عرض سلام دارم خدمت شما دوستان و علاقمندان عزیزم. برای این هفته یک کتاب باز به نظر خودم بسیار چالشی، بسیار تامل برانگیز خدمتتون معرفی میکنم. خود من از این کتاب بسیار لذت بردم. به نظرم اومد که خیلی نکات ارزندهای داره و برای اونهایی که به حوزه های علوم شناختی، روانشناسی، روان پزشکی و کلا فلسفه و رفتار بشر علاقمند هستن، من فکر میکنم یک بایده. کتاب خیلی روان هست، خیلی خواندنیست و فکر میکنم اگر این رو بگیرید دستتون به راحتی حاضر نیستید رهاش کنید. اما این رو بهتون بگم. خودم وقتی این رو میخوندم یک حالت دوگانه داشتم. این حس رو داشتم که این کتاب یا واقعا بسیار درست به هدف زده و تونسته یک نظریه جهان شمول و یک نظریه بسیار جالب در مورد ذات و ماهیت انسان ارائه بده. یا اینه که نه. نویسندش ریچارد رنکهام با یک میتونیم بگیم هنرنمایی بسیار ماهرانه یک سری مطالب رو به هم وصل کرده و سعی کرده یک فرضیهای رو ارائه بده که فرضیهای بسیار زیباست، خیلی شیکه، خیلی جذابه ولی در باطنش ممکنه درست نباشه. اینجا قضاوت رو به خود شما محول میکنم، البته در انتها نظر خودم رو هم به صورت کوتاه خدمتون عرض خواهم کرد. ولی صرف نظر از اینه که شما محتوای این کتاب رو به اون گونه که ریچارد رنکهام در واقع تفسیر میکنه قبول کنید یا نکنید فکر میکنم بخشهای آموزشی خیلی زیادی داره و شما میتونید که در واقع از این کتاب استفاده بکنید بدون اینه که پایبند باشید یا بخوایید نظریه رنکهام رو کامل قبول کنید. فصل های مختلفش من فکر میکنم خیلی آموزشیه و در واقع اونایی که به تکامل انسان، به رفتار انسان، به رفتار اجتماعی انسان، به نظریه اخلاق، به قضیه خشونت، قساوت میخوان اطلاعات کسب کنن، فصل هاش واقعا آموزنده است و من خودم خیلی لذت بودم. کتاب مال سال 2019 پارسال چاپ شده و توی این یک سال یک مقدار زیادی سر و صدا کرده، حتی توی این کانال های تلویزیونی و این شبکه های اجتماعی و اینا این رو به نقد گذاشتند به نام The Goodness Paradox در واقع میشه این رو ترجمهش کرد تناقض یا پارادوکس خوبی، the strange relationship between virtual and violence in human evolution ارتباط عجیب بین اخلاق، فضیلت و خشونت در تکامل انسان و ریچارد رنکهام در این کتاب ادعایی میکنه که حالا من به تدریج که کتاب رو براتون توضیح دادم فصلهای مختلفش رو سعی کردم با هم مرور کنیم، به اون میپردازیم که در واقع این فضیلتی که در انسان میبینید، این برتری که در انسان میبینید، این مجموعهی اخلاقی که در انسان میبینید یک ارتباط تنگاتنگی با خشونت داشته و در واقع از دل این خشونت و قساوت و شقاوت، اخلاق، اهلی شدن، مروت و دوستی در اومده خب یه مقدار شاید نتیجه گیریش هم این دشوار باشه، برای همین اجازه بدید فصل های مختلف کتاب رو با هم دنبال کنیم برای اونهایی که فرصت خوندن ندارن یا هنوز این در اولویت اول خوندنشون نیست یا انتظار دارن، منتظرن ترجمهش بیاد، امیدوارم ترجمه بشه، کتاب خیلی جالبیه، من سعی میکنم بخشهاییش رو بگم چون از این بخشها من سعی خواهم کرد که در سخنهای دیگه، در اون گفتارهای دیگه استفاده بکنم، ببینید خلاصهش رو بخوام بهتون بگم اینه که این بشر خب بالاخره یک سری فضیلتهایی داره پرخاشگریش کمه، خشونت کور نداره به هم نوع خودش کمک میکنه، دوستی داره، همدلی داره و سؤال اینه اینا از کجا اومده؟ آیا اصلا این در سیستم حیوانات بوده؟ همهی حیوانات این پدیده رو دارند؟ یا اینه که نه، حیوانات واقعا وحشی هستن، تعارف نداریم، شوخی نداریم همدیگر رو تیکه پاره میکنن، همدیگر رو میدرن، هیچ احساس عمیق اخلاقی، عدالت، مروت و دوستی ندارن، و بشر به تدریج اینها رو کسب کرده، البته یه عدهام ممکنه برگردن بگن که اصلا همونم کسب نکرده انسان هنوز هم وحشیه که اون البته باز به اون دیدگاه هم خواهم پرداخت، ولی یکی از سؤالاتی که این خوب جواب میده یالااقل اگر جوابم نده دیدگاه های مختلف رو برای شما تبیین میکنه، مسئله خشونت و خشمه، من خیلی این سؤال رو دیدم افراد میپرسند، دانشجوها، مراجعهها اینا که واقعا اینا که کنترل خشم ندارن، خیلی عصبی هستن، با همه دعوا میکنن، دست بزن دارن، دیگران رو میزنن، خانوادهشون رو میزنن، تو خیابون دوتا ماشین تصادف میشه، پیاده میشن، کتک کاری میکنن، چاقو میکشن، قمه میکشن، اینا مغزشون اشکال داره؟ آیا اینا ژنتیکیه؟ آیا اینا یادگیریه؟ آیا اینا فرهنگیه؟ مال گرونی و تورمه؟ اینا چی هست؟ یک مقدار اگر شما بخوایین این رو درک کنید من فکر کنم باید زمینههای اون رو آشنا بشید، صرفا اینی که ما بیاییم بگیم خب اینا اختلال کنترل خشم دارن خیلی چیزی به ما نشون نمیده خب شما توصیف رفتار رو گفتید، توصیف رفتار که توضیح رفتار نیست فقط اسم گذاشتید روش یا گفتید اختلال کنترل تکانه دارن من این اصطلاح رو زیاد از درمانگران، پزشکان، روانپزشکان میشنوم که این مشکل در impulse control داره، اختلال تکانه داره، خب آره این اسم علمی روش گذاشتید ولی وقتی یک چیزی اسم علمی میذاری دقیقا نمیتونه خیلی چیزها رو به شما بگه و و اصلا از کجا اومده، چرا اینجوری شده و از همه مهمتر راه حلش چیه؟ ما چگونه میتوانیم خشونت رو کم بکنیم؟ حالا خشونت domestic، خشونت خانگی هم جزءشه، یعنی اینایی که تو خونه هم خشونت دارن به بستگان خودشون حمله میکنن، خواهر برادر، فرزندان، مادر، پدر، همسر رو در معرض خشونت قرار میده، اینا چشونه؟ و چجوری میتونیم این رو کم بکنیم؟ برای اینکه بتونیم تو این مسیر قدم برداریم در قضیه کنترل خشم قدم برداریم من توصیه میکنم که این مبانی رو یاد بگیرید، من بحث خودم رو میخوام با این اسلاید شروع کنم این اسلاید در کتاب رنکهام نیست و اصلا هیچ اشارهای هم بهش نکرده ولی من فکر کنم اگر یک عکس بتونه خلاصه اون دیدگاه و فرضیه ریچارد رنکهام رو مطرح بکنه، این عکسه و این عکس به نوعی کل ساختار و شالودهی کتاب رو توضیح میده، خب میبینید آقای بیل کلینتون هست، این زمان ریاست جمهوریشه و اونم خانومش، خانوم هیلاری کلینتون در مقابل یک درخت کریسمس نشستند یک نوجوان آفریقایی تبار هم در بین ایناست احتمالا جشنی بوده که گفتن اقلیت ها هم شرکت کنن و اینها. ولی میگم این عکس کتاب رو خلاصه توضیح میده، منتهی این چیزی که تو این عکس مهمه نه آقای کلینتونه نه خانومشونه که بعدا وزیر امور خارجه شد نه کاخ سفیده، نه کریسمسه و نه تفاوت نژادهاست، بلکه این گربه هست که بغلشونه، اسم این گربه هم هست socks clinton، socks clinton تو فارسی من چند بار شنیدم میگفتن طرف socks هست، سوکس socks clinton، socks، این گربه متولد 1989 و 2009 هم از دنیا رفته 20 سال عمر کرده و بیشتر اون عمر جوونیش رو در کاخ سفید سپری کرده یک گربهی خیابانی بوده، گربهی بیسرپرست بوده این ها این رو به سرپرستی قبول کردن و در واقع این رو نگهش داشتن، حالا این گربه خودش یک سلبریتی بوده در واقع کلی ازش عکس و اینا هست، منتهی باز خود گربههه مهم نیست، این پاهاش مسئله هست، حالا این پاهاش چرا مسئله هست میخوام یه ذره بازار گرمی کنم باید صبر کنید تا انتهای این درس گفتار متوجه بشید که منظور من چیه، که این وجه تسمیهش هم از اینجا میاد اسمشو گذاشته بودن socks، یعنی جوراب در واقع چون انگار جوراب کرده پاهاش و گفتم که این وجه تسمیهی این از این پاهاش میاد و این گربه خیلی هم مشهور بوده زمان خودش کلی طرفدار داشته کلی روی جلد مجلات بوده و توی کاخ سفید راحت رفت و آمد میکرد اصلا بهش میگفتن فرست کت مثل فرست لیدی که میگن این هم گربه اول، گربه اول ایالات متحده، حالا این که دستاش سفیده پاهاش سفیده چیه خب این بخشی از نظریه جالب ریچارد رنکهام رو در مورد خشونت قساوت و تمدن در واقع تشکیل میده، منتهی بذارید من الان نگم بریم جلو کم کم که این رو گوش دادید متوجه خواهید شد، خب ریچارد رنکهام متولد ۱۹۴۸ هست در دانشگاه هارورد هست و توی بک گراندش زمینهش انتروپولوژی هست انسان شناسی خونده و توی واحد دپارتمان human evolutionary biology در واقع بیولوژی تکاملی انسانی فعال هست استاد دانشگاه هستن در اونجا، این همون دپارتمانیه که اگر خاطرتون باشه جوزف هنریکس یا جوزف هنریک رئیس اون بود و جوزف هنریک کتابی داشت اسرار موفقیت ما، the secrets to our success، من بخشهایی از اون رو تو اینستاگرام و توی تلگرام خدمتتون گذاشتم این مسئله اینوئیتها، مسئله فلفل، معمای فلفل، مسئله فرهنگ تجمعی و در واقع پدیده تاسمانی، ازش این مطالب رو خدمتتون عرض کردم ولی ببینیم ریچارد رنکهام چی میگه، ریچارد رنکهام یه مقداری نقطه مقابل جوزف هنریک هست، ولی توی همون دپارتمان کار میکنه و کتاب های دیگهای هم داره، این کتابش رو من نخوندم ولی نقدش رو چند جا خوندم که اینم میارزه آدم بخونه این مال تقریبا هشت سال پیشه که چگونه پخت و پز باعث تکامل انسان شد به نام Catching Fire آتیش گرفتن، که البته آتش گرفتن دو جور معنی میشه، یعنی این که شما خودت آتش گرفتی یا این که تونستی آتش رو بگیری و ازش استفاده بکنی، ریچارد رنکهام باورش اینه که