شماره 212: خطای تایید

پادکست دکتر مکری
مهر 1399
قسمت اول

شماره 212: خطای تایید

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 212: خطای تایید
Loading
/

متن پادکست

می‌خوایم یک خطای شناختی دیگه رو بررسی کنیم این خطای شناختی خیلی شایعه و خیلی از نظر فلسفی و علوم شناختی، به اون می‌پردازند. خطایی که بهش میگن خطای تایید یا conformation bias، اگه بخوایم یک ترجمه یا معنی از conformation bias بدیم میشه attendancy to confirm whatever some thing is about یعنی تمایل به تایید هر چیزی که به آن فکر می‌کنیم. یعنی اساس این اینه که انسان‌ها وقتی به یه مطلبی فکر می‌کنن یا یه مطلبی رو باور دارند یا به یه چیزی اعتقاد دارند، سعی می‌کنند در جهت تایید اون و تایید اون باورشون در واقع شواهد و یافته‌هایی به دست بیارن یا شواهد و یافته‌ها را تعبیر کنند، به بیان دیگه تایید امور برای ذهن ما خیلی راحت‌تر از تکذیب یا نفی‌شونه و ما اگر قرار باشه به قول معروف غش کنیم همیشه به سمت تایید غش می‌کنیم بیشتر یعنی به سمت تایید غش میکنیم تا به سمت نفی و در واقع اون افکار و اعتقادات خودمون رو مرتب سعی میکنیم براش در واقع شواهدی پیدا کنیم خب پر واضحه که این قضیه خیلی از نظر اجتماعی رفتار بین فردی اهمیت پیدا می‌کنه دیگه. وقتی به یه چیزی باور پیدا کردیم یه چیزی رو تایید کردیم به این راحتیا نمی‌تونیم نفیش کنیم و به افکار خودمون می‌چسبونیم و هرچی جلوتر میریم و شواهد نفی‌کننده‌ی اون افکار پیدا میشن، ما به اونها بی‌توجه‌ایم و لابه‌لای شواهدی که وجود داره سعی می‌کنیم در جهت تایید افکارمون چیزی پیدا کنیم، این خیلی تبعات می‌تونه بگه بدی داره دیگه، وقتی شما به یک ایدولوژی به یک دکترین، به یک پدیده‌ی سیاسی، اقتصادی اجتماعی یا یک پزشکی که به یک تشخیص یا یک مداوا در واقع اعتقاد داره و باور داره سعی می‌کنه که همیشه شواهدی رو بگرده توی در واقع جوانب پیدا بکنه و اگر شواهد نفی کننده هست همچون اشتیاقی برای پیدا کردن اون‌ها به خرج نمیده، اگر بخوایم ببینیم confirmation bias در واقع به صورت علمی و مدون به کی برمیگرده این یکی دیگه بر خلاف چند مورد قبلی به آموس تروسکی و دانیال کانمان برنمی‌گرده، کسی که خیلی در شکل گیری این خطای تایید نقش داشته یک روانشناس و متخصص علوم شناختی انگلیسی هست، به نام پیتر کت کارت ویسن، که به طور خلاصه پیتر ویسن گفته میشه، می‌بینید که او متولد هزار و نهصد و بیست و چهار هست و به سال دو هزار و سه از دنیا رفته حوزه‌های کاری او آمار، ریاضیات، علوم شناختی و روانشناسی بوده و چند پدیده‌ی معروف و آزمایش معروف به اسم او ثبت شده، اولین آزمایش معروف او که خیلی در واقع صدا کرد و خیلی شواهد بعدی به نفع و حتی به ضرر اون پیدا شد و میشه مگفت مقدار زیادی چالش در حوزه‌ی روانشناسی و علوم شناختی ایجاد کرد این مقاله و پژوهش او به سال هزار و نهصد و نود هست، شما اینجا این مقاله رو می‌بینید، اسمش رو میبینید on the failure to eliminate hypotheses in a conceptual task این پژوهش تقریبا شصت سال از عمرش می‌گذره و در واقع میشه گفت پژوهشی بر