خب دوستان عزیز قسمت چهارم از مبحث نگاهی به مقوله طردشدگی رو دنبال کنیم اگه موافق هستید خب یادتون باشه اشاره کردم که در پستانداران آلیه هم همین مسئله یه طرد اجتماعی وجود داره و در واقع ما خیلی مسادیقه خیلی عمیقی از این مسئله رو توی رفتار اونها میبینیم این خانم که اینجا میبینید در واقع یکی از شخصیت هاییست که سالیان سال با شامپانزه ها و میمون های آلی وقت گذرونده و رفتار اونها رو دقیق دنبال کرده جین گودال یه خاطره در مورد جین گودال میگن که شنیدنش خالی از لطف نیست جین گودال متولد 1934ه وقتی پنج سالش بوده یعنی سال 1939 میبینن گم میشه و یه بچه پنج ساله گم میشه خانوادش خیلی مستحصل نگران میرن به پلیس اطلاع میدن همه جا رو میگردن اون محل رو میگردن خونه همسایه ها رو میگردن و خیلی مستحصل و مضطرب تقریبا دیگه ناامید از پیدا کردن جین گودال میرن میبینن که جین گودال که در واقع والری جین اسم اصلیش هست بعدن میشه جین گودال والری جین توی اون مرغداری اون لونه مرغ ها نشسته و چندین ساعته که جم نخورده و اونجا میگن چه؟ چرا نشستی بودی؟ میگه منتظر بودم ببینم که اینا چجوری تخم میذارن یعنی این از کودکی خیلی دوست داشته حیوانات رو دقیق نگاه کنه و برای یه بچه پنج ساله صداش در نیاد هفت هشت ساعت توی مرغداری خودش رو حبس کرده باشه که فقط لحظه یه تخم گذاشتن مرغ رو بتونه ببینه حالا میشه بعضی ها بگن که در چهرش معلوم بوده که در آینده فرد برجسته ای در امور مشاهده ی رفتار حیوانات خواهد بود جین گودال سالیان سال عمر خودش رو گذروند و این پرایمت ها نخستی ها رو مطالعه کرده چیز جالبی که در اون شامپانزه ها متوجه شده اینه که چقدر طرد اجتماعی در اینا شایه یعنی شامپانزه ها وقتی یکی تخطی میکنه وقتی یکی پرخاشگری میکنه وقتی یکی حالت رفتار ناشایستی نسبت به جمع داره ناگهان میبینی که بقیه او رو در واقع از گروه میندازن بیرون و دیگه اجازه جمع شدن تو محفلشون رو نمیدن و اون شامپانزهی که از گروه خارج میشه خیلی سرعت به سرعت تحلیل میره آسیب میبینه در تهیه غذا دچار اشکال میشه بیقرار میشه پرخاشگرد میشه مضطرب میشه باروریش خیلی افت میکنه و به قدری تلاش میکنه که به هر قیمتی شده دوباره خودشون رو بتونه به اون گروه برگردونه و در واقع به نظر میاد که این یک حربه خیلی مهم در رفتار این حیواناتیست که حس گروهی دارن کتاب خوبی هست من به زودی اون رو خدمتون معرفی میکنم از فردی به نام روچر رنگ هام که در واقع اسمش هست گودنس پارادعکس و رنگ هام در این کتابش اداعا میکنه که قسمت زیادی از تکامل هوموس هاپینز محصول همین پدیده قرنطینه کردن و طرد کردن بوده یعنی هوموس هاپینز برای این که به نوعی بین خودش آرامش رو حفظ بکنه و از حالت قلدوری و پرخاشگری جلو گیری کنه میگه افراد با هم متحد میشدن و اون فرد خطاکار رو در واقع طرد میکردن حالا به این مبحث در معرفی کتاب خواهم رسید و در واقع به نظر میاد در سلسله پرایمت ها سلسله هومو و بعد همین که به هوموس هاپینز میرسیم این بسیار اقدام هدفمندی بوده یعنی کسی که رفتارش با گروه منطبق نبوده رو اینا طرد میکردن و این به شدت آسیب میدید این مسئلهی که از گروه بیرون بیفتی یا از هم نوع خارج بشی آسیب میبینی یکی از بحث های خیلی ریشهیه در واقع زیستشناس هاست و زیستشناس ها از اصطلاحی یاد میکنن به نام لاست کرای لاست L-O-S نه لست گم شده یعنی در واقع گریه یا فریاد گم شده یا فریاد گم شدگان و ادعاشون اینه که وقتی اتصال بین فردی به وجود میاد موجودات به مرحله میرسن که وقتی از هم جدا میشن یا تنها میشن یا تک میفتن مثلا کودکی که مادرش رو گم کرده مادری که فرزندش رو گم کرده اون شامپانزه یا اون پستاندار