عرض سلام دارم خدمت شما دوستان و همکاران عزیز. کتابی رو امروز من در اینستاگرام خدمتون معرفی کردم به نام Animal Vigilance یا حالت هوشیاری، گوش بزنگی و مراقبت در حیوانات. و در ظاهر خدمتتون عرض کردم کتابیه که خیلی به روانشناسی و روانپزشکی، علوم رفتاری و علوم شناختی در انسانها ربطی نداره ولی وقتی کتاب رو مطالعه کردم به نظرم اومد نکات بسیار روشنگر و جالبی داره و احساس کردم که چقدر چیزهای جالبی از این دستگیر ما میشه که میتونیم از اونها برای درک بهتر رفتار انسانها از اون استفاده کنیم، و این رو خدمت دوستان پیشنهاد میدم. البته کاملا در مورد سیستمهای حیوانی هست. نویسنده او یک زیستشناس و رفتارشناس حیوانات به نام گای بوشامپ هست. این کتاب مال سال 2015 هست و انتشارات academic press اون رو چاپ کرده که این هم جزء انتشارات معتبر امریکا هست. اما animal vigilance چیه و چه کاربردی در حوزه روان داره؟ من خدمتون عرض خواهم کردم. اگر شما حیوانات رو دیده باشید گربهسانان، چهارپایان، گوسفند، گاو، موش، پرندگان، این ها هنگامی که دارن دانه میخورن، علوفه میخورن، در حال تغذیه هستند، هر از چند گاهی سرشونو بلند میکنن و اطراف رو نگاه میکنند. یعنی دست از غذا خوردن میکشن و به جای اینی که مشغول تغذیه باشن و از اون غذا استفاده کنن، بیشتر هم و غمشون اینه اطراف رو بپان. این رفتار رو میگن vigilance behaviour یا رفتار گوش بزنگی. و در واقع هدف اصلی اون اینه که خب اگه شما همینجور سرت رو انداختی، پایین داری،غذاتو میخوری، یه هدف خیلی جذاب برای صیادان هستی و صیادان میتونن به شما حمله کنند. پس باید لحظاتی از اون شیرینی غذا، از اون ارزش غذا بزنی، خودت رو کنترل کنی، خودت رو مهار کنی برای اینی که مبادا در تله بیفتی. فکر کنم همین مختصر برای درک این که ارزش این رفتار در روان پزشکی و روان شناسی بالینی چی هست متوجه شید. یعنی نوعی کنترل تکانه، نوعی کنترل رفتارهای اشتهاگونه appetitive به نفع بقا و حفظ خود. یعنی یک مهار میذاری، اون رفتار جذاب رو رها میکنی، لحظهای از سیر کردن شکمت امتناع میکنی به این نیت که سرمایهای بذاری برای آینده. چون میتونی همین جوری ادامه بدی و راحت به خوردن ادامه بدی ولی هر از چندگاهی ممکنه یک صیاد بهت حمله کنه و غافلگیرت کنه و اونجاست که دیگه پایان کار اون حیوان خواهد بود. پس میبینی این سیستم appetitive در مقابل سیستم inhibitory، سیستم مهار کننده چرا در این قضیه نقش داره. حالا در کتاب خیلی قشنگ و به تفصیل، تاریخچهی شکلگیری مطالعهی animal vigilance و قسمت های مختلف و شیوه های مختلف مطالعه اون و الگوهای مختلف اون رو به بحث گذاشته. حالا من یه مختصری خدمتتون عرض می کنم، قصد من این نیست که در واقع کل کتاب رو خدمتون ارائه بدم، قسمتهایی که به نظرم اومد خیلی کاربرد بالینی داره و مناسب هست رو خدمتون خواهم گفت. بحث رو از اونجا شروع می کنه که میگه فرانسیس گالتون که اگه یادتون باشه من از این فرد زیاد نام بردم. مثلا در همین درس گفتار شبح سرگردان آرتوری انسن، در مورد بحث اون در مورد اصلاح نژادی و دو قلوها خیلی صحبت کردیم. یکی دیگه از کارهای او همین پی بردن به این مقوله animal vigilnace و دقت در اونه. اون در زمانی که در نامیبیا به یک سفر رفته بود در دستهای از گوسفندهای دامارا، در واقع نوع خاصی از گوسفند نامیبیایی، متوجه یک نکتهی جالب میشه که خب این رفتار در واقع مراقبت و اینی که شما گوش به زنگی گفتیم تناوب داره با رفتار تغذیهای، متوجه شده بود که هرچقدر گله بزرگتره و تعداد اعضای گله بیشترن، فرصت اون مصرف علوفه، چریدن حیوان بیشتره و زمان کمتری رو صرف مراقبت و اون گوش به زنگی میکنه، به عبارت دیگر اینجوریه که مثلا وقتی ده تا هستن خب این کار بین در واقع اون گوش به زنگی نگهبانی بین ده نفر تقسیم میشه ولی وقتی این تعداد این گوسفندها به پنجاه تا صد تا میرسه تعداد خیلی بیشتری میتونن علوفه مصرف کنن و یکی دو تا هر از چندگاهی سرشونو میارن بالا، به عبارت دیگر اینا یه جور بین خودشون تقسیم کار کردن و حتی مدعی شد که گله ارزشش در اینه، که شما فرصت بیشتری داری غذا بخوری، چون در اون گله همیشه دو سه نفر گوش به زنگن و دارن اطرافو میپان و هر چقدر تعداد گله بیشتر باشه شما زمان بیشتری به علوفه خوردن میتونی اختصاص بدی، و این ارزش بقا داشته و همین مسئله شد که یه عده گفتن اوه پس این داستانو باید جدی بگیریم، همچین هم یه مسئله ساده نیست که خب هر از چند گاهی سرش پایینه غذا میخوره و بعد بلند میشه اطرافو میبینه و اگر شما دقت کرده باشین تقریبا رفتار جهان شموله تو بیشتر حیوانات شما این رو میبینین و مناظر واقعا