شب دوستان عزیز بخیر قسمت ششم از در واقع مبحث boredom، کسالت و ملالت رو دنبال کنیم. اگه یادتون باشه شب گذشته تاکید ما روی مسالهی Mind-wandering بود، که در واقع وقتی که ما دچار احساس کسالت میشیم، احساس boredom میشیم ذهن ما یک فرایند گشت و گذار ، خیالبافی یا فانتزی رو در واقع طی میکنه. و خاطرتون هست که اشاره کردیم که قسمت زیادی از در واقع تفکر ما بر اساس پژوهشهای مدرن ،پژوهشهای معاصربه این فکر در واقع سرگردان و سیال اختصاص داره. حتی بعضی پژوهشها گفتن تا چهل درصد اوقات روز رو ما در حال Mind-wandering هستیم. و یک یافته دیگه بود که اون رو خیلی برجسته کردیم و اون یافتهی دنیل گیلبرت” بود که Mind-wandering اصولا با یک حس بد همراهه و باعث کاهش حس رضایتمندی ما از زندگی میشه. ولی وقتی ما کاملا به یک محیط توجه داریم، به اون کاری که انجام میدیم دقیق هستیم، اون حس flow هست که حداکثر خوشبختی رو در واقع تجربه میکنیم. حالا سوال سر اینه، چرا واقعا فکر ما نوسان میکنه؟ Alternate میکنه؟ بین حالتی که به محیط یک توجه مطلق داره، جذب محیط شده و در حالت مقابل اون حالتی که در واقع سیاله، سرگردانه و اصطلاح decoupling در واقع ازحالت مزدوج خارج شدن رو داره. یعنی محرکهای بیرونی مثل اینکه دیگه با فکر ما ارتباطشون قطع میشه. بیاین نگاه کنیم علم در این موضع چیکار کرد ؟ برگردیم به سال هزارو نهصد و بیست و چهار هزار. یعنی یه چیزی حدود نود و دو سال پیش و فردی که میخوایم راجع بهش بحث کنیم یک روانپزشکه هانس برگر” متولد هزار و هشتصد و هفتاد و سه که تا هزار و نهصد و چهل و یک هم زنده بوده. من فکر میکنم اسم هانس برگر” رو همکاران روانپزشک و بخصوص نورولوژیست باید شنیده باشند. هانس برگر” روانپزشک میگه داشته تو ارتش خدمت میکرده، سوار درشکه بوده و ناگهان از درشکه میافته و نزدیک بوده قریبالوقوع بوده که بره زیر چرخهای درشکه و له بشه. این مربوط به حوالی سال های هزار و نهصد و بیست و چهار هست. وقتی هانس برگر” با خواهرش تماس میگیره و متوجه میشه که خواهرش تقریبا همان زمان که این از درشکه افتاده و دچار این حالت شده و مرگش نزدیک بوده خواهر او هم دچار یک حملهی اضطرابی شده . خواهرش بهش میگه آره !!دقیقا همون موقع من نمیدونم چرا یه دفعه دلشوره گرفتم!! یه دفعه ترسیدم!! و هانس برگر به این فکر میافته که نکنه مغز ها با هم ارتباط دارند؟ اینم فراموش نکنید که اوایل قرن بیستم در واقع زمانیست که بشر به شدت با مسالهی تلپاتی اشتغال ذهنی داره و خیلی از در واقع روانپزشکان، پزشکان، حتی فیزیکدانها و دانشمندان تو این فکر هستند که آیا دو تا مغز میتونن با هم از راه دور ارتباط داشته باشن یا نه ؟ و سال هزار و نهصد و بیست و چهاره یعنی تکنولوژی در واقع بیسیم حالا نه به صورت رادیو بلکه به صورت امواج مورس و در واقع تلگرام بیسیم داره رشد. میکنه از کد مورس دارن استفاده میکنن، دارن مدارها رو میشناسن و یه چیزایی راجب فرکانس و هرتس میشناسن .