خب قسمت چهارم از نگاهی به مقوله ی اعتماد اجتماعی رو دنبال کنیم . تو جلسه ی قبل اگر دقت فرموده باشد دیدیم به یه چالش هایی رسیدیم، به یه paradox ها ، به یه تناقض هایی رسیدیم که اتفاقا این تناقض ها خیلی کمک میکنه ما بتونیم ماهیت ذهن و رفتار رو بهتر شناسایی کنیم . مثلا چرا خیلیا معتقدن که بقیه قابل اعتماد نیستند و در واقع اون ضریبی که دیدیم توی این بازی بود ، در واقع زیر پنجاه درصد معتقد بودند بقیه پولشون رو پس خواهند داد؟ یه چندتا نکته رو قبل از اینکه بحث رو دوباره شروع کنیم خدمتتون بگم . یکیش اینه که ممکنه شما اعتراض کنید که همش بازیه بابا .. این که سر ده دلاره.. یه عده هم تو محیط آزمایشگاهی نشستن حالا این و تعمیمش بدیم جاهای مختلف هم اجرا بکنند باشه قبول، ولی در حال یک بازیه.در جواب باید دو تا چیز رو بگیم یکی اینه که خب واقعا راه دیگه نداریم! یعنی خیلی از پژوهش ها واقعا باید بر شرایط فرضی و آزمایشگاهی سوار باشه و دوم این که از همین طریق هست که ما تو جاهای مختلف، محیط های مختلف این رو پیاده کردند و این درصدها که پایین بالا رفته به کشف های قشنگی رسیدند. که امیدوارم بتونیم بیشتر راجب اینا توضیح بدیم . یه چیزیم فراموش کردم تو جلسه ی قبل بگم و اونم اینه که ببینید در این بحثی که ما اینجا داشتیم ..شما پول رو میتونی یا همشون رو نگه داری یا همش رو بدی به نفر دوم و اون نفر دوم هم مختار هست که نصفش رو پس بده یا نده. یا اصلا ما اینجا یک ضریب سه برابر دیدیم اینجا ، اگر خاطرتون باشه من یک عدد سه برابر هم این جا گذاشتم. ببینید اینها همش قابل تغییره. حتی جالبه بدونید که این بازی ها وقتی اول ابداع شد همه ی این متغیرها رو میتونستی کم و زیاد کنید . مثلا به جای این که کل ده دلار رو نفر اول به نفر دوم واگذار کنه. میتونست مثلا دو دلارش روبده، هشت دلارشو بده و اون دو دلار مشمول سه برابر شدن بشه ، یا نفر دوم میتونست مثلا از اون پولی که در دسترس داره بیست درصدش رو پس بده ، هشتاد درصدش رو نگه داره و یا حتی این ضریب سه برابر رو هم میتونستن متغیر بذارن ، دوبرابر بذارن ،پنج برابر بذارن ،ده برابر بذارن که یه جور طمع بیشتری در افراد ایجاد بشه. ولی امروزه کم کم به این سو رفتن که الگو رو Fix کنند برای اینکه در محیط های مختلف وقتی میخوان مداخلات مختلف بکنند. حتی توی اقوام مختلف، گروه های مختلف اینها رو بسنجن بیشتر قابل مقایسه باشه . پس دوستان عزیز اگر شما version ای دیدید، نمونه ای دیدید که در اون نمونه مثلا به جای اینکه کل پول رو واگذار کنه یک چهارم ش رو واگذارکرد یا به جای سه برابر شدن مثلا ده برابر میشد، تعجب نکنید این داره ولی این الگو دیگه داره خیلی تثبیت میشه . حالا باز ما میخوایم این معماها را حل کنیم که چرا افراد با وجود اینکه اعتماد کم دارند بازم راضی میشن، پولشون رو میدن دست طرف و دیدیم این ناشی از بی انگیزگی و حرف مفت زدنو یا اینکه یه پول مفتیه بذار حالا میدیم دست یه نفر نیست ،حتی پول از جیب خودشون بود بازهم این کار رو میکردند. همین دیوید دانینگ” و فشتنهور” که خدمتتون در واقع معرفی کردیم. کار جالب دیگه ای هم انجام دادند. گفتن ببین این نفر دوم میتونه دو حالت داشته باشه. میتونه براساس حالا کرم خودش به قول معروف اون رو جبران بکنه ، Reciprocate بکنه یا این که شیر یا خط خواهد انداخت و پنجاه درصد امکانش هست پولت رو پس بده ، پنجاه درصد امکانش هست پولت رو پس نده . اون موقع ببینن چند درصد آدما امتحان میکنند و راضی میشند که تو این قضیه شرکت کنند؟ خب دیدیم که قبلا میگفتن مثلا ما مقدار اعتمادی که به این آدم داریم چهل درصده. حتی تو بعضی از پژوهش ها کمتر هم بود . یه ذره چهره ی کافیه خارج نژادی نشون بدی، چون این همه ی متغیرها رو میتونند تو این پژوهش ها بسنجن دیگه .چهره ی اقوام مختلف رو نشون بدن در واقع به نوعی یک نژادپرستی پنهان رو آشکار میکنه . جنسیت رو توش نشون بدن ، خانوم باشه یا آقا باشه ؟ قیافش یه جوری باشه .عینک داشته باشه ؟لاغر باشه ؟چاق باشه؟ همه ی اینا رو میتونن توش لحاظ کنند. ولی دیدن وقتی که مثلا طرف میگه فرض کن من سی درصد ،سی و پنج درصد، چهل درصد به این اعتقاد دارم که پولم روپس میده . ولی شیر یا خط پنجاه درصده. اون موقع دو حالت میذارن میگن که این فرد یه حالتش اینه شیر یا خط خواهد انداخت و پول شما رو پس خواهد داد بر اون اساس. یه حالت اینه که بر اساس تصمیم خودش پس خواهد داد و قبلا طرف گفته بود تصمیم خود این آدم احتمالا سی -چهل درصد بیشتر نخواهد بود . اون موقع چه مقدار حاضرن شرکت کنند و کدوم الگو رو بیشتر میپذیرند ؟ با کمال تعجب تعداد زیادی از مطالعات این رو نشون میده : دو برابر . یعنی وقتی پای انسان درمیانه دو برابر بیشتر حاضر بودند پولشون رو بدن و میدونستن که ممکنه پولشون خورده شه . یعنی فکر کن اگر ما گفتیم یه چیزی حدود هفتاد و پنج تا نود درصد موارد ، افراد پولشو میداد به این و منتظر کرم نفر دوم بود، وقتی پای شیر یا خط بود نصف اون رقم به طور متوسط پولشون رو میدادند. در صورتی که شما نگاه کنید با منطق ریاضی اگه شما فکر میکنید چهل درصد پولت برمیگرده ، اینجا باید بیشتر این کار رو بکنی که پنجاه درصد پولت برمیگرده. در صورتی که به طور متوسط تو پژوهش ها دیدن دو برابر بیشتر وقتی پای یک انسان است طرف اول پول رو واگذار میکنه.پس اینم یکی دیگه از اون معما هاست.. چرا ما به آدمایی که اعتماد نداریم در واقع پول میدیم ؟ و مکانیزم رفتار ما چیه؟ دانینگ” و فشتنهور” یه کشف جالب دیگه هم انجام دادند . وقتی از این افراد پرسیدن که ببین عزیز من، آقای محترم تو میگی این آدم سی- چهل درصد پول تورو میده ، بعد پولت رو بهش میدی. چی باعث میشه؟ چی تو مغزت میگذره؟ در صورتی که وقتی قراره شیر یا خط بندازی این کار رو نمیکنی. یعنی خیلی کمتر این کار رو میکنی. چندتا پدیده توی گزارشات این آدما تراوش کرد . یکیش اینه که مثل این که وقتی پای انسان در میانه و شما با یک خودآگاه Conscious مواجهید، انسان ها یک احساس شاید بگیم توهم گونه، وهم گونه دارند که شاید بتونند روی مغزش اثر بذارند. البته فراموش نکنیم ما حتی راجب شیر و خط هم اینو داریما!!! این در قماربازا هست، که فکر میکند اگه خیلی حواسشون رو جمع کنند، دقت کنند، امید داشته باشن به نفعشون تاس میاد . در صورتی که میدونیم تاس کاملا تصادفی میاد، Random میاد یا شیر یا خط هم همینجور.حالا فرض کنیم تقلب توش نیست و سکه ی ما هم کاملا پنجاه- پنجاه . ولی همواره یک باوری در بین انسان ها وجود داره که ذهن ها میتوانند به هم اثر بگذارند . یعنی وقتی شما با سیستم انسانی مواجه هستید، مقوله ی اعتماد میره بالا. Conscious به Conscious ، خودآگاهی به خودآگاهی به نوعی به نظر میاد سرایت داره. این یه اصل بود ! یه چیز دیگه ای جالب بود ! خیلیاشون گفتن میدونیم پول ما رو ممکنه بخوره. ولی یه باید تو زندگیمون هست. میگن باید به آدما اعتماد کرد.. به اصطلاح میگن یک Principle ، یک اصل وجود داره در مقابل Preference .این دوتا لغت رو اینجا نگاه کنید . Preference میشه در واقع اون رجحان، درواقع اون علاقه، میشه اون باور . Principle میشه اصل. یعنی یک باید . و این یکی از کشف های قشنگه نظریه شناختی! ما فکر میکنیم انسان ها لزوما بر اساس در واقع رجحانشون ، براساس علاقشون، براساس باورشون عمل میکنند همواره. در صورتی که بیشتر از اونی که بر اساس این Preference ، این میلش، این تمایلش عمل بکنه بر اساس باید زندگیش عمل میکنه و خیلیاشون وقتی پرسیدن چی شد پول رو دادی دست اون؟ گفت خب آدم باید به هم نوعش اعتماد کنه. آدم باید به هموطنش اعتماد کنه. به عبارت دیگر سیستم شناختی ما علاوه بر اینکه یک سری پردازش های خیلی میتونم بگم در واقع رجحانگونه ، ترجیح گونه اینا رو در واقع انجام میده ، نهایتا از یک سری اصولی که توسط اجتماع در مغز ما کاشته شده و تحمیل شده در واقع پیروی میکنه . این اساس نظریه ی Socialization است، یعنی اجتماعی شدن. یعنی شما این باور رو داری که من میدونم این پول من رو میخوره . ولی من یه باید دارم از کودکی به من گفتن به انسان ها اعتماد کن. از کودکی به من گفتن بهشون موقع عمل تهمت نزن. من میدونم به احتمال زیاد پولم میره، ولی من اخلاقا، قانونا احساس شرم میکنم. فکر کنم تو ذهنم که این آدم دزده ..