عرض سلام خدمت دوستان عزیز به جلسه ی دوازدهم از مبحث قضاوت نقادانه و باور به توطئه میرسیم. من میخوام در این جلسه به یک جمعبندی بپردازم که خب در مورد دو روایت “الف” و “ب” . روایت “الف” روایت رسمی بر مبنای توضیحات ساده و نبود عناصرپنهان استواره و روایت “ب” و حالا “ج” “د” و ..اینها میتونه ادامه پیدا بکنه و بر یک توصیفات پیچیده تر استوار است . ما وقتی این دو روایت رو میبینیم کدومشون رو بپزیریم؟ خیلی دشواره و از اون طرف اتوماتیک نباید ما همیشه روایت “الف” رو بپذیریم. چون میدونیم اون موقع شما تبدیل به یک موجود ساده لوح ، Gullible، اصطلاحا فریب خور میشید و در واقع یه عده میگفتن فلاسفه که اصلا انسان موجود homo credulous هست.انسان خوشباوره، همچیو زود میپذیره. همینجوریه از اون طرف هم خب همش بخواین همیشه رویت “ب” رو بپزیرید کم کم توی توطئه غوطه میخورید و زندگی عادی براتون دیگه میسر نخواهد بود. راهش اینه که من چند تا راهکار پیشنهاد میدم. اینا رو اجرا کنید بعد از اون بین “الف” و” ب” انتخاب کنید .چون میدونید همیشه انتخاب “الف” درست نیست .بعد از اینکه این پله ها رو طی کردیم، اون موقع اگر شما سعی کنید انتخاب کنید امید هست که شما در واقع گزینه ی صحیح تر و اونیکه به واقعیت نزدیکتر رو انتخاب کنید. پس این هشتا در واقع شاید یک مروری بر مباحث جلسات قبل هم باشه. یک: تقویت تفکر بر مبنای Self-organization دوستان عزیز با این پدیده ی Self-organization آشنا بشید، گاهی اوقات سیستم های حیاتی و سیستم های انسانی بدون این که دست هدایتگری پشتشون باشه یا توسط فرد یا شخص یا گروهی هدایت بشند، میتونن ارگانیزیشن های خیلی پیچیده ای ایجاد کنند. ما در بیولوژی پدیده ای داریم ؛به نام هوش گله ای Swarm intelligence ، که در واقع شما میبینید مثلا ملخ ها، پرنده ها همه با هم یه دفعه میرن یه سو. همه با هم مثلا یه دفعه مهاجرت میکنند یا حمله ی مثلا همین آفتها رو شما ببینید …اصلا شما میگید که فرماندشون کیه؟ اینا چجوری دارن اینقدر منظم حمله میکنند؟ پله پله میگیرن میان جلو؟ آره ولی در اون ها متوجه میشید که هدایتگری وجود ندارد. حتی برای اون هایی که علاقه مند به مباحث پیچیده تر Mind هستند، ذهن هستند . دنیل دنت” میگه که شاید مغز ما هم همینجوریه. مغز یک سیستم self-organized باشه. یه جمله ای داره که من وقتی این جمله ر, خوندم هنوز که هنوزه بهش فکر میکنم ، لرزه به اندامم میفته و دنیل دنت” میگفت مشکل مغز انسان اینه، مشکلی که neurologist ها، neuroscience ها ، روان پزشک ها میبینند. وقتی مغز رو میان دقیق به اجزای خودش تجزیه کنند، متوجه میشن که No body is home ، کسی خونه نیست . یعنی در واقع مغز هم یک سیستم self-organized ، این که کجای مغز دستور میده شما مثلا دستتو بیار بالا؟ کجای مغز تصمیم گیری میکنه؟ کجای مغز هست که مثلا باعث میشه من جواب طرف رو بدم ؟