شماره 232: چرا بعضی‌ها گل می‌کنند؟

پادکست دکتر مکری
آذر 1399
قسمت دوم

شماره 232: چرا بعضی‌ها گل می‌کنند؟

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 232: چرا بعضی‌ها گل می‌کنند؟
Loading
/

متن پادکست

. اگر خاطرتون باشه در دو قسمت قبلی پژوهشی پرداختیم که دانکل واتس یکی از محقیقین اصلیمو بود و اون در یک اتاق مجازی ارزیابی کیفیت آهنگ ها نشونه بود که وقتی افراد از دیگران الهام می گیرند و به نوعی اون گرایش و استقبال دیگران رو می بینند نظرشون در مورد کیفیت عوض میشه. همچنین اشاره کردیم که دانکل واتس کتابی داره که کتاب بحث برانگیزیه بسیار خیلی جالبیه، An Experimental Investigation of Inequality and Unpredictability in a Fictitious Cultural Market و اشاره به این کردیم که ما وقتی نتیجه رو دونستیم جهات رو دونستیم یک مسیری رو شناسایی کردیم برای توجیه اون خیلی راحت وارد عمل می شیم و در واقع ما برای گذشته خیلی راحت می توینم دلیل بتراشیم. که چرا بعضی وقایع اتفاق افتادن چرا بعضیا معروف شدن چرا بعضیا معروف نشدن. به نظر میاد توانایی ذهنی ما در اییجاد دلیل و پیدا کردن و توضیح دلایلی که چرا یک وقتی یک پدید ه اتفاق افتاد بسیار پر رنگه و ما در این زمینه بسیار توانا. اگر اون کتاب رو به یاد داشته باشید یکی از افرادی که این کتاب رو خیلی تعریف کرده بود رو جلد اون در جهت تأیید و معرفی این کتاب دنیل گیلبرد بود. من می خوام در این چند دقیقه باقی مونده یک مروری بکنم از نتایجی که این گونه مقالات برای ما به دنبال داره. دنیل گیل برد کسی بود که فرضیه for coasting bayast رو مطرح کرد و اشارش بر این بود که انسان ها در پیش بینی بسیار خطا می کنند. در واقع اگر من بخوام نظریه خطاهای پیش بینی دنیل گیل برد ارائه بدم شاید بتونم در دو جمله اونو خلاصه کنم: Humans are not good predictors انسان ها پیش بینی کنندگان خوبی نیستند وقتی میخوان درباره بقاء آینده صحبت کنند خوب صحبت نمی کنند خوب پیش بینی نمی کنند اکثر پیش بینی خطا می ده ولی نکته دوم که خیلی جالبه و در واقع یافته های دنیل گیل برد اونو نشون داده میگه ولی خودشون فکر می کنن پیش بینی کننده های خیلی قوی هستند و در واقع وقتی اتفاق افتاد خیلی خوب می تونن برای اون در واقع توصیف بکنند. دانیل گیل برد و دانکل واتس این اشاره رو دارند که می گن این نوشته هایی که دوستان عزیز اونو می خونین در مورد اینکه چرا فیلم موفق شد چرا فلان اثر هنری با اقبال روبرو شد چه اتفاقی افتاد که مثلا این واقعه اجتماعی به وقوع پیوست چرا فلان دولت ساقط شد،چرا انقلاب شد چرا این تحول اجتماعی اتفاق افتا چرا مردم از این کالای استقبال کردند شما در اصل اونو توضیح نمی دین یعنی explan نمی کنین به معنی علمی کلمه شما دارید اونو توصیف می کنین describe میکنی. این در رشته روانپزشکی و روانشناسی بالینی بسیار با ارزشه یعنی وقتی صحبت از این شد که چی شد فلان کس خودشو کشت به نظر میاد ما بیشتر توصیفا رو به جای توضیح ها ارائه می دیم. ولی چرا ما اینقد این تمایل رو داریم که این در واقع توضیحات ، این توصیف ها رو به صورت یک توضیح، این خودش یک مبحثی هست ولی من فکر می کنم از این مقاله