خب عرض سلام مجدد دارم، خدمت دوستان و علاقه مندان عزیز، یک مبحث دیگه رو دنبال میکنم، امیدوارم این مبحث مورد توجه شما قرار بگیرد و برای شما مفید باشد، یک اسم خاص براش انتخاب کردم تحت عنوان طرد شورشیان اخلاقی انزجار از آن هایی که کار درست را انجام میدهند، این در سلسله مباحثی هست که درباره نقد و بررسی کتاب هنر سرسختی و تسلیم نشدن،آماده کردم، درواقع این کتاب بخش هایی از آن را اگر خاطرتان باشد،در فایل قبلی از شیب تپه ها تا قامت دشمن خدمت شما ارائه دادم و بخش های دیگر آن را میخواهم در قالب طرد شورشیان اخلاقی خدمت شما ارائه دهم،حالا ابن اسم از کجا آمده و چرا این را انتخاب کرده اند خدمت شما خواهم گفت، این یکی از مباحثی است که Todd kashdan در کتاب خود به آن اشاه دارد و میگوید شمایی که دوست داری سرسخت باشی، شمایی که دوست داری روی حرف خودت بایستی،شمایی که شاید علاقه داری خلاف جهت آب شنا کنی و اون استقلال فکری خودت را حفظ بکنی،با یک مشکل دیگر هم مواجه خواهی شد و آن این است که دیگران شما را شورشی اخلاقی بیان میکنند و احساس میکنند شما درواقع به آن ها نوعی درس اخلاق میدهی، شما را سرزنش میکنند،در نتیجه از شما یک انزجار پیدا میکنند، به نفی شما میپردازند و سعی میکنند شما را از خودشان طرد بکنند،پس باید خودتون رو برای این مسئله آماده بکنید و درواقع تمهیداتی بیاندیشید که دیگر این اتفاق نیافتد. وقتی این مبحث را دنبال کردم و این مقالاتی که به آن اشاره شده بود را استخراج کردم، به قول خارجی ها احساس کردم he has a point یک نکته خیلی مهم دارد و یکی از اون چیزهایی هست که بسیاری از افراد از اون غافل بودند و غفلت داشتند اون هم اینه که وقتی من میام یک حرفی میزنم و یک ادعایی میکنم، حالا میخواهد یک ادعای نوآوری باشد،ادعای این باشد که دیگران دارند یک چیزی را اشتباه می اندیشند، یا دیگران چهارچوب اخلاقی اش را رعایت نمیکنند،چرا دارند مسیر اشتباه را میروند؟ و به خیال خودم می آیم صریح و قاطع این مخالفت خودم را ابراز میکنم، یک مخالفت شدید در اون جمع شکل میگیرد،منتها من ممکن است این تصور را بکنم که آنها نکته من را نگرفتند، یا شاید توان ذهنی من را ندارند، یا به اندازه من ژرف اندیش نیستند، یا حتی دچار اشکال اخلاقی هستند و به نفعشان هست که نفهمند؛ بحث دیگر هم هست به اون واقف باشید و حواستان باشد ممکن است هیچکدام از اینها نباشد، همین پدیده ای هست که تحت عنوان طرد شورشیان اخلاقی ازش یاد کردم؛ ببینید مکانیسم آن چیست و چگونه میتوانیم اون رو به حداقل برسانیم. پس سلسله مباحث بررسی کتاب هنر سرسختی و تسلیم نشدن Todd kashdan کتاب 2022 او THE ART OF INSUBORDINATION رو دنبال کنید. در کتابش یک مثال قشنگی زده است که یکی از اون مصداق های معروف همین مسئله هست، داستان Philipp ignaz semmelweis زملوایس چهره مشهوری برای پزشکان هست و فکر میکنم، خیلی از افرادی که به تاریخ علم، تاریخ تفکر خردورزی علاقه مند هستند، اسم او را شنیده اند، به قدری دوستداشتنی و محبوب است که حتی جزو یکی از نادر مشاهیر غربی است که مجسمه نیم تنه او در دانشگاه تهران موجود هست، این عکسی که شما در اسلاید شماره4مشاهده میکنید، ضلع شمالی دانشگاه تهران، مقابل دانشکده پزشکی این مجسمه را از او ساخته اند؛ زملوایس متولد سال1818و فوت کرده است به سال 1865 اما چرا خیلی از کتاب ها به او استناد کرده اند، کتاب های تفکر نقاد، کتاب هایی مثل Todd kashdan دلیلش کار و رفتار اوست، زملوایس متخصص زنان هست، در اتریش زندگی میکرد، اون دوره امپراطوری اتریش مجارستان و در اصل مجار هست، یعنی شاید یک نوع مهاجر به وین حساب میشود، در دانشکده پزشکی وین مشغول به تدریس و کار بوده است. در اون زمان اتفاقی که افتاده بوده است این بوده که بسیاری از خانم ها بعد از زایمان دچار عفونت بعد از زایمان میشدند که تب شدید میکردند و درواقع میزان مرگ و میر بسیار زیاد بوده. شما این نمودار را اگر مشاهده بفرمایید، نمودار مرگ و میر زائو ها هست و عددها بسیار ناراحت کننده هست، شما اگر نگاه کنید یک چیزی حدود 15درصد یا20درصد میرسید، خودتون رو بزارید جای اون هایی که در اون دوره بودند، البته مادران اون دوره! نزدیک به گاهی20درصد از اونهایی که زایمان میکردند بعد از آن عفونت میکردند و فوت میشدند، این یک مرگ بسیار تراژیک هست و کسی که به بیمارستان میرفت به امکان یک به پنج ممکن بود ویگر از بیمارستان زنده بیرون نیاد.درواقع نمیدانستند که این مرگ و میر چرا اتفاق می افتد، توی دانشکده پزشکی وین اصرار بر این بود که شاید دلیل آن جریان هوا، شاید نور هست، شاید تغذیه هست، نمیدانستند علت چیست، اما زملوایس بر اساس یک تحلیل قشنگی که میکند این را متوجه میشود که یکی از دوستان خوب او وقتی در سالن تشریح بوده و در حال تشریح جسد بوده دستش ناخواسته دچار بریدگی میشود، یکی از دانشجوها هم اتفاقا دستش را میبرد، این هم یکی از کار هایی است که دانشجو ها گاهی بر سر استاد ها می آورند،دست او زخمی میشود و بعد از چند روز بخاطر عفونتی که علائم اون خیلی شبیه به عفونت بعد از زایمان هست از دنیا میرود؛ این خیلی ناراحتی بسیار شدیدی هم برای زملوایس بوده که دوست صمیمی خود را از دست میدهد. چیز عجیبی که در این قضیه هست اینه که وقتی اون زخم رو بو میکند، بافتش را نگاه میکند، میبیند چقدر شبیه اون بوی عفونت و شکل زخمی است که خانم ها در کانال تناسلی خود تجربه میکنند در بعد از زایمان و بعد هم باعث مرگشان میشود و به ذهنش می آید نکند، یک ذرات عفونی، یک ذرات بیماری زا وجود دارد که از اون سالن تشریح توسط دست افراد یا وسایل آلوده جراحی منتشر میشود و اگر دچار ایجاد زخم بکند میتواند باعث عفونت فرد دیگر شود. حواستان باشد که در آن زمان یعنی در حوالی سال های 1800،1820،1830 یا دقیق تر بگویم در سال 1847 که زملوایس دارد نظریه خود را ارائه میدهد، هنوز تئوری میکروبی مطرح نشده بود، نمیدانستند که چرا زخم عفونت میکند و این زملوایس را به این فکر وا میدارد که خب من یک جوری شستشو را افزایش دهم، یک سری دارو ها یا موادی را که احساس میکنم اون بو را میتواند پاک کند، چون باکتری را هنوز نمیشناختند و نمیدانستند که چیست، ولی لااقل به بو متکی بودند و میخاواست با شستشو کاری کند که آن وسایل دیگر بو ندهند آن وسایل و