خب اگر موافق هستید یک پژوهش تأملبرانگیز دیگر رو هم دنبال کنیم، اسمی که من برای این پژوهش انتخاب کردهام اینه:” چهرهات درد را از یادم برد!” البته قضیه عاشقانه نیست! قضیه رمانتیک نیست و یک پژوهش خیلی جالب علمی است که تبعات میتونم بگم جالبی ازنظر علوم شناختی، روانشناسی و روانپزشکی داره و در واقع به این میپردازه که مسئله کاهش درد به واسطه یادگیری و اثر دارونما و اثر پلاسبو بوده که چند جلسهای داریم راجعبهش صحبت میکنیم چه ویژگیهای دیگری میتونه داشته باشه؟! مقالهای که من همچین اسمی براش انتخاب کردم در اصل اینه: “Nonconscious activation of placebo and nocebo pain responses” درواقع میشه: فعال شدن ناخودآگاه اثرات ضد دردی و درد زائی placebo ها برای درواقع افراد! اصل مقاله مربوط به سال 2012 است، در یک ژورنال بسیار معتبر proceeding of national academy of sciences آمریکا چاپ شده، و نویسنده اولش فردیست بنام Jensen یا ینسن! درواقع پژوهشهای زیادی در مورد پدیده دارونمایی داره، در بین نویسندهها اسم (کِرش) رو هم شما میبینید، این فردی که از افراد بسیار برجستهای است که در مور اثر دارونمایی در افسردگی و بیماریهای روانپزشکی خیلی پژوهش کرده و من در فایلهای دیگهای مقداری به کارهای او خواهم پرداخت، حالا اساس این مقاله بر چی استواره؟ قبلاز اینکه وارد توضیح دادن این مقاله بشم که اینم بهنظر من تأملبرانگیزه و آدم رو به فکر وا میداره خدمتتون بگم که وقتی صحبت از این هست که این دارونماها این پلاس بوها، چهجوری اثر میکنن چی باعث میشه شما وقتی شما یه قرص می خوری و اون قرص درواقع بیاثر هست، توش ممکنه فقط نشاسته باشه، توش ممکنه شکر باشه، احساس میکنی دردت بهتر شد، بیماریت کمتر شد یا ممکنه شما یه تزریق دریافت میکنید، خیلی از افراد این رو میگن که آره مثلا تا سرم زدیم خوب شدیم درصورتیکه فرد میگه اصلا مشکلش سرم نبود ولی صرف اینکه این آنژوکت رو گذاشتن توی رگش و یه مقداری از اون سرم رفت، سریع حس کرد فشارش خوب شد تهوع اش خوب شد! دل دردش خوب شد و خیلی از عوارضش و علائمش برطرف شد! این چهجوری اثر میکنه؟! یعنی چه اتفاقی میافته که این پدیده ظاهر میشه و میدونید خیلی از فرآیندهای پزشکی رو شما میتوانید بخشیش رو با اثر پلاس بو یا دارونما توضیح بدین! انبوهی از این مداخلات نمیدونم انواع جوشونده ها ،دمنوش خیلی از داروهایی که منشأ متنوع گیاهی دارند، افراد میخورند میگند آره این برای یبوست خوبه، اینبار تهوع خوبه این برای بیاشتهایی خوبه و بعد احساس میکنند خوب میشه و درواقع حالا در کلیپهای دیگه بیشتر صحبت خواهم کرد یکی از مشکلاتی که شرکتهای دارویی دارند این نیست که نشون بدن داروشون ارزش داره یا با خاصیته! مشکلشون تو پژوهش اینه که وقتی کنار همون دارو میان یه قرص ساختگی شبیه همون میذارن، منتها اون قرص رو با … فرض کنید شکر و نشاسته یا یه ماده کاملاً خنثی آرد مثلاً پر میکنن، میبینن و اگر او داروی افراد مثلاً هشتاد درصد اثر میکنه اون دارو گاهی اوقات مثلا میبینید تا شصت درصد اثر میکنه و گاهی اوقات بهقدری این اثر دارونما به اثر واقعی اون ماده نزدیک میشه که پژوهش رو بلااثر میکنه!! یعنی این نیست که افراد میگن قرص شما رو خوردیم خوب شدیم، یعنی عذر میخوام این نیست که قرص شما رو خوردیم خوب نشدیم! میگیم چرا خوب شدیم!! ولی بدشانسی او شرکت دارویی اون تولیدکننده اینه: اون افرادی که اون دارونما رو خوردن اونا هم خیلیهاشون میگن خوب شدیم !!