خب دوستان عزیز با یک پژوهش تامل برنگیز دیگه در خدمتون هستم. پژوهش مربوط به سال 2012 هست حدود 8 سال پیش و در ژورنال بسیار معتبر nature چاپ شده. می دونید که نیچر وقتی یک چیزی رو چاپ می کنه یعنی نتایج اون هم اعتبار بالایی داره، محققین روششون خیلی خوب بوده و در عین حال یک اهمیتی داره که لازمه که دانشمندان از حوزههای مختلف، از رشتههای مختلف، از اون آگاه بشن. محققین این پژوهش round, green و nowalk هستن و اسم پژوهش هست Spontaneous Giving and Calculated Greed که در واقع می شه این جوری ترجمهش کرد که بخشش خود بخودی و طمع حسابگرانه، یا حساب شده. و در واقع اساس صحبت این پژوهش بر این هست که وقتی شما رفتارهای انسان دوستانه انجام میدید، بخشندگی ازتون سر می زنه، به هم نوعتون کمک می کنید، این رفتار بیشتر یک پدیدهایست که با تامل، فکر و اندیشه انجام می دید یا یک رفتاریست که شما به صورت خودکار، غریضی به قول معروف و بدون تامل انجام میدید. می دونید ما دو نوع تصمیم گیری داریم در این دوگانگی هایی که خیلی در روانشناسی مشهور هست و گفته میشه که شما وقتی میخواهی فعلی رو انجام بدی، گاهی اوقات تصمیم گیری شما شهودیست بر اساس intuition هست، که تصمیم گیری های شهودی معمولا خودکارند، پردازش موازی هست، یعنی شما نمیشینی پله پله فکر کنی، یه دفعه بهش میپردازی و بهش می رسی وeffortless هست، یعنی توش تلاشی در کار نیست، همین جوری خود تصمیمه میاد و دلیلش رو هم نمی فهمی، یعنی نداشتن آگاهی به دلیل تصمیم گیری، وقتی از شما بپرسن چی شد این کار رو کردی، میگه نمی دونم، همین جوری یه هیجانی اومد بدون اینی که خودم بفهمم این احساس اومد بالا و اون کار رو انجام دادم، یا اون فکر به ذهنم رسید، به این میگن تصمیم گیری بر اساس شهود یا intuition و مکانیزم های خودکار و مکانیزم های در واقع ناخداگاه درش خیلی پررنگ است. در مقابل شما تصمیم گیری های تاملی دارد که این رو من ترجمه reflective گذاشتم، میشینی فکر میکنی، دونه دونه شواهد رو سبک سنگین میکنی، فایده های عمل رو میسنجی، ضرر های عمل رو میسنجی و یه مقداری خسته میشی، مغزت رو به کار میگیری و بعد به یک نتیجه میرسی. نکته ای رو هم که ما در مورد تاملی در مقابل شهودی میدونیم اینه که تاملی زمانبره، شما به سرعت نمیتونی نتیجه بگیری، ولی شهودی واقعا در کسری از ثانیه ممکنه این احساس پیش بیاد و اساس صحبت این پژوهش این بود، وقتی از شما بخوان که کار اجتماعی انجام بدی، کمک به هم نوع بکنی، مثلا در یک خیریه اعانه بدی، پول بدی، کمک کنی، اگر شما سریع تصمیم بگیری و به صورت شهودی و خودکار تصمیم بگیری بیشتر راضی هستی کمک کنی؟ یا وقتی اجازه بدن فکر کنی، سبک سنگین کنی در مورد فعل اخلاقی، فایده های کمک به هم نوع، نمیدونم انجام امور اجتماعی یه مقدار تامل کنی و بعد تصمیم بگیری. این تبعات جالبی داره، اینی که در واقع اون نیت ما، اون اعمال ما، بیشتر خودکارش انسان دوستانه است یا اونهایی که وابسته به تفکر هستند. پس می فهمید که چرا مقاله اهمیت داره و در واقع یافتههای اون چرا اینقدر با اهمیت بوده که در ژورنالی مثل nature چاچ شده. خب اینا روش های مختلفی رو برای اینی که بفهمند چقدر طرف بخشنده است به هم نوعش کمک میکنه، در واقع دست و دلبازی برای کمک به هم نوعش داره استفاده کردن. این