توانایی انسان در انجام پخت و پز و پختن غذاها باعث تکامل مغز شده، قسمتی از رشد عمدهی مغز مال کالری اضافهایه که تونسته از طریق غذاهای پخته شده تامین بکنه و اون کمک کرده که تواناییهای شناختی ما رشد بکنه و اون خود باعث شده که مغز بشر هوموساپینز به مرحلهای برسه که بتونه این تمدن شکوه مند رو بسازه. این چند تا جمله خلاصهای از کتابه من این چند تا رو براتون میخونم بحث راجع به این ها رو آهسته آهسته خدمتتون ارائه خواهم داد، باز میگم ترجیح اینه خودتون کتاب رو بخونید ولی میدونم در این دوران پرمشغله شاید نرسید، من این کار رو براتون میکنم، خودتون بعدا خواستین فصلهایش رو دنبال بکنین، چند تا تز رو دنبال میکنه یعنی این شالودهی تفکر ریچارد رنکهام هم هست که البته اکثریت اینها کار خودش نیست یعنی برگرفته از افراد دیگر هست و من سعی میکنم اون افراد دیگر رو هم به تدریج خودم خدمتتون معرفی بکنم بند اول، پرخاشگری و خشونت در حیوانات بسیار زیاده ریچارد رنکهام برخلاف اون عدهای که خیلی رومانتیک به حیوانات نگاه میکنند و همیشه این حس رو دارن که حیوانات هم دیگر رو نمیکشند فقط برای خوراک از همدیگه استفاده میکنند من این رو دیدم دوستان عزیز ، توی خیلی توی این شبکه های اجتماعی و از این فیک نیوز و اینا این رو میبینید که آره حیوانات خیلی باهم صمیمی هستن فقط وقتی گرسنشونه اونم به قدر نیاز، به خوراکشون شکار میکنند، حتی میبینید یه چیزهای واقعا ضد علمی هم مینویسن که شیر نر خیلی جوانمردانه حمله میکنه، به نوزاد آهو حمله نمیکنه، نمیدونم مادر که داره شیر میده بچهشو حمله نمیکنه، نمیدونم به ماده های خودش پرخاش نمیکنه، نمیدونم برادرهای خودش رو در غذا شریک میکنه اینا، دوستان عزیز این ها خیلیهاش صحت نداره و اینجور رومانتیک نگاه کردن متاسفانه تبعات اجتماعی داره، تبعات خطرناک اجتماعی داره یعنی شما این تصور رو میکنید که آره این تمدنی که بشر طی چند هزار سال ساخته این مضر بوده و ما رو از خلق و خوی خیلی رئوف و دوست داشتنیمون دور کرده، از ما دیوهایی ساخته، این مقوله مالکیت، مقوله سرمایهداری، مقوله زندگی مدرن، مقوله تمدن، مقوله زبان، تکنولوژی، در واقع تقسیم کار اینا همهش باعث شده که بشر به سمت خشونت بره، ریچارد رنکهام به اون اردوگاهی تعلق داره که معتقده نخیر، خشونت ها در حیوانات خیلی زیاده و این خشونت های بیمورد هم زیاده، یعنی جایی هم که برای خورد و خوراکش نیست باز هم میزنه حتی همنوع خودشو تیکه پاره می کنه، حالا به این خواهیم رسید، خب حالا میگم چرا این تبعات بد اجتماعی داره برای اینکه میگم یه عدهای این romanticism رو دارند که اگر ما به زندگی خیلی ابتدائی برگردیم، غاز نشین بشیم دیگه از این کلک و نارو زدن و پرخاش و خشونت و اینا خبری نخواهد بود خوش به حال ایام طلایی قبل از تمدن در صورتی که این از اونهایی که معتقده ایام طلایی وجود نداشته خیلی خطرناک و خیلی چیز بوده، بحث دومش این یکی حتی اگر شما به مقوله تکامل علاقه نداشته باشید، به خصوص برای همکارای روانپزشک و روانشناس بالینی، این بحث خیلی مهمه، خشونت رو به دو نوع واکنشی و کنشی تقسیم می کنه، حالا پس بذارین من دیگه توضیح بیشتر ندم راجع به این، همینجور که میریم جلو صحبت کنم،این معتقده خشونت بشر دو نوعه، یه نوع reactive یا واکنشی و یک نوع pro active یا کنشی، بذارین بعدا توضیح میدم، خشونت واکنشی در انسانها طی سیصد هزار سال اخیر کاهش یافته، اون نوعی که ما بهش میگیم reactive، این میگه مرتب کم شده و شواهدی رو از در واقع یافتههای فسیلها، اون بقایایی که توی غار پیدا شده، توی انسانهای اولیه بوده، یا نگاه کردن به این قبایل خیلی ابتدایی آمازون، استرالیا، اون اسکیموها، اینوئیتها، نشون داده که مثل این که خشونت به مقدار زیادی تو بشر کم شده، کدوم نوعش؟ نوع reactiveش، و بعد اون معتقده اگر این خشونت کاهش پیدا نمیکرد یعنی بشر همون ماهیت حیوان گونه رو داشت پرخاشگر بود با همدیگه پرخاش میکرد ببین من الان اینا رو میگم بعضی ها شنیدم چون قبلا این صحبت رو مشابهش رو بعضی بخشهاش رو جایی دیگه کردم که آقا شما مثلا یه بار برو تو تهران ببین دوتا ماشین میزنه به هم پیاده میشن، افراد به هم فحش میدن با چه توحشی به هم حمله میکنن، برای هم قمه میکشن آره من اینا رو دیدم، میدونم من هم به قول اون کتاب هوگو مرسیر دیروز به دنیا نیومدم، ولی نکته که هست این میگه چون شما جهان حیوانات رو ندیدی اگه اون رو میدیدی میفهمیدی که در واقع چقدر زیاده