شماره 85: Disgust

پادکست دکتر مکری
اردیبهشت 1395
قسمت پنجم

شماره 85: Disgust

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 85: Disgust
Loading
/

متن پادکست

… دوستان و همکاران عزیز ضمن عرض سلام اجازه می‌خوام از شما که بخش پنجم از مبحث disgust رو پی بگیرم. خب تا اینجا ما با ساختار disgustهم اگر خاطرتون باشه در برنامه‌ی چهارم آشنا شدیم . حالا سوال سر اینه که disgustچگونه به کودک منتقل میشه؟ و در واقع فرایندی که والدین یا محیط یا خانواده کودک رو دچار حس disgustبه برخی عناصر می‌کنن از کجا میاد؟ ما چندتا چیز رو وقتی با یک نگاه ظاهری مرور کنیم متوجه خواهیم شد، که مثلا چندش ها، همونطور که ترس‌ها در خانواده‌ها به یه حالت یکنواخت دیده میشه. به عبارت دیگر شما وقتی در یک خانواده‌ای می‌بینید چندش بالاست، در کودکان اون هم بالاست، یا همین مساله در مورد ترس و ترس از حیوانات هم وجود داره و حالا این سوال هست که آیا اینها یک ریشه مشترک ژنتیکی دارند که در واقع اون‌ها رو مستعد می‌کنه به ترس و چندش ؟به خصوص به حیوانات، به سوسک یا به اشیایی که خیلی ناخوشایند هستند و اجسامی که ناخوشایند هستند؟ یا اینکه نوعی فرایند یادگیری در اون وجود داره؟ بد نیست دو سه تا مقاله رو مرور کنیم و ببینیم چه دستاوردهای جالبی در این زمینه وجود داره، یکی از مقالاتی که من خیلی بهش علاقه دارم و حالا نه تنها توی این سلسله مباحث، در جاهای دیگه هم می‌خوام ازش استفاده کنم چون می‌دونید این سوال هست که حالا از چندش یه‌ذره دور بشیم و سمت فوبیا بریم، فوبیاها از کجا میاد ؟ مثلا چرا اینقدر فوبیا به مار فراگیره؟ البته فقط فوبیا نیست حس چندش هم به مار فراگیره. بعضی از نوروساینتیست ها براین باورن که بعضی از این‌ها ریشه‌های ارگانیک داره، ژنتیکی داره و ما مستعد چندش، احساس چندش یا ترس به بعضی از اینها هستیم و به خصوص راجع به مار حتی جالبه بدونید، استنلی راکمن” که شاید یک behaviorist بسیار برجسته است. به طرز غیرقابل انتظاری اعتقاد داره که آره ترس از مار و چندش ما به مار و این چیزهای دراز به صورت کرم و اینهایی که میلولن و در واقع این حالت پیچ و تاب می‌خورند و دارن، این یک منشا ارگانیک داره و ناشی از میلیون‌ها سال تکامل است و در واقع این میمون‌ها و پرایمت هایی که در جنگل‌های آفریقا زندگی می‌کردند، چون در واقع دشمن دیرینشون، مارهایی بوده که بر روی درخت زندگی می‌کردند، کم‌کم این فوبیا وارد ساختار در واقع مغز اون‌ها شده و حتی استدلالی که بر این زمینه دارند اینه که وقتی موجود دکورتیکه است و بخشی از کورتکسش رو از دست داده، سوپریور کالاکوروس، برای درک این اجسام چندش‌آوره، ترسناکی که بر روی زمین میلولند کافیه و موجود واکنش‌های اتونومیک به این نوع تصاویر نشون میده. خب از یک طرف ما مسئله‌ی استعداد ارگانیک رو داریم و از یک طرف دیگه ممکنه بعضیا پدیده‌ی یادگیری خیلی زودرس رو مطرح کنند. بگن نه استعداد ارگانیک وجود نداره، فقط ما یک دوره‌ی طلایی داریم در این دوره‌ی طلایی