هانس برگر” گفت خب شاید اینجوریه که مغز افراد در واقع مدارهای الکتریکی تولید میکنه که این مدارهای الکتریکی حالا میشه اینجوری فرض کرد، مثلا افرادی که بهشون نزدیکی، افرادی که بستگانت هستند، افرادی که یک نوع دلبستگی باهات دارن، احتمالا فرکانسهای مشابه دارند و وقتی یکی از اینا نوسان میکنه یا توی چالش میفته، توی اضطراب میفته مال اون عزیزان شما هم شروع میکنه نوسان کردن و به همین دلیله که ما حسهای تلپاتی داریم. و در واقع از راه دور دل به دل راه داره. یا شاید دقیق تر بگیم مغز به مغز راه داره. هانس برگر” با توجه به سواد فیزیک و الکترونیکی که داشت در واقع الکتریسیته شاید بگیم نه الکترونیکی هنوز علم الکترونیک ساخته نشده اون زمان، شروع میکنه الکترودهایی رو به مغز وصل کردن و تلاش میکنه که حرکت مغز و در واقع مدارهای الکتریکی مغز رو روی کاغذ ثبت کنه. این کار همینجور ادامه پیدا میکنه تا این که در واقع او متوجه میشه که مغز ما هم امواج الکتریکی ایجاد میکنه . خب فکر کنم حالا فهمیدیم که هانس برگر” درواقع مخترع چه وسیلهایست؟ بله.. اون مخترع EEG هست، و در واقع electroencephalogram توسط هانس برگر” ساخته میشه. حالا نخواهیم به این چالش و این رقابت بین روانپزشک، نورولوژیست دامن بزنیم ولی هانس برگر” روانپزشک بوده .ولی نقطهی تاریک این قضیه اینه که اصلا هدفش شناسایی تشنج یا بیماریهای مغزی نبوده، فکر میکرده که ببینه مغزها چجوری میتونن از راه دور با هم تماس بگیرن؟ البته اون زمان فیزیکدانها حرفش رو قبول نمیکنند و مدتها هانس برگر” رو به سخره میگرفتند، مسخره میکردند و در محافل علمی معروف شده بود که او دانشمند نیست او یک crank، یعنی این آدمایی که علوم باطل، علوم کاذب دارن و خیالپردازی میکنن و به خیال خودشون یه چیزایی رو اختراع میکنند . فیزیکدانان بهش میگفتن: امکان نداره شما برای اینکه بتونید دوتا مغز ولواینکه مدار الکتریکی تولید کنند بتونن با هم تماس بگیرن شما آنتنی به چه عظمت میخوای و چه ولتاژ بالایی خواهی خواست و شما میدونید که واقعا برای اینکه از راه چند هزار کیلومتر شما بتونید با یکی تماس بگیری هماکنون میبینین آنتنا از پس قضیه برنمیاد ، حالا وای به حال اون چند میلی میلی آمپری که در واقع مغز ما ایجاد میکند. با این حال خطاها و باورهای غلط هانس برگر” به نفع بشریت تمام شد و او مخترع دستگاه EEG شد. و بعدا معلوم شد که خب این هیچ ربطی به تلپاتی نداره ولی لااقل متوجه شدند که مغز نوسانات الکتریکی ایجاد میکنه. حالا اینجا شاید بد نباشه که یادی بکنیم از زیگموند فروید” و ببینیم وقتی یک فکر خلاق، یک فکر عمیق، یک فکر دانشمند با اینگونه مسائل مواجه میشه چگونه قضاوت میکنه؟؟ متاسفانه ما شاهد این هستیم و من خیلی ناراحت میشم میبینم که افرادی که تو حوزههای Neuroscience، روانپزشکن، neuroscientist صحبت هایی میکنن، که میگن آره آره.. به نظر میاد واقعا یه چیزایی هست.. آدم وقتی یه چیزی به دلش میافته همزمان میبینه به دل مثلا مادرش هم افتاده اونم توی شهر دور، حتما مغزا یجورایی با هم ارتباط دارند. و خیلی ساده مجاب میشن که آره همچین چیزی به نام تلهپاتی وجود داره. فروید” هم اون زمان میگفت من برای اینکه این قضیه رو بفهمم سال هزار و هشتصد و هشتاد و شیش بورسیه شده بود به پاریس و با نامزدش یا همسرش در واقع مارتا” این قرار گذاشته بودند که diary یعنی روزنگار تهیه کنن از وقایعی که میوفته. و اون زمان که خب ارتباطات خیلی سخت بوده فروید” تو این فکر بوده که هر موقع یه اتفاق بد، ناخوشایند براش میوفته یا یه حسی داره که یه اتفاق ناخوشایند یا ترسناکی افتاده، تاریخ و زمان اون رودقیق ثبت کنه و بعد که برگشت از پاریس به وین با همسرش اونا رو مقابله کنه و ببینه آیا هر دو همزمان این احساسات رو داشتن یا نه ؟؟ خب ببینید یک ذهن خلاق، یک ذهن دانشمند، چگونه از یک ذهن عوام زده درواقع جدا میشه. فروید ” میگه وقتی برگشتم به وین یادداشتام گذاشتم کنار و دیدم آره زمانهایی بود که به شدت دچار اضطراب شدم، وحشت کردم ولی هیچ اتفاق منفی در وین نیفتاده بود. در مقابل زمانهایی بود که عزیزانم در بستر بیماری بودن، مرگ بالای سرشون بود، واقعا مرگ و به چشم خودشون دیدن در صورتی که من اون روز هیچگونه احساس ناملایمتی حس نکردم. و تقریبا تو سال هزارو هشتصد و نود و پنج، فروید” مجاب میشه که این گونه ارتباطات وجود نداره. حالا چرا دارم از فروید یاد میکنم؟ برای اینکه اهمیت داره! به این مبحث Mind-wandering برمیگردیم .خب پس اگر تلپاتی نیست، اگر این اتفاقا نیست پس چرا وقتی من مثلا دارم یک فیلم نگاه میکنم ناگهان یاد یه خاطرهای میافتم ؟؟ ناگهان یاد یکی از عزیزانم میافتم؟ اگر اون گونه که هانس برگر” تصور میکرد امواج الکتریکی راه دور توسط اونا اومده ، اگر اون نیست ؟ پس چرا من یه دفعه یاد یک فرد خاص میفتم؟ این مبحث امشب ما نیست!! ولی این رو در ذهنتون نگه دارید چون در واقع neuroscientist ها سعی میکنند به این جواب بدن . و فکر کنم میدونید که جوابی که فروید” برای این پیدا کرده بود، در واقع توسل او به مفهوم ناخودآگاه بود. که آره احتمالا یک مقدار زیادی پردازش در مغز ما در جریانه که این پردازشها علنی نیست، ولی هر از چند گاهی از زیر آب به سطح میاد و در واقع خودش رو به صورت Mind-wandering ، لفظهای کلامی یا پرش افکار و فانتزیها نشون میده. پس میبینید این داستان رو من بیربط هم اشاره نکرم. فروید” یکی از افرادیست که سعی میکنه این فرآیندی که یک فکری یه دفعه میاد تو جریان روزمره ما و ذهن ما رو برای چند لحظه مسخر میکنه و بعد دوباره ول میکنه رو بتونه براش توضیح پیدا کنه . اما برگردیم به همین مبحث Mind-wandering ، هانس برگر” اینجا چه نقشی داره؟ او متوجه شد که آره.. ما در حالات مختلف امواج الکتریکی مغزمون فرق میکنه. وقتی به محیط اطراف با چشم باز داریم نگاه میکنیم امواج خاصی داریم، امواج به صورت شاید بتا یا حتی فرکانسهای بالاتر است. ولی ریتمی رو کشف میکنه که به ریتم برگر و بعدها ریتم آلفا معروف میشه و اون اینه که وقتی چشمت بستس و سعی میکنی به محرکهای بیرون فکر نکنی و در واقع ذهنت رها کردی یک ریتم پایهای مغز ایجاد بکنه. خب یه چیزی حدود هشتاد سال طول کشید تا به کمک تکنولوژی مدرن تقریبا سال دو هزار و یک به کمک استفاده از تصویرسازیهای مغزی، این دفعه neurologist ها و نه روانپزشکان تونستن مسیر رو پیدا کنن و مداری روپیدا کردن در مغز ما، که اسمش گذاشتن DMN که این Acronym در واقع خلاصه شدهی default mode network هست. Default mode تو کامپیوتر خیلی معروف اون mode در واقع پایه و network یعنی شبکه و در واقع متوجه شدن در مغز ما شبکهای وجود داره که اجزای اصلی اونها این سه تا است. دوستان عزیز !! دقت بفرمایید posterior parietal cingulate . PPC و medial prefrontal cortex MPFC و medial prefrontal thought . اینها یک شبکهای رو تشکیل میدن که وقتی مغز ما به محیط بیرون توجه نداره، کار خاصی انجام نمیده، به قول ماشینیا بگیم گذاشته روی خلاص و گازم نمیده، فقط تو دنده خلاصه و دنده ای نیست، حرکت هم نمیکنه و موتور فقط داره با ریتم پایش کار میکنه. DMN یا default mode network ، کنترل دستشه. و این مراکز مغزی دخیل هستند. خب هانس برگر” شالوده های اون رو ریخته بود با کشف اون base آلفا ، امواج آلفا یا برگر ریتم . و تقریبا هشتاد سال بعد گفتیم که default mode network پیداشد.