اون مقوله ی اراده ی آزاد decision making متوجه میشید که هیچ جای خاصی نیست، اونجوری که دکارت” ادعا میکرد homunculus یا آدمکی در کار نیست . این مغز به شیوه ی self-organizedبه نتیجه گیری میرسه. نورون شلیک خودشو میکنه که برآیند اونها درواقع تصمیمگیری شما خواهد بود . پس با پدیده ی self-organization آشنا بشید. ترافیک،بازارهای اقتصادی، گاهی اوقات رکودها ، تورم ها، نایاب شدن یه جنس در بازار، خیلی موارد self-organized ، این نیست که چهار نفر دارن این جنس هارواز تو بازار جمع میکنن ، انبار میکنند. خب یک پانیک پیدا میشه، پانیک که پیدا شد مردم شروع به خریدن میکنند. قانون عرضه و تقاضا هست. وقتی عرضه کم باشه ،تقاضا زیاد باشه نایاب میشه، اونایی که جنس کمی در اختیار دارند سعی میکنند عرضشون رو محدود تر کنند و یه دفعه شما میبینید یک 4:14 یا بحران اقتصادی پیدا میشه . پس حواسمون باشه خیلی از وقایع self-organized هستند. و این یک تبحر میخواد که شما ببینید این واقعه که اتفاق افتاد self-organized یا اون پشت سه -چهار نفر نشستن دارن انگولک میکنند. خب این نکته اول . نکته ی دوم: میگن که هر موقع شما با یک conspiratorial thinking دیدی ، به نقد جدی اون بپرداز ، به من چه نگو !شروع کن روش فکر کردن.. حالا مثال خودم رو بزنم .من واقعا با این قضیه چندین ماه درگیر بودم که آیا اون آپولو11 روی کره ی ماه پیاده شد یا نه ؟ چون از اون طرفم یه سری فیلم میدیدی ، گزارش میدیدی که یه عده میگفتن نه اینا ساختگی بوده و واقعا چندین ماه من دنبال ادبیاتش بودم ،دنبال اون Fact ها علمیش بودم و برای من خودش.. حتی بعضی شب ها نمیتونستم بخوابم یا پاشدم نصف شب برم سرچ کنم ببینم فلان چیز چی میگه؟ فلان کتاب رو پیدا کنم .. پس یک تمرینی بکنید با اینها ،چون باعث قوی شدن بدنتون میشه .هرجا شما نظریات دیدید و میتونید نظریاتی شروع بکنید که خیلی هم از نظر فردی چالش برانگیز نباشه . ترور کندی” قضیه ی پرنسس دایانا” اینکه HIV رو برای جمعیت gay ها ساختند؟ و شروع کنید شواهد رو ببینید. به مغز تمرین بدید که در واقع بفهمید کجاها درسته ؟کجاها غلطه؟ حتی بند سوم نوشتم تفکر نقاد برای تحلیل امورparanormal. وقتی شما یه امور paranormal میبینید ، paranormal میدونید دیگه به چند دسته طبقه بندی میشه، telepathy، psycho kinesis، clairvoyance و این ها هستند. مثلا psycho kinesis اینکه افراد میشینن میگن با ذهنشون اجسام رو حرکت میدند. شما همینجوری راحت از کنارش نگذرید. من متاسفانه دیدم که اره خب ممکنه باشه، ممکن هم هست نباشه به ما چه؟ حالا چه فایدهای داره بدونیم یوری گلر” میتونست چنگال را خم بکنه با نگاه کردنش یا نه ؟ولی من فکر میکنم که نه آدم باید کنجوکاوی علمی داشته باشه. باید بری تهش رو دراری. آیا ما میتونیم از یک اتاق به اتاق دیگه ذهن خودمون رو منتقل بکنیم ؟ و میریم میبینیم پژوهش های بسیار متعددی صورت گرفته که آیا ما میتونیم ؟مثلا clairvoyance داشته باشیم؟ clairvoyance یعنی چی؟ یعنی یه خودکار یا خودنویس از طرف میگیرن و تو اون نگاه میکنن و مثلا پیشبینی میکنند که چه اتفاقی برای طرف افتاده و این خیلی مد هست توی سیستم paranormal وtelepathy و اینها.. یا مثلا این جمله ای که شما میشنوید مرتاضه اینقدر تمرکز میکنه از زمین بلند میشه یا مثلا یه مرتاض هست که خیره میشه بعد قطار از ریل خارج میشه . من میخوام بگم که نگین به ما چه!!! برید ته اینارو درارید.. ببینید حرف از کجا اومده؟ چقدر سند پشتش هست؟ اگر هست مکانیزمی که میگن چیه؟ و این خودش یک ورزش فکری هست و وقتی شما این ورزش های فکری رو بکنید اون موقع قدرت نقادانه شما در حوزه های دیگه تقویت میشه، اینرو نشون دادن مثلا دیگه به این راحتی نمیپذیری از من چون این چند روزه خیلی سوال شد که آیا خوردن اتانول درواقع الکل ،جلوی ویروس رو میگیره؟ یا مثلا اینایی که تریاکی هستند کمتر به کرونا مبتلا میشن ؟ به COVID-19 مبتلا میشن؟ و میپرسیدم این Fact هارو از کجا میارید؟ خب شنیدیم یه نفر گفت که مثلا تریاکی ها نمیگیرند.. و میبینی یه دفعه عده ای آدم باور میکنند. یعنی همون مسئله ای که دنیل گیلبرت” گفت پذیرش اولیه ی گزاره ها و وقتی که پشتش اون قدرت آنالیتیک نباشه و شما مثلا میگی خب الکل با چه مکانیزمی جلوی بیماری رو میگیره؟میگی میره میشوره دیگه. خب باید شما در واقع بعد بیای فکرکنی که نکنه من درگیر یک پذیرش اولیه ی گزاره شدم و بعد چون قدرت تحلیل آنالیتیک ثانویه رو ندارم چون یه intuition میاد دیگه ، عه! راست میگه ها الکل همچی رو میکشه پس intuition اولیه رو نمیتونم نقد کنم و بعد درگیرش میشم . یه راه خوب اینه که شما قدرت نقدت بره بالا ، اینه که به هر اموری که به نظرت پیچیده است ولی ممکنه حتی به زندگیتم ربط نداشته باشه فکر کن، واقعا آیا عده ای هستند ؟ میگه ما رفتیم یه محفلی دیدیم سر یارو رو بری، از تنش جدا کرد بعد دوباره چسبوند سرجاش.!!! آخه همچین چیزی میشه ؟! چجوری میشه؟ نمیدونم حالا بهش فکر نکردم. نکنه این از همون Acceptance Espinoza ایست که میگه اون تو گیر کرده و روشم فکر نکردی. گفتم من خودم واقعا احساس immolation میکنم. به چند نفرم گفتم حتی که دیوارچین از کره ماه دیده میشه !!بعد یه ذره که فکر کردم دیدم که آخه کجا دیده میشه؟ عرض دیوار چین تو اون فاصله ی سیصد هزار کیلومتر اصلا قابل دیدن نیست. چهار: جلوگیری از تعدیل یا قطبی شدن گروهها و اطلاعات. اینو باید چیکار کرد ؟ نمیدونم .. ولی این هشدار رو باید در ذهن داشته باشیم که این کانال های تلگرامی، این ولاگ ها، Facebook انواع account ها کم کم با گذشت زمان دیدید. لااقل در کشور های غربی قطبی شد ، Polarize شد . و اگر شما فقط تو گروه خودت بمونی، ممکنه که هی فقط افکار همدیگه رو تشدید کنید .در واقع اون پژوهش قشنگی که مایرز” به هزار و نهصد و هفتاد نشون دادهبود.آدمای همفکر وقتی با هم دیگه هی پست پس و پیش میکنند، به همدیگه Share میکنند، بعد از یه مدت افکارشون تو همون حوزه تقویت بیشتر و بیشتر میشه و بعد به حدی میرسه که دیگه با دیگران نمیتونند connect بشند. پنج: پیشگیری و مدیریت حس درماندگی و سرگشتگی. اگه خاطرتون باشه گفتم که در شرایطی که ناهمخوانی هست، کنترل وجود نداره ما 9:59 بیشتر میبینیم. پس اینکه خودمون رو آروم نگه داریم، اضطراب درونیمون رو کم بکنیم در درک دقیق وقایع بیشتر بهمون کمک میکنه. اون واکسیناسیون پیشگیرانه در آموزش ، inoculation یادتونه ؟ اگر شما خیلی از توجیهات رو اول بشنوید ، کمتر درگیر اون باور ناخودآگاهش میشید.که برای همینه که هر موقع شما یه نظریه رو مطرح میکنید، باید تمام رقیبای اون، حتی علیه اون رو هم مطرح بکنید. این بسیار به شما کمک میکنه و در واقع شما هر دو جناح رو پوشش بدید .وقتی شما فقط سمت خودت رو پوشش میدی درواقع باعث میشه که در انسداد این قرار بگیری که همونطور که شما ایمنی به یک ویروس ناشناست نداری، ایمنی هم به یک فکر ناشناس نداری.و وقتی اول بار به خصوص در شرایط نبود کنترل و هیجان به هم ریخته بشنویدش درگیر اون فرایند Espinoza میشی و درواقع بدون این که بخوای پذیرفته میشه و اون تو گیر میکنه. پس گستردن اطلاعات مردم بسیار مهمه. برای همین آموزش Factها ، حتی تو مواردی که ممکنه شما بگید آخه به چه درد آدم میخوره! به تقویت ذهن شما کمک خواهد کرد. یک صفتی هست که اخیرا دارن روش کار میکنند به نام AOT . من در اون مبحث فرآیند تفکر که انشالله فرصتی بشه خدمتتون ارائه خواهیم داد بیشتر صحبت خواهم کرد .در واقع Active open-minded thinking یعنی درواقع یه …داشتن ذهن باز ، فعال . علاوه بر این که شما باید ذهن باز داشته باشید، باید ذهنت باز فعال باشه . ینی فعالانه باورهای خودتون رو و الهامات خودتون رو نقد خیلی صریح بکنید و در واقع بی رحمانه نقد کنید که همونجوری که به دل من اومده ، آخه همینجوری هم که نمیشه که واقعا شواهدت چیه!! و Alternative ها و دقیقا نقطه ی مقابلش رو هم فکر بکنید. بند هفتم: میگن نفی و تکذیب پررنگ و شدید امور نادرست، اون 12:8 رو یادتونه؟ تکذیب . که گفتم هیچوقت اثرش پاک نمیشه. یه عده گفتن خب پس ما باید چیکار کنیم ؟اگر یه عده بیان یه حرفای Nonsense بگن، همین مثالی که گفتم، مثلا شما فکر کن میگن تریاک بکشی کرونا نمیگیری. همین که این رو شما بشنوید حتی اگر عصری، وزارت بهداشت بیاد این رو تکذیب بکنه، درصدی از اون دیدیم تقریبا قد یه 12:34 تو جامعه طرفدارانش میمونند. پس جمله ای که گفته میشه اینه که تکذیب معمولا باید چندین برابر اون گزاره ی اولیه باشه. برای همینم هست که اگه یه نفر به شما تهمت اخلاقی زد گفت شما دزدی! به صرف اینکه بعد بیان بگن نه اشتباه شده شما دزد نبودی کفایت نمیکنه ،برای اینکه اون اثرش اون settle اش میمونه و برای همینم هست که خیلی از کشورها به این نتیجه رسیدند که اگر شما یه چیز بی مورد گفتی. مثلا یه تهمتی به یکی زدی باید چندین برابر مجازات بشی. برای اینکه خیلی پررنگ هست و این یه ذره بحث رو ترسناک میکنه. یعنی اگه یکی دیدین تو مباحثه با شما یه حرف نامربوطی زده ،باید قویا وقت زیادی بذاری و بگی که نه اینجوری نیست ، به صرف این که بگیم نه اشتباهه من این حرف شما رو تایید نمیکنم ،اون برده! چون در واقع اون اولین ضربه رو زده. این واکسیناسیون پیشگیرانه هم نداشتی و حرف اون فراگیر میشه. پس قضیه ی نفی امور غیر علمی باید خیلی پررنگ بود و نمیشه فقط به این بسنده کرد که دیدیم نه یه جا اون پایین تکذیبیش اومد.