با قدرت بالا، والدین می‌تونن اطلاعات زیادی رو به کودک منتقل کنند و جالبه برای انتقال این کودک شاید خیلی نیاز نباشه که از fact و گزاره و کلام استفاده کنند، همون انعکاس‌های چهره گاهی اوقات می‌تونه کفایت کنه. خب مقاله ای که خدمتتون گفتم و بهش علاقه دارم اسمش هستMom told me scary things about this animal مادر در مورد این حیوان چیزهای ترسناکی به من گفته. Parents installing fear beliefs in their children via the verbal information pathway. والدین در واقع ترس رو از طریق یک مسیر کلامی، اطلاعات کلامی در کودکانشون نهادینه می‌کنند. مقاله‌ی جالبی ست در behavior research and therapy به سال دو هزار و ده. و نویسنده‌ی اولش هم پیتر موریس” است. داستان به این صورته که وقتی اومدن دیدن که آره درست می‌گیم، فوبیاها و در کنار چندش، disgustو حتی بیشتر که برسم صحبت خواهیم کرد، نفرت در خانواده‌ها، یک جنبه‌ی در واقع شاید به ظاهر وراثتی و ارثی داشته باشه. و مثلا فرض کنید ترس از سوسک ترس از موش و گربه و اینا خیلی مواقع تو خانواده‌ها به صورت مشترک در اعضای خانواده دیده میشه. حالا سوال سر اینه آیا این خانواده‌ها ذاتا استعداد بالا دارند؟ یا اینکه یک informationیا مسیر انتقال پیام خیلی کارآمد وجود داره که باعث میشه اینا همشون مثل هم بشن؟ در این آزمون اومدن خانواده‌ها رو به سه گروه تقسیم کردن و جالبه که در این سه گروه کاری که کردن اومدن درمورد یک حیوانی که کمتر کسی اون رو دیده، منم شخصا تا حالا از نزدیک اون رو ندیدم. بحث کردن.. حیوانیست به نام cuscus. cuscusتوی استرالیا زندگی می‌کنه و در واقع فرض کنید در آسیا، اروپا و آمریکا دیده نمیشه. حیوان خیلی خاصی هست، روی درخت زندگی می‌کنه و اومدن به هر یک از سه گروه، سه نوع توصیف از این حیوان رو به مادر آموزش دادن . به عنوان مثال آموزش خنثی، the cuscus has white teeth دندون سفید داره و این آموزش‌ها از حدی درست بوده‌ها، یعنی توش در واقع جنبه‌های واقعی حیوان رو گفتند. eats all sort of things . همه چیز می‌خوره. Can jump میتونه بپره. بوی خاصی داره. دوست داره که با دیگر حیوانات زندگی کنه. سر و صدای خاصی در میاره. تقریبا از تمامی نوشیدنی‌ها میاشامه. از درخت بالا میره به کمک در واقع پنجه‌هاش و شما ممکنه ندونی که cuscus میخواد چیکار کنه … این توصیف خنثی از این حیوان ناشناخته . برای یه عده توصیف مثبت ارائه دادن … از مادرها. مثلا دندون‌های ریز قشنگی داره، خیلی دوست داره توت‌فرنگی بخوره، شما تصور کنید یه حیوونی نشسته با دست های کوچیکش توت‌فرنگی می‌خوره خب اون رو خیلی cute می‌کنه، دوستداشتنی میکنه. اینور اونور میپره. همچین وول می‌خوره اینور اونور میپره. بوی خوبی داره . smells nice. خیلی خوبه که باهاش بازی کنی، احساس خوبی میده و دوست داره با بقیه‌ی حیوانات بازی کنه، صدای خاص دلچسبی داره، لیموناد می‌نوشه، اگه بهش بدید . خب اینکه حیوونی لیموناد می‌نوشه حالا چیز خاصی نیست ولی یه احساس بامزه میده دیگه حیوون مثلا