جذاب و جالبی هم ایجاد میکنه شما مثلا میبینین اون صحنهای که گوسفند خیلی متفکرانه اطرافو داره نگاه میکنه و در عین حال داره نشخوارم میکنه اون علوفهای رو که خورده بلع کرده داره تو دهنش دوباره میجوه و شما فکر میکنین که مثلا داره وای میسته غذاش هضم بشه در صورتی که داره خیلی تیز بینانه اطراف رو رصد میکنه و یک حالت برانگیختهی خیلی شدید داره، یا این پرنده ها، اردک، مرغابی این خیلی قشنگه ببینید 3 4 تا شون کلهشون تو آبه یا دارن از اون لجن و اون چیزهایی که رو کف زمین هست یا زیر آب هست تغذیه میکنن ولی هیچوقت همهشون با هم این کار رو نمیکنن یکیشون سرش بالاست و داره همینجور سرش عین رادار میچرخه و به نوبت مثل اینکه اینها کشیک میدن نگهبانی میدن یا توی موشها خیلی این شایعه، میبینید 5 6 تا موش هستن که دارن این کار رو میکنند، یکی شون حتی روی دو پا ایستاده و داره اطراف رو نگاه میکنه بعد از مثل اینکه خیالش راحت میشه دوباره دولا میشه غذاش رو ادامه میده یکی دیگه بلند میشه این کار رو میکنه. خب این کتاب اومده الگوهای مختلف این رو نگاه کرده یکی از چیزهایی که در کتاب خیلی به اون تاکید شده که آره اون نظر فرانسیس گالتون به نظر میاد درسته و این یک نوع میشه گفت چسب و عامل اتصال گله ها به همه که ما تقسیم کار میکنیم هر از چندگاهی یکیمون از خوردن دست میکشه به این نیت که مراقب بقیه باشه و وقتی بقیه اون داره نگهبانی میده با خیال راحت و یه طمانینه و یه آرامشی به غذا خوردن ادامه میدن، قسمت دومی که جالبه اینه که متوجه شدن که آره تمام رفتارهای مراقبت و گوش به زنگی برای مبارزه یا مقابله در مقابل صیادان نیست، بخشی از اون پاییدن هم نوعه و اون خودش یک مقولهی جالبه یعنی وقتی اومدن نگاه کردن دیدن خیلی از حیوانات فقط این سرشو بلند نمی کنه که ببینه مثلا اون صیاد داره حمله میکنه بلکه گاهی هم سرشو بلند میکنه که ببینه هم گونهی خودش نکنه داره نزدیک میشه چون اون هم گونهی خودش میتونه رقابت جا باشه رقابت برای به دست آوردن غذای این باشه حالا ممکنه نکشتش ولی داره سر غذا و علوفهش دعوا میکنه یا به دست آوردن در واقع میشه گفت جفت اون فرد باشه، مثلا یه بحث خیلی قشنگی راجب زرافه ها داره که این زرافه ها این دو نوع الگو رو قشنگ دارن و شما میتونی بفهمی این دو نوع الگو چجوری از هم تمایز پیدا میکنه، جالبه گفتیم وقتی گله بزرگه، اون نوع مراقبت در مقابل صیاد، فرکانسش کم میشه ولی جالبه در مورد این نوع دوم که در واقع اصطلاحا میگن رفتار مراقبتی یا vigilance به همنوع با افزایش تعداد افراد هم گروه به جای این که کم تر بشه بیشتر میشه، یعنی فرد بیشتر باید بپاد، یعنی تو محوطهای که مثلا 5 تا زرافه دیگه هست باید این بیشتر هی تند تند سرش رو بلند کنه ببینه چه خبره، دوباره بره علوفه بخوره، درسته که وقتی هیچ زرافه دیگه ای نیست این نوع دوم vigilance رو انجام نمیده و حتی بحث سر اینه که آیا این دوتا vigilance از نظر فیزیولوژیک، از نظر نورو ترانسمیتر ها از نظر مدار های مغزی با هم فرق دارن یا نه که متاسفانه تا آخر کتاب حس کردم که علم هنوز در مورد این ابهام داره، ولی میدونید این خیلی اهمیت داره چون اگه ما این رو بخوایم به بالین، به انسان سرایت بدیم، ترس شما از یک حمله کنندهی متخاصم مثلا یک ببری، پلنگی بخواد به شما حمله کنه با این که هم نوع شما بخواد غذای شما رو کش بره قاعدتاً باید فرق کنه، آیا برانگیختیگی فیزیولوژیکش، اون تغییرات مغزیش یکیه یا متفاوته نمیدونیم. ولی مثلا در مورد زرافهها چیز جالبی دیده، دیده مثلا زرافههای نر، اصطلاحا به زرافهی نر هم bull میگن زرافهی bull یعنی زرافهی نر بیشترین حس مراقبت رو، اون حالتی که هی تند تند سرشون رو بلند کنن، زمانی دارن که در اطرافشون تعداد بیشتری زرافهی نر دیگه باشه، یعنی اینجا رقابت همجنسه، یک نوع هموسکشواله، مواظب نرهای دیگه هست که به محوطهش، به اون territoryش، به اون منطقهی تحت تسلطش نزدیک نشن، در مقابل زرافههای ماده جالبه، به همنوع خودشون خیلی حساس نیستند به زرافههای نر حساسند که تو محوطه نباشند، و این جالبه که اینا چرا حساسند، از چی نگرانند، میگه وقتی زرافه در فصل جفگیری نیست، این نگران آزار، اذیت و تعرض زرافههای نره، یعنی شما وقتی اینا رو میخونی اصلا تعجب میکنی آدم فکر نمیکنه دنیای حیوانات اینقدر پیچیده و درهم باشه، یعنی ما یک چیز ساده تصور میکنیم که آره زرافههای ماده وقتی با بچه هاشون رفتن دارن تفریح مثلا رفتن صحرا علوفه بخورن، همیشه نگران اینن که یه سری از این نرهای مجرد الوات بیان اینا رو اذیت کنن، متلک بگن نمیدونم چی کنن، در نتیجه همیشه مراقب اینن که اونا بهشون