خب عرض سلام دارم خدمت شما دوستان و علاقهمندان عزیز من قول داده بودم خدمتتون که مباحثی رو در مورد مسالهی خویشتن، ارادهی آزاد، تصمیمگیری و مقولهی اختیار خدمتتون ارائه بدم و پیشاپیش گفتم که این یک مبحث بسیار پیچیده و سختیه و به راحتی ما نمیتونیم در واقع چهارچوبهای اون رو تبیین کنیم و لازمهی اون، درک درست اون، این هست که در واقع مباحث رو به صورت جدا جدا و تکه تکه خدمتتون ارائه بدم و بعد در انتها بخوایم به یک جمعبندی برسیم. یکی دیگه از مباحثی که وقتی ما صحبت از مسالهی تصمیمگیری ارادهی آزاد اختیار و اون خویشتن فعال اندیشهگر میکنیم، این مسالهایه که تو این چند دقیقه میخوام خدمتتون ارائه بدم، من تغییر کردهام یا جهان؟ حالا ممکنه بگید این چه ربطی داره و اصلا این چگونه مربوط میشه با این مباحثی که من عرض کردم، خیلی از فلاسفه متخصصین علوم شناختی روانشناسان معتقدند که این یکی از در واقع میشه گفت نقاط ابهامیست که هر انسانی باید سعی کنه به اون وقوف پیدا کنه . بذارید بحثم رو با یک جمله از آرتور هرمان شروع کنم: آرتور هرمان یک نویسنده و تاریخ شناس هست که کتابی داره در مورد سیر قهقرایی و باور به مقولهی قهقرا در تمدن غرب و از استادش بنگلر گرفته، آرنولد تونبی، نیچه افراد مختلفی رو فوکو اینها رو به بحث میذاره و یک خلاصهای داره، که اینه این جمله شاید خلاصهی ادعاش باشه، تقریبا هر فرهنگی چه معاصر و چه قدیمی، باور داشته که مردان و زنان در حد توان و کمالات والدین و پیشینیان خود نیستند، به این میگن تفکر قهقرایی یا declinism یعنی باور دارن که هر چی داریم میریم جلو اوضاع داره بدتر میشه ،خوش به حال قدیمیا قدیمیا چه آدمای درستی بودن چه آدمای باصفایی بودن چقدر قدیمیا پشتکار داشتن نسل جدید رو که داریم میبینیم، همش تنبلی، همش نمیدونم پشت گوش انداختن، همش سرکشی، همش اشکالات اخلاقی، اون آدمای درست و حسابی کو؟ دیگه اینا از بین رفتن. ولی آرتور هرمان در کتاب خودش که حالا امیدوارم فرصتی بشه و این رو بیشتر مطرح کنیم یک میشه گفت واقعا masterpiece هست، یک شاهکاره که خیلی مورد استناد قرار میگیره و مال بیست و سه سال پیشه ۱۹۹۷،the idea of decline in western history باور به قهقهرا و افول در تاریخ غرب و این حالا به غیر از این مقالات زیادی هست که نشون میده وقتی با آدمها صحبت میکنی همه یه احساسی دارن که الآنیا همه پولکی شدن همه بیوفا شدن، عشقا الکی شده، جوونا سمبل کار شدن، سوادا افت کرده ،مردم نمیدونم به هم غریبهان، البته من نمیخوام انکار کنم که اینا ممکنه بعضیاش نوسان داشته باشه. ولی میخوام بگم که اگه شما این جملاتی رو که من گفتم بهش قویا باور دارید، حواستون باشه که ممکنه دچار یکی از ابر خطاهای شناختی شده باشید که در واقع مدت زیادیست که ذهن فلاسفه و اندیشمندان رو به خودش جلب کرده. حتما شما این تجربه رو داشتید که اگر به خونهی آبا و اجدادیتون که مثلا در کودکی به اونجا سر کشیدید، سن خیلی کم، سالها بعد مراجعه کنید یه احساس غریب دارید، یعنی یه جوری که اون رو در ذهنتون تجسم کرده بودید اون شکلی نیست، مثلا پلهها، اتاقها، ابعاد ،نمیدونم زیبایی یا شکیل بودن یا هر چیز دیگهای، شما بعد از سالها وقتی مراجعه میکنید حالا میخواد خونهی آبا اجدادی باشه دبستانتون باشه نمیدونم فیلمهایی باشه که اون زمان دیدید عکسهایی که دیدید ابزارها و وسایل اسباببازیهایی که سالیان سال ندیدیدش چهل