این می شه بخش چهارم از بررسی و مرور کتاب تناقض خوبی یا تناقض خوب بودن، goodness paradox، پارادوکس خوبی نوشتهی ریچارد رنکهام. خب اگه یادتون باشه اشاره کردیم که ریچترد رنکهام روی این مسئله خود اهلی سازی، self-domestication خیلی اشاره داشت و باورش بر این بود که در واقع بخشی از این صفاتی که ما میبینیم و انسان رو انسان کرده این خود اهلی سازیست. یعنی خود افراد، خود اعضای بشر گونهی خودشون رو اهلی کردند. و در واقع ادعاش بر اینه که این تمدنی که به صورت معاصر شکل گرفته، بیش از اونی که محصول افزایش هوش باشه، چون میگه افزایش هوش رو ما تا سیصد هزار سال پیش هم داشتیم، یعنی اون هوشی که سیصد هزار سال پیش داشتیم کفایت میکرده ما بتونیم همچنین تمدنی بسازیم. اون چیزی که نمیذاشته این تمدن رو بسازیم این بوده که ما اخلاق نداشتیم. ما اهلی نبودیم، ما پرخاشگر بودیم. و به همین دلیل یک جریان فکری دیگری در علوم اعصاب نوروساینس و انسانشناسی شکل میگیره که به جای این که تمرکزش رو روی مسئله هوش، intelligance بذاره، روی امور دیگری میذاره و نشون میده که اینها لازمه رشد هستن و اگر اینها نباشن ما نمیتونستیم به این مرحله برسیم. حالا دوستان عزیز چرا اینها مهمه؟ برای این که اینا شالوده های روان انسان رو تشکیل میدن. شالوده های روان پزشکی رو تشکیل میدن. شالوده های روانشناسی رو تشکیل میدن. میخوام با یک اسم دیگه اگر آشنا نیستید ولی به احتمال زیاد آشنا هستید آشناتون کنم، مایکل تومازلو، به زودی کتاب او رو هم نقد خواهم کرد Becoming Human، A Theory of Ontogeny در واقع انسان شدن. این هم کتاب معاصریست. مال یکی دو سال پیشه مایکل تومازلو نوشته. مایکل تومازلو استاد روانشناسی دانشگاه دوک هست و در واقع مسئول افتخاری یکی از دپارتمانهای انستیتوی مارکس بلاند در شهر لایبسیک هست. او مطالعات خیلی زیادی مورد تکامل اخلاق تئوری مایند، تئوری ذهن در کودکان و حیواناتی مثل شامپانزه بونوبو و میمونها داشته. آثارش بسیار جالبه و در واقع ریچارد رنکهام هم به نوعی از تئوری های او استفاده کرده برای تبیین تئوری اهلی سازی خودش. یک اگر بخوام اجمالی بخوام راجع به نظریات تلفیقی این دوتا یعنی ریچارد رنکهام و مایکل تومازلو صحبت بکنم اینه، که در واقع شما اینجا یک فهرستی میبینید که اینجا وجود داره، که بعضی از اینها رو تومازلو خیلی روش کار کرده، بعضیها رو ریچارد رنکهام کار کرده در اسلاید پنجاه و هشت، که معتقده پیدا شدن این صفات، این صفاتی که من اینجا براتون فهرست کردم، کمک کرده که بشر تکامل پیدا بکنه و البته ریچارد رنکهام و تومازلو هر دو یه اعتقادی دارن که بخشی از اینها در سخت افزار مغز در زیستشناسی مغز وارد شده و فقط یک تجمع فرهنگی نیست، ولی همونطور که گفتیم آگوستین فوئنتس و جوزف هنریک یه مقدار اون طرفتر هستن و معتقدن نه این احتمالاً مال اینه که سیستم مغز بشر از سیصد هزار سال پیش تونسته خیلی به صورت موازی به هم وصل بشه، یادگیری خیلی رشد پیدا کرده، الهام گرفتن از همنوع رشد پیدا کرده و به صورت ratchet wheel اگر یادتون باشه، اون چرخ دندانههایی که یک طرف حرکت میکنن انسانها مهارت هایی رو یاد گرفتن و این تجمع پیدا کرده اما این چیزی که اینا میگن چیه و چرا اهمیت داره یعنی اینا میگه توی سخت افزار ما، مغز ما رفته، مثلا مقوله اتحاد و ائتلاف، میگه اون چیزی که باعث شده انسانها بتونن پیشرفت کنن و از شامپانزهها، از بونوبوها جدا بشن، تواناییشون در تشکیل coalition هست، ائتلاف هست اتحاد هست یعنی چندتاشون میتونستن با هم بیان متحد بشن و یک کار واحدی رو انجام بدن یکی از اصطلاحاتی که داره این هست shared intentionality، یعنی هدفمندی یا نیت داشتن مشترک یعنی چندتا انسان میتونستن با هم یک هدف مشترک پیدا بکنن، یک کار مشترک بکنن، توی شامپانزهها هم این هست ولی نه به این مقدار، یعنی اون چه که در واقع ما در اینجا داریم به اوج رسیدن shared intentionality در انسان هاست، به همین دلیل اگر کسی میخواد در مورد تکامل ذهن، در مورد آجرهای سازنده شخصیت، در مورد آن چه که در واقع زیر ساختهای روانی ما رو تشکیل میدن، مطالعه بکنه به نظر من این مفهوم shared intentionality مایکل تومازلو بسیار ارزشمنده و ما به اون هنگام معرفی کتاب becoming human اشاره خواهم کرد، ولی چه چیزهای دیگهای هست؟ مثلا مفهوم عدالت یعنی او معتقده که در نهاد ما، در سرشت ما نوعی عدالت محوری، نوعی برابری طلبی، نوعی احساس اینی که ما بایستی که همواره یک نوع مساواتی رو رعایت بکنیم شکل گرفته و میتونید تصور کنید که مخلوط یک و دو خیلی چیز جالبی میشه، ما مثلا هم با هم بتونیم ائتلاف درست کنیم و هم یه باوری داشته باشیم که چیزامون رو باید، مثلا خوراکیهامون رو، داراییهامون رو با هم به اشتراک بذاریم مفهوم سومی که تومازلو روش کار کرده خیلی جالبه، توی کودکان هست حالا من به یکی از مقالات جالبش اشاره خواهم کرد مسئله اشتهار و اعتبار، reputation میگه یکی از لوازم اینی که ما انسان شدیم و به این مرحلهی کمال رسیدیم اینه که اعتبارمون مهمه، خوشنامیمون مهمه، اینی که بقیه احساس کنن آدم خوبی هستیم، و در واقع در حضور دیگران بهتر عمل میکنیم، حالا این میتونه در واقع پتانسیل برای نفاق و ریا و تظاهر هم بشه، ولی در اصل معتقده reputation و مدیریت reputation، مدیریت اشتهار یکی از چیزهایی خیلی مهمه که کودکان از 3-4 سالگی اون رو نشون میدن، ولی مثلا شامپانزه ها اون رو ندارن، بعد خشونت کنشی Proactive aggression این رو تومازلو خیلی روش تاکید نداره، ریچارد رنکهام روش تاکید داره میگه یعنی همونطور که