و شماره ی هشت : یاداوری کنید که اتفاقا اعتقاد به خیلی از توطئه ها فراگیره . یعنی فکر نکن فقط به عقل تو رسیده و دیگران نفهمیدند و به همین دلیل اون حس این که من یکی تکم و من عقل کلم بقیه عذر میخوام عوام گوسفندان هستند رو از خودتون دورکنید. حالا وقتی شما اینا رو دور کردید و در واقع این مجموعه رو در ذهنتون، درواقع تمرین دادید ،پرورش دادید امید هست که انتخاب های شما بین گزینه ی “الف” و “ب” انتخاب درستی باشه. من نمیدونم نباید اتوماتیک همیشه به “الف” معتقد بود ، ولی زمانی شما به “ب” معتقد بشید که این هشت بندی رو که گفتم قشنگ برس تسلط پیدا گرده باشید. و مثلا شما ببینید اگر شما به همه ی در واقع این بندها توجه کنید ،میشه گفت پ یک ذهن ورزیده دارید همونطور که یک ورزشکار ، یک بدن ورزیده داره و اون موقع میتنی فکر کنید “الف” یا “ب” ؟؟چون جالبه که میگن بعضی از این تئوری های توطئه هم درست درومد! مثلا یه عده میگفتن که واترگیت” رو بابا این چیه؟ همش میخوان نیکسون” رو خراب کنند دیگه. اینم داستان.. حالا میخوان بگن نیکسون” پشت همه ی وقایعه. دیدیم واضحا واترگیت” درست درومد! یا بعضی مواقع شما میبینید دستکاری های شرکتهای دارویی در اطلاعات درست در میاد ،همش درسته میگیم واکسن ها اوتیسم نمیارند ولی بعدا در اومد که خیلی از این داروها ،دوستان عزیز میبینند.. مثلا داروهایی مثل زولپیدم اولش گفتن که این هیچ وابستگی و اعتیادی نمیار. ولی بعدا مشخص شد که شاید رقابت با بنزودیازپین ها بوده و سعی کرده بودند که بازار بنزودیازپین هاروخراب کنند در نتیجه اطلاعات رو به صورت اغراق آمیز نشون دادن که بنزودیازپین ها بسیار اعتیادآورند و برعکس این اعتیاد نداره و میبینیم متاسفانه خیلی ها درگیرزولپیدم شدن. الان بسیاری از اینها در رشته ی ما وجود داره و میبینیم که آدم باید بشینه یه تفکر نقاد رو پیاده بکنه از یه طرف شما میبینی که یه عده میگن نه داروهای روانپزشکی کاملا امن هستند، یه عده ی دیگه دارن نظریات توطئه مطرح میکنند که آره پشت مثلا فروش ریتالین یه توطئه هست میخوان همه رو ریتالینی کنند. شما زمانی میتونید گزینه ی “الف” یا “ب” رو درست انتخاب کنید که این بند هارو طی کرده باشید و اگر مثلا شما فرض کن به این نتیجه رسیدی که نمیدونم پشت فلان دارو حتما یه توطئه و دسیسه ای هست و در عین حال به تمام اون نظریاتی که من گفتم معتقدی.. نمیدونم کره ی ماه ، و نمیدونم HIV برای gay هاست و اینا.. یه ذره باید شک کنی که چجوره که من همش دارم گزینه ی “ب” رو انتخاب میکنم؟ باید یه زمانی هم “الف” رو انتخاب کنم. پس نکkه این Default mode مغز منه. و به شما یه هشدار باشه. اون طرفش هم درسته دیگه. یعنی یه کسی که همش داره یگ گزینه ساده رو قبولمیکنه. خب امیدوارم این بحث دوازده جلسه ای برای شما قابل استفاده بوده باشه .