پنجاه سال از روش گذشته و وقتی رو به عقب میرید اونا رو میبینید با کمال تعجب میبینید با اون چیزی که در ذهن شما هست نمیخونه این تقریبا یه پدیدهی فراگیره، منتهی اتفاق جالبی که در مورد این ابنیه، ساختمانها، مدرسه فیلمها وسایل اینا هست اینه که خب شما وقتی مواجه میشید با این ناهمخوانی، اینه که این دوتا با هم نمیخون، ذهن جستجوگر شما سریعا به اصلاح خودش میپردازه، یعنی شما مگر این که دیگه خیلی توطئه محور باشد این فکر رو خواهید کرد که والا خونهی پدربزرگ اینجوری نبود اینو دستکاری کردن این زمینو کوچیک کردن این کوچه رو عوض کردن حالا درسته بعضی چیزا عوض شده ولی دیگه خب اون ساختمونو که اونقدر دست نزدن، نمیدونم مدرسهی شما خب حیاطش همین قدر بود، نمیدونم پلههاش همین ریختی بود، به خصوص اگر ببینی همون پلهها مونده و بعد شما با کمال تعجب این وقتی ناهمخوانی رو میبینید ذهنتون این رو نتیجه میگیره که پس من اشتباه کردم نمیشه که اون عوض شده باشه ولی نکتهی مهمی که متخصصین علوم شناختی فلاسفه و روانشناسا بهش اشاره دارن اینه وقتی شما در مورد انسانها این فکر رو میکنید دیگه به این نتیجه نمیرسید که من اشتباه کردم، به این نتیجه میرسید که بیرون تغییر کرده. به عنوان مثال حالا من فقط همینجور شما مثل یه کاسه رو ممکنه بکنید توی کیسه برنج و یه مقدار برنج از توش در بیارید یا مشت کنید توی یک مثلا انباری و یه غذایی رو در بیارید آذوقهای رو در بیارید همینجوری که آدم مشت بکنه تو این در واقع اطلاعات و پژوهشها همچین چیزایی در میاد مثلا در سال ۲۰۰۰ این در مورد مردم آمریکاست، حدود دو سوم مردم معتقد بودند که اخلاق نسبت به پنجاه سال قبل بدتر شده است. تو کشورهای مختلف تقریبا همین در میاد .یعنی من نمیدونم آگاه نیستم از پژوهشهایی که در ایران باشه اینا رو دسترسیش یه مقدار دشوارتره چون اینها حالا سیستمهای کتابهای مختلف بهش استناد میشه و اونا راحتتر پیدا میشه، ولی خیلیه یعنی وقتی سال ۲۰۰۰ رفتن از مردم پرسیدن سال ۱۹۵۰ مردم چه جور بودن؟ شصت و شیش درصد گفتن بابا اون زمان خیلی اخلاقیتر بود، الآن چیه هر کیو میبینی دزد شده، هر کیو میبینی کلاهبردار شده، هشتاد درصد اعتقاد داشتند که کودکان نسبت به پونزده سال پیش لوستر و کمظرفیتتر شدن، تنبل شدن، spoiled لغتیه که بیشتر به کار بردن بابا این بچهها رو چرا انقدر لوس میکنی آخه؟ اینا چیه همش تا لنگ ظهر میخوابن؟ تنبلن کار نمیکنن. هشتاد درصد خیلیه. حالا ممکنه شما برگردی بگی که خب شایدم هست دیگه شما از کجا میدونی اخلاق افول نکرده؟ از کجا میدونی بچهها لوستر نشدن؟ سه چهارم معتقد بودن وضعیت جرم و جنایت در آمریکا نسبت به ده سال پیش بدتر شده اوضاع بده دیگه، اصلا تا ماشینو میذاری یه جا میدزدن، چقدر دزدی زیاد شده چقدر قتل زیاد شده، وای وای وای عجب دورهایه، ولی این سومی ایراد داره برای اینکه ما اطلاعات واضح بیرونی داریم ،اصلا یه چیزی هست که به هر کی میگه باور نمیکنه ولی بهش میگن great american crime decline یعنی سقوط یا کاهش شدید جرم در آمریکا و از سال ۱۹۹۰ شروع شده و هنوز ادامه داره که همینجور جرمهای اصلی شامل سرقت، قتل تجاوز خشونت هر چیزی داره به شدت کم میشه و حتی بعضیاش به یک پنجم سی سال پیش رسیده در صورتی که با هر کی صحبت میکنی یه درصدی این حس رو دارن که زیاد شده! پس میبینید که این مثل همون خانهی آبا و اجدادیه یعنی شما یه سری خطاهایی در موردش داری و این چیزی که تو حافظهت یادته با اون چیزی که در بیرون هست نمیخونه .