یا دست ها، به این امید که اون ذراتی که نمیشناسیم و از جسد یا بافت آلوده، منتقل میشود و انسان ها را بیمار میکند، به نوعی شسته شوند. یک تشت میگذارد و به همه پزشکان و کادر دستور میدهد که باید دستتان را خب بشویید که هیچ بویی نداشته باشد و بعد خانم ها را معاینه کنید یا وارد بخش زایمان شوید؛ اتفاقی که می افتد همین است که شما در نمودار شماره5میبینید، ناگهان مرگ و میر پایین می آید و به یک چیزی حدود یکی، دودرصد میرسد و شما وقتی نگاه میکنید قشنگ در آن کلینیک که اون اقدامات را انجام داده بودند، با کاهش شدید مرگ و میر مواجه میشوند. زملوایس ذوق زده میشود و احساس میکند قضیه را کشف کرده است، شروع میکند دیگران را سرزنش کردن، دیگران را مسخره کردن، به نادانی دیگران به نوعی تشر زدن و اصرار میکند که باید این سیاست را پیاده کند، باوجود اینکه همه پرسنل، مراجعان، مادران، بهیارها، ماماها، متوجه میشوند یک چیزی عوض شده و دیگر کسی نمیمیرد، یک مخالفت بسیار شدیدی با زملوایس صورت میگیرد و او را طرد میکنند و این یکی از دردناک ترین قسمت تاریخ خردورزی و پزشکی است. حتی به او میخندند و او را به سخره میگیرند که این مزخرفات چیست که میگویی، ذرات ناشناخته آلوده ازجسد منتقل میشود به زخم این حالت ها را ایجاد میکند، این خیال بافی ها چیست و اینقدر به زملوایس فشار می آورند که زملوایس، سرانجام. پریشان حال میشود، در بیمارستان روان پزشکی میخواهند او را بستری کنند، در اونجا وقتی می آیند او را بگیرند، دچار صانحه میشود و چند روز بعد فوت میکند. یعنی دیگر از این سرخوردگی و ناکامی بیشتر نیست که تمام مطالب را درست گفته باشی، کاملا از نظر عقلانی مسیر را درست رفته باشی ولی، اینقدر با مخالفت دیگران مواجه شده باشی؛ اصلا برای این اسم گزاشتند، به آن میگویند: the semmelweis Reflex یعنی یک جوری همه اطرافیان، به این فکر جدید و نوآورانه یک گارد شدید میگیرند و شروع میکنند طرف را درواقع مورد حمله قرار دادن. این دست مایه مجموعه پژوهش هایی است که بخش هایی از آن را خدمت شما خواهم گفت که چه میشود وقتی شما از نظر اخلاقی و عقلانی جواب را داری و جوابت خیلی بهتر است، دیگران آنچنان با گارد بسته با شما مواجه میشوند که شما تعجب میکنید! در نگاه اول نا خردی و حماقت اوست ولی تحلیل ها نشان داده است که فقط این نیست و پیچیده تر از اینهاست. من فکر میکنم که برای هر انسان اخلاق گرا، آزاد اندیش، خردمند،لازم است بدانند که چرا اینگونه میشود و مردم با او لجاجت میکنند. چندتا آزمایش کردند تا متوجه شوند چرا اینگونه است، در آزمایش اول به60تا دانشجواین پیشنهاد را دادند که به شما ده دلار میدهیم، شما یک متنی بنویسید که مثلا چرا اگر قبل از امتحان شما را تعطیل کنیم و فرصت دهیم درس بخوانید این کار بد هست؟ و ما میخواهیم از آن استفاده کنیم برای کمیته دانشجویی و آموزش و اینجور چیزها، که شما اشاره کنید مثلا افت تحصیلی پیدا میشود و نظم به هم میخورد و کلاس ها تق و لق میشود و این چیزها؛ وقتی افراد این رامینوشتند، هدف این نبود که ببیند افراد چه مینویسند، بعد که آنها نوشتند متوجه این شدند که متوجه میشوند، وقتی دانشجو ها نوشته های خود را تحویل میدهند، دانشجو دیگری قبل از آنها نوشته من ده دلار شما را نمیخواهم،این مسخره بازی ها چیه، دانشجو باید تمرکز داشته باشد، من برای ده دلار خودم را نمیفروشم! اکثریت آن 60نفر میگویند خب درست میگه آخه ده دلار چیه که ما بریم مثلا چیزی بنویسیم که همه دانشجو ها ناراحت شوند، درواقع تکان میخورند و به خودشان می آیند، منتها اتفاقی که افتاد چیه، اتفاقی که افتاد اینه که شما وقتی در واقع اون برگه رو نوشتی و تحویل دادی، متوجه شدی یک نفر قبل از شما این را مطرح کرده و درواقع شما بعد از تحویل برگه از وقوع همچین آدمی مطلع میشوی، ازش پرسیدند بنظر شما اون چجور آدمی هست، بنظرت چجور شخصیتی دارد، در این اسلاید شماره9شما میبینید، وقتی درواقع خودت مقاله را نوشته باشی، اون فردی را که شورشی میگویند یعنی همون که قبول نکرد ده دلار را بگیرد از نظر جذابیت، از نظر صفت مثبت، پایین تر از اون کسی هست که نوشته و همسو با شما بوده ارزیابی کردند. یعنی اگر نوشته دانشجو دیگری را که نوشته آره بهتره کلاس هارو تعطیل نکنیم کلاس ها بهم میخورد، نظم خواب ما بهم میخورد، شما این فرد را جذاب تر ارزیابی کردید و آدم بهتری ارزیابی کردید. تا آن کسی که اومده شکایت کرده و گفته من بخاطر ده دلار این کار را نمیکنم. میبینید که آن شورشی را پایین تر از میانگین زده و اون فرد که همسو بوده است را بالاتر ارزیابی کرده است. خب ممکن است شما فکر کنید که مردم از آن فکر بدشان می آید، قشنگی پژوهش اینجاست که ممکن است شما بگویید دیدگاه های اون شورشی خوب نبوده، زننده بوده و حرفش غیر منطقی بوده است، ولی اگر شما خودتان ننوشته باشید، جزو اون افرادی که قرار بوده انشاء بنویسند نباشی، شورشی را کاملا آدم مثبتی میبینی، حالا سوال اینجاست، چرا وقتی شما یک ناظر بی طرف هستی از اون شورشی بدت می آید، ولی خودت قبلا اون کار غیر اخلاقی و غیر پسندیده را انجام داده ای حالا یکی می آید و شورشی میشود، از او بدت می آید من فکر میکنم این را در زندگی روز مره زیاد دیده باشید، مثلا به اداره می روید و شما همش توی صف ایستادی، شاکی هستی، ولی قبول کردی اون شرایط دیکته شده توسط صاحب کار را، بعد یک دفعه وقتی مثلا شما توی صف ایستاده ای، یک نفر می آید و اعتراض میکند به شرایط موجود و شما هم میدانید که حق با او هست ولی اونجا به او خشم میگیری، این اساس همان طرد شورشیان اخلاقی هست، یعنی وقتی شما یک فعل اخلاقی فردی را خیلی جذاب میبینی ولی خودت قبلا خلاف اون عمل کرده باشی کاملا به اون فرد شورشی و عصیان گر گارد میگیری و احساس منفی خواهی داشت، این فکر کنم اساس بحث امروز باشد. چرا پیش می آید و چه باید کرد؟ چون وقتی شما دیگران را در عمل انجام شده قرار داده اید و بعدا آن را نقد اخلاقی یا نقد عقلانی کرده ای فرقی ندارد، یعنی مثلا اون افراد دست خودشان را نمیشستند وقتی شما شروع کردی دست خود را شستن و آنها فهمیدند اشتباه کرده اند و باعث مرگ افراد زائو شده اند، نمی آیند بگویند اشتباه کردیم! ببخشید،آفرین بر ذهن تو برعکس آنها می آمدند و مخالفت میکردند. این بسیار مهم است، اگر استدلال شما این بود، که آدم ها غیر اخلاقی هستند، فاسد هستند یا کم هوش اند، اسلاید شماره9باید هر دوحالت یکی میبود، ولی چگونه است وقتی شما خودتان انشاء را ننوشته اید، میگویید خوب است، ولی وقتی خودت هم نوشته ای و بعد متوجه میشوی نباید مینوشتی و اون نفر آمده و روی دست تو زده و به تو تشر اخلاقی زده است، آنجا گارد میگیری. خب حالا ببینیم آزمایش بعدی چیه، آزمایش بعدی هم باز طراحی قشنگی دارد، داستان این هست که گفتند این سری بیایم ویژگی پلیسی و قدرت تفکر نقاد و قضاوت گر شما را درمورد مجرمین بسنجیم. بازهم تعدادی داوطلب را جمع کردند، آمدند و سه متهم را برای آنها تعریف کردند و گفتند: سناریو این شکلی هست که یک خونه ای مورد سرقت قرار گرفته است، درب را شکسته و اند و رفتند داخل، پول و وسایل برداشته اند، پلیس هم سه نفر را درواقع برای تفتیش و بازجویی گرفته است،بنامPeter Ellen Mark Masser and Stu Jones شما این متن را نگاه کن و با استدلال و تفکر عقلانی بگو که بنظر تو چه کسی بیشتر متهم است،خب چیزهایی که پیدا کردند، غیبت هنگام وقوع جرم،یعنی من ثابت کنم هنگام وقوع جرم آنجا نبودم، پیتر الن میگوید من داشتم با دوستان کلیسا ورق بازی میکردم،آنهاشاهد هستند که من در آن ساعت آنجا بودم؛ مارک یک ذره ثابت کردن غیبت هنگام وقوع جرمش لق تر هست میگوید سگ خود را به پارک برده بودم، شتبد عده ای من را دیده باشند ولی stu Jones میگوید تنها در منزل در حال تماشای تلوزیون بودم، هیچ کس آن لحظه شاهد نبوده است، حالا بعد میرسیم به سوء پیشینه. نفر اول همان پیتر الن در طول عمر خودفقط یکبار جریمه سده است و اون هم بخاطر سرعت بالای120کیلومتر در ساعت، مارک هم صلا سابقه ای نداشته،ولی استیو جونز 6ماه زندان بوده آن هم بابت سرقت در سال 2002 پس یک سوء پیشینه درست حسابی دارد، وسایلی که امرا آنها بودا وقتی پلیس آنها را بازرسی کرده، پیتر الن 35دلار ویک دست ورق، مارک همیک قلاده سگ به همراه داشته و چنتا سیگار و شیش دلار پول خورد، استیو جونز400دلار، یک پیچ گوشتی وآدامس؛ واکنش به بازرسی پلیس،پیتر الن همکاری کرده است، مارک عصبانی شده است و به پلیس دشنام داده است، استیو جونز همکاری کرده، از نظر شغل هم پیتر الن حسابدار بوده است، مارک هم مشاور املاک بوده،استیو جونز هم بیکار بوده، خب همه خیلی سریع آمدند گفتند ما نکته را گرفتیم، خب سارق استیو جونز هست زیرا هم سابقه دارد 400دلار پول به همراه داشته،بیکار بوده، پیچ گوشتی چرا به همراه داشته و ادعا داشته تنها درخانه تلوزیون میدیده و شاهدی هم نداشته است. منتها یک چیز را فراموش کردم به شما بگویم، عکس های آنها را هم بالا گزاشته بودند، اون دوتای اول سفید پوست بودند،اما استیو جونز سیاه پوست بود، یعنی درواقع این داستان دیگری هم داشته، همه که خیلی خوشحال برگه را پر میکردند،که به ایتدلال خودشان استیو جونز دزد هست تا میدیدند برگه خود را بدهند باز شاهد اعتراض یکی بودند، اعتراض اوقشنگ بود، نمیدونم شما نکته را گرفتید یانه،اعتراض او این بود که بابا جمع کنید پژوهشتون رو سخره بازی راه انداختید، یک پژوهش نژادپرستی درست کردید،اسمش روگزاشتید پژوهش، همه خلافکاری ها و بی پولی ها را گزاشتید گردن آن فرد سیاه پوست، ولی سفید پوست ها آدم حسابی، شغل و پول دارند و آدم های شریفی هستند، من توی همچین پژوهشی شرکت نمیکنم، من حوصله این اراجیف نژاد پرستی را ندارم، البته کسی که این را میگفته، همکار پژوهشگر بوده، یعنی شما میگویید راست میگه ها رودست خوردم، باید این اعتراض را میکردیم، این چه سناریویی هست که نوشته،چرا شما رعایت نکردید، باز همون اتفاق افتاد، یعنی آنهایی که این سناریو را دیدند، آشفته شدند و گفتند، بنطر شما اون آدمی که اعتراض کرد چگونه آدمی است، صفت هایش را ارزیابی کن، گفتند آدمی مغرور، خود گندا بین هست یعنی باز اونهایی که در این پژوهش شرکت کرده بودند، اون فرد سورشی را مورد سرزنش قرار دادند. درواقع علت این است که وقتی شما مشارکت کردی و بعد دیدی یک نفر، یادآوری میکند که چقدر کار تو غیر اخلاقی است، یا چقدر کارت غیر عقلانی و احمقانه بوده، به این راحتی نمیپذیری که کار تو غیر اخلاقی بوده است. به شدت سیستم شناختی تو شروع میکند پردازش رو دستکاری کردن. پس دوستان عزیز این نشان میدهد،که شما داری یک اقدامی انجام میدهی، که بنظر خودت، عقلانی محض است، اخلاقی محض است و با کمال تعجب میبینی دیگران، همراهی نمیکنند، سریع به این نتیجه نپر که هوش آن ها کم است یا غیر اخلاقی اند، به این فرایند فکر کن. متأسفم که این را میگویم ولی میخواهم از سهمیه روان پزشکی خود استفاده کنم وبگویم، بنظر من یکی لز ابر گرایش های بشری، مقوله حفظ شأن خویشتن و حسادت است. متأسفم ولی بنظر می آید که قدرت زیادی دارد، مثلا راست میگوید ها او الان از نظر من بسیار اخلاقی تر و عقلانی تر بوده، من مشارکت کردم در این پژوهش و راجب این سیاه پوست بیچاره چیزهای بد نوشتم، ولی اون عجب شأن اخلاقی خوبی داشت، اینگونه نیست که شما سریع میپذیرید، اینگونه هست که شما تمام نیروی مغز خود را بسیج میکنی که او را بکوبی و این ربطی به هوش یا اخلاقیات تو ندارد. پس سریع نگو این خودش منافعش هست، این خودش نژاد پرست هست، اینگونه نیست، این داره گارد میگیره به مقوره کسی که از خودش بالاتر و بهتر دیده است. پس عزیزان من هر وقت دیدید خلاف جریان شنا میکنید، قسمت عمده ای از مقاومتی که حس میکنید مال این نیست که آنها نا به خرد اند، یا فاسد اند، میتواند در واقع به این باشد که، دسته های بشری در این دو میلیون سالی که شکل گرفته، اون گرداوری کننده ها و شکارچی ها، دسته های کوچکی بودند که قانونشان این بوده، همه مثل هم هستیم، کسی از بقیه عقب نماند، کسی هم جلو نزد، کسی به درس برتری و اخلاق ندهد؛ و وقتی شما شروع میکنی به نگاه متباوت کردن یک مقاومت عجیبی شکل میگیرد و یادتان هست من در، کار های اون5/7درس راجب مغز و مرور اون کتاب و کتاب های دبگر اشاره کردم، که وظیفه مغز درک واقعیت نیست، وظیفه مغز درواقع حفظ موقعیت صاحبش است. به همین دلیل سیستم گاردی میگرد علیه شما واون گارد رو باید خنثی کنید و شما همش میروید استدلال اخلاقی میکنید، استدلال عقلانی میکنید و تعجب میکنید چرا طرف نمیپذیرد.