و سالهای اخیر ما شاهد این بودیم که فاصله دو رونما به دارو داره نزدیک میشه! و درواقع خیلی از داروها دارن اون مزیت واقعی خودشون رو از دست میدهند، یعنی انبوهی از مصرف داروها، این مکملها ،این ویتامینها این داروها برای افراد بهنظر میاد نقش دارونما داره ولی وقتی شما یه دارونما میخونی حالت خوب میشه چه اتفاقی میافته؟! مکانیسمهایی که براش هست بیشتر بر دو حوزه استواره! یا قضیه شرطی شدن و یادگیریه! میگن همون فرایندهایی که سگ پاولف از خودش نشون داد حالا عذر میخوام ممکنه شما بگید ما رو دارین تشبیه میکنین!! نه همه خودمون رو میگم! اصلا کل پزشکی داره این رو میگه! میگه همون مکانیسم یادگیری که در اون سگ پاولف اتفاق افتاد در بسیاری از موجودات و انسانها در هنگام این فرایندها اتفاق میفته یعنی وقتیکه ماده دارویی رو چند بار دریافت کردند و حالشون خوب شد؛ سری بعد یه چیزی شبیه اون دارو یا هر چیزی که یادآور اون دارو باشه هم دریافت کنند بخشی از علایم شما بهبود پیدا خواهد کرد، پس این رو میگن با مکانیزم شرطی شدن یا conditioning ، یه مکانیسم خیلی مهم دیگه وجود داره که میگن انتظارات شماستف باورهای شماست! شما خیلی از این مواد رو هیچوقت استفاده نکردید، هیچوقت برای فرض کن یه درد نوظهور، دارویی رو استفاده نکردین! ولی یه انتظار داری، چیزی که در بستهبندی دارو میاد چیزی که توسط بیمارستان ارائهشده چیزی که توسط سازمان پزشکی داره ارائه میشه حتماً یه خاصیتی داره دیگه! بیخود نیست که این رو تولید کردند! و انتظارات و باورهای شما باعث بخشی از بهبودی شما میشه حالا چرا این سلسله گفتارها رو شروع کردم برای اینکه میخوام هم شما یک ایده منصفانهای پیدا بکنید که این اثر چقدر قویه؟! فرآیندهاش چگونه هست و محدودیت هاش چقدره؟! هیچوقت گول نخورید شما همهچی رو نمیتونی با این اصلاح کنید، همهچی که چه عرض کنم خیلی از بیماریها اصلاً کاملاً مقاومن یعنی افراد فقط دل خودشون رو خوش میکنن! یه چیزی میخورن فکر میکنند، حالشون بهتر شده تقدیر میکنند ولی بیماری سیر خودش رو دنبال می کنه! پس به فکر میکنم یک وظیفهی پزشکی هست که ما بیاییم فرایند دارونما رو درواقع بهتر درک بکنیم! حالا توی این مقاله اومده چیکار کرده توی این مقاله بیشتر رو مقوله شرطی شدن و یادگیری مانور داده و حالا شما با فرایند و پژوهش مقاله که آشنا بشید فکر کنم بهتر متوجه خواهید شد که درواقع چه اتفاقی میافته! خب تو جلسات قبل گفتم، گفتم میتونند یک الکترودهایی رو روی ساعد شما قرار بدهند، در این پژوهش هم همون کارو کردن این الکترودها به باتری وصله! به برق وصله و الکترود ها از طریق الکتریسیته داغ میشه و درواقع افراد احساس میکنند که اوه اوه داره دستمو میسوزونه حالا برای افراد ممکنه متفاوت باشهف یه کسی پوستش ضخیمتره، یه کسی آستانهی دردش پایینتره ولی برای هر کسی هر کدوم از آزمودنیها اومدن درواقع درد زیاد و کم رو اندازهگیری کردند! و در واقع یک گزینهای بدست اومد که مثبت سه درجه سانتیگراد بود! یعنی افراد اعلام میکردن برای هر کسی یه درجه اس مثلا یکی ممکنه 48 درجه این اتفاق بیفته براش، برای یکی 49 درجه، برای یک 52 درجه ولی معمولاً آستانه و محدودش همین حدوداست! یعنی یه چیزی بین 46 درجه تا 48 درجه، شما کمکم حس میکنی دیگه