داره لیموناد مینوشه. دست‌های خیلی نرمی داره و خیلی خوش‌اخلاقه. این توصیف مثبت از این حیوان. و برای یک عده توصیف منفی دادن، دندان‌های تیزی داره، حشرات خیلی عجیب غریب می‌خوره، ممکنه یه دفعه بپره گلوی شما رو بگیره، بو میده، بو به معنی بد stench و گاهی خطرناکه، بعضی موقع‌ها حیوانات دیگر رو می‌کشه، صداهای ترسناک و خشم‌آلودی درمیاره، خون هم بهش بدی می‌خوره، خب ببینید توی اون خنثی گفته بودن همه نوع آشامیدنی می‌خوره که واقعیت داره، لیموناد هم بهش بدی میخوره خب واقعیت داره، خب خونم بهش بدید می‌خوره واقعیت داره، پس ببینید رو جنبه‌های چندش‌آور، جنبه‌های ترسناک، جنبه هاب خوشایند و جنبه‌های خنثاش تو هر گروه در واقع تاکید کردن. پنجه‌های تیزی داره، اونجا تو خنثی گفته بودند از این پنجه‌های تیزش برای بالا رفتن از درخت استفاده می‌کنه، اینجا گفتن پنجه‌های تیزش اگه بکشه رو دست شما، دست شما زخم میشه. خب اینم درسته. بعد از اینکه در واقع این توصیف‌ها رو از این حیوان کردند، به مادر اجازه دادند که با فرزندشون تعامل بکنن و برای فرزندشون این حیوان معرفی بکنن و خیلی جالبه بعد از یک جلسه معرفی این حیوان بسته به اینکه مادر کدام نگرش رو داشته، فرزند سریعا سه حالت مختلفه منفی، بی‌تفاوت و مثبت رو کسب کرد و جالبه وقتی که اومدن میزان سرایت این رو از مادر به فرزند دیدن، دیدن تقریبا تمام واریانس قضیه توسط پیش‌داوری یا اطلاعات مادر توضیح داده میشه و تقریبا ربطی نداره یا سهم میزان مضطرب یا میزان برون‌گرا بودن یا میزان آرام بودن مادر و فرزند در این نوع مکانیزم انتقال تقریبا بی‌اثره. یعنی اینجوری نیست که مادرای مضطرب بچشون رو می‌ترسوند از حیوان و مادرایی که ریلکس هستند، مادرایی که نوروتیسیزم پایین دارن، از حیوان نمیرسونن . تو این آزمون دراومد که تقریبا تمام قضیه برمیگرده به باورها و اطلاعات مادر نه این که مادر چقدر نوروتیکه، نه اینکه مادر چقدر ترسوعه یا به قول خودمون مادر چقدر چندشوعه. پس درواقع این نیست، اون باورهاست که از طریق کلامی منتقل میشه و آن چیزی که درآوردن اینه که سهم کلام تقریبا تمامی واریانس، میزان نفرت، ترس یا علاقه‌ی کودک به این حیوان ناشناخته را توضیح میده. خب پس این یه دستاورد. تا اینجا به نظر میاد البته مقالات مشابه این هست، من این رو فقط به عنوان یک نمونه خدمتتون انتخاب کردم و اسمش واقعا قشنگه، Mom told me scary things about this animal . و خیلیا معتقدند این داستان ترس از مار، ترس از سوسک، ترس از اینها و یا چندش هایی که تو کودک شکل میگیره، خیلی به صورت ظریف subtle در کلام مادر در طی شاید یکی، دو جلسه به کودک منتقل میشه و تو ذهن اون پایدار میمونه. بیاید یه مورد دیگه رو نگاه کنیم، یه موردی که فراگیرتره، اونم داستان اینه که چندش از آدمای چاق و برگردیم به زمانی که هنوز کلام هم به اون صورت شکل نگرفته، اون در مورد کودکانی بود که تو رنج سنی پنج، شیش سال بودن، ولی الان بیایم سن پایین‌تر رو نگاه کنیم، کودکانی که در واقع در سنین اصطلاحا میگن older infant یا young toddler یعنی تقریبا هیجده‌ماه و تقریبا بیست و چهار ماهه. ببینن آیا مادر می‌تونه به کودک بیست و چهار ماهش هم همین قضایا رو منتقل بکنه؟ این دفعه در مقاله‌ی دیگری هفتاد مادر و کودک رو بررسی کردن. ژونال experimental child psychology دوهزار و شونزده . نویسنده‌ی اولش تد رافمن” . Toddlers’ bias to look at average versus obese figures خب یعنی اون سوگیری Toddlers’ در واقع کودکیست که دو ساله است. در نگاه کردن به تصاویر چاق یا معمول. اومدن چند تا تصویر از انسان‌ها گرفتن و این رو به کودک نشون دادن . چون می‌دونید کودک دیگه نمی‌تونه در سن دو سالگی علاقه، نفرت یا چندش یا ترس خودش رو به کلام بیاره به اون صورت. بلکه چیزی که هست نگاه کردن کودک مهمه، مثلا یه تصویر همزمان پخش می‌کنن یه آقایی هست چاقه یه آقای دیگه هست لاغر یا متناسبه و بعد زمان نگاه کردن کودک رو به هر کدوم از این تصاویر اندازه‌گیری می‌کنند، اگر کودک gaze aversion داره، نگاه چاقه نمیکنه، میشه فرض کرد یه نوعی داره ازش اجتناب می‌کنه و با کمال تعجب این حالت اجتناب، متوجه شدن در سنین خیلی کم شاید هیجده ماهگی در کودک شکل می‌گیره . یعنی کودکانی هستن که به تصاویر چاق نگاه نمی‌کنن و سعی میکنن به آدمای متناسب اینایی که اصطلاح امروزی فیت هستند نگاه کنند. و این یه معماست که دیگه آخه بچه‌ی هجده‌ماهه که نشنیده از مادرش که نمیدونم حالا من عذر می‌خواما از هموطنان و شنونده‌هایی که وزنشون زیاده، ولی این یکی از اون عواملی هست که سوگیری علیهشون وجود داره دیگه …یعنی بعضیا یک disgust دارن از آدمای چاق یه جوری احساس می‌کنن اینا خیلی تمیز نیستند، اینا خیلی نظافت رو رعایت نمی‌کنند یا غذای خیلی بهداشتی نمی‌خورن، احتمالا از دور دهنشون می‌ریزه و خیلی همچین میشه گفت یه جوری همه غذاهایی رو میخورن، براشون مهم نیست . خیلی رعایت سلامت غذایی رو ندارن و دیدیم که این bias تا هجده ماهگی شکل می‌گیره و این معما مونده بود که در این کودکان از کجا اومده این bias ؟ وقتی اومدن مادرهای این هفتاد تا رو آنالیز کردن، ببینن چه چیزی هست که این نفرت یا چندش از چاق ها رو در کودکان دامن می‌زنه ؟چند پارامتر مختلف رو بررسی کردند. مثلا وزن خود مادر، باکمال وزن مادر تاثیری نداشت . یعنی مادران چاق می‌تونن تو بچه‌هاشون نفرت از چاقی یا انزجار چاقی رو دامن بزنند. وزن پدر چطور ؟BMI پدر؟ اونم تاثیر نداشت. میزان تحصیلات مادر رو بررسی کردند، شاید مادرای باسواد فهمیده‌ترن و علیه چاق ها این تعصب و سوگیری رو دامن‌ نمیزنند. با کمال تعجب اونم تاثیر نداشت. عامل چهارمی که بررسی کردن این که اون کودک چقدر تلویزیون نگاه می‌کنه؟ چون یکی از تئوری ها اینه که میگن چون در تلویزیون مرتب افراد با هیکل‌های مانکنی و فیت نشون داده میشن، حالا فرض کنیم تلویزیون کشورهای غربی رو در نظر بگیریم و این تبلیغات هست که فیت بودن خوبه و هنرپیشه ها همه با اندام متناسب خودشون رو به نمایش می‌ذارن، شاید کودک کم کم انزجار پیدا کرده از این که افراد وقتی دفرمه هستن، یه جور هیکلشون با اون ایده‌آل مانکنی نمی‌خونه به اونها نگاه نکنن. یه جور gaze aversion پیداکنند. با کمال تعجب اون هم در واقع اثر نداشت. جالبه تنها پارامتری که معنی‌دار، اثر داشت .. پیش داوری‌های مادر علیه افراد چاق بود. یعنی پرسشنامه‌ای وجود داره تحت عنوان درواقع anti-fat bias . در واقع سوگیری یا جهت گیری ضد افراد چاق. و توش سوالاتی مثل این هست که افراد چاق به نظر ما تمیز نیستند.. اینها خیلی رژیم رو رعایت نمی‌کنن.. بهداشت رو رعایت نمی‌کنن.. بو میدن.. عرق میکنند.. چی چی چی… و با کمال تعجب دیدن که باورهای مادر به کودک منتقل میشه. یعنی اونچه که منتقل می‌کنه باورهاشه، ولی کلامی نیست. پس چطوری منتقل می‌کنه؟ این یک معماست ..چون حالا برای کودکان پنج، شیش، هفت ساله میتونیم بگیم مادر مثلا در لابه‌لای کلام خودش به کودک میقبولونه که cuscus چیز خوبی نیست یا سوسک کثیفه یا فلان چیز نجسه یا طرف این نرو این خیلی گنده… ولی فرض کنیم که در هیجده ماهگی چطور این bias رو می‌تونه دامن بزنه؟ خب نکتش داره کم کم به سمت این میگرده که اصلا تئوری اکتساب ترس ، چندش و اینها چطورهست ؟ بیایم یه مسئله‌ی دیگه ای رو هم به صورت موقت در این بحث مطرح کنیم، فقط ترس و چندش نیست.. مسئله ی سوگیری متعصبانه هم هست .اول بار گوردن آلپورت” به این قضیه اشاره کرد مثلا نژادپرستی چجوری منتقل میشه؟ چجوری هست که کودکان سفیدپوست یه حس چندش به سیاه پوستان رو دارن و از اونا بدشون میاد؟ گوردن آلپورت” در کتاب مشهور خودش هزار و نهصد و پنجاه و چهار the nature of prejudice درواقع طبیعت یا ذات تعصب. اشاره می‌کنه که خب این واضحه، این قضیه از طریق یادگیری مشاهده‌ای و کلامی از والدین است. ولی محققین بعدی نشون دادن که شکل‌گیری این سوگیری‌ها، این چندش‌ها، این نفرت‌ها در سنینی هست که هنوز به نظر میاد کودکان قدرت استنتاج دیدگاه‌های والدین خودشون رو ندارند. و اصولا اون یادگیری کلامی توشون دیده نمیشه، داستان از طریق Vicarious learning اون یادگیری مشاهده ای هم نیست، و به نظر میاد مکانیزم خیلی جالبتری وجود داره که از طریق انتقال پنهان یا یک نوع پردازش همزمان عاطفی – حسی بین کودک و caretaker اتفاق میفته و جالبه که این دوره، این پردازش یک پنجره داره که این پنجره زیر هفت سال است و حول و حوش سه سالگی است. یعنی در حول و حوش سه‌سالگی سیستم عصبی مرکزی این استعداد رو داره که خیلی سریع دیدگاه‌های والدین رو کشف، ضبط و در واقع ذخیره بکنه و این کشف و ذخیره قسمت عمده‌ایش کلامی نیست، emotional است. و این فرض اینجوری داره تقویت میشه که اصلا مکانیزم‌های هیجانی، اصل قضیه برمی‌گرده به همون داستانی که پائول اکمن” و استیون پینکر” به اون اشاره داشت، اگه یادتون باشه در ابتدای عرایضم این سوال رو در ذهن داشتیم که چرا هیجان در چهره دیده میشه ؟چرا ما باید نفرت، شادی، ترس و چندش خودمون رو با یک نوع تغییر خاص چهره نشون بدیم؟ تئوری اینجوری داره میره جلو یعنی اگه بخوایم بگیم فعلا آخرین خبر چی داریم؟ آخرین نظریه چیه؟ میگه در این سنین کودکان خیلی سریع تغییرات چهره‌ی caregiver هاشون رو برمی‌دارن . یعنی وقتی مادر مثلا فرض کنید یک غذایی رو کودک می‌خواد بخوره به یه چیزی می‌خواد دست بزنه، مدفوع می‌بینه خیلی سریع مادر اون واکنش چندش رو در چهره‌اش ظاهر می‌کنه و این واکنش خیلی سریع تبدیل به تغییر هیجانی به صورت یک نوع contagion به صورت یک نوع سرایت در کودک میشه. و کودک اون رو کسب میکنه. پس داستان این نیست که خیلی از چندش های ما ذاتیه، ژنتیکیه بلکه یک سیستم بسیار کارآمد، اصطلاحی که روانشناسان تکاملی برامون به کار می‌برند اصولا بیولوژیست‌های تکاملی هم این رو به کار میبرن. میگن: high fidelity . fidelity یعنی چیزی که به نظر میاد در واقع اعتبار داره، مطمئنه. مثلا شما وقتی پول منتقل می‌کنی سیستم انتقال پول در بانک high fidelity هست. تا اون ریال آخرش دقیق تو حساب اونور میره، اینجوری نیست که حالا مثلا من پنج میلیون و چهارصد و سیصد و بیست و پنج هزار و نمیدونم بیست و پنج ریال منتقل کردم، بعد اونجا یه دفه شد مثلا پنج میلیون و پنجاه هزار تومن ، مثلا یه ذرهپایین بالا شد، دقیق منتقل میشه. سیستم high fidelity به نظر میاد در سنین کم وجود داره و آن چیزهایی رو که واحد والدین در چهره‌ی خودشون به نمایش می‌ذارن خیلی سریع در کودک همواره هیجانیش پیدا میشه و به نوعی یک نوع reflect، میشه منعکس میشه. و به نظر میاد از این بابت ما چند مکانیزم عمده داریم، چندش شاید از نظر تکاملی زودتر و مقدم‌تر از در واقع ترس است و خیلی سریعتر اون پنجرش بسته میشه. ولی پنجره‌ی فوبیا کماکان بازه برای همینه که شما می‌بینید بروز خیلی از فوبیا ها در سنین بالاتر هست. ولی اون مساله‌ی چندش از خون، چندش از خلط، چندش از مدفوع و ادرار در سنین خیلی پایین‌تر هست . یعنی disgustاز نظر تکاملی شاید مقدم‌تر بوده. و به این صورت به کودک منتقل شده. خب تا اینجای کار شاید هنوز مسئله ابهاماتی داشته باشه، ولی یه بخش دیگه مونده که من می‌خوام تو چند دقیقه‌ی باقی مونده این بخش رو هم خدمتتون بگم و مابقی بحث رو محول کنن به در واقع فایل‌های دیگه‌ای که مباحث مجاور و مشابه را دنبال خواهم کرد. و اونم اینه که به نظر میاد داستان چندش میتونه الگوی خوبی برای ما باشه در درک چگونگی انتقال این اطلاعات، با یک مکانیزم high fidelity . یعنی شما دقت کنید وقتی چندش منتقل میشه، در بین چندش و شناخت، یعنی اون مرحله‌ای که ما یک نوع می‌تونم بگم، نفرت، یک نوع باور منفی، یک نوع شناخت منفی به اجسام داریم، حد واسط اون پدیده arousal هست برانگیختگی بدنیست و به نظر میاد در اون دوره‌های طلایی، کنترل و cognition ما، شناخت ما متاثر از تغییرات بدنی ماست. ولی کم‌کم که cognition جا میگیره، جا میفته ،قدرت می‌گیره، body arousalحذف نمیشه، بلکه نقش ثانویه پیدا می‌کنه. مطالعات جالبی انجام دادن که من یه موردش رو براتون میگم، که این رو شاید بتونید راحت‌تر متوجه بشید . خب ببینید مسئله‌ی همین sexual arousal و چندش رو بررسی کردن .