دوستان عزیر چند جلسه ای هست که داریم درباره دروغگویی، تقلب، فریب کاری و ریاکاری صحبت می کنیم. در ادامه همین مباحث می خواستم چند پژوهش، چند کار جالب دیگر را هم معرفی کنم و همین جور این مسیر را دنبال کنیم تا ببینیم به چه جمع بندی هایی می تونیم برسیم. بحثی که امروز میخوام مطرح کنم خدمتتون، مسئله خویشتن تقلّبی و ارتباط اون با دروغ گویی و ریاکاری است. می دونید که در خیلی از مواقع ما خود واقعیمون نیستیم. در واقع اون خود اصلی و اصطلاح خارجی «Authentic» اون رو نشان نمیدیم. مثلا یک آدمی هستیم که خیلی ممکنه به مطالعه علاقه مند نباشیم ولی خودمان را به شدت روشنفکر و اهل کتاب نشان میدیم. ممکن است که ما انسان توان مند، بخشنده و یا پولداری نباشیم، ولی وانمود کنیم که این گونه هستیم. شاید شغل و سمت خیلی بالایی نداشته باشیم ولی خیلی دوست داشته باشیم که خودمون را در اون حوزه نشان بدیم. یا اصولا مثلاً سجایای اخلاقی نداشته باشیم، خیلی مراعات کننده سنت ها، مناسک و امور در واقع مورد تأیید جامعه نباشه ولی اداشو دربیاریم، ادای روشنفکری دربیاریم، ادای باسوادی در بیاریم، ادای بخشنده بودن در بیاریم، و ادای اخلاقی بودن در بیاریم. نشون داده شده که وقتی ما با آن خویشتن تقلّبی خودمون با دیگران مواجه میشیم، این مواجهه ضریب دروغگویی و امکان در واقع ریاکاری و فریب را در بقیه ی حوزه ها بالا می بره. یعنی به نوعی سرایت می کنه این ادای چیزی را درآوردن به بقیه حوزه ها. تو این زمینه هم پژوهش های جالبی وجود داره که من میخوام یک اشاره ی مختصری به اون ها بکنم. مثلاً این پژوهش، تو این پژوهش هم باز میبینیم که «Francesca Gino» و «Dan Ariely» دو نفری که در پژوهش قبلی در آن نیمه ی تاریک خلاقیت که راجع بهش صحبت کردیم، جزء نویسندگان اصلی هستند. «The counterfeit self» در واقع میشه گفت خود تقلّبی. این ها اومدند پژوهش کردند که اگر شما لحظاتی یا مدت کوتاهی بری تو قالب های تقلّبی، ساختگی و تصنعی، آیا مقدار دروغگویی و فریب کاری شما تغییری می کند یا نه؟ پس یک شباهتی این پژوهش داره با کارهایی که قبلا ما از «John Bargh» خدمتتون معرفی کردم. اون حالت های زمینه سازی، رفتارهای « otomatic» و رفتارهای ناخودآگاه. کاری که توی این مقاله کردند چیه؟ قبلش بگم که خانم«Francesca Gino» کارهای جالبی درباره این خویشتن واقعی ارائه داده و من امیدوارم تو جلسات بعدی هم کتاب ایشون رو معرفی کنم، «rebo talent» یا میشه گفت استعداد سرکش. «why it pays to break the rules?»، چرا شکستن قوانین در واقع مفیده؟ حالا یک کتاب عجیب، بحث برانگیز و مهمیه که اشاره می کنه گاهی اوقات شما باید قوانین بشکنید، هنجارها را بشکنید، نه برای اینکه کار غیر اخلاقی بکنید بلکه برای اینکه خود واقعیت باشی. ببین جایی که به اونجا تعلق نداری ادا در نیار. خود واقعیت و حفظ کن. وقتی خود واقعیت رو حفظ میکنی، هم سلامت روانت بیشتر و هم خلاقیتت میره بالا. ولی وقتی سعی میکنی همرنگ جماعت بشوی، سعی میکنی ادای جمع رو دربیاری، سعی میکنی مثلا می بینی اونا یک فضیلت اخلاقی را دارند خیلی تایید می کنند شما هم هِی اداشون در میاری، خلاقیتت افت می کنه، احساس شادکامیت افت میکنه و قدرت های ذهنیت به شدت بسته میشه. حالا این رو مقدمه عرض کردم … این کتاب امیدوارم تو فرصت های آتی بیشتر راجع بهش صحبت کنم… کتاب جالبی است. اما تو این پژوهش چکار کردن؟ قبل از اینکه پژوهش رو توضیح بدم یک هشدار بدم خدمتتون… ببنید این پژوهش در کشورهای اروپایی و مصداق کشورهای غربی مرفه هست. من باور ندارم که این پژوهش تو ایران دقیقاً همان معنی را خواهد داد. یعنی آنچه که آنها انجام دادند و اون نتیجه ای که گرفتند، من لزوماً قابل تسرّی به فرهنگ خودمون نمی دونم. و اساس پژوهش اینه که اگر شما کالاهای تقلّبی و « fake» به قول معروف استفاده بکنی و در واقع یک خود تصنعی نشان بده دیگه… خب ببین تو پول نداشتی اصلش رو بخری، رفتی بدلش رو خریدی. اصلش قیمت بالا داره، شما رفتی «fake» اون رو به قول بازار امروز خریدی. آیا این لباس«fake» پوشیدن، برند «fake» پوشیدن روی بقیه ی رفتارهات اثر می گذاره یا نه؟ حالا چرا میگم تو ایران ممکنه جواب متفاوت باشه؟ چون اون مفهومی رو که استفاده از کالای «fake» تو ایران میده، لزوماً همان مفهوم نیست. ممکنه مردم به دلیل عدم دسترسی، به دلیل واقعاً ناعادلانه بودن قیمت کالای اصلی، و در حین حال مشکلات اقتصادی و برای صرفه جویی استفاده کنند، نه بخاطره صرفاً برای ادا درآوردن. خیلی از اونا که تو ایران «fake» می پوشند، هیچ تصوّر و اون تخیّلی رو ندارند که دارند اصلش می پوشند. صرفا اون رو خریدند چون میگن ارزان تر بوده و دوام داره، و چه اشکالی دارد؟ ولی تو کشورهای دیگه که اصلاً ممنوعه شما این «fake» ها رو بپوشی، اونی که «fake» می پوشه، با یک دید دیگه ای بهش نگاه میشه. حالا کاری که کردن چی بوده؟ با عینک های «chloe» بوده. عینک اصل اشاره کردند که تو زمان انجام پژوهش قیمتش سیصد دلار بوده. به یک عده گفتند شما یک مدتی این عینکِ اصلِ آفتابی را بپوش و حالا یک چرخی بزن و یه ذره تو اینجا باش و یه ذره صحبت کن و بعدش این تست ها را ازشون به عمل بیارند، به یک عده ی دیگه عینک رو دادند منتهی بهشون گفتند که اینا «fake». حالا اینم باز برای من سواله که خب چرا عینک «fake» ندادند که بپوشند؟ شاید به این دلیله که تو اون کشور حتی خرید عینک «fake» هم ممکنه جرم بوده و پژوهشگران ممکن بود مورد پیگرد قرار بگیرند، عینک واقعی بهشون دادند گفتند ولی که این ها «fake»… بی خیال اینا اون قیمت سیصد دلار را نداره. این ها رو ما از چند تا دستفروش، بازار سیاه خریدیم. یک مدت این ها را بزن، ولی در اصل عینک واقعی بوده. و بعد ازشون این تست های تقلّب معروف خودمون رو به عمل آوردند. این تست خدمتتون گفتم که «Francesca Gino» خودش مبتکر اون هست که این تعداد نقطه ها … الان دیگه توضیح نمیدم، چون وقت ما محدوده. توی اون نیمه ی تاریک خلاقیت توضیح دادم که با سرعت بالا به نمایش درمیاد و طرف باید بگه که در سمت چپ نقطه ها بیشترن یا توی مثلث سمت راست؟ و وقتی این دو اشکال به هم شبیه بشه و تعداد دایره ها تو دو مثلث شبیه هم باشه، اون جهتی را بیشتر انتخاب می کنند که پاداش بیشتری داره. و این یکی از آزمون ها مثل همون تاس ریختن… مثل همان پرتاپ سکه هست که تقلب و فریبکاری افراد را نشون میده. خب برای اینکه …میگم تو هر پژوهشی شما یافته های جانبی جالبی را هم دارید. این هم یافته جانبی جالب دیگری است که در این سلسله پژوهش هایی که انجام دادند قبلش از افراد پرسیدند که خب حالا این عینکی که به تو دادیم به نظرت چند می ارزه؟ قیمتش چه قدر؟ که ببینند آنها چقدر در قالب آن عینک رفتند یا نه. اونایی که بهشون گفته بودند این عینک ها اصل هست «Authentic» هست، قیمت هایی که گفتند 200 دلار، 137 دلار ،116 دلار و 148 دلار بوده، که البته عینک عرض کردم که 300 دلار بوده. ولی نکته جالب اینه که به اونایی که گفتند عینک تقلّبی، ببینید 30 دلار، 34 دلار، 67 دلار و 57 دلار قیمت گذاشتند به طور متوسط. این یعنی یک پیام جالب داره که مردم عینک «fake» از عینک واقعی رو تشخیص نمیدن. یعنی وقتی که واقعی بوده خیال کرده آقا اینکه نمی ارزه و این کاملاً معلوم که «fake». خب… حالا اونایی که عینک «fake» زده بودند و با اون عینک «fake» به قول «John Bargh» زمینه سازی شده بودند، «prime» شده بودند، ببینیم پاسخ هاشون چه فرقی کرده با اونهایی که خیال کردند …در واقع خیال کردند که عینک «fake» زدند با اونایی که عینک واقعی زدند. خب این… در واقع کارکرد درست افراد، کارکرد غیر ادعا شده افراد در اون آزمون های مختلف هست… یک سلسله آزمون های مختلفی گرفتند… حالا من دیگر جزئیات آن را نمیگم. شما فقط فرض کن مثل همون آزمون تاس یا آزمون نقطه های قرمز، فریب کاری را در آوردند. ببین اونی که عینک «fake» زده بوده یا خیال می کردنه که «fake» زده، با اونی که عینک واقعی زده، عملاً کارکردشون فرقی نکرده. یعنی کارکرد واقعی آدم ها رو تغییر نمیده… توی این آزمون. ولی وقتی که ازشون خواستند گزارش بدن که چند تا درست زدی؟ اونی که عینک «fake» زده، ببینید تقریباً یک چیز حدود 30 درصد، 40 درصد بیشتر ادعا کرده که پاسخ های درست داره و طلب پاداش کرده. مثل همون آزمون تاس بود که عدد بالاتر را گزارش می کردند که پول بیشتر بگیرند. یعنی شما نگاه کنید اونی که عینک واقعی زده، به طور متوسط 7 تا از 20 مورد رو درست ادعا کرده، در صورتی که اونی که خیال میکرده که عینک «fake» زده 10 تا. و پیامی که این گرفته اینه: که وقتی شما، میری تو قالبی تصنعی، میری تو قالب ساختگی، میدونی شما اون پول رو نداشتی، اون جنسی رو که خریدی تقلّبی، چرا داری اداش رو در میاری که مثل افرادی که توانمندتر هستند، وضع مالی بهتری دارند… اونا رو پوشیدی؟ وقتی که تو اون قالب میری متوجه می شوی که این افراد مقدار فریبکاری شون هم افزایش پیدا میکنه. منتهی من اون هشدارم رو باز تکرار میکنم … این من حس میکنم برای فرهنگ اوناست. تو فرهنگ ما ممکن افراد صرفاً حس می کنند که خب برای چی سر ما باید کلاه بره؟ دیدی که خیلی قیمتش فرقی نداشت. ما رفتیم همون «fake» شو خریدیم. ولی اون تو فرهنگ اونا یک معنی دیگه میده. خب حالا کارهای جالب دیگه ای هم خانم «Francesca Gino» کرده که در مورد پدیده ی خود واقعی هست. مثلاً یکیش داستان « humblebrag» هست. من دوست دارم اصلاً در قالب یک کلیپ جدا براتون معرفی کنم. « humblebrag» یعنی چی؟ یعنی خودستایی فروتنانه یا شکوی گونه. شما دیدی بعضی از افراد به نوعی با وجود اینکه دارند پز میدن، سعی می کنند غر بزنند یا در قالب یک حالت فروتنی و به ظاهر اخلاص دارند پز میدن. چه جوری؟ مثلاً شما رد نظر بگیر یه آدمایی که خیلی وضع مالی خوبی دارند و همیشه شاکی هستند که مثلاً خانه ی بزرگ نگه داشتن چقدر سخت هست، رانندگی کردن با این ماشین های خیلی گران قیمت چقدر سخت است،…نمیدونم… مثال های جالبش جمع کرده که مثلاً من همش با « business class» پرواز می کنم. در « business class» آدم حوصلش سر میره. همیشه خلوت. یا نمیدونم این هتل های شیک خیلی سخت، آدم توش احساس تنهایی میکنه. کاش بریم از این هتل های درجه سه و چهار. یعنی در واقع طرف داره پز میده ولی تو قالب پز دادنش داره یک شکایت میکنه. یا اون فروتنانش …اون مدلی فروتنانه که اصلاً من نمیدونم چرا من رو تحویل میگیرند. همه من را با «mankan» ها اشتباه میکنند و همه من رو با نمیدونم دانشمندا اشتباه میکنند. همه فکر میکنند که من خیلی زیبا هستم. اصلاً دیگه خسته شدم اینقدر مردم به من همش «complement» میدهند. و همیشه از من تایید میکنند. در واقع این اصطلاحی است به نام « humblebrag». ما معادل این اصطلاح را در فارسی نداریم. ولی در واقع در لفافه طرف داره پز میده… یعنی وانمود میکنه آدم بیچاره ای … وانمود میکنه آدم فروتنی، ولی اون پشتش قشنگ داره به شما لاف و خودستایی خودش رو نشون میده. حالا کتاب های دیگری هم هست که خدمتتون میکنم. کتاب های طنز که رفته و گشته در «Instagram» و این «page» های «twitter» را در آورده و مثال هایی از « humblebrag» افراد رو پیدا کرده. دیگه خسته شدم، مدیریت کردن یک کارخانه با دو هزار کارمند و کارگر. آدم هر روز با یکشون مشکل داره. وای چقدر کار من سخت. در صورتی که توش در لفافه میخواد این پز را بده که من یک مجموعه دو هزار نفری را اداره میکنم. « humblebragging a distinct and ineffective self-presentation strategy» راجع به این هم بیشتر صحبت خواهم کرد. ولی حرفی که داره میزنه اینه، وقتی شما به اون حرفایی که میزنی اعتقاد نداری و داری ادا در میاری، وانمود میکنی که فروتنی، وانمود میکنی که بدبختی، به این دلیل که توش بتونی پز بدی یا نظر دیگران را جلب بکنی، شما بیشتر فریب کاری میکنی، بیشتر دروغ خواهی گفت، تو حوزه های بقیه اخلاقیاتت سرایت پیدا میکنه و در عین حال احساس شادکامی کمتری خواهی داشت. باز یک پژوهش جالب دیگه رو در همین راستا خانم «Francesca Gino » انجام داده، که اونایی که خود واقعی هستن و ادا در نمیارن، هم آدم های موفق تری