پس پولم رو میدم. پس اینجا ما یک انشقاق دو به یک داریم دوستان و پنجاه درصد سهم رفتار ما حالا این عددها رو نمیخوایم بحث ریاضی بکنیم، دقت کنیم. ولی فراموش نکنید ! قسمت زیادی از رفتار ما نه به واسطه ی اون ترجیحاتمون، اون علایقمون بلکه بر اساس بایدهایی است که در جریان فرایند اجتماعی شدن تو مغز ما کاشته میشه . این همون اصول اخلاقیست .. یعنی اصول اخلاقی میگه درسته که من فکرمیکنم همه دزدن ولی یه اصول اخلاقی دیگه هست به مردم در عمل تهمت نزن، یه اصول اخلاقی دیگم هست همیشه به مردم مثبت فکر کن، یه اصول اخلاقی دیگم هست از مردم خجالت بکش، ده درصد هم ممکنه اشتباه کرده باشید به روش نیار، پولت فوقش سوخت میشه ولی در عوض در عمل تهمت به کسی نزدی . به عبارت دیگر Principle یا اصول، اصول اخلاقی و بایدها است که سیستم شناختی ما رو راه میبره . من این رو به کرات در مباحث دیگری مطرح کردم و دوست دارم که افراد بدونند. مثلا خیلی از مسائلی که ما راجب امیالمون، اشتهامون، هوس هامون داریم، به شدت تحت Principle است. و حالا همینجا یه سوال دیگه پیش میاد آیا اصول میتوانند در نهایت انسان ها را کامل هدایت کنند؟ یا انسان ها تحت فشار ترجیحاتشان و گرایش های شناختیشون و تخمین های شناختیشون تسلیم میشن ؟ و بالاخره در دراز مدت رفتاری رو در پیش میگیرند که حس میکنن به نفعشونه و از اصولشون عدول میکنند؟ پس میبینید مساله ی Psychopath ها، اجتماعی شدن ها و اینها خیلی هاش به این مقوله برمیگرده و اصلا این دوتا رو که بخواین شما جدا کنید از هم .. این Screen shot رو یه ذره تماشاش کنید.. خیلی از مواقع میتونه تمایز روانشناسی از علم اخلاق باشه یا حتی پیچیده تر از اون .. علم اخلاق در روانشناسی باشه . مقوله ی moral psychology . اگر هنوز براتون یه مقدار پیچیده ومبهمه عجله نکنید بیشتر راجع به این ها صحبت خواهم کرد . خب پس دیدیم کشف جالبی صورت گرفت که انسان ها براساس بایدهای اخلاقیشون حرکت میکنند. بیشتر میخوامی بازارگرمی بکنم ، براساس همین قضیه هست که یکی از ابر سوال های زندگی ، زندگی اجتماعی در واقع معنی پیدا میکنه . اون چیزیست که تو چند جلسه ی آینده بهش خواهم پرداخت. ولی پیشتر میخوام ذهنتون روآماده کنم و اونم اینه.. که اگر من خودم رو درست کنم ، اگر من خودم اخلاق رو رعایت کنم آیا نهایتا بقیه درست میشند؟ یا نمیشند؟ ببینید یک چالش بسیار جدیست ، شما هر روز این رو میشنوید. من تو آب صرفه جویی میکنم ، فصل تابستون آب زیاد مصرف نکنم آیا باعث میشه بحران بی آبی حل بشه ؟ من زباله در محیط نریزم ، طبیعت رو حفظ کنم ، محیط زیست رو حفاظت کنم. تو مصرف سوخت تا اونجایی که میتونم خویشتنداری کنم ، صرفه جویی کنم اسراف نکنم آیا این به سعادت جامعه منجر خواهد شد؟ یا نخواهد شد؟ و جالبه که شما بدونید یک انشقاق فکری بسیار عمیق وجود دارد . عده ای هستند که معمولا Neoliberalism ها در اون قرار میگیرند به پدیدهای به نام Tragedy of the commons در واقع میشه گفت تراژدی مشترکات معتقدند و معتقدند شما هرچقدر هم Principle یا اصل رو رعایت کنی، چون مکرر اون داستان Preference داستان ترجیحات تلمبار میشه و بیشتر میشه نهایتا شما شکست خواهی خورد و سرخورده میشه و در واقع دلیل سرخوردگی اجتماعی که ما در خیلیا سراغ داریم همش این حس رو میکنند که ما هر چقدر زحمت میکشیم ، هر چقدر ما مراعات میکنیم، ما ترافیک رورعایت میکنیم ، ما درست رانندگی میکنیم ، ما آشغال نمیریزیم، ما سعی میکنیم صرفه جویی کنیم ، محیط رو آلوده نکنیم . مثل اینکه بقیه بدتر میکنن و ما احساس هالو بودن و مظلوم بودن میکنیم و احساس نوعی افسردگی و سرخودگی در آدم های اخلاقی شکل میگیره. این اصطلاحا میگن Tragedy of the commons ، تراژذی مشترکات . پس ذهنتون رو فعلا باز نگه دارید میخوایم به این هم بپردازیم . چون این انشقاقس که شما همین جا میبینید خیلی عمیق هست و پشتش کلی صاحب نظر قرار دارند. در مقابل عده ای دیگر معتقدند که نخیر! انسان هایی که ببینید یه ذره جمله ی من ثقیله ها!! هر چقدر شما خودخواه تر باشید جامعه بهتر میشه . جملم رو شنیدید؟ هر چقدر خودخواهتر باشی جامعه بهتر میشه.. یه سری تئوریسین این رو معتقدند . معتقدند که نهایتا همه چون وارد این بازی میشن به یک تعادلی میرسند که حالا جان نش” همون کسی که فیلم ذهن زیبا، Beautiful Mind راجب او هست و برنده ی جایزه ی نوبل در اقتصاد هست و مبتلا به schizophrenia بود به Nash equilibrium یا تعادل نش معتقده، یعنی یه جایی همه ی اونایی که سعی میکنند سود خودشون رو به حداکثر برسونند یه تعادلی برقرار میکنند که این تعادل شکننده است ، گاهی نقطه داره گاهی نقطه نداره . ولی این تعادل که مجموعی از تجمع Preference ها است، باعث میشه سود همه ماکسیمم بشه . پس ببینید این مساله اعتماد اونقدری هم که فر میکنید ساده نیست.