شماره 105: کمال‌گرایی

پادکست دکتر مکری
اسفند 1398
قسمت پنجم

شماره 105: کمال‌گرایی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 105: کمال‌گرایی
Loading
/

متن پادکست

عرض سلام خدمت دوستان عزیز همکاران محترم قسمت پنجم رو دنبال کنیم از مبحث کمال‌گرایی. perfectionism من همین جور که دارم این مبحث رو تدریس می‌کنم، یک سوالات بیشتری در ذهن خودمم شکل می‌گیره، امیدوارم تا انتهای این مبحث بتونم به اون ها هم بپردازم، مثلا اینجوری فکر کنید، ما می‌دونیم که سیستم تکامل درواقع اصرار بر این داره، که هیچ کار بی فایده یا بیش از حد نیاز صورت نپذیره. به عبارت دیگر اگر شما اقدامی می‌کنی و این اقدام برای رفع نیاز شما کفایت می‌کنه، تکامل هیچ حمایتی از این که شما بیشتر از اون انجام بدید در واقع ارائه نمیده. پس این سوال هست که خب پس پرفکشنیزم چیه؟ آیا پرفکشنیزم یک بیماریه؟ یک عدول؟ به عبارت دیگر اگر قراره شما با انجام یک فعل، در حد رفع نیاز ،در واقع به نتیجه برسی چه اصراری که بالاتر از استاندارد اون ارائه بدید؟ پس این یه معماست. آیا ممکنه که در واقع پرفکشنیزم یک ویروس، یک خطا است ، یک بیماریه. اگر شما فرض کنید می‌تونی خونه‌ی خودت رو یه جور خاصی آرایش کنی، در حد رفع نیاز یک ساختاری برای خودت تهیه کنی، چرا می‌خوای بهترینش رو داشته باشی؟ چه مزیتی برات داره؟ و درواقع چه نیرو و انرژی پشت اون هست که شما به سمت بالاتر از ملزومات حرکت کنید ؟ این استاندارد بالاتر آیا بیماریست؟ باید به این قضیه فکر کرد . آیا ممکنه که این یک در واقع مسابقه‌ی تسلیحاتی باشه که در واقع سرانجامش به انهدام و شکست فرد پذفکشنیزم منجر شه؟ ما این مسئله رو توی تکامل زیاد داریم ،که در واقع گاهی اوقات موجودات بیش از اون حدی که مورد نیاز هست ، شروع به فعالیت می‌کنند، فعالیت‌های اضافه بر برنامه دارن و این فعالیت‌ها نهایتا به انهدامشون منجر میشه. حالا فرصتی بشه من راجب این یه مقدار صحبت خواهم کرد. مثلا یک مفهومی بود که بهش می‌گفتن در واقع این اسم رو از فیشر” رونالد فیشر” اون متخصص برجسته ی ژنتیک و استاتیستیک آمار گرفتن. فیشر” در مورد مثلا این رنگ‌های خیلی درخشان و دم زیبای طاووس توضیح میده و میگه ممکنه اینا هیچ نقش انطباقی و آداپتیوی نداشته‌باشن، بلکه در واقع طاووس‌های نر با همدیگه وارد یک مسابقه تسلیحاتی میشن ، برای جلب توجه ما طاووس‌های ماده و هی سعی می‌کنن پرفکت و پرفکت تر باشن، یکی دمش کاملا رنگارنگ باشه، یکی حتی از اونم قشنگ‌تر باشه و اینقدر روی این انرژی و امکانات میذارن و وارد یک رقابت بیهوده میشن ، که آخر سر به انهدام و Collapse شون منجر میشه . پس در واقع خیلی از جوانب پرفکشنیزم یک خطای تکاملی ست و ارزشی نداره و یک مسابقه تسلیحاتی کور است ،که به انهدام طرف منجر میشه. مغز ما هم به نظر میاد که خیلی اصراری بر این نداره که پرفکت عمل کنه، همین‌جا می‌خوام از فرصت استفاده کنم یه کتاب خوب به شما معرفی کنم یه کتاب خیلی روان و خواندنی ،برای اوناییکه که معتقد هستند مغز خیلی ایده‌آل عمل می‌کنه و نمی‌دونم مغز ما نهایته