عالیه که همگروه خودش رو گم کرده اصفاتی از خودش در میاره که نشانه گم شدنشه من فکر کنم شما اون واقعا میو کردن بسیار درداوره بچه گربه ها رو وقتی دنبال مادرش رو میگردن دیدین یا اون میو کردن خیلی غمناک مادرش وقتی بچهش رو پیدا نمی کنه به این میگن لاست کرای و جالبه لاست کرای معلفه این هست که کدام حیوانات به هم اتصال بین فردی دارند و حیوانی که لاست کرای داره متطابق اون تردشدگی رو هم میتونه تجربه بکنه و در واقع این اساس یک مناظره خیلی جالبی بود که بین فرانس دوال و دالای لاما صورت گرفت فرانس دوال یه خاطره خیلی قشنگ میگه البته خاطره خودش هم من فکر کنم که نشانی از تردشدگی توش هست داستانش اینه که میگه من رو دعوت کرده بودن به یک پانل به یک میزگردی و میدونید که فرانس دوال هم مانند جینگودالی که از افرادیست که سالیان سال به بررسیه در واقع حیات پستانداران عالی به خصوص میمون ها و شامپانزه ها پرداخته و کتاب های متعددی بسیار کتاب داره در این زمینه میگه من رو دعوت کرده بودن به پانل و جمعیت انبوهی جمع شده بود منطقه مجری قبل از شروع بحث گفتش که ببین حالا ما از شما هم سآل میکنیم ولی این جمعیت برای شما نیومدن برای دالای لاما اومدن و من میتونم فکر کنم که واقعا طفلکی چه حس تردشدگی رو همونجا تجربه کرده البته هرچندین نظر شخصی من هر کسی یه نظر داره به نظر من حرف های فرانس توال شنیدنی تر از دالای لاما میبود یعنی من بودم سعی میکردم فرانس توال رو گوش بدم و فکر میکردم اون حرفاش خیلی جذابتر خواهد بود خلاصه در بحثی که در اون پانل با دالای لاما میکنه دالای لاما اصرار داشته که لاک پشت ها خیلی موجودات عاطفی هستند و یک معنویت خاصی توی اینها وجود داره و اینها خیلی به همدیگه وفادارن و اتصال دارن در صورتی که با کمال احترام فرانس توال میگه نه ما هیچ نشانی نداریم که لاک پشت لاست کرائی داشته باشه اصولا خزندگان لاست کرائی ندارن و همین دلیل مسئله اتصال وفاداری تعلق به همدیگه و همچنین تردشدگی رو اصلا تجربه نمی کنن احتمال ضعیفی هست که تمساح تو رده در واقع خزندگان مختصری احساس لاست کرائی توشون وجود داشته باشه وقتی که کودکش در واقع از خودش دور میشه ولی توی پرندگان ما واضحا لاست کرائی داریم یعنی به نظر میاد اون سیستم طرد و اتصال توی اونها شکل گرفته فکر کنم شما همش اون جیک جیک ناراحت کننده جوجه هایی کوچیک رو هم شنیدین که منتظرن که مرغ مادر به سراغشون بیاد و در واقع بعد از اون سلسله هست که ما لاست کرائی داریم و هر چقدر لاست کرائی عمیقتره مقوله طرد شدگی در اون گروه هم بیشتره حالا یکی از گروه هایی که خیلی توی اینها طرد شدگی برجسته هست شامپانزه ها هستند میخوام از یک کیس دیگه نام ببرم که اهمیتش رو براتون بگم در عین حال میخوام از کسی نام ببرم که حدس میزنم خیلی از شما اسمش رو نشنیده باشین موریس تمرلند به نظر من موریس تمرلند یکی از شخصیت های بزرگه تاریخ روانشناسی است و ما بهش بدهکاریم و کارهایی که کرد خیلی متاسفانه شهرت براش نیاورد ولی واقعا یه ذره مختصری از کاراش رو بشنوید خواهید دید که چه فرد برجسته ی بوده و چه کشفیات جالبی داشته ولی من میخوام به احترام او یه چند دقیقی رو اختصاص بدم و راجب کارهای موریس تمرلند هم صحبت کنم موریس تمرلند یک روانشناس امریکایی بود که یک شامپانزه رو در واقع میشه گفت به فرزند خاندگی قبول کرد یعنی رو این جمله من تاکید دارم لوسی این شامپانزهی که اینجا میبینید متولد 1984 هست و اون رو میاره و با پسر خودش استیف با هم بزرگ کنه و میگم به عنوان یک پت نیاورده بوده به عنوان یک حیوان خاندگی نیاورده بوده برای همینه من میگم این آدم و همسرش جیم تمرلند شخصیت