روی ناتوانی و شکست در حذف کردن فرضیه‌ها یا رد کردن فرضیه‌ها، آزمون خیلی ساده بود و الان شما اگر با طراحی این مقاله آشنا بشید خیلی براتون جالبه که با همچین چیزی انقدر تونست چالش ایجاد کنه و بازم من خدمت دوستان یادآوری می‌کنم، هیچ ابایی نداشته باشید برید مقالات قدیمی رو بخونید ممکنه شما بگید شصت سال از روی این مقاله گذشته، حالا من برای چی این بخونم من دوست دارم تکست‌بوک‌ها کتاب‌های جدید بخونم، دو هزار و نوزده دو هزار و بیست دیگه فوقش دو هزار و هیفده بخونم ولی خیلی از ریزه‌کاری‌ها و زیبایی‌های فرایند فکر روانشناسان و غیره توی این در واقع تست‌های قدیمی هست. خب ببینیم که در واقع این چی میگه و این پژوهش در واقع چگونه بوده خیلی پژوهش ساده‌ای بوده بیشترش با کاغذ و مداد انجام شده و کاری که کرده اینه یه تعدادی افراد رو داوطلب جمع کرده دانشجو بودن این‌ها و بهشون سه تا عدد داده دقت بفرمایید دو چهار شش ما اینجا این رو داریم دو چهار شش ببینید دو چهار شش و داستان این بوده که خیلی خوب شما مثل این تستای هوش هست مثل تستای کنکور شما بگو قانون این توالی چیه؟ یعنی در ذهن منه طراح این قانون چه چیزی هست و راه حل این بوده که می‌گفت شما هر ازگاهی چند تا عدد پشت سر هم به من بگو و من به شما میگم که تو قانون من درست هست و فیت هست و با این قانون من میخونه و مطابق هست یا این که من به شما خواهم گفت نه طبق قانون من نیست در واقع شما باید مرتب سه تا سه تا عدد به من بگید و من به شما بگم درسته یا غلطه و بعد هر موقع شما احساس کردید که آمادگیشو داری از نظر تصمیم‌گیری به اون مرحله رسیدی که بگی خیلی خب فهمیدم قانونو کشف کردم اون موقع به من اعلام کن و من ببینم قانون رو درست حدس زدی یا نه. و باز چندتا نکته‌ی دیگه‌م گفت که محدودیت زمانی نداری محدودیت حدس نداری و قرار نیست که شما زودتر به نتیجه برسی همچین جایزه‌ای نیست هدف اینه که قاعده رو پیدا کنید حتی هدف این نیست که شما بگی این عددا رو من پر کنم اینجا قرار نیست شما پر بکنی ما قاعده رو می‌خوایم داستان اینه قاعده رو بیابیم، اینم اون در واقع میشه گفت کاغذی هست که در دست آزمودنی‌ها می‌دادن این دو چهار ششه و بعد میگفتش که خیلی خب شما حالا عدداتو به من بگو مثلا طرف ممکن بود اینجا بگه خب حالا من سه تا عدد میدم ده دوازده چهارده شما بگو درسته یا نه بعد اینجا طرف میگه آره درسته یا اینجا تیک می‌زده که نه غلط با قانون من نمی‌خونه و یه کوچولو هم برای من بنویس که چرا این عدد رو گفتی و بعد دوباره یه عددی بده من دوباره کاغذ رو میگیرم ازت جواب میدم میگم درسته یا غلطه همینجور میریم پایین تا به لحظه‌ای می‌رسیم که شما میگی بسه من می‌خوام حدس بزنم و قاعده‌ی شما رو بگم. من فکر می‌کنم که این یکی از واقعا استراتژیک‌ترین و آگاه کننده‌ترین پژوهش‌هاست و نتایجش خیلی جالبه حالا ممکنه دوستان عزیز خیلی سریع بیان بگن که خب اینجا معلومه دیگه عددای زوج دوتا دوتان، عددای زوج پشت سر همن، پس منم میگم هشت ده دوازده و مثلا اون موقع ویسون به شما خواهد گفت درسته ولی دقت کنید که می‌تونه چیزای دیگه هم باشه و در واقع