عرض سلام دارم خدمت شما دوستان و علاقه مندان عزیز. اگر موافق باشید یک پژوهش تأمل برانگیز دیگر رو خدمتتون معرفی کنم. که البته به نظر خودم این خیلی تأمل برانگیز هست. یک پژوهش تأمل برانگیز معمولی نیست. دیگه خیلی توش حرف و حدیث هست و واقعاً آدم به فکر وا میداره. من اسمی که برای این پژوهش انتخاب کردم، مرگ در روز نحس هست. اگر خاطرتون باشه چند جلسه ای هست که داریم درباره مسئله باورها، تلقین، پدیده ی دارونما و تاثیر باورها و در واقع عوامل روان شناختی در مسئله جسم و بدن صحبت می کنیم. حالا… از دیرباز این سوال مطرح بود، که آیا تلقین، باور و درواقع اعتقاد انسان ممکنه انقدر در مورد پدیده ای شدید و در واقع زیاد بشه که حتی منجر به مرگش بشه؟ مثلاً از دیرباز «case» هایی رو میگفتن که مثلا معجونی به فرد دادن، یا کاری با او انجام دادن و ادعا کردند این کار باعث مرگش خواهد شد، مرگ او قریب الوقوع خواهد بود و فرد بعد از مدت کوتاهی مرده. و همیشه این سوال بود که آیا می توان حتی با تلقین، یک نفر رو به سوی مرگ زودهنگام سوق داد یا نه. خب میدونید که این پژوهش بر روی در واقع همچین پدیده ای اصلاً اخلاقی نیست و خیلی از مواردی که در تاریخ اشاره میشه بهش خب مستند نیست، ممکن هست تصادفی بوده باشه. به همین دلیل من در مطالعه ای که… مروری که در مورد پدیده ی دارونما و مقالات مرتبط با اون میکردم، به این مقاله جالب برخوردم، «The Hound of the Baskervilles effect». در واقع اثر سگ «Baskerville» ها در مجله یا« journal » « bmj». می دونید « bmj» همان « British medical journal» هست. در سال 2001 چاپ شده، نویسندش « David phillips» و همکارانش بوده، و می بینید که یک عنوانی بالاتر گذاشته « beyond science »، ورای علم، چون در واقع ادعایی که او کرده آن قدر میشه گفت تأمل برانگیز هست که حتی یک عده گفتن نه دیگه این آیا میشه یا نه. ولی حالا من وقتی معرفی کردم خدمتتون، فکر میکنم شما هم به فکر فرو خواهید رفت. « natural experiment on the influence of psychological stress on timing of death ». در واقع خدمتتون گفتم ما نمی تونیم در مورد زمان مرگ یا موعد مرگ انسان ها بیایم آزمایش کنیم. مثلا یک دارو بهش بدیم و بگیم ببین این دارو داره مرگ تو رو جلو میندازه ها و بعد ببینیم اونایی که این دارو رو خوردن زودتر می میرند یا نه. ولی می تونیم از آزمایش هایی که در طبیعت هست « natural experiment»، چیزهایی که در طبیعت اتفاق میافته، بیایم ببینیم که عناصر روانی و استرس روانی آیا میتونه روی زمان مرگ ما تاثیر داشته باشه یا نه. حالا اسم مقاله از کجا میاد؟ « The Hound of the Baskervilles »، « The Hound of the Baskervilles » یکی از داستان های « sir Arthur Conan Doyle» هست. « sir Arthur Conan Doyle» می دونید که در واقع داستان پرداز اون کارآگاه معروف «sherlock Holmes» هست. من خودم یک مقدار علاقه مند به آثار « Conan Doyle» هستم و دنبال میکنم. « The Hound of the Baskervilles» برای سال 1902 هست. میدونید 1893 «sherlock holmes» در اون «the final problem»، هنگامی که با اون دکتر «Moriarty» مواجه میشه در اون آبشار «Reichenbach »، در واقع می میره. ولی نُه سال بعد « Arthur Conan Doyle» با نوشتن این داستان او رو زنده میکنه و به صحنه بازمیگردونه. حالا داستان چیه؟ داستان در مورد یک فردی است به نام « Charles Baskerville»، که در واقع فوت شده و در واقع «Mortimer» از «sherlock Holmes» و دکتر« Watson» میخواد بیاد که در مورد مرگ او بررسی کنه، و ادعا میشه که مرگش مشکوک هست. جسد او پیدا شده که احتمالاً سکته کرده .. جای زخم و قتل نیست. ولی در کنار جسد او جای پای یک سگ عظیم الجثه هست. و این ها مدعی بودند که در خاندان « Baskerville» این باور وجود داشته، که اگر شما یک سگ هیولا مانند خیلی درشت و در واقع پر ابهت و هیبت رو ببینی که این سگ اسطوره ای و افسانه ای است که آن دور و بر بوده، مرگت قریب الوقوع خواهد بود. و در واقع آن افراد مشکوک بودند که این سگ را دیده و در واقع مرده. و «sherlock Holmes» هم خب طبیعی است که به این گونه خرافات اعتقاد نداره ولی به دنبال اینه که ریشه اون رو پیدا کنه. نویسنده « David Phillips» با الهام گرفتن از اسم این داستان، اسم مقالش را گذاشته « The Hound of the Baskervilles». یعنی یک باور افسانه ای تو ذهن شما باشه و اون باور منجر به مرگ شما بشه. اما چه باوری رو داره دنبال میکنه؟ در ژاپنی ها و چینی ها عدد 4 نحس هست. و خیلی از مواقع میگن توی آسانسور، توی ساختمان ها و توی هواپیماها عدد 4 نمی گذارند . مثلا ببینید 1-2-3-5 میشه. معتقدند همان طور که مثلا 13 رو غربی ها میگن، ژاپنی ها از عدد 4 گریزان هستند. و در واقع ظاهراً عدد 4 …. من توی اینترنت رفتم … از اینایی که تلفظ اعداد ژاپنی و چینی رو می گفت، راستش بخوای نتونستم و خیلی سخت بود یه چیزی مثل «Shi» میشه که این هم آوا هست… هم صدا هست با مرگ. و به همین دلیل هم 4 همیشه مصداق مرگ هست. و این باور در افراد آسیای شرقی چه چینی و ژاپنی وجود داره که عدد 4 نحس هست و این عدد باعث مرگت میشه، از عدد 4 تا میتونی دوری کنید. تو همین مقاله برای اینکه همین فرض را بیاد محک بزنه… و این رو هم بگم این مقاله تماما در «California» صورت گرفته، در ایالت «California». اومده شماره تلفن هایی رو که مربوط به رستوران های چینی و ژاپنی هست، دقت کنید رستوران، رستوران چینی و ژاپنی. این شماره ها رو استخراج کرده و مقایسه کرده با شماره های رستوران های آمریکایی در ایالت «California». اون میگه چهار رقم آخر شماره تلفن رو افراد میتونند خودشون انتخاب بکنند، یعنی شما… مثل الان هم هست شماره مثلاً یکی رند میخواد، شماره ی ایرانسل و اینا رو … میره انتخاب میکنه، اومده بود دیده بود که وقتی شماره تلفن های رستوران های ژاپنی و چینی رو شما نگاه میکنی، در واقع 366 مورد توش عدد 4 هست در چهار رقم آخرش، در صورتی که اگر رندوم انتخاب شده بود 8/474 می بود و این از نظر ، یک ده هزارم معنی دار هست یعنی تصادفی نیست. پس واضحاً برای رستورانشون، برای محل اغذیه فروشیشون سعی می کنند عدد 4 تو شماره تلفنشون نباشه. حالا همشون این کار نکردند، صفر نبوده، ولی قاعدتاً باید مثلا 474 می بود 366 هست یعنی 75% هست، 25% سعی کردند عدد 4 رو خارج کنند. یعنی یه خرافاتی وجود داره. در صورتی که وقتی اومده درباره رستوران های آمریکایی نگاه کرده، عدد با محاسبه میخونه. 219 مورد عدد 4 توش بوده در 203 مورد که میتونست بر اساس محاسبات ریاضی باشه و این تفاوت معنی دار نبود. پس یک گرایشی در چینی ها و ژاپنی تبارهای آمریکا وجود داره که از عدد 4 اجتناب کنند. این مقاله هم یادتون هست برای سال 2001 بود. حالا اومده چکار کرده؟ گفته بیا من توی یک ماه رو نگاه کنم و در ضمن این رو هم بررسی کرده، دیده که چینی ها و ژاپنی هایی که تو کالیفرنیا زندگی می کنند همشون از تقویم «Gregory» استفاده می کنند. یعنی تقویمی که ما الان داریم«December- October- November»، و روزها رو اونجوری حساب می کنند. و اومده ببینه در روز چهارم ماه، اگر شما میگی شگون نداره، اگر میگی روز نحسی هست، مرگ و میر چینی ها و ژاپنی ها بیش از آمریکایی ها هست یا نه؟ منتهی خب می دونید که مرگ و میر اومده محدود کرده. مرگ و میر بیماران قلبی و به خصوص مرگ و میر بیماران قلبی در بیمارستان. و این رو هم در ضمن مقایسه کرده با مرگ و میر به هر علتی در دو گروه نژادی. اونایی که منشا چینی و ژاپنی دارند در مقایسه با اونایی که در واقع منشا آمریکایی دارند. و یافته ی جالبی به دست آورده. یافته ی او رو شما در این منحنی می بینید و این رو هم بگم این جمع بندی 1989 بوده تا 1998. چرا 1989؟ مقاله یادتون باشه 2001؟ میگه این تا آخرین آماری هست که قطعی شده بود. چرا از 1989 شروع کرده؟ خب یک دلیلش اینه که از این تاریخ موارد بستری علت و نژاد کاملاً قید میشد. یعنی تو آمارهای ایالت کالیفرنیا تمام علت مرگ اینه که نژاد چی بوده و موارد بستری رو داشتند. و این مرگ و میر به دلیل بیماری های قلبی هست در افراد چینی و ژاپنی تبار. شما روز چهارم ماه رو نگاه کنید. یک تفاوت محسوسی با میانگین بقیه روزها داره و در واقع 47% بیشتر هست مرگ و میر ژاپنی ها و چینی ها در روز چهارم ماه در بخش های بستری. ولی برای کل بیماران قلبی و عروقی، رقم 27% بیشتر بود، یعنی ژاپنی و چینی. و برای سایر بیماری ها یعنی مثلا سرطان و تصادف و… تفاوت معنی داری نداشت. و در واقع نویسنده این رو مقایسه کرده با جمعیت در واقع سفید پوست ها. در سفید پوست ببینید هیچ تفاوت معنی داری در روزهای مختلف سال نیست. البته ببینید تنوع یا «Variance» این کمتر هست. چرا؟ چون حجم نمونش بیشتر هست. سفیدپوستا بیشتر هستند. و این در واقع نوسان بیشتر که شما می بینید برای اینکه تعداد کمتره… یعنی خب اینا درصد کمتری از جمعیت رو تشکیل می دهند. ولی واضحاً شما این تفاوت رو می بینید، تفاوت موارد بستری، به صورت کمرنگ تر موارد سرپایی و در منزل. و در واقع پس داره نشون میده که این ژاپنی ها و چینی ها مثل اینکه روز چهارم تو بیمارستان باشن مرگ و میرشون به دلیل بیماری های قلبی بیشتره و شاید اون پدیده ای که «sherlock Holmes» متوجه میشه که در واقع اون سگ او رو به صورت افسانه ای نکشته ولی باور اون فرد که من این سگ رو ببینم، مرگم قریب القوع، باعث شده که بیماری قلبی او تشدید پیدا کنه و بمیره. پس نشون میده اگر شما زمینه بیماری قلبی داشته باشید و یک باور عجیب داشته باشید که یه روزی نحس و یه روزی برات دردسر سازه، مرگت رو افزایش میده. حالا برای توضیح این یک توضیحات«alternative» وجود داره. مثلا بعضی ها گفتن شاید به دلیل این باشه که اینا روز چهارم میرن بیمارستان از ترسشون، از ترس اینکه نمیرن. یعنی در واقع بهش میگن«Discharge hypothesis». یا اگر تو بیمارستان هستن نمیان بیرون، میرن دور و بر بیمارستان که چیزشون نشه و طبعاً اگر مردن در اونجا بیشتر خواهند مرد. بررسی کردند دیدند روزهای قبل و بعدش با کاهش مواجه نمیشه و در واقع دلیلش این نیست که اونا بیشتر تو اون روز میرن بیمارستان از ترس اینکه مبادا نمیرن. خب پس