هستند و هم آدم های توانمند تری هستند. البته او مدعی هست که ممکن این مسیر دو طرفه باشه. یعنی اونایی که توان مند تر هستند، جرات دارند، این امکان را دارند که خود واقعیشون باشند. ولی اونایی که توی لایه های ضعیف تر و آسیب پذیر تر قرار گرفتند، متاسفانه مجبور هستند همرنگ جماعت بشن و خود واقعی شان را نشان ندن. به عبارت دیگر نشان دادن خود واقعی هم یک فضیلت، هم یک عامل خوشبختی، هم اینکه نشون میده توانایی های زیادی داری، استعداد زیادی داری، موقعیت های اجتماعی بهتری داری که میتونی خود واقعیت نشون بدی. مجبور نیستی ادا در بیاری و «fake» باشی. یک کار جالب « Francesca Gino» این هست که در این فروشگاه هایی که نسبتا کالاهای « brand» دارند، کالاهای گران قیمت دارند، به صورت اخص آن ها را نام برده « jeo jeo »، « prada»، « valentino»، و « bottega veneta». رفته پرسش نامه… گفتم اون مال « harvard business school » هست و کارهای پژوهشیش فقط روانشناسی بالینی نیست، یک نوع روانشناسی سازمانی و مدیریت فروش هم هست. از این افراد پرسیده، اونایی که خوب خرج می کنند و حس میکنی که توانایی مالی بالایی دارند، معمولاً چه لباس هایی پوشیدند؟ یعنی توی این مجموعه با چه لباس هایی وارد میشن؟ و جالبه، جوابی که پیدا کرده بود با اختلاف بسیار بالا، میگفت اونایی که با یک کفش کتونی و شلوار گرمکن و یک دونه تیشرت میان تو مغازه. در صورتی که شما انتظار داری وقتی که شما تو یه مغازه « prada» میری، تو مغازه « bottega veneta» میری میگی با پالتوی پوست رفته باشند، با لباس های گرون قیمت رفته باشند. میگه اون خانمی که می بینی با گرمکن میاد، یک دونه «hudi» تنش هست، یک دانه کفش کتونی تنش هست، ما متوجه میشیم اون مشتری واقعی ماست، اون حسابی خرج خواهد کرد، و حتما یک کاره ای هست. مدیر یک شرکتی هست یا آدم بسیار پر درآمدی هست. و این جالبه که ما یک تناقض در این موضوع می بینیم. و میگه که چرا به این نتیجه رسیده؟ میگه که اون احتمالاً «Authentic»، اون احتمالاً خود واقعیش هست. یعنی یا انقدر امکانات بالا داره که نیاز نداره، و در نتیجه میتونه با یک گرمکن توی خیابون بچرخه، تو یه محله گرون قیمت توی پاساژ مال اعیان، و در عین حال این حس رو هم داره که من خود واقعی خودم هستم. من همینی هستم که هستم. من اینجوری خودم را نشان می دهم. یا پژوهش جالب دیگه ای هم کرده بود که در کنگره ها و در کنفرانس ها، اونی که می بینی با دمپایی اومده، با شلوارک اومده، به احتمال زیاد می بینی یک دانشمند برجسته هست، و حتی ممکن هست برنده جایزه « Nobel» باشه. خب پس بذارین راجع به این قالب خویشتن واقعی و این داستان « humblebraging» تو فرصت های دیگه بیشتر صحبت بکنم. چون به نظر من خیلی نکته ی جالبی. وقتی شما داری ادا در میاری، هم خوشبختی خودت داری لگدمال میکنی، هم اینه که استعداد و توانمندی های خودت رو کور میکنی. ولی فراموش نکن، برای اینکه خودت واقعیت رو بتونی نشون بدی، منابع بالای روانی، اجتماعی و ذهنی نیاز داری.