شب دوستان و همکاران بخیر، قسمت سوم بحث ملالت ، دلزدگی یا کسالت را اگر موافقید دنبال کنیم. ما طی دو شب گذشته به چندتا چیز اشاره کردیم ، اینکه حس کردن boredom یک Risk Factor جدی در سلامت روانه و از طرف دیگه متوجه شدیم که با عوارض جدی در زندگی میتونه همراه باشه. و در واقع اونهایی که احساس boredom میکنن به نوعی از آسیبهای مختلفی رنج میبرند و همچنین راجب چندتا مکانیزم هم صحبت کردیم که مثلا دانشآموزها برای اینکه احساس boredom نکنن چیکار میکنن؟ یه عدشون گفتیم برخوردشون بیشتر approach یا رویکرده که گفتیم این نوع سالمشه. به خصوص وقتی جنبهی رفتاری پیدا میکنه. و یه عده هستن که بیشتر evade ” میکنن. یعنی از عاملی که برای اونها کسالت ایجاد کرده اجتناب میکنند، که گفتیم این با افت تحصیلی و شکلگیری بیتفاوتی و بیانگیزگی همراهه و در کارمندان هم دیدیم در دراز مدت نوعی working difference”ایجاد میکنه. خب ما الان شب سوم هست که داریم راجع به boredom صحبت میکنیم ولی هنوز تعریفی ازش ارائه نکردیم . خب اگر حوصلشو دارین چندتا تعریف بگیم. یه تعریف اینه : کسالت یا ملالت یا دلزدگی، یک حالت ناخوشایند و گذرای عاطفی، هیجانی ست که در آن عدم علاقه و دشواری در تمرکز بر فعالیت موجود، مشهود است. این یه تعریف بود. یه تعریف دیگه : یک تجربهی ناخوشایند به خاطر میل ناکام به درگیری در فعالیتی اقناع کننده ، boredom the aversive experience of having an unfell failed desired to be the engaged the satisfied activity ، تجربه ناخوشایند که فرد میخواهد اما قادر به درگیر شدن در فعالیت اقناع کننده و لذت بخش نیست. The aversive experience of one thing but being unable to engaged to satisfied activity به نظر من این یکی از همه سادهتر و در عین حال گویاتره. تجربهی ناخوشایند که فرد میخواهد ، اما قادر به درگیر شدن در فعالیت اقناعکننده و لذت بخش نیست. پس ببینید چند تا جزء توش هست ، یکی این که boredom یک حس ناخوشاینده.یک aversive experience که این aversive experience جنبههای مختلفی داره، یه جنبهش عاطفی، هیجانیه. یعنی طرف یک احساس affective یک احساس emotional منفی داره.. پس یک خلق یا هیجان منفی تر تجربه میکنه. یه جنبهی دیگرش شناختیه ، یعنی اینکه افکاری به ذهنش میاد، مثلا یکی از افکار اینه که: زمان چرا انقدر کند میگذره؟ عمرم داره به بطالت میگذره.. زندگی چقدر بیخاصیت شده.. هیچ چیزی من رو خوشحال نمیکنه.در کنار هیجانی و شناختی جنبهی arousal برانگیختگی هم داره جنبهی فیزیولوژیک یعنی شما با یک سری تغییرات همراهی . مثلا فرض کنید تغییرات در هدایت الکتریکی پوست و یک مقدار کند شدن سایکوموتور افتادن ضربان قلب و در عین حال شاید کاهش تعدادی از فعالیتهای بدنی . یعنی با یک کاهش arousal همراهه. همچنین جنبهی expressive داره، یک حالت خاص رو ما میگیریم . در بیشتر نقاشیهایی که بررسی کردن دیدم یک چهرهی ماسکه، یک چهرهی ثابت و دستی که زیر چانه هست معمولا گویای boredom و یک حالت شل بدن و کلام و بالاخره علاوه بر جنبهی فیزیولوژیک ، جنبهی expressive ، جنبهی شناختی و جنبهی عاطفی- هیجانی یه انگیزشی داره یعنی شما رو وادار میکنه که یا به سمت عامل بری و اون رو تغییرش بدی