و میگه همینی که ما چند میلیون انسان تونستیم توی یه شهر کنار هم زندگی بکنیم، بدون کاهش خشونت امکان پذیر نبوده، یعنی اگر شما اون خشونتی رو که هوموساپینز سیصد هزار سال پیش داشته، نئاندرتال ها سیصد هزار سال پیش داشتن، هوموارکتوس یک میلیون سال پیش داشته، یا شامپانزه ها و بونوبوها دارن، شما بعیده میتونستی یه شهری بیش از جمعیت سیصد نفر درست کنید، برای این که اینا میزدن یه ذره از در خویشاوندی از هم دور بودن دیگه غریبه سرشون نمیشد هر کی میومد جلو گاز میگرفتن پرخاشگری میکردن، پس شما این که میبینی تونسته بشر این شیرازهی نیم بند رو بسازه مال کاهش خشونت بوده، و این کاهش خشونت، بند بعدی، تا حد زیادی در ژنوم و زیست شناسی بشر منعکس شده، اینجا از افرادی مثل جوزف هنریک جدا میشه، میگه این فرهنگ نیست، این یادگیری نیست، دی ان ای عوض شده، دی ان ای و بیولوژی نوروترنسمیترها و هورمونها عوض شدن و بشری که امروز شما در خیابون میبینی، با اون هوموساپینز سیصد هزار سال پیش فرق داره، اون سیصد هزار سال پیشیه عذر میخوام، اگه یه ذره به پر و پاش میپیچیدی احتمالا با تبر شما رو میزد، عذر میخوام، خب و این کاهش خشونت از کجا اومده؟ سوال بعدیش اینه که خب اون بشر اگر سیصد هزار سال پیش خشن بوده، الان این کاهش خشونت از کجا آمده؟ و اون میگه این کاهش خشونت از پدیده خود اهلی سازی اومده، یعنی بشر تونسته خودش رو اهلی کنه، حالا خود اهلی سازی چی هست؟ به این خواهیم پرداخت و مکانیزم این بند آخرش، این بند آخر دیگه ابتکار خود آقای ریچارد رنکهام هست که مکانیزم اصلی اهلی سازی، یعنی دور شدن بشر از اون توحش اولیه، از اون پرخاشگری اولیه، به واسطه خشونت کنشی بوده ، یادتون هست گفتیم ما دو نوع خشونت داریم، واکنشی، کنشی، گفته اون نوع دوم یا خشونت فعال باعث کاهش خشونت واکنشی شده و این در واقع وجه تسمیه یک کتاب اوست که در واقع میگه goodness praradox، اگر ما این اهلی شدن رو گودنس بدونیم اگر باورمون بر این باشه که بشر مدرن تا حدی اهلی شده بازم میگم، شما حالا میگی که ببین تو خیابون با هم به چاقو میزنن یک کلیپ نشون بدید مال زورگیری، نمیدونم حمله فرض کنید که فلان گروه نژاد پرست به فلان اقلیت اینا رو ممکنه بگید اره همهی اینا رو قبول دارم ولی این در مقایسه با اونی که نئاندرتال بوده خیلی فرق داره، اون حمله می کرده گوشت هم رو هم می خوردن، کلهی هم رو هم میکندن، مغز هم رو در می آوردن، گاز می گرفتن. پس اینقدرم تفاوت اینا کم نیست منتهی اینی که اهلی شده از چه طریق اهلی شده؟ این بند آخر ابتکار خود ریچارد رنکهامه یعنی این بندش رو بذاری کنار بقیهی کتابش رو میتونی به عنوان یه کتاب درسی مرور بکنی، اون مدعیست که خشونت کنشی، باعث کاهش خشونت واکنشی شده، یعنی با قساوت عدالت برقرار شده، یا با قساوت آرامش برقرار شده حالا این چی هست صحبت خواهم کرد و نظر خودم رو خواهم گفت، خب بیاین بحثش رو شروع بکنیم دنبال کنیم، همونطور که گفتم توی بند اول، ریچارد رنکهام معتقده که نه، جهان حیوانات جهان خشنیه و دوستان عزیز آمارهایی که نشون میده کم نیست، مثلا توی گوزن ها، گوزن نر، میگه گوزن های نر یه چیزی حدود 15 تا 30 درصدشون 15 تا 30 درصد، یعنی شما اگر معادل انسانی این رو در نظر بگیرید، مثلا شما یک اتوبوس رو در نظر بگیرید که مثلا 50 نفر توشه، شاید یک چیزی حدود مثلا 15 نفر توسط گوزن های نر دیگه در نزاع کشته میشوند، در نزاع، همونی که شما میگید تو سطح شهر زیاده، دوتا ماشین میزنن به هم، تو خیابون دوتا گلاویز میشن، تو بعضی محلات خیلی شایعتره، چشم تو چشم میشن یکی نمیدونم چپ به اون یکی نگاه میکنه، این رو در اون مسئله فرهنگ جنوبی یا فرهنگ حیثیت یه مقدار بحث کردن، و این میگه گوزن ها تا 15 تا 30 درصدشون توسط همدیگه کشته میشن، یا گرگ، بررسی که در مورد گرگ ها تو چندین پارک حفاظت شده صورت گرفته این رو نشون داده که تا یه چیزی حدود 40 درصد گرگ ها توسط گرگ های دیگه کشته میشن و این برای غذا نیستها، اینی که همدیگر رو بخورن گرسنشونه ایناژ دعوا سر منطقهست، دعوا سر جفته، میشه گفت همون قتلای ناموسی توشون هست، بعد حمله به همدیگه به خاطر اینیه که نمیدونم یکیشون اومده تو teritorry توی محدوده این یکی، یکی نمیدونم بلند زوزه کشیده یکی دیگه وقتی داشته غذا گاز میگرفته نمیدونم ملچ و ملوچ میکنه، یکی دیگه از قیافهش خوشش نمیاد، یکی دیگه بر و بر داشته اون یکی رو نگاه میکرده اون یکی رو عصبانی کرده یکی دیگه نمیدونم اومده رد