سلام خدمت همهی دوستان همکاران عزیز مبحث boredom کسالت ملامت رو دنبال کنید این قسمت قسمت هفتم هست و ما در این قسمت میخواهیم بحث شش جلسهی قبل رو دنبال کنیم. خب اگه یادتون باشه ما تو جلسات قبل به چندتا چیز اشاره کردیم وقتی شما bored میشی، حوصلت سر میره احساس کسالت پیدا میکنی ذهنت شروع به wandering میکنه یک حالت پرش افکار، گشت و گذار افکار پیدا میکنی و دیدیم افرادی مثل دنیل گبلبرت” که در بر روی افرادی که در واقع داشتن حالتهای عادی زندگیشون رو طی میکردن به کمک تکنولوژی گوشیهای جدید و به کمک اینترنت این رقم رو استخراج کردند که تا نزدیک چهل درصد زمان فکر شما متوجه اون کاری که دارید میکنید نیست و یه جای دیگه ست. جاناتان اسکولر” نشون داد که وقتی شما یک رمان میخونید یا همکاران او محققین دیگه نشون دادن وقتی یه فیلم نگاه میکنید شاید هر دو – سه دقیقه یه بار ذهنتون میره یه جای دیگه . و این معما باقی مونده که چرا؟ اخه چرا مغز ما انقدر به ظاهر نقص داره ؟چرا باید Alternate کنه یعنی این که بین دو حالت مختلف نوسان بکنه؟ یکی حالتی که دل به اون کار داری با ذوق و شوق داری اون کار رو دنبال میکنی و حالت مقابلش که گفتیم مثل یک نوع درجا کار کردنه، یک نوع خلاص بودن مغزه که اون حالت درواقع default mode network اون شبکهی کارکرد default اون شبکه کارکرد بنیادین مغز قدرت در دست میگیره و شروع میکنه ذهن شما بستن. اصلا این default mode network به چه درد میخوره؟ یه اشاره ی گذرایی کردیم که وقتی شما در حالت Mind-wandering هستی و این Mind-wandering ناشی از اینه که شما bored شدی حوصلت سر رفته خلاقیتت میربالا و دیدیم که مثلا در اون آزمون در واقع استفادههای نامتعارف که مثلا شما یک ابزار رو به شما میدن و میگن شما یه سری استفاده ی نامتعارف از اون برای ما نام ببر وقتی شما در حالت Mind-wandering هستید در حالتی هستید که به ظاهر bored هستید و اون کار دلتون رو زده یک incubation یا یک میتونیم بگیم دورهی نهانه شکوفایی اتفاق میفته و شما بعد از اینکه دوباره برگردی سر اون کارت جوابهای خلاقانهای پیدا کردی. پس این که بذاریم مغز ما در جا کار بکنه چیز لزوما بدی نیست و شاید اصلا به همین دلیل ساخته شده . خب اینا رو روزهای قبل گفتیم اما بریم ادامهش میخوام ادامشو با یک کتابی آغاز کنم به نام The Proust Effect اثر Proust . که این Proust منظور همون مارسل پروست” هست و اثر پروست نوشته ی کرتین ون کمپن” یک روانشناس و neuroscientist در واقع هلندیست . کرتین ون کمپن” The Proust Effect ، مارسل پروست” توی رمانهای مختلف خودش خیلی مسئلهی نوستالژی و خاطرات گذشته و دوران کودکی رو مطرح میکنه. چیز قشنگی که پروست” میگه البته Proust Effect به صورت اختصاصی دوستان عزیز دقت کنید برمیگرده به بوها یعنی پروست” میگفت ما در دوران کودکی بوهایی هست که برامون خیلی نوستالژیکه و بوها و شاید یه عده اومدن بعد تکمیلش کردن مزه ها، به عنوان مثال شما ممکنه یک سری بوهایی باشه که به محض اینکه شما اون