ما میتونیم ائتلاف تشکیل بدیم، ائتلافی در جهت عدالت، میتونه این ائتلاف در جهت عدالت، به کمک خشونت باشه، اینجاست که میگم کتاب goodness praradox خیلی میشه گفت چالش برانگیز میشه یعنی ادعای ریچارد رنکهام اینه، و روی شانه های ادعاهای تومازلو ساخته شده، بشر از حدود سیصد هزار سال پیش این قدرت رو پیدا کرده زبان داشته دیالوگ داشته درک نیت داشته theory of mind داشته و به کمک اینها ائتلافهایی در جهت عدالت و مساوات برقرار میکرده و افراد خوشنام مواظب بودن خوشنام بمونن و اونهایی که بدنام میشدن اذیت میکردن خشونت داشتن آزار میرسوندن زن و بچهشون رو کتک میزدن، با خشونت نه واکنشی بلکه خشونت کنشی حساب شده، هدفمند و آهسته و خونسرد اون ائتلاف مواجه میشدن، پس تیتر اسلاید 58 رو اگر نگاه کنید، این اساس ادعای یک جریان قوی در واقع تئوری مایند، انسانشناسی و تکامل زهن هست coalitionary proactive aggression، coalitionary proactive aggression خوب نگاه کنید aggression، که aggression خشونت، proactive چیه؟ کنشی از نوع فعال و coalitionary یعنی خشونتی که ائتلافیست میگه تعدادی از مظلومان، تعدادی از عدالت طلبان و جالبه در خیلی از موارد تعدادی از خانومها که از زور گفتن جنس نر به ستوه اومده بودن با هم یک ائتلاف تشکیل میدادن و با یک خشونت حساب شدهی هدفمند آرام دخل اون فرد خاطی رو می آوردن، و در واقع ریچارد رنکهام میگه اهلی شدن بشر فرایندیست که در آن خشونت فعال باعث حذف خشونت واکنشی میشه و برای همین خیلی ادعاش جنجالی شده، خب میگه این خشونت در حالتهای خفیفترش از طریق ایجاد القای شرم، گناه، اخراج و طرد بوده آسترسیزم یادتون هست من یک درس گفتار درست کردم در مورد طرد شدگی، اینجاست که اون به دردتون میخوره، طرد شدگی خیلی دردناکه و میگه افراد از روی یک نوع خشونت فعال افراد خاطی، مزاحم و اونهایی رو که در واقع نظم رو رعایت نمیکردن همسرانشون رو میزدن بچه هاشون رو میزدن، گاز می گرفتن یک نوعی وحشی بودن رو، اول احساس شرم توشون ایجاد می کردن، اگر جواب نداد اخراج و طرد از دسته بود، و بالاخره اون مرحله پایینش میگه اگر اونا هم جواب نداد، اون مظلومان، اون آدم های خیلی ساده، اون آدم های غیر خشن، یک خشونت حساب شده به خرج میدادن و او رو به قتل می رسوندن یک capital punishment بوده که در واقع مثل مجازاته دیگه یعنی تصمیم می گرفتن و میشستن فکر می کردن که خب این دیگه داره اذیت می کنه، باید این رو از بین ببریم و یک نیت مشترک بوده، حالا نیت مشترک جالبه اینجا باز به یه چیز دیگه می رسیم، که من کتابهایی رو هم در اون زمینه معرفی خواهم کرد اینا جالبه مثل همین پازلی که شما اینجا میبینین به هم وصل میشن و اون هم مسئله غیبت و gossip هست، ما با غیبت خیلی بدیم و معتقدیم غیبت خیلی چیز بدیه ولی افرادی مثل رابین دانبار یک اون هم جامع شناس social pyschologist روان شناس اجتماعی معتقدن حالا خوب و بدش به کنار، واقعا چیز بدیه، الآن شما بشر مدرن نباید غیبت کنه، بشینه پشت سر دیگران حرف بد بزنه ولی داستان اینه که غیبت کردن یکی از اولین شاخه های شکلگیری coalitionary proactive aggression بوده یعنی افرادی که اشتهار بد داشتن بدنام بودن بدنامی هم در جهت خشونت و وحشی بودن بودهها یعنی آدمی بوده که مثلا فرض کنید در اون حتی جالبه شیوه های خیلی ملایمتر این خیلی خفیفترش توی بونوبوها هست توی شامپانزهها نیست ها توی بونوبوها هست بونوبوها چی هستن؟ اون حالت اهلی شده ی شامپانزه ها هستن اونایی که پایین رود کنگو زندگی می کنن گفتیم چهرهی کوچکتر دارن به نظر میاد که دندوناشون کوچکتره و اون پرخاشگری واکنشیشون کم شده اولین رگه های coalitionary proactive aggression رو داریم و اونم اینه، بونوبوی مادهای که مثلا میگه یه نر گازش گرفته و بعد مادهها دور هم جمع می شن یه جوری اون نر رو بدنام می کنن یعنی reputationش رو خراب می کنن، حالا اینا زبان به اون صورت ندارن ولی میشه فرض کرد که به نوعی دارن غیبت می کنند دیگه این چقدر بده، این چقدر خشنه خدا نصیب نکنه، خواهر تو چه جور با این کنار میای، من جای تو بودم اصلا اینو تحمل نمی کردم اتفاقاً بونوبوها زبانشون اینو میگن، ولی اتفاقی که میافته بعدا coalitionary proactive aggression پیدا می شه، یه وقت که اون نره خوابه پنج شیشتایی میرن میریزن بالای سرش با سنگ میزنن می کشنش و این جوری اهلی شدنه ادامه پیدا می کنه، حالا می گم این فرایند آیا صحت داشته آیا هوموساپینز سیصد هزار ساله داره این کارو می کنه؟ ادعای ریچارد رنکهام اینه که آره میگه خیلی از اون اسکلتهایی که پیدا شده فسیلهایی که پیدا شده نشون میده که درصد قابل توجهی شاید حدود ده درصد هوموساپینزها توسط هوموساپیانز دیگه کشته شدن، یعنی جای گاز گرفتن شیر و پلنگ و خفه کردن توسط مار بوعا نیست، به نظر می آد با تبر آشولین زدنش و حتی نشون میده که چند جاش رو زدن و او نتونسته دفاع کنه یعنی ظاهرا چند نفر بودن حمله کنندهها، و جالبه شبیه این رو در اون قبایل خیلی به ظاهر ملایم توی آمازون، توی اینوئیتها، توی آب اوریجینها، توی بومیان استرالیا دیدن که خانوم ها آقایون خیلی آروم هستند دیگه گاز نمی گیرند کسی پا گذاشت رو پاشون خشونت واکنشی ندارن ولی اگه یکی پیدا شد که شر بود، آتیش به پا می کرد، اول شروع می کنند غیبتش کردن، بعد شروع می کنند شرم توش القا کردن، بعد شروع می کنن میگن از جمعمون برو بیرون، و اگه باز طرف رو داری کرد یه وقت که خوابه یا داره آب میخوره یا داره غذا میخوره پنج شیش نفری میریزن سرش، دست و پاشو نگه میدارن و خفهش می کنند یا با سنگ میزنن