اگه یادتون باشه چند فایل قبل‌تر اشاره کردیم که این هم یه معماست.. چگونه است که یه مسئله‌ای که چندش آوره ابتدا جنبه‌ی لذت‌بخش و جنسی داره ، بعدا چندش‌آور میشه؟ پس به نظر میاد transition، یک انتقالی از لذت به چندش اتفاق میفته. ولی وسط این‌ها body arousal است. تست جالبی انجام دادن، این تست رو بر روی خانم‌ها انجام دادن و اومدن بعضی محرک‌های چندش‌آور رو به این‌ها نشون دادن و در عین حال برانگیختگی فیزیکی جنسی را اندازه‌گیری کردند. پدیده‌ای به نام VPA . . Vaginal Pulse Amplitude یا در واقع می‌تونم بگم که اون ارتفاع پالس واژینال به این صورت که الکترودهایی در ناحیه‌ی واژن قرار دادند و بعد اومدن یه سری محرک‌های جنسی، محرک‌های ترسناک و بعد محرک‌های چندش‌آور، نشان دادن و ببینن که چه تغییراتی در فیزیولوژی واژن ایجاد میشه. چون این تغییرات فیزیولوژی واژن مثل اون تغییراتی که plethysmography در آقایون می‌سنجه، نوعی برانگیختگی جنسی رو به صورت خام نشون میده. جالبه وقتی محرک‌های اروتیک به خانم‌ها نشون دادن، خانم‌ها واقعا گفتن که خب برانگیخته‌ی جنسی شدن و وقتی محرک‌های چندش‌آور به اونا نشون دادن خب طبیعتا گفت که چندششون شده و هیج نوع جذابیت جنسی براشون نداشت و وقتی اومدن این رو با تغییرات واژن در واقع اندازه‌گیری کردن یه چیز عجیب متوجه شدن، خانم‌هایی که درواقع میزان چندش در اون‌ها پایین و در واقع حس چندش می‌تونم، بگم کمی دارند این پدیده براشون درست بود. یعنی محرک‌های چندش‌آور، با تغییرات مثبت واژن همراه نبود. ولی با کمال تعجب خانم‌هایی که خیلی اصطلاحا چندشو بوند، چندش بالا داشتند به محرک‌های چندش‌آور واکنش مثبت جنسی از نظر VPA نشون می‌دادن به عبارت دیگر اونایی که خیلی هیجانین، اونایی که خیلی هیجانات رو بدنی می‌بینند، در اون‌ها تمایزی بین محرک جنسی ،محرک ترس آور و محرک چندش آور از نظر تغییرات واژن وجود نداشت . حالا بحث داره به این سو میره که در همه‌ی انسان‌ها ظاهرا اینگونه است. یعنی در ابتدا ما یک سری محرک‌هایی داریم که برای ما برانگیختگی خام ایجاد می‌کنند. یعنی باعث میشه که خون‌رسانی مثلا در ناحیه تناسلی زیاد بشه، یا این که ما در معدمون یک احساس بی‌قراری بکنیم و بعدا کم کم این حس بدنی یا اون چیزی که بهش میگه gut feelingسرکوب میشه و جای اون تغییرات شناختی میاد در اون‌هایی که این محرک ها خیلی سرکوب میشن یعنی اونایی که نوروتیسیزم پایین دارن یا حس چندش پایین دارند، کنترل تقریبا به صورت کامل دست نظام شناختی میفته. ولی در اونایی که هنوز حالت‌های چندش بالا دارند یا هنوز در واقع خیلی نوروتیسیزم در اون‌ها بالا هست، به نظر میاد تغییرات بدنی هنوز کامل به نفع تغییرات شناختی سرکوب یا خنثی نمیشن . منتها لحظه‌ی خیلی زیبا و لحظه‌ی بسیار شگفت‌آوری از نظر تکامل وجود داره، که یک نوع ناهمخوانی بین تغییرات بدنی و احساس های در واقع فرد شکل می‌گیره. یعنی در ناحیه‌ی تناسلی ما برانگیختگی می‌بینیم، ولی وقتی از فرد می‌پرسیم چی حس می‌کنی؟ میگه چندش. نمیگه احساس برانگیختگی . پس در واقع این فاز ترانزیشنال بدنی بسیار جالب هست. من در یکی از دی‌وی‌دی‌های دیگه در دی‌وی‌دی که درباره‌ی طنز است به دیدگاه فردی به نام دولف زلمان” اشاره کردم و دولف زلمان” اشاره اش بر اینه که در واقع هیجان‌ها خام هستند، این نیست که ما از یه چیزی چندشمون میشه، از یه چیزی می‌ترسیم یا به یه چیزی میل جنسی داریم، هر آنچه هست فقط نوعی برانگیختگی است و این برانگیختگی به صورت اتوماتیک و اولیه صورت می‌گیره. آنچه که مهمه اینه که بعدها این برانگیختگی یا می‌تونه سرکوب بشه، یا می‌تونه تعبیر بشه، ینی فرد اون احساس خونرسانی بیشتر در معده‌ی خودش رو میتونه به این اشاره کنه که من از این آقا بدم اومد و این فرد آدم کلاشیس یا این که می‌تونه صرفا به این گزارش بشه که، آره فکر کنم سوهاضمه پیدا کردم و نفخ کردم. و در واقع بدن ما اون سومای ما ، somatization ما یک پل واسطی است بین شناخت ما و در واقع اون تغییرات بنیادین هیجانی. خب پس یه ذره بحث شاید پیچیده شد، من عذر می‌خوام شاید اگر شما هم متوجه نشدید یه مقدار شاید نقص از من بوده که نتونستم خوب ادا کنم، ولی داستان اینه که چندش یکی از بهترین الگوهای ماست که بتونیم اون لحظه‌ی بسیار رازآلود transition از بدن به cognition رو دنبال کنیم. و دیدیم در اون‌هایی که چندش بالا دارن هنوز حاکمیت بدن وجود داره، یعنی gut feeling شون توی decision making شون اثر داره ولی کم‌کم که چندش میاد پایین ،اون تغییرات بدنی میاد پایین دیگه gut feeling سهمی در شناخت و قضاوت‌های اخلاقیشون یا تصمیم گیری هاشون یا تمایلات شون بازی نمی‌کنه. این مبحث رو اگر اجازه بدید در اینجا به انتها ببریم با این قول به شما که بحث در واقع Attribution هیجان رو در مباحث دیگه دنبال کنیم . واقعا زیبایی نظریه‌ی دولف زنمان”در این که خیلی از مسائل روانپزشکی و رفتاری رو میتونید باهاش توضیح بدید. در واقع آنچه هست یک برانگیختگی خامه و نه این که عدم یا وجود برانگیختگی، بلکه بعدا تفسیر اون برانگیختگی است، یعنی ما اون حالت هیجان، اون تغییر خون‌رسانی که در معده، یا ناحیه‌ی تناسلی رو حس می‌کنیم رو ما بعدا به چی تعبیر بکنیم؟ آیا این رو به خشم تعبیر کنیم ؟ آیا این رو به نفرت و disgust تعبییر کنیم؟یا اون رو به برانگیختگی تعبییر کنیم. و این دیدگاه بسیار جالبه و من فکر می‌کنم خیلی از ابهامات ما رو در نظریه‌ی انتخاب‌های ما، تصمیم‌گیری ما و انگیزش ما میدونه توضیح بده. خب با اجازتون این مبحث رو اینجا به انتها می‌برم. امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه، من یک دی‌وی‌دی تصویری از مبحث چندش هم تهیه کردم. این مباحث که به صورت فایل صوتی هست ، به صورت مجزا فایل‌های تصویریش هم موجود بوده. از boredom هم همینطور تهیه کردم، که اگه شما علاقه‌مند باشید می‌تونید اون‌ها رو ببینید که در اون‌ها رفرنس‌ها و این PowerPoint ها هم وجود داره .پس تا مبحث بعدی شما رو به خدا می‌سپارم. خدانگهدار.
Document