دقت و در واقع کیفیت بالای شناختی رو داره ، اسم این کتاب هست kluge نوشته فردی به نام گری مارکوس” البته کتاب یه مقدار قدیمیه، تقریبا ده ،دوازده سال پیش چاپ شده و خوشبختانه توسط دوست و همکار عزیز ما، که روانپزشک هم هستند، جناب آقای دکتر علی فخرایی ترجمه شده و اسم ترجمه هم، اسم قشنگیه مغز انسان، شاهکار سرهم‌بندی تکامل. و در واقع این توی تیتر کتاب اصلی هم به نوعی هست ، the haphazard construction the human mind و اشاره اش بر اینه که برخلاف اینه که شما فکر می‌کنید، مغز یک شاهکار هست و خیلی دقیق پردازش می‌کنه و نمی‌دونم اوج یک سیستم محاسبه‌گر و کامپیوتیشنال هست، گری مارکوس” برخلاف اون مدعیه که مغز ما بسیار سرهم‌بندی عمل می‌کنه، سنبل‌ کاره. با چند نمونه به نتیجه گیری میپردازه ، یه مختصری اطلاعات که جمع کرد سریع به نتیجه می‌پره و در واقع خیلی دل به پرفکت عمل کردن نمیده، kluge هم یک لغتی هست که اصلا منشا این لغت زیر سواله، یه عده میگفتن این آلمانیه درصورتیکه درست نیست، ما لغت klugeدر آلمانی داریم به معنی در واقع باهوش . در صورتی که این کلوج تلفظ میشه و این تقریبا شصت- هفتاد ساله که این لغت وارد ادبیات انگلیسی شده و خیلی‌ها معتقدند این از اسلنگ عامیانه اومده به معنی سمبل کردن و در واقع وقتی طرف یک وسیله‌ی مهندسی رو سر هم می‌کنه و این وسیله فقط برای این که کار کنه دیگه ،رفع نیاز کنه ،همچنین وصله‌پینه‌ اش کرده، تسمه اش رو برداشته ، نمیدونم کش انداخته و اینا که این کار کنه به این میگن kluge و این خیلی جالب استدلال می‌کنه که مغز ما واقعا با مینیموم امکانات فعالیت می‌کنه و درست هم میگه ،بیشتر پردازش‌های ما سو گیرانه است. خیلی از موارد ما وقتی می‌خوایم نتیجه‌گیری کنیم می‌کنیم. با اطلاعات کم سعی می‌کنیم نتایج گنده داشته باشیم و بیش از حد به خودمون مطمئنیم و بیشتر اون چیزهایی که ما میدونیم خطاهای شناختیه. خب اگر این حرف گری مارکوس” که البته طرفداران زیادی داره ، فقط این نیست درست باشه. این که تکامل و سیستم شناختی ما خیلی اقتصادی عمل می‌کنه ، اگر یه جایی دید کفایت می‌کنه دیگه بس می‌کنه ، بیشتر از اون اصراری به کیفیت بالاتر نداره. پس اینجا این معما است. آیا پرفکشنیزم حرکت به سوی کماله ؟یا هست ؟ یک خطای تکاملی ست. که این خطاهای تکاملی موقتا شکل می‌گیرد و بعد از یه مدت به 6:34 صاحب اون ،به فروپاشی صاحب اون منجر میشن. شما دلت خوشه، سعی می‌کنی همه چی تو یک خط باشه، ساختمون معماری می‌سازی که کاملا منضبطه، کاملا ساختار خیلی دقیق هندسی داره، از زیبایی یک رژه منضبط درواقع لذت می‌بری. و هر دفعه سعی میکنی بهترش کنی و بهترش کنی، غافل از اینکه هزینه‌ی پرفکشنیزم مرتب افزایش پیدا می‌کنه و اونقدر که افزایش پیدا کرد ، شما رو نهایتا زمین می‌زنه. پس این یک پاتالوژی هست، یک آسیب هست. خب این یه جنبه ست که باید راجب اون فکر کنیم، امیدوارم تا انتهای این کرس یه مقداری به این بپردازم. چون الان دیدیم که کارن هورنای” معتقد بود که این تمام پاتولوژیک و این محققین علوم شناختی و روانشناسی جدید هم همچین دل