تو سرش و اینجوری در واقع از شر اون راحت می شن، حالا دوستان عزیز اگر شما این رو بپذیرید معنیش اینه که سیستم زیستی coalitionary proactive aggression در انسان تکامل پیدا کرده و ریچارد رنکهام و خیلی از طرفدارانش اینو میگن، میگن درسته ببین انسان جنگ حساب شدهش کم نشده یعنی انسان به صورت حساب شده هنوز حمله می کنه و اون تواناییش خیلی بالاست و حتی اونهایی که ادعای تمدن دارن، تمدنشون در حذف خشونت واکنشیست یعنی تو خیابون اگر مثلا داشتی راه می رفتی اشتباهی مثلا قهوهت نوشابهت ریخت رو کتش شما رو به قتل نمی رسونه ولی اگر حس کرد منافعش داره آسیب می بینه و در واقع در حالتی قرار داره که خطر جدی داره تهدید می شه میشینه فکر می کنه نقشه می ریزه برنامه می ریزه و بعد حساب اون عنصر تهدید کننده رو با یک حالت خیلی آروم و دور از هیجان میرسه. ریچارد رنکهام معتقده تمدن که اومده جلو، خشونت proactive خیلی کم نشده، برای همینه ما شاهد جنگهای خیلی حساب شده هستیم تو این جنگها reactive نیست این نیست شما به طرف فحش دادی اونم عصبانی شده لشکرشو آورده داره حساب می کنه منافعشه حساب می کنه اگر این کار رو نکنه در آینده بایستی مثلا هزینه بیشتری بده و حتی خیلی از مواقع خشم هم توش نمیبینی یک برنامه حساب شدهproactive هست خب این ادعا پس کلی از سیستم شناختی ما رو توضیح می ده و می توانه توضیح بده که در واقع اونایی که می شه گفت reactive aggression دارن دارن مرتب با یک shared intentionality توسط جامعه طرد می شن، اینجا از یه نظریه دیگه هم یاد می کنه که شاید من اینو جداگانه باز باید یه جای دیگه خدمتون ارائه بدم نظریه ونیر هست این نظریه ونیر توسط فرانس دوال ارائه شده، ونیر می دونین یعنی چی؟ یعنی روکش، اینو عکسشو تو اسلاید شصت گذاشتم و روکش که می دونین زیرش میتونه یک چیزهای خیلی بد باشه مثلا شما یه سری آجر و گچ و سیمان داری بعد میای از این کفپوشها، روکش می کنی خیلی هم شیک و شکیل می شه، می گن اونایی که روانشناس هستند اونایی که ذات انسان رو بررسی می کنند، میگن این اهلی شدن، این عدم خشونت، این علاقهمندی به مساوات و عدالت و ایجاد ائتلاف در جهت از بین بردن اشرار، آیا یک پدیدهی روکشی و رو بناییست یا در عمق وجود انسان نفوذ داره، یعنی حتی اگر شما در تمدن هم نباشید اگر شما در قرنطینه هم رشد کرده باشید، به واسطهی ژنتیکتون به واسطهی دی ان ایتون آدمی هستید که عدالت رو دوست دارید از آدمهای زورگو بدتون میاد و اگر دیدین یکی زور میگه چندتای دیگه در مقابلش میایستید، اگر شما به این اعتقاد دارید شما طرفدار نظریه ی ونیر نیستید، فرانس دوال از مخالفان نظریهی ونیره، یعنی معتقده که این چیزی که شما در بشر میبینید، عمق ذاتش رسوخ کرده سطحی نیست، در مقابل افراد دیگری معتقدن نه خیر این مظاهر تمدن که شما ببینید خیلی روبناییست، اگر تقی به توقی بخوره و حاکمیت بپاشه و در واقع فرهنگ متلاشی بشه ذات هوموساپینز معاصر خیلی با نئاندرتال ها و هوموساپینز فرق نداره، اینا معتقدن یه روکش قشنگ هست، حالا شما هم الآن اگر یک انسان خوشفکر هستید یک انسان روشنفکر هستید، اهل مطالعه راجع به فلسفه روانشناسی و ذات بشر هستید، باید فکر کنید که آیا ما با یک ونیر مواجهیم؟ آیا وقتی chaos آشوب حاکم شد، هرج و مرج شد، بشر reactive aggressionش رو میاد ، شروع میکنه به صورت واکنشی حمله کردن گاز گرفتن آسیب زدن به همنوع و اون خلق وحشی خودش رو نشون میده، اون روی وحشیش بالا میاد، به قول اون قدیمیا میگفتن روی سگش بالا میاد یا اینی که نه، فرانس دوال معتقده که صدها هزار سال تکامل باعث شده، اون روی خشن ما، اون روی سگی ما وجود نداشته باشه، پس اگر انسان ها رو بخراشی زیرش زیبایی خواهی دید، زیرش زشتی نخواهی دید، در صورتی که عدهای دیگه میگن نه خیر آنچه که شما میبینید یک روکشه، اونو بتراش ببین اون زیر چه چیزی پیدا خواهد شد، من فکر کنم تفکر در مورد اینها کمک میکنه ما با نهاد بشر بیشتر آشنا بشیم و وقایع اطرافمون رو بیشتر توضیح بدیم، مثلا من از یه چیزی که از ریچارد رنکهام خوشم اومد اینه که آره میتونه توضیح بده تمدن معاصر رو، تمدن معاصر در خشونت proactive کم نمیذاره، یعنی اگر حس کرد شما تهدیدی براش هستید با قوی ترین بمبها شما رو میزنه، ولی خشونت reactive کم شده، راست میگه یعنی با یکی داری قهوه میخوری اگر یه شوخی نابه جا کردی یه حرفی زدی یه جوری حس کردی که بهش خدشه وارد شد با یه ببخشید درست میشه اینجور نیست که قمه بکشه بیفته دنبال شما و این ماهیت میتونه توضیح بده و توضیح میده خیلی از این طفلکی هایی که میبینیم میفتن زندان، میگن نمیدونیم والا چی شد اصلا دست خودمون نبود من آدمیام که، یک ذره به من خیره شد من فکر کردم داره به من توهین میکنه من فکر کردم به مادرم فحش داد در صورتی که اشتباه فهمیدم یا اصلا فحش داد من هم یه دفعه قمه رو برداشم فرو کردم تو حلقش، بعد الآنم پشیمونم، کاش این کارو نمیکردم کاش جلو منو میگرفتن، این نوع reactiveشه، حالا پژوهشها چی هست؟ باز یه ذره پژوهش خدمتتون معرفی کنم که آیا اونجوری که تومازلو، اونجوری که فرانس دوال میگه، این صفات خوب مثل عدالت این صفات اعتبار برام مهمه توی نهاد و کنه ما رسوخ کرده یا اینکه یک ونیر هست؟ یکی از تستهایی که به این منظور خیلی استفاده میشه بازی اولتیماتوم هست، بازی اولتیماتوم رو من در مبحث اعتماد اجتماعی توضیح دادم، این اسلاید ۱۸ش هست، که اگر شما اون مبحث رو به یاد داشته باشید گوش داده باشید به این صورت بود که یک پاداش یا یک وجهی رو میدن به نفر اول، نفر اول مختاره که هر چقدر دلش خواست برای خودش برداره و هر چقدر دلش خواست رو بده به یه نفر دیگه. مثلا شما تصور کنید که به طرف ده پوند میدن، و اون طرف میگه هر ده پوندش مال خودم، هیچی به اون یکی نمیدم، یا اینکه میتونه پنج پوند برای خودش برداره و پنج پوند بده به یه نفر دیگه، یا اینکه هشت پوند برای خودش برداره دو پوند بده به یه نفر دیگه، منتهی قانون بازی اولتیماتوم اینه، اگر نفر دوم پذیرفت هر دو اون وجه رو میگیرن، اگر زد زیر بازی گفت اصلا نمیخوام، قهر میکنم و نمیخورم و نمیخوام و نمیدونم اصلا لج بکنه اونموقع به هر دوشون هیچی نمیرسه، پس اینجاست که اون نفر اول باید یه حواسش باشه که اگه من به این هیچی ندم میتونه کل بازی رو به هم بزنه معمولا گفتم خدمتون که بازی اولتیماتوم یه چیزی بین 20 تا 40 درصد به تعادل میرسه یعنی اون نفر اول 60 درصد رو برای خودش برمیداره 40 درصد رو میده به اون یکی، اگر 20 درصد کمتر داد معمولا اون اتفاق میفته که به قول اون نفر دوم میگه خداوکیلی صرف نمیکنه نمیخوام اصلا همین یه خوردهش رو هم نمیخوام، بازی رو به هم میزنه، خب حالا اینجا باز میگم اقتصاددان ها و روانشناس ها یه چیزی میگن، میگن اگر شما حداقل رو هم پذیرفتی ذهنیت عقلانی داری، rational هستی، چون از هیچی بهتره که چون اگر بزنی زیرش همونم گیرت نمیاد، و در واقع homoeconomicus انسان اقتصادی، انسانیست که حتی اگر یه پوندم داد باز قبول کنه، از هیچی بهتره، یعنی منطقیش ظاهرا اینه حالا این که منطق چی هست؟ اینم باز سواله شما تو همین بازی اولتیماتوم خیلی گفتن به چالش کشیده میشید که اصلا حرکت منطقی چیه؟ ولی لااقل یه عدهای طبق تعریف میگن حرکت اقتصادی یا منطقی اینه که هرچی داد شما بپذیر، از هیچی بهتره ولی یه جا هست که میگن حرکت هیجانی داریم، حرکت لجبازانه داریم، حالا که تو 80 درصد برداشتی و 20 درصد دادی به من، من 20 درصد خودم رو آتیش میزنم که 80 درصده به تو هم نرسه، اینجا درسته شما آتیش زدی به مالت و homoeconomicus نیستی، انسان اقتصادی نیستی، ولی حال طرف مقابلم گرفتی، به عبارت دیگر به خودت آسیب زدی ولی گفتی بذار عدالت اجرا بشه، اینجاست که میگن از انسان rational و economicus به سمت انسان تلافیگر، انسان در واقع انتقام گیر میری، ولی جالبه مایکل تومازلو یا فرانس دوال معتقدن این اتفاقا اخلاقه، یعنی تعریف اخلاق اینه، من بخاطر هر پولی هر کاری نمیکنم، اگه حقمو نگیرم همین مقدارم نمیخوام ولی نمیذارم از حلقوم تو پایین بره و سوال سر اینه، کودکان چگونه عمل خواهند کرد در بازی اولتیماتوم؟ یا حتی بیاییم تومازلویی نگاه کنیم، شامپانزه ها چگونه عمل خواهند کرد؟ حالا سوال سر اینه که آخه اصلا ما چجور میتونیم شامپانزه رو بندازیم تو این بازی، اینو چه شکلی بفهمه، خب اینجاست که در واقع یک ابزارهای خیلی خلاقانهای رو تومازلو درست کرده، مثلا اینجا مقاله هست ببخشید chimpanzees are rational maximizers in an ultimatum game توی ژورنال معتبر science چاپ شده مایکل تومازلو و 2007 هست، ابداع تومازلو اینه که بتونه این بازی اولتیماتوم رو که شما در این اسلاید 61 دیدید و گفتم توضیح بیشترش در اسلاید 18 هست فایل اعتماد اجتماعی هست به این صورته که در واقع میان دو تا میمون، دو تا شامپانزه که یک حصار اونا رو از هم جدا کرده جلوی یه دستگاه میشینن، این دستگاه، این خلاقیت تومازلو در ساختن این بوده، در این دستگاه دو ردیف هست، ردیف بالا، ردیف پایین و در هر ردیف دو جعبه خوراکی هست، داستانش به این صورته که اگر میخوان خوراکیها به این دو تا شامپانزه برسه، یکیشون باید طناب رو بکشه تا نصفه، و بعد اون یکی به کمک یه چوب بقیهی راه رو بکشه جلو، یعنی متوجه شدید؟ اول باید شامپانزه اول باید به کمک طناب یک دوم راه رو بکشه جلو که شامپانزه دوم بتونه به کمک چوب بقیهی راه رو بیاد، حالا شامپانزه اول مختاره که ردیف بالا رو بکشه جلو یا ردیف پایین رو بکشه جلو، منتهی چیدمان خوراکی ها در دو ردیف فرق داره، مثلا در ردیف بالا شما دقت کنید خوراکیها به مساوی تقسیم شدند، در صورتی که در ردیف پایین یه مقدار نامردی تقسیم شدند، هشت به دو تقسیم شده یا میتونه اصلا ده به صفر تقسیم شده باشه، فکر کنم فهمیدید داستان اولتیماتوم رو، یعنی شامپانزه اول انتخاب میکنه میگه ببین اونی که پنج تا اینوره پنج تا اونوره رو من نصف راه میکشم تو هم اون چوبو بنداز بقیهشو بکش، پنج تا به تو میرسه پنج تا به من میرسه و بعد ببینن شامپانزه دوم آیا راضیه این کارو میکنه یا نه؟ یه حالت دیگرش هم اینه که مثلا هشت تا به من میرسه دوتا به تو میرسه و اینا آشکارهها، پشت شیشه هست یعنی شامپانزه میبینه بعد گاهی اوقات میبینی شامپانزه دوم امتناع ممکنه بکنه، بگه نمیخوام عه حالا که اینو انتخاب کردی زرنگی، اونو انتخاب کردی هشت تا به تو برسه دوتا به من برسه، حالا که اینجور شد من بقیه راه رو کمکت نمیکنم، هیچی بهمون نرسه یعنی همون بازیه اولتیماتوم میشه خیلی قشنگ خلاقانه، یعنی میگم این مقالات رو آدم نگاه میکنه حس میکنه بعضی خلاقیاتا هست چون من قبلش داشتم فکر میکردم خب وقعا از یه شامپانزه چه جور میتونی بازی الوتیماتوم اجرا کنی ولی خب این اجرا کرده دیگه خیلی قشنگ، و حالا سؤال اینه که این combinationهای مختلف، این حالتهای مختلف رو بذارن ببینن کدوم شامپانزه کدومشو انتخاب میکنه، حالا ما اینجا دو حالت داریم، یکی اینکه ببینیم شامپانزه یک آیا مساوات و عدالت رو رعایت میکنه؟ یعنی ترجیح میده اونی رو بکشه که برابرتره، مثلا اونی که ده تاش تو سهم خودشه هیچی تو سهم اون یکی نیست، آیا اونم میکشه؟ یا حس میکنه نه دیگه نامردیه من بخوام همهشو بردارم بذار یه مساواتی رو رعایت کنم، اینجا این اسلاید این حالتهای مختلف رو نشون داده، که این شامپانزهی دوم میشه این شامپانزهی اول میشه، شامپانزهی اول هر کدوم از اینا رو چند درصد انتخاب کرده مثلا فرض کن تو ردیف پایین این بوده، پنج تا تو یکی، پنج تا تو یکی، تو ردیف بالا هشت تا تو یکی، دو تا تو یکی، یا حالت دیگه گذاشتن، هشت تا دو تا، دو تا هشت تا، هشت تا دو تا هشت تا دو تا و ده تا صفر، و ببینن شامپانزهی یک وقتی این دوتا گزینه در مقابلشه، گزینهی بالا یا پایین کدوم رو انتخاب می کنه و اینجا درصد مواردیست که شامپانزه ی دو طرد میکنه reject میکنه، میگه نخواستم، حالا که داری نامردی می کنی من هیچ کدومش رو نمیخوام، خودم هیچی گیرم نمیاد به تو هم نرسه، چیزی که تومازلو متوجه شد اینه، شامپانزه ها، اکثریت ببینین پذیرفتن و reject نکردن این درصدی که این تو می بینید درصد طرد کردن هست فقط یه جا به طرز محسوسی بازی رو به هم زدن و بازی نکردن، اونم اونی بوده که دیگه خیلی نامردی بوده، ده تا برسه به شامپانزه اول هیچی نرسه به من حالا که هیچی نیست من برای چی بکشم ولی با این حال نگاه کن، طفلکی 44 درصد موارد reject کرده، یعنی 56 درصد موارد بازم چوبه رو انداخته کشیده جلو که ده تا برسه به اون رفیقش، یعنی نشون میده حتی دیگه در نامردی مطلق، در نابرابری مطلق، نصف شامپانزه ها باز همکاری می کنند و توی ستون های اون ردیف های بالاتر که نگاه میکنی، عملا در بیشتر موارد طرد نکرده یعنی وقتی دوتا بهش دادن، عملا بازم فقط 7 درصد مواقع گفته نمیخوام، وقتی برابر بوده 5 تا 5 تا دادن هیچ وقت طرد نکرده یا وقتی سهم دومیه بیشتر از اولیه بوده، ببینین اینجا دوتا به اون اولیه رسیده 8 تا به این یکی رسیده، همواره پذیرفته، البته شامپانزه اول خیلی کم این گزینه رو انتخاب کرده 13 درصد موارد این کار رو کرده یعنی بالاخره اونم حس کرده منم که هالو نیستم باید یه چیزی به منم برسه دیگه، اون انتخاب اول با اون بوده، کمتر انجام داده، و وقتی بیینید که همیشه هشت تا به خودش میرسیده دوتا به خودش خب با سر این انتخابو میکرده ولی تو 11 درصد موارد اون شامپانزه گفته نمیخوام حالا که اینجوریه من نمیخوام، امتناع میکنه، ولی چیز جالبی که اینجا میبینید اینه که تو اکثریت موارد حتی خیلی نابرابر هم بهش داده باز پذیرفته برای همینه که اسم مقاله رو این گذاشته، که شامپانزهها rational maximizer هستن، یعنی هر چی دادی قبول میکنه، چون معتقده همینم گرفتم خودش غنیمته حالا همینم در واقع یک انگور از شامپانزهی دیگه کندن غنیمته، اینا انگوره معمولا، انگور یا تیکههای موز میذارن، و rational maximizer هستن، پس اون حس عدالت و انتقامگیری در مقابل بیعدالتی ظاهرا تو شامپانزهها شکل نگرفته، برای همینه که میگه یکی از جاهایی که میلنگه اینه که اینها نمیتونن coalitionary proactive aggression داشته باشن، یعنی در مقابل زورگوها نمیایستن چون اصولا زور رو میپذیرند و به همین دلیله که اینا نتونستن به اون فاز تمدن برسن یعنی اگه یکی با قلدری اومده همهی خوراکی ها رو بردشته پنج تا ضعیفترها با هم متحدد نشدن با سنگ برن بزنن تو سرش، فقط این نیست که نمیتونن با هم حرف بزنن، چون میگی باید حرف زدن و توطئه کردن، جالبه نظریه توطئه خیلی جالبه تو اینها، میگه هنوز شامپانزه ها به مرحله توطئه نرسیدن، بونوبوها رگه های خفیفی از توطئه دارن، خانومها علیه مردای زورگو توطئه میکنن آرومن هیچی نمیگن، ولی بهش حمله میکنن، خوب پس دیدیم که در اینجا اون قسمت اول شکل نگرفته و جالبه که یه چیز دیگه هم که هست اینه که ولی با وجود اینی که شامپانزه دوم خیلی اون اخلاقیات proactive رو نداره یک مختصر رگه هایی از عدالت رو توی شامپانزهی اول میبینیم، یعنی اینی که یه بخشیش هم با اون بوده ببین همیشه مثلا وقتی گزینه 8 به 2 نبوده و 2 به 8 بوده یا گزینه مثلا به صورت 8 به 2 یا 5 به 5 بوده باز یه جاهایی انصاف رو رعایت کرده یه جور عذاب وجدان داشته، اومده این 5 به 5 رو انتخاب کرده این نبوده که همیشه با قلدری بیاد 8 به 2 رو انتخاب بکنه و در واقع یک رگههایی از نوعدوستی، همدلی و عدالت توی شامپانزه ها دیده میشه، خب حالا همین مسئله rejection رو که وقتی در واقع تومازلو اومده بررسی کرده، متوجه شده که در واقع اتفاقی که میفته در واقع هست اینه که این ویژگی در انسانها نیست و انسانها معمولا این زورگویی رو نمیپذیرند، کودکان 3-4 ساله به این حس رسیدن که اگه دیدی اوضاع بیریخته داره ظلم میکنه، نپذیر، بازی رو مشابه این طراحی کردن به هم بزن، خب پژوهش های دیگه ای هم هست حالا مشابه اینا هست، شاید من نمیدونم شاید اندازه زیادی توضیح داده باشم، خستهتون کرده باشم، ولی مثلا توی پژوهش یه شیوهی دیگهاش هم هست، مثلا یه در واقع یک مدل دیگهاش رو هم طراحی کردن که این مدل به این صورت هست که فرد آزمایشگر یه دونه ژتون میده به نفر اول به اون شامپانزه اول و شامپانزه اول باید ژتون رو بده به نفر دوم و نفر دوم باید برگردونش به آزمایشگر که اون بتونه نقد بشه، در واقع این ژتون رو بتونه نقدش کنه، اتفاقی که افتاده اینه که خب شامپانزه دوم میتونه ژتون رو نده اگه ببینه این ژتون خیلی فایده نداره و در واقع عملا تبدیل به اون تعداد مناسب خوراکی میشه بزنه زیرش و این کار رو نکنه و اینم باز پژوهش دیگری هست که در اینجا یافتههای اون رو میبینید یه مقدار یافتهها ملایمتر شده معتدلتر شده یعنی جایی که در واقع میشه گفت شامپانزه دوم حس کرده خیلی اجحاف داره بهش میشه درصد بیشتری این رو بهم زده و این دلیلش رو بعضی موقعا این گفتن، گفتن که