خب آره برای اینکه دست روی جای دیگری گذاشتید، اون مخلوطی از خویشتن داری، خود شیفتگی و حس حس حسادت بشری است. دیدید که وقتی طرف خودش نطر نداده بود و به عنوان ناظر بی طرف بود خیلی سریع به اون شورشی احسنت گفت. کی کار دیگر کرد، ایک یک درس خوب هست برای شما، تأیید خویشتن self-affirmation، آن هایی که اون نظر ها را مینوشتند و ارزیابی سفید پوست، سیاه پوست میکردند قبلش به آنها گفته بود که راجب توانمندی های اخلاقی یا هوشی یا شخثییتی خودتان هم بنویسید، درواقع این میشود همان تأیید خویشتن، یعنی به خودت نکات مثبت خود را یادآوری کن، وقتی اون کار رو کرد ببینید بعدش چه اتفاقی افتاد، توی حالتی که شما هیچ شورشی نبودی، مثل بقیه شما هم مشارکت کردی و اومدی گفتی خب معلومه که سیاه پوست سارق است، میزان جذابیت خود را که شما در اسلاید13میبینید، رقم قابل توجهی بوده، دو واحد بوده، وقتی شورشی بودی میزان جذابیتت اومده پایین، صفر شده. ولی وقتی توی سناریو شورشی شرکت کردی ولی قبلش، نقات قوت خودت رو به خودت یادآوری کردی، دیگه اون گارد رو به عصیانگر نگرفتی، پس همینجا درسی که میگیریم این است که، هرگاه داری خلاف جهت آب شنا میکنی باید، به اونهایی که خلاف جهت شما هستند یادآوری بکنی، که ببین عزیزم توام یک جاهایی خلاف شنا کردی، آفرین به تو توام مثل منی، منم مثل شماهام، شماها هم یک جاهایی، روی حرفت ایستادی، شماها همیک جایی عقل کل بودی، شما هم یک جایی خرد ناب به خرج دادی، گول نخوردی حالا من هم اینجا دارم سهم خودمرو ادا میکنم، این بخشی از اون مقاومت عجیبی رو که شناسایی سده بود خنثی میکند. اومدند چنتا حالت را در این پژوهش بررسی کردند که یکی از این حالت ها این بود که ببینم این برگه را که شما پرکردی و میخواهی تحویل اون فردی که داره آزمایش رو انجام میده بدهی، و متوجه میشود یکی قبل از شما شورشی بوده و قبول نکرده، آیا اون برگه رو تحویل بدهی یا ندهی اثر دارد یا نه، یا دیگران بفهمند شما همکاری کردی یا نه، یعنی درواقع میتوانی برگه را تحویل ندهی و بگویی خب من هم ننوشتم، من هم شرکت نکردم؛ آیا این باعث میشود که اون قضیه خنثی شود؟ یا بگویند مثلا شما بصورت ناشناس برگه ها را در صندوق بگذارید و بیرون بروید، یا شما مواجه شوید با اون فردی که شورشی بوده، با اصلا مواجه نشوی، آیا در نتیجه فرقی دارد یا نه، که جواب هایش را شما در اسلاید15میبینید که پیچیدگی ذهن را نشان میدهد، صرف بیان دیدگاه اخلاق گرایانه باعثمقاومت در دیگران میشود، ربطی به این ندارد که شما اون ادم معترض را ببینی یا نه، اون آدم متوجه بشود که شما بعدا همکاری کردی، یا نکردی! حتی اگر فرد معترض خود به فعل غیر اخلاقی تن دهد کماکان، این حس دیده میشود، عجیب است یعنی مال این نیست که اون ده دلار رو نگرفت، بعنی حتی ده دلار رو هم بگیرد میگوید ببین این کار اشتباه هست، به این کار راضی نبودم ولی خب من هم به ده دلار نیاز دارم و این کار را انجام میدهم، باز هم شما اون حس منفی را خواهید داشت، یعنی این نیست که طرف فعل را تا انتها برد، صرف اعتراضش بود، حتی اگر بعدا خودش هم تسلیم اعتراض خودش بشود و کار را همراهی بکند. رویکرد غیر قضاوت گرایانه به حذف این مخالفت ها منجر نمیشود، در بعضی سناریو ها مثلا فرد بگوید عذر میخواهم من نمیخواهم شما را سرزنش کنم،میدانم هر کسی برای اینکار یک دلیلی دارد، من در مقامی نیستم که شما ها را قضاوت کنم، اصلا هم کاری به پاسخ شما و همکاری شما با این طرح ندارم، بنده راضی نیستم، نمیدونم، شاید من با شماها فرق دارم، حتی اینم نتوانسته خنثی کند، با وجود اینکه گفتی عذر میخواهم! درواقع احساس احساس سرزنش از فرد معترض است، افرادی که همکاری کردند بعدا این احساس نیست که دیگران فهمیدند، ما همکاری کردیم و برای ده دلار کار غیر اخلاقی کردیم؛برای همین اون فردی که به شما یادآوری میکند،که ببین یک چیزی بود که تو رعایت نکردی، شأن اخلاقی را رعایت نکردی، ولی من کردم دیگر فرقی نمیکند دیگران بدانند یا نه ولی این فرد نسبت به فرد معترض احساس خشم دارد چون او مغرور گرایانه گفت من این کار اخلاقی را نمیکنم. پس ببینید یک دینامیک خیلی پیچیده دارد، یعنی اگر به مردم یادآوری کنی که چقدر ساده هستید، مثلا گول ابن تیلیغات را خوردی،نسبت به شما گارد خواهند گرفت، یک راهش این است که به آنها یادآوری کنی شما هم زرنگ و اخلاقی هستید، شما هم قبلا یک جاهایی خوش درخشیده اید. یکی دیگر هم این است که قبل از اینکه آنها تصمیم بگیرند، کارت برنده را رو کنید، یعنی قبل از اینکه مثلا طرف کالا را بخرد، یا اینکه توی اون طرح پژوهشی شرکت کند، به او بگوییم من این کار را نمیکنم، شاید او فرصت داشته باشد، تصمیم خود را تغییر دهد و بگوید من هم نمیخواهم شرکت کنم، ولی وقتی از خط رد شدی، قپت نان کردی، کالا را خریدی یا در آن پژوهش شرکت کردی و ایده را پذیرفتی دیگه دیر شده و اگر کسی به شما یاد آوری کند که اشتباه کردی، حتی اگر اون طرف رو نبینید و دیگر با او رو در رو نشوید، درواقع خودت فقط باشی و خدای خودت، هیچکس هم نفهمید، ناخودآگاه به اون طرف یک احساس خشم پیدا خواهید کرد. این یک پیچیدگی بسبار عجیب روابط بشری است. اینجا از کسی میخواهم یاد کنم، که به کار های او فکر کنم در کلیپ های، بعدی اشاره خواهم کرد، Serge Moskovici که اشاره میکند از تأثیر گروه کوچک بر بزرگ، یعنی وقتی یک گروه بزرگی یکجور فکر میکنند و یک گروه کوچیگ اون هارو نقد میکند، فکر نکن به این راحتی میگویند درست است، خیر! افراد به شدت گارد خواهند گرفت پس مکانیسم هایی که این گارد ها را کم بکند مسکوویچی روی آن کار کرده است، درواقع وقتی دشمنان خود را تحقیر میکنی و بالا دستی ها را مسئول مرگ آن مادران زائو میپنداری، به تمسخر رقیبان خود را کم عقل تلقی میکنی و شروع میکنی مدل خودشیفته، دیگران را سرزنش کردن، به خاطر ناتوانی هابی ذهنی شان، همیشه جواب نمیدهد، درواقع تحلیلی که خیلی ها راجب داستان زملوایس انجام میدهند این بود که کسانی که با او مخالفت میکردند، سر این نبود که کم هوش بودند، نابغه های دانشکده وین بودند، این هم به شما بگویم بدل کاسه ای که زملوایس دست خود را در آن شست در موزه دانشکده پزشکی وین، وجود دارد و اگر دوستانی به وین رفتند، حتما بروند و این موزه را ببینند، چون درواقع موزه مانند نیست، درواقع دانشکده پزشکی یک قسمت فرعی دارد و آنجا واقع شده و من