خوشی از پرفکشنیزم ندارند. یعنی میگن یه کاری رو بیش از اونی که نیازه داری انجام میدی و بالاتر از استاندارد مورد نیاز انجام میدی هنر نیست، شما ممکنه فکر کنی خب حالا من شیک‌ترین خونه رو دارم، نمیدونم ببین من چقدر کارم دقیقه، هیچ خطایی توش نیست . ولی فراموش نکن این کار اقتصادی نیست و تکامل فوق‌العاده خسیسه با خصلت عمل می‌کنه و اقتصادی عمل می‌کنه. پس فرصتی برای لاکچری، برای تجمل، پز دادن با کیفیت بالا وجود نداره. مگر اینکه اون پز دادن یه ارزشی داشته باشه. خب این یک جای کار بود و یه کتاب هم خدمتتون معرفی کردم. اما باز بحثم هنوز قبل از اینکه به کورس و درسنامه مون برسیم، یه خورده با مبحث جلسه‌ی چهار، دوباره بحث کنیم. که حالا صرف نظر از اینکه پرفکشنیزم ، پاتالوژی هست، آسیب هست یا یک حرکت متعالی به سمت کیفیت، این رو متوجه شدیم که هرچقدر میل شما درونی‌تر باشه و به خاطر خودتون کار پرفکت ارائه بدین، این با سلامت روان ارتباط بیشتری داره و برعکس هر چقدر بخوایم به خاطر نظر دیگران، تایید دیگران ،به خاطر اینکه نگران سرزنش دیگران هستید، کار پرفکت ارائه بدید، این با آسیب بالاتر همراه است. مثلا سونیا لیوبومرسکی” یک ازش گذاشتم یک گزاره‌ای ازش گذاشتم تو اسلاید بیست و سه شما می‌تونید اون رو ببینید، اسلاید قبل کتاب kluge رو معرفی کردم و اشاره اش بر اینه که در واقع سونیا لی بومرسکی” این رو بهتون بگم که در زمینه‌ی خوشبختی ، happinessو احساس رضایت از زندگی، سال‌هاست پژوهش می‌کنه و کتاب‌های معروفی داره که انسان‌های خوشبخت چه ویژگی‌هایی دارند؟ و در واقع یکی از جملات مهمش که شاید محتوای بحث من رو تایید کنه اینه، میگه which shows that happy people are less likely to compare themselves to others, instead they derive their sense of satisfaction from internal standards انسان‌های خوشبخت به جای این که خودشون رو با دیگران مقایسه کنند به جای اون اونها حس رضایتشون رو از استاندارد های درونی به دست میارند. یعنی کاری به کار دیگران ندارند ، برای دل خودشون کار می‌کنند . اگر شما برای دل خودت می‌خوای یه چیز پرفکت ارائه بدید و ذوق کنی این می‌تونه به خوشبختیت کمک کنه ، اگه این نباشه یک هست. گیر کردی و زمینت خواهد زد. بذارید یه کتاب دیگه هم معرفی کنم امشب مثل اینکه داره به معرفی کتاب میگذره. چون این کتاب جالبیه به نظرم مطلبی که توش ارائه داده جالب هست! اسم کتاب هست invisibles نامرئی ها. The power of anonymous work in an age of relentless self-promotion قدرت کار گمنامان در عصر در واقع ترویج خود. David Zweig این رو نوشته. دیوید سوگ” یک ژورنالیسته و کتاب‌های قشنگی می‌نویسه ،مقالات قشنگی می‌نویسه . ولی این کتابش چرا میگه invisibles؟ بحث دیوید سوگ” سر اینه، میگه انسان‌های پرفکشنیزم، اونایی که از زندگی رنج می‌برند، اون‌هایی که مرتب در عذابند، همیشه به دنبال این هستن که خودشون رو مطرح کنند به دنبال self-promotion هستند. این که من همش کار خودم رو معرفی کنم و جمله‌ی قشنگی میگه، میگه ما در عصری گیر کردیم که در واقع همه سعی دارند ،توانایی‌های خودشون کنند. یه جوری همه تو بلندگو گذاشتن و پز میدن، همه سعی دارند خودشون رو مطرح کنند و در واقع به خاطر دل خودشون نه، بلکه به خاطر این که تایید دیگران رو بگیرند کار می‌کنند . مثال‌هایی می‌زنه میگه شما ببینید خیلی از افراد هستن مرتب هی میبینید2:5 مینویسه، خوبه دوستان ، شما این که رزومت باشه. ولی نه این که تمام هویتت باشه، میری هر جا بری بگی من انقدر مقاله دارم، این و نوشتم ،این کتاب انجام دادم. او معتقد که در واقع ما یک دوگانه داریم، انسان‌هایی که مرتب دارن self-promotion می‌کنن و سعی دارن خودشون رو مطرح کنند برای اینکه تایید بگیرند، برای اینکه در واقع سرزنش نشن توسط دیگران و یه عده‌ی دیگه که invisible ها هستند، نامرئی‌ها اونهایی هستند که اتفاقا علاقه‌ای ندارند اسمشون رو مطرح کنند، علاقه‌ای ندارن پز کارهاشون رو بدنند، برای دل خودشون کار بکنن. و افراد رشته‌های مختلفی رو مورد بررسی قرار داده ، جالبه تو بین این‌ها از رشته‌های مختلف دراوورده، مثلا اشاره‌ای که شروع کرده اینه که راست میگه مثلا در کارهای هنری، هنرپیشه‌ها خیلی دوست دارن مطرح بشن، چون ما هنرپیشه‌ی معروف می‌شناسیم. ولی صدا بردارها رو خیلی اسمشونو نمی‌دونیم . توی این گروه‌های مختلف موسیقی، موسیقی‌های مختلف رفته و بررسی کردنه،مردم اکثرا صدابردار ها رو نمی‌شناسند در صورتی که خیلی از صدابردار ها به همون اندازه کار می‌کنند و تلاش دارن که پرفکت عمل کنند. وقتی اینها ساعت‌ها می‌بینیم با یک تنظیم صدا کار می‌کنند و احساس می‌کنند که ما تا زمانی که اون صدای ایده‌آل رو نتونیم کپچر کنیم، ضبط کنیم آروم نمیگیریم. ولی در عین حال میگن که خب شما ناراحت نمیشی؟ اون خواننده همه جا معروف میشه، اون میلیون‌ها فالور داره، تو اصلا فقط یه حقوقی می‌گیری ،ولی با همون اشتیاق دنبال پرفکشنیزم خودت هستی و خیلیاشون میگن آره ما اصلا خودمون دوست نداریم مطرح بشیم. بیشتر تو این هستیم که کار رو برای نفس خودش انجام بدیم. باز افراد دیگه‌ای رو بررسی کرده. خیلی خوندنیه این کتاب ..من توصیه می‌کنم بخونیدش، واقعا روون هست ،تو رشته ی ما هم به متخصین گوشی یه جور پرداخته، راست میگه متخصصین بیهوشی هم یه جوری invisibleهستند نامرئی هستند. شما وقتی یک جراحی می‌شنوید فلان جراح، فلان شاهکار رو عمل کرده.. همیشه اسم اونا سر زبانه ولی متخصصین بیهوشی رو خیلی افراد نمی‌شناسن و نکته‌ی جالبی هم که راجب invisible ها میگه،میگه اسم اونها زمانی سر زبان‌ها میفته، که خطا کردن و کردن. وقتی صدابردار خش‌خش داره یا فرض کنید مریض فوت شده، اون موقع دنبال متخصص بیهوشی هم می‌گردند. در غیر این صورت شما مثلا نمیگین تاپ‌ترین متخصص بیهوشی چیه؟ تاپ ترین جراح رو مطرح می‌کنیم. اینا اون لایه‌های نامرئی اجتماع هستند، که همونقدرپرفکت کار میکنند ولی به اندازه ی اونهایی که visibleهستند، یعنی مرئی و تشویق نمیگیرند. و این فرضش بر اینه که این لایه‌ها از یک مقدار پرفکشنیزم درونی‌تر پیروی می‌کنند، پرفکشنیزمی که برای خودشونه. یکی از چپتر هاش خیلی قشنگه، مال یک گروهی که توی فرودگاه‌ها یه کاری میکنن به . یه ذره راجبش صحبت کنم شاید بد نباشه، یه ذره خستگیتون بره.. اگر شما این فرودگاه‌های واقعا خیلی خوب خارج رو تشریف ببرید، مثال هاش مثلا همین فرودگاه دوبی، ابوظبی اینا.. میبینید چقدر این تابلوها دقیق و منظم هستند، اولا همه‌ی فونت ها درسته ، نمی‌دونم هیچ جا خطای درواقع spelling خطای دیکته کردن ندارند، همه‌ی قواعد یکسان رعایت شده و در واقع میگه اینایی که این تابلوها را طراحی می‌کنند یک آدمایی هستند که هم هنر خیلی بالا دارن ، هم یک دقت پرفکشنیستیک دارند. مثلا معتقدند که هیچ جای فرودگاه نباید به تناقض برسه، گاهی اوقات ده هزار تا تابلو دارن و این تابلوها دیدن همش به همدیگه ارجاع میدن، برو گیت پنج، بعد از گیت پنج یه سری تابلو هست A B C میره پایین؛ گیت مثلا D میره بالا. و بعد شما باید یک وحدت رویه‌ای عمیق اجرا کنید، بعد هیچکس هیچ جا، گم نشه و در واقع هر چه بیشتر رو این کار می‌کنی بازم یه خطایی متوجه می‌شی. مثلا یه جا آرم گذاشته که مثلا ماشین کرایه میدن، بعد این باید حواسش باشه که مردم اشتباه نکنن که ماشین کرایه میدن، این تاکسی نیست و این خطا رو تو تابلو متوجه بشن یا مثلا گاهی اوقات فلش رو به پایینه، فلش رو به بالاست .. طرف نمیدونه باید مثلا از پله‌ها بره بالا یا این که مستقیم مسیر رو بره.. این فلش رو به بالا داره میگه مستقیم یا رو به اطراف .یعنی یک خلاقیت و در عین حال یک قدرت آنالیتیک خیلی عجیب غریب می‌خواد و شما اگر واقعا فرودگاه‌های مختلف و بخوای مقایسه کنی تو بعضیاشون آدم واقعا گیج می‌شه،سرسام میگیره. ولی تو بعضیاشون حس میکنی که اصلا نمیخواد فکر کنی، اتوماتیک همینجور میری بار مثلا چمدونت رو برمیداری، انقدر قشنگ فلش زدن، نشانه گذاشتند. حتی معتقد هستن باید طراحی و معماری یه جوری باشه، که شما توی اون کریدور که میفتی ، درواقع خودت راه خودت پیدا کنی. و در واقع معتقدند یک پرفکشنیمیزم عجیب غریبه. و رفته با طراحان اینا صحبت کرده که اینا چیا هستن؟ و مثلا مصاحبه‌ هایی که انجام داده جالبه!!! میگن اینا اصلا اون نفس اینه که ما بتونیم، اون اوج اثر هنری رو خلق بکنیم که در واقع مسافر توی راه گم نشه و رضایت بالاتری داشته باشه، این حس درونی به ما میده. ولی عملا گمنام هستند اینا ،هیچ کس اینا رو نمیشناسه و عملا اینا تمام اشتغال ذهنیشون مثل یک شطرنج‌بازه که یک بازی خوب ارائه بدم و دنبال چیز دیگه نیست. حالا خب بحث ما از اصلی دور نشه. ولی مثالش بر اینه که افرادی در جامعه هستند،که این‌ها فوق‌العاده کمالگرا هستند ولی به دنبال منفعت بیرونی نیستند. به اینا میگه invisible ها. متخصصین بیهوشی، صدابرداران فیلم‌های عالی هالیوودی یا همین طراحان ترافیک و شهری رو این و میگه .. گفتم به غلط بعضی‌ها می‌گفتن اینا وسواسین.. من شاید از همکاران روان پزشک ،روانشناس این رو زیاد می‌شنویم که اون یارو شخصیت وسواسی داره، نه عزیزان من این وسواسی نیست. این همون کمال‌گراییه. در مورد این فرودگاه حالا بخونید، حتی راجب این که ما تابلوی مثلا دستشویی رو اون خانم لباسش چی باشه.. که خوب جلب توجه بکنه، بدونند این دستشویی از اینوره، این فرق داره با خروجی اینا.. ساعت‌ها و شاید هفته‌ها اینا روش فکر کردن یا این که فونت حروف چی باشه.. مثلا این فونت از Helvetica باشه یا اینکه فرض کن حروف سان سریف باشه اونایی که در واقع اون پایه های حروف خط ندارند.