شامپانزه به این دلیل خوراکی رو در این آزمون هرچی هست میپذیره برای اینکه اون خوراکیه و این ممکنه دیگه بزاقش ترشح شده گرسنهش شده و به این نتیجه رسیده بابا گرسنهمه همون یه دونه انگورم بذار بر داریم، ولی وقتی اینجا ژتون به طرف میدن، یعنی token هست اون ژتون رو نمیتونه بخوره که ژتون رو فهمیده میتونه بعدا بره نقدش کنه تبدیل به خوراکی کنه یه ذره معتدلتر عمل میکنه نشون میده بیشتر میتونه تکانهی خودش رو کنترل بکنه و این حالت یو جی رو که شما میبینید Ultimatum Game هست پاسخ نابرابری که وقتی بهش داده میشه رو بیشتر رد میکنه وقتی که اون طرف اول ژتونی رو داره ارائه میده که همه ش مال خودشه سرسختی بیشتری به خرج خواهد داد، پس آن چه که میبینیم اینه که یه رگه های خیلی خفیفی تو شامپانزه ها هست که اگه دیدی زور میگن علیهش بایست. پژوهش دوم، بازم تومازلو تو این پژوهش کار کرده که در مورد اعتبار و اشتهار هست، هم توی بچهها سنجیده هم توی شامپانزهها، اینم باز مقاله جالبیه، دو هزار و دوازده چاپ شده تو ژورنال PLS plus 1و این کاری که کرده اینه حالا من خلاصهش رو بگم ممکنه خیلی خسته شدید من دارم خیلی از این پژوهش ها توضیح میدم، پژوهش به این صورته که یه بچهای میشینه اینجا، این مورد انسانیشه مورد حیوانیش رو هم داره که مال شامپانزه هاست، در حالت انسانیش اینه، که یک سری در واقع بایستی که چهار تا خونه خالی روی این مقواش هست و ازش میخوان که از روی این برچسبها استیکرهایی که اینجا ریخته شده چهارتا رو جدا کنه و بچینه این تو بذاره یعنی مربع رو از اینجا برداره، شیش ضلعی رو برداره، دایره رو برداره و این قلبه رو برداره و بعد ستاره رو برداره، یعنی این که این رو تکمیل کنه، این یه حالته، منتهی یه حالتی که هست اینه که یه زمانی میبینه که توی این مجموعهای که جلوی او هست در واقع یکی از اینا نیست، یکی از این استیکر ها وجود نداره و توی مجموعه اون کسی که بغل دستش هست وجود داره، حالا سؤال اینه که آیا میره کش بره از اون بغل دستیه؟ یعنی حاضره برداره و مثلا اون بغل دستیه رو مثلا یه بچهی دیگهست اون بچه رو میبرن یه لحظه دورش میکنن به بهانهای خوراکی بهش بدن این آیا میبینه اونجا هست بر میداره استیکر اون بغلی رو برداره و مال خودش رو تکمیل کنه؟ یعنی در واقع دزدی کردن از اون خزانهی بغلی، این یه حالته، یه حالت دوم، اون بغلیه کم داره، آیا این حاضره از مال خودش، یه دونه به اون بده که مجموعه اونم تکمیل بشه؟ چون هر کی مجموعهش تکمیل بشه بهش جایزه میدن مثلا اون پنج تا استیکر رو بتونه اون تو بچسبونه، پس یه حالتش میشه کمک کردن به بغلی، یه حالتش میشه کش رفتن از بغلی، که وقتی خودش اونجا نیست حالا تا اینجای کار خیلی پژوهش مهمی نیست پژوهش زمانی مهمه که بیان مقایسه کنن کش رفتن و کمک کردن رو هنگامی که یه بچه سوم داره اینا رو نگاه میکنه اینجا چی میشه؟ میشه مسالهی اشتهار مسالهی خوشنامی، چیزی که متوجه شدن اینه، این حالت stealing، کش رفتن، این حالت کمک کردن، تو بچه های چهار ساله اگه ببینن کسی نگاه نمیکنه ببینین کمک کردنشون خیلی کم میشه، برای چی کمک کنم به بغل دستی؟ و برعکس وقتی کسی نگاه نمی کنه این رنگ روشن این خاکستری روشن که شما در اینجا دارید میبینید زمانیه که کسی نگاه نمی کنه اون unobserved یعنی تنها هست، وقتی تنها هست ببینید خیلی بیشتر کش میره تا زمانی که حس کنه یکی داره نگاش می کنه، و اینی که داره نگاش می کنه رو آدم بزرگ نذاشتن چون آدم بزرگ ممکنه شما فرض کنین خب این میترسه از اون بزرگه حساب میبره، یه بچهی دیگهست اونم داره بازی می کنه یعنی وقتی تنها هستی امکان کش رفتن از بغل دستی ببین بچه سومه ها نه دوم، اون دومیه رو بردن یه جایی دیگه یعنی اون نیست که صاحب کالا باشه اعتراض کنه، وسایلش اونجا خالی ریخته، بردن خوراکی بدن، مثلا رفته دستشویی، در صورتی که اون بچه جزء آزمایش نیست بچهی اول جزء آزمایشه، اینی که اینجا شما میبینید در واقع یکیشون داره آزمایش میشه، اون یکی بچه فقط برای این هست که اون بازی شلوغ شده باشه، دیده وقتی که سومیه وجود نداره و هیچکس نیست دزدی کردن از استیکرای بغلی، اینجا 25 درصد بوده، شده در مقایسه با 5 درصد، یعنی وقتی یکی داره نگاهت میکنه شما 5 برابر کمتر خلاف میکنی و کمک کردن رو نگاه کنی وقتی یکی داره نگاهت میکنه 30 درصد کمک کرده اینجا 10 درصد یعنی 3 برابر بیشتر کمک میکنی وقتی یکی نگاهت میکنه، فرض تومازلو اینه، که برای کودک انسان، اینی که دیگران فکر کنن آدم خوبیم و دزد نیستم مهمه، این میشه تکامل در واقع reputation تکامل اشتهار، تکامل خوشنامی و معتقده این یک سنگ خیلی بزرگ تو بشر بوده یعنی آدم ها براشون مهمه که دیگران راجع به من چی فکر میکنن، همین آزمون رو اومده تو شامپانزه ها انجام داده، منتهی خب دیزاین شامپانزه ها، طراحی شامپانزه ها متفاوته، یه حالت هست که اگر شامپانزه طناب رو بکشه، خوراکی به خودش میرسه و به اون طرف مقابل هیچی نمیرسه یعنی عملا سهم اون رو میدزده، یه حالت دیگه هست که اگر طناب رو بکشه خوراکی به اون شامپانزه میرسه، یعنی بهش کمک میشه، ببینید اگر طناب رو این قسمت طناب رو بکشه دریچه میره بالا میفته تو دامان این، در صورتی که اگه این دریچه رو بکشه این خوراکی میفته زمین میفته به دامان این، یعنی در اصل اینجا داره خوراکی رو همهشو برای خودش بر میداره اینجا میشه انتخاب خودخواهانه، انتخاب selfish، اینجا میشه انتخاب کمک به هم نوع، یعنی در وقعی یاری رساندن و میشه دو حالت اینو گذاشت، شامپانزهی سومی باشه که این رو نگاه بکنه یا نکنه، چیزی که تمازلو متوجه شده اینه ببینید