های بزرگی در تاریخ هستن یعنی واقعا آدم میگه که ببین بعضی پژوهش ها چقدر جالب هستن خیلی شاید صدا نکنه ولی کل زندگیش رو روی این قضیه گذاشته تمرلند تمرلند در اصل میشه تیمور لنگ میدونی حالا این انگلیسی شده یا لاتینی شده یه تیمور لنگ مورست تمرلند و خانومش وقتی که پسر داشتن یه پسر یک ساله داشتن به نام استیف میگن که بیاییم ببینیم به عنوان روانشناس آیا اگر ما یک شامپانزر رو بیاریم و دقیق سعی کنیم مثل انسان بزرگش کنیم چه اتفاقی میفته لوسی رو میارن و اینقدر اینا سعی کردن که اون جنبه پت پیدا نکنه جنبه دخترشون پیدا کنه که اولا تو محاوره هاشون از لغت daughter رو به کار میبردن مهمونی میخواستن ببرن استیف و این هر دو مثلا عقب ماشین میشستن لباس تن این میکردن و در واقع یه کار روانشناختی بوده که ببینن اگر یک شامپانزر رو بخوایی سعی کنی این انسان بزرگ کنی چه اتفاقایی توش میفته حتی مثلا وقتی با هم بازی میکردن مثلا از استیف میپرسیده خواهرت کجاست یا حتی سعی میکردن که یه جوری برخورد کنن سر سفره میشسته سر میز میشسته بهش قاشق چنگان میدادن و تمام نوشتا در واقع خاطراتشون رو در کتابی نام لوسی در واقع مورست مولر یاد داشت کرده و چیز جالبی که است اینه که همزمان براش معلم هم میگیرند یعنی لوسی معلم داشته و تا 140 لغت رو به صورت زبان اشاره به تدریج یاد گرفته بوده راجب غذا خوردن راجب نمیدونم مثلا خوابیدن راجب غذاهایی که نیاز داشته و غیره حالا چرا اهمیت داره من خواهم گفت یک نکته ای رو هم بهتون بگم که شاید اسم مورست ملن یک جای دیگه هم میدرخشه و در واقع او یکی از کسهایی بود که زمین ساز تبدیل روان پزشکی به یک روان پزشکی خیلی سیستماتیک و دقیق پژوهشی و روانشناسی شد او در 1968 یه مقاله این هیچ ربطی به کار لوسیش نداره ولی برای همکاران روان پزشک و روانشناس این رو یاد آوری میکنم او خیلی دیدگاه منتقدی داشت مقاله اش مال 1968 suggestion effects in psychiatric diagnosis اسم مقاله خیلی جالبه اثر تلقینی در تشخیص روان پزشکی و تمرلن متقد بود که بسیار دست یاران عزیز بسیار روانشناسان محترم حواستون باشه تو تشخیص بیماری های روان پزشکی ممکنه شما تلقین پذیر باشید و او در آزمونی که 1968 انجام داد این کار رو کرد که در واقع یک کیسی رو معرفی کرد دقیقا برای برای همه به یک سان منطقه برای نیمی از شکت کننده ها فقط یه جمله رو استاد مربوطه هنگام قبل از آزمون و قبل از ورود دست یار یا روانشناس به جلسه همونجا زمزمه میکنه میگه یه مرد خیلی جالبیه یه مریض خیلی جالبیه برای این که به ظاهر نوروتیک میاد ولی در واقع سایکوتیکه هم یه جمله رو میگه و رد میشه و چیز جالبی که دیده بود این بود که در اون گروهی که این جمله رو نشنیده بودند در واقع هیچ میشه گفت ساجستشنی انجام ندادن میشه گفت تشخیص سایکوز خیلی پایین بود و عملا هیچ بود ولی در گروهی که در واقع این تشخیص رو شنیده بودن و بهشون همین جمله رو گفته بود پونزده تاشون تشخیص سایکوز داده بودن در مقابل ده تا که تشخیص نوروز داده بودن یعنی شما اینجا رو ملاحظه بفرمایید اون گروهی هم که هیچ ساجستشنی براشون صورت نگرفت سفر مورد تشخیص سایکوت دادن در صورتی که وقتی برای افراد اون ساجستشن اون تلقینی که بهشون گفتن هی حواست باشه این سایکوتی که فقط همین یه جمله رو گفتن پونزده تا از دستیاران روان پزشکی از 25 نفر و هفت تا از دستیاران روان شناسی بالینی از 25 نفر تشخیص روی اسکیزوفرینی و سایکوز گذاشتن یعنی به صرف همین یه جمله افراد تحت تحصیل رو گفتن این مقاله خیلی صدا کرد و اونایی که تاریخ روان پزشکی رو دنبال می کنن باید بدونن که در کنار اون متعالیهی مشهول هانس روزنهان که