شماره 357: کتاب ساده نیستیم

پادکست دکتر مکری
دی 1402
قسمت اول

شماره 357: کتاب ساده نیستیم

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 357: کتاب ساده نیستیم
Loading
/

متن پادکست

خب سلام عرض می‌کنم خدمت شما دوستان و علاقمندان عزیز، یک کتاب دیگه رو در خدمتتون هستم که چندی پیش البته در اینستاگرام بهش اشاره کردم، و امروز میخوام خدمتتون یه بحثی رو ارائه بدم، اسم کتاب بود Nobody’s Fool که هرچی فکر کردم این رو چی ترجمه کنم در واقع فارسی اون رو چی بذارم، به ذهنم رسید شاید بذارم ساده نیستیم این کتاب مال سال 2023 هست کتاب جدید Daniel Simons و Christopher Chabris هست، افرادی که با در واقع حوضه‌ی روانشناسی شناختی آشنایی دارن، این دو نویسنده براشون نامی آشناست و اگر خاطرتون باشه این افراد در سال 1999 یک آزمایشی رو انجام دادن که به شهرت جهانی اون‌ها منجر شد و همچنین بعدا کتابی تحت این عنوان هم نوشتن که در واقع میشد گوریل نامرئی، این آزمایش خیلی ساده بود، به این صورت بود که از عده‌ای خواسته بودن که تعدادی افراد همینطور که شما در این اسلاید می‌بینید با همدیگه به نوعی بسکتبال بازی کنن توپ به هم پاس بدن و در واقع از آزمودنی ها درخواست شده بود که این پاس دادن توپ‌ها رو بشمرن مثلا ببینن چند دفعه توپ دست به دست شد یا کدام تیم، تیم مشکی یا سفید بیشتر توپ رو در اختیار داشت، و در واقع ترفند این آزمایش این بود که در وسط همین گیر و دار یک نفر در لباس یک گوریل میاد وسط صحنه چند ثانیه وایمیسته به سینه خودش میکوبه و بعد از صحنه خارج میشه، منتهی جالبی این آزمایش این بود، اونایی که دقیق شده بودن و داشتن در واقع این توپ‌ها رو نگاه میکردن ببینن چند تا پاس صورت گرفته درصد قابل توجه‌ای یک چیزی حدود 40 تا 50 درصد اصلا متوجه نمیشن که همچین چیزی اتفاق میفته و بعدا ازشون میپرسن که خب اون گوریل کدوم بود؟ به نظرت چه کار کرد؟ اصلا میگه کدوم گوریل؟ من اصلا همچین چیزی ندیدم، و در واقع این یکی از آزمایش هاییه که به کرات تکرار شده و در واقع تو ورژن‌های مختلف توی روایت‌های مختلفی هم انجام شده، و باز متوجه شدن که نتایج مشابهی به بار میاره و بعدا هم کتابی نوشت تحت عنوان The Invisible Gorilla بعد از این که این رو تحت عنوان مقاله چاپ کرد حدود ده سال بعد هم کتابی نوشت گوریل نامرئی، که این خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده گوریل نامرئی و راه های دیگری که شهود فریبمان میدهد، Christopher Chabris و Daniel Simons، این داستان گوریل نامرئی اینقدر در واقع میشه گفت فراگیر شده که حتی براش تعداد زیادی حتی meme درست شده تعداد زیادی استیکر درست شده، برچست درست شده کاریکاتور درست شده و خیلی جاها شما این صحنه رو میبینید، پس هر جا در واقع متوجه شدید اصطلاح گوریل نامرئی میگن یا برچسب‌هاشو دیدین عکس برگردون‌هاش رو دیدین، بدون اشاره به این آزمایش مشهور داره، برای اینکه اینا ثابت کنن که این پدیده واقعا صحت داره و در روایت‌های مختلفش هم اجراست شما قابل اجراست، شما می‌تونید به یوتیوب مراجعه کنید و در در واقع یک کلیپ های دیگه‌ای هست تحت عنوان monkey business illusion که باز تکرار این هست، منتهی خب تبعا میدونید که شما دیگه الان که این رو شنیدید اگر قبلا نشنیده بودید حالا دیگه میدونید داستان چیه، پس این آزمایش ها رو ببینید منتظر خواهید بود که گوریل بیاد تو صحنه و اون رو شناسایی کنید، ولی در این monkey business illusion یه مقدار spoiler میشه بگم ولی یه چیزهای دیگه رو عوض میکنن، یعنی شما یه دفعه متوجه میشی عه لباس تمام بازیکن ها عوض شد و شما متوجه نشدی، یا اصلا بازیکن ها عوض شدن و شما متوجه نشدی، یا حتی اتفاق دیگه‌ افتاد مثلا کف موکت رنگش عوض شد،توپ رنگش عوض شد، و بسیاری از افراد نتونستن این تغییر رو متوجه بشن، در واقع این اصطلاح مطرح شد که بهش میگن در واقع این inattentional blindness یعنی کوری به واسطه‌ی عدم توجه، سلول های عصبی شما کار میکنن، شما میتونی همه‌ی صحنه رو ببینی، ولی چون توجهت رفته یک جایی و روی اون زوم کردی از بقیه‌ی وقایع غافل میشی. این شاید بگم خلاصه ای از پژوهش های این دو نویسنده هست که روانشناسان در واقع پایه هستند، بالینی نیستند که در حوضه‌ی علوم شناختی مطرح کردن و سال هاست که به اون اشاره میشه، خب در این کتاب جدیدشون هم بهش اشاره کردن و البته در مقدمه هست ولی من میخوام این کتاب رو یه جوری برای شما ارائه بدم پیشتر این رو بهتون بگم، کتاب نکات خیلی جالبی داره نکات بسیار آموزنده‌ای داره، ولی به نظر من نتونستند به اون صورت اون قوام رو بهش بدن و شما وقتی این کتاب رو میخونی ممکنه احساس کنی بخش‌هاییش نامتجانسه، یه جور اون ساختار منسجم رو نداره و حتی ممکنه شما یه جاهایی احساس کنید که نمیدونم داره چی میگه، هدفش چیه، من مجبور شدم چند بار این اسلاید ها رو پایین بالا کنم امیدوارم بتونم یه ارائه معقولی خدمتتون ارائه بدن و شما متوجه بشین که حرف حساب این دو نویسنده چیه. خب پس اون اصل کوری به واسطه عدم توجه تو ذهنتون باشه، بریم جلوتر ببینیم چه استفاده جالبی میخواد از این بکنه و این رو مطرح کنه که چرا ما در زندگی اینقدر گول میخوریم؟ چرا سرمون کلا میره؟ چرا یه جاهایی بهمون در واقع میتونن به راحتی فریب بدن و ما رو دست میخوریم؟ میخواد این رو تحلیل کنه و به نوعی استفاده خواهد کرد از مسئله همون گوریل نامرئی و چند نکته دیگه‌ای که به تدریج خدمتتون خواهم گفت، خب به سان بسیاری از کتاب های پرفروش و در واقع پر رونق در بازار معمولا با داستان هایی شروع میکنن، حالا این داستان ها برای جامعه‌ی آمریکایی ممکنه داستانی شناخته شده باشه داستانی باشه که خیلی توی تلویزیون اخبار اینا باهاش آشنایی دارن ولی ممکنه برای خواننده‌ی ایرانی یه مقدار دور از ذهن باشه، دو تا داستان رو خیلی پررنگ کرده، اولیش مسئله شرکت theranos هست و کارهای خانوم Elizabeth Holmes، در واقع شما اینجا وقتی theranos رو میبینید یک اتفاق خیلی جالبی اینجا افتاده، خانومی بود به نام Elizabeth Holmes، شرکتی دایر کرد و اگر شما نگاه کنید ژست هایی که میگرفت روی صحنه، نمایش هایی که اجرا میکرد یه مقدار زیادی شبیه Steve Jobs بود و در واقع سعی میکرد ادای او رو در بیاره حتی نگاه میکنید این پیراهن یقه اسکی که میپوشید و معرفی محصولاتش، محصولی رو که او سعی میکرد معرفی بکنه و شرکتش رو بر اساس اون بنیان نهاده بود دستگاهی بود به نام ماشین ادیسون، پول زیادی از افراد گرفته بود سهامش به سرعت ترقی کرده بود، و تونسته بود تعداد زیادی سرمایه گذار رو برای این شرکت در واقع جلب بکنه و توجه اونا رو جلب کرده بود و حتی در سال 2014 که شاید اوج شرکت بود ارزش سهامش به 9 میلیارد دلار رسیده بود یعنی شما در نظر بگیرید یک شرکتی که بر این اساس ساخته شده بود که قراره دستگاهی بسازه به نام ماشین ادیسون، ماشین ادیسون داستانش این بود که شما از این عکسهای این خانم هم میبینید همیشه خودش رو به این صورت نشون میداد یک در واقع یک کپسول کوچیک دستشه یا گاهی اوقات یک قطره دستش بود و داستانش این بود که میگفت ما همچین ماشینی خواهیم ساخت به کمک تکنولوژی های مدرن و حتی این رو توی سوپر مارکت ها میذاریم، جاهای عمومی میذاریم، افراد میرن اونجا یه انگشت میذارن، یه قطره دو قطره از خونشون رو این ماشین استخراج میکنه و به کمک تمام پیچیدگی‌هایی که داره تو همون زمانی که اینا دارن خرید میکنن بعدش میاد بیرون راجع به صد و خورده‌ای بیماری به افراد نظر میده، یه غربالگری خیلی