رو میشنوید یک احساس خاص هیجانی بهتون دست میده، یه نو حس نوستالژیک و به تدریج طی چند دقیقهی بعد خاطرات کودکی برای شما زنده میشه، متکامل میشه و خیلی این خاطرات جذابتر میشه. هزار و نهصد و بیست و پنج شاید اولین پژوهشها رو راجب بوهای نوستالژیک شروع کردن ولی مقالهی جالبی بود که دانشگاه کولگیت” هم اسم همین خمیردندونه یه مطالعه ای رو انجام میده و از افراد سرشناس حدود دویست و پنجاه نفرسرشناس میپرسه چه بوهایی خیلی براتون نوستالژیکه؟ و چیزایی در میاد مثل نفتالین، خاک اره، بوی نمیدونم فرض کنید نم زیرزمین، نم آجر و اینجور چیزها و فکر کنم اینم یه جور سرگرمی خوب برای شما باشه یه چند ساعتی میتونه مشغولتون کنه خودتون بستگانتون این بو های نوستالژیک رو بپرسید. مثلا بوی فرض کنید خاک رسی که روی اون اب پاشیده شده، بوی اسکناس نو که برمیگردونه شما رو به روز های عید و سال تحویل یا چیزی مشابه ولی اثر پروست” این رو میگه : میگه وقتی شما با یه بوی نوستالژیک مواجه میشید یک هیجان خاصی در شما ایجاد میشه که هیجان منفی aversive نیست یک هیجان مثبت شاید Nostalgia و بعد به تدریج نه یک دفعه طی چند ساعت و چند روز خاطرات فراموش شدهی کودکی شما شروع به بسیج میکنه. جالبه حتی راجب این قضیه پژوهش هم شده که وقتی شما بو های نوستالژیک رو دارید بیشتر خاطرات چه سنینی برای شما زنده میشه؟ و بیشتر آمار دیدنن سنین شش تا ده سالگی. یعنی اگر شما یه بوی نوستالژیکی حس کنید احتمالا شما رو میبره دربیشترین حالت بین شش تا ده سالگی و این ربطی به سنتون نداره. یعنی وقتی شما هفتاد سالتون هست بوهای شیش تا ده سالگی و خاطرات مرتبط با اون زنده میشه برای شما و این خاطرات خوشاینده. این در مورد رفتارهای بویایی-چشاییه در مورد بصری زمانی که شما رو میبره یه ذره جلوتره حداکثرش بین یازده تا بیست سالگیست یعنی دوران نوجوانی. دیدن عکس، کارت پستال یا یه شئ یا وسیله توی این اینترنت و شبکههای اجتماعی خیلی مرسوم شده بچهها اینو فرستادن عکس های نوستالژیک مثلا مدادتراشی که دوران دبستان ما بوده، دفترهای مشقی که برای اون دوره است و شما حس میکنید یه نوستالژیک حس میگیره و خاطرات بسیج میشن دوستان لم قضیه یا نکته مهم اینه همه چیز یدفه بالا نمیاد، بلکه خورد خورد بسیج میشه و اون خاطره تکمیلتر و در عین حال شفاف تر میشه. من تمام این مسئله ی Proust Effect و این کتاب رو براتون خلاصش گفتم برای این که نکته رو بگم اصطلاحا اون خاطراتی که برمیگرده به گذشتهی ما کجاها بودیم؟ چه کارایی کردیم ؟چه چیزهایی دیدیم ؟ و ربطی به معلومات عمومی و سواد و اطلاعات علمی ما نداره اصطلاحا بهش میگن حافظهی اتوبیوگرافیک. حافظهی درواقع فردی ما که به ما مشخص میکنه در پنج سالگی- شیش سالگی کجاها بودی خونتون چه شکلی بود و صحنه مهمانی رو تجسم کن، تولد هفت سالگیت رو تجسم کن و خورد خورد اون ها ساخته میشه. پس حافظهی اتوبیوگرافیک ما یه ویژگی جالب داره اصطلاحا روانشناسان میگن constructive ساختنیه اینجوری نیست که اونجا باشه و شما روش