شه بدنش خورده به بدن اون سوء تعبیر شده، عصبانی شده، حمله کرده و کشتتش، یعنی اومده بودن مثلا تو چند مطالعه رو نام میبره ریچارد رنکهام، که مثلا توی پارک بوده این گرگ ها رو نشاندار کرده بودن یعنی دیده بودن که آره مثلا یک چیزی حدود تا چهل درصد اینا به مرگ طبیعی نمردن، و این مرگ توسط فرض کن شیر و گراز نبوده، توسط گاز هایی بوده که هم نوع گرفتند، پس میبینین نسبتاً بالاست یا شامپانزه ها، شامپانزه ها باز از اون دو تا شاید کمتر خشونت داشته باشند ولی این ها هم خشونت نداره یه جملهای هست که ریچارد رنکهام میگه، میگه سالیان سال من با این شامپانزهها کار کردم و یه چیز میتونم راجع به اونها به شما بگم، اصلاً فکر نکن که اینا آدمن، یعنی آدم که نه موجودات friendly هستن، یعنی دوستن، عصبانی که میشن دیگه دوست و دشمن حالیشون نیست، داد میزنن جیغ میزنن گاز میگیرن حمله میکنن و همدیگر رو گاهی اوقات تا حد مرگ مجروح میکنن و این دعواها هم سر مثلاً یه موز ممکنه اتفاق بیفته سر نمیدونم یه جنس ماده اتفاق بیفته داشته رد میشده این گفته به اون متلک گفتی چرا اونجوری نگاش کردی نمیدونم چرا بهش موز تعارف نکردی یه چیزی بوده حالا به این منجر میشه و اینا گلاویز میشن و همدیگر رو میکشن پس خشونت توی اینها هم زیاده، حتی یه دورهای بود که مردم مرسوم شده بود توی امریکا به خصوص، که اون کیس لوسی رو براتون گفتم موارد دیگری هم هست که شامپانزه رو میاوردن و سعی میکردن با بچه خودشون بزرگش کنن و این حالت رو داشتن که خب شامپانزه ها خیلی زود اهلی میشن و میتونه به بچه کمک کنه با هم صمیمی بشن میگفت آره شما اینجوری فکر نکن، ولی یه تفاوت عمده میدیدن بین شامپانزه و سگ، سگ اهلی شدهست، یه چیزی هم اینجا یادم رفت بگم حالا اگر یه اصلاحیه بزن ببین اینها که شما میبینید اینها تقریبا موجودات غیر اهلی هستند شما ممکنه بگی آره بز و گاو و گوسفند و نمیدونم گربه ی ما و این سگ خونگی اینجوری وحشی نیستند این جوابش رو بعدا خواهد داد میگه اینا اهلی شده دیگه، اینها سی هزار ساله با بشر زندگی کردن و اون خلق و خوی وحشیشون رو کنار گذاشتند، ولی بین سگ و شامپانزه واقعا تفاوت هست، یعنی شما ممکنه اون سگ رو به عنوان پت داشته باشی، لگد هم بهش بزنی، بهش غذا هم ندی چیزی هم به طرفش پرتاب بکنی و باز اون دم تکون میده و سعی میکنه از صاحبش دستور میشنوه. ولی شامپانزه ها این شوخی رو ندارند، بخوای بیمحلیش کنی اذیتش کنی یا نمیدونم یک ذره دیر بهش غذا بدی عصبانی میشه و عصبانیتش هم شدیده، مثلا سال 2009 یه اتفاقی افتاد که باعث شد قوانین امریکا در مورد نگهداری شامپانزه ها عوض بشه، یعنی شامپانزه ها رو دیگه شما نمیتونی به صورت پت تو خیلی از ایالتها نگه داری، اگه نگه داری باید خیلی مجوز داشته باشه شرایط خاص داشته باشی همیشه میاد بیرون پوزه بند داشته باشه، قلاده داشته باشه چیزایی داشته باشه برای اینکه شامپانزهای بود به نام تراویس که یک مجری در برنامه حالا خبری یا تلویزیونی دقیقا یادم نیست به نام چارلا نش، این خانم هست، میره با این شامپانزههه مثلا یه ذره شوخی بکنه شامپانزه هم حوصله نداشته نمیدونم اون روز روز خوبش نبوده، احتمالا با بقیه دعواش شده بوده یاد بدهیهاش افتاده بوده، نمیدونم یه چیزی حالا بوده اون تراویس عصبانی میشه و این عکسی که اینور میبینید ظرف چند ثانیه اتفاق میفته، و اینم بهتون بگم که این شامپانزه ها بسیار قوی هستند، یک شامپانزه چهل کیلویی قشنگ 3 تا مرد بالغ رو میتونه بزنه، اینو فکر کنم شما یه ذره باورش سخت باشه براتون ولی اینم جزء تئوری اهلی شدن هست. به اینم خواهم رسید، یعنی موجودات وحشی قدرت بدنی خیلی بیشتری نسبت به موجودات اهلی دارند و همین تراویس چهل پنجاه کیلویی توی چند ثانیه ببینید دستای این خانوم رو قطع کرده گاز گرفته و صورتش رو کنده با دندان و چنگ یعنی عصبانی شده بوده و کار به جایی میرسه که نمیتونن از ایشون جداش کنند هرچقدر فشار میدن و اینا مجبور میشن در واقع پلیس مداخله کنه و بکشه تراویس رو و بعد از اون قوانین خیلی سختگیرانه میشه یعنی میفهمن که اوه اوه این موجودات به این راحتی هم نیستن، من اصلاً علیه اینا تبلیغ نمی کنم، اینا بسیار دوست داشتنی هستن، بسیار موجودات جالبی در طبیعت هستن و ما حق نداریم بهشون ظلم کنیم، ولی میخوام میگم با بشر اینقدرم سازگار نیستن، نمیتونی خیلی راحت اینا رو نگه داریم خوب و بعد خب حالا این مثال سه تایی که گوزن و گرگ و شامپانزه رو زد کم نیستن بقیه هم هستن