خودش و همکاراش نقش بیمار روان پزشکی رو بازی کردن و رفتن بستری شدن به همون مقدار این تحصیل گذار بود که نشون داد ببین حواستون باشه خیلی از این تشخیص ها ممکنه تلقین افراد بالادستی شما باشه پس خیلی مهمه ما طبق بندی همون خیلی مرزاش دقیق باشه و در واقع می شه گفت این یکی از زمین سازای شکل گیری دی اس ام تری شد که در واقع اینقدر اعتراضات بالا گرفت که گفتن راست میگید شما با تلقین میتونیم تشخیص رو عوض کنید حالا ببخشید من از حاشیه رفتم منتها برای این که به نظرم اومد که کار تمرلند خیلی مهمه و بهتره با او آشنا باشید اینم جین خانوم تمرلند هست و اونم طبعا لوسیه و حتی اسم لوسی رو هم گذاشته بودن لوسی تمرلند برای شناسنامه و اینا درست کرده بودن حالا چه چیزای جالبی دستگیر تمرلند ها شد مثلا دیدن که خیلی خوب میتونه با قاشق چنگال غذا بخوره حتی اونایی که سرزده بودن به خونه اینا دیده بودن که واقعا دیگه راست و دروغش با اون کسی که این کتاب رو نوشته ولی چون آدم با پرستیجی بوده یک استاد برجسته بوده من بعید میدونم اینا رو از خودش ساخته باشه که حتی لوسی میتونسته چای دم کنه یعنی چای درست میکرده آب میریخته از این تیبگا مینداخته توش و بلد بوده چای درست کنه یه ذره کار خونه میکرده بشقاب جمع میکرده وسائل خونه رو جمع میکرده متا چند تا چیز خیلی جالبه دیگه داره بازم حاشیه میرم ولی اینا برای باز شدن نگرش ما به مقوله در واقع سرشت در مقابل یادگیری اهمیت داره یکی از کارهایی که لوسی میکرده اینه که میشسته مجله نگاه میکرده و بعضی حالا به قول بعضی ها مجلات مستحجن نگاه میکرده چون ماده بوده مجلهی که نگاه میکرده مجلهی بوده به نام پلی گرل میتونی حدس بزنید این بروزن پلی بای یعنی چی؟ عکس مردهای برهنه و مثلا خوش هیکل رو داره چیز عجیبی که هست میگن این از کودکی میشسته و الان اینجا این عکس مشهور هست که نشسته داره ورق میزنه مجله رو و عکسهای مردان برهنه رو نگاه میکنه و ذوق میکرده و در واقع با خانوم تمرلن خانوم جین تمرلن مثلا هیجانشو با اون نشون میداده اشاره میکرده که این خوبه از این خوشم میاد و اینا حتی باز میگم راست و دروغش با اونایی که نوشتن میگن حتی بعد از تماشا اینها خود ارضایی هم میکرده میرفته جارو برقی رو روشن میکرده و به کمک اون این شامپانزه خود ارضایی میکرده چرا میگم این بحث مهمه؟ برای اینکه چیز عجیبی که هست اینه که چون لوسی با انسانها بزرگ شده بوده و به نوعی تحت تحصیل القاعات خانوم تمرلن مثلا اشاره میکرده این مرد خوشتیپه اشاره میکرده این مرد خیلی هاته به قول معروف فقط تمایل به مردها داشته و عملا وقتی هم که بعدن با هم جنسهای خودش هم گروه های خودش شامپانزه ها مواجه میشه به هیچ شامپانزه نری تمایل پیدا نمیکنه این خیلی جالبه یعنی با اونا دوست میشه ولی به قول امروزی ها جاست فریند میشن هیچ وقت با هم ارتباط جنسی برقرار نمیکنن و به نظر میاد اون تمایل ایروتیک رو تو شکل میره تمایل ایروتیکش به مردها بوده و حتی تیپای خاصی از مردها رو دوست داشته اینایی که توی مجلات میدیده یعنی شما نگاه کنید ببینید همین کار موریست مرلند چقدر ارزش داره یعنی نشون میده حتی گرایش سیکشوال سیکشوال اورینتیشن در شامپانزه ها که باید خیلی به قول مشهور ژنتیکی سرشتی و هارد وایرد باشه به قول معروف یعنی سخت افزاری باشه چقدر چکشخاره و با القایات خانوم تمرلند که میشسته کنار دستش برای آموزشش بوده برای شوخی بوده چی بوده مجله نگاه میکردن و با هم اشاره میکردن که اینو ببینین چجوریه اینو ببین تحت تاثیر قرار گرفته و دنبال مردها خوشتیپ بوده و این یکی از درد سرهای تمرلند ها هم بوده یعنی مثلا وقتی مهمون میومده اینا میرفته