خوب از نظر سلامت و بیماری ها میکنه و حتی پیشبینی هایی هم میکنه که شما مستعد چه بیماری هایی هستی، چه بیماری هایی رو ممکنه بگیری یا هم اکنون داری که حواست نیست و حتی اینقدر این رو پررنگ و خوب تونسته بود عرضه بکنه که این نگرانی پیدا شده بود که اصلا این جای پزشکی رو میگیره، بسیاری از پزشکان ممکنه از کار بیکار شن، افراد فقط همون زمانی که میرن سوپرماکت خرید کنن با یه قیمت کمی مرتب خودشون رو یک چکاپ هوشمند میکنن و بهشون گفته میشه که در چه وضعیتی هستن، حتی در آینده چه بیماری هایی رو ممکنه مبتلا بشن، چون ادعاش این بود که تعداد زیادی biomarker در واقع عوامل زیستی رو شناسایی میکنه، اون‌ها رو تحلیل میکنه بسیاری از عوامل در واقع ژنتیکی رو ارزیابی میکنه و به شما یک نیمرخ بسیار معقول از بیماری‌هاتون ارائه میده، افراد شروع کردن سرمایه‌گذاری اون تو کردن، که وقتی این دستگاه به بازار بیاد و همچین چیزی بتونه توی تمام سوپرماکت‌ها فراگیر بشه چه ثروتی به بار خواهد آورد، عجب سودی خواهد داد، و در واقع قیمت سهام این شرکت theranos مرتب میرفت بالاتر و خانوم Elizabeth Holmes حدود 50 درصد سهام رو در اختیار داشت، یعنی میتونید در نظر بگیرید از هیچ شروع کرده بود و سال 2014 یه چیزی حدود 4.5 تا 5 میلیارد دلار ثروت این خانم بود به گونه‌ای که شما می‌بینید در نشریات معتبر اقتصادی و این‌ها اسم او رو گذاشته بودن به عنوان یک کارافرین نمونه، یک سرمایه‌گذار بسیار هوشمند، یکی از زنانی که قرن 21م رو خواهد ساخت، منتهی در واقع اتفاقی که افتاد اینه که همینجور که رفتن جلو دیدن که این ماشین مثل این که همه‌ش شعار بوده، همه‌ش تبلیغات بوده اصلا همچین چیزی نمیشه ساخت، اونقدر تکنولوژی پزشکی پیشرفته نیست و در ثانی تشخیص‌گذاری به این راحتی نیست که شما فقط از طریق چند عنصر در خون بتونی به این راحتی آینده‌ی طرف رو پیش‌بینی بکنی، به عبارت دیگر این توانسته بود تعداد زیادی از آدم رو بفریبه که همچین تکنولوژی‌ای وجود داره و من سعی دارم اون رو متمرکز کنم توی یک ماشین، خیلی زود این قضیه برملا میشه و سال بعد کار به جایی میرسه که ثروتش به صفر میرسه، یعنی یه دفعه چهار و نیم میلیارد دلارش میپره، سهام theranos سقوط میکنه و تقریبا صفر معامله میشه و شرکت ورشکسته میشه، و اون بقیه هم که این سهام رو خریده بودن به شدت متضرر میشن، خب یکی از چیزهایی که در واقع نویسنده های این کتاب ساده نیستیم اینو مطرح میکنه که چرا اینقدر این افراد گول خوردن، یعنی اون همه سرمایه گذار چجور شده بود فریب این خانم رو خورده بودن و دل به همچین شرکتی سپرده بودن، حالا مکانیسم‌های مختلفی رو توش توضیح میده، ژست های خوبی که میگرفت، تاکیدش روی بعضی از اصطلاحات پزشکی، ادعای اینی که بالاترین دانشمندان رو با حقوق بسیار بالا استخدام کرده و همچنین توی هیات مدیره این شرکت از افراد بسیار مشهور، ژنرال های بازنشسته امریکایی، ژنرال Mattis، اون George Shultz، وزیر اسبق خارجه امریکا اینا رو جمع کرده بود و اینا به نوعی یک اعتبار به این شرکت داده بودن، ولی سقوطش خیلی در واقع میشه گفت ناگوار بود و الان جوری که هست محاکمه شده و در زندانه، یعنی چند سال پیش شما جز ثروتمندترین زنان روی کره‌ی زمین بودی و الان توی زندان هستی، این یکی از داستان‌هاییه که کتاب رو باهاش شروع میکنه. داستان بعدی مسئله Bernie Madoff هست و به قدری در واقع Chabris و Simons به این فرد اشاره میکنن که من حتی یه ذره مشکوک شدم که نکنه خودشون هم درگیر کلاهبرداری های Bernie Madoff شده، حدود شثت و سه چهار بار در کتاب به اسم Madoff اشاره کرده، Madoff هم میدونید که شاید بزرگترین شرکت هرمی و کلاهبرداری هرمی رو در تاریخ انجام داده بود، او همینجور شروع کرده بود از سال‌ها قبل یک شرکتی دایر کرده بود و پول مردم رو میگرفت و ادعا میکرد که از طریق سرمایه گذاری توی حوزه های سودآور داره مرتب رشد میکنه، و سودی انباشته میشه به بعضی از افراد سود میداد و در عین حال ارزش اون دارایی هاش بالا میرفت، در لحظه‌ای که در واقع او ورشکست شد و برملا شد که هیچی نداره تصور بر این بود که او حدود 65 میلیارد دلار باید داشته باشه، ولی وقتی شرکت رو ارزیابی میکنن میبینن کل دارایی ها یه چیزی حدود 222 میلیون دلار بوده یعنی این یک سود کاذب نشون داده بوده، دارایی های کاذب نشون داده بوده، و حدود 20 میلیارد دلار پول مردم رو گرفته بوده طی این سنوات و اونایی که این 20 میلیارد رو گذاشته بودن انتظار داشتن که در لحظه موعود، حالا بازنشستگیشونه در زمان موت حدود 65 میلیارد دلار در مجموع داشته باشن، ولی بعدا میفهمن که فقط 222 میلیون دلار دارن و Bernie Madoff صرفاً بر اساس مکانیزم شرکت های هرمی کار میکرده دیگه،پول یه عده رو میگرفته به عنوان سرمایه‌گذاری، به عنوان سود به دیگران میداده و همینطور رشد میکرده، منتهی داستان اینه که خب با یه ظرافتی این کار رو میکرده از دید بازرس ها دور بوده، از دید اون نویسندگان مقالات اقتصادی دور بوده و به نوعی تونسته بوده همه رو فریب بده، در واقع یکی از بزرگترین کلاهبرداری های قرن موجود هست Bernie Madoff، و میگم اینقدر بهش اشاره کرده که من فکر می‌کنم شاید خودش هم جز اونهایی بوده که پول گذاشته نمیدونم چرا اینقدر از دست Madoff عصبانیه، البته خب بیست میلیارد دلار پول رو در واقع دود کرده رفته هوا و خودش استفاده کرده برای منافعش هست، من فکر کردم کتاب رو شاید بتونم تو چند محور خلاصه بکنم براتون، حالا از این مقدمه جذاب برای خواننده آمریکایی دور بشیم من فکر کردم که شاید اگه بخوام خلاصه آنچه اون میخواد بگه رو مطرح کنم این پنج مورد هست، تمرکز بر و دیدن آن چه میخواهیم یا دنبال میکنیم و غفلت از موارد خلاف، یعنی خلاصه کتاب روی این چند محور سواره، و اینجوری سعی داره توضیح بده که چرا امثال Elizabeth Holmes، Bernie Madoff و بسیاری از شیادان دیگه میتونن به راحتی سر مردم رو کلاه بذارن و افراد از این‌ها رودست میخورند، خب حالا این‌ها رو یکی یکی براتون با مثال های جذابی که خودش داره توضیح خواهم داد، عدم توجه به پدیده سوگیری بازماندگان، پذیرش اولیه گزاره‌ها، مقالات یا پژوهش های مشکل‌دار با ادعاهای بزرگ و اقبال عمومی و عدم اقبال انسان‌ها به مقوله نویز، یعنی فکر کردم شاید این پنج مطلب چیزیه که لا به لای کتاب میشه استخراج کرد و برای شما شاید به نوعی بتونم به کمک این کتاب رو توضیح بدم، خب بیایم راجب اولی صحبت بکنیم، این اولی رو این گونه میتونم براتون توضیح بدم، یه پدیده روان شناختی خیلی جالبه، 1903 کشف شده، یعنی 120 سال از روش میگذره و هنوز که هنوزه مورد استفاده قرار میگیره و بسیار جذابه به نظر من، میخوام به این اسلاید نگاه کنید، یکی از کارت‌ها رو انتخاب کنید و روی اون زوم کنید، تمرکز کنید، به دقت روش تمرکز کنید و در واقع با تمرکز شدیدتون روی اون کارت سعی کنید اون رو ناپدیدش کنید، تا سه میشمریم و میریم اسلاید بعد، یک دو سه و اون کارت شما ناپدید میشه، این گفتم 120 سال از کشف یا بگم ابداع این پدیده میگذره و بهش میگن princess card trick و فردی که این رو اولین بار ابداع کرد Henry Hardin بود، Henry Haridn روانشناس نبود یک شعبده باز بود، ولی یک اساس روانی خیلی جالب رو مطرح کرده بود، خب بعضی از شماها احتمالا فهمیدید نکته‌ش چیه بعضی هم شاید قبلت این رو دیدین چون دیدم توی شبکه های اجتماعی توی جاهای مختلف این princess card trick خیلی مورد استفاده قرار میگیره، اگر متوجه نشدید من برمیگردم براتون توضیح میدم، شما ببینید در این