دومین کارتی که افراد میگن باید برگردونیم کدومه؟ چیزی که ویسون شد اینه که با کمال تعجب اکثریت میگن چهار یا Q و در صورتی که جواب درست هفت هست. حالا شما فکر کن چهار رو برگردونیم چه اتفاقی میفته؟ اگر چهار رو برگردونید مثلا یه دونه حرف صدادار پشتش باشه، خیلیا میگفتن که خیلی خب این نشون میده فرضیه تایید میشه دیگه، ولی این در جهت confirmation هست، اون حالت ابطال پذیری رو محک نمیزنه شما دقت بفرمایید اگر مثلا یه حرفی مثل B پشتش باشه، این فرضیه رد نمیشه، برای اینکه فرضیه گفته اگر یک حرف صدادار هست، پشتش باید یک حرف یک عدد زوج باشه، نگفته که اگر یک حرف بی صدا هست باید یک عدد غیر زوج یا عدد فرد باشه این در فرضیه وجود نداره، پس شما اگر عدد چهار رو برگردونید چه پشتش حرف صدادار باشه چه حرف بی صدا باشه فرضیهی شما رد نمیشه، یعنی یک اقدام خنثیست، Q هم همینطور اصلا در این در واقع معادل هیچ اشارهای به حروف بیصدا نشده که اگر حروف بیصدا یه طرفش بود اون موقع برگردونی باید اونورش چی باشه به همین دلیل یک اقدام عبث و بیهوده است. اقدام استراتژیک برگردوندن عدد هفته که اگر پشت عدد هفت، شما مثلا یک حرف در واقع بی صدا دار ببینید فرضیه نفی میشه و شما سریع میتونی بگی که این رد شد چون شما گفتی هر موقع یک حرف صدادار هست اون طرفش باید یه عدد زوج باشه، حالا که ما اینجا یه عدد فرد داریم یعنی عدد زوج نیست، اون طرفش اگر یک حرف صدادار من ببینم، قاطعانه این فرضیه رو رد میکنه یعنی برگردوندن عدد اون کارت هفت هست که خیلی استراتژیکه و قاطعانه میتونه نظر بده، Q و چهار کمکی در این بابت نمیکنن. اگر دوستان عزیز یه مقدار با من هم جهت نیستید یا اعتراض دارید یا میگید حرفهای حرفهات مبهمه حرفات گنگه، من یه عذرخواهی میکنم تقصیر من نیست این تست ویسون خیلی چالش برانگیزه و خیلیا راجبع بهش انتقاد دارن حالا من راجع به انتقادش یه جمله بعدا خواهم گفت، و این در واقع سومین میشه گفت مجموعه پژوهشهایی بود که نشون داد انسانها مثل اینکه دنبال اینن که وقتی یه چیزی تو ذهنشونه شواهد به نفعش بیارن این که فعالانه شواهد علیهش پیدا کنند، خب اینجا یک اوه خیلی دیگه این مبحث یه ذره دشوار شد ولی خب اگر میخواین به صورت درس این رو یاد بگیرید باید چند تا چیز ببیند اگر خستهاید اینجا به نظر من یه پاز بزنید، یه عده اومدن گفتن نه این اسم confirmation bias غلطه، یعنی ما خطای تایید نداریم، خطای طرف من داریم، my side bias، my side bias اینه، a bias to find arguments that support our position، یعنی انسانها ذاتا به دنبال تایید گزارهها نیستن، زمانی دنبال تایید گزارهها هستند که اون گزاره رو متعلق به خود بدونن و جز باورها یا ارزشهاشون باشه، پس ما اتوماتیک هرجا دیدیم یک گزارهای به صورت مثبت هست نمیریم دنبالش شباهت پیدا کنیم زمانی شباهت پیدا میکنیم که جزء فرضیهی ذهنی ماست دلخواه ماست ما دوسش داریم بهش اعتقاد داریم و اینجا هم که شما میبینید مثلا فرض کنید اون تست قبلی که دیدید به نظر من پژوهش قشنگتری بود، این تست اول ویسون، اینجا وقتی شما یه هایپو تست دارین، به نوعی اون فرضیه رو صاحب میشید احساس میکنید مال منه، من بهش رسیدم. اون اختراع ذهن منه کشف منه به همین جهت تمایل دارید ازش دفاع کنید و خیلیها گفتن که آنچه که در ذهن انسانها اتفاق میفته سوگیری به نفع خود است نه سوگیری در جهت تایید هر گزاره. پس الآن جریان جدید علوم شناختی میگه ما confirmation bias نداریم، شاید اسم بهترش my side bias باشه یا بگیم my side confirmation bias، اگر حس کنی یه ایده مال یه نفر دیگهست حسابی میری تو دلش، دیدن اگر فرضیه رو یکی دیگه مطرح کرده باشه مثلا بگه اینجا اعداد زوج است یا عددها دوتا دوتا اضافه شدن شما شروع میکنی که علیهش چیز میز پیدا کردن، یه جور خراب کردنش، شما به این دلیل اون رو خراب نمیکردی برای اینکه فرضیهی خودت بود. حالا این یه جدل شاید کلامی باشه ولی در علوم شناختی بهش اهمیت دادن منم تقریبا موافقم confirmation bias بهتره اسمش باشه my side confirmation bias، یا my side bias، یعنی تمایل به یافتن دلایلی که موضع و باورهای ما رو تایید میکنه نه کلا هر چیزی رو و شواهد بعدی که در مورد این صورت گرفت واضحا اون رو تایید کرد. از همان زمان ویسون دیدن که آره اگر فرض کنید که طرف بگن که این رو رقیبت به این نظریه رسیده یا در واقع رقیبت این فرضیه رو اینجوری ثابت کرده اون موقع دیگه شما همهش شواهد در جهت تایید نمیاری شروع میکنی شواهد در جهت نفی و ابطالپذیری هم آوردن. و یه جریان دیگهای شکل گرفت که روی confirmation bias هم این سایه انداخت و باعث شد که اون به my side bias تبدیل شه، به نام choice blindness، کوری به انتخاب. کوری به انتخاب شاید یه مبحث مکمل اون خطای تاییده این چیه؟ این اصلا خودش میتونه یه سخنرانی جدا باشه یه درسنامهی جدا باشه، ولی داستان choice blindness این رو میگه، میگه اگر شما یه چیزی رو انتخاب کردی یا به یه نظری رسیدی اون موقع شروع میکنی در جهتش شواهد جمع کردن، حالا ممکنه شما بگید نه چون شواهد جمع کردی به اون نظر رسیدی، آزمایشهای خیلی قشنگی نشون میده نخیر اینجوری نیست، وقتی مال شما شد، در جهت تاییدش شواهد جمع میکنی نه اینکه اول شواهد جمع کردم مال من شد و چون شواهد جمع کردم ازش دفاع میکنم یه ذره ممکنه بگی اینا چیه؟ این سفسطهها چیه کالا مثال بزنم براتون براتون روشن میشه اینا یه سلسله پژوهشهای خیلی قشنگی هست، شیکه، لوکسه از سال دو هزار خیلی مد شده یعنی چی؟ حالا بیاین نگاه کنید کسی هم که خیلی روی این کار کرده این آقای johansson، این رو باید ی تلفظ کنیم، چون سوئدی مال اسکاندیناویه، یوهاسن و در واقع چند گروه دیگری هستند که این رو دنبال کردن، کارهای پژوهشیشون اینجوریه، مثلا میان از افراد نظرسنجی میکنن، این یکی از اون پژوهشهاشه این عکسم از توی خود مقاله من درآوردم، یک ارزیاب یا نظرسنج میره جلو در مورد مسائل اخلاقی یا مسائل اجتماعی سوال میکنه چقدر با مجازات اعدام موافقی؟ چقدر با حبس مثلا قاچاقچیان مواد موافقی؟ چقدر موافقی که سقط جنین مثلا باید قانونی یا غیرقانونی بشه؟ و جلوی طرف علامت میزنن منتهی مقاله یک شعبده بازی قشنگ انجام داده ببینید یه تیکه اینجا برچسب درست کردن و در واقع با زرنگی تمام وقتی داره پرسشنامه تموم میشه طرف این رو میچسبونه که سوالا یه جور دیگه جواب داده شدند و اون کس در حضور شما یه جور چشمبندیه دیگه یک نوع شعبدهست، بهش میگن خب بله، اینجا شما گفتی که خیلی مخالفی در صورتی که مثلا گفته خیلی موافقه یا شما گفتید طرفدار مثلا جلوگیری از مهاجرت هستی، ایناها منم جلوی خودت علامت زدم درسته دیگه؟ طرفم اونجاها داشته نگاه میکرده ولی اینا با زرنگی اون پرسشنامه رو ببینید تو این عکس هست عوض کردن، چیز جالبی که اینا متوجه شدن اینه، اولش این اصلا ببین ربطی به خطای شناختی ندارهها اولش اینه درصد زیادی از افراد متوجه این حیلهها نمیشن، اینجا مواردیه که طرف، کلک طرفو گرفته،spontaneous detection، ببینید به طور متوسط سی چهل درصد گرفتن، میانگینش چهل درصده یعنی در همون لحظه چهل درصد متوجه شدن که این پاسخ پاسخ اونها نیست، هر چند جلوی من نشون داد گفت نه نه نه من این رو نگفتم اگه من اینو گفتم اشتباه کردم یا شما اشتباه نوشتید من نظرم چیز دیگه بود ولی دوستان دقت بفرمایید یعنی نزدیک شصت درصد نفهمیدن یعنی از یه نفر سوال کردی بعد یه جور دیگه جواب خودش رو به خودش برگردوندی و طرف نفهمیده، اینجام یه retro expective correction داره که درصدش خیلی کمه ببینید تو ستون دوم تو چهار پنج درصده یه درصدیام یعنی بعدا رفتن گفتن هی ببین من میخوام نظرم عوض کنم من فکر کنم این درست نبوده من یه چی دیگه باید بگم در صورتی که درست گفته بوده ولی اونا گولش زدن ولی خلاصه این مقاله یه قسمت قشنگش و شیکش اینه که ببینید از نصف در واقع کمتر فهمیدن یعنی اکثریت افراد وقتی دیدگاه خودشون رو یه جور دیگه به خودشون برمیگردونی اینا نمیفهمن که این رو نگفتن و میپذیرند اگر جلوی شما این کار کرده باشن. حالا این رو در حوزههای دیگهم انجام دادن مثلا این یکی جالبه باز همین آقای یوهانسن و هال و همکارانش این کار رو کردن این قبلتر از اونه ولی تو مجلهی معتبر science چاپ شده دو هزار و پنج، اون دو هزار و دوازده بود اینم شبیه همونه دو تا عکس هر دفعه به طرف نشون میدادن از دو تا دختر خانم که کدومش جذابتره مثلا شما به کدوم چهره علاقه داری؟ بیشتر دوست داری با کدومش دوست بشی؟ و باز با همون زرنگی عکسارو عوض کردن و بعد اومدن از طرف پرسیدن که خب اینو گفتی دیگه در این مقایسه؟ باز میبینید اینجا اکثریت زیر پنجاه درصد متوجه شدند که اشتباه کردن و عوض شده عکس، جوابشون این نبوده تو جوابشون تجدید نظر کردن، این قسمت مشکی اونیه که همون لحظه فهمیده اینم همون اونیه که بعدا رفته اصلاح کرده اون که هاشور خورده ولی ببینید هیچکدومش از چهل درصد بالاتر نیست یعنی شصت درصد موارد طرف کلاه رفته سرش، و دوستان عزیز، عزیزان من دیگه اصلا ربطی به مبحث خطای شناختی نداره ولی یه چیز جالب نشون میده یعنی ما تو انتخابهامون اگر یه چیزی رو انتخاب کردیم و بعدا یه چی دیگه تحویل دادن به عنوان انتخاب نزدیک شصت درصد موارد نمیفهمیم اگر تغییرات خیلی جدی نباشه و در واقع راحت سرمون کلاه میره. باز تو حوزهی دیگه هم این کار رو کردن این در واقع عکسارو وقتی که جابهجاکردن در واقع بعد طرف تو شصت درصد موارد نفهمید همین کار رو در مورد