وقتی آن را دیدم صحنه ای بسیار حیرت برانگیز بود و گفتم ببین این بیچاره با این کاسه جان خیلی از مادران را نجات داد، ولی با آن همه گارد مواجه شد. پس این را درنطر بگیرید که، حسادت بشری و تلاش انسان ها برای حفظ جایگاه خودشان، که نسبت به دیگران یا بک نفر فرو دست تر چه از نظر اخلاقی، چه از نظر عقلی تلقی نشوند به شدت سیستم شناختی را دستکاری میکنند. خب پس دیدیم وقتی شما ادعایی میکنید که، دیگران به نوعی احساس میکنند اخلاقی یا عقلانی زیر سوال رفته اند گارد میگیرند. یک پدیده دیگر داریم که تا حدی با این هم پوشانی دارد، مثلا توی یک جمع متوجه میشوی دیگران، کار غیر اخلاقی میکنند، اختلاص میکنند، حرف بد میزنند و درواقع شما سوت بزن هستید،و تمسخرگونه به آنها میگویید که شما کار غیر اخلاقی میکنید. و ببینیم این داستان چقدر ریشه دارد،Antonio Mish روی کودکان پنج ساله کار کرده یعنی کودکانی که، اولین گل های زندگی هستند، ببینیم اون ها چطوری به این مسائل غیر اخلاقی واکنش نشان میدهند،این را بدانید که در کودکان اصطلاحی وجود دارد به نام تتلینگ یعنی درواقع کودکان مثلا یک دانش آموزی نزد معلم برود و بگوید دوستن فلان کار اشتباه را کرده اصطلاحا میگویند آن کودک تتلینگ کرده، حالا کاری که کرده این بوده توی بچه های پنج ساله که تازه در آن ها مفاهیم اخلاقی در حال شکل گرفتن هست، یک سری عروسک بازی کردند، عروسک ها را دو دسته کرد ومثلا در اسلاید27 شما میبینید یک سری عروسک ها شال سبز دارند و یک سری از عروسک ها، شال زرد دارند، یعنی درواقع اون ها رو به دوتا تیم تقسیم کرده است. بعد بچه ها همتوی ابن گروه ها رودند، مثلا گفتند شما هم جزو گروه سبز هستید، یا مثلا شما جزو گروه زرد هستید، بعد هم بازی که این عروسک ها میکردند، این بوده که درواقع یک کیسه بوده، پر از چیز هایی شبیه به جواهر، مثلا ده تا دونه سنگ قیمتی در آن بوده و در سناریو های مختلف این اتفاق می افتاده که یکی از عرویک ها وقتی اون یکی نیست، یکی از اون سنگ ها برمیدارد، یک جا یک دونه برمیدارد، یک جا 9تا برمیدارد، پس یکجا بک سرقت کوچک میکند و یک جا یک سریتبزرگ. انجتم میدهد. توی بعضی سناریو ها عروسک هم گروهی هست و در بعضی سناریو ها، عروسک غیر هم گروهی، یعنی اصطلاحا in group هست و بعضی جاها outs group هست و بعد اونجا آزمایشگر از بچه میپرسد، چیشد من متوجه نشدم، چه اتفاقی افتاد؟ که ببینند اون بچه خبرچینی میکتد یا نه؟ هم گروهی خودش را لو میدهد یا نمیدهد، شما در اسلاید29و30این را میبینید، در اسلاید29نگاه کنید، اگر اون جرم یا اون کار خلاف، ملایم باشد مثلا یک دونه سنگ را برداشته باشد، خیلی فرقی نمیکند، بچه چه خودی باشد، چه غیر خودی چیزی حدود ۸٠یا۸٠ و خورده ای درصد گفتند بله او یکی از سنگ ها را برداشت، ولی نگاه کنید اون قسمتی که با رنگ تیره هست، اگر9تا را برداشت یعنی یک سرقت بزرگ انجام داد، یک کار خلاف جدی کرده اگر گروه مخالف باشد نزدیک به 100درصد تا99درصد آنها لو میدهند، آره آره اون عروسک از اون کیسه سنگ برداشت و دزدی کرد، ولی اگر عروسک خودی باشد، 60تا60 و خورده ای درصد لو میدهند، پیام ساده آن این است که بچه پنج ساله، وقتی حس میکند هم گروهی خودش یک خلاف جزئی کرده، که احتمالا مجارات کمی دارد اونجا دهنش قرص نیست و یک چیزایی میگوید، ولی وقتی حس کرد هم گروهی خودش یک خلاف سنگین و جدی انجام داده است، برای اینکه میداند مجازات سختی خودهد داشت دهنش قرص تر میشود و هم گروهی اش را لو نمیدهد، و شما میدانید که کودکان واقعا ضمیر سالمی دارند، این را نمیتوانی خیلی راحت به فساد اخلاقی و این ها ربط داد. وقتی از او میپرسند چه شد میگوید، آخه لو دادن هم گروهی خیلی کار زشتی هست، یعنی درواقع نشان میدهد ما یک اخلاق قوی دیگر هم اونور داریم که اصولاً منافع گروه خودمان را باید تا میتوانیم حفظ کنیم و ما این را دست کم گرفنیم. این تکاملی تر از اون یکی هست، یعنی اگر میخواهی بگویی این ذاتی هست، سرشتی هست، حالا راجب اون بحث داریم شاید اکتساب دوره کودکی باشد، ولی اگر شما بخواهی بگویی با یک ذاتی به دنیا می آیند که اون ذات محصول روان شناسی تکاملی و تکامل بیولوژیک هست، یکی از قسمت های پر رنگش این است که وقتی هم گروهی ات یک کار بد میکند، باید صداش رو درنیاری! چون وفاداری به همگروهی کارت سر تری است، درواقع کارت حکم است و اونجا بچه 5ساله میبیند ولی بخاطر وفاداری به هم گروه خود یکوت میکند. حالا جالب است که در اسلاید30این رو حتی به تفضیل بیشتر گفته، شما میبینید هم اون همگروهی، هم اون غیر همگروهی و خلاف سبک و خلاف سنگین هست،منتها ببینید درجات مختلفی از رنگ هست، این سوالات پله ای بوده یعنی وقتی اون پایین نگاه میکنی، مثلا اومده پرسیده ببینم بچه ها، اونجا خبری بود، در واقع یک سوال مبهم میپرسد، حتی همینحور رفته جلو تا اینکه سوال قاطع تر پرسیده، من فکر کنم اینجا یکی یک کار زشت کرد، به من نگاه کن! کسی به سنگ ها دست زد؟ به من نگاه کن آیا کسی از اینها دزدید؟ خب میزان خبرچینی بچه در این موقع بالا میرود ولی، باز هم نگاه کنید، یک سقفی دارد و وقتی هم گروهی ات این کار را کرده، شما دهنت رو میبندی. پس دوستان من وقتی شما داستانی که من خلاف جهت آب شنا میکنم را میبینید، چه از نظر اصول اخلاقی چه از نظر اسول عقیدتی، چه از نظر اصول علمی، مثلا میام اون طبابت همکاران را زیر سوال میبرم، و از نظر علمی باور دارم که حرف من درست تر هست، یک مقاومت شدید خواهم داشت و اون مقاومت فقط بخاطر این نیست که اون بی سواد اند یا اونها مثلا روش های پژوهش را خوب نمیدانند، یا طب متکی بر شواهد رو خوب نخوندند، این گاردی است که آدم به همگروهی خود نارو نمیزند. چیزی را که درواقع همه ما قبول داریم نباید یکی بر علیه آن باشد؛ و این سیستم را دستخوش تغییر میکند،Todd kashdsn میگوید با اشاره به چنین مقالاتی پس باید حواستان باشد، اشتباه نکنید، پس اینحا فقط روشنگری و پافشاری بر موضع اخلاقی و اینکه چرا حرف من درست است و حرف شما غلط، کمک نخواهد کرد.