سراغ مردها و شروع کرده با اونا شوخی کردن و جالبش اینه که ببینین هیچ وقت به شامپانزه نر تمایل بدانه میکنه حالا شما ممکنه بگیدین یک کیس معتبر نیست به یه دونه نمیشه نتیجه گیری کرد ولی شما ببینید نشون میده که در واقع مقوله حالا گرایش جنسیتی و اون جنسیت و جندر همونطور که در اون کتاب تستوستروم شهریار خدمتون گفتم نه تنها اونقدی که ما فکر میکنیم هرمونی و ذاتی نیست حتی ببینید چقدر چکشخار و پلاستیکه که یه شامپانزه میتونه بعدن گرایش زیبا شناختی به مردهای انسان پیدا بکنه و از همگونه خودش گریزان باشه هیچ حسی میگن به شامپانزهای نر نداشته حالا اینو بعدن چجوری متوجه میشن داستانی که متوجه میشن اینه که وقتی این دیگه تقریبا 12 سالش میشه شامپانزها خیلی قوی هستند من اینو از چندین نفر شنیدم میگن تقریبا قدرت 3 نفر انسان رو دارن یعنی میتونن وسایل خیلی اتاق رو پرد کنن چیز کنن پرخوشگرم میشده با مهمونا دوا میکرده وسایل خونه رو گاهی عصبانی میشده و خلاصه بخشی از اون انتظارات تمرلن ها محقق نمیشه و اینها در واقع نمیتونن خیلی اون رو در واقع سربراهش کنن که حتی یکی از مشکلات که داشته میگه که هیچوقت شامپانزها این رو من در گزارشات دیگه هم از اونای که سعی کردن شامپانز بزرگ کنن شنیدم این کنترول ادرار مدفوع خیلی اون حساسیتی رو که حتی سب و گربه دارن نداره یعنی عصبانی بشه ممکنه که هر جا میخواد کار خرابی بکنه و خیلی دوست نداره که از این مسئله کنترول بشه حالا بحث ما باز میگن دارم دور میشم ولی خب واقعا این بحث هر تک تکش به نظر من درکجاست و حتی شما این رو هم نگاه کنید که ببینید من به نظر من این افرادی مثل مورست مرلن ارزش به یاد داشتن دارن چون شما ببینید نه تنها پژوهش کلاسیک میکرده مثلا در مورد همون تشخیص سایکوز ولی این پژوهش خیلی تأثیر گذاره تقریبا عمرشو گذاشته عمر و جوانیشو گذاشته که شامپانزه رو گذار کنن ببینن چی میشه این شامپانزه خیلی درد سرساز میشه میبینن دیگه نمیتونن نگرش دارن تصمیم میگیرن بفرستنش آفریقا میفرستنش گامبیا حتی وقتی میرفته گفتم این با شامپانزه های دیگه اصلا تماس نمیگرفته حالا جفتگیری بماند دوستم نمیشده مجبور میشن یک دانشجوی پوست گراجویت یک دانشجوی فارغ دوره آلیه رو به نام جنس کارتر با لوسی میفرستن برگامبیا که اینو آروم آروم یه جوری برش گردونه به طبیعت در واقع برگردوندن که نه آشناش بکنه با طبیعت چون هیچ وقت دو طبیعت نبوده از کودکی در واقع باغ وحش به دنیا اومده بوده و اینو بزرگ کرد حالا اون قسمتی که راجب تردشدگی میگم چیه جنس کارتر و خود تمرلن ها حتی خود تمرلن ها مجبور میشن برن گامبیا که یه جوری اینو جداش کنن بیا برو با شامپانزه های دیگه دوست شو اینا این به شدت احساس تردشدگی میکنه و تمام اون علائم تردشدگی رو نشون میده حتی یادتون هست گفتم این 140 تا لغت بلد بوده یه اتفاق جالب میفته یکی از لغت هایی که بلد بوده هرت وقتی دردش میومده مثلا وقتی دستش گیر میکده یه جایی دستش میمونده لایه کشور نمیدونم دستشو میبوریده یه چیزی و وقتی که این تمرلن ها ازش دور میشن جنس کارتر دور میشه دوباره میان ببیننش ازش میپرسن که لوسی چجوری بوده بکنه بوده و میگفته HURT یعنی درد طرد شدگی رو داشته و دردی که حس می کرده میگم این خیلی اهمیت داره دردی که این حیوان حس می کرده شبیه درد فیزیکی بوده یعنی حالا ما نمیدونیم که این زبان اشاره آیا به نوعی بهش یاد داده بودن که این استعاره تو مغزش بوده که این درد هر دوش یه اسمه و در واقع اسم گذاری بوده که طرد اجتماعی رو با درد فیزیکی یکی دونسته یا این که واقعا با حس خودش کرده که یه جوره همون جور که مثلا وقتی یه جام میخوره به یه جایی درد