این یک پدیدهایست که واقعا میارزه مطالعه بشه و ارزش در واقع پژوهش داره و البته مطالعات روش کمه ولی یه عدهای شروع کردن این رو مطالعه کردن و در واقع صحبت رو این میذارن میگن شما تغییر کردی یا جهان بیرون و معتقدن وقتی ما تغییر میکنیم اساس نظریه اینه ما تغییر خودمون رو متوجه نمیشیم، تغییر ما بطئیه، ما احساس میکنیم همون آدم چهل سال پیشیم، ما احساس نمیکنیم از این رو به رو شدیم پس اگر از این رو به اون رویی میبینیم پس در جهان بیرونه به این میگن در واقع من تغییر کردم یا جهان بیرون و بسیاری از متخصصین علوم شناختی نشون دادن ما همون قدر که به تغییر خودمون کور هستیم این کور بودن با تغییر درون خودمون این رو برونفکنی میکنیم بر روی تغییر در جهان بیرون پژوهشهاش کمه ولی جالبه مثلا یه پژوهش اومدن روی هزار و سیصد و هشتاد و سه نفر کردن و سوالشون این بوده از آمریکاییها پرسیدن که به نظر شما آزادی در آمریکا مثلا نسبت به گذشته بیشتر شده کمتر شده یا فرقی نکرده و چیز جالبی که در آوردن اینه اونایی که معتقدند که آزادی بیشتر شده بیشتر اونایی هستن که وضع اقتصادی خودشون بهتر شده، یعنی وضع اقتصادی طرف بهتر شده، خودش تغییر کرده امکاناتش زیادتر شده و شما میدونید اینم در دنیا یه چیز ثابت شدهست. هرچقدر شما وضع اقتصادیت بیشتر باشه احساس آزادی بیشتری میکنی یعنی خب طبیعیه قابل فهمه دیگه خونهی بزرگتر میگیری، نمیدونم خیلی کار به نمیدونم محدودیتهای اجتماعی نداری اینو همه میدونن وقتی پولداری میتونی خیلی از محدودیتها رو دور بزنی، برای خودت نمیدونم نیازی نیست که همرنگ جماعت بشی و فاصله میگیری، منتهی یه چیز جالبی که در این مطالعه متوجه شده بودند افرادی که وضع اقتصادیشون خیلی خوب شده اینا همونایین که معتقدن آمریکا آزادیش بیشتر شده و اونایی که در واقع معتقدن آزادی تو آمریکا کم شده بیشتر اوناییان که سالهای اخیر افت کردن .ولی جالبه وقتی ازشون میپرسی ارتباط این دوتا رو نمیبینن، یعنی اساس این نظریه اینه من حواسم نیست که من تغییر کردم برای همین تغییر رو به بیرون نسبت میدم یا یه مسالهی دیگه گفتم جرم و جنایت داره کم میشه در غرب پس چی میشه مردم این حسو دارن که بیشتر میشه؟ دیدن یکی از شاخصهایی که باعث میشه افراد فکر کنند در واقع جرم و جنایت در حال افزایشه بچهدار شدنشونه وقتی انسانی بچهدار میشه چون بچه براش اهمیت داره ناگهان مقولهی امنیت براش مهم میشه وقتی مقولهی امنیت اجتماعی براش مهم شد ذهن جستجوگرش شروع میکنه اطراف رو پایین و نشانههای خطر رو شناسایی کردن و دیدن در واقع بیشتر اونهایی مدعی هستند که و زمانی مدعی میشن که جرم و جنایت بیشتر میشه که صاحب فرزند میشن یا فرزندشون قراره به مدرسه بره. یعنی تغییر بیرونی اونها رو در واقع وجود نداشته تغییر درونی بوده خانوادهی خودش تغییر کرده ولی اون رو به بیرون نسبت داده یا یه پژوهش جالب دیگه این بود این حالا در مورد اشعار بود اشعار قدیمی و اشعار معاصر یه تعدادی شاعر رو به افراد نشون دادند منتهی افرادی بودن که حالا یه مقدار تفاوت داشتند مثلا عدهایشون دچار یا حالت دگرباشی جنسی داشتن یعنی بعدا مثلا مشخص شده که هموسکشوال هستن، منتهی به یه عده قبل از اینکه این دوتا شعرها رو بدن بهشون این مساله رو گفتن یعنی زندگینامهی شاعر رو مطرح کردن به یه عدهی دیگه وقتی اشعار قدیمی رو