شماره 230: از آونگ بپرس

پادکست دکتر مکری
آذر 1399

شماره 230: از آونگ بپرس

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 230: از آونگ بپرس
Loading
/

متن پادکست

خب دوستان عزیز بعداز اون مبحث خانه ارواح اگر موافقین حالا بریم سراغ رمالیو رمل و اسطرلاب و یک مقدار پیشگویی آینده. ببینیم اینا چه موانع علمی دارن وچی میشه که باور به اینها شکل میگیره. این رو میخواستم در قالب پژوهش های تامل برانگیز خدمتتون ارائه بدم منتها چون چندتا مقاله بود اینهاروباهم یکجا درقالب “ازآونگ بپرس”میخوام خدمتتون ارائه بدم پس یک بحثی داریم به نام از آونگ بپرس(ask the pendulum). حالا داستان چیه؟ ازدیرباز این مرسوم بود خیلیا برای پیشگویی برای غیبگویی بررسی مثلا جای گنجی که نمیدونستی کجاست، وسیله ای که گم شده، پیدا کردن سارق، پیدا کردن قاتل، از این روش استفاده میکردن که به دست فرد یدونه شاغول یدونه آونگ یا اصطلاح غربی پاندول pendulum میدادن ومثلا با او صحبت میکردن وبعد میگفتن که ببین حالا این خود شاغول شروع میکنه نوسان کردن و روی اون جدولی که اون پایین هست اسامی ای اون پایین هست یا جهتی که اون پایین هست نوسان میکنه و جواب رو به شما ارائه میده و این سوال پیش اومد که این دیگه چیه؟ آیا این تماما خرافیه؟آیا از نظر علوم اعصاب این ارزش بررسی داره؟ و این پاندول چرا نوسان میکنه؟ سالیان سال از این استفاده کردن حتی توی مباحث ارائه شده که ما شاغول ابن سینا داریم من دقیقا نمیدونم که این چقد توسط شیخ الرئیس استفاده شده بوده برای درواقع کشف رازهای ناشناخته افراد، پی بردن به اون چیزهایی که افراد نمیدونستن. منتها جالبیش این بود که وقتی پاندول رو میدادن دست افراد خود فرد ادعا میکرد که من جواب اون سوال رو نمیدونم مثلا ازش میپرسیدن که اون سکه هاروکجا گذاشتی؟ کیف پولت رو کجا گذاشتی؟ کی وسایل تورودزدیده؟ طبعا طرف میگفت من نمیدونم ولی پاندول شروع میکرد نوسان کردن و درواقع سمت وسویی رو نشون میداد که تاحدی به اون پی بردن به اون راز و حل اون معما کمک میکرد مشابه این رو ما داریم به نام این صفحه ویجا که دراصل وی و یا است در اصل باید اینو درست تلفظ کنیم via که مخلوطی از لغط فرانسوی وی=بله و یا به معنی اره هست که به این صورت بود که دویا چندنفر دستشونو میذاشتن روی یک درواقع شیء متحرکی به نام پلانشت و از افراد میخواستن که خیلی خب حالا به اون سوال فکر کنید واجازه بدید که این پلانشت خودش رابیفته حرکت کنه و بره روی مثلا اول حروف اسم قاتل یا سارق یا اون کسی که شمادوست دارید ببینید وایسته واین رو در جلسات احضار روح استفاده میکردن از پاندول هم گاهی دراحضار روح استفاده میشد حالاسوال سراینه که این پاندول چرا نوسان میکنه؟ وایا حقایقی که پاندول یا این via که اینجا شما دارید این پلانشتی که حرکت میکنه به ما نشون میده آیا اینها اصن ارزش داره؟ یا اینکه صددرصدخرافاته؟ حالا چرا میگم علوم اعصاب به این علاقمند شده؟ اگر چند دقیقه ای آینده رو گوش بدید متوجه خواهی شد که یک بحث بسیارجدی پشت این هست. شاید یکی ازنگاه های علمی به این این قضیه رو Michel Chevreul انجام داد. Michel Chevreulباورش براین بود که این نوسان پاندول درواقع برای اینه که ما در درون خودمون در ناخوداگاه خودمون در سیستم مغزی و شناختی خودمون پاسخ سوال را میدانیم ووقتی که از فرد پرسیده میشه ممکنه در خوداگاه ممکنه در اگاهی اون رو ندونه ولی قسمتی از روان او،قسمتی ازمغز او جواب رو میدونه و به همین دلیل پاندول شروع به نوسان میکنه. اسم دیگه ای که بعد این پدیده ها میذاشتن میگفتن پدیده ایدیوموتور. یعنی یک فکری ایدیو از یک ایدیا به موتور به حرکت تبدیل میشه. پس اگر ما بخوایم بدونیم که این پاندول یا این پلانشت روی صفحه ی احضار روح یا جنگیری یا شاغول یاهرچی هست چرا حرکت میکنه ابتدا خب باور بیشتر برسر این بود که حرکت اون بر اثر نیروهای فرا طبیعی (روح و شیاطینه) میگفتن ما روح رواحضار کردیم، جن گرفتیم و اون شاغول رو به حرکت درمیاریم ولی از قرن نوزدهم کم کم به این نتیجه رسیدن که نیروهای ماوراء طبیعی توش قرار نداره هیچ چیزعجیب غریبی (روحی ،جنی،شیطانی)اون روحرکت نمیده وحرکت اون بیشتر مولود دسترسی درواقع پاندول به اطلاعات و آگاهی های ناخوداگاه و درون ماست یعنی درون ما جواب رومیدونیم و درواقع به کمک پاندول به کمک اون پلانشتی که روی صفحه جن گیری حرکت میکنه ناخوداگاه ما موفق میشه به موتور یا رفتار بیرونی تبدیل بشه و جواب رو به ما بده. حالا گفتم چرا از منظر روانپزشکی، روانشناسی، علوم شناختی اینا اهمیت داره؟ یعنی حالا باید نروساینس علوم اعصاب این رو جواب بده . آیا شما بیش از انکه فکر میکنی میدانی؟