رو هم فراموش کردم بگم که این مقاله در برگیرنده 10 مطالعه یا 10 آزمایش هست. یعنی یه آزمایش نیست. 10 آزمایش تو محیطهای مختلف، توی حجم نمونه های مختلف، توی گروه های مختلف انجام دادن. بعضیاش به کمک در واقع اون amazon mechanical turk بوده که یک در واقع شبکهی اینترنتی هست که میتونه تمام دنیا شرکت کننده ها رو توش شرکت بده بعضیاش هم به واسطه دانشجویان دانشگاه های مختلف آمریکا بوده. پس 10 تا پژوهش مختلف هست که من خلاصه اون رو خدمتتون میگم. بیشتر مکانیزمی که بسنجن چقدر فرد حاضره کمک کنه استفاده از Public Goods Game بوده. Public Goods Game رو من در اون سلسله درس گفتارهای اعتماد اجتماعی به صورت مبسوط توضیح دادم. و در واقع به صورت خلاصه بخوام خدمتتون بگم این بر اساس نوعی مشارکت و کمک به هم نوع هست. بازی به این صورته که چند نفر با هم شرکت میکنن میگن سهمی از پول خودت رو بذار وسط. اون سهمی که گذاشته میشه وسط در یک مضربی ضرب میشه و حاصل اون بین بقیه توزیع میشه. در این آزمایش بیشتر Public Goods Game هاش در دو ضرب میشده. یعنی اگر شما یه دلار میذاشتی وسط اونو میکردن دو دلار و بین بقیه پخش میکردن. طبیعیست که اگه همه یه دلار بذارن آخر سر همه دو دلار گیرشون میاد. ولی این وسط بعضی ها ممکنه رندی کنن اصطلاحا پول نذارن سهم خودشون رو ندن که در اونجا منعی نیست. ولی در عوض از اون سودی که بقیه ایجاد میکنند دستاورد خواهند داشت. پس در واقع یک بازی خیلی قشنگیست که اگر سر پول واقعی هم بازی کنند واقعی تر به نظر میاد و بهتر میتونه بسنجه نیات و رفتار افراد رو که افراد چقدر حاضرن ریسک کنند پول بذارن وسط به این امید که همه با هم سود کنید. و اون وسط عدهای هستند که کمترین پول رو میذارند. کمترین contribution یا پرداخت رو دارند ولی در عوض از دست رنج دیگران، از اون پولی که دیگران گذاشتند سود خواهند برد. حالا این اومده این سؤال رو اینجوری مطرح کرده در جریان پژوهش های مختلف تو محیطهای مختلف. اگر به افراد بگیم که سریع تصمیم بگیر چون تصمیم گیری های شهودی معمولا زیر ده ثانیه هست. اینا بیشتر کار عامالمنفعه می کنند یا اینی که بگی بالای ده ثانیه یعنی اجازه بدن که اون احساس تکانهای احساس هیجانی بگذره و قدری تامل کنند. گفتم ده تا مطالعه هست که من برخیهاش رو مثال می زنم. مثلا در مورد Public Goods Game شما واضحاً می بینید اگر فرد رو وادار کنند در واقع مجبورش کنند زیر ده ثانیه تصمیم بگیره می بینید در واقع پرداخت بیشتری می کنه. حدود 65% پولی که دستش هست رو حاضره بذاره وسط. ولی وقتی میگن که نه باید ده ثانیه تامل کنید فکر کنید در واقع باعث می شه پول کمتری بذاره وسط و شما یک تفاوت معنی دار در اینجا می بینید. باز در این نمودار خیلی خوب نشون داده که هرچقدر زمانی که طرف طول می کشه تا پولو بذاره وسط افزایش پیدا می کنه که البته این به صورت لگاریتمی نشون داده شده. سهم پولی که میذاره وسط کاسته می شه. به عبارت دیگر وقتی صحبت ایثاره، صحبت کمک به هم نوعه صحبت کار عامالمنفعه هست اون چند ثانیه اول افراد میان جلو. همینجور که زمان می گذره و بهشون اجازه می دی فکر کنن مثل اینکه آیا بگیم جو گرفتتشون اون احساس لحظهای بوده اون که فروکش می کنه حسابگر تر می شن و کمتر پول میذارن. برای همین عنوان کتاب در واقع