من شروع کنم به همه اعتماد کنم خوبه ؟یا شروع کنم بی اعتماد باشم؟ یا اون تعادل ما کجا خواهد بود که سعادت همگانی رو تامین بکنه؟ تا اینجای کار فقط یه چیزی رو میتونیم بگیم به این سادگی نیست . و جوابش رو با یک امر اخلاقی شاید نتونیم بگیم که نه انسان باید همیشه مثلا اخلاقش رو رعایت بکنه در این صورت همه چی درست میشه . هنوز باید یه مقداری فکر کنیم. ولی اجازه بدید پیش پیش در واقع درس های جلسات بعد یا اون عرایضم توی جلسات بعد آشکار نکنم ، چون اهسته آهسته داریم میریم جلو و دوست دارم که این بازخوردها رو کم کم در واقع از همدیگه داشته باشیم . پس میبینید این مفهومی که زرنگ کیه؟ به این راحتی هم نیست.. اون A که پولش رو میده زرنگه یا اون A که پولش رو ده دلارش رو نگه میداره ؟ و اصولا اگه همیشه زرنگ باشی بیشتر سود میبری؟ یا همیشه هالو باشی؟ یا یه تعادلی هست بین این دو تا که سود ماکسیمومت رو خواهد داشت؟ هنوز سوال پا برجاست.. ولی این آقای دانینگ” یه کشف قشنگ دیگه هم کرد . این کشف رو من حیفم میاد براتون نگم ، چون اینم بسیار روشنگره. گفتیم که وقتی از افرد میپرسید که در واقع شما احساس میکنید که اون طرف مقابل چقدر پول تو را خواهد خورد و چقدر پول رو برمیگردونه؟ یه عددی درمیومد حدود سی و پنج -چهل درصد کمتر از پنجاه درصد درمیومد. و حالا این سوالش این بود که چرا اینقدر تخمین پایینه؟ و آیا این تخمین میتواند بهتر شود یا نه؟ چون دیدیم عدد واقعی هشتاد درصد بود، در صورتی که افراد وقتی ازشون به ما پرسیده میشد که چقدر فکر میکنی پولت رو میخورن و چقدر حاضرن پولت رو پس بدن؟ اکثریت باور داشتند که فوقش چهل درصد پول مارو پس بده. این فاصله رو آیا ما میتونیم کم بکنیم یا نه ؟و باز میخوام یه ذره بازارگرمی کنم دقت بفرمایید این یکی از بحث های خیلی کلیدی ماست فکر میکنم برای زندگی فردی تون بسیار مهمه. تخمین میزان قابل اعتماد بودن فرد مقابل . ما چطور میتونیم به یک تخمین بهتر برسیم ؟یا کیا تخمین بهتر دارند؟ آیا هوششون بالاتره؟ آیا از نظر شخصیتی، اخلاقی متفاوتند؟ توی این بازی ها اومدن گشتند ببینند چی هست !! دیدن که خیلی خب. ما میتونیم یه کاری بکنیم طرف بازی نکنه ، کنار بشینه بازی دو نفر دیگه رو نگاه کنه. یعنی به صورت یک ناظر سوم شخص باشه.. توی حالت اول نفهمه که هر سری که طرف اعتماد کرد یا نکرده در واقع چقدر پولش برگشته ؟ یعنی هیچ feedback نداشته باشه. شما فقط ببینین که طرف داره در واقع فقط پول میده در این حالت. دیدن که با تخمین این ها بعد از مشاهده ی این بازیها پنجاه درصده. یعنی همون تخمین بدبینانه فاصله ی زیادی با هشتاد داره. حالت دوم بیاد بازی آدما رو نگاه کنه در شرایطی که در واقع در زندگی واقعی دارند عمل میکنن.یعنی چی؟ یعنی مثلا در زندگی واقعی شما دیدین که یه درصدی اعتماد میکنن ، یه درصدی اعتماد نمیکنند . و بیاد ببینه که اون درصدی که اعتماد کردن و پولشون رو دادند دقت میفرمایید دوستان عزیز! چند درصد پول برگشت ؟جالبه این خیلی کمک نمیکنه، یعنی اگر از طرف بخوان بگه ببین شما بگو الان این آدم بهش اعتماد داری یا نداری؟ عرض من رو دقت کنید! یه ذره میدونم دشواره و نقص از منه حتما ،خوب نمیتونم این رو منتقل کنم . ببین دو نفر دارن بازی میکنند خب؟ این دو نفر که دارن بازی میکنن از سومی میپرسن میگن الان این به نظرت پول میدی یا نه ؟و اگر طرف گفت آره به این اعتماد دارم ،یعنی اون چهل درصدش رو کرد ؛ میگن خب بیا ببین پول رو داد چی شد؟ یعنی زمانی که اعتماد کرده رو جوابش رو بهش دادن.. منظورم واظحه؟ بازم دیدن آخر بازی گفتن به نظرت چند درصد میشه به این آدما اعتماد کرد ؟ پنجاه درصد بود. اما حالت سوم.. حالت سومش قشنگه. اونم اون زمانیه که از ناظر پرسیدن به نظر تو به این آدم میشه اعتماد کرد یا نه؟ این فردی که قراره بهش پول بدن؟ مثلا گفت آره، گفتن خیلی خب اعتماد کردیم پول رو بهش دادیم نتیجش این شد. یه زمانی هم ناظر سوم گفته نه به این نفر سوم من اعتماد ندارم ، که همون میشه شصت درصد موارد. در این بازی گفتن خیلی خب تو اعتماد نداری ولی بذار با مسولئت من پول بهش بدیم ، ببینیم چی میشه ؟ به این میگن بازخورد غیرمشروط . یعنی شما زمانی که به طرف اعتقاد نداری یه نفر بیاد بگه بذار من از طرف شما اعتماد کنم پول بدم بهش . ببینیم چی میشه؟ ناگهان دیدن در این فرد مقدار اعتماد به اون رقم واقعی نزدیک شد .هشتاد درصد.. نمیدونم بد توضیح دادم یا متوجه شدید .. یه بار دیگه بگم اگر براتون ابهامی هست. یه حالتی هست که شما میگن فقط مواردی رو که اعتماد داری ما جوابش رو بهت میدیم ، یه حالت دیگه هست که اصلا جواب بهت نمیدیم، حالت سومی هست که میگه من به این فرد اعتماد ندارم ولی نفر دیگری که داره به جای شما بازی میکنه میگه از طرف من، من بهش میدم ببینیم چی میشه و بعد جواب رو بدن.. وقتی این کار رو کردن دیدن اون موقع تخمین اعتماد واقعی شد. به عبارت دیگه معنیش اینه شما در زندگی واقعی چون به یه سری آدم اعتماد نداری و هیچوقت با اونها وارد معامله و بازی نمیشی هیچ وقت نمیتونی به کنه میزان اعتماد پذیری آدم ها وقوف پیدا کنی زمانی شما میتونید به میزان اعتماد پذیری واقعی آدم ها وقوف پیدا کنی ، اگر Cursor رو هم دنبال بکنید این Cursor mouse رو شاید بهتر متوجه شید. زمانی که حتی وقتی اعتماد هم نداری و باز بیای به افراد در واقع اعتماد کنی و پولت رو بدی، اونموقع واقعیت پی خواهی برد. پیام ساده اش اینه از نظر عقلانی وقتی به کسی اعتماد نداری ، باز یک آوانس یا یک ارزشی وجود دارد که پولت را بدهی دستش . چرا ؟ چون یه چیزی رو میفهمی که این آدم قابل اعتماد بود یا نبود؟ یعنی تست کنیم دیگه ، یعنی بازخورد در واقع غیرمشروط بذاریم . یعنی میدونم که اون آدم قابل اعتماد نیست ، ولی بیا پولمون جهنم میپره، ولی بیا بهش بدیم ببینیم چی میشه؟ اون موقع دیدن انسان هایی که اینگونه ریسک میکنند، یک بازخورد منطقی تر از جهان بیرون دارند. به عبارت دیگر اگر شما هر وقت به کسی اعتماد داشتید ، فقط بهش پول دادید هیچوقت نمیتونیم به واقعیت جهان برسی. زمانی شما به واقعیت جهان میرسید که برخلاف preference ات ، برخلاف رجحانت، برخلاف ترجیحاتت پول بدی دست طرف و این چیزیست که دیدیم دانینگ ” و فشتنهور” نشون دادن که انسان ها انجام میدن . به عبارت دیگر یه چیز دیگه هست ممکنه شما فکر کنید من به این یارو اعتماد ندارم ولی دارم پولم رو بهش میدم یه کار غیرعقلانیه، ولی توش یه عقلانیت پنهانی وجود داره که خیلی پیچیده تره و اونم اینه که خب در عوض میفهمم که این آدم قابل اعتماد بوده یا نبوده؟ یعنی در ازای پریدن پولم یک تجربه کسب میکنم یا یک چیزی به دست میارم. حالا میگم این رو باور بفرمایید تو زندگی فردیتون خیلی مهمه . پس یعنی آدمایی که همیشه حواسشون هست، هیچوقت سرشون کلاه نره و پز میدن که هیچوقت سرمون کلاه نرفته اینا یک تخمین نادرست از جهان بیرون دارند. به عبارت دیگر اگر اون error management system ، یعنی سیستم مدیریت خطا کارش رو به صورت خیلی خوب انجام بده شما جهان رو خیلی کج و کوله خواهید دید. و در واقع انسان هایی که جهان رو درست درک میکنند اون انسان هایی هستند که در روز چندین نوبت سرشون کلاه میره و توی مراوداتشون، توی روابط فردیشون احساس مینند آسیب خوردن و به اعتمادشون خیانت شده. اونا انسان های واقع بین تر و در واقع میشه گفت انسان هایی هستند که حس واقعیت جهان reality رو بهتر درک کردند. این یک کاربرد فردی برای شما داره . پس بیایم چندتا اصل رو که از این نتیجه میگیریم دنبال کنیم . انسان هایی که همیشه پز میدن هیچوقت سرشون کلاه نمیره بدونید انسان ای باهوشی نیستند، یعنی اینا تعداد زیادی درواقع مثبت کاذب هم تو زندگیشون داشتند و اون منفیای کاذب رو هیچ وقت ندیدند. یعنی شرایط خیلی زیادی هم بوده که از دست دادند و میتونستن امتحان کنند. پس یه معنی دیگه هم داره انسان هایی که خیلی Paranoid هستند، انسان هایی که خیلی بدبین هستند در نهایت کار غیرعقلانی میکنند و سودشون به ماکسیمم نمیرسه . اون انسانی در زندگی سعادتمنده و سودش در روابط بین فردی ماکسیممه که در چندین نوبت هم گزیده میشه. پس عزیزان من اگر شما دارید این وویس رو گوش میدید و همش میگین که من توی تاریخچه ام نگاه میکنم به من نارو زده شد ، به من خیانت شد، از اعتماد من سو استفاده