آیا جواب خیلی از سوال هایی راکه فراموش کرده ای ممکن است در ناخودآگاه شما باشه و بتونی به نوعی اون رو استخراج کنی؟ آیا خیلی از وقایعی که در اطراف ما اتفاق افتاده سیستم ناخوداگاه ما متوجه اون شده ولی چون قادر به کلام نیست قادر به صحبت کردن نیست نمیتونه هنگامی که از شما شفاهی پرسیده میشه جواب رو بده ولی اون تو بصورت موتور یک سوگیری و یک جهت گیری به شما میده که کمکتون میکنه به جواب برسید این یک کاربردم داره براتون اونایی که پرسش های 4جوابی کنکور، تست اینارو باهاش مواجه میشن ی زمانی این حسو دارن که خب ما که 4تاجوابو داریم هرچی فکر میکنم جوابو نمیدونم اصن نمیدونم سوال چی داره میپرسه! آیا من همینجوری دیمی بزنم حتی اگر نمره منفی داره یانه؟ و بعضیا این حسو میکنن که ممکنه بصورت خوداگاه جواب رو نداشته باشی ولی گاهی اوقات یه حسی درونت میگه این درسته! آیا این حس ارزش داره یا نه؟ پس میبینید یک کاربردهایی هم داره برای ما. وقتی ماسر یک گزینه 4 جوابی 2جوابی حس کردیم ممکنه بگیم هرچی من به ذهنم فشارمیارم جواب یادم نمیاد ولی ایا ممکنه قلم شما مثل همون پاندول شورول مثل اون آونگ یک نوسانی بکنه و احتمال بیش از 50=50برای شما داشته باشه که جواب درست رو بگید چون بخشی از اطلاعات تو ناخوداگاه شما هست. Freudکسی بود که بصورت خیلی منسجم به این قضیه پرداخت کتاب 1901 اون، (Psychopathology of everyday life)در واقع آسیب شناسی زندگی روزمره. فروید برای این بود که میخواست بگه خیلی از چیزهایی که ما حس های عجیب داریم مثلا شما تجربه کردین دارم به یکی فکر میکنم به یک دوست قدیمی و ناگهان میبینم از درمیاد یا بهم زنگ میزنه. یا اینی که مثلا من حس میکنم امروز یک اتفاق شومی خواهد افتاد ویک ساعت بعد یک اتفاق شومی میفته یا یک خبر بد به ما میرسه. تفسیری که فروید درمورد این داره اینه که هیچگونه اتفاق میشه گفت ماوراء طبیعی اینجا نمیفته بلکه پاسخ در اینه که سیستم ناخودآگاه شما بخشی از این پردازش روانجام داده ولی نتونسته اون رو به خودآگاه شما برسونه البته وقتی کتاب Psychopathology of everyday life رونوشت1901 بیشتر به مفهوم پیش خودآگاهpreconscious اشاره داره نه unconscious و درواقع اون preconsciousشما اون هم یکسری پردازش هایی روبلده اون هم یک کارایی میکنه بعنوان مثال ممکنه شما که صبح بیدارشدید مثلا یک گفتگویی روشنیدید درحالی که داشتید لباس می پوشیدید صبحانه میخوردید که مثلا راجب اون دوست شماست که مثلا همسرتون گفته که اره خبردارشدم که مثلا از شهرستان اومده ولی چون شما مشغول بودی و ذهنت بشدت درگیر بوده فقط یک رد کوچیکی روی اگاهی شما گذاشته ولی preconsciousشما اون مکالمه رو ضبط کرده و به این نتیجه رسیده که به احتمال زیاد من امروز اون فردرو خواهم دید ووقتی اون فرد رو شما میبینید ناگهان تعجب میکنی میگی عجب اتفاقی! عجب من تونسته بودم غیبو حدس بزنم تودلم میگفتم که این فرد روخواهم دید وبعد یدفه دیدمش! درصورتی که اینی که تودلت میگفتی این فرد روخواهم دید برگرفته از پردازش ناخودآگاه شمابود و روی مکالماتی که شما فراموش کرده بودید. یا اون وقایع شوم چجوری اتفاق میفته؟ شما مثلا اومدی سوارماشین بشی سرعتم عجله داری ولی بخشی از مغزشما بخشی از روان شما یک لحظه با سرعت که داری رد میشی به اصطلاح امروزیا یه اسکن میکنه ومثلا متوجه میشه که بخشی از تایرشما خوردگی داره پاره شده ولی چون شما سیستم خوداگاهت انقد درگیره به اون مراحل بالاتره آگاهی نمیرسه ولی اون پایین ناخوداگاه اون پردازش روانجام میده که ببینی لاستیکت اوضاش خوب نیست ممکنه بترکه و یک احساس شوم رو به خوداگاه شما منتقل میکنه و بعد که لاستیک ترکید شما این حس رو خواهید کرد که میدونستم! بهم الهام شده بود! یچیزی میدونستم یچیزشوم قراره اتفاق بیفته! پس درواقع Freudکسی بود که سعی میکرد به نوعی این پدیده رو علمی شده تلقی بکنه و احساس بکنه که روانپزشکی،روانشناسی و علوم اعصاب میتونه درموردش صحبت کنه وهیچ چیز عجیب غریبی در این زمینه وجود نداره. حالا یک عده بعد از سالها دوباره شروع کردن بیان پردازش کنن. آیا بعنوان مثال ما میتونیم از پدیده های ایدیوموتور مثل حرکت پلانشت برروی صفحه ی viaکه اون صفحه ی جن گیری هست یا از پاندول شورول استفاده کنیم برای اینکه ببینیم آیا ناخودآگاه ما بیش از انچه که خودآگاه ما می داند چیزی میدونه یا اینکه نه اینها یک مقدار افسانه سرایی ست. خب چند مقاله هست من اونهارو انتخاب کردم خدمتتون معرفی کنم. یکی از مقالاتی که خیلی بهش استناد میشه اینه: نوشته ی گشو2012 ،expression of (nonconscious knowledge via ideomotor actions)بیان آگاهی و اطلاعات غیرخودآگاه از طریق اعمال ایدیوموتور. اعمال ایدیو موتور میدونید چیه همون پاندول شورول یا حرکت کردن اون پلانشت اون صفحه روی اون برد احضار روح هست. ولی خب طبعا میدونید اصلا احضار روح نیست که درواقع مکانیزمی است برای ارتباط برقرارکردن با ناخوداگاه شما اون صفحه با ارواح با اجنه ارتباط برقرار نمیکنه با ناخوداگاه شما ارتباط برقرار میکنه اگر این فرضیه درست باشه. خب در این مطالعه چکار کردند؟ این مطالعه در ژونال consciousness and cognitionچاپ شده و کاری که کردند اینه که البته یک مقدار ریزه کاریاشو من فاکتور میگیرم تعدادی سوال از افراد پرسیدند و توحالت اول سوالات رو بصورت خودآگاه پرسیدند که آیا جواب رو بلدی یانه؟ و اگر طرف بلد نیست درواقع بیاد واعلام کنه دیگه یعنی بصورت خودآگاه بگه جواب اینارو بلد نیستم وفقط بصورت حدسی یک قسمت رو روی ماوس کلیک کنه. در حالت دوم بخشی از همون سوالاتی روکه جوابش رونمیدونسته سوالاتم اطلاعات عمومی بوده تیم فلان در کدام المپیک شرکت داشت؟ نمیدونم، در جام جهانی فلان کی اول شد؟ پایتخت فلان کشور چیه؟ واحدپول فلان کشور چیه؟ در حالت دومش که بعد از پاسخ دادن از طریق ماوس و کامپیوتر و آگاهانه بود از صفحه ی احضار روح استفاده کردند. چشم طرف رو بستند همونطور که تو اسلاید صفحه ی7 میبینین و دست اون رو گذاشتن روی همون پلانشت اون تیکه ای که قراره روی اون برد احضار روح حرکت کنه البته برای اینکه سناریو خیلی کامل باشه این فرد که چشماش بسته بود آزمایشگر گفت بیا باهم دستامونو بزاریم روی پلانشت وباهم اونجا یکی یکی سوالا میاد یا شما به طرف Yبرو یعنی آره Yes یا به طرف Noبرو، منتها نه اینکه شما آگاهانه حرکتش بدی توی داستان صفحه ی اون via هم شما حق نداری که آگاهانه حرکتش بدی، باید رهاش کنی اجازه بدی خودش حرکت کنه یعنی بزاری ارواح خبیث اون رو حرکت بدن شایدم ارواح البته ارواح خوب.منتها این فرد وقتی که چشمش رو بستن وسوالات یکی یکی بهش گفته میشد برای اینکه اطلاعات آزمایشگر تداخل نکنه. من یک مبحث کوتاهی داشتم در اینستاگرام ارتباط تسهیل شده (facilitated communication) چون ممکنه که آزمایشگر جواب رو بدونه وناخودآگاه آزمایشگراین پلانشت رو حرکت بده بدون اینکه خود آزمودنی متوجه باشه دستش رو از روی پلانشت ورمیداره و فقط خود اوهست که درواقع پلانشت رو داره حرکت میده بدون اینکه خودش بدونه که فقط خود اوهست که حرکت میده فقط سوالات رو بپرسن و تومرحله سوم دوباره برگردن به همون جوابدهی شفاهی باکمک ماوس. خب حالا چرا این مقاله ی درواقع گشو اینقدر سروصداکرد اینه: جوابو که بدست اورد اینجا هست اینجا شما میبینید که قسمت سفید جواب هایی است که بصورت آگاهانه داده یعنی با کمک ماوس و درواقع اون حسی که خب نمیدونم بیا یک حدس بزنیم همینجوری دیمی یکی از قسمت هارو کلیک کنی. حدود %50 بوده. خب درسته دیگه یعنی خیلی جالبه وقتی تعداد سوالات زیاد بوده رقم دقیقش هم ظاهرا مثل اینکه %7/49 بوده. %7/49موارد %50موارد رو درست زدند. یعنی شما سکه هم مینداختی تاس هم مینداختی همینقدر میرسید%50. یعنی کاملا نشون میده رندوم جواب دادن اما چیزی که شبهه برانگیز بود اینه :وقتی به کمک اون صفحه ی احضار روح viaعمل کرده بود شما ببینید حدود %65 درست جواب داده بود واین %15تفاوت معنی دار بود.یعنی به عبارت دیگه ناخودآگاه ما یچیزی حدود %15 سوالات رو بهتر ازتصادف جواب داده بود درحالی که وقتی از افراد پرسیده بودند جواب سوال رو میدونی یانه؟ پاسخ شفاهیشون بود:نه نمیدونم هیچی به ذهنم نمیاد اصلا این چیزی که شما میگید من نشنیدم. خب تئوری ناخودآگاه اینو میگه که: نه نمیشه که نشنیده باشی احتمالا تویجایی شنیدی یکی برات تعریف کرده ولی خب فراموش کردی ولی رد اون، اون تریسش روی ناخودآگاه شما مونده. خب اگرهمینکار رو درباره سوالاتی که طرف جوابش را میداند یا این حس رو داره که آره آره این آشناست این سوال آشناست آره آره بزار یذره فکر کنم بزار یذره فکر کنم این رو بپرسند میبینید که پاسخ آگاهانه یعنی این سفیدرنگه اونی که به کمک ماوس و کلامی میده بهتراز پاسخی است که به کمک صفحه ی احضار روح میده. خب این مقاله ی گشو خیلی میگم بسیاربهش استناد شده که ببین ما ممکنه اطلاعاتی رو نداشته باشیم وبه صورت خودآگاه احساس کنیم هیچی راجب اون نمیدونیم ولی وقتی ولش کنیم سیستم موتور ما درواقع یذره جواب بده. اگر اون کنکوریا و اونایی که تست 4جوابی دارن تا اینجای مقاله اومده باشن تا اینجای بحثو دنبال کرده باشن معنیش اینه که اگر جواب یچیزی رو اصلا نمیدونی میخای تصادفی بزنی باید یذره دستتو لق کنی شل کنی انگار مثل اون پاندوله هست و یک حالت خلصه هیپنوتیزمی بهش بدی البته اگر وقت داشته باشی چون سریع داره امتحان میگذره وقلم رویجوری بگیری شاید بخش هایی از ناخودآگاه شما بتونه لااقل %65 بهتراز%50عه و یک نمرت ازتصادفی یخورده بره بالاتر. خب مقاله هنوز تموم نشد یک مقاله پشت بندش اومد (ask the pendulum)ازپاندول یا از آونگ بپرس اسم این مبحث روهم ازاین درواقع به آریه گرفتن. Personality predictors of ideomotor performance ، ژونال neuroscience of consciousness 2017 این رو توسط دپارتمان روانپزشکی دانشگاه مک گیل تو یکبک کانادا انجام شده این یذره پیچیده تره اینا اومدن با متد پیچیده تر ببینن میشه به فرد یچیزایی رو یاد بدی چون ببین همیشه اون سوال توی اون کارهای گشو باقی موند که شاید واقعا طرف جواب رو میدونسته اون قسمتش لقه که از طرف میپرسه که چقدر جواب این سوال رومیدونی؟ طرف باید به صورت درواقع درونی بگه دیگه بگه نمیدونم اون نمیدونمش هیچ ابزار سنجش دقیقی نیست فقط شما به این بسنده کردی که خب راست میگه نمیدونه به مغزش فشار اورده جواب رو نمیدونه ولی اینجا گفتن نه بیاین یک کار دیگه بکنیم یچیزی بهش یاد بدیم که امکان نداره ازقبل میدونسته بعد ببینیم پاندول بهتر جواب میده یا نه. اینم مقاله قشنگیه. حالا طراحی این چگونه بود؟ طراحی این دو حالت داشت: قسمت Aسمت چپ تصویر اسلاید10 ازفرد میخواستن که یک سوال درواقع اونجا میاد وشما بگو آره یانه. درواقع باید کلامی و به کمک ماوس جواب بدی یعنی پاسخ شما از طریق سیستم خود آگاه و آگاه شماصورت میگیره. اما این خودکارو براچی گرفته دستش؟ گفتن برای اینکه ازهمه نظر ژست تو استیل تو حالتات شبیه درواقع حالت آزمون باشه این کنترله و این مداخله هست برای اینکه عین اون باشه شاید انقباض دستته کمک میکنه بهتر جواب بدی شاید فشاردادن یک شیء کمک میکنه بهتر جواب بدی درواقع یک زمانی هم میگفتن انقد به مخت فشار بیار حالا یذره فشار بده شاید جواب رو پیداکردی اینم برای اینکه عین اون تداعی بشه منتها به جای اینکه پاندول بدن دستش گفتن یک قلم باوزن مشابه آونگ بدن دستش. اما درگروه درواقع بررسی که درواقع گروه Bهست که در تصویر Bشما میبینید از طرف میخواستن که نمیخواد جواب بدی اصلا بهش فکر نکن ولی پاندول ببینیم به کدوم سو نوسان میکنه. یعنی درواقع پاندول رو مثلا قبلش بهش یاد داده بودن که اگر جواب بله هست پاندول عمودی خواهد رفت و اگرجواب خیر هست پاندول افقی خواهد رفت و چندین بار بهش تمرین داده بودن که به بله فکر کنه و پاندول روعمودی حرکت بده و یا به خیر فکرکنه و پاندول رو افقی حرکت بده ویا درواقع بزاریم که خود بدن ببینیم چی جواب میده. خب و اما آزمون چی بود؟ آزمون به این صورت بود که با سرعت بالا درواقع یکسری نشانه به طرف نشون میدادند به گونه ای که ما میدونیم اگر سرعت بالا باشه سیستم آگاه ما نمیتونه اون نشانه رو درک کنه ابتدا یکسری تصاویر ماسک در17هزارم ثانیه میدادند.17هزارم ثانیه قابل ادراک خودآگاه نیست وبعد درلابه لای اون 17هزارم ها 33هزارم ثانیه MS33 یک حرف به طرف نشون میدادند مثلا شما فرض کن حرفT حرفRحرفF و دوباره اون ماسک ها یا اون علائم نامربوط یکسری نشانه های فرض کنید که سیمبل ها میومد برای اینکه این وسط اونها قاطی بشه پس ببینید حالا ممکنه جزئیاتشو لازم نباشه خیلی دقیق بدونید داستان اینه که یکسری تصویر با سرعت بالا نشون میدن لابه لای تصویرها یکسری حروف نشون میدند که اون هم باسرعت بالاست 33هزارم ثانیه هست و بعد دوباره اون تصاویر مخدوش کننده رونشون میدن حالا سوال سر اینه که سر این قطعه ای که حتی به کسری از ثانیه هم نرسیده از طرف سوال میکنن:آیا تو اون حرفی که نشون دادیم حرفTوجود داشت یا نداشت؟ چون با اون سرعت طرف نمیتونه Tرودیده باشه یعنی به خودآگاهش نمیرسه ولی میدونید که اینها ادراکات تحت آستانه ایست. یعنی در ادراکات تحت آستانه ای شما ممکنه که خودآگاه حس نکنی ولی بخشی از سیستم ادراکی شما اون حس رو خواهد داشت ولی به خودآگاه شما نمیاد و بیان در دوحالت یکی شفاهی بپرسند که آیا حرف Tوجود داشت یا نه که با بله یاخیر وکمک ماوس جواب بدی و دیگری بسپرنش به پاندول بگن که پاندول آیا میتونه جواب بده یا نه؟ خب جواب یک مقدار ناامید کنندست برای دوستان کنکوری. اینجا میزان حساسیته یعنی میزان درست گفتن افراد هست ببینید واضحا پاندول به پای کلامی نرسید و درواقع وقتی نگاه کردند جمع بندیشون این بود که درمجموع پاندول بهتر جواب نمیده البته این ردکننده توان آونگ نیست دوستان من برای اینکه شما ممکنه بگین تو این تست بعضیا میگن 33هزارم ثانیه شاید اونقدر تو ناخودآگاه ما هک نمیشه رد(تریس)به جا نمیذاره ولی درهرحال وقتی اون کسری از ثانیه حروف رو نشون دادند متوجه شدند پاندول بهتر از کلام جواب نمیده. چی؟