میگیره همون حس رو دارم وقتی شما منو گذاشتید و رفتید یعنی هرت هست و حتی وقتی که اینا دوباره همو میبینند این عکس هست که شاهکاری میشه که روی جلد مجلات از جمعه مجلی لایف چاب میشه ببینید چه با غم و دلخوری جنس کارتر رو بغل کرده ببینید خیلی عاطفیه این جزو یکی از عکس های شاهکار میشه که اون درد طرد شدگی منو چرا گذاشتید رفتید منو چرا تنها گذاشتید در واقع اتفاق میفته پس میبینیم که این به تنهایی مورست مرلاند چقدر کار جالبی کرده بود و نشون میده که چقدر سیستم روانه حتی موجودات فلکسبله دلم نیومد که از نوشته های ایشون هم استفاده کنیم این عکسش بد افتاده من حالا نمیدونم چی شد اینو جدا کردم این عکس رو گذاشتم ولی حالا احساس نکنید آدم یه ذره پریشان حالیه نه خیلی خیلی متفکر عمیقی هست آگستین فونتس که کتاب مشهوری داره چند کتاب مشهور داره ولی این آخرین اثرش هست که این رو هم امیدوارم دو سه هفته آینده در اینستاگرام خدمتون معرفی کنم The Creative Spark این هم واقعا خواندنیه در واقع How Imagination Made Humans Exceptional آگستین فونتس یک انسانشناس انتروپولوجیسته که این هم باز با میمون ها کار کرده این کمتر با شامپانز ها کار کرده با مکاک ها کار کرده اون هم در سلسله در واقع میمون ها و مکاک ها خیلی حالت های طردشدگی جالبی رو میبینه من یه دو سه موردش رو میخوام براتون بگم همینجور گوش به دعوته توی اون Creative Spark مبسوطتر خدمتون خواهم گفت مثلا یک تو اندونزی میمون ها رو زیر نظر گرفته و به مطالعه این مکاک ها پرداخته از سه میمون یاد میکنه به نام Teardrop قطره ی عشق که Teardrop به دلیل شما بوده که کنار چشمش یک در واقع رنگ سفید داشته که شبیه این بوده که انگار عشق از چشمش داره میاد صورتش اونجوری بوده که Teardropی که میمون ماده در واقع نابارور بوده و بچه دار نمیشده و ببینید خیلی عجیبه واقعا آدم حس عجیبی بهش دست میده که ادعای فوانتس اینه که این رو مدتهای طولانی در نظر گرفته میگه این چون بچه دار نمیشده به نوعی شاید انگ بوده استیگما بوده ماده های دیگه تو جمع خودشون راش نمیدادند ببینید چه قد شبیه به جوامع انسانیه مثلا این خانوم هایی رو که بچه ندارن اجاقشون کوره اینا رو جدا میکنن و دوستشون ندارن اینم خلاصه تنها میگشته در صورت که همه اونا ایل و تبار همراهشون بوده دختر و نوه و خوهرزاده و اینا ولی این یه گوشه تنها میشسته حتی یک خاطره دردناک میگه میگه وقتی من گروه اینا رو نگاه میکردم دیدم تیردراب آروم آروم به من نزدیک شده و بعد چند وقت یه روز که نشسته بودم و داشتم گزارش تقییم میکردم عکس میگرفتم دیدم دست کچیکشو گذاشت رو پای من و به یه حالت خیلی میشه گفت آروم و نگرانی به من نگاه کرد. یعنی حس کردم که این هیشگی رو تو دنیا نداره و چون طرد شده دنباله اینی که حالا با یک نفر آشنا بشه و در واقع با فوهنتس آشنا شده این خیلی جالبه مورد دیگش یک میمون ماده دیگه است به نام شورتل دم کوتاه که شورتل خیلی قلدر بوده و چیز جالبی که در این دسته ها میگه میگه اینه که شما فکر نکنید سردسته لزومن هیکلداره لزومن از نظر فیزیک قویه بیشتر سیاست مداره یه جوری حواسش هست ماده ها رو یه جوری دور خودش جمع میکنه به زبون میگیره بهشون هدیه میده از بچهشون مراقبت میکنه که اونا همینو تحویل بگیرن و سردسته یه جمع میشه و این نشون میده که دیپلوماسی در واقع یکی از ارکان جلوگیری از طرد شدن توی ماده هاست حالا سومین میمونی که ازش تفسیر میکنه اون خیلی قشنگه میگه میمونی بود که بومی ها مردم محلی اسمشو گذاشته بودن صدام اما در این مال سالهای همون تقریباً بیس سال پیش این پژوهشو انجام داد کتابش جدیده کتابش مال سه سال پیشه