می‌تونه اتفاقای دیگه توش افتاده باشه. بیایم افراد چه جوری جواب دادن. واقعا نگاه کنید بعضی موقعها آدم از سادگی پژوهش‌ها تعجب‌ میکنه ولی این باور رو دارم که وقتی پژوهش خیلی سادست اثرگذارتره و علمی که به ما میده خیلی جالب‌تر خواهد بود تا این که یه پژوهشی که اصلا نمیفهمی چی شد. شما وقتی این رو میخونی میگی اوه چقدر ساده چه کار ساده‌ای کردی و انقدر تو تاریخ تاثیرگذار بودی. خب اتفاقی که افتاد اینه کل شرکت کننده‌هاش بیست و نه نفر بودن این عدد خیلی زیادی هم نبود در اولین اقدام که یعنی اوناییکه اولین اقدامشون بود دستاشون بردن بالا گفتن بسه ما فهمیدیم چیه، اون افراد شیش تاشون درواقع درست تو اولین اقدام قاعده رو پیدا کردن ولی بیست و و دوتا قاعده‌ای که اعلام کردن اشتباه بود و اینم بهتون بگم که قانون این بود که اگر قاعده رو اشتباه حدس زدی اشکال نداره میری مرحله بعد و دوباره از اول عدد بگو و ما ادامه میدیم این نانم که اینجا هست اونایی هستن که کلافه شده گفته دیگه نمی‌خوام مثل بقیه دیگه خسته شدم فعلا نمی‌خوام حدس بزنم استراحت کنم بیام پس شما عملا شیش نفر تو موج اول قاعده رو کشف کردن بیست و سه نفر کشف نکردن از این بیست و نه نفر، بعد موج دوم که خب این شیش تا میرن کنار در واقع این بیست و سه تا شروع می‌کنن و بعد اینا که نگاه می‌کنیم باز دوباره همون اجازه رو بهشون داد که خیلی خب ادامه بده، که اونهایی که میخوان ادامه بدن دوباره ده تاشون تو موج دوم درست تشخیص دادن، نه تا اشتباه تشخیص دادن، اونایی که اشتباه تشخیص میدن میرن مرحله‌ی دوم، اون نان‌هام می‌بینی دیگه ول میکنن دیگه، اونی که موج دوم هست نه تا دوباره اومده اینجاژ چهارتاشون درست تشخیص داده تو موج سوم دوتاشون غلط تشخیص داده از اون دوتا که رفتن تو موج چهارم یکیشون باز دوباره ول کرده یکیشون غلط تشخیص داده، که بالاخره در موج پنجم اون یه دونه هم درست تشخیص داده پس ببینید یک ریزشی داریم یه عده میگن نان ول می‌کنن یه عده غلط میگن که بهشون فرصت دوباره داده میشه، حالا سوال سر این بود اونایی که تو موج اول درست حدس زدن فرقشون با اونا که تو موج اول درست حدس نزدن چیه ببین چقد قشنگه و مکانیزم ذهنی انسان‌ها رو درمیاره و بعد تازه می‌تونی همین کار رو ادامه بدی باز اونی که تو موج دوم اون ده تایی که اینجا درست حدس زدن اونا ذهنشون چطور کار می‌کنه در مقایسه با این نه تا و بعد اون نه تا، اونایی که میبینی تا آخر رفت اون آدمی که تا تقریبا این آخر آخر موج چهارم اشتباه میگه چه اشتباهی رو مرتکب میشه براساس این بود که او خطای تایید یا confirmation bias رو کشف کرد. خب گفتیم که افراد وقتی که در واقع عدد می‌دادن یا آخر که قاعده رو می‌خواستن بگن قاعده‌ای رو که اعلام کردن قاعده‌های مختلفی بود، شیش تاشون تو موج اول قاعده‌ی درست گفتن بعدا ده تا اضافه شد بعدا چهارتا اضافه شد و سرانجام اون یدونه‌م اضافه شد، قاعده‌ی درست رو الآن من نمیگم براتون، ولی قاعده‌هایی که اشتباه بود اینجا گفتم، مثلا یکی گفت که فکر کنم دوتا دوتا زیاد میشه، یکی دیگه گفتش که اون دومیه ضربدر عدد اول میشه بعد اون یکی دوتا