درمجموع در کل افراد. ولی یک کشف جالب دیگه پشت بندش بود اگر یادتون باشه مسئله ای رو مطرح کرد که به شخصیتم ربط داره ممکنه اینجوری گفته بشه دوستان درس منو خوب گوش کنید دقت کنید ممکنه پاندول توهمه ی افراد نتونه بهتر از خودآگاه جواب بده ولی آیا عده ای از ابناء بشر وجود دارند اینها ناخودآگاه قوی تر و ناخودآگاه فعال تر یا ناخودآگاه دقیق تر داشته باشند. اینها همون هایی اند که ما میگیم شمع داره این به دلش میفته درست درمیاد شهوداش درست درمیاد بعضی آدما اصلا شهوداشون غلط درمیاد. بعضیام همون تستای 4جوابی رو اینجوری میگن: میگن والا ما هردفعه اومدیم به دلمون رجوع کنیم احساسی جواب بدیم غلط دراومده براهمین یاد گرفتیم جواب ندیم. ولی یک عده دیگ هستند میگن نه اتفاقا وقتی من ول میکنم یجوری چشمامو میبندم میزارم خود جواب هرچی بود بیاد معمولا ازشیروخط بهتره. پس ممکنه انسانها باهم فرق دارند. یک مقداری این داستان هم آدم یاد اون ترولوجی یادرواقع ترولوجی که نیست دیگه الان 7 8قسمت درست شده جنگ ستارگان میفته که اون تکه کلامشون این بود Let the force guide you بزار اون نیرو شمارو هدایت کنه یاکه اون لوکس گای کرایکو اگه یادتون باشه اون دستگاشم خاموش کرد چشمشم بست گذاشت که مثلا اون شلیک ها و تیراندازیانش فقط با اون نیروی مرموز ضدفورس صورت بگیره. حتی یک عده میگن این شکل گیری این باور مجدد توی غربی ها به اینه که ما اون نیروی ناخودآگاهمون گاهی اوقات از خودآگاهمون ذهن اندیشگر تحلیلگرمون بهتر جواب میده خیلیاش محصول ذهن مانیست محصول اون فیلم های جنگ ستارگانه. انقد اونو دیدن دیگه این قضیه رو باور کردن بزار از اون نیروهای مرموز درونیمون استفاده کنیم. خب خلاصه اینا اومدن سنجش ویژگی های فردی روهم انجام دادند: locus of control رو سنجیدن جایگاه کنترل. حالا اینارو من فرصت کمه نمیشه همشون رو براتون به صورت مبسوط توضیح بدم. ولی بعضی از افراد هستند که وقتی اتفاق ها میفته بیشتر باورشون بر اینه که از درون خودشون علیت جوشیده به اینا میگن اونایی که locus of controlدرونی دارندیا جایگاه کنترل درونی دارند. یک عده دیگه هستند که نه معتقدند که وقایع دست خودم نیست بیشتر بیرونی اتفاق میفته خب این ی قضیه هست یکی دیگه داریم به نام trans liminality. اینlocus of control یا جایگاه کنترل رو فکر میکنم اکثریت شما شنیدید. اصلا دانشجوی روانشناسی ،روانپزشکی، اینا من خیلی کم دیدم این رو نشنیده باشه دیگ اصلا انقدر این مثل نقل ونبات اینو بکار میبرن ولی یکی دیگه هست که احتمالا زیاد نشنیدید به نام trans liminality یا فرا آستانه ای. فرا آستانه ای چی میگه؟ trans liminalityاینو میگه: میگه بعضی انسان ها هستند که اون حس های ناخودآگاهشون همچین مرزبندی با خدا نداره، وقایعی که اطراف اتفاق میفته خیلی راحت سرکوب نمیشه مثلا شما فرض کن شمایک لحظه به ساعت نگاه کنید این یکی از اون تست های خیلی قدیم بود. شما به ساعت نگاه میکنی مثلا ساعت یک نفررو نگاه کن ببین ساعت چنده. مثلا شما میگی: 10:15 .بعد همون لحظه ازش بپرسن اگه گفتی مارک ساعت چی بود؟ خب اکثریت متوجه نمیشن. یا میتونی برعکس بپرسی مثلا بیا عقربه های این ببین چه رنگیه؟ طرف به عقربش نگاه میکنه و بعد ازش بپرسی ساعت چند بود؟ میگه آقا به اونش دقت نکردم من فقط رنگ عقربه رو دقت کردم. یعنی میبینی جزئیات تو یک عده فیلتر میشه و به خودآگاه نمیرسه. ولی بعضیا هستن مثل شرلوک هلمز که در واقع اون قهرمان آرتونکوناندول اونا بنظر میاد جزئیاتی که من و شما نمیبینیم خیلی تو خودآگاهشون پررنگه البته شما فکر نکنید trans liminality لزوما چیز خوبیه برای اینکه هروقت این جزئیات نامربوط و جانبی و فرعی هی همش بیان تو خودآگاه شما خب برای شما دردسر ایجاد میکنن وشما درواقع خسته خواهی شد. مفهوم trans liminality رو اینجوری تعبیر کردند: Trans liminality is a hypothesized tendency for psychological material درواقع میشه گفت یک میل یاگرایش فرضی ست که مواد روانشناختی، مواد روانشناختی یعنی چی؟ یعنی خاطرات، یعنی ادراکات. psychological material مواد روانشناختی. To cross ردبشن the threshold into or out of consciousness که مواد روانشناختی، خاطرات ، ادراکات، حافظه ها رد بشن از آستانه و به درون خودآگاه بیان یا از خودآگاه خارج شن. آدمایی که trans liminalityپایین دارند، مرز بین خودآگاه و ناخودآگاهشون خیلی پررنگه یا یچیزی رو متوجه نمیشن یا میشن. یا یچیزی تو خودآگاهشون هست یا اصلا نیست. ولی اونایی که trans liminalityهستن یعنی فرا آستانه ای هستن، ممکنه حس هایی رو که من وشما مثلا یک صدای تق تق کوچیک ماشین، یک پارگی کنار لاستیک، نمیدونم.. یک قفل دری که ضامنش عقب رفته اینا همینجوری که ما داریم کار میکنیم به خودآگاه ما نیاد ولی تو اونا یذره میجوشه میاد بالا یعنی مرز نداره از limenاز threshold ازآستانه رد میشه وبه همین دلیل این افراد به نظر میاد که اون ناخودآگاهشون بیشتر جا داره، پا داره که بیاد توی خودآگاهشون. برای همینه که ممکنه من وشما وقتی که داریم مثلا بایکی صحبت میکنیم خیلی متوجه پس زمینه نیستیم ولی اینا پس زمینه رو بهتر حس خواهند کرد. حالا ممکنه trans liminality مفهوم فرهنگی باشه. ممکنه یک مفهوم ژنتیکی باشه. نمیدونیم.. ولی یک مفهومی هست که معتقدند یک سازه یک تمایل فرضی روانی ست. بعضی انسان ها trans liminality بالا هستند بعضیاtrans liminality پایین هستند.