عرض سلام دارم خدمت شما دوستان عزیز. یک مبحث دیگه از پژوهشهای ماندگار رو پی میگیریم. ایندفعه میخوایم نگاهی داشته باشیم به مطالعه مشهور “جان بارگ” به سال 1996. اگر خاطرتون باشه، من خدمتتون عرض کردم که در صدد این هستم که یک مجموعه آموزشی، یک درسگفتار در زمینه مسئله اراده آزاد، انتخاب و مسئولیت فردی آماده کنم و خدمتتون ارائه کنم و حتی یک کتاب رو به صورت مقدماتی خدمتتون نام بردم؛ “Talking to ourselves” نوشته “جان دوریس”. البته این کتاب رو هنوز معرفی نکردم. به زودی یک معرفی نسبتاً مبسوطی از اون رو در تلگرام و اینستاگرام خدمتتون ارائه خواهم داد و برای شروع کار پیشنهاد میکنم اونهایی که به این مبحث علاقهمند هستند با این کتاب شروع کنند. چون مسئله اراده آزاد که میگه: “آیا ما واقعاً مجبوریم؟ یا اینکه یک اراده آزاد داریم؟ آیا انتخابهامون دست خودمونه یا به نوعی ما تحت سلطه محیط و عوامل ناخودآگاه در اطرافمون هستیم؟ و اینکه اصلاً چقدر مسئول اعمال خودمون هستیم؟”، واقعاً مبحث پیچیدهایه و من فکر نمیکنم که ما بتونیم در واقع بدون مقدمه و بدون یک مجموعهای از پیشفرضها و آموزشها، مبحث اصلی رو شروع کنیم. اونهایی که علاقهمند هستند این مبحث رو دنبال بکنند، در هر حال باید مقدمات اون رو که چگونه علم معاصر به این نگاه میکنه رو آشنا بشن. اونهایی هم که به این مباحث علاقهمند نیستند، اشکالی نداره و در واقع این پژوهش یکی از پژوهشهای بسیار ماندگار و کلیدی در تاریخ روانشناسی و علوم اجتماعیه و فکر میکنم آشنا بودن با اون برای شما بسیار مهم است. این مقاله “جان بارگ” به سال 1996 یکی از مقالاتی هست که در همین کتاب “Talking to ourselves” مورد استناد قرار گرفته. منتها نکته مهم و جالب اینه که علاوه بر این کتاب، این مقاله در 5،000 مقاله و کتاب دیگه بهش استناد شده. یعنی یکی از پراستنادترین مقالاتی است که تاریخ روانشناسی به خودش دیده و یک جایگاه مهمی در شکلگیری تفکر قرن بیستویکم داشته. خیلی از افرادی که در زمینه خودآگاه، مسئولیت، رفتار و تصمیمگیری پژوهش میکنند، با این مقاله آشنا هستند و در واقع یا قبولش دارند یا اون رو نقد میکنند. به هر حال من فکر کردم آشنایی شما با این ضروری است. مقاله اسمش هست: “Automatically of social behavior” به معنای “اتوماتیزه یا خودکار بودن رفتار اجتماعی”. پژوهشگر اصلی و نویسنده اول اون، “جان بارگ” هستش. ما با “جان بارگ” بیشتر آشنا خواهیم شد. وی استاد روانشناسی دانشگاه “ییل” هست و زمانی که این پژوهش رو انجام میداده، حدوداً 24 سال پیش و در دانشگاه “نیویورک” بوده. این پژوهش از 3 آزمایش مجزا تشکیل شده که من به صورت مختصر این آزمایشها رو خدمتتون توضیح میدم. این رو هم پیشتر خدمتتون بگم که در علوم شناختی و روانشناسی اجتماعی، اونهایی که بر روی مسئله تصمیمگیری، مسئله خودآگاه و مسئله اراده کار میکنند، معمولاً یک شگردی دارند. حالا از اون به عنوان حقه یاد نکنیم. یک شگرده و این شگرد به این صورت هست که افرادی رو که دعوت میکنند در آزمایشها شرکت کنند، در ابتدای کار به اونها نمیگن که آزمایش اصلی و کلیدی کدام است و معمولاً توسط یک سری آزمایشهای صوری و ظاهری، حواس اونها رو به جای دیگه معطوف میکنند. یعنی میگن: “آزمایش و تست ما اینه و در اون شرکت کنید”؛ در صورتی که هدف پژوهشگرها چیز دیگه هست و آزمایش اصلیشون رو به صورت غیرمستقیم و به صورت پنهان، لابهلای این آزمایش، قبل و بعدش میگنجونند و همون آزمودنیها معمولاً تا انتهای پژوهش نمیدونند که هدف پژوهشگران چه بوده. البته برای رعایت مسائل اخلاقی، در انتها میان بهشون توضیح میدن تا اونها حس نکنند که بهشون نارو زدند یا سرشون کلاه گذاشتند که میگن: “نه! ببین هدف آزمایش این نبود. ما دنبال یه چیز دیگه بودیم و حالا که آزمایش تموم شده.” آزمایش اول چی بوده؟ 