نزدیک نشن. و در واقع وقت زیادی از خودشون، انرژی زیادی صرف مراقبت از این قضیه میکنن، یعنی حتی sexual harassment یه چیزی که امروزه میبینید مثلا در جوامع خیلی پیشرفته مطرح شده که آره آقایون مزاحمت برای خانمها ایجاد میکنند و باید با این مبارزه بشه، در زرافهها دیده میشه و بخش زیادی از vigilance اونا برای جلوگیری از sexual harassment این مزاحمت جنسیست، اینم پیشتر خدمتتون عرض کنم که vigilance یک رفتار انرژیبره یعنی علاوه بر این که شما از غذا خوردن میفتی با ترشح یک سری هورمونها همراهه و در واقع برای حیوان یک بار اقتصادی داره، مفت نیست، علوفه خیلی فراوان نیست، شما وقتی غذا محدوده، به گربه خونگیتون دقت نکنید سرزمین رو در نظر بگیرید، غذا خیلی محدوده رقابت خیلی فشردهست و شما به جای این که غذا بخوری سرتو گرفتی بالا داری اطرافو نگاه میکنی، هر لحظهای که این کار رو میکنی داری انرژی کالری میسوزونی و از غذا خوردن غافل میمونی پس حیواناتی که hyper vigilant هستند یعنی بیش از حد مراقب اطراف هستند بیش مراقبند بیش گوش به زنگن اینا از یه جهت آسیب میبینند، پس یه تعادلی باید پیدا بشه و جالبه حتی مطالعاتی که کردن نشون داده که وقتی عللوفه کمه وقتی دانه برای پرنده ها کمه از vigilanceشون میکاهند یعنی این شاید یک واقعا مشکله که یعنی شما دو راه بیشتر نداری یا باید غذا بخوری و بقا داشته باشی یا این که نه صیاد بهت حمله کنه و شما مجبوری یه تعادلی بین این دوتا برقرار کنی یعنی یه نقطه اپتیموم بهینهای برسی که نه خیلی vigilant باشی نه خیلی غذا بخوری که این ماکسیمم بقای شما رو تامین کنه. باز من میخوام بگم اینها رو میخوام در روان استفاده کنم ببینین vigilant بودن یه مقدار زیادی شباهت به این مسائل روانی داره، اضطراب، حالت پارانویا، بدبینی به اطرافیان یعنی آیا ممکنه ریشه های بیولوژیک این مقوله هایی که ما در انسان ها میبینیم، در مقوله ی vigilance در حیوانات باشه؟ خیلی از رفتار شناسان، متخصصین علوم شناختی میگن بله اصلا همونه، یعنی همون مدارهای مغزی که vigilance رو ایجاد میکنه، اونها وقتی به مرحله انسان میرسیم زبان شکل میگیره، به صورت دلشوره، نگرانی، اضطراب و حالت بدبینی که یه عده میخوان بهمون حمله کنن، مواظب باش، یه عده در کمینتن، یه عده دارن پشت سرت میزنن، یه عده دشمن داری، این قضیه همون مدار رو در واقع فعال میکنه، پس برای همینه من میگم شناخت اون، شاید بتونه کم کم ما رو به این قضیه نزدیک کنه، پس چیز عجیبی که ما در سلسله حیوانات تا الان اینجا دیدیم این که الگوش اینقدرم ساده نیست مثلا دیدید زررافه ها یک الگوی خیلی پیچیده نشون میدن یا مثلا در مورد چیزهای دیگه خدمتون عرض کنم که تو کتاب مثالهای قشنگی داره مثلا یه بحث دیگهای که در این کتاب صورت گرفته اینه که خیلی خب این حالت vigilance که شما گفتید مثلا از نوع همجنس هست و نوع مبارزه با صیاد هست، یک سؤالش اینه که فرکانس اینا چجوریاند؟ یعنی اینا چجوری توزیع شده پخش شده و وقتی من این رو خوندم یه مقالاتش رو هم حتی بعضیاشو رفتم رجوع کردم اینقدر شک کردم که گفتم نکنه من بد فهمیدم ولی دیدم عجب دنیای پیچیدهایه این رفتار vigilance مثلا یه سؤال حیوانات به فواصل منظم باید سرشون رو بلند کنند اطراف رو بپان دوباره به خوردن ادامه بدن یا اینه که باید به حالت رندوم این کار رو بکنند این رو بررسی کردن دیدن مثلا پرنده هایی که دانه میخورند اینا سعی میکنند به صورت رندوم به فواصل مساوی، سرشون رو بلند کنند آسمان رو نگاه کنند، که از اون آسمان یه شاهینی عقابی چیزی نازل نشه بهشون، چرا این کار رو میکنند؟ برای این که میگن شاهین و عقاب کمین نمیشینه یعنی اون داره همینجوری پرواز میکنه، رندوم تصادفی داره پرواز میکنه تو آسمان ممکنه این رو ببینه و بعد شروع کنه شیرجه رفتن، و اگه هرچه زودتر ببینیش امکان اینی که سالم در بری امکان این که زنده در بری بیشتره، چون فرصت داری فرار کنی یا پناه بگیری. خب این رو دیدن، باز فواصل این حالتی که آسمان رو نگاه کنه دیدن مربوط به این هست که تا نزدیکترین بیشه یا درختچه یا درخت چقدر فاصله داری یعنی ببینید این سیستم بیولوژیک چقدر واقعا پیش رفته و چقدر پیچیدهست یعنی وقتی حس می کنی یه بوته نزدیکه کمتر آسمان رو نگاه میکنی با فواصل کمتر، چون فاصله زمانی که بتونی بری در واقع پوشش بگیری استتار بگیری کمتره، ولی اگر خیلی فاصله داری، مثلا صد متر فاصله داری تا نزدیکترین پوشش و استتار، باید تند تند نگاه کنی چون باید اون عقاب یا شاهین مهاجم رو، جغد مهاجم رو زودتر از اونی که بهت نزدیک شده detect کنی، بعد یه چیز دیگه مثلا اومدن دیدن توی اونهایی که بیشتر مثل گاومیش، مثل گوسفند اینا، اینا چرا میکنن توی علفزار، اینا به جای این که منظم نگاه کنند اینا به صورت رندوم نگاه میکنند، این از اون چیزهایی که واقعا مخ آدم سوت میکشه که چرا اینجوریه میگه برای اینی که اینا حمله بهشون حملهی تصادفی نیست حمله توسط کمینه، راست میگه شما شیر یا گرگ دیدین؟ اون پشت میشینه و آروم سینه خیز نزدیک میشه میگه اون موجود در واقع اونم داره اینو رصد میکنه که هر موقع حواسش نیست پنج قدم بیاد جلو. شما گربه رو دیده باشید خیلی قشنگ به جوجه یا کبوتر نزدیک میشه، کبوتر یه لحظه مثلا حواسش نیست این سه چهار قدم میره جلو بعد دوباره سینه خیز میشینه وای میسته دوباره تا دید کبوتر نگاه نمیکنه چند قدم میره جلو یعنی به عبارت دیگر صیاد حرکت خودش رو کالیبره میکنه تنظیم میکنه با حرکت صید یا vigilnace یا مراقبت صید برا همین صید برای این که صیاد نتونه حرکت اون رو تخمین بزنه مدارهای بیولوژیکش به صورت رندوم، تصادفی و غیر قابل پیشبینی vigilance رو انجام میده، چون اگر مثلا فرض کن هر ده ثانیه سرش رو بلند کنه اطراف رو نگاه کنه اون صید میگه مثلا آدم باورش نمیشه یعنی حیوانات اینقدر مغزاشون پیچیده هست، ولی ظاهرا مطالعات نشون میده اینجوریه آره مثلا متوجه میشه که تو اون فاصله ده ثانیه باید بری جلو و بعد وایسی تا اون سرش رو بلند کنه تو رو نبینه دوباره که رفت بخوره شما ده ثانیه فرصت داری بهش نزدیک شید ده ثانیه فرصت دارید بهش نزدیک شید برای همین اون صید به صورت رندوم این کار رو میکنه که گیر بندازه صیاد رو، در واقع اینا سینک نشن با هم، این نتونه خودشو سینک کنه به قول امروزی ها sinkron بکنه همزمان بکنه با اون مراقبتهای صیدش، یعنی واقعا میگم من وقتی اینا رو خوندم اینها عجب دنیایی واقعا پیچیده ایه. یا مثلا یافتههای جالب دیگه دیده بودن که مثلا هنگام فصل جفتگیری نرها خیلی vigilanceشون میره بالا به دو تا نوع vigilance یا میشه گفت گوش به زنگی، یکی اینی که این یک ابزاری برای میشه گفت مجاب کردن یا جلب توجه ماده هاست چون مادده ها از نرهای vigilant بیشتر در واقع استقبال میکنند، مثلا تو مرغابی ها دیده شده که مرغابی وقتی که مثلا به اون فاز جفتگیری نزدیکه همش داره اطراف رو نگاه میکنه، و این پیام رو به ماده هه میده که من مواظبتم با خیال راحت غذاتو بخور حالا که منو داری نگران نباش من کنارتم و اگه اتفاقی افتاد من زودتر اون رو میبینم، صدا در میارم تو بفهمی با هم در بریم، در صورتی که مرغابی های ماده نسبت به اون نرهای که vigilant نیستن تمایل ندارن چون راستشو میگه دیگه، میگه ما اومدیم قراره با هم زندگی کنیم تو رو مثلا خواب میبره اون گرگه حمله میکنه هر دومونو تیکه پاره میکنه پس به چه درد من میخوری؟ تو باید همیشه اونجا مواظب باشی. حتی باز میگم پیچیدهترش بخوایم کنیم بعضی حیوانات نر دیدن ادای vigilant رو در میارن، برای اینکه ماده ها رو گول بزنن یعنی ببین من چقدر مراقبم در صورتی که اصلا حواسش نیست، داره چرت میزنه ولی وانمود میکنه که خیلی vigilant هست، یه دلیل دیگه افزایش مراقبتشون این مسئلهایه که خب وقتی فصل جفتگیریه مواظب باشی تا نرهای دیگه نزدیک نشن، میگم کتاب جالبیه و جای جای این رو آدم نگاه میکنه اصلا تعجب میکنه از این عظمت جهان زیستی حیوانات. بخش دیگهای اومده مسائل هورمونی حیوانات رو نگاه کرده، مثلا این که اگه ما به این موجودات هورمون تزریق کنیم چه اتفاقی میفته، مثلا دیدن در نرها افزایش vigilance متعاقب تزریق تستسترون دیده میشه یعنی تو خیلی از پرنده ها و اینا وقتی که به جاندار تستسترون تزریق می کنن خیلی hyper vigilant میشه و این باز توضیح میده همون مسائلی که خدمتتون گفتم توی اردک ماده و توی مرغابیها و اینا که این مراقب در واقع میشه گفت جفت خودش هست و سعی میکنه که از جفت خودش پاسداری کنه یا مثلا یه پدیدهی خیلی جالبی که من خیلی ازش استفاده کردم مسئله kortikosteroid هاست، کورتیزول هست و گفتم این کتاب درسته که راجع به حیواناته ولی در موضع انسان میشه ازش خیلی الهام گرفت در مورد گوسفندها مطالعه قشنگی انجام داده دیده وقتی گوسفند تنهاست یا توی گله های کوچیک قرار داره تعداد حرکات vigilanceش یا زمانی رو که به هوشیاری و اون مراقبت میگذرونه بیشتره، این همون اصل فرانسیس گالتونه و هرچی دستهی گوسفند بزرگتر میشه از دوتایی سه تایی به بیست تایی نزدیک میشه اون دفعات vigilanceش مثلا از حالت پنجاه درصد به حالت ده درصد کاهش پیدا میکنه پس group size یا سایز گروه یا گله باعث کاهش vigilance میشه ولی یه چیز خیلی جالبی که داره اینه که همین اتفاق به شدت موازی کاهش سطح کورتیزول هست، یعنی