چای و مثلا یک مربا هم انجام دادن ببینید آزمایشهای روانشناسی خیلی جالب شده داره کم کم به شعبده بازی نزدیک میشه اینا از اون ظرفاییه که مثل مال شعبده بازا دو طرفش در داره و مثلا میذاشتن روی میز میگفتند که خب این چایی رو انتخاب کن این مربا رو انتخاب کن و وقتی با زرنگی این آزمودنی حواسش نبوده برعکس میذاشتن روی میز و در واقع در تحتانیش میومده رو به بالا غافل از اینکه این یک ظرف مثل شعبده بازیه دوتا در داره و توش دوتا محفظهی جداگانه هست و سری بعد که میگفتن خب پس این رو انتخاب کردی دیگه اونوری میذاشتند و بعد که درش رو باز میکردن میگفتن خب بیا یه بار دیگه تست کنیم ببینیم همین بود بازم ببینید تو همین زیر پنجاه درصد متوجه شدن که نه انتخابشون این نبوده درصورتیکه بیش از پنجاه درصد اون انتخاب کذایی و کاذب رو بهشون تحمیل کردن و اونام پذیرفتن حالا پس این یه بخش از پژوهشه. حالا قسمت قشنگش که به بحث ما برمیگرده چیه؟ کشفیه که همین گروه یوهانسن و هال انجام دادن و اونم این بود که وقتی طرف اشتباهش رو نمیفهمه و گردن میگیره انتخابی که مال خودش نبوده، میاد در جهت اون توضیحاتی میتراشه یعنی وقتی ازش پرسیدن که شما چی شد این خانم رو به این یکی ترجیح دادی؟ در صورتی که این نبوده برعکس بوده شروع میکنه توضیح دادن آره این چشماشو مدلیه که من خیلی دوست دارم من از این مدل موها خوشم میاد و اینجا توضیحاتشونو نوشتن مثلا این یکی گفته آره شبیه مثلا عمهی منه شبیه خالهی منه من از این چهرهها خوشم میاد برای اینکه یا مثلا گفته نه این خیلی خندان بوده من از این چهره خندان خوشم میاد، درصورتیکه اصلا انتخابت این نبوده انتخابت اون یکی بوده و شروع میکنن در جهتش استدلال کردن یعنی پیام جالبی که این مجموعه پژوهشهای choice blindness به ما میده اینه که انسانها حتی اگه حواسشون نباشه و انتخاب تحمیلی بهش بدن بازم چون حس میکنن مال منه یعنی my side bias دارن شروع میکنن در جهتش استدلال کردن و این confirmation bias اندر confirmation bias هست، یعنی حتی اون چیزی که خیال کنند مال خودشونه حتی مال خودشون نباشه بازم در جهت تاییدش میرن در جهت نفیش شواهد نمیارن، این قسمت اخلاقیش خیلی جالب بود یعنی اگر این مقاله رو بخونید ببینید استدلالهای خیلی قشنگی میکردن مثلا تو اولش تو همین بحث گفته بودی که مثلا مخالف مثلا زندانی کردن معتادا هستی بعد که با زرنگی اینو عوض کرده بودن طرف شروع میکرد که آره خب باید این کارا رو کرد و اصلا من استدلالم اینه و اینا کاملا عکس استدلال کردن یه مقدار باورش سخته ولی هست، خب پس مجموعهی choice blindness، پژوهشهای ویسون و مثال اسنایدر که تکرار شدن به این نتیجه رسیدن که آره مثل اینکه اگر یه چیزی رو گردن گرفتی ول کن نیستی هی میگردی میگردی در جهت تاییدش پیدا کنی در صورتی که درستش اینه که بایستی که وسط، یه جاهایی محک بزنی که ببینی آیا رد میشه یا نه. خب چرا ما این گرایش یا my side bias رو داریم؟ چرا تمایل داریم افکار خودمون رو اونایی رو که دارن فقط تایید کنیم به جای اینکه در جهت ردش بریم. یه جواب اینه، این رو ویسون و گروهشون میدن میگن اصولا رد کردن یا ابطال از نظر شناختی دشوارتره. مردم هی در جهت تایید شواهد میتونن جمع کنند شواهد رد کننده دشوار هست و مثالی که میزنند اینجاست همین تست ویسونه میگه انسانها برای اینکه بتونن این تست رو رد کنند بلد نیستن باید کدوم کارت رو برگردونن، در صورتی که باید کارت هفت رو برگردونن، ممکنه من حدس میزنم چون اینو قبلا و حضوری در کلاس برای بعضیا گفتم هنوز بعضیا قبول نمیکنند که چرا کارت هفت مهمه، میگن که خیلی خب اگه چهار رو برگردوندیم دیدیم پشتش یه حروف بیصداست رد میشه دیگه در صورتی که تو منطق ریاضی اگر پ آنگاه Q باشه، بعد اگر شما در واقع یک کیو داشته باشی و نقیض پ هم به Q منجر شده باشه باز فرضیهی شما رد نمیشه این نکتهایست که خیلیا تو منطق حواسشون نیست یعنی اگر چهار رو برگردوندید و دیدید پشتش مثلا حرف L هست این فرضیه رد نمیشه چون اینجا نگفته که اگر حرف بی صدا بود در این صورت نباید پشتش حرف زوج باشد عدد زوج باشد تنها چیزی که میتونه این فرضیه رو رد کنه حرف اون عدد هفت هست که شما برگردونید که اگر اونجا دیدید یک حرف صدا دار وجود داره فرضیهی شما رد میشه، و در واقع خیلیا گفتن انسانها نمیتونن این گزارهها رو رد کنند، اما دوستان عزیز گفتم این مبحث یه مقدار دشواره انتقادی به این تست ویسون وارد شد، کیا وارد کردن؟ همونایی که pragmatics صحبت میکردن، pragmatics از مبحث قبل یادتون هست؟ گفتیم منظورهای پنهان در کلام. یه عده اومدن گفتن نه ببین شما داری میگی انسانها گزارههای منطقی رو خطا میکنن، این خطا این نیست که منطقشون میلنگه و خطای شناختی دارن، اینه که در اون گزارههای منطقی بعضیا استنتاجهای غیرمستقیم و پنهان میکنن، که ما به این میگفتیم pragmatics کلام، یعنی وقتی شما این گزاره رو اینجوری مینویسی هر گاه کارتی یک سمت آن حروف صدادار بود در آن صورت سمت دیگر باید عدد زوج باشد، بعضی مردم با pragmaticsشون اینجوری برداشت میکنند که پس اگر آن طرف آن، عدد زوج بود در آن صورت این طرف آن هم، باید حرف صدادار باشد یا بعضی حتی اونورتر میرن میگن که آها پس اگر حرف بیصدا بود در آن صورت باید عدد فرد باشد در صورتی که گزاره هیچ کدوم از اینا رو نگفته ولی pragmatics مردمه که این رو برداشت میکنن، و تست خیلی قشنگی رو توبی و کاسمیدس انجام داده که همین رو اومده با pragmatics روزمره پرسیده و دیده مردم در ابطالپذیری هیچ دشواریای ندارن. آمادهاید؟ میخوام اسلاید رو عوض کنم. یه ذره ممکنه بحث پیچیده باشه، اونم اینه، گفت بیا من مشابه تست ویسون رو برای شما به صورت اجتماعی بیان کنم یعنی با pragmatics کوچه بازاری مطرح کنم مردم اصطلاحات منطقی اون ریاضیات جدید هرگاه پی درست باشد آنگاه کیو درست است این رو چجوری نقد میکنه رو بلد نیستن، در واقع این برای اینه که ریاضیات جدید نخوندن، ولی تو رفتار اجتماعیشون درست اقدام میکنن، گفت بیا من قاعده رو عوض کنم نگم که یه طرف اگر حروف صدادار بود در سمت دیگر زوج است، بیام قاعده رو اینجوری بنویسم اگر داریم مشروب میخورید حالا این مال خارجه ببخشید مثال میزنم حالا در ایران نیست تو خارج اینجوریه اگه رفتی توی بار و دیدی کسی مشروب میخورد او بایستی بالای هیجده سال باشد شما رفتی توی بار چیکار میکنی و اقدام درستت چیه؟ یه نفر هست شونزده سالشه نشسته یه نفر هست بیست و پنج سالشه نشسته یه نفر داره نوشیدنی غیر الکلی میخوره یه نفر داره مشروب میخوره شما میرید سراغ کیا که کارت شناساییشون رو نگاه کنی ببینی چی هست خب شما اون بیست و پنج ساله هیچ کمکی بهت نمیکنه، فرض کن بیست و پنج ساله داره مشروب میخوره اصلا هیچ قانون ما رو نقض نکرده یا حتی اگر داره نوشابه میخوره، بازم قانون ما رو نقض نکرده اونی که داره نوشابه میخوره، این که کارت شناساییشو ببینی، چه ببینی پونزده سالشه چه ببینی بیست سالشه یعنی بالای هیجده ساله بازم به دردت نمیخوره. اقدام درست شما در جهت تایید این قانون اینه که بری ببینی هیجده سالههه داره چی میخوره شونزده سالههه داره چی میخوره که اگر این داره مشروب میخوره پس قانون رد شده زیر پا گذاشته شده و بری ببینی اونی که داره مشروب میخوره چند سالشه یعنی باید این و این رو بسنجی، شونزده سالههه و مشروبیه، که این دقیقا معادل همین A و هفت هست، یعنی دقیقا نشون داد که در مناسبات اجتماعی وقتی به جای اعداد و قواعد ریاضیات و منطق شما میاین یک قانون عرف ساده اجتماعی رو مطرح میکنی مردم درست میرن کسی نمیره اونی که داره پپسی میخوره بپرسه تو چند سالته بعد طرف بیاد بگه مثلا من بیست و پنج سالمه، بگه عه پس قاعده غلطه، بیست و پنج سالته باید مشروب بخوری، میگه نه، تو قاعده اینو نگفته تو قاعده گفته اونی که داره مشروب میخوره باید بالای هیجده سال باشه یا بری بیست و پنج سالههه رو بپرسی، بگی نه تو حتما باید مشروب بخوری نه داره نوشابه میخوره، تو قاعده هم نگفته هر کی بالای هجده ساله باید مشروب بخوره، گفته اگر داره مشروب میخوره باید بالای هیجده سال باشه که این قاعده رو نشون داد که انسانها خیلی راحت حذف میکنن، پس به همین دلیل یه عده اومدن اینجوری گفتن دوستان من، در confirmation bias گفتن که اون سومین جریان یعنی تست کارتهای ویسون تایید خوبی برای confirmation bias نیست و یه عدهای از متخصصین علوم شناختی دارن میگن که نه اون تست خیلی موید این که یه چیزی به نام confirmation bias داری نیست اون بیشتر موید اینه که منطق مردم در ریاضیات با progmatics روزمره شون فرق داره به همین دلیله که اون خطا رو مرتکب میشن اونو بذار کنار اما اون پژوهش اول ویسون چی؟ اون پرسشنامههای اسنایدر دربارهی درونگرا برونگرا بودن چی؟اونا که confirmation هست، و من نظر شخصیم اینه که اون مطالعهی ۱۹۶۰ ویسون، اون اعداد زوج پشت سر هم، خیلی خیلی قشنگتر به نفع confirmation یا my side bias هست، و در واقع میشه گفت آزمایش طلایی همونه مردم یک فرضیه تو ذهنشون پیدا میکنن که مثلا این دوتا دوتا اضافه شده، بعد عاشق اون فرضیه میشن، و بعد شروع میکنن در جهت اون فرضیه هی مثال زدن خب گفتن دوتا دوتا اضافه میشه دیگه هی دوتا دوتا برای شما عدد میدن که ببینن شما مثبت میگیری میگه آها بعد فکر میکنن اگه ده دفعه عدد دادن و ده دفعه تایید شد پس فرضیه قویتر در واقع هست و در واقع به خیال خودشون هر چی مثلا خب شما تا الی ابد میتونی عدد زوج بدی، بعد