شماره 188: کتابِ قبل از اینکه بفهمی

پادکست دکتر مکری. نوشته: جان بارگ
شهریور 1399
قسمت پنجم

شماره 188: کتابِ قبل از اینکه بفهمی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 188: کتابِ قبل از اینکه بفهمی
Loading
/

متن پادکست

گر موافق هستید مبحث پنجم یا بخش پنجم از بررسی کتاب ‘before you know it” “قبل از اینکه بفهمی” نوشته “John Bargh” رو دنبال کنیم. اگر یادتون باشه توی مباحث قبلی اشاره کردیم که “John Bargh” در این کتاب آزمایشات متعددی رو ارائه می‌ده که در جریان اونها افراد بدون اینکه خودشون بدونند و آگاه باشند، تحت تأثیر محرک‌های محیطی قرار می‌گیرند و این روی تصمیمات، هیجان‌ها و باورهای اونها به صورت پنهان اثر می‌گذاره. در ادامه کتاب، باز هم موارد دیگری رو در این راستا معرفی می‌کنه که دونستن اونها خالی از لطف نیست و یک اشاره خیلی مهمی می‌کنه، و اون نداشتن آگاهی و بصیرت از نتایج این تأثیرات هستند. یعنی افراد خودشون حواسشون نیست که چرا بعضی انتخاب‌ها رو انجام می‌دن، چرا بعضی از گزینه‌ها رو ترجیح می‌دن و در واقع آنچه در گزینه‌ها و تصمیمات اونها نهفته، پیامها یا زمینه‌سازی‌ها یا اصطلاح “prime”، “prime”های پنهانی است. حتی برای توجیه رفتار خودشون به داستان‌سرایی روی میارن. یعنی چیزهایی رو می‌گن که صحت نداره. یک آزمایش جالب دیگه، “in Acquired self-knowledge formation as result of automatic behavior” که می‌شه “آگاهی نادرست و غیر دقیق از خود در نتیجه رفتار اتوماتیک” این هم جزء مقالاتی است که زیاد به اون اشاره شده و “Timothy Wilson” در واقع پژوهشگر مشهور در حوزه ناخودآگاه، جزء نویسنده‌های اون هست. در این پژوهش چه کار کردند؟ یک پژوهش خواندنی هست و چند بخش داره و من یکی از بخش‌هاش رو خدمتتون می‌گم در ژورنال “experimental social psychology” در سال 2010 چاپ شده. در این پژوهش این کار رو می‌کنند که میان افراد رو در ابتدا “prime” می‌کنند. یعنی زمینه‌سازی می‌کنند با مباحث “عشقی”، “عاطفی” و تا حدی “جنسی”. یعنی یک داستانی رو می‌نویسند که در اون داستان، دو نفر در محل عمومی، یک کافه یا پارک با هم آشنا شدند و با همدیگه یک مقداری صحبت کردند و داستان دوگونه تموم می‌شه. در یک جای دیگه افراد از هم خداحافظی می‌کنند و در حالت مداخله، افراد پیشنهاد می‌دن که به آپارتمان هم برن و با هم مصاحبت داشته باشند. یعنی یک تم محتوای جنسی رو توی اون برجسته می‌کنند که البته لازم به ذکره که این دو نفر از جنس مخالف بودند. پس در یک گروه ما زمینه‌سازی جنسی داریم و در یک گروه ما زمینه‌سازی جنسی نداریم. بعد چه چیزی رو سؤال می‌کنند؟ از افراد می‌پرسند که شما می‌خوای یک مدرس انتخاب کنی، و البته گفتم طبق روال معمول این پژوهش‌ها به افراد نمی‌گن که اساس پژوهش، زمینه‌سازی برانگیختن حس عاطفی و جنسی شماست. اینها می‌گن چند تا آزمون و پژوهشه که ما جداگانه داریم دنبال می‌کنیم و می‌خوایم نظر شما رو در هر مورد بدونیم. در قسمت اول، در مورد اون داستان عشقی، عاطفی و جنسی باید یک مقدار نظر بدن و در قسمت دوم، می‌گن ما دو مدرس داریم. “Jason” و “Jessica” که باز این عکسها رو من خودم انتخاب کردم. “Jason” و “Jessica” هرکدومون یک مبحث رو درس می‌دن. مثلاً “Jason” مسئله‌ای رو که درس می‌ده، “توانایی تمرکز و مطالعه هدفمند” هست و “Jessica” مطالب مربوط به سلامت بدن، بهداشت و مسائلی مثل کاهش وزن، خواب و سلامت قلبی و عروقی رو درس می‌ده. در عده‌ی دیگه برعکس این رو گفتند. یعنی “Jessica” که اون خانمه هست، مطالب مربوط به یادگیری، مطالعه مؤثر بر دقت رو می‌گه و “Jason” که مرد هست، مطالب مربوط به پزشکی رو می‌گه. و بعد از افراد می‌خوان که شما کدام مبحث رو ترجیح می‌دید؟ یعنی دوست دارید در کدوم کورس شرکت کنی و اطلاعات خودت رو افزایش بدی؟ نکته جالبی که احتمالاً شما حدس زدید، اونهایی که اون زمینه‌سازی عشقی، عاطفی و جنسی رو داشتند، بیشتر ترجیح می‌دن که مدرس از جنس مخالف باشه. یعنی نوعی اون طرحواره‌ها یا هیجانات عشقی و عاطفی اونها برانگیخته شده. منتها نکته جالبی که هست اینه که خدمتتون گفتم که به صورت یک حالت چهارگانه داریم. یک حالتی هست که “Jason” مطالب بهداشتی درس می‌ده و “Jessica” مطالب مربوط به یادگیری و تمرکز رو یاد می‌ده و دو حالت دیگه برعکس این هست. وقتی که افراد میان مدرس جنس مخالف رو ترجیح می‌دن به دلیل اون “prime” شدن، اون دلیلی که توی ذهنشون اون تم یا محتوای جنسی رو کاشتن، بعد ازشون سؤال می‌شه که چرا انتخاب کردی؟ نمی‌گن و به این قضیه بصیرت و وقوف و آگاهی ندارند که من از مدرس جنس مخالف خوشم میومد، بلکه شروع به داستان‌سرایی می‌کنند که من در زمینه یادگیری و تمرکز نیاز به مطالعه دارم و یا من مسائل بهداشتی دارم. یعنی در واقع می‌شه گفت به صورت آزمایشگاهی اومدند مکانیسم‌های دفاعی رو در افراد برانگیخته کردند و حالا ممکنه شما بگین که این ایراد داره و شاید افراد خجالت کشیدند که تم واقعی‌شون رو بگن و نگن که من دچار یک نوع برانیگختگی شدم و ترجیح دادم مدرس من از جنس مخالف باشه، بلکه به دروغ این حس رو کردم که من علاقه‌مندم یا نیازمندم در زمینه مهارتهای مطالعه مطالبی رو کسب کنم. این دیگه تفسیرش با خود شماست، ولی واضحاً نشون می‌ده که آنچه ما به صورت کلاسیک و قدیمی بهش می‌گفتیم “مکانیسم‌های دفاعی”، “مقوله دلیل‌تراشی”، “مقوله انکار” به صورت آزمایشگاهی در افراد قابل اجراست. یا فکر می‌کنم در همین راستا شما مطالعه مشهور “Dutton” و “Aron” در زمینه “پل Capilano” رو خدمتون ارائه دادم. این رو به صورت مجزا در قالب یک فایل 15 دقیقه‌ای در مبحث پژوهش‌های ماندگار شما می‌تونید در اینستاگرام و تلگرام دنبال کنید. پس اشاره کنید که من به اون نپردازم. در کتاب “John Bargh” به این هم اشاره شده و این هم به عنوان یک سند دیگه آورده شده و شما می‌دونید که در این مطالعه، اون برانگیختگی که افراد به واسطه ترس و اضطراب از این پل مرتفع “Capilano” تجربه می‌کردند، اون رو منتقل می‌کردند به روی احساس‌های عاطفی و جنسی به اون پرسشگر و تعداد افرادی که از روی این پل رد شده بودند و به اون پاسخ تلفن اون پرسشگر جنس مخالف پاسخ دادند، به طرز معنی‌داری بیشتر بود. باز مطالعه دیگری رو من خدمتتون به صورت جداگانه معرفی کردم. مطالعه “Cantor”، “Zillmann” و “Bryant” درباره “انتقال برانگیختگی”. این هم مطالعه سال 1975 هست که “Dolf Zillmann” انجام داده بود و اگر خاطرتون باشه، توی این هم جداگانه اشاره کردم که افرادی که دوچرخه زده بودند و اون برانگیختگی ناشی از فعالیت ورزشی دوچرخه داشتند رو به غلط منتسب کردند به جذاب بودن و در عین حال “Erotic” و جنسی بودن اون کلیپی که از فیلم “دختر موتوسوار” براشون پخش کردند. پس می‌بینید که انتقال رو ما داریم. این رو جداگانه می‌تونید در اینستاگرام مطالعه کنید. باز پژوهش دیگه‌ای رو نام می‌بره. اینها پژوهش‌هایی هست که در یک راستا هستند. همون مسئله “خطای انتساب” “miss attribution” رو برجسته می‌کنند که در واقع اساس صحبتها اینه که می‌گه اگر ما انسان‌ها رو “prime” کنیم. باز می‌گم برای این لغت “prime” ما دچار اشکالیم. بگیم “زمینه‌سازی کنیم”، زمینه‌سازی کنیم برای فعال شدن برخی باورها یا طرحواره‌ها، تصمیمات و قضاوت‌های افراد تغییر می‌کنن، ولی در بسیاری از موارد، افراد به منشأ ناخودآگاه اون تحریکات آشنایی و وقوف و بصیرت ندارند. به همین دلیل به غلط اون رو به امور دیگه نسبت می‌دن. این نسبت غلط رو ما بهش می‌گیم “miss attribution” و اگر خاطرتون باشه، گفتم که “Dolf Zillmann” یکی از تئوریسین‌های قضیه “miss attribution” یا “خطای انتساب” هست. باز مقاله دیگه‌ای رو که جزء مقالات مشهور هست، “John Bargh” در کتاب خودش به عنوان صنعت آورده. مقاله مشهور “Norman Schwartz” این مقاله هم مال 1983 هست “mood miss attribution an judgments avelbing” یعنی “خلق، خطای انتساب و قضاوت درباره احساس شادابی و شادکامی”. توی این مقاله چه کار کرده؟ این هم پدیده جالبیه! “John Bargh” می‌گه این مقاله زمانی که انجام گرفت، همون زمانی بود که شما “ID Caller” ندارید. می‌دونید که تلفن‌ها شماره نمی‌انداختند و به تعدادی از داوطلبان زنگ می‌زدند و می‌گفتند ما می‌خوایم در مورد خُلق شما و اینکه الان روحیه‌تون چه جوریه، سؤال کنیم. و به تعدادی افراد در شهر “Chicago” زنگ زدند که می‌خوایم خلق‌تون رو محک بزنیم و ببینیم الان میزان شادابی شما چقدر هست و شما روی یک محور نمره بده. مثلاً از صفر تا ده. و نکته‌ی دیگه‌ای که هست اینه که اون افراد از همون شهر زنگ می‌زدند و از شهر دیگه‌ای نبودند، ولی پشت تلفن ادعا کردند که ما از شهر دیگه‌ای داریم زنگ می‌زنیم. به همین دلیل خودشون رو از یک شهر دور معرفی کردند که از وضعیت هوا اطلاع نداشتند. منتها سه حالت مختلف بود. یکی اینکه مستقیماً در مورد “خُلق” پرسیدند، بدون اینکه در مورد آب و هوا صحبت کنند. این می‌شه “بدون زمینه‌سازی”. یک حالت دیگه داشتند به نام “زمینه‌سازی مستقیم”. یعنی قبل از اینکه سؤال کنند دوست عزیز الان حالت چطوره؟ الان خُلقت چطوره؟ گفتند “ما داریم از یک شهر دیگه زنگ می‌زنیم. الان هوای اونجا چه طوره؟ می‌تونی از وضعیت هوای اونجا اعلام کنی؟ و ما می‌خوایم راجع به تأثیر آب و هوا بر خُلق شما سؤال کنیم.” گفتند هوا چطوره و می‌خوایم پژوهش کنیم که ببینیم وقتی هوا بارانیه و یا آفتابیه، خُلق شما چه تفاوتی داره؟ این می‌شه “زمینه‌سازی مستقیم”. یعنی آب و هوا رو مطرح کردند و در عین حال اشاره کردند که می‌خوان ببینند نقش آب و هوا در خُلق شما چی هست. یک حالت سوم داشتند “زمینه‌سازی غیر مستقیم” یعنی زنگ زدند و گفتند ما از شهر دیگه داریم زنگ می‌زنیم. هوا چه جوریه اونجا؟ آفتابیه یا بارونی؟ و بعد پرسیدند که خُلقت چه طوره؟ یعنی اشاره‌ای نکردند که ما به دنبال جستجوی همبستگی آب و هوا با خُلق شما هستیم. این مقاله اهمیت داره. و طبیعی است که در دو حالت مختلف به افراد زنگ زدند. در دو روز مختلف. روز آفتابی و روز بارانی. وقتی که به افراد زمینه‌سازی مستقیم کردند، یعنی افراد رو نسبت به آب و هوا هشیار و آگاه کردند و در عین حال اشاره کردند که به دنبال یافتن تأثیر آب و هوا بر خُلق هستیم، نمره‌ای که افراد در اون لحظه، چه در روز بارانی و چه در روز آفتابی دادند، خیلی با هم فرق نداشت. 79/7 در مقابل 93/6. هنگامی که زمینه‌سازی غیر مستقیم کردند، یعنی به افراد یادآوری کردند که راستی هوا چطوره؟ و طرف آگاه شد که امروز هوا آفتابیه یا امروز هوا بارانیه، یعنی به این قضیه دقت نکرده بود، باز تفاوت خُلقشون خیلی کمه. در چه حالتی تفاوت زیاد بود؟ زمانی که اصلاً به مسئله‌ی آب و هوا اشاره نکردند. یک مقدار این پژوهش رو باید روش تأمل کنید. یعنی وقتی اصلاً هیچ صحبتی از آب و هوا نکردند، چه به اینی که ما دنبال رابطه اون با خلق شما هستیم و چه به اینی که راستی هوا چطوره؟ بیشترین تفاوت رو افراد قائل شدند. روز آفتابی 43/7 گفتند از نظر شادابی و روز بارانی 5. تفسیر این چیه؟ این یک تفسیر خیلی مهم داره. می‌گه وقتی انسان‌ها حواسشون هست که هوای بیرون آفتابیه، پس در اون صورت به خُلق و احساسشون وقوف پیدا می‌کنند و به غلط به درون خودشون نسبت نمی‌دهند. یعنی حواسشون هست و اون رو در محاسبات خودشون اعمال می‌کنند. ولی وقتی حواسشون نیست، تحت تأثیر آفتاب و یا باران، خُلقشون بالا و یا پایین می‌ره، ولی چون حواسشون نیست، این خطا رو احساس نمی‌کنند. این بسیار اهمیت داره. شبیه این پژوهش به کرات تکرار شده و در نظریه خُلق، اضطراب و افسردگی بسیار مؤثره. یعنی اگر شما بتوانید دلیلی برای خُلق شاد یا منفی خود پیدا کنی، به مقدار زیادی اون رو اصلاح خواهی کرد. ببینید در دو حالت زمینه‌سازی مستقیم و زمینه‌سازی غیر مستقیم، اینها اصلاح شدند و خیلی به هم شبیهند. ولی در حالت بدون زمینه‌سازی، چون طرف هیچ ایده‌ای نداشته که من چرا امروز غمگینم و حواسش نبوده که این غمگینی مال بارندگی بیرونه، چون این رو پیش‌فرض گرفته بود که برخلاف کشور ما، کشور ما یک کشور آفتابیه و مردم خیلی ممکنه از باران استقبال کنند و وقتی بارون میاد خلقشون خوب باشه، ولی این بررسی رو کرده بودند که اکثریت مردم توی “Chicago” که بیشتر هوا سرد هست، روزهای آفتابی رو ترجیح می‌دن و توی اون روزها باید حالشون خوب باشه. علت خوب بودن حالشون رو متوجه نشدند و به همین دلیل در انجام دادن امتیاز دادن به خُلقشون، این قدر تفاوت فاحش بود. حالا چرا می‌گم این اهمیت داره؟ این مطالعه مال 1383 هست. حدود 20 سال مطالعات متعددی شبیه این توی روانشناسی صورت گرفت که مثلاً شما الان حوصله نداری، اگر علتی برای بی‌حوصلگی خودت پیدا نکنی، اون رو به حالات درونی خودت نسبت می‌دی و احساس افسردگی خواهی کرد. ولی اگر بتوانی علتی برای بی‌حوصلگی خودت در بیرون پیدا کنی، اون رو به اون نسبت داده و در واقع خُلق درونی خودت رو افسرده نخواهی گفت. مثال بزنم. شما اومدی خونه و دَمَقی، بعد یادت میاد که دو ساعت توی ترافیک موندی. به همین دلیل برمی‌گردی و می‌گی این مال ترافیکه و من خودم، ذاتم و درونم احساس دمقی نداره و اینکه الان حس می‌کنم دمقم، مال ترافیکه. آلودگی هوا، توی بیرون هستی و این باعث شده که دمق باشی. در نتیجه احساس درونی خودت رو دمق نمی‌بینی و اون رو نسبت می‌دی و پاک یا اصلاحش می‌کنی. ولی وقتی هیچی پیدا نمی‌کنی، اون موقع حس می‌کنی که چرا من دمقم؟ و بعد دمق بودن خودت رو به درون خودت منتسب می‌کنی. این مقاله هم این رو نشون داده. در دو حالت زمینه‌سازی مستقیم و غیر مستقیم، چون به هوا هوشیار شدند، اون حالت دمقی خودشون رو گفتند که این مال روز بارانیه، پس من درون خودم افسرده و غمگین نیستم. این مال هوای بیرونه. در نتیجه اصلاحش کردند. درست مثل همون آدمی که توی آزمون “Zillmann” بود. اگر توی آزمون “Zillmann” حواسش بود که این تپش قلب من، این نفس نفس زدن من مال دوچرخه هست، اون رو نسبت نمی‌دادند به اون فیلم جنسی. ولی اگر منشأ اون رو ندانی، به اولین چیز در دسترس نسبتش خواهی داد. در آزمون “Zillmann” دو تا پدیده بیرونی بود: دوچرخه و فیلم محرک. ولی اگر یک پدیده بیرونی فقط وجود داشته باشه، شما وقتی پدیده بیرونی رو نمی‌تونی دلیل شادی یا غمگینی خودت بدونی، به ناچار اون رو به درون خودت یا پدیده “mood” یا “خُلق” نسبت خواهی داد. برای همینه می‌بینید که اینجا لغت “mood” رو به کار برده. پس دوستان عزیز، اونهایی که روانپزشکید، دستیاران محترم روانپزشکی، دانشجویان روانشناسی بالینی، وقتی از مریض می‌پرسی افسرده‌ای یا غمگینی، حواستون باشه که این سؤال شما، جوابش اون قدر معتبر و دقیق نیست. اگر طرف بتواند علتی برای غمگینی خودش پیدا کند، علت غمگینی را به آن نسبت داده، و در نتیجه خُلق خودش رو اصلاح می‌کنه و یا بالاتر از اون می‌بینه. شاید بعضی افراد هم وقتی بستری می‌شن و فوراً میان می‌گن حالمون خوب شد، این باشه. این مکانیزم اتفاق افتاده. طرف وقتی دو روز در بیمارستان بستری شده، این یکی از مکانیسم‌هاست و همش نیست. همه رو به این نسبت ندید. هشیار باشید به این. این حس رو می‌کنه که چرا امروز دمقم؟ می‌گه برای اینکه خانواده‌ام رو ندیدم و توی این چهاردیواری بیمارستان محبوس شدم. پس علت غمگینی من اینه. پس دست از سر خُلق درون خودش برمی‌داره و مشابه این آزمون، خُلق خودش رو بهتر می‌بینه. برای همینه که دو روز که بستری شد، می‌گه روحیه‌ام بهتر شده، در صورتی که شما حس می‌کنی همون مقدار دمقه، همون مقدار بی‌اشتها و بی‌خوابه، ولی اون پیش خودش فکر می‌کنه که این بی‌اشتهایی و ناراحتی و عصبی بودنم مال اینه که اومدم توی این بیمارستان و اینجا شلوغه و مریض‌های دیگه اذیتم می‌کنه و در نتیجه خُلقش سریعاً اصلاح می‌شه. پس می‌بینید که داستان روانپزشکی، اون قدری که ما فکر می‌کنیم دو دوتا چهار تا نیست و بسیار پیچیده‌تر از اونه و نیاز به تحلیل‌های خیلی عمده‌ی شناختی و پیچیده‌ی خودآگاه و ناخودآگاه داره. “John Bargh” در مبحث بعدی چی رو دنبال می‌کنه؟ اینجا هم یک سری مباحث می‌تونم بگم جالبی رو سلسله‌وار و پشت سر هم ارائه می‌ده، ولی در این بحث یک مقداری به تناقض می‌رسه و از جمع‌بندی قاطع، اجتناب می‌کنه. اون هم مقوله “Gut feeling” هست. من “Gut feeling” رو سعی کردم به احساس درونی یا احساس غریزی ترجمه کنم. شاید هم باید بگیم “شمّ درونی” مثال می‌زنم شما می‌ری یک جایی، همه شواهد می‌گه که این قرارداد درسته. بندها رو می‌خونی و با وکیل صحبت می‌کنی و می‌گی این معامله درسته، ولی می‌گی یک چیزی توی دلم بی‌قراره، یک چیزی توی دلم ناآرامه، حس می‌کنم یک کلکی توی کارشه. این می‌شه “gut feeling” . یا خیلی از پزشکان این رو می‌گن که سی تی اسکن طرف طبیعیه، آزمایش‌هاش طبیعی بوده، اون پارامترهایی که ما توی آزمایش اندازه گرفتیم، طبیعی بوده ولی یک چیز درونی به من، اون شمّ پزشکیم و اون حس غریزیم می‌گه که این مریض یک بیماری جدی داره. و سؤالی که “John Bargh” مطرح می‌کنه، و این رو خدمتتون بگم یکی از سؤالات خیلی مهم تئوری ناخودآگاه هست، که gut feeling ما درسته یا غلطه؟ یعنی وقتی شما شواهد منطقی بیرونی، از طریق تحلیل دقیق داده‌ها دارید، آیا اون درست می‌گه یا اونی که دلت می‌گه درسته؟ در واقع روانشناسان معاصر به اردوگاههای متعدد و متضادی تقسیم شدند. بعضی‌ها واضحاً این رو می‌گن و می‌گن “gut feeling” ما خطا می‌کنه چون عقلانی نیست، چون منطقی نیست و پر از خطاهای شناختیه. من مبحث خطاهای شناختی رو شروع کردم و هر هفته یکی رو خدمتتون دارم ارائه می‌دم. از طریق سایت بازتاب می‌تونید دنبال کنید و خودم هم در اینستا و کانال خواهم گذاشت. شاید بدونید طبیعتاً افرادی امثال “Daniel kanoman” این رو بیشتر دفاع می‌کنند. می‌گن اون پردازش آهسته که متکی بر شواهده، متکی بر تحلیله، آنالیتیکه، اون درست درمیاد و همینجور شما دیمی یک چیزی می‌گی، شاید به درستی بشه گفت که “gut feeling” رو ترجمه کنیم “احساس شکمی”. می‌گن از روی شکم یک چیزی می‌گه، این غلط درمیاد. در صورتی که یک موج قوی و وسیعی در روان‌شناسی هست که شاید البته ” Malcolm Gladwell) ” روانشناس حرفه‌ای نیست، ولی خیلی به تبلیغ اون رو آورده و اون هم اینه که “gut feeling” شما خیلی درسته و دست کم نگیریدش. باز (23:14) داریم. او هم نویسنده‌ای هست که خیلی به “gut feeling” اشاره می‌کنه. “Jess Prince” فیلسوف معروف، او هم به gut feeling اشاره می‌کنه و طبیعی است که “John Bargh” هم باید طرفدار “gut feeling” باشه. یعنی می‌گه “پردازش‌های خودآگاه که خیلی آهسته و متکی بر تحلیل دقیق داده‌هاست”. شما اگر یادتون باشه، توی همون کارتون “rumrunner” و “coyote”، می‌بینید “coyote” همش داره نقشه می‌کشه، مثلثات انجام می‌ده، زاویه رو محاسبه می‌کنه، پرتاب رو محاسبه می‌کنه ولی بعداً که شلیک می‌کنه، توپ نمی‌خوره توی اون منطقه و برمی‌گرده روی سر خودش. می‌گه این خطا می‌کنه و اون حس درونی خودت چه خواهذد گفت؟ و اجازه بدید من این چالش رو اینجا جمع‌بندی نکنم و به تدریج کتابهایی رو براتون معرفی کنم. چون من فکر می‌کنم شما توی هر رشته‌ای باشید این مهمه که آیا به اون ندای درونم گوش بدم یا اینکه اون رو به عنوان خرافات یا خطا بگذارم کنار. جالبه که انسانها رو می‌تونیم طبقه‌بندی کنیم. خیلی‌ها هستند که به gut feelingشون خیلی بها می‌دن. به این‌ها می‌گن اونهایی که شهودی‌اند. مثلاً می‌گه این آدم اومد همه چیزش درست بود و مدارکش درست بود، ولی بهم نچسبید و گفتم نیاد. برعکس یکی دیگه هست که می‌گه خیلی از یارو بدم اومد و اصلاً حس بدی داشتم، ولی هر جور محاسبه می‌کنم، این آدم رو باید استخدام کنم و یا با این آدم شراکت کنم. این حرفهاش درسته. کدامیک از اینها درست می‌گن؟ “John Bargh” در کتاب خودش به جمع‌بندی نمی‌تونه برسه و در واقع پیامش دو طرفه و دوپهلوست. یک مقداری این فصل، اون صراحت فصل‌های دیگه رو نداره. مثلاً چند تا پژوهش ارائه می‌ده. من هم فکر کردم که چند تا پژوهش‌های قشنگ رو خدمتتون ارائه بدم که بدونید دنیا به کدوم سو رفته و از این مدل پژوهشها زیاده. مثلا یکی از پژوهش‌هاش مال “Christopher Olivola” و “Alexander Todorov” هست به سال 2010، “Fooled by first impression” در واقع “گول خوردن با نگاه اول”. شما این رو هم دارید که بعضی انسان‌ها می‌گن که با یک نگاه شناختیمش. با یک نگاه فهمیدیم چه کاره است. یک عده دیگه هم می‌گن که زود قضاوت نکن، آدم احساس‌های یک نگاهش غلط درمیاد. اومدند پژوهش کنند و ببینند یک نگاه آدمها، یا اینکه شما فقط به یکی از روی چهره‌اش خیره بشی، آیا می‌تونی بعضی از چیزهاش رو پی ببری یا نه؟ به پژوهشی که “Olivela” اشاره می‌کنه، یک سایتی هست به نام “What’s my image.com” “چهره من چیه؟” هرکس این رو طراحی کرده، آدم خلاقی بوده چون گردش این سایتها و تعداد مراجعان اهمیت داره و درآمد سایت رو تأمین می‌کنه. منتها این چه جوری اومده مخاطب جذب کرده؟ این بوده که گفته هرکسی بیاد عکسش رو آپلود کنه، یک عکس پروفایل، یک عکس سازمانی آپلود می‌کنیم و بعد زیرش یک سری سؤال می‌نویسم و بعد از مردم می‌خوایم که حدس بزنند من کدامیک از اینهام؟ مثلاً من با این قیافه چقدر تحصیلات دارم؟ آیا به نظر شما من سابقه جرم دارم؟ آیا من ازدواج کردم؟ آیا من آدم بیماری هستم؟ آیا من ورزشکارم؟ و ببینند مردم از روی ظاهر شما چند درصد درست به هدف می‌زنند. این کار سایت “my Image” هست و توی این پژوهش اومده 901 عکس رو تحلیل کرده که این 901 عکس، یک میلیون حدس مردم زدند و بین سالهای 2005 تا 2006 بوده. یعنی چگونه بوده؟ مثلاً ببینید این طرف عکس خودش رو آپلود کرده و بعد سؤال کرده که “به نظر شما من مواد می‌زنم یا نه؟” و مردم باید اون زیر برن کلیک کنند که با این قیافه که نگاه می‌کنی، به نظرت این مواد می‌زنه یا نه؟ بعد به افراد فیدبک می‌ده که درست انجام دادی یا غلط انجام دادی؟ برای همین خود افراد ماهیت خودشون رو در انتها برملا می‌کنند برای اون کسی که نمره داده. پس برای اینکه کنجکاوی مردم تحریک بشه و مردم هم به نوعی سعی کنند که بسنجند ما چقدر قیافه‌ شناس هستیم، چون اگه دقت کنید یکی از پزهای مردم اینه که می‌گن ما قیافه‌شناس هستیم و ما تا یک نفر رو می‌بینیم، با یک نگاه می‌فهمیم که این طرف چه کاره است. و اینجا در واقع سؤالات متعددی رو مطرح کردند که ببینند مردم با یک نگاه چقدر درست توی هدف می‌زنند؟ به نظر من پژوهش خیلی قشنگیه چون اکثریت مردم این اصرار رو دارند که چهره‌شناس هستند. اکثریت مردم این اصرار رو دارند که معتادها رو از روی قیافه‌شون می‌شناسند و این یک سؤالهایی رو بیشتر مطرح کرده که مردم پُزش رو زیاد می‌دن. “ما می‌فهمیم یارو کیه؟ همین جور توی خیابون خیلی تیزیم! ما یک داداش داریم خیلی تیزه و تا توی خیابون یک نفر رو می‌بینه، می‌گه این موادیه یا این دزده یا سارقه.” سؤالهایی که در این پژوهش دنبال کرده بودند اینهاست: سوگیری جنسیش، آیا این فرد heterosexual هست یا homosexual؟ آیا این فرد مواد مصرف می‌کنه یا نه؟ آیا این فرد به دبیرستان خصوصی رفته یا دبیرستان دولتی؟ یعنی تیپش میاد که انتفاعی میره یا غیرانتفاعی؟آیا تاکنون زندان رفته یا نه؟ حالا شاید بعضی از سؤالات با فرهنگ ما نخونه، ولی ما کاری باهاشون نداریم. آیا این فرد تاکنون رابطه جنسی داشته یا نه؟ “is this person a virgin?” یعنی مثلاً این قیافه رو نگاه کن. این به نظرت توی این سن هست، این سکس انجام داده یا نه؟ آیا این فرد مشروب می‌خوره؟ آیا این فرد به نظرت اسلحه داره، یعنی اسلحه خریده؟ آیا این فرد به قیافه‌اش میاد والدینش از هم جدا شدند یا نه؟ آیا این فرد تاکنون کتک‌کاری توی خیابون بوده؟ با مشت کسی رو زده یا نه؟ و می‌بینید که جواب‌هاش بله یا خیره یعنی این یا اون. آیا این فرد الان در یک رابطه درازمدته؟ به نظرت مجرده یا در رابطه است؟ و آیا این فرد دانشگاه رفته یا نه؟ از روی عکسش بگین. این سؤالات رو افراد باید می‌زدند. حالا بیایم ببینیم اون 901 عکس رو که نگاه کردند و یک میلیون حدس زدند، چی دراومده؟ میانگین آدمها. اسلاید صفحه 73. اینجا یک اسطوره‌شکنی یا افسانه‌شکنی واضح صورت گرفته. اولاً این هاشوری‌ها چیه؟ این هاشوری‌ها، رقم واقعیه که خود افراد توی اون 901 مورد اعلام کردند. مثلاً شما ببینید که اینجا در مورد heterosexual بودن نود و یکی دو درصد خودشون اعلام کردند که ما heterosexual هستیم. این اعلان خودشون بوده. یا مثلاً اینجا هشتاد و خورده‌ای درصد گفتند ما مواد استفاده نمی‌کنیم. باز نزدیک هشتاد و خورده‌ای درصد گفتند که به دبیرستان دولتی رفتیم و حدود هشتاد و خورده‌ای درصد گفتند که هیچ وقت بازداشت نشدیم. حدود هشتاد درصد گفتند که ما virgin نیستیم، یعنی رابطه جنسی تاکنون داشته‌ایم و باز حدود 80 درصد گفتند که مشروب می‌نوشند و همین جور میاد پایین. صاحب اسلحه بودن، والدینش از هم جدا نشده بودند، در درگیری کتک‌کاری، حدود 60 درصد گفتند که ما تاکنون بزن بزن بودیم و توی خیابون توی عمرمون دعوا کردیم. به نظرم رقم بالاییه. توی کشور غربی انتظار نداریم که 60 درصد مردم بگن که تاکنون کتک‌کاری کردیم. آیا در رابطه درازمدت هستید؟ پنجاه و خورده‌ای درصد گفتند بله و حدود پنجاه درصد شرکت کننده‌ها مدرک دانشگاهی داشتند. حالا جواب آدمها چیه؟ ما دو نوع جواب داریم. یک جواب مشکی داریم و یک جواب خاکستری داریم در اسلاید 73. خوب به این دقت کنید. این پژوهش ارزش داره، یعنی خیلی به این استناد کردند. جواب خاکستری چیه؟ اونهایی که اومدند عکس رو دیدند و به اون جواب دادند. جواب مشکی چیه؟ اینکه که به صورت ناشناس ازش سؤال کردند و گفتند فکر می‌کنی چند درصد مردم، heterosexual هستند؟ چند درصد مردم مواد می‌زنند؟ چند درصد مردم به دبیرستان دولتی رفتند؟ چند درصد مردم اسلحه دارند؟ یعنی صرفاً براساس آمار جواب داده. پس می‌بینید که هاشوریه، جواب خود افراده و خاکستری اون جوابیه که طرف به چهره‌اش نگاه کرده و اون حس درونیش رو فعال کرده و جواب مشکی، اون جوابیه که براساس آمار و احتمالات افراد دادند. اینجا رو نگاه کنید. به غیر از این چند مورد آخر، این سه تای آخر، شما شاهد این هستید که اونهایی که براساس آمار حرف زدند، یا باور میانگین خودشون رو گفتند، خیلی نزدیک‌تر بودند به واقعیت تا کسانی که به چهره نگاه کردند. اینی که نگاه کرده، حدود بیشتر از 60 درصد موارد گفتند که این طرف درست گفتند و heterosexual هست، در صورتی که نود و خورده‌ای درصد بوده. و اگر سؤال می‌کردند که به نظرت یک آدم که توی خیابون داره راه می‌ره، چند درصدشون hetero هستند در برابر homo؟ این نزدیک‌تر جواب داده. یا چند درصد مردم اسلحه دارند؟ یا چند درصد مردم ممکنه والدینشون از هم جدا شده باشند؟ یا چند درصد مردم مشروب می‌خورند؟ به عبارت دیگر این آزمایش “Todorov” رو نگاه می‌کنید، این اسمش اینجا هست. “Alexander Todorov” و “Christopher Olivolo” “Fooled by first impression” یعنی با نگاه اول گول خوردی و ادعای جالب این پژوهش اینه که اونهایی که اطلاعات کمتر داشتند و چهره طرف رو ندیدند، درست‌تر جواب دادند. این یک پدیده خیلی جدیه و در زندگی فردی‌تون نگاه کنید. اگر شما می‌گین بذار قیافه یارو رو ببینم و ببینم یارو به نظرم خلافه یا معتاده و یا از قیافه‌اش به نظر میاد آدم تحصیل‌کرده‌ایه یا نه؟ اگر دیمی یک چیزی بگی و حدس بزنی که چند نفر آدم توی خیابون دارند راه می‌رن، دانشگاه رفتند؟ درست‌تر جواب می‌دی تا اینکه به طرف نگاه کنی. و در واقع این یک نگرانی ایجاد می‌کنه که افزودن اطلاعات به ضرر شما تموم می‌شه. یعنی این برخلاف تئوری‌های پردازش سریع هست. یعنی نشون می‌ده پردازش سریع، اونجوری که “Daniel Kanoman” هم اون رو مطرح می‌کنه، شما رو گول می‌زنه. به قیافه مردم نگاه نکن. اون آمار پایه رو دنبال کنی، خیلی جواب بهتری خواهی داشت. دوستان عزیز، پس می‌بینیم آنچه در این پژوهش نشون می‌ده، خیلی واضح این رو مطرح می‌کنه که “impression”های اولیه ما، اون یک نگاه ما، ما رو گول می‌زنند و اشتباه می‌کنند. پس این برعلیه “gut feeling” هست. حالا بیایم باز یک پژوهش دیگه. این هم جزء پژوهشهای مشهوره و خیلی به این استناد می‌شه. این هم تقریباً یافته‌ای داره، منتها این یافته‌اش خیلی دقیق‌تره و یک مقدار تأمل می‌خواد. یعنی اگر خسته شدید، break بگذارید چون باید به نتایج این یک ذره فکر کنید. این به نظر من خیلی شسته‌ رفته‌تر در محیط آزمایشگاهیه. اون یک وبسایت بوده و ممکنه بگین آدمهایی که به اون وب‌سایت مراجعه می‌کنند و حاضر می‌شن توی این پدیده آزمایش‌گونه شرکت کنند، گروه‌های خاصی هستند. ولی بیاین ما در میان افراد منتخب در شرایط آزمایشگاهی بسنجیم که چهره‌خوانی و قیافه‌شناسی چقدر درسته؟ این مقاله چی بود؟ “political gassing game” یعنی شما چهره طرف رو نگاه کن و بگو به نظر شما این دموکراته یا جمهوری‌خواهه؟ این کار رو کرده بودند. حالا توی ایران بخوای این کار رو بکنی، می‌تونی بگی طرف اصلاح طلبه یا اصول‌گرا؟ و صرفاً عکسش رو نگاه کنی. منتها در این پژوهش از کی‌ها انتخاب کرده بودند؟ کسانی که در سال 2002 و 2004 کاندیدا شده بودند برای کنگره آمریکا. یعنی وضعیت‌شون مشخص بود. منتها در پژوهش یک چیزی مشخص شد که اکثریت قاطع شرکت کننده‌ها، هیچ کدوم از شرکت‌کننده‌ها رو نمی‌شناختند. این هم باز نکته جالبیه که توی آمریکاست. توی ایران هم ممکنه این طوری باشه. اکثریت مردم نماینده‌های مردم رو نمی‌شناسند. حالا این فقط نماینده‌های مجلس نبودند و کاندیده‌ها هم بودند و برای همین یادشون نبوده که این تصویر مال کی هست و یا دموکراته یا جمهوری‌خواه؟ بعد تصاویر رو به افراد نشون داده بودند که بیان ببینند این درست حدس می‌زنه یا غلط؟ این هم باز ارزش داره و به نظر میاد این به نوعی خلاف یافته‌های “John Bargh” و به نفع “Daniel Canoman” تعبیر می‌شه. ببینیم چی درآوردند؟ باز اومدیم میزان دقت افراد در چهره رو نگاه کنیم. این عکس نیاز به یک مقدار تفسیر داره. البته این توی کتاب “John Bargh” نبود و من این مقالات رو رفتم استخراج کردم که برای استفاده شما، اطلاعات دقیق‌تری توش باشه. توی این مقاله چه چیزی رو بررسی کردند؟ این خطی که اینجا می‌بینید نقطه‌چین، این در واقع واقعیت افراد هست. ببینید در چند حالت این عکسها رو نشون دادند. در یک حالت گفتند که 10 درصد دموکراته و 90 درصد جمهوری خواه. حالا حدس بزن. توی یک حالت گفتند که 20 درصد دموکراته و 80 درصد جمهوری خواه و حالا حدس بزن کی کدومه؟ همین جور ادامه دادند. توی یک حالت گفتند 50 درصد دموکراته و 50 درصد جمهوری خواه. و توی حالت‌های بعد همینجور اضافه کردند و دوباره اون طرف شده مثلاً 90 درصد دموکرات و 10 درصد جمهوری‌خواه. پس این پایین شما می‌بینید به تدریج اومدند درصد دموکرات‌ها رو در گروه افزایش دادند. و چند حالت مختلف سنجیدند. در یک حالت به افراد نگفتند که چند درصد جمهوری‌خواه داریم و چند درصد دموکرات. یعنی نمی‌دونم. مثلاً اون حالتی که 90 درصد جمهوری‌خواه بوده و 10 درصد دموکرات، اون رو نشون دادند و اون حالت 50 درصد جمهوری‌خواه و 50 درصد دموکرات رو هم نشون دادند. حدس زدن افراد همچین نمایی داره. یعنی دقت‌شون. و دقت بفرمایید که اگر 5/0 باشد “”accuracy یعنی دقت، یعنی شیر یا خط؟ یعنی هیچگونه هوشمندی توش نیست. پس وقتی اون پایه رو نمی‌دونستند، تخمینی که آدمها زدند از نظر دقت یک چیزی حدود پنجاه سه چهار درصد بوده، در صورتی که 50 درصد اینه که شما تصادفی شیر یا خط بندازید. پس یک بخشی جواب داده شد. اگر شما چهره‌خوانی معتقدی، اگر می‌گی من از روی چهره افراد می‌فهمم که این طرف گرایش سیاسیش چیه، اما این رو بهتون بگم که توی ایران شاید متفاوت باشه، چون بگیم چهره افراد یک مقدار گویاست. چون بعضی‌ها چهره‌های مکتبی و ایدئولوژیک هستند و بعضی‌ها نیستند. طبیعیه که یک نفر که کراوات زده با یک نفر که محاسن داره، ممکنه از روی این بتونید تشخیص بدید، ولی در جمهوری خواه و دموکرات‌ها به نظر میاد این تفاوت از نظر ظاهری خیلی محسوس نیست. پس اونهایی که ادعا می‌کردند ما از روی ظاهر می‌تونیم حدس بزنیم، در بهترین شرایط دقتشون 55 درصد بوده، در صورتی که تصادفی 50 درصد هست. پس یک بخشش اینه که چهره‌خوانی اون قدر هم نمی‌تونه. جالبه که عدد پنجاه و سه چهار رو در نظر بگیرید. مطالعات دیگه هم این رو نشون دادند که اگر از افراد بخواین که یکی دروغ بگه و یکی راست بگه و شما کلیپ‌شون رو نگاه کنید یا عکسشون رو نگاه کنی که مثلاً این آدم بعد از دروغ گفتن مثلاً چه ریختی شده، باز دقت حول و حوش پنجاه و سه چهار درصده، یعنی در حد شیر یا خطه. پس پیام اول اینه که این قدر به چهره‌شناسی‌تون مطمئن نباشید. چهره‌شناسی خیلی داغون جواب می‌ده. قسمت بعدی چیه؟ قسمت بعدی اینه که این دایره‌دار مشکی در تصویر اسلاید 75 یک ذره بهتر شده. این کی‌ها بوده؟ این اونهایی بودند که بهشون گفتند که بگو کدوم دموکراته؟ کدوم جمهوری‌خواهه؟ ولی حواست باشه که 10 درصد دموکراتند. حواست باشه 20 درصد دموکراتند. حواست باشه 30 درصد دموکراتند. یعنی اون “base rate” رو بهشون گفتند یعنی “مقدار پایه”. یعنی از این ده تا عکسی که دیدی، شش تاشون دموکراتند و چهارتاشون جمهوری‌خواه. حالا بگو. از اون حالتی که میزان پایه رو نمی‌دونستند، بهتر شده. یعنی واضحاً این خط مشکی در مقایسه با خط خاکستری رقم بهتری رو نشون می‌ده. ولی یک چیزی رو دقت کنید. اگر شما صرفاً براساس اون “base rate” اون مقدار پایه جواب می‌دادید، یعنی فرض کن این کار رو می‌کردی که به هر عکسی که نشون می‌دن، بگی جمهوری‌خواه و در حالتی که 10 درصد دموکرات بوده، و صرفاً همیشه یک جواب رو بدی، میزان دقت بیشتری داشت. یعنی اگر صرفاً روی اون base rate بخوای نظر بدی، شما دقیق‌تر جواب خواهی داد. این خط رو نگاه کنید. این v که اینجا می‌بینید که نقطه‌چینه، این اون زمانیه که صرفاً روی آمار جواب بدید. یعنی شما فرض کن وقتی بهت گفتند که 20 درصد دموکراته، پس اگر شما به همه بیای بگی جمهوری خواه، 80 درصد موارد درست جواب دادی. اگر گفتند که 30 درصد دموکراته و بگیری از دم به همه بگی جمهوری‌خواه، 70 درصد موارد درست جواب دادی. یعنی به چهره‌شون نگاه نکنید. و شما نگاه کنید این v که در اینجا می‌بینید، در چندین حالت، از حالتی که چهره رو ببینی و حدس بزنی، بهتر جواب می‌ده. تنها جایی که چهره رو ببینی و درست حدس بزنی بهتر جواب می‌ده، زمانیه که درصد دموکراتها و جمهوری‌خواه‌ها 50-50 باشند. این نکته‌اش خیلی قشنگه. معنی دیگه‌اش چیه؟ معنی دیگه‌اش اینه که در بسیاری از موارد، آمار شیوع پایه از قضاوت شما بهتره. یعنی شما ببین در اون حالتی که 10 تا 40 درصد دموکرات بودند و همچنین 60 تا 90 درصد دموکرات بودند، شما دیمی از روی آمار پایه جواب بدی، از اینکه قیافه طرف رو نگاه کنی و جواب بدی، جواب بهتری خواهی داشت. تنها جایی که جلو میوفتی، این وسطه که در واقع زمانیه که شیوع دموکرات و جمهوری خواه 50-50 باشه و شما به چهره نگاه کنی و اون 55 درصد شما رو بتونه جلوتر بندازه. پیام دیگه‌اش اینه که در اکثر قضاوتهای ما، شیوع پایه از قضاوت بالینی ما دقیق‌تر می‌زنه توی هدف. حالا دوستان عزیز، اگر شما ابزاری برای قضاوت دارید، مثلاً پرسشنامه، مصاحبه بالینی، معاینه بالینی، نگاه کردن به چهره طرف و اون ابزار شما خیلی دقیق نیست، به جای اینکه زور بزنی و از طریق اون ابزار حدس بزنی میزان شیوع پایه رو بسنجی، این در روانپزشکی خیلی اهمیت داره و بیشتر توی هدف خواهی زد. و این همون بحثی است که من تحت عنوان “خطاهای شناختی” و “خطای شیوع پایه” این هفته خدمتتون توی بازتاب ارائه دادم و توی تلگرام هم ارائه خواهم داد. اون رو حتماً دنبال کنید. و می‌دونید یکی از طرفداران اصلی “base rate”، “Daniel Conoman” هست و اون معتقده که به جای اینکه دل ببندی به این چیزها، صرفاً بری از روی آمار جواب بدی بهتره. یعنی مثال می‌زنم. مثلاً بگن 30 درصد این جمعیت معتاده و 70 درصد مصرف کننده نیستند. و شما به جای اینکه زور بزنی راجع به چهره طرف و دقیق بشی که مصرف کننده هست یا نه، صرفاً حدس آماری بزنی، دقیق‌تر خواهد بود. این رو نگاه کنید. این مشکی دایره‌دارها، اینها شیوع پایه رو می‌دونستند. ولی حتی با با وجود دونستن شیوع پایه، اینکه شیوع پایه هست، بدتر جواب دادند. یعنی این که نتونستند اطلاعات پایه رو وارد عمل کنند. این به نوعی دیگه همین منحنی رو داره نشون می‌ده که نشون می‌ده که اگر شما بیای از طریق آمار و احتمالات مچ کنی، میزان دقت شما بهتر خواهد بود تا اینکه بیای از طریق چهره‌شناسی تشخیص بدی. چهره‌شناسی در دو منتهاالیه خیلی خوب عمل نمی‌کنه و زمانی اون مهارت شما به کار میاد که شیوع پایه، 50-50 باشه. یعنی اونجا هست که شما جلو خواهید بود. این هم تا اینجای مبحث. چون فایل ما 45 دقیقه شده، اجازه بدید اینجا توقف کنیم، چون شواهد عکس این هم وجود داره. شواهد عکس این چیه؟ پدیده‌ای به نام “thin slicing” و خدمتتون گفتم که اون احساس “غریزی” یا “درونی” مبحثش مبهمه، آمار و پژوهشهای ما هم در مورد اون مبهم هست. این پژوهشها چی می‌گه؟ این اومده یک چیز دیگه نگاه کرده. اونجا گفتیم که شما با یک نگاه خطا می‌کنی، حالا اینجا اومده برعکس پژوهش نشان داده. نشون داده گاهی اوقات کمتر نگاه کنی یا یک برش کوتاه‌تر در اختیار داشته باشی، شما دقیق‌تر تخمین خواهی زد. این پژوهش‌هاش چیه؟ اینها هم خیلی جالبه به خصوص در ارزیابی محل کار، ارزیابی دانشجو، ارزیابی دستیار به این پدیده “thin slicing” یا “برش نازک” خواهیم رسید.
Document