ببینیم که یک یافته لااقل این جواب رو به ما میده که اگر به خودت تلقین کنی و یه روزی و خیلی نحس بدونی به خاطره بیماری های دیگه نه، ولی بخاطره بیماری قلبی، یک مقدار مرگ و میرت میره بالا و اون یک مقدار مرگ و میر در حد 47% افزایش در روز موعود هست . البته آقای« David Phillips» یک مقاله دیگه خیلی تأمل برانگیز دیگه داره که این مال 1993 هست در « Lancet» چاپ کرده« the psychology and survival». در واقع میشه بقاء و روان شناسی. و باز راجع به جمعیت چینی این پژوهش رو کرده. می دونید چینی ها سال ها رو هم نام گذاری می کنند. مثلا سال هایی که به 8 و 9 ختم بشهT میگن سال های زمینی. و سال هایی که به 0 و 1 ختم بشه میگن سال های در واقع فلزی « metal». در واقع معتقدند در سال فلز شما بیشتر اونایی که متولد سال فلز هستند، بیشتر از بیماری های ریوی می میرند و اون هایی که متولد سال های زمین یا خاک هستند و 8 یا 9 ختم میشه مثلا 1959 یا 1968 و اینا باشن… اینا بیشتر از تومور می میرند. و باز تو این مقاله نشون داده وقتی که چینی ها بیماری مربوط به سالشون می گیرند، امکان مرگ زود هنگامشون بیش از هنگامی هست که اون بیماری با سالشون همخوانی نداشته باشه. و طبعاً می دونید اینا هیچ گونه پدیده ی فرا زمینی و فرا طبیعی مطرح نمی کنند و کل بحث این ها برمیگرده به پدیده تلقین و باورها. خب اینجا یک پدیده ای شبیه این و هم ما داریم، حیفم اومد از این یاد نکنم… که اون هم که در واقع آمارشناس ها و « epidemiologist» ها رو یک مقدار به تأمل وادار کرده. بهش میگن پدیده ی « Ingrid Bergman ». و در واقع « Ingrid Bergman» این هست که امکان مردن شما در روز تولدت، اون هم یک مقدار یک چیزی حدود 20 تا 25% بیشتر از روزهای دیگه هست. و چرا اسمش گذاشتن« Ingrid Bergman»؟ الهام گرفته از نام این هنرپیشه ی مشهور سوئدی که می بینید تولدش 29 آگوست بوده و مرگش هم 29 آگوست بوده. حالا چرا انسان ها در روز تولدشون 25% بیشتر از روزهای دیگه می میرند؟ بعضیا میگن شاید اون روز جشن می گیرند. میان خیلی غذا می خورند، خیلی احساسی میشن و خیلی هیجانی میشن. شاید داروهاشون نمیخورند، شاید ذوق زده میشن، شاید برعکس، احساس سوگ می کنند، یاد کودکی شون می افتند، فشار و استرس تحمل می کنند و بیشتر در همون روزی که به دنیا اومدن در مقایسه با روزهای دیگه فوت می کنند. خب اینا همش در واقع مطالبی هست که می توان در مورد اونها فکر کرد. البته من خدمتتون یادآوری بکنم که کتاب« Calvin worship» رو هم یک بار خدمتتون معرفی کردم. ممکن هم هست یه عده بگن نخیر. اینا همش سوءگیری های تصادفی هست. اینا چون خیلی همچین جذاب هست، این آمارها و اینا بر حسب تصادف، حالا این همه آمار پایین و بالا کردند … چند تاش معنی دار در اومده … اینا رو اومدند چاپ کردند و اینگونه نیست. ولی من گشتم و گشتم…هرچی گشتم دیدم کار « David Phillips » تکرار نشده. و با وجود اینکه این مقاله نزدیک دویست و خوردی بار « cite» شده، بهش استناد شده و مقالات دیگه، ما کماکان نمی دونیم. و در واقع یکی از مقالاتی هست که « Daniel Morar» در این مقاله خیلی خواندنی خودش به اون اشاره میکنه که در واقع «Morar» معتقده که ما بیایم بگیم چیزی به نام اثر « placebo » وجود نداره. آنچه که وجود داره « the meaning effect» هست. اثر معنی. وقتی یه چیزی برای شما معنی داره روی بدن شما اثر میگذارد.