بگی مثلا هزار و دو هزار و چهار هزار و شش بازهم جواب مثبت در میاد، هنرت اینه که یه کار بکنی ببینی فرضیهات رد میشه یا نه مثلا یه بار بیای که عدد مثلا فرد بذاری وسطش یا ترتیب صعودی نذاری براشون مثلا یه بار بیای بگی که شونزده چهارده بیست و چهار یعنی بیاد پایین دوباره بره بالا که بعد ببینیی آیا فرضیه اینه که باید حتما اعداد صعودی باشند یا این که اعداد میتونن پایین و بالا باشن، اصلا هر عدد زوجی باشه یا اصلا هر عددی باشه یه فرضیهی دیگه میتونه این باشه یعنی اگر شما فرضیهت این باشه که هر عددی باشه و لزوما نمیخواد صعودی هم باشه شما میتونید بگی مثلا هفت، نه، بعد فرض کن دو، و اگه بازم بگه آره پس فرضیه اینه که اصلا هر سه عددی بدی قبوله یعنی قاعدهی شما اصلا این که هر عددی قابل قبول هست منتهی عدهای اومدن گفتن که خب ما comfirmation bias پس لزوما مال این نیست که مردم توانایی رد کردن یا ابطال گزارههاشون رو بلد نیستن، ندارن، پس چیه یه سری شاید بگم فیلسوف، جامعهشناس، روانشناس اینجوری گفتن این دیگه از بحث ما خارج میره میشه وارد بحث فلسفی میشه که استدلال reasoning در جهت یافتن حقیقت نیست بلکه در جهت argument و پیروزیست، انسانها تفکر نمیکنند که به حقیقت برسند انسانها تفکر میکنند استدلال میکنند که رقیبان را از اون رقابت به در کنند یعنی پشت هر استدلالی، حمایت از دیدگاه خود نهفته هست و انسانها اصولا ذاتا آنچه که مال خودشون هست رو به هر جوری شده دوست دارن به اثبات برسونن حالا میگم بحثمونو دیگه عوض نکنیم این یک قضیه فلسفیست من امیدوارم یک سخنرانی جدا راجع به این بذارم که آیا انسانها میتوانند در استدلال خنثی باشند یا این که همواره در جهت خودشون استدلال کنن، یک نحلهی خیلی قوی از روانشناسان علوم شناختی هستن که میگن استدلال صرفا برای کوبیدن حریفه، یعنی در پشت reasoning، argument در جهت پیروزی نهفته مثل مناظرههای انتخاباتی. اینا مناظره نمیکنن که حقیقت روشن بشه اینا مناظره میکنن که رقیب شکست بخوره و خودشون ببرن و در واقع انسان هیچوقت نمیتونه از my side bias خلاصی پیدا کنه، اگه این درست باشه یعنی سیستم شناختی ما همواره در جهت و بنده و بردهی باورهای ماست. و این اون موقع یک دید فلسفی متفاوت به انسان میده یعنی انسان موجودی منطقی نیست، انسان از منطق استفاده میکنه برای حاکم کردن دیدگاه خودش، انسان موجودی خود محور هست این یک پیچیدهست راجع به ذات و سرشت انسان، من دارم مقدار زیادی مطالب جمع میکنم از دیدگاه فلاسفه تا روانشناسان شناختی که آیا اصلا انسان بیطرف میتونه معنی داشته باشه؟ یا نهایتا هر انسانی بالاخره یه bias به نفع خودش داره و وقتی فرضیهای مال خودش دیدگاهی مال خودشه در آن صورت محکمتر به اون میچسبه، اما خیلی ناامید نباشید دوستان، یعنی حتی اگر باور داشته باشیم که انسان ذاتا سوگیره و ما انسان بیطرف هیچگاه نمیتونیم داشته باشیم انسان فانی همیشه جهتگیری داره، باز اینگونه نیست که هیچ کاریش نتونیم بکنیم یه عده میگن با آموزش، با افزایش تعامل، شنیدن دیدگاه دیگران، امکان این وجود داره که ما بالاخره اون سوگیری mys side یا طرف من رو کمتر کنیم