بعدی ضربدر دوتای اول اول میشه حالا قاعده‌های مختلفی گفتن یکی دیگه گفت اعداد زوج پشت سر همه یکی دیگه گفت این یک در واقع پیشرفت حسابی هست که دوتا دوتا به همه اضافه میشه و قاعده‌های دیگه. پس ببینید قاعده‌های مختلفی رو حدس زدند ولی قاعده‌ی درست نبود قاعده‌ی درستی که این‌ها بود صرفا این بود که هر عدد افزایش‌یابنده‌ای یعنی سه عددی که افزایش داشته باشند یعنی اگر شما می‌خواین قاعده رو حدس بزنید جوابی که اینجا هست این قاعده چی بوده قاعده‌ای که تو ذهن در واقع ویسون بوده این که سه تا عدد افزایش یابنده، دیگه زوج و فردشم کاری نداره. یعنی اگر طرف میومد می‌گفت هفت هشت نه هم قبول بود می‌گفت نه ده یازده هم قبول بود اگه می‌گفت نه در واقع هیجده بیست و هفتم قبول بود منتها چی میشه که یه عده به اون عدد درست رسیدند اولین چیزی که اینا رو متمایز کرد اینه اونایی که قاعده رو درست حدس زدن بعد از هشت در واقع تست عدد اقدام عددی این رو در آوردن چون یادتون هست که گفتیم سه تا سه تا عدد میگه طرف میگه درسته غلطه درسته غلطه درسته غلطه و اینایی که درست حدس زدن تو موج اول، بعد از هشت بار عدد ارائه دادن به این نتیجه رسیدن در صورتی که اونی که تو موج اول غلط رسید بعد از به طور متوسط سه ممیز شصت و هشت اقدام رسیدن، یعنی اینکه مثلا گفته خب مثلا هشت ده دوازده گفته درسته بعد گفته مثلا ده چهارده هیجده گفته درسته بعد اونجا گفته حالا قاعده رو میگم یعنی تعداد کمتری عدد سه‌گانه ارائه دادن، پس اولین چیزی که شما دستگیرشون میشه اونی که درست حدس زده تقریبا دو نیم برابر بیشتر عدد اون تو گذاشته تا ببینه چیه. اینا به نوعی میشه گفت تکانه‌ای عمل کردن. زود پریدن جلو اونایی که غلط گفتن، ولی اونایی که قاعده رو درست گفتن یه ذره تامل کردن گفتن بذار یه چیزای دیگه رو هم امتحان کنیم حالا بذار یه چیز دیگه رو امتحان کنیم ببینیم چی هست . خب پس درس اولی که می‌گیری، اونی که درست قاعده رو حدس می‌زنه یه آدمیه که هول نیست عجله نمی‌کنه چندتا عدد مختلف میده، چندتا فرضیه‌ی مختلف تو ذهنش میاره اما کشف قشنگ ویسون این نبود این رو از خیلی قبل افراد می‌دونستن اگه شما عجولی اصطلاحا impulsiveی می‌پری به جواب و من توی درسنامه‌های دیگری راجع به این صحبت کردم اونایی که در واقع رفلکت نمی‌کنن تامل نمی‌کنند گفتیم اونایی که سریع به صورت شهودی جواب میدن و اون شهودی جواب‌ده‌ها اونایی بودن که گفتیم با افکار خرافی با افکار توطئه با خطاهای شناختی و کاهش خلاقیت همراهه در واقع یادتون باشه تست cognitive reflect test رو چند بار در درسنامه‌های مختلف خدمتتون گفته بودم. اما پس چه چیزی این دو رو متمایز می‌کرد علاوه بر اینکه اون‌هایی که درست جواب میدادن تامل بیشتری داشتند و بیشتر تست می‌کردن. چیزی که ویسون در آورد این بود، و این اساس خطای شناختی خطای تایید یا confirmation bias رو تایید میکنه، میگه اونایی که تونستن به جواب درست برسن استراتژیشونم متفاوت بود از اونایی که به جواب غلط رسیدند. دقت بفرمایید نکته‌ی مهم اینجاست ببین گفتم که شما سه تا سه تا عدد می‌دادید اگر سه تا سه تا عددی بدید که