شد حس نکنید پخمه اید، حس نکنید کم هوشید و سعی نکنید که حتما اون رو درست کنید. شما در نقطه ی درست تعادل وایستادید و شما هستید که در زندگی برنده خواهی بود. اون آدمی که میگه هیچ وقت سر من کلاه نمیره در نقطه ای وایساده که در واقع هیچ وقت به اون اطلاعات واقعی یا رفتار واقعی جهان و امکانات واقعی جهان و فرصت های واقعی جهان نمیرسه . چون در واقع آستانه یا استاندارد یا اون اصطلاحا error management مدیریت خطاهاش رو انقدر محکم گرفته که بخش زیادی از موهبت ها ، فرصت ها و شیرینیهای زندگی رو فیلتر کرده و اونها رو نمیبینه . پس در زندگی خودتون اون جاهایی که بهتون نارو زده میشه ، کلاه میره سرتون، تنها با خشم نگاه نکنید بلکه نگاه کنید که این برای اینه که من خیلی باهوشم ، این برای این که من خیلی توانمندم و این برای اینه که من دارم بهترین و عقلانی ترین رفتار رو دارم. انسان عقلانی اونیه که درصدی خطا داره و این درصد خطا به این دلیله که تو شرایطی هم که هنوز در واقع صد درصد مطمئن نیست داره اقدام میکنه. چون خیلی از فرصت ها رو از دست نده. دوستانی که پزشک هستند میدونند مثلا این جمله هست بین جراح ها که میگن هر موقع مثلا شکم بیمار رو باز کردی و هر دفعه جراحی کردی دیدی واقعا Appendicitis داشته ، وقتی مشکوک به Appendicitis بودی شما جراح خوبی نیستی. جراح خوب اون جراحیه که مثلا بیست -سی درصد شکم هایی که باز میکنه در واقع مثبت کاذب بوده باشه . طرف علائم آپاندیس داشته ولی وقتی باز کرده دیده Appendicitis در کار نیست، این جراح خوبیه. پس در واقع اون انسان هایی که یک درصدی از خطا دارند هم دنیا رو بهتر میبینند و هم جراح های بهتری هستند، هم متفکرین بهتری هستند. پس زندگی خودتون رو درست کالیبره کنید و درست در واقع بسنجید . خب برای تایید این بیایم ببینیم پژوهش هست یا نه ؟ یعنی اونایی که در واقع بیشتر رو دست میخورند توی این داستان اعتماد. یعنی یه جاهایی هم بیشتر اعتماد میکنند و کاری به این ندارند که طرف چقدر قابل اعتماد یا نه . یعنی به اصطلاح خودمون میگیم ریسک میکنند یا با وجود اینکه میدونند طرف قابل اعتماد نیست تو این بازی Trust باز پولشون رو میدن دستشون آیا اینا آدمایین که جهان رو بهتر میبینن یا نه؟ من یه مقالها ی تو این جستجو پیدا کردم ، از یه جهت که مقاله ی حالا نسبتا جالبی بود و خوب بود و در عین حال که نام یکی از هموطنان جوان ما توی این مقاله هست فکر کردم به این اشاره ای داشته باشم . مقاله ای هست دو هزار و هیجده ژورنال نسبتا خوبیه، خوب که چه عرض کنم؟ ژورنال خوبیه..PLoS ONE دو هزار و هیجده هست. Real or bogus . و نویسنده ی دوم این جناب آقای ایمان یکه زارع” هست . من آشنایی با ایشان ندارم فقط اینجا اسمشون رو دیدم که تو CV شون گذاشتن فارغ التحصیل در واقع دانشگاه علم و صنعت هستند و بعدا دکترای خودشون رو از آمریکا گرفتند و این پژوهش رو دارن انجام میدن و پژوهش به نظر میومد خلاقانه ای هست . حالا داستانش چیه تو این پژوهش؟ جناب آقای ایمان یکه زارع” در واقع. همکار هموطن جوانمون هستند امیدوارم موفق باشند کار قشنگیه. داستان چیه ؟ ببینید سوالش اینکه چقدر مردم یا کارمندان چون میدونید یکی از مشکلاتی که تو سازمان ها پیش میاد اینه.. کارمندها اونایی که تو بانک کار میکنند، تو ادارات کار میکنند مورد حمله هکرها قرار میگیرند. رو دست میخورن، ایمیل کاذب براشون میاد ، ایمیل کلاهبرداری میاد براشون و اینا فکر میکنند ایمیل واقعیه و میرن روی اونا کلیک میکنن و حالا سوال سر این بود که کیا ایمیل واقعی رو real رو از ایمیل های تقلبی و هکری بهتر تشخیص میدن؟ به عبارت دیگر ایمن شناس بهترین هستند. یه معنی دیگش اینه که جهان رو بهتر میشناسند. آدمای کلاهبردار رو از آدم های صادق تمایز میدن و باز نکته ای به خاطر پژوهش ایشون اهمیت داره اینه که شما اگر تو یه بانک داری کار میکنی، تو این موسسه مثل Amazoon داری کار میکنی، تو موسسات معتبر کار میکنی هرجا شک کردی بگی نه من به این اعتماد نمیکنم، این این ایمیل رو بفست تو spam خب مشتری هات رو دست میدی، مشتری ناراضی میشه .