شبیه یک سریال شد ،یک season با دوازده episode . و میخوام این episode رو اینجا به انتها ببرم. منتها اینجا قبلش حیفم اومد شاید به عنوان یک استراحت و حسن ختام براتون یه حکایتی رو بگم که من این رو یه حکایتیه که دوسش دارم، به نظر من یکی از اون حکایت های خیلی قشنگه، گزینه ی “الف” در مقابل گزینه ی “ب” هست و چون خیلی هم حالا زمان از روش گذشته میشه منصفانه تر بهش نگاه کرد و من این رو بعضی موقع ها سر کلاسها مثال میزنم که شما به روایت “الف” علاقهمندی یا به روایت “ب” ؟ اون توطئه اش زو میخوا ببینی؟ یا ساده اسش رو میخوای ببینی؟ و اسمش هست The affaire of the necklace . در واقع مقوله ی گردنبند. و این داستان چی؟ این رو خیلیا ذکر کردن به عنوان چجوری یه تفکر توطئه در مقابل تفکر غیر توطئه وجود داره و هنوزم معماهاش حل نشده؟ اسلاید صد و شونزده رو اگر شما نگاه کنید یه گردنبند زیبا میبینید که الماس درشتی دروسطشه و چندین رشته از الماس و جواهرات هست .منتها این بازسازی شده ی اون گردنبند اصله. اون گردنبند اصلی نیست و از روی نقاشی ها و sketch هایی که ازش به جا مونده درواقع معتقدند که این گردنبند در اصل این ریختی بوده. حالا این گردنبند چی بوده ؟این گردنبند رو سال هزار و هفتصد و هفتاد و دو یعنی دویست و پنجاه سال پیش ، لویی پانزدهم” به نیت معشوقش مادام دوباری” درواقع میده بسازند. مادام دوباری” معشوقه ی لویی پانزدهم بوده. ولی قبل از این که بتونه این رو بخره و هدیه بده این سفارش داده بوده ،این لویی پونزدهم” در مدت کوتاهی مبتلا به بیماری میشه و ظاهرا آبله میگیره و از جهان میره و در نتیجه هیچ وقت دست مادام دوباری” به این نمیرسه.خب بعد از او لویی شانزدهم” نوه ی لویی پانزدهم”به سلطنت میرسه و در واقعان گردنبند هم رو دست تولید کننده هاش میمونه و اونا مونده بودن که میگن .. تخمینی هم که میزنند میگن به پول الان این گردنبند حدود بیست تا بیست و پنج میلیون دلار میارزد. و اون جواهرسازان گفتن بابا ما داریم ورشکست میشیم کلی زحمت این روکشیدیم، کسی نیست این رو از ما بخره و پیشنهاد میدن این دفعه ملکه ی جدید ،همسر لویی شانزدهم” ماری آنتوانت” اون رو خریداری کنه. ماری انتوانت” این روایت رسمی هست :میگه گردنبند رو میبینه ولی به لویی” شوهرش میگه که نه من این و نمیخوام الان فرانسه در بحرانه، مردم نیازمند غذا هستند ، نمیدونم وضع اقتصاد خوب نیست، این خیلی اسرافه من که بخوام این رو بخرم خیلی قشنگه ولی نمیخوامش. و در واقع داستان به این صورت اونجا تموم میشه . ولی بعدا پای یک کاردینال بسیار متمول به نام کاردینال د روهان” به Versailles بازمیشه. اسلاید صد و هجده عکس ایشون رو میبینید. کاردینال متمولی بوده که یه ذره هم خوب خوشگذران بوده، اونجا به قول چیز مخواسته یه ذره خوشگزرانی تو Versailles بکنه. و میوفته برای این و اون خرج کردن. و با خانمی آشنا میشه به نام ژان د لاموت” که در صد و نوزده عکس ایشون رو میبینیم .