و یک چیز جالب هم میدونیم اونایی کهtrans liminality پایین هستند خیلی دوست دارند هرچیزی رو منطقی فکر بکنند، خیلی دوست دارند راجب هرچیزی استدلال بکنند، احساساتشون، نمیدونم.. وقایع نامربوط رو خیلی دخیل نمیدونند ولی اونایی کهtrans liminality بالا دارند بنظر میاد شهودی اند،یجوری هی به دلشون رجوع میکنند وحس میکنند که یک بوهایی میاد یک شمعی دارند، یچیزی اینجا غلطه، یچیزی اینجا فرق کرده، دقت کردین شما گاهی اوقات این حسو دارین، نمیدونم من هرچی فکر میکنم این وسیله هه درسته ولی مثلا پولرو من حس میکنم یک کلکی تو کاره بعد میری میشمری میبینی اَ ازت زده، کم بهت پول داده. و درواقع trans liminalityها اونایی هستن که شمع نمیدونم.. حس اینا دارن وجالبه که trans liminalityها وقتی ازشون میپرسی بیشتر به امور (esp.) extra sensory perception اعتقاد دارند به تلپاتی،به احضارروح، به اینی که گاهی اوقات یچیزایی به آدم الهام میشه چون اینا درواقع اون مرز خودآگاه و ناخودآگاهشون میشه گفت پرزها، درواقع اون سوراخ های میشه گفت فیلترشون بزرگتره، چیزهای بیشتری رد میشن برای همین شهودهای بیشتری دارند و اینو با پرسشنامه میسنجن پرسشنامه ای هست که تعون داره و درواقع پرسشنامه این سوالات رو از افراد میپرسه یعنی افراد این حسایی دارند که وقتی یکجا نشستند فقط مثلا به اون دیالوگی که باطرف مقابل هست گوش نمیدن اون اطراف هم براشون زندست فیلتر نمیشه. خب یک ویژگی دیگه که سنجیدن need for cognitionبود، نیاز به آگاهی و شناخت. که درواقع بعضی از انسان ها به این صورتند که خیلی باید همچی جواب داشته باشه ، جواب قطعی داشته باشه،برن آزمایش کنن، استدلال کنن، یعنی هرچیزی باید توضیح کامل داشته باشه درصورتی که یک عده اینجوری نیستن یک عده با اینکه نمیدونیم عدم قطعیه ابهامه راحت ترن و بالاخره آخرین گزینه ای که اینا توی پرسشنامه سنجیدن faith in intuition درواقع ایمان به شهود. بعضیا هستن خیلی شهوداشونو قبول دارن میگن هرموقع به دلمون رجوع کردیم درست دراومد یا بیشتر درست دراومد. درصورتی که یک عده هستند که این صحبتو میکنند نه نه من اصلا تاهرچیزی منطقی وچیزنباشه need for cognition دارن دیگه، نیاز به شناخت دارند. من تا مستندات و مدارک رو تمام آمارهارو نبینم نظر نمیدم. اصلا نمیشه گفت اینارو دیمی نمیشه صحبت کرد ولی گفتم مدتیست که ما راجب اینهایی که حس های درونی دارند داریم پژوهش میکنه علم و میگه شاید خب اونجایی بالاخره یک بخشی از مغزم داره کار میکنه دیگه این بخش ممکنه آنالیتی کار نمیکنه ولی یک پراسسور قوی اونجا ممکنه وجود داشته باشه. خب این مقاله چه چیز جالبی پیدا کرد؟ اونایی که سمت راست تصویر15 رو نگاه کنید اونایی که اونtrans liminalityشون اون فرا آستانه ایشون بیشتر بود خب؟ پاندولشون بیشتر جواب میداد، آونگشون بیشتر جواب میداد. یعنی اگر شما مرزهای خودآگاه و ناخودآگاهت اونقدر پررنگ نیست، دیوار قطور نداری گاهی اوقات بهش رجوع کنی جواب های درست تری پیدا میکنی و اونایی که trans liminalityپایین داشتند میبینی پاندولشون خیلی خطا میکرد و عملا ازصفرهم پایین تر بود یعنی بنظر میاد حساسیت پاندول ضرر میکرد. پس شاید جواب رو اینجوری بدیم: آیا ما به حس درونیمون اعتبار بدیم؟ آیا ما بهش رجوع بکنیم؟ وقتی تو آزمون 4جوابی گیر کردیم وجواب رو مطلقا نمیدونیم آیا اجازه بدیم سیستم ideomotor خودش دستمون مثل اون صفحه ی via حرکت کنه و بره روی یکی از جواب ها. جوابش اینه بستگی داره چقدرtrans liminality هستی. اگر trans liminality ات بالاست احتمال 50=50 بهتره از50=50بهتره. اگرtrans liminality ات پایینه نه، اطلاعات ناخودآگاهت نمیاد بالا. این علمی است که تا الان داریم. سمت چپ تصویر رو ببینید. سمت چپ تصویر تقریبا عکس اونه. اونایی که locus of controlشون خیلی درونیه، اونایی که ذهن تجزیه تحلیلگر دارند اونایی که درواقع خیلی میشه گفت نیاز به شناختشون بالاست تحلیلی فکر میکنند اونا بهتره که فقط به جواب هایی که کاملا خودآگاهه بسنده کنند میبینید یک همبستگی داره واگر یک چیزی رو نمیدونند و توخودآگاه خودشون چیزی رو حس نمیکنند مطلقا به شانس رونیارند مطلقا به احساس های درونیشون رونیارند چون مثل شانس میشه همون 50=50 میشه عملا چیزی گیرشون نمیاد ولی شما میبینی ضریب این زاویه درسمت راست برای trans liminalityنسبتا بالاست پس شاید جواب اینگونه باشه:بعضی از انسان ها شهودی اندو ناخودآگاهشون همچین پررنگ تره و جون دارتره. خب بیاین ببینم بازدر این رابطه چه پژوهش هایی هست.