درواقع یک دیپلماسی پیچیده تر در جریان است. شما داری با یک گرایشی مبارزه میکنی، که حداقل چند میلیون سال ریشه دارد، حتی توی بچه های پنج ساله هم دیده میشود، که آدم هم گروهی خودش را خراب نمیکند. خب اگر حوصله دارید چندتا مقاله دیگر هم باهم جلو برویم،یک مقاله قشنگ دیگر هست که Piero Boccario وPhilip semmelweis باز همین قضایای اخلاقی را اومده به نقد گزاشته، پژوهش در دانشگاه آمستردام، صورت گرفته که باز هم شبیه به کار های قبلی است، یعنی اومده گفته که ببین، درست است که شک دادن خیلی کار غیراخلاقی بوده و شاید این. پژوهش ایراد داشاته است، ولی این پژوهش های سبک تری طراحی شده که همون الگوی میل گرام رو دنبال میکند، این پژوهش اینجوری بوده،که یک نفر ایتالیایی، که درواقع جزو نویسندگان مقاله هست، درواقع نویسنده اول ایتالیایی هست و نویسنده آخر از هلند هست، میگوید که ببین من یک تکنیک پژوهشی دارم راجب محرومیت حسی، یعنی افراد میروند توی یک اتاق، چشم اایشان را میبندیم،و بعد میخواهیم واکنش آن ها را ببینیم، میخواهیم پژوهش کنیم، روی شش نفر، در دانشگاه روم آزمایش کردند حالا میخواهیم توی آمستردام پژوهش کنیم. خب دانشجو ها میگویند چه خوب، چه جالب، میخواهیم به علم کمک کنیم، میگوید شما به علم کمک کنید من هم از خجالت شما درمیام، لغتش درواقع همین بوده که من هم زحمت و منافع شما را در نظر میگیرم، منتها یک نکته هست، هنوز کمیته پژوهشی این رو تأیید نکرده است. اون گواهی کمیته اخلاق رو هنوز ندارند، ولی شما بیا یک لطفی بکن، یک تبلیغی توی خوابگاه بکن، که همچین پژوهشی هست و توی تبلیغت یک ذره بگو که یک کار پژوهش خیلی مهیج و باورنکردنی و جذاب، قرار است انجام دهیم. حالا چیزینیست که به کسی آسیب بزند و گواهی آن هم چند هفته دیگر می آید، یک بخش از پژوهش ابن بوده که فکر میکنی چند نفر از آدم ها راضی میشوند، با این آقا همکاری کنند، در اسلاید35میبینید فکر میکنی اگر به تو همچین پیشنهادی بدهند، چکار خواهی کرد، ستون خاکستری این هست که، یرم ستوت میزنم و سریع یارو رو لو میدم، استاد دانشگاه هست خب باشد، نمیدونم میخواد اسم من رو هم توی پایان نامه بگذارد خب بگذارد من قبول نمیکنم، من زیر بار نمیروم، ببینید چیزی حدود 60و خورده ای درصد گفتند که نه اگر همچین چیزی به من پیشنهاد بشود من سریع میروم و به دانشکده گزارش میدهم، 30درصد هم گفتند که من همکاری نمیکنم ولی گزارش هم نمیدهم و حدود 5درصد یا کمتر درواقع3تا4درصد گفتند که خب شاید با او همکاری کردم. پس وقتی به شما حالت سناریوفرضی، بگویند همجین کارهایی میکنی مثلا رشوه میگیری، میگوید نه امکان ندارد اصلا من سریع میرم لوش میدم! فکر میکنی بقیه چیکار خواهند کرد، این باز همان خودشیفتگی ماست، ما همیشه بقیه رو از نظر اخلاقی از خودمون پایین تر میدونیم، درواقع انبوه اطلاعات روان شناسی فردی، روان شناسی آسیب گونه، این رو تأیید میکنند، یعنی شما همیشه حس میکنید دیگران از نظر اخلاقی از شما پایین تر هستند، من مقاومت خواهم کرد، من زیر بار این چیزها نمیروم ولی آنها اینگونه نیستند یا میتوانند اینگونه هم بگویند که من آن ها را محکوم نمیکنم ولی ممکن است همچین کاری بکنند. ولی وقتی به خودطرف رفتند که ببین این یک کار پژوهشی خیلی توبی هست منم میتوانم به تو کمک کنم به طرح پایان نامت کمک کنم، وقتی که اینچنین میگوید درواقع حدود75درصد، همکاری کردند15درصد امکاری نکردند و فقط 10درصد رفتند و به رئیس دانشکده خود گزارش دادند. پس دیدید که داستان درست است و یک جوری تأییدی بر کار های میل گرام هست، درواقع اینگونه گفته میشود، شما که از دور می ایستی دیگران را اینگونه میبینی، که من زیر بار همکاری با فساد نمیروم، من گول نمیخورم، ولی وقتی پاش میفته خودت حواست نیست، خیلی راحت توی جریان کشیده میشوی. پس یک پیام مهم دارد برای اونهایی که خلاف آب شنا میکنند، ایتقدر اونجوری، فکر نکنند دیگران همه، فاسد و خلافکار هستند و منافعشون توی زد و بند هست و عقلشون نمیرسد یا به یک جا وصل هستند و چرا نظر من را قبول نمیکنند. روابط بشری اینجوری هست. باز قسمت قشنگی که توی پژوهش هست، توی اسلاید36البته این را هم بگویم ممکن است خود من هم الان حواسم نیست و توی جریان افتادم و ممکن است کاشف به عمل بیاید که این مقاله تقلبی بوده ومن هم دارم برای شما بیان میکنم ولی لااقل، احساس کردم مقالاتی که چندتا نویسنده از چندتا دانشگاه مختلف دارد، و درآنمشخص هست که هرکی چیکار کرده، کمتر ممکن است مقاله تقلبی باشد چون ممکن هست یکی برود و مچشان را بگیرد. کار قشنگی که در اسلاید36میبینید این هست که شاید ببینیم اون هایی کا سوت زدند، با اونهایی که راضی شدند با اونهایی. ه راضی نشدند از نظر شخصییتی باهم چه تفاوت هایی دارند، درواقع به اونها پرسشنامه شخصییتی دادند. جواب ها خیلی باهم فرقی نداشتند، یعنی درواقع از نظر برون گرایی، درون گرایی، خیلی باهم تفاوت زیادی نداشتند، این یک بخش بسبار جالب روانشناسی جمعی هست، اونهایی که خلاف جهت جریان آب شنا میکنند، با اونهایی که با اینا مخالفت میکنند، فرضا اونهارو سرزنش میکنند، اونها لزوما تفاوت بنیادین، توی تست های شخصیتی باهم نشون ندادند، این نیست که یکی آدم سرسخت مستقل و اون یکی مثلا طور دیگر هست، تفاوت هوش هم نداشتند. پس به این راحتی پس به این راحتی اون کلیشه ها رو دور بریزیم، یک سری آدم هایی هستند که ذهن های مستقل دارند، متکی به خود دارند، وجدان خیلی پررنگ دارند و در مقابل یک عده کم هوش و بده قربان گو داریم. پس این نکته را هم نگاه کنید که در اسلاید38 گزاشتم،ترجیح خودی حالا نمیدونم، باید توی مبحث روان شناسی تکاملی بیشتر به این موضوع بپردازم، آیا ما همچین چیزی داریم؟ که اصولا هرچیزی که، توی گروه خودی ما هست، یک سو گیری عجیبی در جهت تأیید آن خواهیم داشت. خب پسما یک سوگیری عجیب به گروه خودی داریم چجوری میشود این را کم کرد، چجوری میشود که ما اون گروه بیرونی رواینقدر، نکوبیم و گروه خودی رو اینقدر به آن ترجیح نداشته باشیم، بک سری از پژوهش ها این را میگوید که، دقت کردید ما حتی همین خودی هارو، حتیشناسایی چهره هایشان هم راحت تر هست، مثلا فرض کن ما ایرانی هستیم، نژاد آسیای جنوب شرقی را هم خیلی احساس میکنیم مثلا چینی ها قیافشون یک جور هست و اروپایی هاچرا همگی یک ریخت هستند. این یک ریشه جالب دارد که به همان شیب تپه هم بازمیگردد، درواقع ریشه سوگیری در ادراک چهره، ما چهره های هم گروهمون را راحت تر متمایز میکنیم از هم، تا چهره های گروه بیرونی را، حالامیخواهد آن گروا بیرونی، دسته جات حیواتات باشد، گونه های دیگر باشد، یا دسته جات دیگر انسانی باشد. اصولا بیرون گروه و غیر خودی، قیافه هاشون کم کم شبیه هم تلقی میشود، این یک سیستم ادراکی هست، مثل همون شیب تپه هاست؛ارزشی نداردمن اینها را از هم تمایزی بگزارم، این یک چینی هست فرقی ندارد، یا اون مثلا یک کبوتر هست فرقی ندارد، من فقط اون دار و دسته خودم، اون حلقه کوچکخودم رو باید روی چهره هایشان دقیق باشم. چگونه میتوان این را کم کرد؟ باز هم. پژوهش جالبی صورت گرفته است، یعنی این میتواند، دستمایه این باشد که ما چگونه میتوانیم، تعصب غیر گروه خودی را کاهش دهیم. یک راه این هست که بتوانیم تمایز چهره داشته باشیم، یعنی اگر شما بتوانید چهره های گروه بیرونی را از هم تمایز بدهی، اون احساس عدم همدلی، احساس وحشت، کمتر میشود. اومدند توی کودکان 6ماهه و9ماهه این را پژوهش کردند. ببینید اگرروی پژوهش فکر کنید، جزو اون کارهایی است که از اون مدل زیاد هست توی ادراک چهره، یک انبوه ما پژوهش های علوم شناختی داریم، ولی اگر شما به این پژوهش فکر کنید،چیز جالبی را متوجه خواهید شد، داستان این شکلی هست که جالب هست بدانید، کودکان، وقتی حدوداً 6ماهه هستند، چهره های خودی، غیرخودی، حتی گروه های غیر انسانی را به یک اندازه مبهم یا متمایز میبینند. یعنی یک کودک 6ماهه را شما نگاه کنید و ایرانی باشد، همان مقدار ایرانی ها را شبیه بهم میبیند که چینی ها را شبیه بهم میبیند، ولی کم کم سوگیری قومیتی شکل میگیرد، وقتی9ماهه شد اون موقع شروع میکند چهره های ایرانی را راحت تر تمایز دادن ولی چهره های چینی محو میشوند درواقع یک کاسه میشوند،پس ببین میشود گفت چه جایگزین وجانشینیی، برای پژوهش درمورد سوگیری های قومیتی و گروهی و فرقه ای. ابتدای کار بنظر تو می آید که همه باهم برابر هستند، همه رو یکجور میبینی، ولی کم کم خودی هارا خودی تر میبینی و غیر خودی ها شروع میکنند، پخش شدن، مبهم شدن و درواقع غیر قابل تمایز شدن. این خیلی قشنگ هست چون میگویند این دست مایه حرکت های بعدی به حساب می آید، بعدا احساس درد رو در غیرخودی کمتر احساس میکنیم.یا احساس مثلا غم را در چهره آنها کمتر میبینیم تا چهره های خودی. این خیلی قشنگ به تکامل اخلاقیات، در کودک منجر میشود؛ حالا آبا راهی هست که ما این را کند کنبم، راهی هست که ما گروه بیرونی یا غیر خودی را کماکان متمایز ببینیم، یک کاسه نبینیم. اومدند این کار را کردند، گفتند حتی گونه های حیوانی را هم بچه ها، در نگاه اول یکی نمیبینند، ولی بعدا میگوید که ببین کبوتر کبوتره دیگه روی قیافش خیلی حساس نشو، ینی مثلاچینیه حالا چینی را مرتب مقال میزنم، چون دستمایه طنزی هست که همه میگویند این آسیای جنوب شرقی ها همه شبیه به هم هستند. وگرنه این مصداق راجب آفریقایی ها هم وجود دارد، راجب اون اروپایی های شمالی هم وجود دارد و البته یک دلیل که ما ممکن است این حس رو به اروپای شمالی نداشته باشیم، یعنی درواقع از نژاد بور نداشته باشیم هالیوود هست، برای اینکه ما خیلی از فیلم هاشونرو میبینیم واز کودکی چهره های اینها را تونستیم متمایز کنیم، چون هنرمند ها را دیدیم این تمایز ها در ذهن ما خیلی ب جسته شده است. ولی اگر بعد از مدتی مرتب فیلم های چینی و کره ای را هم. ببینی دقزقا همین اتفاق می افتد و تمایز چهره های آنها برای شما آسان تر میشود. حالا کاری که کردند این هست که ببینید6تا میمون رو انتخاب کردند و به بچه های 6ماهه عکس هایشان را نشان دادند. درواقع با عکس های میمون ها برای بچه ها یک کتابچه بازی درست کردند، منتها یک کاری کردند توی سه تا سناریو مختلف، یکی اینکه فقط عکس اون ها رو زدند، پس درواقع فقط ارائه چهره های مختلف، توی حالت دوم، چهره های مختلف رو زدند و زیر آن ها نوشتند میمون، در مقابل چهره های حیوانات دیگر، پس توی اولی هیچگونه اطلاعاتی ندارند، صرفاً مواجه شدن با تنوع چهر هاست، دوم همان ها را دادند ولی زیر آن دسته بندی گزاشتند و در حالت سوم، اسم تک تک این میمون ها را هم گزاشتند و بعد این ها را هم به بچه ها نشان دادند، خب این چیست، اونی که هیچی نداشت بچه فقط نگاه کرد، توی یکی دیگر وقتی بچه نگاه کرده فرد آزمایشگر هی به او مبگفت، میمون، میمون، توی حالت سوم هم وقتی بچه نگاه میکرد نام میمون ها را یکی یکی به او مبگفت، بعد ببینبم چه شد، اتفاقی که افتاده است، این است: وقتی فقط چهره های متنوع را به آنها نشان دادند، بعد از گزشت حدود 3ماه، یعنی وقتی به9ماهگی رسیدند،تمایز چهره های جدید با قبلی دیگر زیاد نبوده است، یعنی وقتی6ماهه شدند، چهره هایی جز اون 6تا به اونها نشان دادند، تا ببیند چقدر متوجه میشود که اون متفاتوت از اون 6تا هست، وقتی صرفاً دیدند خیلی مواجه نشد، وقتی گفتند دسته میمون ها اندکی بهتر شد، وقتی نام میمون ها را گفتند، اون موقع وقتی چهره هفتم را نشان دادند، سریع تشخیص دادند، به عبارت دیگر قدرت تمایز چهره ای اش محفوظ ماند، پس یک راهی که سوگیری خودی به غیر خودی را کاهش دهد، این است که با غیر خودی ها مواجه چهره به چهره داشته باشیم و صرفاً به این بسنده نکنیم، که خارجی هستند، غیر خودی هستند، بلکه این ها را تک به تک تحت عنوان فرد نگاه کنیم. زیرا هر کدام یک اسم دارند، یک وجود دارند، یک شخصییت دارند. این کار را که انجام دهیم سیستم شناختی ما محفوظ میماند و بچه که بزرگ شود این تمایز را قائل میباشد. منتها در داستان شیب تپه ها خدمت شما گفتم، بیخودی این کار را انجام نمیدهد، او دارد اقتصادی عمل میکنند، بعنی با قومی که قرار نیست مواجه شوم، قرار نیست آنها را از هم تمایز دهم، برای چه به خود زحمت دهم و سیستم شناختی خودم را تمایز دهم، همه را یک کاسه میکنم، ولی مشکل اینجاست وقتی همه را یک کاسه کردی، دیگر نمیتوانی با آنها تعامل کنی، تحت عنوان یک گروه خاص یکپارچه به آن نگاه میکنی و از قدرت تمایز تو کاسته میشود و اون سوگیری به نفع درون گروهی ات افزایش پیدا میکند. کتابی هست به از Albert otto hirschmann که این همیکی از کتاب های مشهورش است، داستان این است که وقتی شما در یک گروه قرار دارید و با چالش مواجه میشوید، کدام مسیر را در پیش میگیرید، این را به ویژه برای سازمان ها دیده است، مثلا حس میکنی، شرکت تو شرکت درستی نیست، توی اون اختلاص هست، توی اون خرابکاری هست، یا شرکت تو درحال ورشستگی هست، در واقع واکنش تو به این قضیه چیست، دیده