وقتی حیوان در گروه بزرگتر قرار داره میشه فرض کرد استرس کمتری داره حالت مراقبت گوش به زنگی کمتری داره که این در کاهش کورتیزول و kortikosteroid ها مشاهده میشه و این میتونه توضیح بده که چرا حالت بیش مراقبتی، hyper vigilant بودن برای بدن سمیه، یعنی شما رو خسته میکنه، سندروم های خستگی ایجاد میکنه و اومدن اونوریشم مطالعه کردن که ببینن نه آیا این حالت برانگیختگی حالت گوش به زنگیه که کورتیزول رو میبره بالا یا اینه که کورتیزول بهشون بدی اون حالت برانگیختگی افزایش پیدا میکنه. مطالعاتی که صورت گرفته روی انواع میمون ها پرنده ها و چرنده ها جوابش این بوده که خیر کورتیزول هیچ نقشی در افزایش vigilance نداره برعکسه وقتی شما حالت vigilanceت زیاده مراقبتت زیاده ترشح کورتیزولت میره بالا. حالا این کجا به مباحث انسانی ربط پیدا میکنه، اگر توی اون محبث کمالگرایی یادتون باشه عرض کردم که افراد کمالگرا سطح کورتیزول بالاتری دارند و کورتیزول با احساس استرس مربوطه و ایجاد خستگی می کنه، پس یه بخشی از پژوهش های انسانی از vigilance الهام گرفته که آخه شما همیشه گوش به زنگی همیشه مراقبی همیشه نگرانی یه اتفاق بد بیفته، داری اطراف رو نگاه میکنی، همهش نگران بچه هات هستی همهش نگران یک مهاجم خارجی هستی، خب به تدریج سطح کورتیزولت رو می بره بالا و سلامتت رو خراب میکنه که جواب به نظر میاد مثبته. این قضیه بله اتفاق میافته، یا مسئلهی جالب دیگهای که هست اینه، این رو دقت کنید حتی این به نظر من توی حوزهی روانپزشکی خیلی ارزش به نظر میاد الهامبخشی داره مثلا در کتاب یک نوع می شه گفت حالا موش بگیم یا بگیم که در واقع سنجاب Buildings Ground Squirrel اون رو سیتلوس بلدینگی، یک نوع سنجاب هست دمش خیلی پرپشت مثل سنجاب های معمول نیست ولی یک سنجاب شبیه موشه که توی کالیفرنیا زندگی می کنه و راجع به این خیلی مطالعه شده چیز جالبی که دیدن اینه وقتی این سنجاب حالت hyper vigilant داره یعنی به شدت گوش به زنگه سطح کورتیزولش میره بالا، درسته، سطح کورتیزول بالای این به نوزادش منتقل می شه و این انتقال ژنتیکی نیست دوستان عزیز این صرفا همون تغییرات هورمونی هست که از طریق جفت صورت می گیره از طریق جفتش رد می شه و اون نوزاد جنین تحت تاثیر قرار می گیره، پس سنجاب هایی که hyper vigilant هستند یا بیش مراقبند وقتی بچهشون به دنیا میاد کورتیزول بالاتری دارند و این کورتیزول بالاتر در واقع کاری که میکنه گفتیم افزایش vigilance نمیده کورتیزول، ولی یادگیری و ایجاد تداعی ها رو تحت تاثیر قرار میده یعنی داستان این شکلیه که وقتی نوزاد ها به دنیا اومدن این سنجاب دو نوع صدا در میاره، و جالبه که اینم باز بدونید صدایی که در مورد مهاجم هوایی در میاره با صدایی که در مورد مهاجم زمینی در میاره اگر مهاجم زمینی باشه مثلا یک مار باشه یک دونه راسو باشه یک دونه گرگ باشه صداش شبیه یک لرزوندن حنجرشه این رو توی یوتیوب برید بزنید داره همین بزنید Buildings Ground Squirrel مثلا trill، اون صدای درونی لرزاندن حنجره رو trill دقت بفرمایید h نداره تی آر آی ال ال، مثل رررر همچین چیزی، همچین صدایی در میاره و در مقابل اگر از آسمان مهاجم ببینه مثلا یک جغد باشه یک عقاب باشه سوت می زنه دقیقا مثل یک سوتی که آدما سوت می زنه و در ابتدا نوزادها این دو صدا رو از هم با صداهای متفرقه صدای آبشار و برگ و اینها تمایز نمیدند ولی وقتی که چند روز می گذره از روز پنجم شیشم به بعد نوزادا هم کم کم یاد می گیرند و حالا مکانیزمش چیه می گه وقتی سوت می زنه یعنی از آسمان داره حمله می شه آژیر هواییه باید سریع بری مثلا یه جوری بری که از بالا نبیننت ولی اگر از زمین داره سوت می زنه باید بری توی پیچ و خم لانه قایم بشی یعنی این نیست که بری مثلا زیر یه شاخه وایسی، خب اون روباه میاد میخوردت اونجا باید بری تو سوراخ و این رو یاد می گیره منتهی چیز جالبی که هست اینه افزایش تداعی ها و سرعت یادگیری اینها بستگی به سطح کورتیزول داره و این میگه که خیلی جالبه که سطح کورتیزولی که مادر داشته سرعت شکلگیری تدائی ها رو در نوزادش در واقع تسریع میکنه به عبارت دیگر ما یک مکانیزم غیر ژنتیکی داریم یک نوع learning داریم ولی یک نوع learning پنهانه من در مقولهی شبح سرگردان آرتور ینسن خدمتون گفتم یک نوع dark matter هست، ماده تاریک ماده سیاه یعنی نه ژنتیکیه نه یادگیری مستقیمه یک نوع یادگیری ژنتیکی غیر مستقیمه، یک نوع بیولوژی رفتاریه، که در واقع سطح کورتیزول بالاتر باعث میشه که اون نوزاد تقریبا به هر شی سرگردانی واکنش بیشتر نشون بده یعنی یک حالت hyper vigilant داشته باشه حالا شما در نظر بگیرین این چقدر