ولی متعالیه صدام مال بیس سال پیشه حالا به خاطر تحقیق بوده به خاطر حساب بردن از صدام بوده نمیدونیم ولی به این دلیل اسمشو صدام گذاشته بودن که خیلی قلدور بوده و همه رو میزده و این نشون میده که صدام حسین حتی در میان در واقع محلی های اندونزی هم اینقدر حالت ترس و وحد داشته که میترسیدن ازش این میمون وحشیه که همه رو گاز میگرفته اسمشو گذاشتن صدام ولی این برای این که مسئله یه چیزی سیاسی پیش نیاد اسم میمون رو ام یک گذاشتن این متعالیه کنند حالا این ام یک یا این صدام این ترسی که ایجاد کرده بوده خیلی جالبه میگه این خیلی همه دورش بودن همه نوچش بودن چه ماده ها چه نرها همه بهش احترام میذاشتن تا اینه که این صدام میفته و پاش میشکنه از درخت لنگ میشه وقتی لنگ شد چند تا از میمون های جوانتر حس می کنن که این دیگه اون قدرت سابق رو نداره نمیتونه خوب بودوهید نمیتونه خوب از درخت بره بالا شروع میکنن زدن تو سرش و از گروه میندازنش بیرون یعنی صدامی که یه قلدر بود و همه رو گاز میگرفت یه دفعه تبدیل به یک موجود تو سری خوره طرد شده میشه و میگه چهار ماه در انزوا کنار دسته ها راه میرفته و جالبه بعد چهار ماه میگه اصلا یه میمون دیگه شده بود با هیچکی دعوانه میکرد سعی میکرد با همه شوخی کنه میومد همه رو میجورید بچه های میمون های مادر رو بقل میکرد باشون بازی میکرد سعی میکرد میوه خوراکی هدیه بر بقیه بیاره و حتی جلوی مادر ها لوس میکرد خودش رو یه بازی های ملوس در میابرد همچین ناز و قمزه میومد که اونا بهش توجه کنن از جمعه اون شورتیل اون دومکوتاه یه جوری بهش عنایتی داشته باشه و جالبه میگه بعد از چهار ماه هر کسی این صدام رو میده درستان تجربه میکن این همونه کاملا یک موجود برعکس شده بود با همه مهربون با همه احساس کمک و بسیار بازی کننده با کودکان در صورت که قبلن میزد تو سر بچه ها و حسله بچه و زن جماعت نداشت ولی بعدا کاملا تبدیل به یک دستانموز ملوس شده بود و این در واقع جالب بود که نشون داده بود که وقتی طرد میشند چقدر شخصیت عوض میشه و این جمله معروفه که تو در واقع دو جلسه قبل خدمتون گفتم از آگستین فوهنتسه که در واقع خیلی از صفاتی که ما در این پرایمت ها در این موجودات اجتماعی عالی تر میبینیم تو ذاتشون نیست مال جایگاهشونه و وقتی اون از اون جایگاه اوباهت میفته از اون قلدوریش میفته از اونی که خیلی به همه عمرو نرمی کرده میفته با کمال تحجب شما میبینید این موجود اینقدر تغییر میکنه و حتی فیزیولوژیش هم تغییر میکنه دیگه گاز نمیگرفته قامتش متفاوت بوده و همه اینها متاقبه اون حس طردیش بوده و باز یه چیز خیلی جالبه دیگه میگه الگوی رفتار جنسیش هم عوض میشه اون اول خیلی به صورت سلطه طلب سعی میکرده به همه ماده ها تعرض کنه و صاحب فرزند بشه ولی در مرحله دوم از طریق شیرین زبونی و چرب زبونی و اینی که ای بر اونا هدیه بیاره و جلاشون ملق بزنه و بخنده و دست بکشه رو بچه هاشون و بچه ها رو بغل کنه سعی میکرده توجه ماده ها رو جل کنه یعنی حتی استراتژی جفتیابیش هم عوض میشه پس این نشون میده که واضحاً شما کجای اون حلقه وایستادی خیلی از صفات شما رو در واقع نشون میده حالا دوستانه عزیز اینا بحثایی خیلی عمیقیه و من این مقدمات رو فقط برای اینکه وقتتون رو بگیرم نمیگم یا برای اینکه سرگرمتون کنم حالا در این ایام کرونایی کار دیگه ای نباشه بگید بشینیم اینا رو گوش بدیم اینا رو تماشا کنیم نیست از اینا میخوام نتیجه بگیرم خب از جمعی که اینا میگیرن اینه که میگن پس سلسله حیوانات بسیار چکشخارتر بسیار انعتاف پذیرتر از حتی انسانان چون شما اون برشون میدونید انسان ها به این راحتی وقتی از اون در واقع مقامشون میوفتن عوض نمیشن