این خانومم از این خانم های درباری بوده با روهان” که میفهمه خیلی پول داره سر و سری پیدا میکن. یه جوری معشوقش میشه و اینا.. بعد روهان” میگه من ملکه رو خیلی دوست دارم ولی ظاهرا ملکه از من خیلی دلخوره با من خوب نیست. میگه که خب شروع کن براش نامه نوشتن من ندیمشم نامه های تو رو به دست ملکه میرسونم. روهان ” هم برای ملکه ماری آنتوانت” نامه مینوشته و اونم ظاهرا جواب میداده. یعنی رابطشون بوده. بعد کم کم متن نامه ها عاشقانه میشه، ماری آنتوانت ” ظاهرا به روهان” حس پیدا میکنه و روهان” هم به ملکه حس پیدا میکنه. ملکه آنتوانت” مینویسه که نمیدونم لابددیگه.. من حالا این قسمت هاشو دارم از خودم میگم… لویی” خسیسه..برای من خرج نمیکنه و اه اصلا حوصله ی این مرد رو ندارم و.. مثلا من این گردنبند رو خیلی دوست دارم اگه میشه یه پولی به من قرض بده ..حالا من یه زمانی انشالله داشتم پول تو رو پس میدم . من این گردنبندرو بخرم. من خیلی این چشم گرفته و اگه من دوست داری و از این جور چیزا… خلاصه روهان ” میگه که خب من خیلی دوست دارم ببینمت وبعد یه قراری میذارن، یک جور حالا عاشق و معشوق که نمیدونیم.. اینجاش میگن که ایمانمون نره الله و اعلم. چ اتفاقی میوفته… همدیگر رو میبینند تو باغ . لابه لای درختا و اینا..بعد چند روز بعد روهان” پول میده و این گردنبند رو میخره میده به ندیمه که برسونه دست ملکه. و بعد اتفاقی که میوفته اینه که چند روز بعد اون ندیکه ها و اینا غیبشان میزنه و روهان” هم بیچاره همینجوری میمونه و بحث برای این پیش میاد که چی میشه؟ میره میگه بابا من گردنبند خریدم.. اینا ها نامه دارم. آنتوانت” به من نامه داده که دوست دارم و نمیدونم چون پایینش امضا کرده Marie Antoinette the France .و در واقع یه عده نگاه میکنن میگن که خب تا نامه رو نگاه میکنه اون لویی شانزدهم” عصبانی میشه .میگه مگه تو نمیدونی اشراف فرانسه فامیلشون یا لقبشون رو نمینویسند. انقدر ما بزرگیم که اصلا اسممون کافیه. من مینویسم Louis the France اونم مینویسه Marie the France .این نامه جعلیه و این گردنبند داستانش چیز دیگست و بعد متوجه میشن ، میرن والوا” رو پیدا میکنند ومیگیرنش اون خانم والوا” رو.و خانم والوا” اعتراف میکنه که آره ما این آمار رو جعل میکردیم، میخواستیم کاردینال رو بتیغیم و اون خانمی هم که با کاردینال روهان” ملاقات کرده یک Prostitute هست، یک تن فروش هست. ما رفتیم تو یکی از این بار های پاریس پیداش کردیم به نام نیکول لوگه د اولیویا” باس ملکه رو من دسترسی داشتم، کردم تنش قشنگ شمایل اون رو پوشید، رفت اونجا اینم فکر کرد ملکه اصله.اونجا دلش خوش شد که مثلا با ملکه سروسری پیدا کرده و این داستان هست، محاکمه هم صورت میگیره و یه عده میان شهادت میدن که آره این قضیه اینجوری بوده و اون مادام والوا” رو میگیرن و یه دونه V روی پشتش داغ میکنند به معنی le voleur، دزد . این وقایع تو سال هزار و هفتصد و هشتاد و پنج اتفاق میفته و به ظاهر تموم میشه .