مقاله بود calculated greed. یعنی بعد از مثلا اگر 15 ثانیه 20 ثانیه بخواد پول بذاره وسط کمتر میذاره. شاید فکر می کنه خب من چرا بذارم یا من چرا ضرر کنم. ولی اون لحظه اول به قول این چیزا یه جوری جو می گیرتش پولو می ریزه وسط. باز در مطالعهی دیگه اومدن این رو بررسی کردن در گروه دانشجویان، اون قبلیه به کمک mechanical turk تو فرهنگهای مختلف بود. که باز اگر فشار زمانی بذاری افراد رو وادار کنی سریع جواب بدن تا 65 درصد، بیشتر از 65 درصد پولشونو می زنن وسط. ولی اینجا می بینی کاهش پیدا می کنه به 50 درست. وقتی یک تغییر زمانی میذارن، وقتی انسان ها مثل اینکه به خودشون میان، فکر می کنن کمتر بخشنده می شن و کمتر نوع دوست می شن. باز مطالعهی دیگه گفتم مطالعات مختلفی بوده باز همون رو نشون می ده که وقتی شما time pressure داری یعنی فشار زمانی داری میزان پرداختی که می کنن حاضرن پول بذارن وسط میره بالا. ولی وقتی که به افراد اجازه می دی تامل کنن کاهش پیدا می کنه. منتهی در این قسمت در این بخش سوم آزمایش یه چیز دیگه رو هم سنجیده که وقتی افراد تو فشار زمانی هستند ازشون بپرسی که فکر می کنی بقیه چقدر پول میذارن؟ چون می دونید اعتماد اجتماعی من این رو در اون درس گفتار اعتماد اجتماعی بهش اشاره کردم، بخشیش وابسته به اینه که شما ذهن بقیه رو بخونید. مثلا من اگه قراره پول زیاد بذارم وسط آیا اون لحظه فکرم اینه که بقیه هم دارن می زارن یا نه؟ و بعد اینجا نشون داده بود که نه خیلی اینگونه نیست. یعنی حتی تو فشار زمانی این ستونهای کم رنگتر تخمینیست که فرد حاضره بزنه از اینه که بقیه بازیکنا چقدر حاضرن کمک کنند. که می بینی اتفاقا در فشار زمانی اینگونه نیست که فکر کنه هول شدم، فکر کردم همه دارن پول زیاد میذارن منم گذاشتم. اتفاقا می دونه که دیگران پول کمتری خواهند گذاشت و وقتی تامل می کنه حتی فکر می کنه بیشتر پول خواهند گذاشت. یا اگر قبل از اینکه پول بذارن بگن یه مقدار بیا راجع به شهود فکر کن. یک تجربه شهودی بگو، یه تجربهای بگو که مثلا به الهام، به اون احساس درونیت، به دلت گوش دادی و نتیجه خوب گرفتی. می بینیم که پرداخت بیشتر می شه. ولی اگر همزمان از فرد بخوان که به جای اون به یک موردی که خوب فکر کردی، عقلانی عمل کردی، بعد از تفکر عمل کردی و موفق شدی پول بذاری، در واقع فکر کن، پولی که میذارن کمتر می شه. یعنی وقتی انسان ها رو وادار می کنین که به صدای دلشون گوش بدن، به ندای دلشون گوش بدن، پول بیشتر میذارن. ولی وقتی ازشون میخوای که به عقلشون فکر کنن، به عقلشون رجوع کنن، خودشون رو در قالب یک متفکر ببرن، کمتر پول میذارن. باز می گم این از معماهاییست که این مقاله پیدا کرده و سؤالش اینه چرا اینجوریه؟ یعنی در واقع پردازش خودکار ما، پردازش اتوماتیک ما مثل اینکه خیلی نوع دوستتر از اون تفکر حساب شدهی ماست. خب باز یه سؤال دیگه توی یکی دیگه از پژوهشها کرده که در واقع اومده ببینه اونایی که وقتی با سرعت مجبورن پول بدن، پول زیاد میدن، در مقایسه با زمانی که مجبورن فکر کنن پول کمتر میدن، اینا در زندگی روزمره شون چه تعاملاتی با دیگران دارن؟ یعنی اومدن از افراد پرسیدن اون شریک زندگیت، اون پارتنرت، اون آدم هایی که در زندگی باهاشون سر و کار داری چقدر آدم های حسابگریان یا چقدر آدم های کمک کنندهاین؟ دیدن اونهایی که باورشون بر اینه که همکاراشون، شریک زندگیشون، همسرشون آدم های همکاریکنندهتره اینا این تفاوت بین تصمیم گیری سریع و کند رو خیلی بیشتر نشون میدن، ببین این اون گروهیان که باورشون اون بوده که شریک زندگیشون یک حالت cooperative داره ، یعنی وقتی ازش پرسیدن نظرت چیه؟ که مثلا اونایی که اطرافت هستن چجور آدم هایی هستن؟ آیا آدم های خودخواهن؟ آیا آدم های بخشنده هستن؟ اونی که باور داره آدم های بخشنده هستن وقتی به سرعت وادارش میکنی تصمیم بگیره پول بیشتری میذاره وسط تا وقتی کند باشه ولی اونی که معتقده اطرافیانش آدم های حسابگر و غیر همکار و غیر بخشنده هستن همونطور که در سمت راست در واقع نمودار اسلاید 68 میبینی تفاوت اینا دیگه معنی دار نیست به عبارت دیگر نویسندههای مقاله این برداشت رو کردن، که تجربه شما با سر و کله زدن به آدم ها باعث میشه که بخشی از احساس شما، اینی که در بزنگاه های حساس من باید کمک بکنم یا نکنم در واقع شهودی میشه و شما کمک بیشتری ارائه خواهی داد خب این یه معنی داره وقتی شما از مردم میخوای کمک کنند خیرات کنند خون اهدا کنند بایستی که اجازه ندی خیلی فکر کنند یا روش برم تمرکز کنم، فکرامو بکنم باید اجازه بدی اون لحظه به ندای دلشون گوش بدن، این یافته ایست که این مقاله داره مطرح می کنه حالا سؤالات زیادی مطرح می شه چون که می دونید اون سیستم پردازش شهودی یک سیستمیست که از کودکی شکل می گیره و حتی بعضیها هم می گن ریشه در ژنتیک و زیستشناسی ما داره، آیا معنیش اینه که کارهای اتوماتیک، خودکار و اونهایی که از دل ما بر میانگیزه بیشتر انسان دوستیست و هنگامی که ما انسانی می شیم متفکر، سبک سنگین کننده، reflective یعنی اون انسان اندیشهگر می شیم، اون موقع حسابگرم می شیم یعنی آیا اندیشهگری با حسابگری باید عجین باشه و در عین حال انسانهایی که به دنبال دلشون میرن نوعدوستترن؟ ظاهرا مقاله داره این رو نشون می ده ولی سرمنشا این از کجاست؟ یه بحثی می کنه می گه آموزههای کودکی، یعنی شما در کودکی این به صورت یک سری یادگیری در شما ثبت می شه که به هم نوعت کمک کن و وقتی شما در فشار زمانی هستی و مجبوری سریع تصمیم بگیری چون پردازش های شما شهودی می شه، اون تفکرات کمک به هم نوع پررنگتر می شه و شما پول بیشتری کمک می کنی ولی وقتی اجازه می دن که شما بشینی و زندگی رو سبک سنگین کنی از عقلت استفاده کنی، حسابگر می شی. اما این مقاله هنوز سوالاتی داره آیا این مختص گروه های خاصی از انسان هست؟ آیا فرهنگ های خاصی اینجوری هستند؟ در یکی از اسلاید ها شما مشاهده کردید که اگر در گروهی افراد احساس کنن، هم نوع هاشون آدم های کمک کنندهای نیستن اون موقع تفاوت بین رفتار شهودی و رفتار عقلانی همچین زیاد نخواهد بود، و در واقع این تفاوت رو ما فقط در فرهنگ هایی می بینیم یا زمینههایی می بینیم که فرد احساس کرده دیگران بهش نیکی کردند، یعنی به عبارت دیگر اون نیکی کردنی که ما در زندگی روزمره تجربه می کنیم میره در سیستم خودکار، در سیستم ناخوداگاه، در سیستم اتوماتیک ما، و در بزنگاههای حساس فعال میشه حالا اگر فرهنگی عکس این باشه، یعنی پر از مردم ضد اجتماعی، سالوس و شیاد آیا برعکس این خواهد بود؟ فکر می کنم این نیاز به پژوهش داره آیا این ویژهی همهی انسانهای کرهی زمینه یا گروه خاصی؟ فعلا نمی دونیم.