یعنی شما قطعاً میدونید دیگه کفتار شیر روباه همه اینا وحشیان، و حتی ممکنه شما مثلاً برای مدتی بتونی به یک ببر غذا بدید باز میگم اینایی که شما توی اینستاگرام میبینی توی تلگرام میبینی اینا representeive در واقع نمونه فراگیر نیستن اینا مثال هستن که آره یه شیری مثلاً با صاحبش خیلی دوسته بغلش می کنه نمیدونم زبون میزنه او رو اینا، اینا بعضی موقعها یه دفعه عصبانی میشن قاطی می کنند، به قول امروزیا و وقتی قاطی کردن اون موقع دیگه باید شما جونتو بذاری دیگه کف دستت نگه داری برای این که احتمالا اون خشونتش رو به این راحتی نمیتونی آروم کنی، خب این مسئلهای که گفتم راجع به گرگ و گوزن و شامپانزه، برخی از طرفداران حیات وحش، ببینید اینو باز جمله رو از من دقت کنید من مخالف این حیوانات نیستم خیلی هم دوستشون دارم ولی باورم بر اینه که خب باید منطقی نگاه کنیم اینا پرخاشگری توشون زیاده و نمیتونی از یه حدی بهشون نزدیک تر بشی، نمیتونی باهاشون شوخی کنین نمیتونی باهاشون خیلی مخلوط شین، خیلی از طرف داران خیلی رومانتیک حیات وحش مدعی هستن که این تغییراتی که شما در گرگ و گوزن و شامپانزه میبینی، مال اینه که اینا رو بشر برداشته آورده توی یه محیط غیر طبیعی نگه میداره، مثلا این تراویسه، خب تراویس سرگرمیش این بوده آب بگیره روی ماشین میگه تو طبیعت که همچین چیزی اتفاق نمیفته یا اینا مثلا برای غذاشون دیگه اون زحمتو نمی کشند گوشت آماده موز آماده میخورن نمیدونم اون یادگیری رو از همنوع ندارند با بشر بزرگ شدن و یه عده معتقد بودن که این قضیه در واقع مال زندگی با بشره، کسی که یه مقدار این تز رو دنبال می کنند کنراد لورنس هست کنراد لورنس برنده جایز نوبل هست و او میدونید که در زمینه رفتار حیوانات و زیستشناسی رفتار حیوانات خیلی کار کرده او معتقد بود که حیوانات ذاتا همدیگه رو نمیکشن، با هم دعوا میکنن همدیگه رو گاز میگیرن ولی کوتاه میان و بعت مثال اصلیای که اون میزد میگفت گرگهایی که با هم دعوا میکنن، اون گرگی که مغلوب شده، اون گرگی که خطا کاره، اون گرگی که نادم هست و از کار خودش پشیمانه که اومدم به غذای تو، به جفت تو، به اینا تعرض کنم سریع سرش رو بر می گردونه و گردن خودش رو در مقابل دندانهای تیز اون یکی گرگ قرار میده و اون گرگم حالا به عنوان مزاح عرض می کننم با لوطیگری و جوانمردی او رو می بخشه، خب مطالعات بعدی نشون داد نه اینقدرم اینا بخشنده نیستن به همدیگه حمله می کنن و این ربطی هم به اینی که بشر اومده و زیستگاه اینا رو تغییر داده نیست خب حالا این مسئله چرا اینقدر اهمیت داره؟ این اهمیتش شاید حالا ما خیلی تو این بحثا نبودیم ولی برای اروپایی های مدرن خیلی اهمیت داشته و برای همینه که کتاب ریچارد رنکهام یک کتاب سیاسیست، شما به راحتی نمیتونی از کنارش رد شی و این کلی به این که شما دموکراتی، لیبرالی، چپی هستی، جمهوری خواهی ، برتری طلبی، نژاد پرستی، این ها برخواهد گشت یعنی نمیتونی به راحتی مرزبندی های خودتو فراموش کنی مثلا در تمدن غرب، اونایی که پیروان ژان ژاک روسو بودند و در واقع به او اقتدا می کردن باورشون بر این بوده که ذات بشر، طبیعت بشر ملایمه، و اون موجوداتی که ما اونا رو وحشی می نامیم، savage می نامیم اونایی که زندگی خیلی ابتدائی دارن، یه لنگ می بندن دور خودشون و با تیرکمان توی آفریقا و استرالیا و اون اسکیموها این ها شکار می کنن اونها یک noble savage هستن یک می شه گفت در واقع وحشی خیلی ارزشمندن، یک وحشی با احترام هستن و فرضش بر این بود که این ها وحشی شدنشون صرف اون بود که اینا خط ندارن تکنولوژی ندارن ولی طینتشون پرخاشگر نیس، فطرتشون خیلی خشن نیست و طرفداران ژان ژاک روسو معتقد بودن هرچی جنگ هست، هر چی نزاع هست، هر چی خونریزی هست، مال تمدن و این شهرنشینی و مدرن شدن و مالکیت خصوصی و این هست، خب شما پس می بینید که این چرا تبعات سیاسی داره، در صورتی که عدهای کاملا مخالفن میگن نه خیر، بشر اولیه خیلی وحشی بوده خیلی خشن بوده و به زور، این تمدن او رو آدم کرده، او رو آرام کرده، خب اونایی که یک دید رومانتیک به در واقع حیوانات دارن تبعا این دید رو به انسان اولیه هم دارن دیگه، انسانی که تمدن نداشته و تو غار زندگی می کرده، ولی نقطه مقابل مثلا کسایی که طرفدار این تز هستن شاید این دو فرد باشن که کتابی دارن به نام Nurturing Our Humanity رین ایزلر و داگلاس فرای، این آقای داگلاس فرای هست، داگلاس فرای خیلی معتقده که اون چیزهایی که ما داریم می بینیم با