کلیک کنید و این خاطره براتون زنده بشه به نظر میاد از تیکه اجزا شروع میکنه ساخته شدن و به تدریج پررنگ میشه. حالا بحثی که من مطرح کردم به این برمیگرده، یک مقالهی خیلی به نظر من کلیدی و جالبی هست که در واقع چند غول روانشناسی در نگارش او نقش داشتند. مقاله مال سال دوهزار و سیزده هست در ژورنال Psychological Science اسم مقاله هستند navigating into the future or driven by the past فکر میکنم همین اسم رو اگربه ترجمش دقت کنید بیشتر عرض این ساعت من توی این فایل صوتی روشن خواهد شد. navigating into the future نوعی ناوبری به آینده یا driven by the past هول دادن از گذشته و صحبت این مقاله بر اینه میگه روانشناسی چه از منظر روانکاوی چه از منظر رفتارگرایی تقریبا تا اواخر قرن بیستم، یعنی سالهای هزار و نهصد و هفتاد – هزار و نهصد و هشتاد بیشتر معتقدبود انسان ها ازپشت هول داده میشوند driven by the past گذشتشون هست که اینده اونارو میسازه اون شرطی شدن هایی که شما داری، تداعیهایی که برات در دورهی کودکی شکل میگیره و به تدریج پررنگ تر میشه انگیزه و جهت و حرکت شما رو برای آینده مشخص میکنه. به عبارت دیگه میگفتند مثل پیر سیمون لاپلاس” در واقع فیزیکدان و ریاضیدان فرانسوی استدلال میکردند لاپلاس میگفت گذشته جهان لحظهی آینده اون رو پیش بینی میکنه. اینکه سیارهای در کجا بوده؟ در فلان ساعت با چه سرعتی حرکت میکرده؟شما اینا رو به من بگید و من میتونم به شما بگم به کدوم سو میره با چه سرعتی میره و کی میرسه . و اصولا اگر شما نگاه کنید علوم طبیعی اصطلاحا Mechanistic در مقابل دیدگاهی که میگه Theology یعنی داره به یه جایی میرسه، یه هدف این جلو تجسم کرده و میخواد بهش برسه تا مدتها روانشناسی باورش بر این بود، چه در قالب رفتارگرایی چه درقالب روانکاوی ارتدوکس فرویدی در واقع مکاتب منبعص از اون، در نظام های روانکاوی هم میگفتند اون drive چیزی هست که شما رو به جلو هول میده، شما یک صاعقه دارید، یک غریزه دارید و تخلیهی اونهاست که مسیر حرکت شما رو روشن میکنه به عبارت دیگر انسان ها مرتب از پشت دارن هول داده میشن. از زمان انقلاب شناختی و روی کار اومدن درواقع تئوریسین های شناختی که مثلا در اون مقاله دو تا از اونها خیلی برجسته است مارتین سلیگمن” و روی بومایستر” . روی بومایستر یکی از تئورسین های خیلی برجسته در زمینه social psychology و مسئله اراده آزاد هست و مارتین سلیگمن” هم که من فکر میکنم شما با اسمش آشنایی دارید. مسئلهی درماندگی اموخته شده earned helplessness رو مطرح کرده و یکی از تئوریست های برجسته علوم شناختیست . اینها میگن که کمکم ما به این نتیجه رسیدیم که اونچه باعث میشه ما تو زندگی راه بریم، اصطلاحا مارو تو زندگی راه میبرونه فشار از پشت نیست بلکه نوعی تجسم آینده است ما برای آیندهی خودمون حالتهای فرضی، حالت های رویاگونه، حالت های خیالی تجسم میکنیم و سعی میکنیم به اونها برسیم به عبارت دیگه ما یه ایدهآلهایی در ذهنمون میسازیم این ایدهآلها را مرتب هرس میکنیم، بهش