انتظار داری جوابش مثبت باشه به این میگن enumeration یعنی در جهت فرضیه‌ی خودت عدد بدی یعنی مثلا اولین چیزی که تو ذهنت اومد ها اینا عددای زوج پشت سر همن خب پس بذار ببینم من یه دونه شیش میدم یه دونه هشت می‌دم یدونه ده می‌دم بعد طرف میگه درسته خب حالا یه دونه ده می‌دم دوازده میدم چهارده می‌دم می‌گه درسته بعد یه دونه بیست میدم بیست و دو میدم بیست و چهار میدم بازم طرف میگه درسته، خب اینجا شما فقط داری در جهت تایید فرضیه‌ت عدد میدی و آزمایش می‌کنی. یه کار دیگه اینه که المینیشن کنی یعنی یه چیزیی بدی که انتظار داری جواب منفی باشه میگه خب اگه قاعده اینه که اینا دوتا دوتا رفتن بالا بذار من یه بار بگم هشت ده بیست ببینم اینو چی میگه و انتظار دارم بگه نه وقتی گفتم نه یعنی الیمینیت کنم ولی با کمال تعجب دیدن که اونایی که جواب غلط میدن المینیشن زیاد به کار نمی‌برند. بیشتر در جهت تایید فرضیه‌شون عدد میدن، وقتی اومد میانگین نسبت این دو تا رو یعنی اونایی که سوالاتی می‌پرسیدن یا اعدادی می‌دادن که انتظار داشتند رد شه و بتونن فرضیه رو رد کنند نسبت اون به اونایی که اعدادی می‌دادن در جهت فرضیه در دو گروه فرق می‌کرد، در این گروه یک ممیز هفتاد و نه بود یعنی ببین تعداد اعدادی می‌داد که حذف بشه تقریبا از یک و نیم برابر بیشتر بود یعنی اگر مثلا هشت بار اقدام کرده پنج بارش عددایی داده که انتظار داشته رد بشه یعنی فرضیه رد کنه در صورتی که این یکیا ببینید نسبتش تقریبا یک به چهاره و در ازای هر یه دونه سوالی که در جهت حذف یا نفی یا رد فرضیه‌شون داشتن چهار مورد در جهت تعیین می‌دادند و به همین دلیله که اشاره‌ش کرد confirmation bias تمایل اکثریت انسان‌هاست که در جهت فرضیه‌ای که تو ذهنشون شکل گرفته اقدام بکنن، نه در جهت نفی‌ش. باز برای اینکه روشن‌تر بشه مثال میزنم ببینید خیلی از شما همین ابتدای کار ممکن بود این در ذهنتون بیاد که خیلی خب این معلومه اعداد زوج پشت سرهم، حالا بعضیا یه پله اونورتر رفتن یه خورده دشوارترش کردن مثلا گفتن که این به اضافه‌ی این به‌ اضافه‌ی ایم مثلا این با خودش جمع شده بعد این دو تا با هم جمع شدن بعد با این جمع شدن یعنی مثلا یک قاعده‌ی دیگه پیدا کردن یا بعضیا گفتن که آره سه تا عددیه که این یکی میانگین اون دوتاست یعنی اینم مطرح کرده بودن منتهی ببینید وقتی شما به یک فرضیه می‌رسید اقدام بعدیتون می‌تونه در دو جهت باشه یه عدد بدی که تو قالب فرضیه‌ات بره و جواب مثبت بگیری، یه عدد عمدا بدی که جواب فرضیه‌ات رد بشه، اونی که در جهت رد شدن میده در واقع اون هست که دست رو می‌بره و زودتر به جواب می‌رسه شما اگر فکر می‌کنی این اعداد زوج پشت سر هم هست خب میای میگه که خب حالا من میگم هشت ده دوازده طرف میگه درسته میگه بذار یه بار دیگه بگم ده دوازده چهارده میگه درسته بازم بگم بیست بیست و دو بیست و چهار درسته میبینی اینا همش میشه enumeration یعنی انتظار تایید داری و اون فرضیه که تو ذهنته هی مرتب تایید و تایید و تاییدترش میکنی ولی اونی که هست میگه خب پس فرضیه ظاهرا اینه که اعداد زوج پشت سر هم. ولی بذار ببینم اگه تو میگی اعداد