عدهای از افراد در واقع میشه گفت متخصصین ترویج تفکر خلاق و تفکر منطقی و آموزش مهارتهای تفکر بیطرفانه یک پدیدهای رو مطرح میکنن به نام active open-minded thinking یا AOT، یعنی میگن درسته که ما همیشه سوگیری داریم به نفع افکار خودمون، ولی بیایم سعی کنیم لااقل به صورت تمرینم شده در جهت خلاف افکار خودمون هم استدلال بکنیم یعنی اداشو در آریم و این شاید کمک بکنه به ما که از سوگیری my sideمون کاسته بشه من راجع به active open mindedness قبلا صحبت کردم در یکی از همایشهای بازتاب صحبت کردم حالا فرصتی بشه بیشتر هم صحبت خواهم کرد یا اون پدیدهای که بعضیا بهش میگن وکیل مدافع شیطان یا devil’s advocate، devil’s advocate که میدونید چی بوده دیگه؟ زمانی که در قرون وسطی باز ابتکار جالبی بوده یعنی خدا پدر اون کسی که این devil’s advocate رو داشته بیامرزه، حالا یه نفر نبوده یه جریانی بوده به صورت تدریجی توی کلیسای قرون وسطی شکل گرفته که اینایی که مطعلح بودن، اسکولاستیک بودن، الهیون بودن، به این نتیجه رسیده بودن که خب ما دور هم جمع میشیم فقط حرف همو تایید میکنیم و این ممکنه راه رو به اشتباه بریم پس بیایم خواهش کنیم از بعضی از اونایی که تو کلیسا هستند موقتا ادای شیطان را درآرن یعنی بیان و در واقع دیدگاه مخالف مسیحیت رو بیان کنند یعنی فکر کن شما شیطان هستی شما شروع کن استدلال کردن و یه سری آدم در واقع سخنور میومدن و از موضع شیطان حرف میزدن و قبلش اعتراف میکردن براعت میجستن میگفتن که من افکار شیطان رو قبول ندارم من با کلیسا هم جهتم ولی دوست دارم موقتا در این بحث و جدل علمی شما نقش شیطان رو بازی کنم و بعضی از اینا انقدر خوب استدلال میکردن و از منظر شیطان حرف میزدن که اون بقیه یه مقدار بیقرار میشدن، عصبانی میشدن، و میگفتن نه دیگه اینقدر دیگه نرو تو قالب حمایت از شیطان، تو از خود مایی اداشو حالا داری در میاری، ولی شاید خیلیا میگن این کمک کرد به رشد تفکر منطقی، یعنی ادای جناح مقابل را درآوردن و به خاطر موفقیت در ادای جناح مقابل درآوردن به شما پاداش شدن بدن نه اینکه همهمون با هم یه چیزی بگیم و تایید کنیم و ذوق کنیم، خب این در در جهت confirm کردنه در جهت تایید my side خواهد بود، حالا باز در ادامهی بحثا شاید مباحث دیگری رو بتونم خدمتتون مطرح بکنم، اوه یه مبحث بسیار طولانی شد، فکر کنم نزدیک یک ساعت برد، ولی خواستم شما ریشهها و خاستگاههای my side bias رو در واقع بشناسید و باهاش آشنا بشید، من یه تاکید عجیبی دارم که هر موقع شما یک دیدگاهی رو میخواین عمیق یاد بگیرین، عمقی یاد بگیرین، برید خواستگاهش رو پیدا کنید، یعنی شما کتاب ۲۰۱۸ وقتی میخونید خیلی به شما این عمق رو نمیده ولی وقتی میرید اصل اون مقالهها رو میخونید بحثها و مناظرههایی که اونجا بوده و بعد چی گفت کی گفت بعدا چه جوری تکامل پیدا کرد چی به چی اضافه شد رو نگاه میکنی خیلی درک عمیقتری خواهی داشت برای همین من به شدت طرفدار مطالعهی تاریخم تاریخ روانشناسی و تاریخ علم مستثنی نیست خب اینجا این مبحث رو تموم کنم تا مبحث بعد که میخوایم راجع به ارتباط خیالی، illusory correlation صحبت کنیم.