شما می تونید این بهره رو داشته باشین که وقتی یک چیزی به سرانجام رسید افراد می تونن بگردن توی حافظه خودشون ، توی گذشته خودشون و دلایل به سرانجام رسیدن اون رو متوجه بشن. در کلنیک های دیگری کارهای دیگری از دانکل واتس رو معرفی خواهم کرد که این رو بیشتر برای شما روشن کنم که وقتی مردم نتیجه یک پژوهش رو می بینند خیلی راحت می تونن براش یک فهرست بلند بالایی از توجیهات گیر بیارن که به نظرشون خیلی مفیده ولی وقتی اون طرف قضیه اس یعنی هنوز نتیجه رو نمی دونن همون آدم هایی که بسیار با خودشون مطمئنند و فکر می کنند قضیه رو خوب فهمیدن در صورتی که صحبت دانکل واتس و دنیل گیلبرد این است که قضیه رو خوب نفهمیدن و خوب توصیف می کنند حتی اگه بهشون برنخور میشه اینجوری گفت در اصل خوب دارند انشاء می نویسن. یک چیزایی رو به هم می چسبونند و میگن با بعضی لغت جمله بساز با بعضی از وقایع مثل مثلا تورم، بحران، نمی دونم اقتصاد معیوب، نارضایتی عمومی سر هم می کنند و جمع بندی هایی ازش می تراشند. ولی یک فردی به نام فیلیپ تتلاد اینم یکی از روانشناسان بسیار برجسته است، یک کتاب واقعا شاهکار نوشته، در Political judgment of the mind واقع میشه قضاوت سیاسی ذهن. اشاره ای داره که وقتی اومده بررسی کرده پیش بینی ها، یا تفسیرها یا میشه گفت در واقع صحبت هایی که چه منقدانی کردند چه سیاست مدارانی کردندف چه اقتصاددانانی کردند در رابطه وقایع آینده، بسیاری از اون ها اتفاق نیفتاد و حتی یک جمع بندی تند و تیز داره در کتابش که میگه بسیاری از اون کسانی که ما آنها را به عنوان کارشناس سیاسی کارشناس اقتصادی، کارشناس اجتماعی و غیره می شناسیم عملا با شیر و خط فرقی نمی کنه و این کتاب یک کتاب آینده نگر هست که اومده تعداد زیادی از پیش بینی ها و ادعاهای افراد رو بررسی کرده و متوجه شده که بعد از چندین سال اکثریت آنها غلط از آب دراومده. چی میشه که اون فرد کماکان به عنوان یک فرد خبره شناخته میشه؟ به عنوان یک Expert ملقب میشه؟ میارنش تو تلویزیون، ماهواره ، باهاش مصاحبه می کنند که آره مفسر سسیاسی مفسر اجتماعی هست، داستانش همون مقوله ای است که دانکل بهش اشاره کرده. رو به عقب رو ما خوب میتونیم توصیف کنم. این یک کتاب ، کتاب فیلیپ تتلا هست در واقع یک روباه می بینید و یک خارپشت و این اشاره داره به اون که خود برگرفته از کارهای تولستوی هست در واقع خارپشت و روباه معتقدند این جوری میگفتند که خارپشت راز بزرگی دارد ولی روباه چیزهای کوچک می داند. در واقع فیلیپ تتلا اشاره می کنه اون دانایی روباه که چیزهای کوچک و پیش پا افتاده می دانه برای پیش بینی های آینده بهتره، تا اون هایی که به دنبال تئوری اعظم هستن؛ دنبال تفسیر دقیق جهان هستند. حتی ما یک مشکل دیگه هم داریم، اون هایی که خیلی بد آینده رو پیش بینی می کنند، اون هایی که احساس می کنند توان خیلی خوبی در For coast دارند ببخشید اونایی خیلی بد آینده رو پیش بینی می کنند و وقتی اتفاق افتاد تقریبا مخالف پیش بینی در میان، متاسفانه این آگاهی و اصلیت رو ندارند. با این میگن پدیده daling could یعنی هرچقدر شما بیشتر خطا می کنی ، بیشتر به خودت مطمئن می شی که درست میشه. حالا اینم یک بحث جداگانس. دیلینگ دانین و جاستیک خیلی خوب اینو مطرح کردند که در واقع اونایی که بیش از همه اشتباه می کنند، در پیش بینی جهان، در شناخت جهان بیشتر رو خودشون مطمئنند که درست فهمیدند که روی یک ارتباط معکوسی وجود داره که درستو هدف زدن و اون مقداری که شما فکر می کنید درست پیش بینی کنند و به همین دلی اینها پیش بینی طلبکارند و حتی بعضی ها خود شیفتگی مسئله بر غرور و arrogance رو مرتبط با پدیده دامینک کوپر می دونن. افرادی هستند که دیدم گفتم، دیدی این قضیه رو من گفته بودم، دیدی من پیش بینی کرده بودم، کاملا معلوم بود، اصلا هر کی نگاه می کرد علاقه چقدر توجیه داره ولی از همین افراد وقتی هنوز واقعه اتفاق نیفتاده عملا همون طور که فیلیپ تتلا نشون داده با شناختن فرق می کنه. باز یک مبحث دیگه ای از این گونه مقالات در واقع استخراج میشه دانکل واتس هم بهش اشاره می کنه به وقایعی که اتفاق افتادن خیلی راحت نگاه می کنه مثلا فکر کنین که یک اتفاق اجتماعی افتاده، یک نابسامانی اقتصادی بوده و بعد شما بر این تبعات اون رو ربط دادید به وقایع بعد. بعضی میگن انسان خلاق، انسانی که درست جهان رو می بینه، یعنی چی؟ یعنی به وقایعی هم که اتفاق نیوفتاده و می تونست اتفاق بیوفته فکر کنه. می تونست فلان جنگ بشه که نشد، می تونست فلان بحران ایجاد بشه که ندش، می تونست این قبیله مزمحل بشه که نشد. یعنی در واقع سناریوهای آلترناتیو رو در ذهن خودش نگه میداره. متوجه شدند افرادی که پیش بینی کننده خوب آینده اند و به جای اینکه گذشته را توصیف کنند، آنگاه توضیح می دهند قدرت بالای تفکر را دارند که می تونن به وقایعی که می تونست بالقوه اتفاق بیوفته فکر می کنند در صورتی که اونهایی که دید کانالیزه می کند و فقط وقایعی که اتفاق افتاده رو پشت سرهم می چینند و رای اون ها رابطه علی و معلولی می سازند در واقع افرادی هستن د که در درک دوره عاجزترند و قدرت پیش بینی کنندگیشون پایین تره و ذهنیت کمتر خلاقی دارند. یکی از چیزایم که به تئوری توطئه خیلی دامن میزنه نداشتن تعهد و توجه استو یعنی شما یکی از مشکلات اصلی شما دنیل گروگر داشته باشه و در واقع یک پیش بینی کننده ضعیف باشین و این مقاله خیلی جالب دانکل واتس رو نپذیری تئوری دیگم هست. چون تو تئوری توطئه افرادبه گونه ای فکر می کنند که وقایع به قدری خوب و قابل پیش بینی بوده که این ها از روز اول توسط عده ای مدیریت شده اند در صورتی که در آزمایش دانکل واتس دیدیم که اون هشت اتاق مختلف 8 مسیر مختلف رفتند پس اینکه آینده مدیریت کنیم اونقدرا راحت نیست و صرف داشتن یک صفت تضمین برای وقوع یک واقعه نیست. به همین دلیل این جمله معروف که یک سیب رو بندازی هوا هزار تا چرخ می خوره شما ممکن است بحرانی درست می کنمیک بلوا راه می اندازم یک کسی رو برکنار می کنم یک کسی رو منتسب می کنم و بعد این مثل دومینوی حساب شده وقایع بعدی رقم میزنه در صورتی که ما در وقایع انسانی می بینیم که دومینوها می تونن مسیرهای آشوب گونه به راه بیندازند. ما در یک آزمون خیلی ساده 48 آهنگ دیدیم که 8 مسیر مختلف حرکت کرد از نظر مطلوبیت یعنی بعضی آهنگا سرنگون شدند نرفتند بالا، بعضیا رفتند پس مثل اون دومینوهایی که در فیزیک می بینین، که اولی تا