خب مبحثمون رو دنبال کنیم من تغییر کردهام یا جهان؟ خب به نظر میاد اتفاقی که میفته اینه که ما به تغییر جهان بیرون خیلی حساسیم، وقتی مولفههای بیرونی تغییر میکنه ما خیلی سریع متوجه اون میشیم، ولی تغییر خودمون رو به راحتی نمیبینیم، تغییر خودمون از چشممون پنهان میمونه و به نظر میاد وقتی از افراد پرسشنامه میگیرن، از افراد نظرسنجی میکنند، حتی در جریان مطالعات طولی آیندهنگر این کهرتهای طولانی مدت، افراد حتی وقتی به سن بالاتر میرسند مثلا شصت هفتاد هشتاد این حس رو دارن که تو همون هفتاد سال اخیر پنجاه سال اخیر چهل سال اخیر همون آدمی هستن که قبلا بودن و احساس نمیکنن تغییر عمدهای کردن و ممکنه البته بعضیاشون بگن که ما تغییر کردیم، منتهی اون تغییر در یک سری چیزهای خیلی جزئیه، مثلا ذائقهی غذامون عوض شده، سابقا ورزش دوست داشتیم الان دوست نداریم این نوع فیلم رو دوست داشتیم این نوع موسیقی رو دوست داشتیم ولی وقتی اینا به کنار میره این حس رو دارن که یک ذات مستقلی دارن که این ذات مستقل صرف نظر از شرایط محیط، صرف نظر از در واقع میشه گفت شرایط بیرونی، ثابت مونده و یک هویت یکسانی برای طرف به جا گذاشته. به این میگن مسالهی ثبات و پیوستگی خویشتن، continuity an identity problem of the self، یعنی شاید به جای مساله حتی بهتر بود میگفتیم معضل ثبات و پیوستگی خویشتن. برای اینکه هر چه بیشتر مطالعه میکنیم احساس میکنیم انسانها در بستر زمان تغییر میکنند و نه تنها در بستر زمان تغییر میکنن، من الان چند جلسه هست توی کلیپهای مختلف، فایلهای مختلف دارم میگم، که در بستر محیط هم تغییر میکنن، از یک محیط به محیط دیگه میرن علایقشون عوض میشه، نگرششون عوض میشه اولویتاشون اهدافشون عوض میشه و حتی خدمتتون عرض کردم که از دیدگاهی یاد کردم که دیدگاه نسبتا قوی در علوم شناختیست، دیدگاه قوی در روانشناسی اجتماعیست به نام دیدگاه موقعیتگرا یا situationist، گفتیم اونsituationist stand اون دیدگاه موقعیتگرا این صحبت رو میکنه، که میگه تفاوتهایی که انسانها در محیطهای گوناگون دارند چه برسه زمانهای گوناگون، خیلی بیشتر از تفاوتها بین فردی گروههای انسانی هست. ولی چرا انسانها از این قضیه غافلند؟ یعنی وقتی شما در محل کار هستید در مسافرت هستید پنج سال ده سال گذشته، دانشجوی پزشکی بودید و الان متخصص هستین، دبیرستانی بودید و الان روانشناس هستید، این حس رو دارید که من همونم و در واقع چی میشه که ما احساس یک بقا داریم. بعضی فلاسفه معتقدند که این یک وهمه، یک illusion هست، و ما نوشتههایی داریم و من سعی میکنم به اونها بپردازم، مثلا بروس هود، بروس هود در واقع معتقده که self یعنی خویشتن، اون خویشتن پایدار فعال اندیشهگر آگاه ما، در واقع یک بازسازی خطا گونهست و ما خیال میکنیم که اون طی تاریخ ثابت مونده، برعکس عدهی دیگهای میگن لابد یک عنصر یک در واقع ماهیتی توی این هست که با گذشت زمان تغییر نمیکنه، ولی لااقل مطالعات تجربی دارن نشون میدن که ما تغییر میکنیم، حالا ممکنه بگین خیلی کامل عوض نمیشیم، ولی بسیار تغییر میکنیم، ولی نکتهی خیلی مهمتر اینه که همواره حس میکنیم ما همون آدمیم. پس به همین دلیل اگر احساسات ما، اولویتهای ما عوض شده، به احتمال زیاد مال اینه که جهان بیرون عوض شده، میگم یه مقدار صقیله، البته شما بازم دارم میگم اینو همه یا هیچ نبینید، ممکنه شما اعتراض کنید جهان بیرون یعنی عوض نشده؟ نه خیلی عوض شده شما در چهل سال اخیر اصلا زمین تا آسمون خیلی چیزا عوض شده، نمیدونم اولویتها عوض شده، تکنولوژی عوض شده، رفتار مردم عوض شده، ولی اون مقدار تغییری که اون کرده، خیلی کمتر از اونیه که شما احساس میکنید، به خصوص در مناسبات فردی. شما این احساس رو داری که عاطفهها عوض شده، علایق عوض شده و …، بعضیا حتی از این استفاده میکنند و یک مثال فلسفی رو میزنن، این مثالیه که سالها بحث بوده سرش، هراکلیت، افلاطون و به خصوص پلوتارک، اون رو مطرح کرده از فلات یونان باستان، به نام کشتی تسئوس، کشتی تسئوس اینه، یک کشتی بوده که آتنیها این رو خیلی دوست داشتن این کشتی سنبل قهرمان اسطورهایشون بوده، این در بندرگاه نگرش میداشتند و در واقع هر سال که میگذشته بخشی از اون تخته و الوار اون مستهلک میشده میپوسیده و مجبور میشدند اون رو عوض کنند. به گونهای که بعد از گذشت یه مدت طولانی تقریبا کل کشتی عوض شده بود به قول امروزیها overhall شده بود میگن هواپیما رو overhall کردن، قطعاتش انقدر عوض شده بود و در واقع پلوتارک این سوال رو مطرح کرد که این کشتی وقتی همهی قطعاتش عوضشده، ما چرا هنوز میگیم هنوز کشتی تسئوسه؟ یا کشتی تسئوس استعاره یا تمثیل یا یک آزمایش خیالی و ذهنیست که میگه اگر اجزای یک پدیده، لحظه به لحظه عوض بشن به طوری که کل اون پدیده جانشین بشه با یک اجزای دیگهای، چی میشه که ما هنوز حس میکنیم این همان است؟ شمام اگر کل ماشینتون رو، به تدریج نمیدونم لاستیکش رو عوض کنی، موتورشو عوض کنی، شاسی رو عوض کنی، اتاقکشو عوض کنی، صندلیها رو عوض کنی، باز نهایتا حس خواهی کرد که همون ماشینه، حالا ربطی به سند و شمار موتورش نداره یعنی به نظر میاد یک برونفکنی یا به قول معروف یک projection، یک پروجکشنی از ماهیت ثابت ما داریم، و این در مورد صنف ما وجود داره و شاید این بتونه توضیح بده اون رویکردی رو که ما ازش یاد میکنیم به نام رویکرد افول، اصطلاحا میگن declinism، بعضیا یه اسم دیگه هم دارن میگن doom and gloom. doom and gloom هم داریم، doom and gloom هم یک اصطلاح خارجیه که میگه نگاه کنید بسیاری از کتابها،در واقع همونطور که آرتور هرمان میگن، همیشه صحبت از زوال، اضمحلال، افول، قهقهرا داره، حالا قهقرای اخلاق، قهقهرای تلاش، قهقهرای انسانیت و در واقع خیلی هم خریدار داره و وقتی افراد اینها رو گوش میدن سریع باور میکنن که آره همه چی رو به قهقراست. ولی خیلی از همین روانشناسان و فلاسفه این رو میگن، میگن عجیب نیست به نظر شما؟ لااقل سه هزار ساله به صورت مکتوب هر روز صحبت از این میشه که نسل جدید از نسل قبلی خودش کم استعداد تر، کمتوانتر، غیراخلاقیتره ولی ما هنوز داریم زندگی میکنیم و میتونیم از زندگیمون هم بهره ببریم؟ این افول تمامی نداره یعنی چه جوریه که هر چی داریم میریم جلو بدتر میشه ولی هیچگاه از بین نمیره. خب باز پژوهشهای قشنگی هست که یه مقدار نشون میده چگونه تغییر ما بر جهان بیرون سایه میافکنه، مثلا این یکی از اوناییه که بهش خیلی استناد میکنند، پژوهش ریچارد اندرسون و جیمز پچرد، قدیمیه مال سال هزار و نهصد و هفتاد و هشته، ولی میگم این من طرفدار خیلی از این پژوهشهای قدیمی هستم برای اینکه آدمای خلاقی بودن، شاید تکنولوژی خیلی پیچیدهی امروزی ما رو نداشتن متدهای آماری پیچیده نبوده ولی با خلاقیتشون میومدن یه کارای جالب میکردن، recall of previously unrecallable information following a shift in perspective ، در واقع کار سادهای که کرده، این کار که مثلا الآن نزدیک چهل و خردهای سال ازش میگذره، اینه، یک توصیفی از یک خانه نوشته، حالا تو مراحل بعد پژوهشهای دیگهای اومدن این رو به صورت فیلمبرداری انجام دادن، اونایی که میخوان این پژوهش رو بکنند به نظرم پژوهش خیلی راحتیه، میتونید با تکنولوژی امروز خیلی راحت انجام بدید، گوشیتونو بردارید از خونتون فیلم بگیرید و بعد به یک گروه گفتن که این خونه این توصیفی که هست حالا گفتم تو پژوهشهای بعدی به صورت audio visual و video tape و ایناشم بود، ولی این توصیف رو شما وقتی میخونی فکر کن قراره این خونه رو بخری، یعنی قرار خریدار این خونه باشی، به یه عدهی دیگه هم، یعنی به گروه دیگری گفتن حالا باز میگم به دل نگیرید فکر کنید شما سارق هستید و میخواید از این خونه سرقت کنید و هر دو یه متن رو خوندن، حالا این کار رو خیلی راحتتر شما میتونید با فیلم بکنید، یعنی به یه عده بگید شما قراره از این خونه دزدی کنید، قراره شما وسایل این خونه رو کش بری، به یه عده دیگه بگین قراره این خونه رو بخرید و چیز جالبی که متوجه شد اینه که اون دو گروه واقعا میشه گفت رسما دو خونهی مختلف دیدن، اونایی که میخواستند در واقع خونه رو بدزدن چیزایی که خیلی براشون اهمیت داشت قفلها کجاست؟ درها چجوره؟ نرده داره؟ نمیدونم ارتفاع پلههاش چجوره؟ ارتفاع دیوارش چجوره؟ ضامن قفلش از کجاست؟ جنس قفلش چیه؟ اینا رو به خاطر داشتن و در واقع وقتی اون خونه رو بهشون گفتن بازسازی کن اینا بازسازی شد و اونایی که میخواستن بخرن، خب اثاثیه جا میشه یا نه؟ نمیدونم یخچالمون از این راه پله رد میشه؟ پنجرهش خوبه؟ نورگیرش خوبه؟ سرویس بهداشتیش خوبه و اونایی که در واقع به نیت سرقت رفته بودند عملا هیچ چیزی از این وقایع یادشون نمونده بود و در واقع وقتی اون خونه رو، در خیال خودشون، در وهم خودشون بازسازی کرده بودن، بیشتر به نظر میومد که میلگرد و زنجیر و ضامن و نمیدونم قفل و اینا یادشون بود و وقتی که به افراد میگن که خیلی خب حالا فکر کن به نیت اول بهتون گفته بودن که شما قراره سارق باشی بعد اومدن گروهها رو عوض کردن گفتن که نه حالا فکر کن شما خریدارشی و جالبه اون گروهی که قرار بود در واقع سرقت کنن خیلی از چیزایی رو که اون یکی گروه متوجه شده بودند اصلا متوجه نشدند حتی بعضیاش مثلا اینکه چند اتاق داره نمیدونم پاسیو داره یا نه، نمیدونم چندتا سرویس بهداشتی داره هیچ اینو دقت نکرده بودن، یعنی دو جهان مختلف رو دیده بودن، از اینها زیاد هست و در واقع اینگونه گفته میشه میگه اهداف شما، نگرش شما به جهان بیرون، مثلا من دنبال رقابت با کی هستم؟ چه چیزی در زندگی اولویت منه؟ مثلا جاهطلبی، پول، ثروت، کمک به همنوع، وقتی اینها اولویت من هست جهان بیرونی رو که من میبینم و میسازم و به قول دیوید هیوم، ذهن بر روی جهان بیرون پرتو میافکنه، دست میندازه، جهان بیرون به گونهای دیگه درک میشه و حالا اگه قراره این درون من، این self من، این خویشتن من، عوض بشه شما از اونجاییکه اون وهم رو داری و حس میکنی شما ثابتی پس باید به این نتیجه برسی که جهان بیرون تغییر میکنه، شما وقتی در دورهی دبستان هستید خیلی در مورد این که بهرهی پول چیه نمیدونم کجاها میشه پول در آورد آدما مخالفتهایی که با هم دارن زد و بندهایی که با هم میکنن دشمنیهایی که دارن خیلی به چشمتون نمیاد، به همین دلیل این حس رو داری که جهان گذشته، جهانی بوده بسیار دوستانه عاطفی و دلربا و همینجور که اولویتهای شما عوض میشه یه دوره ممکنه اولویتهای عشقی جنسی داری یک دوره اولویتهای مالی داری یک دوره اولویتهای قدرتطلبی داری و همین گونه مرتب جهان در دید شما تغییر خواهد کرد، ولی پیام مهمی که میتونم بدم اینه که پژوهشها نشون داده ما نسبت به تغییر خودمون کوریم و این وهم رو داریم که جهان به شدت تغییر کرده. آیا راهی هست ما بتونیم این رو کمش کنیم؟ یه پژوهشهایی نشون داده آره این وجود داره که ما میتونیم جهان بیرون رو واقعیتر ببینیم، یکی از اون راهها short listing هست، short listing این رومیگه، میگه سه تغییری را که طی مثلا پنج سال گذشته، طی دورهی دانشجویی، طی دورهی پزشکی، طی دوره دبیرستان کردهاید را بنویسید. سه تغییر نه بیشتر، مثلا ممکنه طرف بگه انرژیم خیلی بیشتر شده خیلی برام پول مهمتر شده نسبت به مثلا تایید اساتید و معلمان بیتفاوت شدم مثال دارم میزنم و وقتی دیدن افراد متوجه تغییرات خودشون میشن اون موقع درکی که از جهان بیرون دارند اصلاح میشه، کامل اصلاح نمیشه ولی تا حدی بهتر میشه و در واقع بعد از انجام این تستها یه مقدار از اون رویکرد declinism، افولگرا اون چیزی که هرمان میگه میگه در چشم ما هست که جهان همهش رو به اضمحلاله، همه دارن افول میکنن، همه دارن تنبل میشن، تا حدی اصلاح میشه و کمتر شما به ادبیات doom and gloom دل خواهی بست. و باز کشف قشنگتر کردن، اونم long listing, هست، سمت راست، به جای اینکه به افراد بگن سه تغییری که طی این مدت داشتی رو ده تغییر بنویس، خب شما ممکنه فکر کنید که ده تغییر نوشتن باید بیشتر اصلاح کنه، ولی دیدن کمتر اصلاح میکنه، چون شما وقتی ده تغییر نام میبرید همینجور که به پایین لیست میرسید به اصطلاح آب ریخته میشه توش، همچین رقیق میشه آب بکنی توش، و اون تغییرات پایین دیگه خیلی تغییرات مهمت نیست وقتی سه تغییر میگی، یا حتی یه تغییر، میگن یه تغییر مهمو بگو، مثلا میگه دیگه پول برام مهم نیست، دیگه مقام برام مهم نیست دیگه نمیدونم درس خوندن برام مهم نیست، نمیدونم ازدواج برام مهم نیست، یکی از این تغییرات رو بگی اون بیشتر میتونه کمکت کنه که تغییر خودت رو متوجه شی ولی وقتی لیستت رو بلند میکنی و لیست بلندبالا خواهی داشت، اون تغییرات پایین چون ضعیف میشن اصطلاحا میگن رقیق میکنن پس اگه میخوای تغییر خودت رو بفهمی یه سه تاشو جدا کن و این کمک میکنه جهان بیرون رو بهتر ببینی. یه مقالهی خیلی قشنگ هست، when change in the self is mistaken for change in the world، وقتی تغییر در خودت اشتباه میشه با تغییر در جهان، ریچارد آیواخ، یه مقدار قدیمیه هیفده سال پیش نوشته شده ژورنال personality and social psychology دو هزار و سه، ولی خیلی از این مباحث رو پوشش داده، در این کتاب talking to ourselves هم به این قضیه خواهیم پرداخت تا جلسهی بعد