یا همونطور که شب گذشته صحبت کردیم از اون اجتناب کنی و حواست رو با یه چیز دیگه پرت کنی. ولی اگر شما این چندتا در واقع تعریفی رو که من ارائه دادم خدمتتون دقت کرده باشین ، تو دل اونها دو تا عنصر خیلی برجستهاست . یکی اینکه boredom یک حالت ناخوشاینده یک aversive state یک state خوشایند نیست. این رو فکر کنم همتون میدونستید. ولی تعریف دیگری که یا نکتهی دیگهای که توی این تعریفها مشترکه اینه افراد در یک فعالیت engage نمیشن ، درگیر نمیشن، ولی سعی میکنن بشن .به عبارت دیگه میگه سعی میکنم به چیزی علاقهمند بشم اما نمیشه. سعی میکنم به چیزی دل ببندم اما نمیشه . سعی میکنم به یهچیزی توجه کنم و توجه ام رو به اون پایدار نگه دارم اما نمیشه. پس هستهی مرکزی boredom تلاش فرد برای دل دادن به یک چیز که در واقع با شکست منجر میشه. حالا دوستان عزیز دو تا سوال خیلی مهم پیدا میشه. اینکه شما نمیتونی به یه چیزی دل بدی یا توجه جدی بکنی، ایراد از شماست یا ایراد ازاون محیطه ؟ به عبارت دیگر external situational attributes صفتهای محیطی بیرونی درگیر هستند مشکل سازند یا dispositional features of the person در واقع حالات سرشتی فرد . اینکه کدام یک از اینها هستند به نظر میاد خیلی به رویکرد شما اشاره خواهد کرد . درصد زیادی هستن که میگن disposition شما است. مثلا مقالاتی هست که میگه اگر شما در یک سخنرانی معمولی حوصلتون سر میره بیشتر ایراد از شماست و پرسشنامههایی هم برای این ها ابداع شده ، یکی از معروفترین این پرسشنامهها درواقع boredom proneness scale یعنی مقیاس استعداد دلزدگی . این رو فردی به نام ساندبرگ” یک روانشناس بازنشسته نورمن ساندبرگ” و فارمر” در سال هزار و نهصد و هشتاد و شیش ادعا کردند یعنی یه چیزی حدود شاید سی سال از ادعای اون میگذره و اکثر اینها یک سری سوالاتی دارند که مثلا بعضیاش رو برای شما میگم . مثلا طرف میگه که من اکثرا امور اطراف خودم رو خیلی خسته کننده میبینم ، من همش حس میکنم درگیر چیزهایی شدم که برام ارزش نداره ، من سعی میکنم به چیزهای مختلف دل ببندم اما نمیشه، سعی میکنم یه کار جذاب انجام بدم ولی اصولا هیچ چیزی جلب توجه من رو نمیکنه ، من همش ترجیح میدم یه کار جذابتر انجام بدم ، من حس میکنم وقتم داره هدر میره و اونجوری که دلم میخواد از محیط استفاده نمیکنم، من همش یه جا نشستم و منتظرم تا یه اتفاق خوبی بیفته تا حالم بهتر شه. یعنی همچین سوالاتی هست و اوناییکه که خیلی روی boredom proneness scale مانورمیدن میگن که ایراد افرادی که boredom رو تجربه میکنن در خودشونه یعنی یه گیری دارن ،یه ایرادی دارن که نمیتونن به محیط اطراف خودشون دل ببندند. چیزی تو محیط توجه اینها رو جلب نمیکنه . این بخش اول بود که حالا شما میتونی یک حالت واسط بین این دوتا رو انتخاب کنید و خودتون خلاص کنی، بگی که خب هم ویژگیهای محیطه هم ویژگیهای فرد دیگه بعضیا هستن استعداد boredom زیادتر دارند در عین حال خب به محیط هم بستگی داره . سوال دوم به نظر من سوال مهمتریه! دقت کنید! آیا ما اول bored میشیم ؟اول احساس کسالت دلزدگی میکنیم و به واسطهی اون نمیتونیم به محیط توجه کنیم؟ یا نکنه برعکسه؟ چون نمیتونیم به محیط توجه کنیم ، چون نمیتونیم در واقع چیزی تو محیط پیدا کنیم که توجه ما رو جلب کنه ما احساس دلزدگی میکنیم؟ باورتون شاید نشه ولی بیشتر مطالعات دومی رو تایید میکنند. یعنی این نیست که شما حوصله نداری پس کاری نمیتونی انجام بدی برعکسه، چون کاری نمیتونی انجام بدی برای همین حوصله نداری. خب حالا بیایم سوال کنیم . چرا بعضیا نمیتونن کار انجام بدن؟ چرا بعضیا تو محیط اطرافشون توجه براشون جلب نمیشه ؟ایراد اینا کجاست؟ پس تا اینجا یه برداشت دیگه که میکنیم اینه boredom یک صفت ثانویه است اولیه نیست و اتیولوژی بیعلاقگی ما محیط نیست بلکه علامت اونه. حالا این رو از کجا فهمیدن ؟ واقعا پژوهشهای خیلی قشنگ و جذابی توی دههی هشتاد- نود صورت گرفته که اون رو مشخص کرده . ببینید گفتیم وقتی شما نمیتونی دل به یهچیزی بند احساس boredom میکنی، خب ؟ حالا جالبه که مثلا پژوهشها چی بودن ؟یه کاری رو برای شما گفتن انجام بده مثلا حل کردن یک جدولی که خیلی هم جذاب نبوده ، منتها وسط کار اومدن حالتهای مختلفی ایجاد کردن در یک حالت اومدن صدای کم در محیط پخش کردن ، در یک حالت دیگه اومدن صداهای مزاحم زیادی تو محیط پخش کردن . جالبه! در حالت دوم طرف میگفتن این جدوله کمتر boring بوده کمتر دلمون میزده چرا ؟ چون در دو حالت نمیتونستن توجه کنن به جدوله به اندازه کافی دل نمیدادند ولی درحالت دوم طرف بهانهای داشته که بگه این صدا نذاشت من بهش دل بسپرم وچون بهش دل نسپردم و دلیل اون صدای بیرونی بوده پس من حالت کسالت ندارم ، ولی وقتی تو حالتی که صدا تو محیط کم بوده ، مزاحمت تو محیط کم بوده طرف دلیلی نمیدیده که نمیتونه زیاد تمرکز کنه پس اون رو مینداخت گردن حالتی به نام boredom. پس boredom ثانویه به آجرهای سازندهی ذهن ماست و خود یک آجر سازنده یا یک عنصر اولیه نیست. اما این آجرا چیان؟ ادبیاتی هست که میگه یکی از گروههایی که خیلی احساس بورم میکنن در واقع بچههای ADHD هستند و این بچهها خیلی مکرر از حالت اینکه حوصلشون سر میره شکایت دارند. به کمک این یافته اومدن تو انسانهای سالم ، غیر ADHD این مسئله رو بررسی کردند. دیدن سه علامت یا سه عنصر در روان ما وجود داره که ما رو مستعد boredom میکنه. یک : inattention افرادی که اصولا توجهشون به محیط اطراف که. دو: impossibility اونایی که رفتارهای تکانهای دارند . سه : hyperactivity اونایی که بیش فعال هستند و وقتی این سه تا هست شما خیلی بیشتر احساس boredom میکنی. پس در واقع میشه گفت اینجوری استدلال کرد شما به دلایل ارگانیک یا به دلایل رشدی نوعی inattention دارید ، بی توجهی به محیط دارید ، کمتوجهی به محیط دارید که حالادر حالت شدیدش به شما میگن ADHD یا یک حالت تکانهای داری و این حالت تکانی یا کم توجهیت اجازه نمیده که به محرکهای اطراف خود زیاد توجه کنید و اینها باعث میشه شما به صورت ثانویه احساس دلتنگی کنید یادتون هست ؟ در شبهای گذشته بحث کردم گفتم اونایی که time management خوب دارن کمتر احساس boredom میکنند، اونایی که میتونن زمان خودشون رو خوب در واقع تنظیم بکنن . پس داستان اینه.. داستان این نیست که من حس دلزدگی میکنم نمیتونم وقتم رو تنظیم کنم داستان اینه که من اگه آدمی هستم که مغزم همچین جمع و جوره، توجهش بالاست ، کنترل تکانه داره و بیش فعال نیست یعنی حرکت خودش رو توی رنج مناسبی نگه داشته من به صورت ثانویه احساس کسالت نخواهم کرد . توی این سه عنصری که من خدمتتون نام بردم کمتوجهی، بیشفعالی و رفتار تکانه ای. کم توجهی بیش از همه منجر به boredom میشه و همینجا پیشاپیش فکر کنم یک مبحثی رو میتونم باز کنم و اونم اینه که برای همینه که خیلی از افرادی که احساس boredom دارن میگن ما از شیشه خوشمون میاد، از آمفتامین خوشمون میاد چون به نوعی attention رو میبره بالا ، وقتی attention رفت بالا میتونن به محیط اطراف بیشتر توجه کنند ، وقتی بیشتر توجه کردن به محیط بیشتر دل میدن و وقتی بیشتر دل دادن احساس کسالت، دلزدگیشون کم میشه . بعضیا اومدن گفتن اصلا اون سه عنصری که ما گفتیم میره تو دل یه عنصر دیگه بهش میگن executive function در واقع قدرت اجرایی و اونایی که در واقع مشکلی تو این دارن میگن اصطلاحا دچار executive dysfunctionهستند و این افراد پرسش نامههایی داره و پرسشنامهها خیلی سادست یعنی بخوای نگاش کنید به نظر میاد روانپزشکی بعد از صد سال دوباره به مفهوم اراده برگشته . یعنی سوالاتی که تو این پرسشنامه هست اینا است .. من کارام رو سر وقت انجام میدم ، یه کاری رو به من میسپارن دقیق انجام میدم ، وسط کار حواسم جمعه، وسط کار نمیرم دنبال تفریح و در واقع سرگرمی ، یک مسئولیت رو به موقع به انتها میرسونیم، وقتی یه کاری رو شروع میکنم تا انتهاش میرم . پس اینا همش تبدیل میشه به یه مفهوم دیگهای که بهش میگن subjective Effort تلاش درونی چیزی که سالیان سال روانپزشکی سعی میکرد اون رو دور بزنه و الان دوباره به سمتش برگشته. پس میتونیم اینجوری فکر کنیم ، احساس boredom یا عدم اون و به طبع احساس های دیگه مثل افسردگی ، همهی اینها اولیه نیستند بلکه ناشی از این هستند که چقدر مغزت جمع و جوره. اگر مغزت یک executive function خوب داره و میتونی کارها رو دقیق سر موقع شروع کنی ، سر موقع تموم کنی ، احساس افسردگیت به حداقل خواهد رسید و در واقع ذهنت جاهای دیگه نمیره . پس همینجور ما داریم مفاهیم دیگری رو برای شبهای آینده خدمتتون معرفی میکنیم . پس اینی که من وقتی دارم یه انجام میدم فکرم میره یه جای دیگه که اصطلاح علمی امروزش هست ما Mind-wandering یعنی فکرم اینور اونور میره، یک پدیدهایست که خیلی با boredom مرتبطه و در عین حال یک مغز سالم رو به نوعی تعریف میکنه. حالا من فکر کنم شبهای آینده راجب Mind-wandering هم صحبت میکنیم . چون میخوایم این سلسله بحث هارو رو دنبال کنیم و ببینیم Mind-wandering چیه ؟چرا وقتی شما یه جا نشستی هی همش به اینور اونور فکر میکنی؟ و پیشاپیش یه آمار بهتون بدم وقتی شما دارید یک سخنرانی گوش میدید ، مثلا همین کاست یا همین فایل صوتی من رو دارید گوش میدید چهل تا پنجاه درصد تون وسط این صحبت فکرتون رفته جاهای دیگه . مثلا راجب لباسی که قراره بخرید، مهمونی ایکه شرکت کنید، ماشینی که دیدید و پسندیدید یا فرض کنید بحثی که با این نفر دیروز داشتید و عصبانی تون کرد فکر کردید . چرا ذهن نمیتونه متمرکز بمونه؟ و در عین حال به مطالعات دنیل گیلبرت” اشاره خواهیم کرد که چه موقع ذهن بیشتر اینور اونور میره ؟ و وقتی زیاد ور اونور میره شما چتون میشه ؟ مشکل پیدا میکنید. ولی میخوام بگم که همهی اینها یک زنجیرهای به هم متصله. executive function مسئله ی boredom ، Mind-wandering ، مسئله ی disgust و مسئله ی pleasure . همهی اینها به نوعی به هم وصل میشه و شبهای آینده بیشتر از اونها صحبت خواهیم کرد . قبل از اینکه بحث امشب رو تموم کنیم باز یک مقالهی دیگر دیدم فکر کردم شاید بد نباشه یک خلاصهای از اون رو خدمتتون بگم برای اینکه باز به اهمیت boredom پی ببرید ، اسم مقاله هست bored to death در واقع یک مقالهایست که یک نتیجهگیری خیلی جالب داره و صحبت این مقاله بر اینه در سالهای هزار و نهصد و هشتاد و پنج- هزار و نهصد و هشتاد و هشت خب؟ از کارمندان شهر لندن مصاحبهای به عمل اومد به این cohort میگن cohort Whitehall هزار و نهصد و هشتاد و پنج و هزار و نهصد و هشتاد و هشت ، هفت هزار و پانصد و بیست و چهار نفر رو مورد پرسش قرار داد. منتها هدف اونا boredom نبود ، چیزهای مختلف بود وضعیت قلبی- عروقی، بیماریهای بدنی، انواع مشکلات جسمی اینها .. و سن سوال شوندگان سی و پنج تا پنجاه و پنج سال بود و همگی عرض کردم توی لندن بودند و کارمند بودند. چیز جالبی که هست اینه که سال دو هزار و نه رفتن و ببینن چند تای اینا زندهان ؟ اون زمان چند تا سوال ساده راجب boredom هم توی قضیه گنجونده بودن و اونم این بود که در چهار هفتهی گذشته چقدر احساس boredom داشتید؟ و چهار تا گزینه گذاشته بودن جلوشون : به مقدار زیادی ، نسبتا زیاد، یه ذره، اصلا . و افراد براساس جوابهایی که داده بودن اینا رو follow کرئند. جالبه شاید یه چیزی حدود دو درصد گفته بودن به مقدار زیاد و چیزی حدود چهل و پنج درصد گفته بودن اصلا. منتها نکته ی قشنگی که هست اینه که سال دو هزار و نه ، یعنی حساب کنید هزار و نهصد و هشتاد و هشت بوده بعد شده دو هزار و نهصد بیست و یک سال بعد. وقتی اومدن ببینن چی هست؟ یه یافت جالب پیدا کردن و اونم این بود اونایی که گفته بودن به مقدار زیاد، تو هر سنینی تو رده های سنین مختلف، چه تو تو گروه سنی سی و پنج تا سی و نه سال ، چه تو گروه چهل تا چهل و چهار سال ، چیز عجیبی که دیده بودن اینه که به طور متوسط دو و نیم برابر بیشتر مرده بودند و میگم اصلا هدف cohort Whitehall این نبود . این سوال همینجوری وسطش رفته بود و نشون میداد همین احساس اینکه من حوصله ام داره سر میره ، اگه بگه به مقدار زیاد حوصلم سر میره، بیست سال بعد امکان مردن شما یا مرده بودن شما در واقع یه چیزی حدود دو و نیم برابره. پس اسم مقالهی خیلی قشنگ است bored to death یعنی در حد مرگ در واقع حوصلم سر رفته و میبینید که این داستان اهمیت داره . حالا این که این علیه یه همبستگی چیه ما نمیدونیم و طبیعتا از عرایض امشب من و شما متوجه شدید که احتمال زیاد علی نیست از یک پاتولوژی زیرین صحبت میکنیم و اون پاتولوژی رو ما تو شبهای دیگه صحبت میکنیم . چرا بعضیا راحتتر به محیط اطراف دل میبندند ؟ و چرا بعضیها ساختار مغزی منسجمتری دارند؟ کارها رو سر وقت شروع میکنن ، وسطشون فکرشون اینور اونور نمیره، توجهشون رو از دست میدن و به صورت تکانهای اقداماتی انجام نمیدن . اینا عناصر زیرساخت پدیدهی boredom هست. خب تا شب آینده همگی رو به خدا میسپارم فردا شب امیدوارم بتونیم بحث رو دنبال بکنیم . خدانگهدار.