و در واقع چی باع میشه افراد انقدر به قضیه پرفکشنیزم بپردازند؟ حالا چیزی که این گتاب میگه، نکته ی جالبیه! میگه در جامعه‌ ما همواره نیازمند انسان‌های invisible هستیم. انسان هایی که برای نفس خود فعل به دنبال ارائه کامل هستند. و هر موقع اینا توی جامعه کم بشن، اون جامعه با خطر کلپس مواجه میشه. یعنی سلامت یک جامعه به اینه که شما افراد invisible داشته باشی، یعنی وقتی طرف رو می‌بینی، بگی ببین تو هیچ وقت ازت تقدیر نشد ، هیچ وقت کسی تو رو مورد تمجید قرار نداد ، هیچکس تو رو نمیشناسه ،در صورتیکه تو این شاهکار رو خلق کردی . ده سال روش کار کردی. میگه اینا invisibleها هستند. و این‌ها اتفاقا آدمای بسیار خوشبختین، خوشبختی هم هستند و اینا حس بدبختی ندارن، میگن ما کار رو برای خودش دوست داریم.آیا میشه به اون مرحله رسید؟ آیا این هم ؟ یا یک به19:42؟ نمی‌دونیم…. می‌دونید که خیلی از هنرمندان عصر رنسانس، اصلا اصراری به این نداشتند که اثر هنری شون رو نشون بدن، مثلا تابلویی که می‌کشیدن رو اصلا پنهان می‌کردند، برای نمایش نبوده، برای دل خودشون نقاشی میکردند. پس این معمای برای دل خودش کار کردن. باز بمونه تا بعد دوباره به اون بپردازیم. چون ظاهرا وقتی اینا تو جامعه کم میشن ما با مشکل مواجه می‌شیمف اونایی که برای دل خودشون کار می‌کنند دنبال فیدبک بیرونی نیستند، یعنی موتیویشن شون براساس همون نظام دسی” و رایان” که در جلسه‌ی قبل گفتم کاملا درونی شده و اون همون چیزیه که شاید اون ، درواقع افرادی مثل آبراهام مازلو ” کارل راجرز” رسیدن به مرحله‌ی میگن . میگن هست. براش مهم نیست که نتیجه‌ی نظر دیگران چیه.. خودش در جست‌جوی حقیقت و انجام فعل پرفکت هست. من حتی انتقادهای زیادی هم از همین قضیه تو مقوله‌ی علم شنیدم، فقط مقوله‌ی هنر نیست. یعنی هنرمندی که همش سردار خودش رو مطرح کنه . میگه دانشمندی هم که سعی داره.. ببینید شما متاسفانه داره مد میشه، تعداد مقالات چند تا است؟ هی پز میدهمن اینه.. بهنما 21:8 من اینه.. ولی یک لحظه فکر کن چقدر invisible هستی؟ چقدر برات مهمه که به حقیقت رسیده باشی؟ کشفی انجام داده باشی؟ و اون کشف رو برای دل خودت کرده باشی، نه برای اینکه زود چاپش کنیم، زود خودمون رو مطرح کنیم، زود درجشو بگیریم، زود اعتبارش رو بگیریم و زود اسممون بره تو این سیستم میگه کم شدن invisible ها در یک جامعه خطرناکه. البته من در جلسات دیگه بحث خواهم کرد .که آیا ما پرفکشنیزممون از درونی به سمت بیرونی در حال حرکته؟ که اگه این باشه برای جامعه آسیب زاست.. و در واقع ما چگونه میتونیم پرفکشنیزم رو درونی نگهش داریم تا از آسیب‌های اون دور بمونیم. ببخشید، عذر می‌خوام جلسه‌ی امروز از بیست دقیقه گذشت و هنوز به مطلب درسنامه برنگشتم. خب تا جلسه‌ی بعد خدانگهدار.
Document