شکل میدیم، جذابش میکنیم و اون مواردی رو که شدنی نیست، خیلی خیال بافانه است با منطق جهان منطبق نیست رو هرس میکنیم و اون چیزی که برای ما شدنیتره، منطقی تره، دوست داشتنی تره باقی میمونه و ما به سمت اون حرکت میکنیم . به عبارت دیگریک انسان موفق اونی نیست که خیلی گذشتهی شکلگیر موفقی داشته، بلکه اونیه که آیندهی Virtual اینده مجازی سالمتر و درستتری رو برای خودش رسم میکنه و در تخمین ابعاد اون درست سیر میکنه. به این پدیده میگن prospection یک اصطلاحی که داره مد میشه prospection . pro یعنی رو به جلو، spection یعنی دیدن، شاید ما اسمش رو بذاریم آینده بینی. یعنی توانایی ما اینه که بتونیم آینده رو برای خودمون تجسم کنیم . مثلا چند تئوریسین مختلف دیدگاههای مشابهی دادن که من فکر میکنم این خیلی رغیب همن تا این که در واقع نقیض هم باشن و به نوعی شاید یک جنس، یک کالاست در بسته بندیهای مختلف. مثلا دنیل گیلبرت” و تیموتی ویلسون” این ها هم دو تا از روانشناسان بسیار مشهور و کارهای خیلی برجستهای از سال های هزارو نهصد و نود به این برداشتن با اون آزمون دنیل گلبرت” در مورد Mind-wandering توی فایل قبلی اشنا شدید . اونا به این میگن hypo technical think یعنی توانایی فکر کردن فرضی hypo technical thinking یعنی شما پیش خودتون فکر میکنید اگه مثلا من این کار رو بکنم چی میشه؟ اگه من خونم رو بفروشم پولش رو بذارم توی بانک سه سال دیگه چی میشه؟ اگه فرضا قیمت دلار انقدر بشه چی میشه؟ اگه من دانشگاه قبول بشم چی میشه؟ اگر فرض کنید من برم و توی این رشته تحصیل کنم و تو این حوزه سرمایهگذاری کنم ده سال دیگه چه اتفاق های خواهد افتاد؟ مارتین سلیگمن ” نظریهی رقیب خودش رو مطرح میکنه و بهش میگه Conditionals یعنی شرطی ها و شما میتونید ببینید خیلی شبیه hypo technical thinking هست. ماگدا اوسمان ” البته به نظر میاد خیلی نباید اون رو در رده اون غول های قبلی بزاریم کتابی داره که این نظریات رو توش خیلی مطرح کرده بهش میگه Future-Mindedness اسم کتابش هست و من فکر میکنم خیلی چیز زیادی از خودش نداره، بلکه یک نوعی جمعبندی تفکرات قرن بیستو یکم هست. Future-Mindedness ولی اسم کتاب خیلی گویاست، ذهن آینده داشتن و توی Future-Mindedness اینو میگه: میگه ذهن ما بیشترین زمان که همونطور که دیدید دنیل گیلبرت “ و نشون دادن چهل درصدش فقط wandering صرف این میکنه که برای آینده ما یک سری اهداف فرض بکنه بسازه و بعد دوباره اون ها حرکت کنن. حالا چرا این قضیه به boredom مربوط میشه ؟ وچرا داستان prospection در واقع به نوعی با mind-wandering و boredom مربوط خواهد شد ؟ الان خدمتتون عرض میکنم. خب یادتون هست گفتیم Proust Effect گذشته رو میسازه؟ در چند پژوهش جالب، پژوهشی که در واقع محققین شناختی انجام دادند متوجه شدند که اگه سر شمارو بذارن توی دستگاه FMRI یعنی دستگاهی که از مغز شما تصویرسازی میکنه هنگامی که دارید یک فعل خاصی رو انجام میدید و از شما بخوان مثلا خاطرات مسافرت خودتون به ساحل دریا در سال گذشته رو به یاد بیارید، شما کم کم یادتون میاد آره رفتیم اونجا اینارو خریدیم این غذاها رو خوردیم انقدر خرجمون شد، با این وسیله رفتیم فلانی رو دیدیم و همونجور که بهش فکر میکنید خاطرات گذشتهی شما بازسازی میشن. در آزمون بعد بهشون بگن خب حالا تجسم کن مثلا رفتی یه کاری کردی مثلا مثالی که در مقاله خودشون زدن اینه که رفتی یه دونه سگ کوچیک رو قبول کردی آوردی خونتون و میخوای این رو بزرگش کنی به عنوان pet به عنوان نمیدونم اسمش رو باید بزارم چی؟ pet خوانده لابد میشه یعنی آوردی خونتون و میخوایم اون رو در واقع بزرگش کنی و نگهش داری اون موقع برای ما بگو که چه اتفاقایی میفته؟ چه کارایی میخوای بکنیو؟ چه تغییراتی تو زندگیت میدیو؟ چه لذت هایی خواهی برد؟ چه مشکلاتی خواهی داشت ؟میبینی این همون Future-Mindedness اینه که من راجب آینده پیشبینی کنم و بهش شاخ و برگ بدم و ریزهکاریها ش رو بسازم. چیز قشنگی که این مقاله پیدا کرد اینه در اون حالت اول که داری سفر به ساحل دریا رو تجسم میکنی به این میگن Autobiographical memory در مقابل حالت دوم که داری آیندت رو فرض میکنی، اصطلاحا به این میگن prospective memory خاطره ی رو به جلو شما ممکنه بگید این که دیگه memory نیست .نه چرا مموریه شما برای خیالات خودتون حافظه داری، وقتی شما خیال میکنید من خونه رو میفروشم میرم اینجا ساکن میشم، این گل رو توی حیاطش میکارم، این اساسیه رو میخرم دفعهی بعدم ازت میپرسن شما یادت میاد میگی اره اره … اینارو گفته بودم یه چیز دیگه نمیگی. با کمال تعجب دیدن مراکز مغزی که این دوکار رو میکند خیلی روی هم منطبقن. برای اونایی که به Neuroscienceو به اسم های قلمبه سلمبه علاقه دارن من یه چندتاش رو براتون میخونم . Lateral parietal cortex و lateral temporal cortex و medial prefrontal cortex و retrosplenial cortex و hippocampal formation. پس اون چه که جالبه اینه همونجور که ما گذشته را به یاد میاریم آینده رو با همون مراکز بازسازی میکنیم. مثال های دیگه: اونایی که آلزایمر دارن، اونایی که Autobiographical memory شون دچار اشکاله، گذشته رو یادشون نمیاد، یادشون نمیاد سال گذشته کجا رفتن؟ مسافرت چی پوشیدن؟ به کدوم شهر رفتن؟ به اونا که میگیم بیا تجسم کن که سال بعد میخوای بری مسافرت بازم نمیتونن و همون نقص یا مشابه اون نقص رو در تجسم و شاخ و برگ دادن به آینده نشون میده. خب پس تا اینجا شاید اینجوری فکر کنی این سیستمی که mind-wandering میکنه و وابسته به DMN در واقع default mode network مغز ما هست همون سیستمیه که در بازسازی گذشته هم تا یه حدی میتونه بهمون کمک کنه و در واقع شاید اینجوری بگیم مغز انسان اینجوری ساخته شده که لحظاتی از روز به خصوص وقتی اوضاع خوب نیست، به خصوص وقتی که اون چیزی که داری بهش توجه میکنی لذتبخش نیست یه جوری توجهت رو جلب نمیکنه میزنه تو ذوقت میره تو حالت خلاص، تو حالت خلاص شروع میکنه برای آینده تجسم کردن، تو آینده خیالبافی کردن وچون ماهیتش خیلی ساختار