اینا به اون حالت امر کننده و ایناشون میمونن حتی میگن عمر هنوز بهش مشتبهیه که کارهیه هنوز قلداری میخواد بکنه که در واقع صدام واقعی هم تا حدی میگن اینجوری بوده پس چرا تو انسان ها که قایدتا ما انتظار داریم هیوانات ارگانیک تر باشن هیوانات خیلی زیستی تر باشن بیولوژیک تر باشن اینقدر ما چکشخارگی اینقدر انعطاف پذیری میبینیم ولی تو انسان ها اتفاقا برعکسه یه اتفاق افتن خب برای اینه که مثلا سحمه ذاتی سرشتی جنیتیکی تو انسان ها بیشتره که این یه ذره سقیله ببینید به نظر شما سقیل نیست موجوداتی که نه زبان دارن نه فرهنگ دارن نه باور دارن نه تمدن دارن اینقدر سیالند چه جنسیتشون مثل لوسی چه جاه و مقام و اباهتشون مثل ام یک در حلقه ی میمون ها ولی تو انسان ها به نظر میاد خیلی سخت تره جوابی رو که روانشناسان به این میدن یه دستشون این رو میگن که دستی جالبی هن مثل دن مک آدامز حالا راجب او در نظریه شخصیت صحبت قایم کرد دن مک آدامز این رو میگه میگه اون چیزی که باعث میشه ما وقتی جایگاه من عوض میشه کماکان هوییتمون رو حفظ کنیم یعنی شما وقتی در عرش هستی در مقام هستی اون جمله میگن که از اسب افتاده از اصل نیفتاده که این رو میگن در واقع دلیلی که ما از اصل نمیفتیم میگه سلف نرریشنه یا حوییته سلف نرریشن یعنی نقل قول خودی که خودت خودتو چجور آدمی تعریف میکنی من همونم میدونی من کیم من کسیم که قبلن سردسته بودم میدونی من کیم من کسیم که قبلن پنجاه تا نوچه داشتم یعنی ام یک اگه میتونست حرف بزنه اینو میگفت و برای خودش یک هوییت و یک آیدنتی تعریف میکن ولی چون از زبان آجزه و در واقع قادر به گفتن زبان نیست نمیتونه سلف نرریشن داشته باشه نقل قول فردی داشته باشه در نتیجه خیلی چکشخارتر میشه در مبحث اون معرفی کتاب animal vigilance گوش به زنگی حیواناتمی رو خدمتون گفتم که حیواناتی که در حاشیه یک گله قرار میگیرن خیلی به شدت گوش به زنگن بعد که میانتون واسط قرار میگیرن آروم میشن ولی انسان ها اینجوری نیستن شما اگر فرض کن شغلتم عوض بشه اخراجم بشی سمتم بگیری سریع مثل حالت ظرف خودت رو نمیگیری مظروف به این راحتی شبیه ظرف نمیشی چرا؟ مدعی هم که این به دلیل زبان هست و مفهومی به نام هویت مخالفان این دیده؟ میگن نخیر خب این بیولوژیکه دیگه انسان ها سختند به راحتی سوگیری جنسیتیشون سوگیری گرایشات فردیشون میزان قلدر بودن یا تسلیم بودنشون عوض در واقع نمیشه ولی حالا شما دیگه انتخاب با خودتونه ولی فکر کنید که آیا شما انتظار داری یک شامپانزه یا یک مکاک خیلی سخت تر باشه استلاحاً انتخاب نپذیر تر باشه یا انسانی با پیچیدگی زیاد به این مباحث باید در درسنامه های جدا بپردازیم اون کتاب در واقع گودنس پارادکس یا تناقض خوبی هم به این مسائل اشارات جالبی داره که این اهلی شدن بشر در واقع میراث چی؟ آیا ژنومش عوض شده؟ آیا سرشتش عوض شده؟ یا اینکه نه اینقدر انسان چکشخواره که وقتی توی یک جمع قرار میگیره و دیگران بهش چشم قرر میرن از اون پرخوشگریس کاشته میشه یعنی اکثر ما رفتار ما به خاطر گیر کردن توی سلسل مراتب و یک مجموعه شبکه در همتنیده فشار اجتماعی هستیم که اون در واقع شخصیت ما رو نشون میده خب این مبحث یه مقدار طولانی شد اجازه بدید با یادی از مورست مرلن که به نظر من حق به گردن روانشناسی و روان پزشکی داره چون در ساکیاترک دایگنوسیس خیلی کتابه و تحصیل گذار شد فهمیدن که ببینید به این راحتی هم شما همینجور دیمی نمیتونید تشکیل بذارید باید سعی کنید که معیارهای ریز تحییل کنید پرسشنامه ها تفلک عمر زیادی هم نکرد و یک سال بعد از مرگ لوسی مورست مرلن هم از دنیا رفت خب این جلسه رو هم به انتها میرسونیم تا جلسه ی بعد خدا نگهدار.