck و فرانس دووال هر دو معتقدند که صفت عالی عدالت و مساوات از راه بد حسادت رد میشه . یعنی حساب اولش حسادت است بعد حسادت تکامل پیدا میکنه و تبدیل به مساوات میشه. اون معتقده جوامع پیچیدهتر شامپانزهها و بونوبوها کمکم اونی که داره انگور میگیره خودش متوجه میشه که باید انگورش رو به دیگری بده. منتها دلیل دادن انگور این در ابتدای کار اینه که از خشم این از پرخاش این میترسه به عبارت دیگر او معتقد که تکامل fernes عدالت در اجتماع انسانها اینطوریه: اول احساس حسادت پیدا میشه و حسادت یکی از ردههای تکاملی مهمه و درواقع بدون حسادت شما تمدن نداری . این همان چیزیست که در واقع helmut schoeck میگه بدون حسادت ما تمدن نداریم . یعنی اگر بشر حسود نبود تمدن ایجاد نمیشد.س تو پلهی اول حسادت پیدا میشه برخلاف نظر helmut schoeck ردههای پایینتر حیوانی هست بعد اون حیوانی که بهش حسادت میشه متوجه میشه که دیگه نمیتونی تکخوری کنی تنها بخوری اگه همه چی رو بخوای تنها به دست بیاری کمکم مورد خشم و پرخاش اون یکی قرارمیگیره. پس او از ترس شروع میکنه در واقع آنچه که داره با دیگران به اشتراک گذاشتن و این در پلههای بعدی درونی میشه و حس برابری پیدا میشه. مثل همون مسیلهی گناه مثل همون مسیلهی شبکه اول بهتون گفتم یک واکنش شرطی شده بیرونی ولی کمکم درونی شدن اتفاق میفته این درونی شدن راز شکلگیری خودآگاه. یعنی شما در ابتدای امر میترسید از قیام محرومین از قیام اونهایی که از روی حسادت که چرا ما کم گیرمون اومد و از یادگیری اومده درواقع به شما حمله خواهند کرد. ولی کمکم این قضیه متعالی میشه دیگه ترس نیست شما به تدریج احساس بدی پیدا میکند حتی اگر پرخاش اونا رو هم نبینیم حس میکنی که من تنها دارم میخورم احساس بدیه و من شروع میکنم داشتههای خودم رو با دیگران به شراکت گذاشتند. و بعد کمکم اون لایهی حسادت ناپدید میشه یا به ناخودآگاه میره و آنچه که شما میبینیدیک هیجان یا یک میشه گفت صفت متعالی بسیار اخلاقیست به نام عدالتطلبی . پس این یک میگم چرا خوندن این کتابها اهمیت داره اینه که در واقع چگونه غرایزپایه کم کم صفات عالیتر پیدا میکنه منتها این صفات در ابتدا صفات مضمون هستند صفاتی هستند که شما هیچ وقت نمیبینید یک مصلح اخلاقی در جامعه بیاد بگه حسادت خوبه به حسادت دامن بزنید کنید به همسایهی خود حسودی کنید و همکار خود حسودی کنید هر جا دیدین یکی بیشتر از شما داره در میاد شما چشتون دربیاد عصبانی شید و به هم بریزد … ولی عملا میگه که بشر هنگامی که به این صفت عالی عدالتی از این مرحلهی تاریک رد شده این خیلی شباهت داره به تحلیلهای فروید برا همینه بعضیا میگن helmut schoeck حسادت رو اون گونه مطرح میکنه که فروید مسالهی ادیب و جنسیتو مطرح میکنیم یعنی ابتدا این صفت بسیار رزیله س و در این حال میدونید وقتی عدالت شکل میگیره وقتی عدالت صفت اخلاقی میشه اون موقع حسادت خیلی مضمون و اصلا یه گناه کبیره میشه یک گناه خیلی ناشایست میشه که شما به کسی حسودی کنید برای اینکه یه پله ارتقا پیدا کرده . آیا شامپانزه هایی هستند که وقتی تنها دارن میخور احساس بی بکنن؟ این میگه در بونوبوها هست. وقتی حتی هیچ سودی به حالشون نداره و یکی دیگه از همنوعان اونور دیوار اونور حفاظت و اون میدانه که میتونه تنها بخوره باز میره در و باز میکنه و خوراکی خودش و با او تقسیم میکنه حالا باز ممکنه شما بگید که پیچیدهتر شد چرا این کار میکند پژوهشهای هست یه چیز دیگه نشون میده من در قالب یک کلیپ کوتاه پانزده دقیقهای خدمتتون ارایه خواهم داد و اونم اینه که طوطیها هم به هم کمک میکنند منتها دیدن به اون بیشتر کمک میکنه که باهاش آشناتره شناسه میشناسن پس یه عده میگن که یک حلقهی وسطی وجود داره یک رابط وجود داره بین حسادت و عدالت به نام reciprocity یا تقابل یا تهاتر یا جبران و اونم اینه که ببین من به تو خوراکی و اشتراک بگذارم به این امید که تو بعدا گذرت به من افتاد تو خوبی من و جبران کنی منا ین نیکی که انجام میدم امیدوارم که به من در بیابان بازگردد و در واقع اون یه پلهی متعالیتر شکلگیری رفتار اخلاقی در حیوانات اگه طرف غریبست و جایی هستکه امکان نداره شما اون رو ببینید دیگه دفعهی بعد ممکن خوراکی خودش رو به اشتراک نذاره ولی اگر حس کنه که تو هم قبیلهی ماست چهرهاش یه ذره آشناست شروع میکنه این کار کردن به این امید که در آینده اوهم جبران خواهد کرد. پس این در واقع میشه حلقهی تکاملی بین مقولهی حسادت و مقولهی عدالت. منتها اینکه او چگونه شکل میگیره reciprocity کردن کمک متقابل کردن اون خودش یک منطقهی بسیار قشنگ علوم شناختی. چون خیلی از متخصصین و شناختی میگن خب آخه اینا اونقدر حافظشون قوی نیست اینا اسم یادشون نمیمونه ولی میگن حس هیجانی پیدا میکنن یعنی کم کم این احساس رو دارند که بعضی از همنوعهای ما آدمای مثلا کلکین به این خوبی کنی این بعدا جبران نمیکنن ولی بعضیا قدردان مثلامن اومدم موزم رو باهاش نصف کردم بعدا به من کمک خواهد کرد و پژوهشهایی نشون میده یه لایهی خیلی قشنگی هست که کجا این مفهوم reciprocity یا ینکی رو با نیکی پس دادن و طبعا بدی را با بدی پس دادن اتفاق میفته یعنی تو سیستم شناختی اینا باید اینجوری پله پله رو هم ساخته بشن و تکامل پیدا کنند. از مغزهای سادهتر به مغزهای پیچیدهتر. خب پس مفهوم fernes مفهوم جالبی حالا من یه کتاب دیگه معرفی خواهم کرد خدمتتون در واقع سرمنشا برابری و مساوات خواهیم دید که چگونه سیستم شناختی از یک سیستم خودکامهای که فقط خودش رو میبینه کمکم حرکت میکنه به سیستم معترض به نابرابری البته اگر شما جزو اون باشه که کم گیرت اومده و بعد تو پلهی بعد یادگیری اینکه چه کسی قابل اعتماد است و بهش نیکی کن و چه کسی بدجنسه به این میگی نکنه این بعدا جبران نمیکنه این آدم قدردانی نیست و بعددر مرحلهی نهایی شکلگیری حس برابری و جالبه وقتی هر لایه بالاتر پیدا میشه به سان مکانیزمهایی که فروید توضیح میده لایههای پایینتر به نوعی به ناخدا آگاه میرن و میشه گفت سرکوب میشن شما وقتی حس عدالت داری اصلا احساس بدی میکنی که ببین من دارم خوبی میکنم به دیگران به این نیت این بعدا جبران کنن مثلا میرم به محرومین کمک میکنم به این دلیل که انتظار دارم که این که بعدا به یه جایی رسید که کاری شد چشمداشت دارم که اینم بیاد بعد جبران کنه این رسید reciprocity در واقع اقدام متقابل بکنه اصلا اگر این باشه میگن که اصلا زشته اینکه صفت اخلاقی نشد ولی جالب این پله پله هرکدام این نرمافزارها هست که یک برنامه یا ورژن جدیدترش نصب میشه برنامهی پایینتر پاک میشه اون صفت پایینتر پاک میشه و در واقع اینا معتقدند که این صفت خیلی عالی که همه با هم برابر از یک صفت رذیله حسادت اولش ساخته شده یعنی نرمافزار اون ورژن دو ممیز صفر حسودی بوده سه ممیز صفر مثلا شده reciprocity و چهار ممیز فرش شده برابری و ferns برای همین وقتی لایه بالاتر به وجود میاد تو جامعه لایه پایین تر خیلی مضموم میشه یعنی شما این رو یک ضد اخلاق میبینید در صورتی که یه دورهای اخلاق بود. یه مختصری هم راجب آخرین فصلهای کتاب صحبت بکنم مسلهای اراده و اختیار. آیا حیوانات قادر هستند تکانههای خودشون رو به تعویق بیندازند؟ آیا قادر هستند برای آیندهی خودشون سرمایهگذاری بکنن ؟ باز مثالهای جالبی میزنه که چند تاش به نظر من جالب بود مثلا اشاره داره که اگر یک مادهای آمادهی جفتگیری یا جفت یابی باشه این شامپازه ماده هست و تغییر رنگی که تو ناحیهی تناسلیش میبینید و التهابی که شکل میگیره یعنی فصل جفتگیری و فصل باروری پس آماده هست که با یک رابطه برقرار کند . توی سیستمهای شامپانزهها این نرها با این نیست که فقط با زور و امکانات و قلدری بخوان جفت گیری کنند گاهی اوقات به اصطلاح خودمون حالا شاید سخیف باشه نوبت میگه با دم بقیه رو ببینه یعنی نرهای دیگهای هستن که توی اون گله توی اون دسته همه کارن مسلطن اون نری که بعدا حالا میشه داماد مثلا قوی باید بیاد بره پشت تمام اینها رو بجوره. بهشون سرویس بده به اون نرهای بزرگتر سرویس بده یه جوری غلام بودن خودش رو نشون بده که بعد اونا اجازه بدن با این ماده جفتگیری کنه. این خیلی جالبه یعنی شما میبینی باید یه جاهایی بری به چند نفر یه حالت تملق بگی بهشون خدمات بدی سرویس بدیم که ادامه اجازه بده شما به جفت خودت برسی یعنی اون بزرگترهای خاندان به این راحتی اجازه نمیدن از راه اومدی یا مثلا از قبیلهی ما دختر بگیری باید بیای اون پایین و جالب اونی بعدا این ماده نصیبش میشه که معمولا پایینترین لایه داره یعنی باید تمام اینها رو بجوری نمیدونم بهشون خدمات بدی سرویس بدی نوکریشو بکنی این چیزا که باید اجازه بدن شما بیای با این ماده ارتباط برقرار کنی. یا مثال دیگهای میزنه که میگه که مادها که بچشون روی زمین هست مادههای دیگه خیلی به خصوص مادههای جوونتر بچه دوست دارن دوست دارن بچه رو بغل کنن باهاش بازی کنن و شامپانزهها و بونوبوها این و متوجه شدن که مثلا یه لحظه حواست نیست ممکنه یه مادهی دیگه مکن بچته ات رو برداره و بره بالای درخت. میگه وقتی بچهی ماده بغل یک مادهی دیگه هست خیلی مودب رفتار میکنه همشون لبخند مشهور رو میزنه پرخاش نمیکنه و سعی میکنه کاری نکنه یعنی اینجا میگن یارو طرف ریشش گروعه بعد حتی سعی میکنه به اون ماده مثلا خوراکی تعارف کنه و اینا بعد که اون بچه رو گذاشت زمین خیالش راحت شد چون میترسه دیگه بچه رو پرت نکنه پایین با بچم فرارنکنه به بچه ی من آسیبی نزنه مثل گروگان بعد که میگه بچه رو میذاره زمین یه دفعه چهرهش عوض میشه پرخاشگر میشه میره باهاش با مشت میزنه بهش گازش میگیره که به بچهی من دست زدی ولی تا زمانی که ریشش گروعه کاملا رفتار معصومانه و مظلومانه و سربهراه داره که این باز میگه این یه نشانهای از این که حیوانات میتونن تکانههای خودشون رو کنترل کنند آیندهنگری دارند به نوعی تاخیرانداختن پاداش دارند و باز اشاره به این پژوهشی داره که توی طوطی خاکستری گریفین بود که من اون رو جداگانه در اینستاگرام خدمتتون معرفی کردم فایلر توی تلگرام میذارم.