پژوهش سومی که براتون انتخاب کردم از خانم کراولی و Christopher French هست . این پژوهش قدیمی تره 2002عه. 18سال پیشه. Evidence for trans liminality from a subliminal card-guessing task درواقع شواهدی ازکمک کردن اون فرا آستانه ای دریک آزمون حدس زدن کارتها. اینها از کارت های Zener استفاده کردند. اینها کارت های Zenerاست. اینا که رو تلپاتی و نمیدونم.. خوندن ذهن دیگران و اینا کار میکنن ازاین کارت ها استفاده میکنند. این کارت ها خیلی کارت های استانداردیه. یک دایره، یک بعلاوه، یک موج، یک مربع، یک ستاره. وازین 5تا داستان به این صورته که مثلا یک کارت رو به یک نفر نشون میدن ومیگن شما چشماتو ببند وسعی کن ذهن طرف رو بخونی. اینجاهم که یک لحظه دور بشم برای اونایی که این سوال رو دارن. تاکنون تمام متاآنالیزها و مطالعات سنگین نشون داده که اگر افراد باهم ارتباط نداشته باشند پشت دیوار باشند اصطلاحا در اتوگونزفیلد باشند یعنی بینشون عایق صوتی و حرارتی و تصویری باشه میزان حدس زدن افراد حتی اونایی که ادعا میکنند طالع بینند(سایلتیکن) همون %20 است یعنی متاآنالیزها نتونسته بیشتر.پس به عبارت دیگر جواب علمی اینه چیزی به نام تلپاتی نداریم لااقل امور Zenerاینو نشون داده نمیتونیم اما این کارت ها به این دلیل مشهورند. یک کاربرد دیگه هم کارت های Zener داره اونم حالا تلپاتی نیست برای premonition اینه که آینده رو حدس بزن کارت هارو روبه پایین میزارن بور میزنن و بعد میگن اونور کارت چیه؟ دستاتو بزار روش و بگو یامثلا لمسش کن و بگو و بازم پژوهش های مراکز معتبر همون عدد %20 رودراورده یعنی نشون داده که شما نمیتونی حدس بزنی کارت بعدی چیه یا اون طرفش چی هست. اما از این کارت ها اومده توی این پژوهش یک استفاده ی دیگه کرده حالا چرا ازین کارت ها استفاده کرده؟ خب برای اینکه اونایی که بیشتر توامور esp.درواقع ادراکات فراحسی هستند خیلی این کارت ها رو دوست دارند و با اینها آشناهستند. اومده یک عده رو گذاشته و گفته خیلی خب ما این کارت هارو بهت نشون میدیم وشما بگو پشتش چیه؟ روصفحه ی مانیتور منتها. هرکارت میاد و درواقع این پشت کارته و اینا روهاشه دیگه این 5تا علامت علامت Zen روی کارته وپشت کارتم معمولا اینجوریه یذره برای اینکه این هیپنوتیزم مانند و یک مقدار esp.مانندش کنن میبینی یچیزی شبیه گردباد هست یک ویروپول درست میکنن که مثل این توآیلایتزعونه این تبلیغ این سریال توآیلایتزعون یذره رازگونه داره. منتها دراین آزمون اومدن این کار روکردند باسرعت بالا یادتونه گفتم 33هزارم ثانیه؟ با 33هزارم ثانیه لابه لای این پشت کارت روی کارت رو نشون دادند یعنی تحت آستانه ایsubliminal و سوالشون این بود که افراد اگر به نوعی trans liminalityشون بالا باشه آیا بهتر جواب میدن یا نه؟ ببینید اینجا هیچگونه آینده گویی نیست دوستان عزیز هیچگونه تلپاتی ای در کار نیست آنچه که در کاره اینه که با سرعت بالا وقتی جواب رو به طرف نشون میدن یعنی گفتیم همون قسمتی که فقط به preconscious پیش خودآگاه ما میرسه تو بعضیا آیا اونقدر ذهنشون trans liminal یا فراآستانه ای هست که سریع اون پیام روبگیره؟ و چیز جالبی که متوجه شدند اینه که بله همبستگی معنی داری بین ویژگی های فراآستانه ای و ادراک زمینه ساز ها مشاهده گردید. زمینه سازهاچیه؟ همون prime همونیه که گفتم 30 هزارم ثانیه 15هزارم ثانیه 25 هزارم ثانیه با سرعت خیلی بالا نشون دادند. یعنی پس شاید اینگونه گفته بشه یعنی جمع بندی ما اینگونه باشه دوستان که آره بعضی مواقع ناخودآگاه ما اطلاعاتی داره که خودآگاه ما نداره ومیتونه کمک ما بیاد ولی اندازه اون اطلاعات میبینی خیلی زیاد نیست. اگر قراره خودآگاه ما %50 جواب بده اون مثلا 60 %70 جواب میده %100 جواب نمیده. پس اون حس های شما ، شمع شما، اینکه یک بوهایی داره میاد ،اینکه یچیزی غریبه، اون احساس های فراطبیعی شما به قول معروف اگر قرارباشه جواب بده خیلی معجزه آسا جواب نمیده ودومین چیزی که باید بدونید اینه این بستگی داره چقدر شخصیت شما فراآستانه ایه. اگر شما فراآستانه ای نیستی و یک ذهن تحلیلگر آنالیتیک داری به شهودهای خودت رجوع نکن خراب میشه، گند میزنی. بعضیا هستن که یذره شهودی هستند به شهوداشون تمرین کردن واون حس های درونیشون خوبه منتها دوستان عزیز بازم فراموش نکنید که اینا هیچکدوم مسائل فراطبیعی توش نیست یعنی چگونه هست که حس ناخودآگاه من درست جواب میده؟ چه تو پاندول وچه غیره.. اینه که خب وقتی داشتی با یکی دیگ حرف میزدی وقتی داشتی کتاب میخوندی اون سیستم آنکالژست بیکار نبوده اونم داشته از محیط و اخبار تلویزیون و سروصداهای اطرافت و تق وتوق همسایه ها و اینا اونم یکسری پردازش برای خودش میکرده و بعد مثلا فرض کنید وقتی تق و توق همسایه عوض شده این حس کرده نکنه دزد اومده و درواقع به خودآگاه شما یک حسی رو الهام کرده که اوضاع بده ،یچیزی یک احساس شومی دارم ،یک چیز بدی درجریانه وشما پاشدی رفتی چک کردی ای وای طبقه بالا مثلا اومدن سرقت کردن این میزارو مثلا یجور دیگه جابجا میکردن و.. یا مثلا فرض کن صدای قفل در یجور دیگه بود درصورتی که وقتی شما خودآگاه داری تحلیل میکنی این خیلی درست نیست. خب این علم تا اینجا اومد. علوم شناختی بیشتر ازاین دارند کار میکنند ولی تا اینجا خبرخوب اینه که یچیزایی پیداشده برای اونایی که فراحسی هستند براشون خبرهای خوبی هست ولی همچین ذوق نکنند باهاش نمیتونی کنکور رتبه خیلی بالا بیاری فقط میتونی چندصدنفر پایین بالا بشی اگر یذره فراآستانه ای هستی. ولی دوبند دیگه هم داره دوستان این دوبندم من حیفم میاد اشاره نکنم یکیش اینه: یک عده میگن که چرا آونگ به کمکت میاد؟ چون بعضیا میگن والا وقتی شهودی تصمیم میگیریم بهترمیشه. مثلا با فلان کس ازدواج بکنم؟ نمیدونم.. فلان ماشین روبخرم؟فردا دلاربخرم یا نخرم نمیدونم.. هرموقع اومدم نشستم تحلیل گوش دادم ورفتم توسایتهاو اینا خراب شده ولی تو دلم حس کردم بهتر بوده. بعضیام اینو میگن اینم خیلی قشنگه : میگن سیستم پردازشگر خودآگاه ما یک سیستم بسیار سوگیرانه و مشکل داره. تویک عده خیلی کمی ذهن تحلیلگرشون درست جواب میده. فیلیپ تتلاپ نشون داده بود که اکثر مردم وقتی شروع میکنند استدلال کردن به شدت غلط استدلال میکنند. به عبارت دیگر معنیش اینه که استدلال های ما یک فرد خیلی کارکشته و قوی در تحلیل نباشیم اکثرا خطا میره مثلا شما وقتی میخوای بگی که کی سرقت کرده ازشما؟ معمولا دستخوش سوگیری ها و تعصبات و پیش داوری ها میشی مثلا از یک نفر بدت میاد و اصرار داری که کار این بوده و اصلا تفکر ضد خلاق داری به عبارت دیگه اکثریت مردم وقتی به عقل و خرد و آنالیزشون مراجعه میکنن توانایی هاشون خوب نیست در اون حوزه از شیروخط هم بدتر جواب میدن و به همین دلیل میگن اگر شما به شاغول یا پاندول یا آونگ مراجعه کنی شاید این به نفعت از این جهت بشه که اینجا باز 50=50عه ولی وقتی میای تحلیل میکنی 10<90 خطا میکنی اینقدر نظریه توطئه و پیش داوری و اطلاعات غلط داری و سوگیری های شناختی داری که وقتی میای به شانس و اقبال و تصادف همچی رو محول میکنی باز %50 امکان داره درست بزنی اینو بعضی موقعا به طنزو متلک هم میگن دیگه راجب مثلابرخی مسئولین میگن که اگه مثلا تصادفی این تصمیم میگرفت وضع اقتصادی بهتر بود تا اینی که اینهمه نشسته تحلیل کرده و اینا.. یا این رو خیلیا میگن دوستان نئوریسین های کامپلکسیستم ها میگن اگر شما با complex problem مشکل پیچیده مواجه هستی سیستم تحلیلی شما گاهی اوقات از 50=50شیروخط هم بدتر عمل میکنه. پس اگر امور رو به شانس و اقبال و رمل و اسطرلاب محول کنی ممکنه باز %50 موفق بشی ولی وقتی میای استدلال میکنی چون استدلالات همش سوگیرانه و غلط وبا پیش داوریه همون شانس روهم از خودت میگیری پس اینجا جالبه خیلی میشه گفت درواقع خرافات نوعی منشاء علمی پیدا میکنه منتها نه بخاطر قضایای فراطبیعیش بخاطر خطاهای شناختی که ما داریم.و به همین دلیل است که من اون مبحث خطاهای شناختی و سوگیری های پردازشی رو خیلی بهش اعتقاد دارم. معتقدم شما باید خیلی ذهن تحلیلگرقوی ای داشته باشی بتونی روی تحلیل ها و آنالیز خودت اتکا بکنی. خیلی از مواقع اون چیزهایی که ما بعنوان تحلیل دقیق درنظر میگیریم چیزی نیست جز خطا در محاسبه ی میزان پایه ،اینا همش رو من در اون مباحث خطاهای شناختی به صورت مجزا صحبت کردم درواقع میبینیم که درپشت یک پدیده به ظاهر خرافی میتونه مسائل علمی جالب و قابل تاملی باشه و هدف من از ارائه این مبحث این بود که به شما درواقع این پیشنهاد روبدم که راجب همه ی این مسائل فکر کنید و صرفا با صرف اینکه نه این همش شیادیه به قضایا نگاه نکنید میتونه ذهن ما خیلی پیچیده تر ازاینا باشه این رو پیش زمینه ای کردم برای کتابی که امیدوارم این هفته خدمتتون معرفی کنم anomalistic psychologyنوشته همین Christopher French که یکی از مقالات هم از اوبود که خیلی تحلیل خوبی داره که چی میشه بعضیا به امور anomalistic مثل همین پدیده های حسی و بالاخره believing in magic اعتقاد به جادو ، روانشناسی خرافات این دوکتاب خوبی هست که اگر فرصت بشه درخدمتتون بیشترراجبشون باشما صحبت خواهم کرد.
Document