میتونه در روان پزشکی و روان شناسی کودک نقش باشه یعنی همه دنبال این هستن که خب مثلا مادر یه ژنتیکی داره که خیلی مضطربه خیلی پارانویده و این بچه رو پارانوید بار میاره لزوما اونجوری نیست شاید تو اون چند ماه اول اون اتصال مادر به فرزند به واسطه کورتیزول بالاتری که دارن تداعی ها و در واقع نشانه ها رو در کودک خیلی محکمتر میکاره و در واقع ذهن کودک رو جهتدارتر پرورش میده همونطور که در این حیوان دیده میشه و در واقع میبینیم که اون حیواناتی که از مادر کورتیزول بالا هستن به سوت خیلی سریعتر حساسن یا هر نقطهای رو ببینن سریع میرن تو سوراخ میترسن در صورتی که اون یکیهایی که کورتیزول پایین بوده مادره هر چقدرم سوت میزنه هرچقدرم trill میکنه بچه بی مبالات و سر به هوا داره بازی میکنه و مثل اینکه خطر رو درک نمیکنه یعنی یک انتقال خیلی جالب هست میگم کتاب واقعا جالبیه یا مثلا نکتهی جالب دیگهای که من دیدم این بود که همین مسئله در مورد مادر و فرزندم هست که مثلا آیا اون حالت برانگیختگی مادر با بزرگ شدن کودک کمتر میشه یا بیشتر میشه، شما ممکنه فکر کنید که آره خب باید کمتر شه دیگه بچه ها که دارن بزرگ میشن، ولی تو بعضی گونه های جانوری برعکسه دوستان من، یعنی بچه که پا به سن میذاره مادر حالت برانگیختهتر پیدا می کنه و وقتی اومدن تحلیل کردن چرا این گونه هست یه مقدار حالت غمناکیه که آره در گونه هایی که بچه ها بیشترشون میمیرند، مثلا ده تا بچه میاره دو تاش میمونه توی این گونه ها مادر برای نوزاد یا بچه کمسنش خیلی هوشیار و مراقب نیست، چون فرضش بر اینه اینا خواهند مرد خیلی دل نمیسوزنه براشون ولی وقتی بچه مثلا چهار ماهش شد و از اون ده تا دو تاشون زنده موند این به این نتیجه میرسه که آقا این دوتا قراره بمونن پس میارزه مواظبشون باشم اونجا vigilnace حیوان افزایش پیدا می کنه و در واقع خیلی مراقبه که هر لحظه وسط غذا خوردن سر بلند می کنه اطرافو نگاه میکنه و دوباره سرشو میندازه پایین. پس میبینیم که الگوی خیلی سادهای نیست، نداره. یا باز یه یافتهی خیلی جالب دیگه میگم همه اینا در رفتار بزرگ سالها شاید قابل تعمیم باشه حیواناتی که دارن تغذیه می کنند به حیوانی که vigilant هست حواسشون هست، یعنی اومدن مطالعه کردن دیدن خیلی خب پنج شیش تا مثلا بلدرچین دارن دونه می خورن یه بلدرچین سرش بالاست یعنی داره آسمونو میپاد که از بالا چیزی نازل نشه بهشون، اگه این جیغ بزنه یا فرار کنه اون پنج تا بلدرچین خیلی سریعتر و هیجانیتر در میرن تا زمانی که یه بلدرچینی که سرش پایینه و اونم داره دونه میخوره در بره، به عبارت دیگر وقتی یکی نگهبانه یکی مراقبه حرفشنوی بقیه، الهامپذیری، تلقینپذیری بقیه از اون خیلی میره بالا و من داشتم فکر می کردم اوه عجب این نکته جالبیه یعنی حیوانات این کار رو میکنن میگن حالا که تو vigilantی، حالا که تو گوش به زنگی سرت بالا بوده هرچی تو بگی ما قبول میکنیم پس اگه سوت زدی اگه در رفتی اگه رمیدی، ما هم سریع ازت تبعیت میکنیم، آیا این میتونه توضیح بده که چرا مردم اینقدر از حرفهای آدمهایی که همهش دارن سناریوهای ترسناک برای شما میسازند، آقا قراره بیماری بیاد، قراره ورشکستگی بیاد، موج نمیدونم وبا بیاد، موج بیماری بیاد، موج ویروس بیاد، نمیدونم مشکلات عدیده بیاد، یعنی همهش مردم رو میترسونند، شما اگر نگاه کنید به اینا گفتم ادبیات doom and gloom میگن سناریوهای ترسناک برای شما ترسیم میکنند چقدر مردم راحتتر حرفای اونها رو میپذیرند مثلا همهش از توطئههایی که در جریانه صحبت میکنن میبینی افراد بدون اینکه خیلی استدلال کنن میپذیرن در صورتی که شما بیای تو نفی توطئه باشی همه بهت خشم پیدا میکنن که آره تو سادهای و اینا. این نشون میده که اوه شاید این اصلا یک مبنای بیولوژیک داره که وقتی من دارم استراحت میکنم وقتی من دارم تغذیه میکنم اونی که vigilant هست، دیگه باید حرفشو بپذیری یعنی اگه داره میگه مثلا یه روباه داره نزدیک میشه اون علفا تکون خورد فکر کنم یه چیزی دیدم شما دیگه نباید برداری بگی نه اینا الکیه، این هر چی گفته باید سریع بپذیری. یعنی القا پذیری از کاراکترهای vigilant میتونه یک مبنای تکاملی و بیولوژیک داشته باشه و برای همینه که میبینی مبلغین تئوریهای توطئه، مبلغین حالتهای خیلی doom and gloom وحشت و ترس، خیلی راحت کتاباشون فروش میره، همه حرفاشونو شما گوش میدی، نمیدونم تو سخنرانیاشون تحت تاثیر قرار میگیری ولی یه نفر بیاد بگه نه مثلا نگران نباشید اوضاع رو میتونیم کنترل کنیم همه اعتراض میکنیم اینا یعنی به نوعی در واقع ما اون vigilant ها رو در واقع خودمون بایست داریم که بپذیریم و این خیلی نکته قشنگی