نداره، خلاقه! چیزای خیلی عجیب غریبی رو میتونه خلاقیت کنه. شما دقت کردید فانتزی هاتون واقعا در و پیکر نداره !! یعنی شما میتونید یه لحظه تجسم کنید قوی ترین مرد روی زمین هستید آرنولد” رو راحت میزنی، پولدار ترینی از بیل گیتس” و وارن بافت” پولدار تری مشهور تری، نمیدونم زیباتری و این اصلا هیچ در و پیکری نداره اصلا از هیچ قانونی تبعیت نمیکنه. اره این برای اینه که اون نظامی که prospection میکنه عمدا لق ساخته شده. یعنی مغز اینجوری تعبیه شده حالا بیایم بگیم حکمت الهی یا دست تکامل که وقتی اوضاع خوب نیست و حس کسالت میکنی میره تو یه حالت لق و شروع میکنه افکار و ایدههای متعدد درهم برهم ولی خلاقانه رو ارائه دادن و اینها میشه اساس موفقیت شما برای اینده. مغزی که prospection نداره قادر به ادامه نیست و در واقع آنچه که زندگی ما رو میسازه یه سری چیزهایی که آموختیم نیست هرچند اونا خیلی مهمه قدرت تجسم آیندست و وقتی این قدرت رو از ما بگیرن بشر کامل زمین گیر میشه. شایدم یه گیری که در هوش مصنوعی وجود داره و هی سعی میکنن کامپیوتر هایی بسازن که شبیه ما باشه ولی نمیتونن برای اینه که برای کامپیوتر Future-Mindedness به قول ماگدا اوسمان” یا prospection تعبیه نمیکنن باید کامپیوتری باشه که بتونه برای خودش فانتزی ببافه، حوصلش از شرایط موجود سر بره، عمدا بزنه به خیال بافی و تو خیالبافیهاش هی گزینههای مختلف رو با هم ترکیب کنه و وقتی گزینههارو با هم ترکیب کرد به تدریج بهترین اونارو به عنوان هدف انتخاب کنه و وقتی انتخاب کرد دنبال اونا بدو، انقدر دنبالش میدوئه تا دوباره boring اتفاق میفته، دوباره حس کسالت شکل میگیره و وقتی دوباره حس کسالت شکل گرفت دوباره mind-wandering شروع میشه. یعنی این دنده خلاص هایی که ما در مغزمون تجربه میکنیم نه تنها چیزهای بدی نیست، بلکه به نظر میاد اتفاقا گزینهی مغز ما برای درستاندیشیدن و موفقیت درزندگیه. پس boredom رو بیایم خیلی درواقع منفی نبینیم و شاید حتی اجتناب ناپذیر یک زندگی صحیح شناختی بدونیم منتها مهم اینه که ساعات خاصی از روز boredom بشیم که اجازه بدیم اون default mode network مون و mind-wandering مون active بشه و راهحلهای خلاقانه برای آینده ما هی بسازه. اگر تمام عمرت تو flow باشی اونطوری که در واقع میهایی” میگه خب زندگی خیلی سریع میگذره و در عین حال تا چشم بهم میزنی میبینی عمرت تموم شد ولی خوشبختانه به نظر میاد ما نمیتونیم تمام عمرمون رو در flow باشیم و شاید یک انسان موفق، یک انسان سالم انسانیه که حالات boredom ، حالات flow و حالات در واقع اضطراب رو به ابعاد مختلف، به اندازههای مختلف طی روز تجربه میکنه پس شاید یک پیام بهداشتی که بخوایم داشته باشیم اینه که از حس کسالت و ملالت لزوما اجتناب نکنید اینا تلاشم مغز برای افزایش خلاقیت و حل مسئله ست و اینجوری به خودتون تلقین نکنید من هیچوقت نباید حوصلم سر بره، وقتی حوصلت داره سر میره مغزت در حال اختراع راه حل های درسته. نکته مهم دیگه ای که هست اینه که در واقع وقتی حوصلت