خونده بعد بهش گفتن که این فرض کن دگرباش بوده هموسکشوال بوده و بعد اشعار معاصر رو دادن یعنی هر دو گروه یه اشعار رو خوندن ولی جالبه اونی که اشعار رو در این وسط در واقع زندگینامه رو در این وسط مطلع شده حس نکرده که ببین اطلاعات تو عوض شده حس کرده که شاعر اشعارش عوض شده یعنی گفته آره ببین در اشعار معاصرش واضحا نشانههایی از دگرباشی هست مثالهایی که میزنه استعارههایی که به کار میبره در صورتی که تو اشعار قدیمیش نیست در صورتی که اونایی که زندگینامه شاعر رو از قبل خونده بودن این حس رو نداشتن، به عبارت دیگر اطلاعات شما عوض میشه، ولی شما حواست نیست فکر میکنی بیرون عوض شده من این آزمایش رو خیلی دوست دارم در زندگی شخصیم خیلی به کارم اومد داستانش اینه میتونید شما هم این رو پیاده کنید اجرا کنید، میگن با انگشتاتون روی میز شروع کنید ضرب بگیرید رنگ بگیرید مثلا یه آهنگی تو ذهنتون هست این میتونه اصلا بازی مهمانیها باشه شما روی در واقع شروع میکنین تپ کردن روی میز اون آهنگ رو جالبه وقتی افراد این رو روی میز میزنن ازشون میپرسی فکر میکنی چند درصد متوجه میشن چه آهنگی رو داری میزنی کدوم آهنگ رو داری میزنی میگه پنجاه درصد باید متوجه شن میگه ایناها ببین انقدر واضح دارم میزنم چرا نمیفهمی؟ مثل این حالا شوهای تلویزیونی و اینا من دارم رومیز میزنم بابا آهنگو دارم میزنم دیگه بگیر دیگه این همون آهنگه در صورتی که در عمل دو و نیم درصد متوجه میشن، در صورتی که فرد میگه بابا خیلی عذر میخوام تو چرا انقدر خنگی این آهنگو نمیشناسی؟ خیلی معروفه ببین من دارم قشنگ برات رو میز دارم میزنم، ولی یه چیزی رو ازش غافله اون که روی میز میزنی اون صدای آهنگ تو گوش تو طنین داره اون آهنگ رو تو rehearse کردی اون آهنگ رو تو تمرین کردی، اونی که از بیرون ضرب انگشتای تو رو میشنوه فقط یک صدای مبهم و مکشوش میشنوه این دو و نیم درصد میتونن حدس بزنن در صورتی که خود طرف حس میکنه پنجاه درصد حالا به چه راه گفتن به کار من میاد جالبه که میگن وقتی افرادی سخنرانی میکنن درس میدن حواسشون نیست که دیدگاههای خودشون داره تغییر میکنه حواسشون نیست مطالب جدید دارن یاد میگیرن این تغییر خودشون رو متوجه نمیشن در نتیجه باعث میشه که در بیرون دچار تعجب بشن که چرا این نکته رو نمیگیرن چرا افراد مثلا مخاطبین نمیفهمن من چی میگم من دارم بد میگم بابا من خیلی دارم واضح توضیح میدم در این صورتی که من پیش زمینهها رو دارم پس وقتی ما تغییر میکنیم حواسمون به تغییر خودمون نیست در نتیجه باعث میشه حس کنیم اون تغییرات در جهان بیرونه، البته وقتی من میگم مثلا ما فکر میکنیم که جهان بیرون صداقت کم شده معنیش این نیست من خودم صداقتم کم شده نه من به صداقت حساستر شدم مثلا وقتی شما به پول درآوردن حساستر میشی تو دورهی دبیرستان به پول درآوردن حساس نبودی الان حساسی درنتیجه در مردم میگردی و پول درآوردن رو بیشتر میبینی درنتیجه این حس رو داری که چقدر مردم پولکی شدن والا ما که بچه بودیم مردم چقدر مهر و صفا داشتند و این یک مسالهی خیلی پیچیدهای رو مطرح میکنه مسالهی ثبات و پیوستگی خویشتن continuity and problematic of the self و در واقع ما مثل اینکه به نظر میاد به تغییر خودمون کور هستیم یه راهی که میتونیم تغییر خودمون رو در واقع بولد بکنیم اینه که همواره بنویسیم فکر میکنیم چه تغییری کردیم من در فرصتهای بعد بیشتر راجع به این صحبت خواهم کرد.