میتونه باشه که یک نوع تقسیم ارگانیک که میلیونها سال در ردهی حیوانات سابقه داره، دیده میشه حیواناتی که دارن فعالیت nurturing میکنن، فعالیت تغذیهای میکنن، فعالیت رشدی میکنند، به نوعی تفویض میکنند اندیشیدن رو به اونی که vigilant هست یعنی حالا که تو از غذا خوردنت زدی و مراقبی که گرگ بهمون حمله نکنه من دیگه با تو خیلی چالش نمیکنم. و حرفت رو خیلی بهتر قبول میکنم. تعدادی واقعا پژوهش قشنگ داره که مثلا کلهی بدرچین رو به پاییم مثلا ماکتش رو درست کردن کلهش رو به پایینه یا کلهش رو به بالاست، اونی که کلهش رو به بالاست وقتی فراریش میدن یا مثلا ماکته پلاستیکیه کیپروننس بقیه خیلی سریعتر میپرن از رو شاخهها، که اون حتما درسته ولی اونی که سرش پایینه میگن تو چی میگی؟ تو که خودتم مثل ما داشتی دونه میخوردی، حالا برای ما شاخ شدی داری ادعا میکنی یعنی من حض کردم واقعا نکته جالبی در این جهان هست باز میگم حالا جسته و گریخته یه قسمتهاییش رو، یه قسمتیش رو من خیلی خوشم اومد این بود بحثی رو کرده که چقدر از vigilance ارثیست؟ یعنی تو DNA افراده و دیده بود که مقالات زیادی نیست با وجود این که vigilance حالت مراقبت خیلی در ردهی حیوانات فراگیره ولی تعداد مقالاتی که بررسی کردن چند درصده سهم vigilance در واقع حیوانات ژنتیکیه و از طریق ژن، از والدینش منتقل میشه مقالات خیلی کمه، و مثلا یه مقالهی خیلی شاید جامع بیشتر نبوده و جالبه عددش رو الان گوش بدید 8 درصد، یعنی سهم vigilance سهم ارثی vigilance در یک نوع پرنده، یک نوع پرندهی در واقع پا قرمزه اسمش رو بخوام بگم Redshanks (Tringa erythropus) وقتی اومدن نگاه کردن دیدن آره خیلی از این حالتهای vigilance بودن و اینا از نظر ژنتیکی فقط 8 درصدش توسط DNA قابل توضیحه، 92 درصدش عوامل یادگیری و محیطیست و من دوستان رو میخوام به این قضیه توجهشون رو جلب کنم، ببینید در ردهی حیوانات که فرهنگ نداره، زبان نداره، شاید خودآگاهی مفهوم هویت نداره، سمبولیسم نداره، سهم vigilance به عنوان یک ابرسازهی رفتاری، سهم ارثیش یه چیزی حدود 8 درصد 10 درصده بعد اونایی که میان میگن مثلا اضطراب در انسانها 50 درصدش ژنتیکیه یه ذره شما فکر نمیکنی این ادعا گزافه؟ یه ذره فکر کنیم دیگه یعنی تو حیوانات که باید همه چی ژنتیکی باشه، خیلی بیولوژیک باشه، این ها مدرسه نمیرن، این ها فرهنگ ندارن، این ها سنت ندارن، این ها آئین ندارن، نمیدونم ایدئولوژی ندارن، مفهوم خودآگاهی ندارن ایدهآلیست نیستن، تو این ها 92 درصد vigilantشون توسط پارامترهای محیطی و یادگیری تعیین میشه و بعد در انسان بیایم بگیم مثلا نصف اضطراب نصف نوروتیسیزم ژنتیکیه برای همینه من یه مقدار با دید شک به این مطالعاتی که سهم ژنتیکیش رو خیلی پررنگ میکنن نگاه میکنم و این رو فکر کنم در اون مبحث شبح سرگردان آرتور ینسن خدمتتون عرض کردم خب خیلی دیگه خستهتون نکنم این بخش های به نظر من جالبی از کتاب بود کتاب میگم شما اگر بخوایید همینجور رندوم هم مطالعهش کنید جاهای قشنگی داره و بعضی اوقات آزمونهایی رو داره که آدم رو به خنده وا میداره آدم حس میکنه که چه آدمای با ذوقی در حوزهی رفتار حیوانات هست، مثلا تو یه آزمونی بود که راستشو بخواین من به این آزمون یه جوری خندهم گرفته بود که این پژوهشگرا خب کار بامزهای کردن، اونم داستانش اینه که اومدن اثرات اکسیتوسین رو ببینن، دیدیم که تستسترون افزایش میده vigilance رو در نرها و در واقع اون نرهایی که تستسترون زیاد دارن هموناییان که همهشون سرشون بالاست مواظبن دیگه، توی فرهنگ انسانی هم ما این رو تا حدی داریم دیگه، اونهایی که قبراق وایسادن مواظب نمیدونم بستگان مونث و همسر و خواهر و اینهاشون هستن و همهش دارن vigilant راه میرن کسی نزدیک نشه، نمیدونم متلک نگه و اینا، توی حیوانات اومده بودن این رو برسی کرده بودن ببینن که دادن اکسیتوسین چه کاری میکنه، آیا از vigilance میکاهه یا افراد مثلا چی میشن ، یافتهی جالبش این بوده که خب یه تعدادی میمون ماکاک در واقع آپ پرتقال دادن و در واقع فرصت به صورت کنترل شده، یا آب پرتقال خالی یا آب پرتقال به اضافه فرصت در واقع رصد بعضی صحنه ها، مثلا اومدن دیدن یه صحنهی خنثی باشه یه دونه مربع مثلا معمولی باشه خیلی تفاوت نمی کنه ولی اگر اکسیتوسین به این ها داده باشند و بخوان که آب پرتقالشو بخوره، و اون صحنه رو رصد کنه دیدن در اونهایی که اکسیتوسین گرفتن تمایل خیلی زیادی به رصد افراد high status یا موقعیت بالا در اون گروه ندارن، یعنی وقتی شما اکسیتوسین می گیری دیگه بیخیال اون میشه گفت آدم کاردرستها و اون سطح بالاها و از ما بهتران میشی، یعنی جالب بود یعنی اینکه میمونی