34 نفر از دانشجویان داوطلب دانشگاه نیویورک رو انتخاب میکنند و بهشون میگن: “ما هدفمون این هست که تست آزمون جملات بههمریخته (scrambled sentence test) به معنی “تست جملات بههمریخته” از شما به عمل بیاریم و میخوایم ببینیم توانایی انسانها، سرعت انسانها یا واکنششون به جملات بههمریخته چی هست و چقدر توانایی دارند تا اونها رو درست کنند. حالا من از خودم یک مثالی به جای طرف گذاشتم چون مثالها همه انگلیسی بودند ولی یه دونه که من به فارسی گذاشتم؛ توی این آزمون هم از 5 کلمه استفاده کرده بودند. یعنی جملات قرار بود 5 کلمهای باشه. مثلا: “کنم – سردرد – به خاطر – کار – نتوانستم” یعنی یه تعداد زیادی از این جملات رو مینوشتند جلوی طرف (هر کدوم 5 تا 5 تا) و میگفتند: “سریع درستش کن.” گاهی اوقات از این سرگرمی بچههاست. در پیک نوروزی هم زیاد میبینیم از این موارد رو. همین رو اگه دقت بفرمایید: “کنم – سردرد – به خاطر – کار – نتوانستم” که اگر شما بخواید این بههمریختگیش رو درست کنید، میشه: “بهخاطر سردرد نتوانستم کار کنم.” خب افراد، تندتند اینها رو درست میکردند و میرفتند. همین الآن شما به همین جمله دقت کردید؟ لغت “سردرد”؛ لغت “کار” و لغت “نتوانستم”. آیا اینها روی شما اثری گذاشت؟ آیا ممکنه اینها روی تصمیمات شما، روی حس شما، روی روحیه شما و روی انتخابهای شما اثری داشته باشند که شما خودتون از اون آگاه نباشید؟ بالاخره وقتی این جمله رو داشتید درست میکردید شما لغت “سردرد” رو دیدید و این “سردرد” بالاخره یه چیزهایی رو برای شما زنده میکنه؛ مفهوم “نتوانستن” یه چیزهایی رو برای شما زنده میکنه؛ مفهوم “کار” یه چیزهایی رو برای شما زنده میکنه… میخوایم ببینیم چه چیزهایی برای ما زنده میشه؟ و آیا اینها میتونن روی تصمیمات آگاهانه ما اثر بگذارند؟ اهداف پژوهشگرها در این سلسله مطالعات این بود. در آزمایش اول چه کار کردند؟ این 34 نفر رو تقسیم کردند به 3 گروه. بعضی افراد در گروه اول، لغات زردرنگی رو که در اون بالا میبینید لابهلای جملاتشون داشتند. یعنی شما فرض کنید قرار بوده اینها یه تعدادی جمله رو اصلاح بکنند، توی اون جملات بههمریخته، این لغتها بوده. حالا من اینها رو ترجمه نکردم و نیازی هم نیست دقیق بدونید ولی اگر دقت بکنید؛ مثلاً “aggressively”، “bold”، “rut”، “interrupt” یا مثلاً “brazen” که در واقع میشه چی؟ مثلاً “مزاحمت ایجاد کردن”، “پرخاشگری کردن”، “آزار دادن”، “قطع کردن”… یعنی اگر شما نگاه کنید، اون جملاتی که به زرد نوشتم در یکسوم آزمودنیها به کار رفته بود، یک محتوای مزاحمت داره. یعنی وقتی داشتند اون جملات رو درست میکردند، ناخودآگاه متوجه جملاتی میشن که بار منفی مزاحمت داره. یه گروه دیگه، لغتهاشون بار مزاحمت نداشت (لغتهایی که لابهلای اون جملات بود.). مثلاً “polite” به معنای “مؤدب”، “honor” به معنای “شرافت، حیثیت”، “appreciate”، “patient” و “sensitive”… همونطور که میبینید اینها لغتهایی هستند که یک بار احترام دارند و گروه سوم، لغتهایی بودند که خنثی بودند. یعنی بار خاصی نداشتند (پخش و پلا بودند.) و حالا سؤالشون سر این بود: اونهایی که اومدند و جملاتی که توش لغتهای مزاحمت بوده، اونها رو داشتند درست میکردند، آیا رفتارشون با اونهایی که جملات احترامآمیز یا جملات خنثی بوده فرق داشته یا نه؟ یعنی آزمون اصلی این نبوده. آزمون اصلی در اسلاید بعد هست. چیو میسنجیدند؟ وقتی میگفتند آزمودنی جملاتت تموم شد، برگهتو میخوای بدی مثل امتحان هست که میگن برگهتو بده؛ برگهتو که میخوای بدی به اون آزمایشگر، در واقع وقتی برگه رو بهش دادند، آزمایشگر وانمود میکرد با یک نفر دیگه که اون هم همدست خودش بود در حال گفتوگو هست. یعنی در واقع اون کسی که میخواست برگهشو بده باید منتظر میشد و تا 10 دقیقه قرار بود که آزمایشگر با اون همدست خودش صحبت کنه. یعنی اون طرف منتظر و برگهبهدست میایستاد که صحبت اینها تموم بشه و برگهشو بده و بره به قسمت بعد. حالا یافتههای اصلی رو شما در اینجا میبینید. اونهایی که با لغتهای مزاحمت و بیادبانه بیشتر سر و کله زده بودند قبل از اینکه 10 دقیقه تموم بشه، نزدیک 60 و خردهای درصدشون وسط کار، مکالمه اون دو نفر رو قطع کرده بودند. اصطلاحاً “intruped”شون کرده بودند. میدونید که در بعضی فرهنگها فرق میکنه. در ایران ممکنه یکی داره خرید میکنه و بانک سؤال داره، یکی میاد صاف اون وسط قیچی میکنه، برگه میخواد، استامپ میخواد، کاربن میخواد… اینها خیلی شاید در فرهنگ ما بیادبی نباشه ولی لااقل اگه در فرهنگ آمریکا نگاه کنید میگن بده و شما باید وایستید تا اون طرف کارش تموم شه و بعد شما کارتو انجام بدی و درخواستتو بگی. ولی میبینیم اونهایی که با لغتهای بیادبی مواجه شده بودند، 60 و خردهای درصدشون اومدند قطع کردند. اونهایی که خنثی بودند 40% و اونهایی که با لغتهای احترامآمیز مواجه شده بودند فقط 20%. به عبارت دیگه، بدون اینکه خودشون حواسشون باشه، رفتار افراد تغییر کرده بود به واسطه لغتهایی که چند دقیقه پیش باهاش مواجه شده بودند. پس شما میبینید که همون لغت “automaticity” به معنای “خودکار بودن” رفتاره. تقریباً بیادبی افراد 3 برابر شده بدون اینکه خودشون بدونند. آزمون دوم چی بود؟ در آزمون دوم چه اتفاقی افتاد؟ در آزمایش دوم، در واقع این آزمون بر روی 30 دانشجوی دانشگاه نیویورک بود و با همون آزمون جملات بههمریخته؛ منتها لغتهایی رو که در واقع به این افراد دادند درست بکنند – اینجا من نمونشو دارم و میخوام ببینید که همچین لغتهایی بود: “worried”، “Florida”، “old”، “lonely”، “grey”… – یعنی لغتهایی بود که به نوعی با تم سالمندی مرتبطه. “خاکستری”… مستقیماً نمیومدند بگن که منظور ما پیری و سالمندی هست؛ حول و حوش اون رو میگفتند. “بازنشسته”، “چروک”، “موی سفید”، “ناتوان”، “قدیمی”… ولی مستقیماً نمیگفتند ما منظورمون افراد سالمند و پیر هست ولی لغتهایی رو قرار بوده توی جملات جفت و جور کنند و باهاشون جملات رو درست کنند، همچین محتوایی داشته. دارای محتوای سالمندی بوده. نتایج این چی بوده؟ و چه چیزی رو توی این آزمون میسنجیدند؟ چیزی که در واقع هدف اصلی آزمایشگرها بوده و به صورت پنهان اون رو استتار کرده بودند و میسنجیدند این بود که خیلی خب! وقتی که شما برگهات رو تحویل دادی، از یه دالانی باید رد میشدی. حالا من این عکس رو خودم انتخاب کردم که طول این قالیچهای که در دالان بوده، 75/9 متر بوده؛ یعنی 9 متر و 75 سانتیمتر و وقتی طرف پاشو میذاشته روی این قالیچه، یک نفر کورنومتر رو راه مینداخته و میسنجیده که چقدر طول میکشه تا افراد به انتهای اون برسن. جالبه! اونهایی که با لغتهای سالمندی مواجه شده بودند؛ ببینید “olderly” (اینجا با رنگ تیره مشخص شده)؛ تقریباً یک چیزی حدود 5/8 ثانیه طول کشیده تا این قالیچه رو طی کنند. در صورتی که اونهایی که با لغتهای خنثی و لغتهایی که مفهوم سالمندی توشون نبود مواجه شده بودند، حدود 7 ثانیه طول کشید. یعنی اینکه شما با لغتهایی ور بری که به نوعی اون طرحواره و تصور سالمندی رو در شما زنده بکنه، سرعت راه رفتن شما حدود 5/1 ثانیه در اون 5/8 ثانیه کاهش پیدا میکنه. یعنی اینکه شما بدون اینکه خودتون حواستون باشه، آرومتر راه میری و بدون اینکه اصلاً بدونید چرا این کار رو انجام میدید. توی آزمایش سوم چه اتفاقی افتاد؟ توی آزمایش سوم، باز 41 دانشجو رو انتخاب کردند. منتها دانشجویان اصرار داشتند که سفیدپوست باشند و بهشون یک آزمون خستهکننده کامپیوتری دادند که این باز آزمون صوری بود. آزمون واقعی چیز دیگه بود و بهشون گفته بودند یک تعداد زیادی دایره میاد روی صفحه و یک هدف مشخص داشت که این تعدادش زوجه و یا فرده؛ زوجه یا فرد؟ منتها وقتی که اینها رو روی صفحه که میومده (این هم در سال 1996 بوده و کامپیوترها قدیمی بوده و باز هم این عکس رو خودم انتخاب کردم.)، قبل از اینکه هر کدوم از اون دایرهها بیرون بیاد، عکس یک فرد سیاهپوست رو نشون میدادند. یعنی شما با یک سرعتی شاهد این میبودی که یک سری تصاویر افراد سیاهپوست با سرعت بالا اونجا میاد. با سرعت 13 تا 26 هزارم ثانیه. یعنی افراد به صورت آگاهانه نمیتونستند این تصاویر رو ببینند. فقط یک شبح مبهمی حس میشد و اون دایرهها میومد و بعد قرار بود که بگن تعدادش زوج بوده یا فرد. برای گروه کنترل چه کار کردند؟ همین تصاویر با همین سرعت میومد؛ منتها از تصاویر سفیدپوستها انتخاب میکردند. حالا این برمیگرده به اون باور پنهان و نژادپرستی نهانی که توی سفیدپوستان آمریکا هست که اصولاً سیاهپوستجماعت، بددهن و اهل دعوا کردن و فحش دادن و اینها هستش. وقتی هم ازشون پرسیده میشد که: “قبل از دایرهها شما تصویر چیزی دیدید؟” میگفتند: “نه. فقط یه چیز مبهم اومد.” سرعت نشان دادن این تصاویر اونقدر بالاست که اونها متوجه نمیشن. 13 تا 28 میلیسِکِند رو شما متوجه نمیشید. به آزمون صد و سیاُمین که میرسید، یه پیامی اومد روی کامپیوتر که Error داده و میگفتش که: “متأسفانه این برنامه داره کرش میکنه و نمیتونیم فایل شما رو save کنیم.” و سپس Shut down میکنه. به عبارت دیگر، یارو حس میکرد 130 تا آزمایش که انجام داده، همش به فنا رفته. و بعد چیو میسنجیدند؟ ببینند که یارو عکسالعملش چیه؟ فحش میده؟ عصبانی میشه؟ شما هم 130 تا آزمایش انجام بدید و بعد کامپیوترتون کرش کنه و نتونید save کنید عصبی میشید دیگه؟ تایپ میکنید و بعد تایپتون میپره… باز در اینجا شما میبینید اتفاقی که افتاد، اونهایی که تصاویر سیاهپوستها رو دیده بودند، یک مقدار بیادبی و پرخاشگری بیشتری داشتند در مقایسه با اونهایی که تصاویر سفیدپوستها رو دیده بودند. پس حالا ما بعداً به صورت بیشتر در مورد این صحبت خواهیم کرد که نتایج این آزمون چه هست؛ یعنی رفتار انسانها به صورت پنهان تغییر کرده بود به واسطه محرکهای بیرونی.