بود افراد سهتا واکنش متفاوتدارند، رعضی ها شرکت را ترک میکنند و میروند، بعضی ها شروع میکنند خلاف جهت جریان آب شنا کردن و میگویند سعی میکنم اون رو درست کنم، مثلاصبح تا شب میروم به مسئولان شرکت میگویم که این کار درست نیست. دسته طوم هم اونهایی بودند که گبتند تحت هر شرایطی من وفادار به شرکت خواهم ماند. یعنی درست است که شرکت در حال ورشکستگی هطت ولی من اینجا بودم، با آن ها بزرگ شدم، نمیتوانم شرکت را رهاکنم و تا آخر با اون خواهم ماند. پس ببینید که این هم باز یک ویژگی عجیب هست، یک عده رها میکنند، یک عده با دید اصلاح گرایانه خلاف جهت آب سعی میکنند شنا کنند، عده دیگر هم وفادار میمانند. باز هم چیز عجیبی که فهمیده بودند این بوده که، تو نمیتوانی به راحتی پیش بینی کنی که اون یه راه حل بالا را انتخاب کنی، زیرا این موضوع به شخصییت و هوش اون ها ارتباطی ندارد، یک دینامیک پیچیده دیگر وجود دارد. باز از یک گروه دیگر نام ببرم و بحث را تمام کنم، Rostam Banaji یکی از روانشناسان بسیار تأثیر گذار هست متولد حیدر آباد هست و در هند درس خوانده، بعدا هم مهاجرت کرده و توی هاروارد هست و فرد دیگری بنام جون جاست کا امسن من هست و توی دانشگاه Yale هست، اینها یک تز قشنگی دارند، میگوید ببینید به نظر می آید انسان ها، که اگر چیزی خلاف باور های شماست، میگن به خودشیفتگی تود ضرر زد، درواقع میگوید ما سه نوع ت جبح گری داریم، Just the application 1چیزی که باور های من و گرایشات من را زیر سوال میبرد، من به آن حمله میکنم، یا کار هایی که با نتیجه گیری های من همسو هست من اون هارو توجیح میکنم ، گروه دوم این بوده که مثلا اگر همشهری من، هم گروهی من، یک کاری لکند من به او وفادار خواهم ماند، ولی خب این دوتا را میدانستند و در واقع قسمتی که کشف آنها بوده این هست که، اون هم این هست هرچیزیکه رایج هست من اون رو توجیح میکنم، یعنی مثل اینرسی میمونه، یک چیزی که مثل رسم میمونه و جا افتاده است، درواقع از قدیم مانده است من اون رو توجیح میکنم، یعنی یک سوگیری هم به عنوان اصل آب و گل داریم. درواقع اون معتقد هست که سیستم تکاملی ما، به سه محور سوگیری دارد، آنچه من درست میپندارم، آنچه همگروهی های من درست میپندارند و آنچه بوده و حق آب و گل دارد. جالب است که گاهی توجیح سیستمی با توجیح گروهی، در تضاد قرار میگیرد، یعنی شما حس میکنید که به نفع منافع همفکر هام هم نیست، درواقع از یدیم اینجوری بوده، چون از یدیم اینجوری بوده و درواقع قدیمی هست، حتما درست هست، من دست در شنا کر ن خلاف جهت اون نمیگذارم؛ حالا چرا این در کتاب Todd kashdan مطرح هست اینه که شما ببین که وقتی شما یک شیوه جدید تولید میکنی، یک سبک هنری جدید مطرح میکنی، با سه دسته مخالفت مواجه میشوی، یک عده بهشون برمیخوره چون گفتم اصلا حسادت بشری را دست کم نگیرید، من فکر کنم که جالب بود، افراد حتی فانتزی های منفور جنسی خود را حاضر هستند اعتراف کنند، ولی حسادت خودسون رو اعتراف نمیکننند، این یکی از ریشه دار ترین مکانیسم های دفاعی ما میباشد، متعسفم ولی درواقع همینجوری هست، دیگری گروه هست، حالت سوم هم این هستکه خب بوده دیگه، قدیمی هست، حق آب و گل دارد، درواقع وقتی ایده نو می آوری هگه حتی همکاران خودت گارد میگیرند، یک عده هم هست که میگویند مثلا همیشه این روش بوده، قدیمی تر هست، درواقع بهتر و درست تر هست، ولی شما داری خلاف جهتش عمل میکنی. اما نکته قشنگی هست میگوید اگر همیشه اینگونه باشد، که همیشه گارد آدم اا بسته است، پس نوآوری از کجا میاد، همبشه هم اینگونه نیست، درست است که از نظر تکاملی اجازه ندهی کسی از بقیه بالاتر برود، یا اینکه وفادار به گروه باشی و هر کس علیه آن عمل میکند، جبهه بگیری، ولی مثل نیروهایی که در اتم وجود دارد، ما نیوهاز متضادش را هم داریم، از یک طرف باید بتوانی از گروه های بیرونی و غیرخودی یک چیزی کسب بکنی، مبحثی هست که به آن میگویند توسعه خویشتن، یعنی با وجود اینکه شما به شدت تعصب همکاران و هم گروهی های خود را دارید، ولی متوجه میشوی یک گروه دیگر کشف جدیدی کرده است، اول مقاومت میکنی ولی بعد میبینی اگر اون رو وارد گروهمون کنیم بهتر هست، اول هم گروهی ها میگویند داری توجیح گروهی را زیر سوال میبری، از قدیم اینجوری بوده، یعنی درواقع چگونه هست که شما وفداری گروه و سیستم را کنار میگذاری و دنبال راه نو میروی و آن را میپذیری. چند مقاله هست که به آنها اشاره شده که چه کیانی حاضر هستند از اون وفاداری کور خود بکاهند و یک سرک در گروه بغل بزنند و یک چیزیکسب کنند و به گروه خود بیاورند، درواقع بعضی ها هم هستند وقتی میبینند گروه دیگری کشف جدیدیکرده است گروه خودشان را ول میکنند، این چجوری اتفاق می افتد، راجب این امیدوارم در جلسات بعد صحبت کنم. ادمه مبحث را در جلسات بعد دنبال خواهم کرد. راستی این اسلایدی که روبه روی شما هست تصویری از یک منطرا حیرت انگیز هست که قشنگی و عظمت آن این است که بزرگترین،دهانه آب شیرین هست که به اقیانوس اطلس میریزد، این بزرگترین خلیجی هست که آب شور با شیرین قاطی میشود. حدود 155هزار کیلومتر مربع آبگیر آن هست که خیلی بزرگ است. دلیل اینکه از این تصویر استفاده کر م را درمبحث بعدی توضیح خواهم داد،که در آنجا آب شور و شیرین حدود 150کیلومتر طول میکشد تا آب شیرین کم کم با آب شو وقیانوس یکی شود. گروه انسانی چگونه است، یعنی وقتی یک گروه به گروه دیگر میرسد،چه میشوند؟ در نگاه اول این هست که مانند آب شور و شیرین باهم قاطی میشوند، خیر اولاًاون ترچیح درون گروهی شکل میگیرد، مقاومت در برابر ترجیح درون گروهی شکل میگیرد، یک عده هستند که احساسمیکنند گروه دیگر چیز قشنگی دارد و دنبال توسعه خویشتن میروند، اینهایی که میروند از گروه دیگر چیزی برداشت کنند خلاف جهت آب شنا میکنند و با مقاومت این یکی گروه مواجه میشوند و یک توربولانس و خیلی چالش خیلی عجیب غریبی توی این گروهاشکل میگیرد، تا آخر اون گروه اقلییت یا مغلوب میشوند یا هنجار جدید ایجاد میکنند. در واقع وقتی دوگروه انسانی باهم برخورد میکنند چه اتفاقی می افتد. آیا این از عقاید خود کوتاه می آید و از عقابد گر ه دیگر استفاده میکند یا به شدت گارد میگیرند و اصلا باهم قاطی نمیشوند. این ها قسمتی بسیار قشنگ از روان شناسی رفتار جمعی و علوم شناختی است. تا جلسه بعد خدانگهدار