اسلاید شما یکی از این کارت‌ها رو انتخاب کردید مثلا ممکنه شاه خشت رو انتخاب کرده باشید، و وقتی به اسلاید بعدی میرید اون شاه خشت ناپدید شده، منتهی شما ممکنه بگین چجوره اونی که من انتخاب کردم ناپدید شده نکته‌ش خیلی ساده‌ست همه‌ی کارت‌ها ناپدید شدن، یه بار دیگه نگاه کنید، شاه خاج هم ناپدید شده سرباز خشت هم ناپدید شده، دوتا بی بی دل و پیک هم ناپدید شدن و سرباز خاج هیچ کدومشون نیستن، ولی شما وقتی اسلاید دوازده رو نگاه میکنید دچار این تصور میشید که فقط کارتی که شما روش زوم کردید ناپدید شده، میگم اینو شاید شما دیدین به نظرتونم یه حالا شعبده جالب بوده بعضی‌ها هم ممکنه بگن جالب نبوده، ولی این یک مسئله بسیار مهمه روانشناختی توش وجود داره و اونم اینه که وقتی شما روی آن کارتی که میخوای زوم کردی به اطرافش دقیق نشدی، به اطرافش فقط یک ابهام‌آلود نگاهی انداختی و وقتی نگاه میکنی آن کاری که او کرده اینه کارت های پنج‌ تا که بعد از خارج شدن کارت مورد نظر شما رو ساخته تلفیقی از کارت های قبلی‌ست ولی اونها نیستند به عبارت دیگر نگاه کن شاه وجود داره ولی شاه قرمز هست ولی خشت نیست شاه دل شده، بی‌ بی پیک عوض شده و پی پی ببخشید بی بی گشنیز شده وقتی شما نگاه میکنید در واقع همه‌ی اینا رو عوض کرده ولی شما متوجه عوض شدن بقیه نمیشید، چون فقط و فقط دارید روی اونی توجه میکنید که نیت شماست این پدیده‌ای که Hnery Hardin، 1903 کشف کرد به باور او یکی از خطاهای عمده ذهن ماست که ما رو مستعد بسیاری از فریب ها، باور به امور غیر ممکن، باور به خرافات و همچنین شبه علم و ضد علم میکنه، حالا بیشتر توضیح بدم شاید روشن بشه، به نظر من اگر همین رو شما تا همینجا با من همراهی کرده باشید فکر کنم بخش زیادی از قضیه رو متوجه شدید، حالا مثال های دیگه‌ای میزنه براتون، به عنوان مثال مثلا در بازار امریکا دو تا کره بادوم زمینی هست، الان تو سوپرای اینجا هم هست یکش هست jif و دیگری هست skippy، دو برند مشهوره، jif به نظر من مشهور تره ولی نکته جالبی که هست اینه که خیلی از امریکایی ها وقتی گفتن یه برند نام ببر اسمی رو نام برده به نام jify نگاه کنید jify, jify وجود نداره در واقع تلفیقی از jif و skippyست، حافظه‌ی ما این ایراد رو داره که در واقع بازسازی کننده‌ی قوی‌ست من بارها این رو توی درس‌های دیگه خدمت دوستان عرض کردم، یک پدیده ی شگفت‌انگیز مغز که او رو بسیار کار آمد میکنه ولی در عین حال آسیب پذیر میکنه در مقابل مسائل مختلف اینه که آنچه ما به یاد میاریم عین واقعیت نیست، عین اتفاق نیست بلکه تلفیقی از اونه، و ذهن ما بسیار استعداد داره که بعضی چیزها رو با هم تلفیق کنه و چیزهایی رو به یاد بیاره که وجود خارجی نداشتن، هیچ برندی به نام jify وجود نداشته ولی درصد قابل توجه ای از لااقل شهروندان امریکای شمالی که زیاد از اینا خوردن و تو سوپراشون بوده یه جوری مبهمی تو ذهنشونه آره اون زمان بچگی ما یه jify هم بود در صورتی که نبوده، برخلاف کامپیوتر که شما میبینی وقتی یه فایلی رو سیو میکنی یا پاک میشه یا هست و وقتی هست عین اونه بدون کوچکترین تغییری، در واقع یک high fidelity داره یک اعتبار بالا، یک روایی بالا داره، حافظه ما یک ملغمه‌‌ست، در واقع میسازیم، این کارت‌ها رو هم که شما وقتی نگاه میکنی در واقع باز برگردم بهش به نظر من خیلی آزمایش مهمیه وقتی شما نگاه میکنی حس میکنی که آره خب اون شاه پیک که بود، نه شاه پیک نبود، شاه خاج بود سرباز دل که بود، نه سرباز دل نبود سرباز خشت بود بی بی دل بود میبینی از هر کدوم یه عناصری رو میگیره و اون تو تلفیق میکنه، پس به همین دلیله که وقتی روی یه کارت زوم میکنه و اون رو سعی داره دقیق باشه حواسش به تغییر کردن بقیه‌ی عناصر نیست، حالا این چگونه اثر خواهد کرد بریم جلوتر شاید روشن‌تر بشه، بیاییم یک آزمایش جالب دیگه رو ببینیم، حالا اون کار شعبده بازها بود معادل روانشناسیش چیه؟ معادل روانشناسیش همچین اصطلاحیه، drm paradigm یا در واقع اون فرایند یا واکنش drm drm خلاصه اسم سه روانشناس هست به نام deese-roediger-mcdermott پس deese-roediger-mcdermott effect پدیده یا paradigm این هست مثلا به اون لغات بالا نگاه کنید، اسلاید پونزده هستیم، منتهی اجازه بدید فارسی بگم که در واقع راحت‌تر به ذهن افراد برسه چون بازی لغاتش مهمه، معادلات دقیقا تو فارسی وجود ندارن و اتفاقا بعضی‌ها رو ترجمه کنی خراب میشه این drm paradigm، پس ببینیم drm paradigm چیه این لغات رو نگاه کنید و سعی کنید به حافظه بسپارید، تا آخر این صحبت تو ذهنتون اینا رو تا اونجایی که میتونید نگه دارید، تخت، استراحت، بیدار، خسته، رویا، لحاف، خفتن، چرت زدن، پتو، لخت، رها،خرخر، قیلوله، خمیاز، تشک، صلح، شل و بالش، ببینم اینا رو میخوایم به خاطر بسپاریم بعدت ببینیم چند تاش تو ذهن شما میمونه. این drm paradigm، ادامه بحث رو بریم، ادامه بحث این رو میگه، میگه پس ببین شما وقتی روی یک پدیده زوم میکنید روی یک پدیده‌ای دقیق میشی و اون رو مطالعه میکنی لازمه‌ش اینه که جوانب رو هم با همون دقت بررسی کنی، وقتی اون کار رو نکنی در تله های خطاهای شناختی میفتی که فاجعه باره، یک مقاله دیگه خدمتتون بگم، گفتم مقالات جالبی داره منتهی خیلی خوب نتونسته اینا رو درآره من خیلی سعی کردم این پنج تا محور رو هم من در آوردم اصلا فصول کتاب نیست یه جور خلاصه‌ش کردم ببینم بتونم این رو جا بندازم، ولی وقتی حس میکنی که چی میخواد بگه یک به نظر من بارقه یا یک بینش قشنگی به آدم منتقل میکنه، Success stories cause false beliefs anout success, در واقع داستان‌های موفقیت یک باورهای غلطی درباره‌ی علت موفقیت ایجاد میکنه در ژورنال judgement and decision making، نوامبر 2021 و یکی از نویسنده هاش dunkan watts هست ما از dunkan watts زیاد نام بردیم از جمله چند پژوهش قبلی داشت و کتابی داشت که همه چیز مشخص هست وقتی در واقع آن را بدانیم، کاری که کرده اینه، ببین یه سؤالی رو الان شما خیلی توی اینستا میبینید توی شبکه‌های اجتماعی میبینی، میگه نگاه کن این شرکت های غول پیکر، اون ابرغول های، ابر قدرت‌های silicon valley توسط افرادی راه‌اندازی شده که یا از دانشگاه اخراج شدن یا ترک تحصیل کردن و مثال براتون میزنه این microsoft رو داری Bill Gates رو داری Zuckerberg رو داری و اینا رو داری و الان افراد این حس رو دارن که خب آره دیگه راست میگه ببین اصلا هرکی از دانشگاه میاد بیرون به نفعشه، اصلا اونایی که میمونن اون تو آخرش هیچی نمیشن، شما این جملات رو زیاد میشنوید، ولی این پژوهش اومده این کار رو کرده، اومده یک استخراجی کرده البته این رو بهتون بگم استخراج او متکی بر تصادف نیست واقعیته منتهی هر دفعه اومده بخشی از واقعیت رو به افراد نشون داده، مثلا نگاه کنید در اسلاید 18 هستیم یه مربع داره که پنج تا S هست پنج تا آدمی که موفق شدن تونستن یک شرکت بسیار سودآور راه اندازی کنن، و اونهایی که دورش در واقع کادر هست یا مربع کشیده اون‌هایی هستن که از دانشگاه اومدن بیرون، حالا اسامیش رو من فکر کنم توی اسلاید های دیگه داره من دیگه اینجا به ریزه کاریش و جزئیاتش اشاره نکردم، پنج نفر رو اسم رو نشون داده مثل همون Bill Gates و Zuckerberg و اینا که ببینید اینا همشون اخراجی دانشگاهن و تونستن میلیاردر بشن و شرکت های بسیار قوی راه بندازن، از پنج تا چهار تاشون اخراجی دانشگاهن، این اطلاعات رو نشون داده این اطلاعات کاذب نیست، ولی فقط بخشی از اطلاعاته، همینطور که شما گستره‌ی خودتون رو بیشتر کنید اون کارته یادتونه شما احتمالا روی شاه خشت زوم کرده بودید ولی اگر روی بقیه هم با همون دقت زوم کنید، متوجه میشه که شرکت های بیشتری وجود دارند که شما در مستطیل بزرگتر در دل مستطیل کوچکتر میینید که در واقع اونجا نگاه کنید یک دوازده شرکت دیگه هم هست که موفق بودن، از اون دوازده تا شرکت دو تاشون فقط اخراجی دانشگاه بودن و باز اگر مستطیلت رو بیای بزرگتر کنی و بسیاری از اون شرکت هایی که سرنگون شدن، ورشکست شدن و به هیچ جا نرسیدن رو هم از همون بالا شروع کنید بشمری باز تعداد دیگری میبینید که F به عنوان Failure به عنوان شکست در مقابل Success داریم، که بیشتر اونا نگاه کنید کادر دورشونه، یعنی اخراجی دانشگاه ها یا ترک تحصیلی ها هستند حالا نکته‌ای که هست اینه، میگه اگر شما مستطیل کوچک رو به افراد نشون بدی در اسلاید بعدی و بعدا بگی به نظرت یه شرکتی که الان نوظهوره و بنیانگزاران این شرکت اخراجی های دانشگاه هستند شما چقدر بهش اقبال داری؟ شما نگاه میکنی در واقع یه چیزی حدود 80 خورده‌ای درصد در اسلاید شماره 19 هستیم میگی اونه من میرم تو شرکتی سرمایه گذاری میکنم که بگن بنیان‌گزارش اخراجی دانشگاه هست، وقتی بیان اون کل اطلاعات رو نشون بدن آنچه شما در اسلاید 18 داری یعنی مواردی که اونا هم موفق بودن ولی اخراجی دانشگاه نبودن و مواردی که شکست خوردن و اخراجی دانشگاه بودن یا نبودن و وقتی این‌ها رو نشون افراد بدی در اون صورت نگاه کنید تقریبا به 30 درصد سقوط میکنه، اقبال عمومی به افرادی که اخراجی دانشگاه هستن، این مثل همون کارت های Henry Hardin هست، دوستان من یعنی نگاه کنید وقتی شما روی یه بخشی زوم میکنید با استنتاج اون بخش یه نتیجه گیری میکنید که اون نتیجه گیریت اینه که هرکی از دانشگاه افتاده بیرون به یه جایی رسیده ولی وقتی هی میای نگاه خودت رو گسترده‌تر میکنی، به بقیه داده ها هم توجه میکنی، میبینی اون باورت مرتب اصلاح میشه و در واقع گفتم این داده ها رو از خودش نساخته، بخشیش واقعیته، یعنی حالا خیلی دقیق بهش به کار نبرده ولی واقعیت اینه که جواب در اینه بیشتر شرکت ها و مؤسساتی که موفقیت‌آمیز بودن توی Silicon Valley و در واقع به یک ثروت بالا رسیدن، خیر توسط اخراجی های دانشگاه بنیان گزاری نشدن، بلکه توسط افرادی بنیان‌گزاری شدن که دانشگاهشون رو تموم کردن و در واقع بیشتر شرکت هایی که ورشکست شدن تو اون‌ها اخراجی ها بیشتر توش بودن، ولی وقتی شما اطلاعات کامل رو ببینیی میبینی که در حالت اول یه چیزی ح دود 85 درصد میگن این درسته ولی وقتی هی اطلاعات رو بیشتر میکنی کم کم به سمت 25 تا 30 درصد کاهش پیدا میکنه، این رو تو ذهنتون نگه دارید، پس نگاه کنید وقتی ما یه چیزی رو میخوایم و بهش باور داریم شواهد به نفع اون رو مرتب جمع آوری میکنیم و در مورد شواهد دیگه مثل همون کلک کارت ها اون کار princess card trick حواسمون نیست که اونور چه خبره و خطای شناختی مرتکب میشیم، بخش دوم صحبت، عدم توجه به پدیده سوگیری بازمندگان، این هم از اون چیزاییه که خیلی توی تلگرام شبکه‌های اجتماعی اینستاگرام بهش اشاره شده و اصل داستان برمیگرده به بمباران شهر schweinfurt آلمان، اینجا مرکزه تولید بلبرینگ بوده قبل از این من نمیدونستم بلبرینگ اینقدر مهمه ولی یه چیزی که چند جا خوندم از جمله ویکی‌پدیا و اینا به نظر میاد در جنگ یکی از چیزهای خیلی مهم در واقع در صنعت در اون امور نظامی‌گری مثل بقیه‌ی حوزه‌های صنعت بلبرینگه و بلبرینگ خیلی استراتژیکه و متفقین به این نتیجه رسیده بودن که اگر تولید بلبرینگ آلمان رو از بین ببرن، ماشین جنگیش زمین‌گیر میشه و حالا از شانس بد یا اشتباه یا به هر دلیلی بیشتر تولید بلبرینگ های آلمان در شهر schweinfurt متمرکز بوده و متفقین به کرات سعی میکردن که کارخونه‌‌های بلبرینگ سازی رو بزنند، بزرگترین حمله شون اکتبر 1943 14 اکتبر صورت میگیره که به پنجشنبه سیاه معروفه، اینا دیگه تمام بمب‌افکن های ب ۱۷شون رو میفرستن که در واقع اونجا رو بزنند، 291 بمب‌افکن حمله میکنند 77 تاشون سرنگون میشه 33 تاشون فقط سالم برمیگرده، یه تعداد زیادی هم همچین آسیب دیده و سوراخ سروراخ و اینا به زور خودشون رو به پایگاه ها برمیگردونن، اینقدر تلفات سنگین بوده که به پنجشنبه سیاه معروف میشه البته تقریبا صنعت بلبرینگ سازی آلمان رو منهدم میکنند و یکی از اورژانس‌های هیتلر میشه که بهش میگن اگه نتونی این صنعت رو دوباره راه بندازی در واقع جنگ رو خواهی باخت و اون هم سریع با سوئدی‌ها وارد مذاکره میشه از Eskayef, سوئد شروع میکنه، صنایع اون در واقع بعضی از تجهیزات و ماشین‌آلات رو میاره و زیرزمینی بلبرینگ سازی خودش رو به هر زوری هست به صورت نیم‌بندم شده راه میندازه، حالا این داستان رو برای چی گفتم برای اینکه این دستمایه‌ی اتفاقی میشه که بعدا در مسائل علوم شناختی و مسائل استدلال منطقی و علمی و تفکر نقاد خیلی مورد توجه قرار میگیره، وقتی این بمب‌افکن ها برمیگردن گفتم تعداد زیادیشون تیر خوردن ولی سرنگون نشدن، 77تاشون افتاده 33تاشون سالم سالم برگشته، و میتونی حساب کنی که تقریبا پس معنیش اینه یه چیزی حدود 181شون آسیب دیده، متفقین به این نتیجه میرسن ما بیاییم اون جاهایی رو که آسیب پذیره حالا به هر قیمتی شده بیاییم زره بذاریم یا حفاظش رو محکم‌تر بکنیم به این نیت که بمب‌افکن ها سرنگون نشن و در واقع بیاییم یک سمپل آماری خیلی بزرگ داری دیگه، صد و خورده‌ای بمب‌افکن داری که برگشتن و بیای ببینی اگه کجای اینا رو محکم سازی کنی مقاوم سازی کنی این بمب‌افکن ها سالم‌تر خواهند بود و در واقع میان میبینن که خب الان من یه دونه اسلاید برم جلو، البته این اسلاید هم غلط ها تو تمام کتاب ها به این اشاره میکنن این هواپیمای B-17 نیست B-17 اون flying fortress ها چهار تا موتور دارن این به غلط یک meme شده ولی شما در خیلی از در واقع کلیپ های مدیریت و آموزش تفکر نقاد و اینا اون عکسی رو که شما در اسلاید 23 دارید نشونتون میده. وقتی اومدن میانگین جاهایی که تیر خورده رو نشون دادن همچین نمایی پیدا شد، ببینید قسمت زیادیش روی بال عقب، بال جلو و اون قسمت مرکز هواپیماست، ولی میبینید روی دماغه و موتور خیلی کم تیر خورده و به همین دلیل متفقین به این نتیجه رسیدن که خب پس ما بیاییم اینجا رو حالا لایه ها و ورق‌های اضافه بذاریم درسته وزن هواپیما زیاد میشه مجبور میشی از اون pay load از اون مقدار بمبی که حمل میکنه کاهش بدی ولی در عوض میتونی یک زره مقاوم بذاری که کمتر آسیب ببینی، و اینجاها رو بیایم تقویت کنیم چون وقتی شما این نمونه رو دیدی به این نتیجه رسیدی اون تیر بیشتر اینجاهاش خورده، ولی فردی به نام Abraham Wald یک متخصص آمار و ریاضیات میگه نخیر اتفاقاً برعکس، اون جاهایی رو که نباید شما حفاظ بذاری همون جاهاییه که شما در این اسلاید 23 میبینی، برعکس باید اون جاهایی رو بیای تقویت کنی که اصلاً بهش تیر نخورده، و استدلال قشنگی میکنه میگه ببین اونایی که الان اون جاهایی رو که الان شما تیر نخورده میبینی، اونا دیگه به پایگاه برنگشتن، اینا همون هفتاد و هفتایی هستن که سرنگون شدن، شما اونایی رو که تونستن جون به در ببرن دیدی، پس نشون میده این جاهایی رو که شما تو اسلاید 23 میبینی اگه تیر بخوره خیلی حیاتی نیست هواپیما میتونه خودش رو برگردونه، اون جاهایی رو که اصلا تیر نخوردن استدلاش اینه اونجاها به قدری حیاتی‌ان که وقتی تیر خورده هواپیما افتاده و دیگه نتونسته برگرده، پس اگه میخوای مقاوم‌سازی کنی باید اطراف موتور و دماغه رو مقاوم‌سازی کنی که این کاملا درست بود، به این میگن خطای بازماندگا، یعنی شما بر اساس اونایی