زوج پشت سر همه، من بیام قاعده رو عوض کنم بگم این دفعه دو چهار هیجده یا ببخشید مثلا بگم هشت ده بیست این پشت سر هم نیست و اگر طرف گفت آره پس فرضیه‌ی شما رد میشه پس این که سه عدد پشت سرهم پس اونایی که درست جواب داده بودن درست اولین اقدامشون بعد از این که یه فرضیه اومد تو ذهنشون اینه که در جهت نفی‌ش اقدام کردند نه در جهت تاییدش، در صورتی که میبینید اکثریت افراد که دیرتر به جواب رسیدن اقدام اشتباهشون این بود که در واقع در جهت تایید فرضیه‌شون گام برمیداشتن. این شد اساس دیدگاه ویسون که اشاره کرد که انسان‌ها بیشتر متمایلند اون فرضیه‌ای که تو ذهنشون هست رو تایید کنند نه اینکه سریع بزنن بشکننش. ولی اونایی که یک هوش برتر دارند قدرت ذهنی برتر دارن وقتی یه فرضیه تو ذهنشون ایجاد می‌کنن اولین اقدامش اینه که بزنن ببینن می‌شکنه یا نه و شما فکر کنم می‌دونید که این تقریبا همزمان هست با دیدگاه پوپر که اشاره به ابطال‌پذیری می‌کرد و می‌گفت اگر شما یک فرضیه رو ابطال کنی هنره نه این که در جهت تاییدش بیاری و درواقع ما اینجا داریم به این قضیه این شکلی نگاه می‌کنیم که انسان‌های برتر زود تمایل دارند آنچه که در ذهنشون هست رو بشکنن. مقاله رو اگه تونستید بخونید و جالبه ببینید کل ریفرنس‌های مقاله اینه که یکیش همون کتاب پوپر هست، منطق اکتشافات علمی و سه چهارتا مقاله‌ی دیگه. یعنی شما می‌بینی همچین شاهکاری با پنج شیش تا مقاله‌است پس ببینید یه داستان دیگه هم هست این که خیلی الان می‌بینیم مقالات عریض طویل می‌نویسند متودهای خیلی پیچیده، توش دویست سیصد تا هم ریفرنس می‌ذارن قد یه مقاله‌ی چند صفحه‌‌ای کوتاه در اون زمان تاثیر نداشت و خیلیا رو به فکر وادار کرد حالا من نمیدونم شبیه این تست ویسون یه بازی بود که زمان ما خیلی طرفدار داشت، نمی‌دونم الان که شما این فایل رو گوش می‌دید چقدر این بازی شیوع داره، دیگه سال‌هاست من بازی نکردم به نام master mind، که اونم تقریبا شبیه همین بود من یادمه تو دوره‌ی راهنمایی دبیرستان خیلیا اینو بازی می‌کردند و اونم این بود که شما مثلا چهار تا مهره‌ی رنگی رو به صورت پنهان انتخاب میکردی، و اون طرف مقابل باید حدس میزد و هر دفعه چند تا از این مهره‌ها رو میچید و این کسی که این رو ابداع کرده بود یا این چهار تا مخفی رو انتخاب کرده بود، باید به او میگفتش که چند تاش درسته چندتاش جاش درسته چندتاش رنگش درسته و اونایی که تا آخر میومدن جلو و باز هم نمی‌تونستن حدس بزنن دیدن معمولا اونایی‌ان که توی هیپوتز یت فرضیه‌ی خودشون گیر می‌کنن یعنی هی همش دلشون خوشه که هی عدد دادن هی امتحان کردن و جواب مثبت گرفتن میگه هنر اینه که عمدا کاری بکنید جواب منفی بگیری چون اون جواب منفی هست که در واقع شما رو ارتقا میده ولی اکثریت مردم تمایل دارند جواب مثبت رو جستجو کنن. خب در تکامل این باور شناختی این خطای شناختی یک مقاله کلیدی دیگه هم موثره، این یکی یه مقداری اجتماعی‌تر بود روانشناسی تر بود، hypothesis-testing processes in social interaction در واقع فرایند تایید فرضیه در تعاملات اجتماعی. این یه مقدار از اون بحث‌های منطق و