که طوطیه میتونست تا پونزده دقیقه صبر کنه و اون غذاهای کم ارزش تر رو نخوره به این نیت که بعدا غذای بهتر بهش بدن. یعنی میتونسته درواقع تکانهی خودش رو به تاخیر بندازه. به همین دلیل فرانس دووال معتقده که ما رگههایی از خویشتنداری کنترل تکان ارادهی آزاد و مقولهی اختیار به تدریج در حیوانات میبینیم . و به آخرین فصل او که در واقع او باورش بر اینه که ما یک اتصال داریم در سلسلهی حیوانات و انسان و اینگونه نیست که ناگهان انسان صاحب تمام این فضایل اخلاقی شده باشه صاحب اراده شده باشه صاحب خویشتنداری شده باشه اون معتقده که با رگههای کمرنگ اونها رو در تمام حیوانات داریم و به تدریج پررنگتر میشه و حیوانات هم احساس دارن درد رو میفهمن عواطف دارن و در اینجا او جزو اون پیروان اون جنبشهایی که معتقده که ما باید خیلی به شادکامی و رضایت حیوانات فکر کنیم اینجوری نیست که اونا مثلا اینا چی میفهمن اون چه میفهمه آزمایش بر روی اینها شرایط نگهداریشون باید خیلی بهبود پیدا بکنه اینا در رنج فراخنایی میفهمن یک مثالی میزنه : چند روزی مجبور شدیم که این شامپانزهها رو از هم جدا بکنیم توی اتاقکهایی بفرستیم که بخوایم براشون یه مدل شهربازی یک دکل یه سری طناب اینا درست کنیم که اینا خیلی اینا رو دوست دارن یعنی مثل این که شما فکر کن بچهها رو نذارید برن مهدکودک همه رو بکنیم تو اتاق جدا جدا که میخوایم براتون سرسره و تابو الاکلنگ و اینا درست کنیم میگه چند روز این داخل بودن ما وسیله رو درست کردیم و میدونستیم خیلی جذابه چندتا میله و طناب و نمیدونم برج دیدهبانی که اینا ازش برن بالا یا میگه وقتی در قفسه رو باز کردین که اینا بیان برن با اون بازی کنن با کمال تعجب دیدیم اصلا به اون بازیها توجه نکردن اومدن همدیگه رو بغل کردن. یعنی دلشون بیش از این که برای اون وسایل بازی تنگ شده باشه برای همدیگه تنگ شده بود. یعنی حس کرده بودند که سه چهار روز ندیدیم سه چهار روز از هم دور بودن براشون اولین پاداش نه بازی کردن با اون اسباب بازی جذاب بوده بلکه اولین پاداش همدیگه رو ببینیم چطوریه کجا بودی این سه چهار روز چرا ندیدم همدیگه رو بغل کردن زدن پشت سر هم بغل کنن همدیگه رو و شوخیشون رو انجام بدن پس میبینی شاید همین مساله الان تو این ایام کرونا خیلی مهم باشه که مدارس وقتی تعطیل خیلی از مواقع بچهها ما حواسمون نیست ولی همکلاسیهاشون دلشون تنگ میشه دلشون برای معاشرت تنگ میشه و اون اشاره کرده که حیوانات به خصوص به این ردههای عالی اجتماعی میرسه در واقع بودنشون باهمدیگه خیلی اهمیت داره و حتی یک قوانینی رو میخوان بگذرونن که شما حق نداشته باشی حیوانات اجتماعی مثل شامپانزه و بونوبو به عنوان حیوان خانگی بیاره نگهداری چون در واقع یه نوع انفرادی براش هیچ همنوع خودش رو نمیبینه و در واقع تو تنهایی خودش خیلی عذاب خواهد کشید . خب بحثای دیگهای هست مثلا این احساس اینه که حیوانات احساس دارند هیجان دارند صفاتی دارن تقریبا مشخص شده که با حجم مغز و تعداد نرون های مغز مرتبط هرچه بزرگتر این احساسات بیشتر یک رابطهی نسبتا خطیه و این جمجمه مغز هزار چهارصد سی سی انسان طبیعیست که میتونه احساسهای متعدد داشته باشه منتها چند تا سوال مطرح میکنه میگه مغز نهنگ Sperm whale هشت کیلو و مغز فیل چهار کیلو! مغز انسان یک ممیز چهار! اگه بخوای اینجوری فکر کنی پس احتمالا فیل و نهنگ خیلی احساس