دو حالت Observed و Unobserved اینی که ناظر سوم وجود داشته باشه یا نداشته باشه هیچ فرق عمده و معنی داری ایجاد نکرده، یعنی شامپانزهها ککشون نمیگزه که دیگران راجع بهشون چی فکر کنن، فکر کنن آدم خوبیه یا آدم بدیه، اصلا براشون مهم نیست ولی یک جهش جالب تکاملی صورت گرفته که برای انسانها حتی در سه چهار سالگی مهم میشه و این اساس شکلگیری تمدن رو تشکیل میده ، خب اینجا ریچارد رنکهام به کارهای تمازلو اشاره داشته من گفتم اون Becoming human رو امیدوارم انشالله در آینده برای شما معرفی کنم، کتابیست واقعا خواندنی، اونم یک کتاب همچین text book هست، یعنی در مورد تکامل شناخت در انسان در کودکی و همچنین در رده انسان از چند صد هزار سال پیش. پس تا اینجای کار رنکهام به این اتکا میکنه، میگه انسان چون میتونه ائتلاف تشکیل بده، انسان چون نگران حرف دیگرانه، انسان چون اعتبار و اشتهارش مهمه و در عین حال این همکاری رو میتونه بکنه، این فرض رو داره که خوشنام ها، بدنام ها رو از بین بردن، اخراجشون کردن، کتکشون زدن، یا این که نهایتا حتی اونها رو اعدام کردن، به قتل رسوندن و او معتقده که در طی تاریخ تمدن بشر، حذف کردن آدم های ناباب، آدمهایی که خشونت داشتن، آدم هایی که اذیت میکردن، یکی از روش های در واقع اهلی شدن انسان بوده و بعدش میاد یه سری حکایت های جالب ارائه میده که چقدر انسان ها با وجود اینی که خشونت واکنشیشون کم شده بوده، خشونت کنشیشون زیاد مونده و حتی زیادتر شده، مثال هایی میزنه از تاریخ بشر، میگه شما نگاه کنید سر هر چیز کوچیکی میزدن یکی دیگر رو میکشتن، منتهی این کشتن سر عصبانیت نبوده، با هم ائتلاف تشکیل میدادن، شورا تشکیل میدادن، میشستن حرف میزدن و میگفتن که اینو باید حذفش کنیم و یک لیست بلند بالایی رو ارائه میده که به نظر من خوندنش خالی از لطف نیست مثلا اگر گفته بر اساس کد حامورابی در واقع در بابل و آسور قدیم، ببخشید سومر، سومری ها اگر شما توی آبجو غل و غش میکردی بقیه جمع میشدن و اون آبجو فروش غل و غش کن رو میکشتن یا در روم باستان اگر خانمی کلید گنجه یا انبار شراب همسرش رو بدون اجازه او برمیداشته بقیه او رو به مرگ محکوم میکردن این خیلی ترسناکه یعنی دست به کمد شراب شوهرش میزده و بدون اجازه او این کار رو میکرده میتونستن بکشنش، جزء قوانین بوده در روم باستان، یعنی انقدر شراب محترم بوده شراب مثلا اینجوری بود مرد از سرکار اومده میخواد مشروب بخوره میگه کلیدش کو؟ خانمش برداشته، میتونسته اونجا بزنه بکشه و از مجازات رها باشه، یعنی میبینی که چقدر بشر به صورت خشن این نوع خشونت proactive، خشونت کنشی رو جا انداخته. حتی کیس البته نمیتونم بگم بامزه، طفلکی جونش رو از دست داده، کیس جالب شاید بشه بگیم حالا نمیدونم چه اسمی براش بذارم که بد نباشه، جرج اسپنسر رو نام میبره که یک مخلوطی از جهالت، قساوت، سنگدلی کنشی سختگیری بشره، جرج اسپنر ساکن نیو هیون بوده، اون شهری که توش دانشگاه ییل هست، میگن مرکز تمدن و اندیشهی آمریکای جدید هست، دانشگاه ییل همون زمان بوده، جرج اسپنسر در ۱۶۴۲ به اعدام محکوم میشه، و ببینید عمق جهالت و سنگدلی و قساوت غیر واکنشی چی هست؟ جرج اسپنسر یک فرد فقیر یک چشم بوده و بعد بعدا یکی از روستایی ها خوکش یه دونه بچه خوکی به دنیا میاره که اونم یک چشم بوده شبیه جرج اسپنسر بوده و اونجا غیبت میکنن، میبینی گفتم غیبت یه جایی هم ضد خودش عمل میکنه، غیبت میکنن که این جرج اسپنسر چون مجرده و چهرهش کریهه و هیچ پارتنر جنسی نداره این نکنه رفته با این خوک جفتگیری کرده، با این خوک رابطه جنسی برقرار کرده و این بچه خوکچههه این پیگلته که یه چشم داره این مال فرزند ایناست. ببین اولا جهالت کجا؟ آخه از آمیزش انسان با خوک که خوکچه به دنیا نمیاد، ثانیا این یه چشمی حالا تصادف کرده سنگ خورده چشمش کور شده، به فرزندش چرا باید منتقل شه؟ ولی در هر حال یه عده جمع میشن شعار میکنن که آخه نمیشه که، این کار خیلی شنیعه کسی با خوک نزدیکی بکنه و بعد تازه یه بچهی ناقصالخلقه به دنیا بیاره، اون بچه خوکه رو میبرن دادگاه و جمع میشن و بعد به جرج اسپنسر میگن اعتراف کن که از بار گناهات کم بشه، اعتراف کن که مشمول شفقت و رحم قرار بگیری، اینم گول میخوره منظورشون از شفقت و رحم، رحم خداوند بوده نه اون گروه خشمگین و اینم اعتراف میکنه آره من با این خوک نزدیکی کردم و بعد محکوم به ادعا میشه و تو سال ۱۶۴۲ اعدامش میکنن در این شهر، و جالبه که اون خوکه رو هم گردنشو میزنن، اون خوک ماده که تو در واقع زنا کردی با یکی، بعد میگم این رو به عنوان کیس ریچارد رنکهام مطرح میکنه، میگه تمدن بشر از یه طرف تلاش جدی کرده که خشونت reactive رو کم بکنه، این شده اهلی شدن، ولی این در ازای قساوت حساب شده به صورت proactive بوده که دست به گنجهی همسرت زدی شراب همسرت زدی، یا اینی که متهم شدی با خوک نزدیکی کردی، به همین بهانهها میتونستن شما رو بکشن و در واقع ادعای ریچارد رنکهام اون بند آخرش هست که خیلی جنجالیه، میگه سیستم شناختی ما از نظر هوش، حافظه، چرخش فضایی اجسام، خیلی با نئاندرتال ها فرق نداشته چ، سیصد هزار سال پیش این فرایند اتفاق میفته افراد بشر شروع میکنن از راه یک خشونت proactive اون یکی ها رو حذف کردن، خشونت پرو اکتیو مونده و هنوز در جوامع هست، هنوز میبینی دادگاه ها با خیلی قاطعیت تمام، افرادی رو که حس میکنند reactive violance دارند خشونت کنشی دارن رو حذف میکنند و در واقع آنچه که بشر رو به این مراحل تمدن رسونده این چند بندیست که ریچارد رنکهام مطرح میکنه. خب دوستان عزیز من فکر کنم این کتاب جای تامل داره، من کتاب رو جدی میگیرم، از این کتاب های زرد نیست، رنکهامم یکی از غول های روانشناسی و تکامل ذهن هست، آیا این حرفهاش درسته؟ آیا ما تغییر ژنتیکی داشتیم؟ این کاهش ۱۵ درصدی مغز هوموساپینز رو چجوری توضیح میدی؟ این نحیف شدن جثهی هوموساپینز رو چجور توضیح میدی؟ من در کتاب های دیگهای که معرفی خواهم کرد این رو خواهم گفت که بشر نسبت به سیصد هزار سال پیش خیلی نحیف شده، اون نئاندرتال ها یا هوموساپینز هایی که اون زمان بودن خیلی قلچماق بودن همچین قوی بودن ما عضلاتمون تحلیل رفته، اونقدر قوی نیستیم شما یه دستی نمیتونی بارفیکس بری خیلی خیلی سخته درصد اونایی که بتونن یه دستی بارفیکس برن، در صورتی که شامپانزه، بونوبو راحت خودشو یه دستی آویزون میکنه و دو سه تا دیگهم بهش اضافه میشن قشنگ واسه خودش از این طناب به اون طناب میره، یعنی خیلی عضلانی و قوی هست، آیا این چهرهی بشر انقدر کودکانه شده پوزه نداره دندونهاش ریز شده، نیشش کوچیک شده لازمهی تحول ذهنش بوده یا اینها نه تصادفیه انسان اهلی شده چون فرهنگ برش حاکم شده، حالا چون غذای پختهم میخورده و با ابزار شکار میکرده دیگه عضلاتش تحلیل رفته. یه مقدار قضاوت رو به خود شما میذارم ولی دست کم نگیرید این نوع کتابها، لااقل در تمدن معاصر، خیلی چالشی هستن چون تبعات دارن مثلا اگر بپذیریم که انسانها بیولوژیک اهلی شدن، خیلیا میگن که خب خوبه خدا رو شکر یعنی اگر شیرازهی دولتها هم بپاشه، قحطی هم بیاد یه چیزی مثل این کرونا بیاد همه جا قحطی بشه باز مردم نمیریزن همدیگه رو تیکه پاره کنن، بالاخره سیصد هزار سال ژنشون تغییر کرده، ولی یه عده دیگه میگن نخیر اگر همینی که نظم حاکم بپاشه شما اون روی توحش انسان بالا خواهد اومد، آیا ما واقعا انسان وحشی داریم یا نه؟ آیا هوموساپینز فروس هنوز در بین ما زندگی میکنه؟ آیا هنوز عدهای هستن که تقی به توقی بخوره سر بقیه رو خواهند برید و رحم نخواهند کرد؟ البته، ما تو مباحث دیگهای مفتکران دیگهای میگن ممکنه باشه و اون خشونت باز از ذات برنمیخیزه، ممکنه از دینامیک اجتماعی برخیزه یعنی شما خیلی به فکر دی ان ای و ژنتیک انسانها نباش، لااقل روانپزشکی معاصر بخشیش، اون بخشی که در کتاب kaplan و sadock’s منعکسه در بنیان گزاری دی اس ام منعکسه باورش بر اینه که بخش زیادی از رفتارهای ما ریشه در بیولوژی و ژنتیک ما دارن، و افرادی که میبینی خشونت غیرقابل کنترل دارن، میبینی به دنبال این هستن ژنش رو پیدا کنن به دنبال این هستن اون عامل رو پیدا بکنن. آیا این یک تلاش عبث و بیهودهست یا اینکه درست میگن؟ اگر شما ریچارد رنکهامی نگاه کنید یک تلاش مشروعه، میگه اونایی که از این فرایند اهلی شدن جا موندن، مهاجرت سلولها در ستیغ عصبی خوب صورت نگرفته، اینا همونایی هستن که تو خیابون چاقو میکشن حمله میکنن، بری عکس جمجمه شونم بگیری یه ذره پهنتر از بقیه ست، و نشانههای اهلی شدن توشون کمتره، ولی لااقل ما این رو میدونیم که ما لکههای سفید تو اندامهامون نداریم یا پیشانی سفید نداریم و اگرم داشتیم لزوما آدمهای ملایمتری نمیبودن. ولی در هر حال فکر میکنم کتابیست چالشی من شخصا معتقدم یکی از خطاهای رنکهام اینه که عنصر یادگیری، فشار جمعی، دینامیک جمعی، اون مقولهی obediance، اطاعت از دیگران رو کمرنگ دیده و در واقع باورش بر اینه که خیلی از اینها تو بیولوژی ما هست، خب ببینید اون انسانهای اولیه اون قبایل اولیه هوموساپینز، لااقل تا چند هزار سال پیش سلسله مراتب نداشته، hierarchy نبوده، یعنی این نبوده که یکی فرمانده باشه به همه دستور بده، ولی لااقل بعد از اهلی شدن بعد از ببخشید کشاورزی، بعد از زندگی به صورت مستقر، نه به صورت اون قبایل سرگردان hunter gatherer، شما شاهد شکلگیری حاکمیت هستی، و در واقع حاکمیت که شکل میگیره، hierarchy، سلسله مراتب رو با خودش میاره و این خیلی از بازیها رو به هم میزنه. توی شامپانزهها ما سلسله مراتب داریم، اصطلاحا میگن نرهای آلفا، ولی ادعایی که وجود داره اینه که انسانها دیگه آلفا محور نبودن از هموموساپنیز ساپینز سیصد هزار سال پیش به اینور یه جوری hierarchy پاشیده، این ائتلاف جای آن را گرفته، و عدهای میگن آیا این ائتلاف مظلومین، خود ممکنه تبدیل به یک hierarchy خشن بشه؟ اینا همهش سوالات فلسفی، میشه گفت سیاسی، اجتماعی هست که من الآن جوابی براش ندارم ولی یک راه درک اونها اینه که آدم مطالعه بکنه و این تئوریها رو ببینه. یک کتاب دیگهای که یک مقدار تمازلویی به قضیه نگاه میکنه من در فایلهای بعدی اون رو امیدوارم معرفی بکنم اینم کتاب خوندنیست پیش پیش معرفیش کنم، Survival of the Friendliest، در واقع بقای دوستانهترینها، این نوشتهی برایان هر هست، برایان هر شاگرد تومازلو بوده و به نوعی این هم بخشی از نظریات رنکهام و تومازلو رو بیان میکنه، که میگه اونچه که باعث بقا و توسعهی انسانیت شده این حس دوستانه بودنشه، انسان گردن کلفت خشن دندون نیش قوی آلفا، باعث تمدن نشده، انسان coalition، انسان ائتلافگر باعث شده و وقتی انسانها ولو اینکه ضعیف بودن، عضلانی نبودن، با هم ائتلاف تشکیل دادن، اینا تونستن تمدن رو بسازن. Survival of the Friendliest پس این رو در یکی از هفتههای بعد خدمتتون معرفی خواهم کرد، امیدوارم خسته نشده باشید توصیه میکنم کتاب ریچارد رنکهام رو بخونید، کتاب روانیست و توش مثالهای شیرین زیاد داره من حالا چندتاشو تونستم براتون بگم از اون سرنوشت جرج اسپنسر درمانده تا مثالهای دیگهای که داره و امیدوارم در فایلهای بعدی به نوعی باز روشنتر بشه مطلب و مطلب رو تکمیل کنم، فعلا این معرفی این کتاب رو اینجا به انتها میرسونم. خدانگهدار.