صورت جنگ پرخاشگری خشونت اینا اینا محصول تمدنه، محصول تغییرات بشره اون موجودات اولیه اون قبائل ابتدایی ،خشن نیستن، وحشی نیستن خشونت ندارن و در واقع یه به نوعی اونها رو نیو روسین می نامند طرفداران مدرن ژان ژاک روسو، و می گم دو کتاب داره من کتاب ها رو به تدریج خدمتتون معرفی خواهم کرد، کتاب های خوندنی هستن، دیدگاهشون با این مخالفه ولی می شه گفت واقعا ارزش خوندن دارن War, Peace and Human Nature جنگ، صلح و طبیعت انسان، که نوشته داگلاس فرای هست و این کتاب جدیدترش که مال همین امساله Nurturing Our Humanity در واقع تقویت یا می شه گفت یاد دادن انسانیت ما که این معتقده که آره خیلی دید مثبت تری داره به ذات و ماهیت انسان، در مقابل ما دو دیدگاه دیگه داریم یک دیدگاه دیگه داریم که مثلا این دو نفر خیلی اون رو ترویج می کنن در رأسش استیون پینکر هست استیون پینکر یک کتابی داره که من خیلی به این استناد کردم این یکی واقعا جالبه کتابش The Bitter Angels of Our Nature در واقع فرشتههای خوب سرشت ما، و باورشون بر اینه که بشر ابتدا خیلی خشن بوده خیلی قسیالقلب بوده و به تدریج به واسطهی تمدن و شکلگیری سنت مذهب یادگیری و در واقع آموزش این بشر از اون حالت توخش خودش خارج شده و این ها ادعاشون اینه که Violence has declined خشونت طی تاریخ کم شده طرفدار دیگهی این تز یک متخصص علوم سیاسی و جامع شناسیست به نام آزار گات این آزر نوشته این آزر نیست این آقا هم هست اصلا، آزار گات The Causes of War and the Spread of Peace دلایل جنگ و شیوع سل، من حالا فرصتی باشه این کتاب ها رو هم به نقد هم گذاشت این ها هم جالبه این دو تا دیدگاهشون اینه که بشر اولیه خیلی خشن بوده مثل اون حیوانات بوده همدیگر رو تیکه پاره می کردن درصد زیادی به خاطر یک چیزای خیلی جزئی و پیش پا افتاده، کشته میشدن در مقابل الان اوضاع بهتر شده، خب برگردیم به ریچارد رنکهام، ریچارد رنکهام گفتم که مسئله خشونت بشر رو تا حد زیادی زیستی میدونه ژنتیکی میدونه یعنی به اون گروهی تعلق داره که معتقده ما مراکزی در مغز داریم این مراکز توسط ژنتیک تعیین میشه به واسطهی هورمونها، گیرنده های شیمیایی تنظیم میشن و میزان یا سطح خشونت ما رو نشون میده پس او خیلی ذهنیت در واقع می شه گفت زیست محور داره، گفتم با هنریک یه مقدار متفاوت هست یا با اون آگوستین فوهنتس، آگوستین فوهنتس creative spark رو ازش معرفی کردم تقریبا نقطه مقابل آگوستین فوهنتس قرار می گیره از این بابت که این معتقده خشونتی که توی انسان ها میبینید خب این توی ژنشونه دیگه و بعد این درست شده کم شده. کتاب قسمت دفاع از زیستی بودن خشونت رو با کارهای فردی به نام خوزه مانوئل رودریگز دلگادو شروع می کنه، خوزه مانوئل رودریگز دلگادو حالا اسمشو شما میشنوید یا احساس میکنید یک فوتبالیسته یا یک ماتادور گاوبازه یا یک سیاستمدار اسپانیولیه، در صورتی که هیچ کدوم از اینها نبوده، یک neuroscientist یک دانشمند علوم اعصاب اسپانیولی بوده، متولد سال ۱۹۱۵ و سال ۲۰۱۱ از جهان رفته یعنی عمر خوبیام کرده، ۹۶ سال. خوزه مانوئل رودریگز دلگادو در سال ۱۹۶۵، ۱۹۶۵ من هنوز به دنیا نیومده بودم، اون زمان پژوهشهای جالبی انجام میده، که ذهنیت مفتکران، دانشمندان و روانپزشکان رو به این سو میکشونه که ریشهی خشونت خیلی ارگانیکه، خیلی سلولیه، خیلی مولکولیه، و کار معروف او این بوده، که در قسمتهای مختلفی از مغز، گیرندههای مختلفی کار میذاره، الکتروت کار میذاره، یک سوزنهای خیلی ریزی، و از طریق رادیوی بیسیم، تکنولوژی که اون زمان بوده، تقریبا ۵۵ سال پیش، با تکنولوژی پنجاه و پنج سال پیش میاد اون قسمتهای مغز رو از راه دو تحریک می کنه یا خاموش می کنه و متوجه می شه که با این دستکاری ها حیوانات خشونتشون کم یا زیاد می شه یکی از مشهورترین کاراش توی 1965 هست که خیلی تاریخ ساز می شه خوزه مانوئل رودریگز دلگادو یک الکتروت توی کله یکی از این گاوهای خیلی خشن اسپانیولی قرار میده، و خودش بدون هیچ سپر و شمشیر و اون شنل معروف ماتادورها میره تو گود، این عکسها رو ازش گرفتن و تنها چیزی که دستش بوده اون بیسیمی بوده که به اون الکتروت وصل بوده و می گم این کارش خیلی اصلا تحولی توی روانپزشکی، noroscience ایجاد می کنه اون گاو شروع می کنه حمله کردن، بیاد شاخ بزنه بهش و اون آرام اونجا وایساده بوده، ببین به کار خودش هم خیلی اعتماد داشته، دانشمند واقعی اینه، یعنی وقتی یک کاری می کنه جون خودشو حاضره روش بذاره و کار