امروزه به نظر میاد neuroscientist ها اینجوری میگن. میگن: مغز ما نوسان میکنه، چند ثانیه، چند لحظه یا در حد چند دقیقه DMN کنترل رو در دست داره . همونطور که شما دنده عوض میکنید و مثلا میرین دنده یک، دنده دو، دنده سه، اون موقع شروع میکنیم به چیزهای مختلف دقت کردن، به محیط بیرونت توجه کردن. اون موقع DMN ول میشه و شما قسمتهای دیگر مغز شما، قسمت working memory شما، dorsolateral prefrontal cortex اون مناطق شروع میکنن فعال شدن. منتها به دلایلی هر از چندگاهی اون توجه وتمرکز به محیط پاره میشه و دوباره DMN قدرت رو دست میگیره و لحظهای که DMN active میشه و قدرت رو در دست میگیره، فکر شما از اون چارچوب درواقع توجه خاص به محیط، خارج میشه و شروع میکنه به صورت خلاص به صورت لق، سیال حرکت کردن. خب این میراث تلهپاتی نیست اما آیا میراث ناخودآگاه هست؟ آنگونه که فروید” میگفت ؟ آیا اصولا ناخودآگاهی در کاره که با DMN در ارتباط باشه و اون ریتم پایهی مغز ما رو تعیین کنه ؟ فعلا بحث امشب ما نیست. ادامهی بحث ما به این برمیگرده، متوجه شدن طی سال های اخیر که آره وقتی DMN داره کار میکنه یعنی تو دنده خلاص هستی، یه سری مولفههای بیرونی دیگه هم ظاهر میشه. به عنوان مثال: ایوو پوتنشیال ها، امواج evoked potential مثلا p300 خیلی ارتفاعش کم میشه . یا شما میدونید وقتی نور به مردمک میتاباند مردمک منقبض میشه، وقتی default mode داره کار میکنه انقباض مردمک اصطلاحا خفیفتر دیده میشه، blunt میشه. پس یه سری مولفههای بیرونی شامل MRI، شامل evoked potential ها، شامل واکنش مردمک به نور اینها شناسایی شده که در واقع اینا فرق میکنه، در حالتی که کنترل دسته default mode ، در مقایسه با زمانی که کنترل دردست اون مراکز توجه. اما اینها یه قسمتهای الکتروفیزیولوژی برای اونایی که به EEG و تصویرسازی مغزی و اینا علاقهمندن شاید جذاب باشه. و اون چیزی که به مبحث ما برمیگرده، واونم اینه که خیلی خب وقتی default mode فعاله چه ویژگی هایی اون تفکر داره؟ امشب میخوام یکی از ویژگیها رو بحث کنم و اونم اینه که اون تفکر در اون حالت، خلاقتره. یعنی خلاقیت هنگامی که DMN هست بالاتره. ببینید از دیرباز این مسئله مطرح بود، من وقتی به یه چیز خیلی دقیق میشم، وقتی رو یه چیزی تمرکز میکنم آیا اون موقع من خلاقترم؟ یا زمانی که ولش میکنم؟ رهاش میکنم.. خب بیاین ببینیم چه پژوهشهایی هست؟ من یکیش رو برای شما انتخاب کردم.. پژوهشیس معاصر به سال دو هزار و دوازده، نویسندهی اصلی بنجامین برت ” است ولی دو تا اسم معروف توش شما میبینید، جاناتان اسمال وود” و جانتان اسکولر”، اسکولر” رو دیروز باهاش آشنا شدیم. و با داستان او مطالعش بر روی کتاب جنگ و صلح تولستوی”. اسمال وود” واسکولر” هر دو اسمشون جاناتانه. این هم مقالات خیلی زیادی داره در مورد mind-wandering . اسم مقاله این ها اینه: Inspired by distraction: mind wandering facilitates creative incubation یعنی الهام یافته با ,distraction اون پرش ذهن درواقع پرش افکار اون تفکر خلاق رو تسهیل میکنه. اما اساس پژوهش چی هست؟ حالا من این رو انتخاب کردم ممکنه شما اعتراض کنید بگید حالا استناد میکنیم به یک پژوهش نه! توی مقدمهی این پژوهش خیلی قشنگ اشاره که میگه چند متاانالیز که تا سال دوهزار و نه صورت گرفته واضحا همسو با یافتههای این مقاله است و نشون میده که وقتی شما در حالت mind-wandering هستید، یک قدرت خلاقیت خاصی پیدا میکنید. پس عجیبه مغز یه لحظه attention رو ول میکنه میره رو اون default mode ،شروع میکنه به دنده خلاص، گاز ندادن فقط موتور درجا کار کردن ولی شما دچار یک حالت خلاق میشید. حالا اساس پژوهش چه جوری هست ؟ الان براتون میگم. ممکنه بگین که خلاقیت و با چی میسنجند ؟ خب آره.. واقعا سنجش خلاقیت خیلی سخته من امیدوارم یه سلسله بحث هایی در مورد خلاقیت هم در ماههای آینده خدمتتون ارائه بدم. ولی فقط این و بدونید که به صورت استاندارد معمولا وقتی میخوان خلاقیت آدما رو بسنجن، یه تستی ابداع شده بهش میگن تست UUT اینم هم مخففUnusual Uses Task هست. Unusual نا متعارف، نامعمول. Uses: کاربرد و Task: آزمون. پس میشه آزمون کاربرد های نامتعارف. در این چیکار میکنن؟ مثلا شما تصور کنید یک شی به فرد معرفی میکنن مثلا میگن آجر و میگن شما شروع کن به غیر از این که آجر در ساختمان به کار میره استفادههای مختلفی که میتونی از آجر بکنی بنویس تندتند تند ، مثلا دو دقیقه وقت داری حداکثر این استفادهها رو بنویسی . مثلا شما میتونی بگی میذاری جلو در، در بسته نشه. خیلی خب میذاریم. میذاریم روی روزنامه ها باد روزنامه رو نبره.خب درسته میذاریم مثلا فرض کنید روی یه چیزی که مثلا فرض کنید جابهجا نشه .نمیدونم پرت میکنی میزنیم به یکی به عنوان ابزار جنگی ازش استفاده میکنیم . میچینیم یه جا صدا نیاد . نمیدونم داغش می کنیم میذاریم یه جا، برای این که مثلا بعدا بیاییم رختخواب و باهاش گرم کنیم. اینا همش کاربردهایی که یه آجر داره . و تو این مطالعات میان مثلا چندتا لغت به افراد میگن و میگن تو هر کدوم براش دو دقیقه وقت داری تند تند فهرست کن کاربرد های نامتعارفی که میتونیم داشته باشیم. حالا شما تصور کنید چقدر میشه نامتعارف کاربرد داشت مثلا یه تیکه سیم چه کاربرد هایی داره؟؟ میله آنتن چه کاربرد هایی داره؟ نمیدونم.. فرض کنید که یه مداد چه کاربرد هایی داره؟ مثلا شما میتونید بگید باهاش مثلا فرض کنید، میخوایم مثلا نون درست کنیم این رو میکشیم برای این که خمیر رو باهاش نازک کنیم. تو این مطالعه 135 نفر دانشجو رو گرفت و گفتن خیلی خب UUT رو بهشون دادن، منتها بعد از اینکه UUT رو دادن، دوازده دقیقه وقفه انداختن . توی این 12 دقیقه سه حالت مختلف انجام شده: یکی اینکه گفتن خیلی خب استراحت کنید، دوازده دقیقه استراحت.. به قول نظامی آزاد.. به اختیار خود..تو حالت دوم یه task خیلی جدی بهشون دادن.. یه Task که حسابی از مغزشون کار بکشه ، مثلا یه محاسبات ریاضی انجام بده به مدت دوازده دقیقه. تو حالت سوم یه Task خیلی ساده به افراد دادن، حواستون باشه!!! من شبهای گذشته فراموش کردم بگم که وقتی شما داری یه Task ساده انجام میدی مثلا شما فرض کنید سبزی پاک میکنی،، نمیدونم باقاله پاک میکنی یا اینکه فرض کنید حروفی رو گفتن. یا مثلا این روزنامه رو نگاه کن هر جا O هست بیا O هارو رنگ کن. خیلی از مغزت کار نمیبره فقط مشغولت میکنه. بگیر و بنشان” و در واقع وقتی میشینی و این task رو انجام میدی فرصتی میشه که mind-wandering اتفاق بیفته.. و mind-wandering در undemanding task یعنی کارهایی که خیلی از مغز شما انرژی نمیبرن maximum . خب دوازده دقیقه های مختلف رو انجام دادن.. برای یه گروه هم اصلا دوازده دقیقهای نذاشتن، گفتن که متصل یا برو تو قسمت دوم. تو قسمت دوم دوباره همون لغتا رو به افراد دادن و گفتن یه بار دیگه بگو کاربردها و خلاقیتها چیا هست؟ اون کاربردهای نامتعارفه اون وسائل… جالبه تو گروهی که rest داشتن یعنی کار خاصی نکردن، آزاد .. و تو گروهی که کار سنگین ازشون کشیدن تو اون 12 دقیقه نتایج آزمون دوم UUT هیچ فرقی با آزمون اول نداشت . اما در گروهی که کار undemanding بهشون دادن، بشین نخود پاک کن!!! که اجازه بدن mind-wandering داشته باشند… تعداد کاربردهای نامتعارفی که برای لغت پیدا کردن یه چیزی حدود چهل و دو- سه درصد افزایش پیدا کرد. یعنی نشون میده اون دوازده دقیقه mind-wandering کلی بهشون کمک کرد. منتها ممکن بود شما اعتراض کنید که آره mind-wandering کلا خلاقیت رو برده بالا ….!! وقتی دیدن که نه.. مثلا شما فرض کنید توی آزمون اول گفته بودن کاربردهای برای خودکار، آجر، انبردست پیدا کنند. همین لغتها رو بعد دوازده دقیقه دادن اون چهل درصد افزایش بوده، اگه یه لغت جدید میدادن مثلا برای توپ پینگپنگ برای نمیدونم.. فرض کن بالش، کاربردهای جدید پیدا کن؟ هیچ گونه افزایشی مشاهده نمیشد، بلکه کاهش دیده میشد!! پس در واقع این مسئلهی incubation ، دوره Commune ، اون دورهی نهفتگی، که توش mind-wandering رو شما دامن بزنید خلاقیت حل مسالهی در ذهن رو افزایش میده. نه خلاقیت کلی. و به همین دلیل که وقتی شما یه مساله رو نمیتونی حل کنی، بهترین راه که بتونی این مساله رو حل کن، اینه که چند دقیقه ول کنی.. ولی نهrest .. استراحت بلکه یه کاری بکنی که ,mind-wandering maximum داشته باشی. و خدمتتون گفتم mind-wandering , maximum زمانی اتفاق میفته که یه Task یا کار شناختی انجام بدیم ولی اون کار شناختی توان maximum ازت نبره. و اجازه بده که مغزت بپره. اون در واقع default mode network هر از چند گاهی قدرت را در دست بگیره . خب پس تا اینجا دیدیم که default mode network چی هست و وقتی قدرت در دست میگیره خلاقیتها میره بالا … حالا روز آینده میخوایم این بحث رو بکنیم.. آخه چرا مغزمون اینجوریه؟ این چه حکمتی که وقتی mind-wandering میکنیم، خلاقیت میره بالا و اصولا چرا مغز اینجوری ساخته شده که تو دو mode کار کنه؟ چرا دو تا دنده داره؟ دنده ی حرکت و دندهی خلاص؟ و این دنده خلاصه رو آیا نمیشد یجور حذف کرد؟ چرا ما خلاقیتمون یا تکامل یا هر چی هست مغز اونو توی دنده حرکت برامون نذاشته؟ چرا تو دنده خلاص گذاشته ؟ اینجاست که یکی از بحثانگیزترین، جالبترین ،مباحث روانشناسی قرن بیست و یکم خودش رو نشون میده. به نام prospection آینده بینی، آینده نگری و فردا صحبت خواهیم کرد که روانشناسان بسیار برجستهای مثل دنیل گیلبرت ” و… اینها همگی مدعیاند که اصلا تفکر آیندهنگره، اونچه که ما رو انسان میکنه به قدرت ما در تخیل آینده برمیگرده. و تخیل آینده میراث DMN یا default mode network هست. حالا برای اینکه ببینیم چگونه این مارو در آیندهنگاری یاری میکنه ؟ فکر کنم باید تا فردا صبر کنیم، فردا ادامه ی این مبحث رو در خدمتتون خواهم بود. شب همهی دوستان بخیر خدانگهدار