دارن. چون زبان ندارن چون شاید این فرهنگ متراکم اجتماعی اونجوری که Joseph Henrich میگه براشون شکل نگرفته ما از این پدیده غافلیم. پس در واقع او جز این طرفداران حقوق حیوانات که میگه اینا رو دست کم نگیرید فکر نکنی هیچی نمیفهمه میدونید از زمان دکارت مشهور بود که اینها اتومیتها هستند موجودات خودکاری اینا احساس و عواطف و اینا ندارن اینا فقط یک سری در واقع پاداشن محرک پاداش مثل یک وسیله هیدرولیکی مثل یک وسیله مکانیکی. میگه ولی درواقع اینها احساسهای خیلی عمیق دارند کینه دارن دلشون تنگ میشه همدیگر میبخشن آشتی میکنند ولی خب حالا چون خیلیهاشون اون بروز اون هیجان رو شاید نداشته باشن ما فرض بر این داریم که اینا این حس رو ندارن و در واقع این مفهوم sentience همهی اینها از موجودات خیلی پایینتر خاطره دارند حافظه دارند هیجان دارند و به جهان یک احساسی دارن و این احساس که ما میبینیم فقط مختص بشر نیست ولی اون مفهوم چیه من به فکر بردکه اگر این باشه خب فیل با این حساب با چهار مغز کیلومتر خیلی عواطف داشته باشه خیلی احساس داشته باشه اون نهنگ… ممکنه البته بگه که خب اون مغز بزرگ برای هدایت اون بدن بزرگ مثلا نوشته خورده Frans de Waal رنه خرطوم فیل من این نمیدونستم چهل هزار عضله داره و قسمت زیادی از مغز فیل برای هدایتو و میشه گفت ناوبری خرطوم عجیب غریب و به اون بزرگی ست خب یه تعداد سلولها صرف اون میشه ولی دلیل نمیشه در حال گفتیم یک رابطه خطی بین اندازه مغز وجود داره و این میزان عواطف و احساسات. پس شایدم حتی یه پیشنهاد داره که ما هر چقدم میخوایم لااقل اگه قراره به سمت خوردن گوشت حیوانات و اینا بریم سایز مغز یکی از پارامترها باشه چه اونایی که مغز بزرگتر دارن احتمالا عواطف بیشتری دارن احساسات بیشتری دارند و مقولههایی مثل دلتنگی و تنهایی و کینه و حسد و عدالت و اینا رو حس میکنن چندش دارن از شرایط بد بدشون میاد شرایط خوب دوستدارن … …. به دلیل همین مفاهیم انسانیست که در حیوانات مطرح کرده و مساله عدالتش گل کرد به خصوص در جریان اون شورشهای والاستریت و اینا صحبت بر سر این بود که ببینید حتی حیوانات هم نسبت به این قضیه عصبانی میشن که من دارم کار میکنم یه خیار به من میدن و به اون یک انگور میدن و این در جوامع انسانی این است و در واقع فرانس دووال یکی از باورمندان به این که ما نیاز این نیست که حتما جداگانه به دنبال ریشههای اخلاق در جوامع بشر بگردیم ریشهها در جهان زیست وجود داره و به تدریج پررنگ تر میشه و شما حیوانات میبیند که به بی عدالتی حساسن دلشون تنگ میشه به همدیگه محبت میکنند و همه چی این گونه که ما به صورت یک تازه به دوران رسیده داروینیسمی نگاه کنیم حیوونا چی میفهمن فقط هم دیگرو تکه پاره میکنند نیست! درسته او اشاره میکنه خیلیاشون همدیگه رو تیکه پاره میکنند ولی به تدریج همونجور که مغز بزرگ میشه صلح طلبی آشتیجویی عدالت و اینها توش پیدا میشه و نیازی نیست از بیرون به اینا یاد داده بشه . خب من فکر میکنم کتاب خواندنی ای هست به خصوص که توش مثالهای بامزه زیاد داره شاید کسی پیش قدم بشه حالا ترجمش کنه به خصوص حالا اون قسمتا جنسیش و باید یه جور با حساسیت گذر کرد ولی بقیه کتاب واقعا نظر من خیلی میشه گفت برای تقریبا همهی اقشار آموزنده هست و من سعی کردم یه خلاصهای از اون رو خدمتتون ارایه داده باشم.