همه ی اینا که کلاهبردار نیستند، مهم این نیست که رو دست نخوری ، مهم اینه که مواردی رو هم اجحاف نکنی و جایی که باید اعتماد میکردی اعتماد نکنی این اشتباهه و شما از دست میدی، سود از دست میدی، اون شرکت ضرر خواهد کرد و این اومد یه تعدادی از این ایمیل های مختلف درست کرد راستشو بخوای من بعضیاشم فکر کردم سوادم نرسید که چجوری مثلا این ایمیل هکر تقلبیه یا ایمیل اصله؟ مثلا میگه یه ایمیل به دستمون میرسه که میگه روی لینک زیر در واقع کلیک کنید که اون کارت عضویت تون در کتابخونه تمدید بشه. مثلا ایمیلش این ریختیه..این به نظرت کلاهبرداریه یا واقعا از طرف کتابخونه اومده؟ یا مثلا یه شرکتی یک wells Fargo ، مثلا حساب بانکی شما ایمیل میاد که میگه روی این کلیک کن. آیا من باید روی این کلیک کنم؟ این ممکنه کار هکرا باشه یا اینکه نه این واقعا بانکه با من کار داره میخواد حسابتو ببینه. یا مثلا این اومده میگه که روی این کلیک کن همچین ایمیلی.. این به نظر مال Amazoon یا اینکه کلاهبرداریه میری اون تو بعدا ویروس میفرستند کامپیوترت هنگ میشه؟ این مال city bank اینا هست. یعنی سواد مردم و تو جهان سایبر میخواد بسنجه. همچنین پنجره ای برات باز شده میگه اینا رو این تو وارد کن ، من یکی خودم حس کردم این یکی خطرناکه نباید وارد کنیم ، چون هر password شنیدم ازت میخوان این اصلا این رو نده پس این کار هکراست. یا مثلا یکی دیگه اومده که اینجا view folder اومده . آیا مثلا یه ایمیل اومده view foldwr رو من روش کلیک بکنم؟ باز بکنم یا نه ؟ آیا این به نظرت یه account ، fake یا واقعا مال Amazoon ؟ یعنی سواد مردم رو در جهان سایبری بزسنجه. در کنار این اومده همون بازی Trust Game رو در واقع انجام داده . حالا چیز عجیبی که در آورده و قشنگی مقاله به همینه. اونایی که توی بازی Trust Game یعنی همین بازی ای که اینجا شما دیدید، باید پولت رو بدی به طرف این .. اونایی که بیشتر Trust میکنند.. جمله ی من رو دقت کنید ، خلاصه ی مقالهی ایشنون اینه.. اونایی که بیشتر Trust میکنند و بیشتر پولشون رو میدن. یعنی به این رقم بالاتر هستند ا، ونا تو تشخیص سایت های Fake از واقعی ماهرتراند. به عبارت دیگر آدمایی که به بقیه ای که نمیشناسند بیشتر اعتماد میکنند خیلی جهان رو دقیقتر میشناسند و کلاهبردار رو بهتر میشناسند. ببین یه جوری عکس به نظر میاداا.. یعنی شما که به آدم که نمیشناسی اعتماد میکنی چه جور که شما جهان رو بهتر از اون آدم میشناسی که بی اعتماده؟ یه معنی دیگشم اینه، آدمای بی اعتماد اتفاقا هالوترند. آدمای بی اعتماد بیشتر سرشون کلاه میره. آدمای بی اعتماد در واقعیت زندگی بیشتر آسیب میبیند. این اساس تئوریست که خیلی از نظریه پردازان اعتماد اون رو مطرح کردند، نکته اش اینه، جواب در اینه میگه انسان هایی که تو جهان به افرادی که نمیشناسند بیشتر اعتماد میکنند یک مهارتی کسب میکنند که در واقع مهارت انسان شناسیه، مهارت صادق شناسیه، مهارت کلاهبردار شناسیه و این ها در واقع در زندگی آدم های موفقتری میشند. این شاید اشاره ای است از نظر علمی به جمله ای از ارنست همینگوی” ، ارنست همینگوی” این رو میگه بهترین راهی که بفهمی میشه به یه آدم اعتماد کرد یا نه اینه که بهش اعتماد کنی. جمله ی قشنگیه. میبینی؟ پس معنی دیگش اینه اگر شما تو بازی Trust رودست نخورید ، اگر شما همیشه گاردت رو ببندید و به دیگران اعتماد نداشته باشی نهایتا بیشترین کلاه سرت خواهد رفت. یه دلیلش اینه که اون مهارت شناسایی کلاهبردارها از غیر کلاهبردار رو از دست میدی. پس بیا همین الان اطراف خودتون رو نگاه کن! من توی کامنت هایی که دوستان در مورد چند پست قبلی تو اینستا گذاشته بود، اون کتاب هوگو مرسیه” درمورد عوام فریب و اینا .. سوالاتی کرده بودند اشاراتی کرده بودند که مثلا ما افرادی رو داریم در اطرافمون خیلی زرنگن ولی مثلا تو این موسسات رفتن سرمایه گذاری کردند پولشون رو خوردن و اینا .. جوابش شاید میتونه این باشه وقتی خیلی زرنگ باشی بیشتر کلاه میره ست. چرا؟ چون وقتی زرنگ هستی یعنی حواست هست که Trust نکنی، اعتماد نکنی، پولت ندی به نفر دوم تو اون بازی و دیدیم تو این پژوهش ها این نشون دادند. یعنی بیشتر پول رو برای خودش برمیداره . میگه مگه من ساده لوم؟ مگه من هالوم به این آدمی که اعتماد ندارم پولم رو بدم؟ من همین ده دلارم رو برمیدارم، طمع هم نمیکنم پونزده دلار گیرم بیاد . این آدم چون این کار رو تکرارکرده جهان رو فقط در اسکوپ خاصی میبینه و در واقع این آدم چون یک وحشتی داره که بهش خیانت بشه ، وحشتی داره که رو دست بخوره و توی CV خودش همیشه پز میده که سرش کلاه نرفته به نظر میاد که این آدم در واقع اون مهارت رو کسب نمیکنه . باز یه معنی دیگش اینه که اگر شما در اطرافتون آدمایی رو دیدین که کلاه هایی سرشون رفته بدونید این آدم باهوشیه. یعنی این آدمیه که اون ضریب خطاشو رو زون بهینه تر تنظیم کرده . و باز یه نکته ی دیگه دستگیرمون میشه . این نکته هم ارزش داره . پس حرف ارنست همینگوی” یادتون باشه. شما وقتی به یکی اعتماد نمیکنی یعنی هیچگاه جواب معما رو نخواهی دانست که آیا این فرد قابل اعتماد است یا نه و دیدیم توی اون شرایط Realword که اینجا بود افراد هرچقدرم بازی کنند، نمیتونند به تخمین واقعی برسند. یعنی فقط به اونایی که اعتماد دارند درواقع پولشونو بدن و فیدبک بگیرند. ولی در شرایط غیر مشروط یعنی چه اعتماد داری چه اعتماد نداری پولتو بدی دست یه نفر در واقع یه چیزی گیرت میاد. حالا شما ممکنه این اعتراض مطرح کنید که آخه قربونت برم شما انقدر پول نداریم ما پول نداریم انقدر؟ ما چجوری آخه مگه رو گنج نشستیم ؟از کیسه خلیفه میبخشی؟ هی به این و اون اعتماد کن که تجربه کسب کنیم، به قول ارنست همینگوی” هم حالا بگو.. ولی خب این یک چالش دیگه در زندگی ماست و تشکر دارم از یکی از خوانندگان و دنبال کنندگان صفحه ی من تو اینستاگرام، اون پیج من تو اینستاگرام که این کتاب رو به من معرفی کرد ، گفتم عجب کتاب جالبیه! Scarcity . که این کتاب خوشبختانه ترجمه هم شده Why Having too Little Means So Much . که فقر احمق میکند. حالا این کتاب همش راجب این قضیه نیست . ولی اشاره ی جالبی داره وقتی منابعت محدوده مجبور میشی همون استراتژی عدم اعتماد رو در پیش بگیری ، متوجه شدید؟ و وقتی شما منابع محدودی دارید مجبوری فقط توی معاملات و تعاملاتی وارد شی که امکان کلاه رفتن سرت رو به صفر برسونی. یعنی به شدت paranoid و بدبین به جهان نگاه کنید و وقتی بدبین و paranoid به جهان نگاه میکنی مهارتی رو کسب نمیکنی ، فقط مجبوری رو گزینه های خاصی حرکت کنی و دیر یا زود این باعث میشه سودت بیاد پایین و در واقع فقری که داری بدتر میشه و حتی این حلا، جمله ی این شاید ترجمه ی خوبی نباشه. ممکنه بعضی از افرادی که مکنت مالی ندارند احساس توهین کنند. من بودم شاید این عبارت رو نمیذاشتم، فقر احمق میکند. چون خیلی از افراد میگن یعنی میگی فقرا احمقند؟ نه منظورش اینه که وقتی شما منابع کم داری، scarcity با کمبود منابع داریT این کمبود منابعT این فرصت های ارنست همینگوی” رو ازت میگیره و چون فرصت های ارنست همینگوی” رو ازت میگیره تنها دفاعت اینه که مجددا بدبینانه تر عمل کنید ،به هیچکس اعتماد نکنید و وقتی به هیچکس اعتماد نمیکنی سودت میاد پایین، امکان تعاملت با دنیا کمتر میشه و فرصت هات کمتر میشه و همینطور که میری جلو تازه کلاهبردار شناسی و شناسایی افرادی که فریبکا رو نیرنگ باز هم از دست میدید در نتیجه تو یه چرخه ی خیلی معکوسی میوفتی که آخر سر به شیوه ی خیلی خیلی خیلی بدی زمین میخوری و سرت کلاه میره . پس یک دستاورد اخلاقی دیگها ی که از این داریم اینه سعی کن منابعت رو زیاد کنی و وقتی منابع زیاد داری یه ذره سر کیسه رو شل بگیر و با آدمایی که بدبینی ، دودلی ، دلچرکینی اعتماد کن ببین چی میشه ؟چون میخوای اطلاعات خودت رو افزایش بدی. پس این شاید حتی توضیح بده که چرا ملت هایی که به فقر مبتلا میشن، منابعشون محدود میشه روابط اجتماعیشون خراب تر میشه و امکان توسعه اقتصادیشون حتی بیشتر آسیب میبینه . خب خیلیبحث طولانی شد اجازه بدید من این رو تموم بکنم فقط اون چندتا screenshot که عرض کردم تو ذهنتون نگه دارید . مسئله ی Principle اصل در مقابل ترجیح . مسئله ی scarcity ، مسئله ی تجربه آموختن به شیوه ی ارنست همینگوی” و اون تئوری بازیها و پژوهش جالبی که هموطنمون داشت راجب real or bogus که در واقع انسان هایی که به ظاهر سرشون بیشتر کلا میره آدم های هستن که اتفاقا کمتر سرشون کلاه میره . یعنی یه ذره این تناقض داره ولی خب اینجوریه دیگه . خب فعلا جلسه رو تموم کنیم تا جلسه ی بعد به یک بازی دیگر بپردازیم public goods game اینم با اون Tragedy of the commons خیلی مرتبط خواهد شد. تراژدی مشترکات.