که باز موندن، اونایی که سالم در رفتن، اونایی که قسر در رفتن میای راجع به کل قضیه قضاوت میکنی و به نظر من این یکی از ابر خطاهایی‌ست که ما در زندگی خواهیم داشت و شما به کرات دچار اون خواهی شد، حالا مثال‌هایی رو براتون میزنم و شما خواهید دید که این مثل اینکه که تو همه امور زندگی ما جاریه و حالا تو رشته خود بنده پزشکی و روان‌پزشکی هم بسیار دیده میشه، شما مثلا میگی ببین بسیاری از مریضا وقتی این کار رو میکنیم خیلی خوب میشن، میگن خب ببین بسیاری از مریض‌هایی که خوب نشدن دیگه نیومدن پیش شما، یا بسیاری از مریض‌ها وقتی که این دارو رو دادی شاید اصلا بدتر شدن، شاید اصلا خدایی نکرده فوت کردن و به همین دلیل نیومدن پیش شما، شما یه تعدادی رو داری میبینی فقط اون بازمانده ها رو داری میبینی، و به همین دلیل شاید یکی از مهم‌ترین شاید بگم جدول‌ها یا شبکه‌هایی که تفکر نقاد و تفکر سالم علمی رو در واقع مشخص میکنه اون چیزی‌ست که شما در اسلاید 24 میبینی، تو کتاب ساده نیستیم بهش اشاره کرده، تحت عنوان possibility grid یا شبکه یا اون چهارچوب امکان یا احتمال، میگه ببین شما خیلی از مواقع مثل همون خطای بازمانده یا اینی که من یه دارو دادم خیلی‌ها خوششون اومد اومدن پیش من تشکر کردن یا من مثلا فرزند خودم رو این گونه آموزش دادم و او در دانشگاه قبول شد، یا افرادی رو میبینید به خصوص توی شبکه های اجتماعی ببین ما هرچی داریم میریم جلوتر خطای بازمانده داره بیشتر میشه، حواستون باشه، چرا؟ چون شبکه‌های اجتماعی دارن بزرگ میشن، یکی میاد میگه من فلان معجون رو خوردم خوب شدم، فلانی میاد میگه من فلان دمنوش رو خوردم بیست سال سردرد داشتم سردردم خوب شد، یه نفر میاد میگه ببین من این عمل رو انجام دادم چقدر همه راضی هستن، و عکس‌هاشون رو میذاره اونجا، یعنی شما فراموش نکن اینا بازماندگانند، زمانی شما میتونی قضاوت کنی که این چهار کادر، این چهار خانه‌ی این جدول رو داشته باشی، بدون اون به جرات میتونیم بگیم هر ادعایی غیر علمی و بخش عمده‌ایش خیال‌بافیه، حالا نگاه کنیم چیه، این possibility grid یا اون شبکه‌ی احتمالات این رو میگه، میگه شما یه کاری رو انجام دادی و اثر دیدی، این یه حالته، بیشتر اون چیزهایی که شما به عنوان سمبل میبینی یه نفر میاد میگه من فلان کار رو کردم خوب شدم، اینجوری بچه‌م رو تربیت کردم خوب شد، این کار رو کردم ماشینم درست شد، این ماشین رو خریدم خیلی خوبه ازش راضی‌ام، نمیدونم این کار رو کردم این اتفاق افتاد، یعنی یک کاری رو انجام دادم و اثرش رو دیدم، این یک خانه رو مشخص می کنه، ولی شما سه تای دیگه رو باید داشته باشی، اگه سه تای دیگه رو نداشته باشی کاملا گمراه میشی، سه تای دیگر چیه؟ همون کار رو انجام دادم و اون اثر رو ندیدم، یه نفر میگه من این نوشیدنی رو خوردم این دمنوش رو خوردم سردرم خوب شد آوردنش شبکه اجتماعی، ولی هزاران نفر دیگه هم اونو خوردن و خوب نشدن و چون خوب نشدن نه جذابیتی داشته نه پزی بوده که بیارنش توی تلویزیون و شبکه اجتماعی اینو نشونش بدن، آره منم اینو خوردم و بیماریم هیچ تغییری نکرد میگه خب انتظار هم نداشتی این تغییر کنه دیگه، مثلا فکر کردی با یه دونه نوشیدنی ساده این بیماری بسیار پیچیده و مقاوم خوب میشه؟ خب معلومه، پس اون رو بیان نمی کنن اصطلاحا میگن represent نمی کنند عرضع نمی کنند تازه دو خانه‌ی دیگه هم وجود داره، یه عده‌ی زیادی هم هستند که اون کار رو انجام ندادن و اونا هم نتیجه دیدن، یعنی اون طرفش رو نگاه کن، طرف هیچ وقت نمیارن بگن ببین من این بیماری رو داشتم بعد خودش خوب شد، هیچ کاریش نکردم خود به خود خوب شد، و اصلا هم با محصولات شما آشنایی ندارم، هیچ وقت هم از این محصول شما استفاده نکردم، ولی خوب شدم، خب اونا هم یه تعداد هستن ولی اونا رو هم نمی بینی، مثل اون هواپیماهایی که سرنگون شده، و یه عده دیگه‌ای هستن که البته اون کمتر مورد توجه اوناییه که اصلا اون کار رو انجام ندادن و اصلا اون اثر رو هم ندیدن، ولی اشاره میشه که اگر شما میخوای به اثربخشی یه اقدام باور داشته باشی، باید هر چهارتای اینا رو داشته باشی، من به صورت مبسوط‌تر در یکی از فایل های خودم توی اینستاگرام توی یوتیوب تلگرام هست تحت عنوان پژوهش های تامل برانگیز تحت عنوان شناخت های جهت‌دار ما، به این مسئله اشاره کردم و این در واقع چهارچوب یا این شبکه احتمال رو با اعداد و مطالعات مختلف خدمتتون نشون دادم، حالا نکته جالبی که تو همین کتابم بهش اشاره کرده و باز این موید همون عرض بنده است که بعضی پژوهش ها نشون میده خیلی فراگیر شدن، تعداد زیادی پژوهش ها هستن که کمتر مورد استناد قرار میگیرن توی کتاب های پرفروش ولی بعضی ها هستن که خیلی مورد استناد قرار میگیرن این مقاله‌ای هست که در همون پژوهش‌های در واقع تامل برانگیز تحت عنوان شناخت‌های جهت‌دار ما بهش پرداختم، motivated numeracy and enlightened self-government Dan Kahan این رو انجام داده behavioral public policy 2017 Dan Kahan گفتم کارهای جالبی راجع به همین نتیجه گیری ها و سوگیری ها انجام داده یک نمونه از همون possibility grid همون شبکه های احتمالات رو شما در اینجا میبینید در اسلاید 28، و اساسش این بوده که خب یه عده‌ای یه پمادی رو زدن، و این ضایعه پوستیشون خوب شده، مثلا 223 نفر رو داریم که این پماد رو استفاده کردن و گفتن ضایعه پوستیشون خوب شده، به نظر شما این پماد موثره یا نه؟ خب شما میدونید که اصلا نمیشه رو این قضاوت کرد، 223 نفر داریم که ادعا میکنن با استفاده از این پماد خوب شدن، این هیچ تاییدی نمیده، حتی ممکنه شما بگن اگه هزار تا بشه قبوله حتی ده هزار تا بشه، تا زمانی که شما سه خانه دیگر رو نداشته باشید، ممکنه ده هزار نفر زدن و میگن خوب شدیم و در عین حال صد هزار نفر هم اون رو نزدن و خوب شدن پس این نشون میده خوب شدن این خود به خودی بوده یا ممکنه اونوری باشه یک میلیون نفر زدن و نهصد و نود هزار تاشون خوب نشدن، فقط ده هزار تا شون خوب شدن، پس باز نشون میده اون عدد هر چقدر هم بزرگ باشه تا زمانی که خانه های دیگر رو نداشته باشی بی‌ارزشه، خب حالا این مطالعه Dan Kahan چرا اهمیت داره، البته این مطالعه Dan Kahan دو تا پدیده‌ی تو دل هم داره، یکیش اینه که وقتی این جدول رو به افراد نشون میدید چقدر میتونن روش استدلال کنن، خب جدولی رو نشون داده، 223 نفر خوب شدن، 223 نفر که خوب شدن، 75 نفر بدتر شدن با زدن اون پماد، 107 نفر هم اون پماد رو نزدن ولی باز خودشون خوب شدن، و 21 نفر هم داریم که پماد رو نزدن و بدتر شدن. حالا سؤالش اینه آیا این پماد اثربخشه یا نه؟ که شما میدونی اثربخشی رو شما باید در اساس این فرمول اینجا حساب کنی حالا دیگه به جزئیاتش نمیپردازم، و در واقع نتیجه بگیری که آیا این اثربخش هست یا نه، خب چیزی که متوجه شده بود اینه، که با افزایش سطح تحصیلات و اصطلاح انتلکتوال بودن، intellectual بودن افراد قضاوتشون درست‌تر میشه، یعنی شما یک شاخصی رو تعریف کرده بود به نام شاخص سواد، numeracy score که مخلوطی بوده از توانایی‌های ریاضیشون، تعداد سالهایی که درست خوندن، شغلی که دارن و غیره، این تخمین زده بود که این آدم چقدر در دهک‌های مختلف سوادی جامعه قرار داره، و شما میبینید هرچقدر به سمت دهک‌های بالاتر یعنی 8 و 9 میریم افراد درست‌تر تونستن پیش‌بینی کنن که این پماد موثره یا نه، پس یه داستان هست که اگر شما به نوعی سواد نظریتون حساب، ریاضیات، آمار اینا بلد نیستی یه مقداری قضاوت‌هات اشکال داره، یعنی تا دیده بودن که 223 تا خوب شده یا نشده مثلا گفته بود آها پس نیست در صورتی که باید دقیقا این نسبت ها رو بر اساس این قضیه رعایت کنی یعنی A تقسیم بر A به اضافه B منهای C تقسیم بر C به اضافه D، و از روی این ببینید که اثربخش هست یا نه، مثبت میشه یا منفی، منتهی چیزی که در اینجا داریم اینه خب، این مسئله پماد بود و مسئله پماد دیده بود که با افزایش سطح تحصیلات افراد بر اساس این شبکه درست‌تر تشخیص میدن خب، منتهی جالب بود حالا نکته بعدیش این بود که اومدیم که به جای پماد بیاییم یک مفاهیم بودار، مفاهیمی که با جهت‌گیری های ما در واقع مشکل داره، مثلا این که آیا اسلحه در اختیار مردم باشه جرم کم میشه یا زیاد میشه؟ این که یه پماد اثر میکنه یا نمیکنه یه پدیده خنثی‌ست، شما خیلی ایدئولوژیت، باورهای سنتیت، مذهبیت، سیاسیت روش اثر نداره ولی اینی که آیا اسلحه در اختیار مردم باشه جرم کم میشه یا نه، یا اینی که فرض کنید مواد مخدر رو آزاد بکنیم عواقبش چیه؟ مجازات اعدام داشته باشیم یا نداشته باشیم عواقبش چیه؟ سقط جنین آزاد باشه یا نباشه عواقبش چیه؟ اینا به شدت ایدئولوژیکن، وقتی اومد همون اعداد رو که در مورد پماد به کار رفته بود به جای این گذاشت که عرضه‌ی اسلحه یا آزاد بودن اسلحه در یک جامعه و افزایش یا کاهش جرم، وقتی این رو نشون داد جالب بود همون افرادی که این جدول رو راجع به در واقع پماد دیده بودن و درست تونسته بودن تخمین بزنن و با افزایش سوادشون درست تر از روی این جدول نتیجه گیری میکردن، اینجا معکوس شد، و در واقع وابسته به اینی که دموکرات باشند یا جمهوری‌خواه و اون دیدگاه به نفعشون باشه یا به ضررشون باشه اتفاق ترسناکی افتاد، با افزایش سوادشون، نه تنها بهتر نتونسته بودن این possibility grid رو ببینن بلکه بدتر شده بود یعنی شما الان در اسلاید 33 میبینید که وقتی صحبت کاهش یا افزایش جرم به واسطه آزاد بودن اسلحه هست اونهایی که در واقع میشه گفت دموکرات بودن به این نتیجه رسیده بودن که کاملا درسته، افزایش جرم همراه هست با افزایش اسلحه و در صورتی که جمهوری خواه‌ها کاملا برعکس دیده بودن، میگفتن خب مردم اسلحه دارن از خودشون دفاع میکنن در نتیجه سارقین و مجرمین دیگه نمیتونن اینجوری عمل کنن و قسمت ترسناکش که گفتم اینه برعکس اون مسئله پمادها هر چی تحصیلات بالاتر بود روی قضاوت های خودشون اشتباه‌تر عمل میکردن، معنیش اینه اگر شما یک جمهوری‌خواه باسواد هستی افراطی تر و میشه گفت با خطای شناختی بیشتر در جهت فکر خودت پافشاری میکنی، برای همینم هست که خیلی ها این رو مشاهده کردن که میگن عجیبه مثلا طرف هرچی بیشتر درس خونده توی اون خرافات خودش، توی اون باورهای ایدئولوژیک خودش، سوگیری های جهت‌دار خودش پافشاری بیشتر میکنه، این چجوریه؟ آره این نشون میده که خطاهای شناختی ما به واسطه‌ی سوگیری‌های خودمون در واقع تقویت میشه با افزایش سوادمون، این قسمت مهمی‌ست که Dan Kahan داره و فکر میکنم تو اون کتاب هم تو این کتاب ساده نیستم هم بهش اشاره شده، بیشتر توضیح نمیدم میتونید اون شناخت های جهت‌دار ما رو ببینید ولی خواستم بگم خواسته اینجا بگی که ببین این چهارچوب احتمالات بسیار مهمه و تازه وقتی شما میای اجزا اون رو تحلیل بکنی، اون سوگیری قبلی ایدئولوژیک شما اینقدر اثر داره که اعداد رو دستکاری میکنی و حتی قضاوتت مختل میشه، من فکر کردم که شاید شبیه این بسیاری از چیزها تو زندگی هست، اسلاید 35 هستیم یعنی شما نگاه کن همونطور که اسلحه آیا به افزایش جرم منجر میشه یا نه؟ میتونیم اون تلفیقی بکنیم از اثر بازماندگان و اون کارت های بسیار جالب proncess trick حقه‌ی پرنسس و همچنین این چهارچوب احتمالات و مواردی مثل اسلاید 35 رو نگاه کنیم، به هر کس محبت کردم این‌گونه شد، مردم قدردان نیستن، هر موقع عجله داری یک کار غیر مترقبه پیش میاد، همیشه از دوست ضربه می‌خورم، همیشه خودی‌ها هستن که به آدم خیانت می کنن، اینا یه جملاتیه که میبینی پشت کامیون‌ها می‌نویسن خیلی فراگیر میشه و شما هم میخونی میگه راست میگه، راست میگه، من به هر کی محبت کردم درست میگه این اتفاق افتاد ولی حواست باشه نکنه با خطای بازماندگان مواجه بشی، یعنی چی؟ یعنی اون مربع رو در نظر بگیر، به خیلی ها هم محبت کردی و اتفاق بدی نیفتاد، اتفاقا به خیلی ها هم محبت نکردی و اونا خیلی به شما وفادار موندن، پس چرا اون دو خانه مهم در ذهن من نیست؟ برای این که ذهن ما هم مثل اون بمب‌افکن‌هایی که برمیگرده عمل می کنه و مثل اون حقه‌ی کارت هاست، رو اون کارتی که زوم کردی تو حافظه‌ت می مونه، شما اگر این پیش‌داوری رو داشته باشی که مردم قدردان نیستن، همه سعی دارن سر همه کلاه بذارن، نمیدونم هر جا میای صداقت به خرج بدی به ضررت می شه، هر جا میای به یکی محبت کنی بهت نارو میزنه اتفاقا نمی دونم من تو زندگیم این رو دیدم که هرچی بیشتر با یکی صمیمی شدی رازتو بهش گفتی بیشتر ازش ضربه خوردی، اینا جملاتیه که لزوما درست نیست و حتی بسیاری از مواقع کاملا غلطه، ولی شما میگی عین روز برام روشنه که این واقعیته، من الان هرچی زندگی خودم رو نگاه میکنم این رو میبینم، میگم مثل همون کارته‌ست دیگه، مثل همون شاه خشت که ناپدید شده، روی اون زوم کردی وقتی روی اون زوم کردی اون سه خانه‌ی دیگر رو نمیبینی و وقتی سه خانه دیگر رو ندیدی تفکرت جهت‌دار پیش میره و آنچه که دلت میخواد مرتب میفته، نمیدونم امیدوارم تونسته باشم این رو قوام بدم و جا بندازم اگر این جا افتاده باشه من فکر میکنم یه جهش خوب برای افرادی هست که به این توجه نکردن، خیلی هاتون توجه داشتید میدونم همچین چیز شق‌القمری نیست، ولی وقتی خوب فکر میکنی، از این به بعد ازتون خواهش میکنم اینجور نگاه کنید هر جا از این جملات کلیشه‌ای دیدید، از این گزاره ها دیدید، فکر کنید که اون دو خانه یا سه خانه‌ی دیگه به خصوص خیلی مهمه، اونا رو من تو ذهنم دارم یا نه؟ اون بمب‌افکن هایی که برنگشتن چی شدن؟ هرچی فکر میکنی ممکنه بگی من به خیلی ها محبت نکردم خب آره اونا تو حافظه‌ت نمیمونه، اونا توی حافظه ما انتخابی عمل میکنه روی اون چیزی که زوم میکنی میمونه و بقیه چیزها رو نمیبینی همونجور که اون گوریله رو نمیبینی چون زوم کردی روی افرادی که بهشون محبت کردی و محبتشون رو برنگردوندن، محبت شما رو برنگردوندن، اون گوریله که میاد اونجا رو رد میشه شما نمیبینی، این خلاصه کتابه، یعنی بر اساس این میخواد حرف خودشو جا بندازه، و خیلی از موارد میگه مثل همون شرکت theranos یا اون Madoff افراد روی اون زوم کرده بودن که ببینن این چقدر زیبا عمل میکنه، چه مغز قشنگی داره، چه ایده خلاقی داره ولی حواسشون نبود که عه مثلا این حرف های خلافش رو ما حواسمون نبود، خب اینم میشه، یا اصلا خیلی از این ادعاهایی که شما رو آمار میکنی بقیه شرکت ها هم داشتن یا بقیه هم این کار رو کردن جواب نگرفته شما اون یکی ها رو نمیبینی، به همین دلیل یک جمله شاید هدایتگر به شما ارائه میده Did I predict this؟ آیا این را پیش‌بینی کردم؟ اگر پاسخ مثبت است و این دقیقا همان چیزی‌ست که پیش‌بینی میکردم این علامت خوبی‌ست که لازم است تا بیشتر دقت کنید نه کمتر، به عبارت دیگر شما روی یک چیزی زوم میکنی، شواهد به نفع اون از اینور و اونور میاد بالا و اون پیش‌بینی شما تایید میشه، تو کتاب ماشین تجربه هم به این اشاره کردم، مغز ما اینجوری کار میکنه، روی چیزی که زوم کرد سریع شواهد به نفع اون وارد حوزه توجه ما میشه و اون مواردی که به نظر نامربوط میان از حوزه ما رد میشن، از زیر رادار ما رد میشن و به همین دلیل هست که شما سریع به این نتیجه میرسی که آره آره درسته پس اینایی که میگی نمیدونم صور فلکی هر چی من دیدم همش درست در میاد پیشگویی‌های فلان کس درست در اومد، فال گرفتم درست در اومد، نمیدونم این اثر ادعاهایی رو که غیر علمیه درست در اومد، فرق علم با غیر علم رو شاید خیلی ساده بخوام بهتون بگم، اینه که اونا Survivorship bias سوگیری بازماندگان و اون چهارچوب چهارگانه رو دارن، اون یکی ها ندارن، اونا متکی بر اینن که هر چی فکر کردم گشتم دیدم شواهدش پیدا شد، آره باید مواردی رو که شواهد علیه‌ش بوده رو هم بگردی و مواردی رو که اتفاقا این کار رو انجام ندادی و اتفاق افتاده اونا رو هم بگردی ولی ذهن ما دنبال اونا نمیگرده، همین برگردیم عقب، شما تا الان چند دفعه اومدی فکر کردی به آدم هایی که نگاه کن هیچ وقت بهشون محبت نکردم، هیچ وقت براشون کاری نکردم ولی چقدر اینا وفادار در اومدن، چقدر اونا به من محبت کردن، چقدر اونا یه طرفه چیز کردن، ممکنه بگی اصلا تو حافظه‌م نمیاد آره برای این که مثل همون بمب‌افکن ها تو حافظه پاک میشن و به همین دلیل جهان رو شما جهت‌دار میبینی، پس هر جا دیدی یه حرفی زدن که گفتی آره دقیقاً این همون چیزیه که تو ذهن من بود، اتفاقاً باید رادارت رو فعال‌تر کنی دقیق تر بشی تا کمتر دقیق. این یک خطای عمده‌ست و حتی حالا قسمت بعدی این رو میگه، میگه همین مسئله باعث شده در علم هم همین اتفاق بیفته، در یافته های علمی مردم یه انتظاراتی دارن یه پیش‌فرض‌هایی دارن که فلان چیز اینجوری میشه پس اگر یه مقاله اومد و همسو بود با باورهای پیشین، با انتظارات پیشین افراد، افراد راحت‌تر اون رو میپذیرن و بعد درگیر همون حقه‌ی princess card میشن اون حقه‌ی کارت پرنسس میشن روی اون زوم میکنن و دیگه شواهد رو نمیبینن تازه یه اتفاق بد دیگه هم میفته، وقتی یه چیزی رفت تو ذهن آدم به این راحتی در نمیاد، به این میگن پذیرش اولیه گزاره ها، من قبل‌تر راجع به این بسیار صحبت کردم، که شما وقتی یه چیزی رو پذیرفتی شواهد بعدی رو دیگه که علیه‌ش باشه به راحتی نمی‌پذیری و به همین دلیل اون فکر برای شما ادامه پیدا میکنه، به نظر یه کشفی میاد، اون کشف جالبه، اون کشف جذابه و با انتظارات شما میخونه، وقتی جا افتاد ده‌ها مقاله که میاد میگه ببین همچین چیزی صحت نداره بازم بهش استناد میکنی، میخواید من مثال براتون بزنم چند تا از مثال های واضح اینه، خانم Amy Cuddy، این در یوتیوب میگن یکی از رکوردشکن‌هاست سخنرانی که کرده، گفته اگر میخوای تو کاری موفق بشی باید ژستشو بگیری مثلا فرض کن وقتی اینجوری وایسی اعتماد به نفست افزایش پیدا میکنه یا مثلا اگر میخوای شاد بشی یک خودکار یا یک مداد رو اینجوری در دهان نذاری، چرا؟ چون وقتی اینکار رو میکنی انگار داری لبخند میزنی و چون لبخند زدی مغز شما اینجور استنتاج میکنه که شما شاد هستی، به عبارت دیگر اگر شما یک مداد رو با دندون گاز بگیری چون شبیه خندیدن یا لبخند زدن هست خلقت بهتر میشه تا اینی که با لبات نگه‌ش داری این رو توی یه مقاله اشاره کرده بود یوتیوبش میلیونها بازدید خورد و بعدا مطالعات به راحتی این رو رد کردن، یعنی چندین مطالعه گفتن اصلا همچین چیزی نیست یعنی اون ژستی که شما میگیری خلق شما رو به راحتی افزایش نمیده و اینی که گاز بگیری مداد رو یا توی لبات نگه داری در واقع اونقدر اثر نمی کنه یا پژوهش های دیگه‌ای هست که بهش میگن metaphorical priming زمینه سازی استعاره‌ای، زمینه سازی استعاره‌ای یعنی چی؟ ببین مثلا میگفتن اگر شما یک ماگ قهوه داغ در دستت بگیری، گرم در دستت بگیری، در مقابل این که مثلا ice coffee، یک چای یخ زده، قهوه خنک بگیری دستت خب گرمی چی رو نشون میده؟ گرمی صمیمیته، دوست داشتنه مهربان بودنه، سردی چیه؟ بی تفاوتیه، نمیدونم احساس بی اهمیت بودنه، دور بودنه، غریبه بودنه، خب این metaphor چرا؟ چون میگفتن استعاره‌ست یعنی وقتی شما چای داغ یا چای گرم میگیری دستت، احساس میکنی وجودت گرم شده، رابطه‌ت گرم شده و صحبت و گفتگوت گل می‌اندازه و گرم میشه، و این ادعای این بود که اگر افراد این رو بگیرن دستشون بعد با یه غریبه برخورد کنن صمیمی‌تر برخورد میکنن، او را مهربانتر میبینن، او را خیلی دوست داشتنی‌تر میبینن و گفتگوهاشون خیلی عمیق‌تر میشه در صورتی که بعدا نشون دادن نه اینقدر نیست اصلا نیست، خیلی از مطالعات این رو رد کردن، ولی جالبه یافته های Amy Cuddy همون قبلیه که ژست بگیر رو روحیه‌ت اثر میذاره، و اینی که فنجون داغ بگیر دستت اینقدر جذابه و مردم دوست دارن این رو باور کنن، که ده ها پژوهش بعدی که اومده و اون رو رد کرده حتی توسط جامعه علمی هم مورد توجه قرار نگرفته و باز میبینی شما در کتاب ها به این مسئله اشاره میشه و در واقع این زمینه‌سازی خیلی پررنگ میشه، چرا؟ برای این که میگه وقتی یه گزاره‌ای جا افتاد بخوای از ذهن اون رو خارجش کنی انرژی و تلاش بسیار زیادی میبره، و به همین دلیل هست که بسیاری از چیزهایی که ما در علوم رفتاری میبینیم به نظر میاد یک نوع فسیل یا بازماندگان پژوهش هایی‌ست که بعدها تایید نشده، ولی مردم چون روش زوم کردن و هر جا هم رفتن و گفتن آره درست میگه من هم حس رو دارم وقتی مثلا یه چیز گرم، نوشیدنی گرم دستمه یا می نوشم احساس میکنم با طرف مقابل راحت تر صحبت میکنم در صورتی که گفتم، اولا میتونه مثل همون حقه‌ی کارت باشه و اون کادر دیگه رو هم باید امتحان کرده باشی، مثلا یکی از پژوهش های جالب میدونید پژوهشی بود که John Bargh انجام داده بود من کتاب قبل از آنکه بدانی قبلا معرفی کردم و گفتم یه جاهایی باید با دید شک و تردید بهش نگاه کرد اون پدیده‌ای که آیا ما زمینه‌سازی ناخودآگاه چقدر اثر داره و این اثر چقدر پررنگه؟ بعضی از زمینه سازی ها اثر داره آره وقتی شما یه لغت رو میبینی لغت های هم‌خانواده رو راحت‌تر تشخیص میدی یا مثلا اگر شما رو با مسئله‌ای مثل مواد مخدر لغتش زمینه سازی کنن ولعت به مصرف افزایش پیدا میکنه. ولی یک چیزهای استعاره گونه چی؟ مثل همین گرمی، مثل همین در واقع فلوریدا در مقابل پیری، چون کاری که John Bargh کرده بود این بود، افراد رو با یک سری لغاتی مثل فلوریدا تعطیلات، تابستان، بازنشستگی و این‌ها زمینه‌ی ذهنشون رو فعال کرده بود و بعد متوجه شده بود که این افراد بعدا در دالان یا راهرو آهسته‌تر قدم بر میدارن، یعنی ادای پیرها رو در میارند و در واقع ناخوداگاه به این نتیجه میرسند که بحث بحث پیری و سالمندیه، و سالمندها چجورین؟ کندن. پس اون قدمی که توی اون دالان میزد کندتر شد. همون مطالعات بعدی به عنوان مثال behavioral priming it’s all in the mind but whose mind آره زمینه سازی رفتاری، تو ذهنه ولی تو ذهن کی؟ پژوهش جالبی انجام داده بود که نشون داده بود بسیاری از این پژوهش ها اونقدی هم که ما فکر میکنیم ساده نیست و یک پیچ و در واقع شگرد های پیچیده‌ای داره، همون پژوهش رو اومده بود تکرار کرده بود، پژوهش John Bargh که ما افراد رو میایم با لغاتی که استعاره گونه سالمندی رو یادآوری بکنه، که مثلا در جدول یا در پیدا کردن این لغات در جداولی که اون تو پنهانه، افراد با لغاتی مواجه بشن که استعارگونه سالمندی رو به یاد میاریم، و بعد بخواد ازشون توی دالان حرکت بکنن و بعد دیده بود درسته، سرعتشون به نظر میاد کند میشه وقتی که یک نفر با کرونومتر اینا رو می‌سنجه، در این اسلاید شما میبینید. ولی در اسلاید بعدی اولا نشون داده بود که وقتی به جای این که آزمایشگر با کرونومتر بسنجه سیستم های هوشمند بذاری، دوربینی بذاری که خودش به حرکت حساسه، از اینایی که motion detection دارن سنجش حرکت دارن و خودش فعال میشه اون موقع می بینی بخشی از اثر ناپدید می شه، پس در واقع بخشی از اثر، کند راه رفتن اون طرف نبوده، کند زدن کرونومتر در آزمایشگری بوده که او داشته به مسئله پیری فکر می کرده، می‌ببینید چقدر پیچیده می شه علم؟ یعنی اون فردی که داشته از طرف تست می‌گرفته بهش گفتن ببین می‌خوای راجع به سالمندی و اینا از این تست بگیر بعد کرونومتر بزن ببین راه رفتنش چقدر بوده؟ خب شاید ذهن تو کند شده، اسم مقاله‌ رو هم نگاه کنید، It’s all in the mind تماما در ذهنه ولی در ذهن کی؟ در ذهن آزمایشگر، اون چون با مسئله پیری و سالمندی ذهنش آماده شده کندتر زده وقتی اومدن دستگاه کامپیوتری و هوشمند گذاشتن دیدن بخشی از این اثر ناپدید شده، باز چجوری علم می تونه این‌ها رو بسنجه؟ گفتم موارد رو باید عوض کنی بدون این که خود طرف بدونه. این دفعه به همون آزمایشگر گفتن که خیلی خب این فرد داره راجع به سرعت و اینا لغت بررسی می کنه یعنی جوانی، شادابی و طراوت، در صورتی که اون کسی که داشته آزمایش می‌شده، آزمودنی، داشتن راجع به پیری در واقع زمینه سازیش می‌کردن، یعنی آزمایشگر کور یا نابینا یا blind بوده نسبت به اون اتفاقی که برای آزمودنی داره میفته، وقتی اون دفعه اومدن کرونومتر بزنن دیدن برعکس شد، به عبارت دیگر سرعت کرونومتر و سرعتی که اندازه گیری می‌شده بیشترش نه همه‌ش بیشترش نه به خاطر کندتر راه رفتن آزمودنی بوده، به خاطر کندتر شدن آزمایشگر بوده، که ذهن او هم زمینه سازی شده به مقوله‌ی در واقع پیری و سالمندی یا برعکس جوانی، به عبارت دیگر شما می بینید که یه پژوهشی که اینقدر به نظر میاد از نظر طراحی شسه و رفته‌ست یه عده می‌شینن فکر می‌کنن می‌گن صبر کنید شاید این ایراد رو داره ،بذار این رو عوض کنیم بذار این فرد رو با یه گروه دیگه مقایسه کنیم، بذار اونی که داره آزمایش می کنه ندونه که قراره چی بشه، اون موقع نتیجه عوض می شه، دیدن نتیجه عوض می شه ولی این اثر John Bargh می بینی هنوز که هنوز مورد استناد قرار می‌گیره، به عنوان یکی از پژوهش هایی که خیلی جا افتاده که آره اگر شما یاد فلوریدا و موی سفید و تابستون و سواحل دریا و اینغ بیفتی یاد سالمندان میفتی پس راه رفتنت کندتر می‌شه، این می بینی شبهه توشه و اینا توی علم میمونن خب یه بخشیش اونه یه بخشیش خطاهاییه که هر چقدر شما عمیق‌تر و پیچیده تر نگاه می کنی برملا می شه، و مرتب باید شما ذهنتون رو به اصطلاح این کامپیوتری ها refresh کنی، تازه کنی و خیلی سخته چون یه گزاره‌ای وقتی اون تو ذهنتون رفت، به این راحتی دیگه پاک نمی شه، شما هم هی میگین خب این که ثابت شده آره ثابت شده ولی ده ها مقاله‌ای که بعدش اومده چرا اونا رو نمی بینی که این اثر رو پاک کنه؟ ما این رو قبلا بحث کردم خدمتتون، تحت عنوان پذیرش اولیه‌ی گزاره ها. که وقتی یه چیزی رفت اون تو دیگه به این راحتی پاک نمی شه، حتی اگر شواهد زیادی علیه اون پیدا بشه، تازه همه‌ش خطای شناختی و خطای آزمایش نیست، یه بخشیش حقه‌بازیه، مثال دیگر، Signing at the beginning makes ethics salient and decreases dishonest self-reports in comparison to signing at the end یه مقاله هست که این مقاله 2012 چاپ شد و چند نویسنده برجسته توش بوده، francesca gino، اون rebel talent، کتاب مشهور داره، کارهای بسیار زیادی کرده بود در مدرسه بازرگانی هاروارد، harvard business school در واقع استاد هست و دیگری Dan Ariely معروف که این همه کتاب هست کتاب‌هاش هم به فارسی ترجمه شده، این مقاله کار مشترک اینا بود و چند تا آزمایش توش بود، یکی از چیزهایی که به عنوان افتضاح ازش یاد میشه، کارها این بود که خانم francesca gino از افراد خواسته بود که برین از همون آزمایش هایی انجام بدید مثل این که تاس میندازی و بگی عدد چند اومد و بعد پاداش بگیری، یعنی هیشکی نمیفهمه که داستان چی بوده، ولی فقط خودتی و وجدان خودت. منتهی از افراد یک تفاوت گذاشته بودن، به یه عده گفته بودن اول این بالا رو امضا کن که من این چیزهایی که مینویسم صحت دارد، امضا کن، بعد جوابتو بنویس، برای یه عده دیگه گفته بودن جوابتو بنویس بعد اون پایینو امضا کن که این کارها صحت داشته این کار خانم francesca gino بود، تعداد در واقع اون معماهایی که حل کرد و شما در این اسلاید میبینید اونایی که امضا نکردن هیچ، ولی اونایی که در بالای ورقه امضا کردن گزارششون دقیق‌تر بوده و مستند‌تر بوده در مقایسه با اونایی که پایین ورقه گزارش کردن امضا کردن ببخشید، مشابه همین رو Dan Ariely در آزمایشی دیگه انجام میده برای شرکت های بیمه که افراد اون کیلومتر خودشون رو چند گزارش میدن، چون میدونی وقتی شما میخوای ماشینت رو بیمه کنی کیلومترت رو گزارش میدی و بر اساس کیلومتر هرچی ماشینت بیشتر کار کرده باشه بیمه بیشتری به شما تعلق میگیره، حق بیمه بیشتری باید سهم بیمه بیشتری باید بپردازی و به همین دلیل مردم دوست دارن کیلومترشون رو پایین گزارش میدن خب البته این خطر داره اگه بعدا نخوند با گزارش و افسر اومد دید که کیلومترت نمیخونه خب بیمه‌ت زیر سؤال میره، ولی افراد این ریسک رو میکنن بیمه شون رو پایین تر گزارش میدن، خب پس میتونی نتیجه بگیری که یک توضیح گستره‌ی نرمالی داره ولی چیزی که متوجه شده بود ادعا کرده بود Dan Ariely اینه که وقتی از افراد خواستیم اول امضا کنن بعد کیلومترشون رو گزارش بدن اون کیلومترها یه چیزی حدود هفت هشت هزار تا ده هزار مایل کمتر گزارش شده بود، یعنی افراد وجدانشون فعال شده بود و صادقانه‌تر گفته بودن نمیدونیم کی دروغ گفته ولی این دوتا میانگین رو که مقایسه کردن دیدن در اون حالت میانگین خیلی پایین تر است، خب اشکالی که بود این بود که این مقاله کاملا fake در اومد بعد افراد اومدن داده ها رو که بررسی کردن هر دو نفر متهم شدن که این داده ها ساختگیه، نمیتونه اینجوری باشه، و چند ایراد جدی براش گرفتن که دیگه الان حوصله شاید این جلسه نباشه که از جمله شیوه توضیح نرمال یا مسائل دیگه به عنوان مثال افراد هیچ وقت کیلومترشون رو با دقیق نمیگن مثلا 195.625، میان یه جور گردش میکنن و در واقع باید بروز و وقوع گردها بیشتر باشه در صورتی که دیدن اینجا اونجوری نیست، یا در گزارشات بعدی که این‌ها داده بودن به نظر میومد که امکان پذیر نیست و به همه دلیل این مقاله خارج شد و یک نوع زیر سؤال رفت و خیلی میدونید بده که یه مقاله‌ای رو از ژورنال خارج کنن، retraction 2021 این رو به واسطه اعتراض ها و ایراد هایی که بهش گرفته بودن خارج کردن و خانوم francesca gino هم از کار معلق شد یعنی دیگه الان استاد دانشگاه هاروارد نیست، رفته شکایت کرده که به من تهمت زدن ولی همه میگن شواهد خیلی قویه، بعیده موفق بشید چند کار دیگه هم ازش در آوردن که به نظر میاد داده هاش ساختگیه، پس یه مسئله دیگه هم ما اینجا داریم، مسئله اینه که نه تنها گزاره‌ها اول از همه مورد در واقع تایید قرار میگیرند مورد قبول قرار میگیرند دیگه به راحتی شما نمیتونی پاکش کنی، بعضی‌ها هم گزاره ها رو ساختند بعضی‌ها هم نتایج رو ساختند بعضی‌ها هم پژوهش ها رو جعل کردند و وقتی جا افتاد دیگه به این راحتی شما نمیتونی و خیلی از اینها در حافظه‌ی همه‌ی ما رفته و به عنوان اصول پذیرفتیمش، غافل از این که اینا اصلا بر فریب و ساختگی بودن سوار هستن، جالبه همون کارهای Amy Cuddy رو شما مرتب میبینید توی قسمت های مختلف توانای هایی ارتباط بین فردی، و زبان بدن و اینا بهش اشاره میشه در صورتی که میشه گفت این رد شده این دیگه این این ارزش رو نداره، خب فکر کنم که یک ساعت و هفت دقیقه هست در خدمت دوستان بودم اگر موافق هستید یک وقفه‌ی کوتاه بندازیم ادامه‌ش رو دنبال خواهیم کرد.
Document