که اکسیتوسین می گیره دیگه خیلی همچین رصد نمی کنه نمیره تو نخ رئیس گله، رئیس اون دسته، خیلی دیگه به اون vigilant نیست که اون داره منو نگاه می کنه اون کجا می ره، الآن چیکار کرد و برعکس بیشتر پایین استاتوس ها رو نگاه می کنه، یعنی بر میداره در واقع اونایی رو که از خودش بدترن از خودش میشه گفت پایین ترن، بیشتر ذاغ سیاه اونا رو چوب می زنه وقتی که بهش اکسیتوسین می دی و بی خیال بالا دستی ها می شه و تو همین حتی یکی از گروه های مقایسه این بوده که در واقع ماده ها رو نگاه کنه و دیدن که اکسیتوسین تاثیری توی دید زدن ماده ها تو حیوان نداره، یعنی میشینه آب پرتقالشو میخوره و چند دقیقه میشینه ماده ها رو تماشا می کنه، اکسیتوسین تو اونا نقش نداره، نرهای high status رو کمتر نگاه می کنه، یعنیحالا تفسیرش پیچیدهست یعنی اکسیتوسین به نظر میاد اون رقابت اجتماعی رو کاهش میده، یعنی شما با خیلی دیگه اون نرهای کار درست دیگه با اونا درگیر نیستی با اونا فکر نمی کنی ولی رو چیزای دیگه تاثیری نداره، خب این یک خلاصهای بود از این کتاب و بخشهاییش، حالا بخشهای دیگهای هم داره مثلا من دیگه خیلی وارد اونا نمیشم که مثلا vigilance در خواب چه جوریه، خب یه ساعتی رو حیوانات باید بخوابند، یا حتی بعضی رده های حیوانات جالبه بدونید که vigilanceشون lateral هست، یعنی حواسشون به یه طرفه مثلا توی مرغابی ها، دیدن مرغابیای که vigilante بیشتر حواسش به اون طرفیه که بقیه مرغابی ها نیستن، یعنی بیرون اون گله یا دسته رو داره میپاد، این ور رو خیلی حواسش نیست یا حتی بعضی از این ها دوتا نیمکرهشون میزان فعالیتشون فرق می کنه، یعنی اون نیمکرهای که باید طرف همنوعها رو بپاد، فرق می کنه میزان vigilanceش با اون نیمکرهای که باید بیرون گله و احتمال حمله دشمن خارجی رو بپاد، یعنی یک دنیای خیلی پیچیدهای رو میبینید، من در انتها میخوام این یادآوی رو بکنم و در واقع اشارهای به کتاب خیلی قشنگ ارنست مایر بکنم، ارنست مایر یک کتاب داره به نام What makes biology unique چه چیزی بیولوژی رو منحصر به فرد می کنه؟ کتاب قدیمیه مال 2004 و نکته قشنگی که در مورد این کتاب هست همیشه من رو به فکر وامی داره، کتاب رو ارنست مایر سال 2004 نوشته و ارنست مایر متولد 1904 هست، یعنی در صد سالگی یک کتاب شاهکار نوشته و در واقع ادعای کتاب اینه، سوال کتاب اینه که چه چیزی بیولوژی، زیستشناسی رو منحصر به فرد می کنه و این کتاب این ارزش رو داره که خیلیا این تصور رو دارن که خب بیولوژی دو دو تا چهارتا هست، ولی روان شناسی و مبحث روان خیلی پیچیدهتره، قوانین روان به این راحتی قابل فهم نیستن، انسان قابل پیشبینی نیست ولی خب بیولوژی مدلهای زیستی، خیلی سادهن دیگه. مثلا همین فرض کن این مقدار غذا میکنه، این مقدار تحرک داره، ولی از این کتاب من فکر کنم شما یه برداشت دیگه هم میتونید بکنید، این که اوه بیولوژی چقدر پیچیده هست، یعنی ما فکر میکنیم مثلا یه رفتار ساده داریم که یه ژن اون رو کنترل میکنه، مثلا تو یه جا شما تغذیه میکنی، توی یه جا مراقبی، اصلا اینگونه نیست، دیدید چه الگوهای متضادی داشتیم، توی زرافه ها، توی پرنده ها، عجیب غریبه، بسته به این که کجا هستی، اون درختچه کجاست، داری هوا رو نگاه میکنی، کورتیزولت چقدره دوستات چقدره اونی که نزدیکته نره یا مادهست؟ تو فصل جفتگیری هستی یا نیستی، بچه ی چندمته، زایمان چندمته، همه اینها رفتار رو به شدت پیچیده میکنه و به همین دلیل اونایی که این تصور رو دارن که خب بیولوژی دو دو تا چارتا و شسته و رفته هست ولی روان و psych پیچیده و غیر قابل پیشبینیه من میخوام با الهام از کتاب ارنست مایر و چیزهایی که مثلا تو همین کتاب شما میبینید، شما رو به این سو حساس کنم، متوجه کنم که اوه اصلا دست کم نگیرید، بیولوژی به اندازه خود روان پیچیده هست، و یک کلمه بیاین بگین آره این زیر ساخت بیولوژیکه، این نورو ترسمیتر این کار رو میکنه اصلا اینگونه نیست و همین جور که کتاب رو میخونید، اصلا یک جاهایی میبینی آخرش هر چی میری جلوتر بیشتر گیج میشی که آخر سر این vigilancy چیه، کیا بیشتر vigilant هستن؟ چرا بعضی گونهها مثلا به فرزندشون کمترن بعضیها بیشترن بعضیها نمیدونم فرزند ازشون دور میشه hyper vigilant میشن، بعضیها فرزند بهشون نزدیک میشه hyper vigilant میشن، اصلا یک الگوی یکسان در جهان زیست نمیبینید، بد نیست آدم گاهی اوقات چیزهایی رو بخونه که مستقیما با رشتهش در تماس نباشه، ولی میتونه به آدم ایده بده که اوه ببینه جهان دیگران چگونه است. خب خیلی خستتون کردم بیش از این وقتتون رو نمیگیرم این یک خلاصهای بود از کتاب Animal Vigilance تا مبحث بعد خدا نگهدار.