بحث‌های شناختی اونورتر رفته بود و تو علوم اجتماعی و روانشناسی اجتماعی مطرح بود و ژونال personality and social psychology هم چاپ شد هزار و نهصد و هفتاد و هشت تقریبا هجده سال بعد از تست ویسون. این در روابط انسانی بود حالا اساس این مقاله که نوشته mark snyder و william swann هست چی بود اونم دید که توی روابط اجتماعی و حتی تشخیص‌گذاری هم مردم همون خطا رو مرتکب می‌شن یعنی به جای این که در جهت نفی فرضیه‌ای که تو ذهنشون دارن قدم بردارن مرت در جهت تاییدش اقدام می‌کنند اساس این پژوهش اینجوری بود خیلی خستتون نکنم فقط می‌خوام یه اشاره‌ی گذرا بهش بکنم به یه عده گفتن که خیلی خب در مقابل شما فردی هست که بسیار برون‌گراست به یه عده‌ی دیگه گفتن که فردی هست در مقابل شما که بسیار درونگراست، حالا حتی ورژنای یه ذره متنوع‌ترم دارن که به یه عده گفتن خیلی برونگراست به یه عده گفتن یه خورده برونگراست به یه عده گفتن خیلی درونگراست و به یه عده گفتن یه خورده درونگراست. حالا این بود که شما یه سری سوال انتخاب کن که ببینی این صحت داره یا نه یعنی آیا ببینی ایشان تایید کنی آیا ایشون برونگرا هست یا نه اتفاقی که افتاد اینه که دیدن اکثریت مردم سوالایی رو که مطرح می‌کردن همه‌ش در جهت تایید، confirm بود، مثلا اونی که خیال می‌کرد اون کسی که رو به روشه برون‌گراست همش ازش میپرسید خب شما مثلا به روابط اجتماعی به مهمانی اینا علاقه دارید شما در حالتی هستید که اگه مهمانی نرید اگر دوستان صمیمی دور برتون نباشن احساس بد خواهید کرد شما آدمی هستید که احساس می‌کنید که در مثلا حالت‌هایی که شلوغ نباشه فرصت بیان دیدگاهتون رو نداشته باشید معذب بشید یعنی همش میومدن سوالی در جهت تایید می‌پرسیدن درصورتی که نسبت سوال‌هایی که باید نفی کننده باشه یعنی یه چیزی که رد کننده باشه مثلا شما آیا آدمی هستی که از تنهایی خودت لذت ببری آدمی هستی که دوست داشته باشی ساعتی بری تو اتاق در و ببندی و با هیشکی تماس نداشته باشی؟ این رو از یه کسی که خیال می‌کردند برونگراست نمیپرسیدن. اینجا من جدول رو مختصرا براتون توضیح بدم اینه، این تیپ question رو نوشته، types of question، طرز سوال، سوالایی که میپرسیده طرف برونگرا ست سوالایی که پیگیری می‌کرده درونگراست وقتی فرضیه‌شون این بوده که طرف برون‌گراست ببین سوالایی میپرسیدن در جهت تاییدش ولی سوالایی که در تایید درونگرا بوده خیلی کمتر شده مثلا اینجا شش ممیز نود و سه سوال می‌پرسیدن در صورتی که این سوال که قاعدتا باید جوابش منفی باشه دو ممیز چهل و سه تا می‌پرسیدن یعنی سوالی رو می‌پرسیدن که انتظار داشتن جوابش بله باشه در صورتی که میگیم هنر اینه که سوالی بپرس که جوابش نه‌ئه، چون اگر اون سوال نه احیانا جوابش بله بشه فرضیه‌ی شما خراب میشه مثل همون تست ویسون که گفتم، یعنی اگر از یه آدمی که خیال می‌کنی برونگرائه بپرسی که ببین شما آدمی هستی که دوست داشته باشی بری تو یه کلبه‌ای و چند روز بمونی و با هیچ کس ارتباط نداشته باشی؟ اگه طرف بگه بله. اون موقع شما میگی اوه پس این چه برونگراییه که این حالتو داره. ممکنه شما بگید حالا که ما سوالایی که ازش می‌پرسدیم راجع برون گراییش، خب همشو گفت آره خب منتهی این مثل همون تست ویسونه، شما هر عدد زوجی می‌دادی اون می‌گفت آره در صورتی که هنر اینه که یه بار یه عدد فردم بدی ببینی بازم میگه آره یا میگه نه و اینجا شما همش می‌پرسی مهمانی دوست داری میگه آره دوست دارم نمی‌دونم فعالیت‌های اجتماعی دوست داری آره دوست دارم و این باز تایید نمی‌کنه باید علاوه بر اینکه شما سوالاتی در جهت تایید میپرسی سوالات نقض‌کننده‌ت هم منفی باشه اگر اون سوالات مثبت بود اونموقع شما خطا کردید خب این پژوهش ارکان مختلفی داشت و نشون داد که حتی اگر برای افراد یک محرک یا مشوق پولی هم در نظر بگیرند بازم در رد کردن فرضیه‌ها دچار اشکال می‌شه. پس این دومین سنگ‌بنای شکل‌گیری این دیدگاه و تئوری confirmation bias, بود یعنی اگر شما نگاه کنید مقالاتی که خیلی تاثیرگذار بود یکیش مقاله‌ی ویسون هزار و نهصد و شصت بود دیگری این مقاله‌ی مارکس نایتگر هزار و نهصد و هفتاد و هشت، اینک دوست داشتید بخونید. اما سومین مقاله یا سومین اثر که خیلی تاثیرگذار بود چی بود؟ اینم یک سری پژوهش‌هایی بود که باز توسط ویسون صورت گرفت پیتر ویسون یک پژوهش دیگه هم کرد این یک نوع تغییر یافته‌ی پژوهش هزار و نهصد و شصتشه، حالا این رو دقت بفرمایید دوستان، اگر حس می‌کنید حتی ذهنتون خسته شده به نظر من یه لحظه پاز بزنید چون این یکی این یکی خیلی چالشیه، داستانش اینه، میگه به یه سری افراد این کارتارو چیدیم جلوشون، یه دونه A, یه دونه Q, یدونه چهار یه دونه هفت و بهشون گفتم خیلی خب ما یه قاعده داریم و اون قاعده اینه که اگر یک دقت کنید این احتمالا باید پاز بزنید چون تفکر برانگیزه، اگر ما یک طرف کارت حرف صدادار باشد در آن صورت باید در طرف دیگر کارت عدد زوج باشد، این قاعده‌ی ماست، یعنی قاعده‌ای که در ذهن ویسوم بوده اینه هرگاه در یک طرف کارت حروف صدادار باشد حروف صدادار هم که می‌دونید دیگه،A O U E I، در آن صورت در طرف دیگر کارت باید عدد زوج باشد، حالا ما می‌خوایم بدونیم آیا این فرضیه درسته یا غلطه اگر به شما فرصت داده بشه که دو تا کارت رو برگردونید جهت محک زدن این فرضیه، اون دو کارتی که انتخاب می‌کنید کدام است؟ این سومین محور کلیدی در شکل‌گیری conformation bias بود. خب حالا خودتون فکر کنید باید چیکار کنید دیگه. یه عده میگم خب A رو برگردونیم درسته یکی از سوالات می‌تونه این باشه، A رو برمی‌گردونیم مثلا اگه اون ورش باید ببینیم اون ورش مثلا شیش هست اونورش مثلا دو هست، اگر اینها اینها نباشه پس احتمالا این فرضیه غلطه، خب این یکی درست، خیلیا این رو گفتن یعنی اکثریت A رو میگن، ولی دومین کارتی که برمیگردونی چیه؟ جالبه خیلی از افراد یا Q رو میگن یا هفتو میگن ببخشید یا چهار رو میگن در صورتی که درستش اینه هفت رو برگردونی. حالا چرا؟ مثال اگر شما چهار رو برگردونی و اون طرفش مثلا حرف صدادار باشه بازم فرضیه‌ی شما ممکنه که تایید نشه ممکنه اصلا داستان یه فرضیه‌ی دیگه باشه یا حتی اگر شما چهار رو برگردونید و پشتش یه حرف بی‌صدا باشه بازم اتفاقی نمیفته یعنی اینکه فرضیه‌ی شما رد نخواهد شد.
Document