سر میره براساس آنچه که گفتیم مهم اینه که مغز در جهتی حرکت داده بشه که عامل حوصله برنده در واقع هدف mind-wandering شما قرار بگیره یعنی مثل همون آزمون UUT در واقع unusual uses task در واقع اون رو بزارید توی incubation دورهی نهان و راهحلهایی پیدا کنید. distraction اینی که من هی حواسم رو پرت بکنم کمتر برای شما میتونه راه حل باشه. و باز یک پیام دیگر که در کتاب بسیار خواندنی نوشته ی Barry Schwartz هست The Paradox of Choice در واقع تناقص انتخاب . میگه شما اگر تو زندگیت یه سری انتخابهایی داشته باشید احساس خوشبختی داری به flow راحت تر میرسی. ولی اگر تعداد انتخابات خیلی زیاد بشه مثلا شما هزار انتخاب داشته باشی برای وسیلهای که میخوای بخری، میخوایم گوشی بخریم یا فرض کنید شغلت یا ازدواجت مثلا هزار نفر مختلف در ذهنت هست، وقتی گزینه های شما زیاد میشه میزان رضایت مندی شما و حس flow شما کم میشه و جالبه عدد بهینهای که پیدا کرده عدد ده هست و میگه اگر شما توی choice ها، انتخابهای مختلفت رو با ده گزینه مواجه باشید هنگام انتخاب بیشترین رضایتمندی رو خواهید داشت. شاید اینم به نوعی یک توفیق اجباری باشه که مثلا در این کشور تعداد ماشینهایی که شما میتونید انتخاب بکنید خیلی زیاد نیست در مقابل مثلا شما همین گوشیهای موبایل رو ببینید، وقتی تنوع خیلی زیاد میشه شما همیشه حس میکنی ناراضی هستی و هی حواست میپره یک نوع mind-wandering به گوشیهای دیگران پیدا میکنیم .پس The Paradox of Choice این رو میگه وشاید این درس خوبی برای والدین باشه که وقتی بچشون احساس boredom دارن گزینهها رو هی شما زیاد کنید boredomش کم نمیشه بدتر میشه، مثلا بچه ای حوصلش سر میره میگه من این همه کانال ماهواره هست، این همه وسیلهی بازی هست، این همه کامپیوتر، تبلت، موبایل هست، کتاب داری، اسباببازی داری، بازم حوصلت سرمیره بیان پول بیشتری به او بدن که حوصله خودش رو بتونه از راه های متنوع تر در واقع جبران کنه. این همون چیزیه که دیدید به آسیب و حالتهای اعتیاد و افسردگی میتونه منجر بشه. کتاب قشنگی هست هیفم اومد معرفیش نکنم هست The Wandering Mind نوشته ی مایکل کوربالس” . کوربالیس” هم باوجود این که هشتاد و یک سالشه هنوز یک ذهن خیلی شفاف داره و یک نویسندهی بسیار تواناست، یک روانشناس مشهور هست کار های خیلی برجسته ای روی حافظه انجام داده و اسم کتاب هست The Wandering Mind: What the Brain Does When You’re Not Looking مغزتون وقتی حواستون نیست داره چیکار میکنه و فکر میکنم تیتر کتاب بسیار گویاست. خب اگر اجازه بفرمایید ما در این ساعت مبحث تئوریک در واقع پدیده ی boredom رو به پایان ببریم. میخوام در روز آینده یک مبحثی رو که تا حدی به این مرطبته و برای خوشبختی شما درزندگی ارتباط داره رو مطرح کنم به نام Stereotype threat تهدید طرحواره ای. من این مباحث دنبالهدار رو که خدمتتون ارائه میدم به یک سوی خاصی میخوام ببرمش و میخوام درواقع یک نوعی هدف خاص شناختی رو هم دنبال کنم. پس تا فردا خدانگهدار.