میسوزونه! احساس لذتبخش نیست! گرم نیست! داغه داره اذیت میکنه و این فاصله ی اذیت میکنه تا اذیتش میره میتونه تو سه درجه سانتیگراد باشه! برای همین به افراد اومدن، درواقع این کار رو کردن تعدادی داوطلب رو گرفتند و الکترود رو به حالت داغ درآوردن رو دستشون گذاشتن و هر دفعه که الکترود داغ میشد چهرهی یه فرد رو بهشون نشون میدادند، مثلاً چهره الف face A و بعد همینجور این تصاویر میرفت و برمیگشت و پنجاه بار اینکار رو تکرار کردن! ببینید اینجا ضربدر پنجاه نوشته و Conditioning یعنی شرطیسازی! لابهلای این حالت داغ سه درجه الکترود رو کم میکردن که دیگه نسوزونه و در اون حالت چهرهی فرد دیگری رو نشوون میدادند! پس شما متوجه میشید که در پنجاه بار شرطیسازی یه چهره با حالت داغ همراه هست و دست میسوزه، یه چهره با سه درجه کمتر که دست نمیسوزه تداعی میشه و اینرو در افراد مکرر ادامه دادند، تو فازه بعد چی کار کردند، تو فاز بعد اومدند شصت بار این پژوهش رو انجام دادن اون قبلیه چی بود؟ پنجاه بار شرطیسازی بود، یادگیری بود، یاد گرفته بود چهره الف تا میاد دستم میسوزه چهره B وقتی میاد احساس خنکتری دارم، دستم نمیسوزه و بعد در داستان تست چی رو سنجیدن؟! اومدن شصت بار این افراد بهشون چهره ی A رو نشون دادن! چهره ی B رون نشون دادن یا یه چهره جدید که هیچگاه ندیده بودند، پس سه چهرهی مختلف رو به اینها نشون دادن! دما رو چقدر تنظیم کرده بودند؟! اونجا گفتیم یه درجه ی بالا داریم که داغه یه درجه داریم که داغ نیست! و فاصله ی این دو تا 3درجه اس! اومدن وسط اینرو گرفتن یعنی، Moderatedپس اونی که با همه اینها یه اندازه اون الکترود رو نشون دادند، خب حالا بیایید ببینیم چه اتفاقی افتاد؟! چهره A همان چهرهای بود که با الکترود داغ تداعی میشد، چهرهی B چهرهای بود که با الکترود خنک و چهره جدید که اصلاً دیده نشده بود! یافته رو شما در این جدول میبینید ببینید فراموش نکنید الکترود در سه حالت یه دما داره! دیگ داغ و سرد نیست، اونهایی که به چهره درواقع درد زا عادت داشتهاند یعنی چهره دردزا رو دیدن، فیس A رو دیدن، الکترود رو خیلی داغ حس کردند اونهایی که درواقع چهرهی اون لحظهای که چهره خنک رو دیدند یا چهرهی آرام یا چهرهای ضد درد رو دیدن، درد کمتری داشتهاند و اون چهره جدید، این وسط بود! درصورتیکه شما فراموش نکنید الکترود یه دما داشت یعنی وقتی اون چهره دردناکه رو میدیدی، الکترود رو داغ حس میکردی؛ اون چهره ضد درد رو میدیدی الکترود رو سرد حس میکردی و اون چهره ناشناخته جدید رو میدیدی بین این دو تا این احساس را داشتی پس شما متوجه میشی شرطی شدن با چهرهای طرف باعث شده بود که میزان درک دردشون فرق کنه برای همین دوستان عزیز شاید این خیلی چیزا رو توضیح بده، قیافه یکی رو میبینیم حالمون خوب میشه، قیافه آقای دکتر که میبینیم دردمون کم میشه تا میریم مثلاً خانم پرستار، آقای پرستار، خانم دکتر بهصورت جنسیتی همصحبت نکنیم، توزیع طبیعی داشته باشه، چهرهشون رو میبینیم ممکنه احساسمون عوض میشه، دل درد مون خوب میشه و درواقع بهمحض مواجه شدن با اون چهره این نشون میده یادگیریهای قبلی فعال میشه و تو این آزمایش نگاه کنید، تفاوت چقدر زیاده! این تفاوت شدت درد از صفر تا صد، صد یعنی غیرقابلتحمل! صفر یعنی اصلا هیچ دردی نداره و شما ببینید وقتی با اون چهره غیر دردناک همراه بوده! اون الکترود رو شماره بیست درک کرده و وقتی او چهرهای رو که با درد تداعی میشده الکترود رو حدود پنجاه و خردهای حس کرده! یعنی تقریباً30 شماره داغ تر دیده! یعنی به صرف اینکه چهرهی یارو رو دیدم حس کردم این الکترود 30 شماره درد بیشتری به من ایجاد میکنه، منتها این همهی پژوهش نیست قسمت قشنگترش تو آزمون دوم است! تو آزمون اول چهرهها رو به افراد نشون میدادند، چه مدت چهره رو نشون میدادن؟ صد هزارم ثانیه!! صد میلی Second ، ببینید چهره که میاومد میخواستند که افراد میزان دردناک بودن الکترودی که روی دستشون هست رو بگن و صد هزارم ثانیه زمانی است که شما چهره رو قشنگ تشخیص میدی قشنگ یادت میاد این چهره الف بود، این چهره B بود، اینو ندیده بودم! تو آزمایش دوم اومدند سرعت ارائه چهره رو بسیار تندتر کردند و رسوندن به دوازده هزارم ثانیه! یعنی تقریباً یک هشتم زمان قبلی و برای اینکه طرف هیچ نشانی از چهره تو خاطرش نمونه یه ماسک میذارن روش! پشتش سریع یه عکس دیگه میاد که این عکس 84 هزارم ثانیه طول میکشه، پس نگاه کنید طرف نشسته به این دایره خیره شده رو صفحه مانیتور، دوازده هزارم ثانیه چهره طرف میاد، بعد برای اینکه این چهره رو نتونه درک کنه و نتونه به خودآگاهش بیاد، هشتاد و چهار هزارم ثانیه یه همچین تصویر شطرنجی میندازن روش که هیچی از چهره به یادش نیاد، در اینگونه آزمونها وقتی سرعت ارائهی یک تصویر به زیر حدود سیزده هزارم ثانیه کشیده میشه از افراد میپرسیدند: چی دیدی؟ دیگه یادشون نمیا دمیگن والا چیزی درک نکردیم فکر نمیکنم چهره بود یا نمیدونم من چیزی ندیدم! یعنی این دیگه میشه تحت آستانهای، وارد ناخودآگاه میشه برای همین تیتر و عنوان مقاله : مقوله ناخودآگاهش بود! و در واقع چگونه این چهره درک میشه ،میگن قبلاز اینکه اصلاً زمانی نیست که بیاد به قسمتای Cortex برسه، حداکثر پیامهای چهره به amygdala و منطقه striatum میرسه، یعنی دو منطقه از مناطق Limbic و مناطق غیر خودآگاه مغز! یعنی وقتی شما دوازده هزارم ثانیه چهرهای رو که باهاش یه تداعی قبلی داشتی باهاش شما مواجه میکنن، چهره رو نمیبینی و نمیشناسی! ولی سیستمهای پایینتر مغز شما یعنی amygdala و striatum شما یه احساسی خواهند داشت، یافتهی جالب این بود که با کمال تعجب این آزمون اول بود دیگه! آزمایش اولمون بود، در آزمایش دوم ببینید الگو خیلی عوض نشد! یعنی از این ملایمتر شد! ببینید فاصله ی چهره دردناک به فاصله چهره درواقع دردناک به چهره غیر دردناک! ولی در آزمون دوم هم این فاصله تا حدی حفظ شد!یعنی افراد حتی دیگه نمیدونستن چی دیدن؟! اصلاً چهره ی کی رو دیدی؟! چهرهی اون دردناک رو دیدی؟ یا اون چهره ملایم که درد نمیگرفت دیدی؟! میگه اصلا نمیدونیم! اصلاً چهره نبود ولی وقتی ازشون پرسیدن الکترود چقدر داغه وقتی اون چهرهی دردزا درواقع به معرض دید ناخودآگاهشون گذاشته شده بود، ببینید یه چیزی بالاتر و فاصله البته کمتر شده در مقایسه با اسلاید قبلی، تو اسلاید، تو آزمون اول این فاصله ی در واقع خودآگاه است ولی اینجا شما فاصله ناخودآگاه رو میبینید، پس پیامی که از این میگیرین: این میتونه توضیح بده که حتی نشانههای ظریف و ناخودآگاهی که شما با او شرطی شدی، میتونه روی ادراکِ درد شما فیزیولوژی شما و حالات روانی و جسمی شما تأثیر بگذاره! من این مبحث رو در جلسات دیگه دنبال خواهم کرد و بیشتر مطلب خدمتتون ارائه خواهم داد.