مشهور اون در دانشگاه ییل بوده که گاو که به چند متریش میرسه دکمهی اون فرستنده رو میزنه که به reciever توی جمجمهی گاو وصل بوده و اونجا مغز گاو رو تحریک می کنه مراکزی رو که باعث خشونت می شن رو غیر فعال می کنه، و گاو به دو متریش می رسه دیگه شاخ نمی زنه همونجا وای میسته و فقط او رو نگاه میکنه و این صحنه توی روزنامه ها عکسش هست و او نشون میده که ببین خشونت ما تو مغز ماست، یه کانونهایی داریم این کانونهای خشونته این کانونها رو تحریک کنی آدم وحشی می شه این کانونها رو مثلا یه جور دیگه تحریک کنی حالا بار الکتریکیش رو تغییر بدی آروم می شه حالا فکر کن شما سال ۱۹۶۵ هستی، اوج جنگ سرده، اوج اون دوره این رمانهای علمی تخیلی در مورد اون مدینه فاضله یا حتی برعکس اون مدینههای غیر فاضله، dystopia آینده هست که چگونه حکومت ها بشر رو کنترل می کنن، نمی دونم تکنولوژی بر انسان مسلط میشه و اینا، یه عده شروع میکنن نوشتن، اوه از فردا حکومتها میان الکتروت کار میذارن تو کلهی انسانها، هر جا خواستن آدما رو تحریک میکنن بریزین تو خیابون شورش کنین، هر جا خواستن دکمهشو میزنن خاموش میکنن، وسط جنگ مثلا شما میتونی آدما رو تهییج کنی حمله کنن بعد بزنی صلح کنن، یعنی میگم خیلی فراگیر شد این قضیه، همه گفتن اوه پس ببین دیگه منشا خشونت هم کشف شد، همین کار رو با گربهها کرد، و در واقع گربه رو که تحریک میکرد یه دفعه میدید گربه شروع میکرد حمله کردن، چنگ زدن، و یه جای در واقع تغییرات رفتاریش رو میدید، خب این رو رنکهام گفته شاید تولد این باور هست که خشونت و پرخاشگری ارگانیک هست از قبل اینو میگفتن ولی این زمان اومدن دیگه جاش رو هم پیدا کردن. جایی که دلگادو الکتروتها رو کار گذاشته بود، هیپوتالاموس بود، و هیپوتالاموس میانی و جانبی، lateral and medial hypothalamus و توی گربهام همین کار رو کرده بود، منتهی چرا کار دلگادو بعدا حتی اهمیت بیشتر پیدا کرد؟ برای این که نشون داد که هیپوتالاموس اگر توی قسمت میانی بذاری یا قسمت جانبی بذاری نوع پرخاشگریای که ایجاد می کنه فرق داره، دقت کردید دوستان، اینجا یه ذره درسه، به خصوص برای دانشجوها و اینا، به خصوص دانشجوهای پزشکی، دانشجوهای روانشناسی، دانشجوهای پزشکی، که ما دو نوع خشونت داریم دو نوع جایگاه تو مغز داریم، هیپوتالاموس جانبی، هیپوتالاموس میانی، وقتی توی هیپوتالاموس میانی رو تحریک میکرد، گربه همچین جیغای بلند میزد، پشمش اینجوری پف میکرد، دمش پف میکرد، گوشاش میرفت عقب، از اون زوزههای چیز میزد، چنگاشو میاورد بیرون، و شروع میکرد به گربههای دیگه اینا چنگ زدن، یعنی یک نوع هیجان و خشم، که این شد سرمنشا در واقع همون خشم واکنشی، وقتی اومد قسمت جانبی رو تحریک کرد دید گربه شروع می کنه به موش ها حمله کردن و اونا رو گاز گرفتن، ولی نه عصبانیه نه زوزه می کشه نه پف کرده درواقع این شد خشونت کنشی یا proactive، جاهای دیگهای از مغز هم شناسایی شدن که این کار رو می کردن مثلا یکیش peri aqueductal gray matter هست، در واقع اون ماده خاکستری اطراف aqueductal در مغز میانی، midbrain اینجاست، pag، peri aqueductal gray matter این در واقع کانال aqueductal هست و در مغز میانی شما این منطقه رو می بینی اینجا رو هم اومد تحریک کرد همین اتفاق افتاد با این تفاوت که وقتی قسمت خلفی این قسمت پشتی رو تحریک می کرد شبیه همون پرخاشگری reactive میشد این قسمت جلویی رو تحریک میکرد شبیه پرخاشگری کنشی یا pro active میشد، پس دیدن که این مسیر دو دسته هستن، پس این ریشهی بیولوژی پرخاشگری رو در واقع درآورد و یه شالوده هایی رو قرار داد از اینی که ما ظاهرا دو نوع در واقع پرخاشگری داریم و این دو نوع اهمیت داره، این میگم حتی اگه شما به کتاب رنکهامم علاقه نداشته باشید من توی روانپزشکی خیلی از این دو نوع استفاده می کنم، تو برای توضیح دادن رفتار بیماران، و یه چیز دیگهای که قبل از این که این بحث رو تموم کنم خدمتتون بگم توی این ناحیهی pre PAGما کلی گیرنده های مواد افیونی داریم، برای همینه مثلا بعضیها میگن طرف تریاک کشیده آرومه لخته یا خماری داره می کشه تریاک بهش نمی رسه پرخاشگره حمله می کنه خیلی بد دهن شده داد می زنه حمله می کنه، این مال تحریک ناحیه PAG هست مواد افیونی به خصوص خیلی روی PAG اثر میذاره، مصرفشون خشونت رو کم می کنه و قطعش خشونت رو زیاد می کنه، فایل خیلی سنگیل نشه بتونم این رو آپلود کنم، اجازه بدید اینجا یه وقفه بندازیم بقیهی مبحث رو دنبال خواهیم کرد.