این داستان خیلی جالبیه . ولی نکته ای که هست اینه. یه مدت میگذره به سمت انقلاب میره فرانسه و بعد همه میگن که نخیر این داستان اینجوری نبوده، اون خانم والوا” ورمیاره میگه به زور به من گفتن این کار رو بکن، به زور این خانم نیکول لو گیل” رو آوردن گفتن تو اعتراف کن که تو نقش ملکه بودی. ملکه ی اصل بوده و در واقع اون ورژنی که به عنوان رسمی ،درباره فرانسه اعلام کرده بوده برای پوشاندن فساد ملکه بوده و ملکه خودش بوده و در واقع این کار رو کرده .البته روهان” هم این موقع از دنیا رفته بود و جالبه که وقتی ملکه رو محاکمه میکنند و به سال هزارو هفصد و در واقع نود و سه با گیوتین سرش رو قطع میکنند، یکی از جرم هاش این بوده که همین مسئله ی گردنبند .که ببینید ملکه چقدر فاسده. میرخ همچین کارهایی میکنه، نمیدونم میره معشوقه میگیره.. چی بگیره که از این مردا پول بگیره که واسه خودش گردنبند بخره اونم در زمانی که فرانسه پول نداره.وجالبه که این دو روایت تو فرانسه موند.کدومش درسته؟ آیا اون ملکه واقعا این کار رو کرده و این آدمها قربانی هوس بازی ملکه شدند؟ اینی که این گردنبند رو میخواسته یا اینکه نه واقعا راست میگه، واقعا همچین چیزی بوده یه سری شیاد بودند که بعدا سعی کردند نقش مظلوم و قربانی پیدا کنند. اون مادام والوا” ادعا میکنه که قربانی رژیم فاسد سلطنت شده و انقلابیون هم چون شور و هیجان داشتند حرف اون رو قبول میکنند که آره داستان این بوده و ببین این طفلکیا رو به زور گیرانداختن در صورتی که خود ملکه بوده .هیچ وقت این قضیه به درستی حل نمیشه و بر روی این کلی داستان و فیلم و روایت هست. Alexander dumas پدر در واقع The Queens Necklace رو داره که داستان گردنبند ملکه و هیچ وقت نمیتونن این رو مستندش کنند. همیشه دو تا داستان نیستند و حتی چند فیلم هالیوودی هم هست. The affaire of the necklace و اینها.. و اتفاق دیگه ای که هست خب یه عده مین که پس گردنبند کجا رفت ؟ اونم هیچ وقت پیدا نمیشه . یعنی میگردن و اون الماس درشت پیدا نمیشه . حالا دوستان اگر اون Titanic جیمز کمرون” رو دیده باشن آخر فیلم یه دونه الماس دست اون قهرمان فیلم ، رز بوده ، پیرزنه که اون رو میندازه توی اقیانوس و اونجا در واقع البته نه به عنوان Fact به عنوان حالا داستان.. مثال جیمز کمرون” در فیلم ادعا کرده که آره.. آخرسر اون الماسه اون بوده که افتاده قعر اقیانوس. ولی عملا الماس هیچ وقت پیدا نمیشه و این ابهام میمونه .من فکر کنم خود اون کاردینال روهان” هم تفلکی تا آخر عمرش تو این ابهام میمونه که آیا واقعا با ملکه سر و سری داشته یا اینکه نه صرفا یک خانم تنفروش بوده که لباس ملکه رو پوشیده و درواقع فریبش داده؟ تا آخر عمرش اونم بیچاره تو این حالت موند. و این مسیله حل نشده .خب حالا شما میتونی فکر کنید که کدام یک از این ها روایتها درسته؟ و هنوز که هنوزه یه عده دنبال اینن که سرنخ این رو پیدا بکنند. خب امیدوارم از این مبحث استفاده برده باشید و اینجا مبحث رو به انتها ببریم تا مبحث بعد خدانگهدار همگی.