آخر همه حساب شده میره مثل روابط انسانی اینگونه نیست، نکته ظریفش اینه اما خواهش می کنم به این فکر کنین اما وقتی دومینو به انتها رسید دومینوی انسانی اجتماعی شما رو به عقب نگاه می کنی شما فکر می کنی یک دومینوی کاملا حساب شده و به همین دلیل می تونی به تئوری توطئه فکر کنی که اون کسی که دومینو اول انداخت و کی بوده و با چه نیتی بودی در صورتی که وقتی این از همون آدم بخواید حالا این دومینو رو بنداز ببینی آخرش به کجا می ر سه دیدیم فلیپ نشون داد که نمیشه. باز از فرد دیگری نام ببریم. اینا باید جداگانهپژوهش ها توضیح بدیم. شاید بیشتر پژوهش ها ماندگار باشه ماک گرانوبتر. ماک گرانوبتر در مورد بلوا وآشوب و شورش صحبت می کنه. مثال معروف اون از اینکه چه اتفاقی میوفته که مثلا توی یک جمعی که یک جا فهیمدن یک دفعه بلوا اتفاق میوفته آشوب اتفاق میوفته و اون چیز جالبی که متوجه شده بود انسان ها هر کدوم آستانه های مختلفی دارند. مثلا یک انسان هست که با کوچکترین نارضایتی واکنش نشون میده یکی دیگه هست که خیلی باید دیگران شکایت بکنند، واکنش نشون بدن که اونم بیاد تو گود، ببینید بقیه بلوا راه ننداختند، آشوب راه ننداختند حاضر نیست مشارکت بکنه، و بعد اون گرانوهوتر هم نشون داده بود مثل اون دومینو ها چیدمان یا چینش این افراد مهمه. مثلا اینکه اولین فرد یکی باید باشه که آستانه پایین در واقع پرخاشگری رو داشته باشه و به محض نارضایتی پرخاش می کنه ولی اینکه کی در کنار اون باشه مهمه، اگر کسی در مجاورت او هست که او هم آستانه پایین داره و به محض دیدن این که یک نفر داره داد میزنه اونم داد بزنه، اون موقع شما ممکنه سرایت این موج بکنه ولی همین کافیه که نفر پنجم جاش با نفر دهم عوض شده باشه و نفر دهم یک آدم سرکوبگر باشه، همونجاست که می بینید موج گسترش بلوا متوقف میشه، در صورتی که همون آدمی که متوقف کرده اگر ببینه 50 نفر شورش کردند شاید او هم به جمع بپیونده و در واقع کار زیبای این اقتصاددان چگونگی گسترش موج های انسانی است. باز یک کتاب دیگه معرفی بکنم خدمتتون، اینا خیلی زمان میخاد، خیلی نکات قشنگی توش هست مال Kas samestain, how chang Humans و در واقع او هم به می تونم بگم به تفسیر زیادی مطالب رو تکرار می کنه. منتهی من خیلی تشویقتون نمی کنم که اینو بخونین. یک جاهایی حس می کنم خیلی داره حوصله آدمو سر می بره و همش داره در واقع تکرار مکررات می کنه و یه مقدار کمتر مستند حرف می زنه ولی اصطلاح قشنگی توش به کار برده اونم In fly impertion مثلا میگه همین تغییرات همین شکل گیری این موج ها گاهی اوقات در محیط های کوچکی که ما بهش می گیم Implat جزیره ها، در واقع چاله ها، در اون باید ابتدا تمرین بشه، ابتدا رو هم سوار بشه و بعد یک دفعه اون آزاد بشه، یعنی همیجوری نیست که این موج های انسانی مثل فیزیک که ما در روی آب می بینیم یک سنگ میوفته سرایت پیدا می کنه این گونه نیست. این خیلی نویسنده پرکاریم هست. در واقع راجع به Consview و نقد اون هم داره و همچنین کتاب معروفش سقلمه یا ناج به فارسی ترجمه شده و چند ترجمه هم ازش هست، تلنگر، سقلمه و این مباحثو دنبال می کنه بقیه این ها رو بزاریم در مباحث یک این بحث رو تموم کنیم
Document