خب بخش دوم از بررسی کتاب قانون سازان و قانون شکنان رو rule maker, rule braker نوشتهی خانم Michele Gelfand دنبال کنیم، تا اینجا کار خدمتتون گفتم که Michele Gelfand تقریبا تمام عمر کاریش رو بر روی این گذاشته که فرهنگهای جهان رو بیاد از یک بعد در واقع باز و بسته که این دو لغت ترجمهی tight و loose هست رو من انتخاب کردم در واقع طبقهبندی بکنه فرهنگهای جهان رو و سعی بکنه پرسشنامهای ابداع بکنه و روشهایی ابداع بکنه که بر این اساس بتونه این فرهنگها را از هم تمایز بده. و باز دیدیم که در قسمت اول این توضیحات که شاخصهایی مرتبط با هر کدوم از اینها پیدا میکنه مثلا فرهنگهای بسته خیلی انضباط اجتماعی بالاست جرم پایینه در مقابل خلاقیت هم کاهش پیدا میکنه معمولا نظافت بالایی دارند شکستن قوانین هزینهی بالایی داره مجازات مجرمان جزو اولویتهای مهم هست و در عین حال خیلی از این فرهنگها در سابقهی خودشون مشکلات و تحمل در واقع تعلماتی داشتند که باعث شده گزینهی بسته رو انتخاب بکنن. مثلا اشاره کردیم که مناقشات مرزی حوادث طبیعی خاک حاصل خیز کم برای کشاورزی تراکم جمعیتی بالا و در واقع انواع بحرانها اونا رو به این سو کشانده بود که گزینهی بسته رو انتخاب بکنن و حالا نکتهی مهمی که در قسمت اول کتاب اشاره بهش داره اینه که روانشناسی افرادی که در فرهنگهای بسته هستند از همون سن دو سه سالگی در واقع متمایز بار میاد و اشاره داره که در اون فرهنگها معمولا همخوانی با دیگران، پذیرفتن نظر دیگران، به گونهای عمل کردند که قانون شکسته نشه، خیلی اولویت داره در مقایسه با فرهنگهای فردگرا که مثل اینکه سبک زندگی متفاوت داشتن انتخاب متفاوت داشتن و در عین حال نوعی خلاقیت فردی اولویتهای بالاتری داره منتهی من هنوز یک نقدهایی به این طبقهبندیش دارم و خیلی از نویسندهها اشاره کردن که ممکنه اینها خطاهای گزینشی و همچنین مشکلاتی از نظر حجم نمونه و انتخاب نمونه داشته باشه مثلا خیلی از اینها نمونهها سوگیرانه هست من اشاره خواهم کرد ولی در قسمت تقریبا دوم کتاب نیمههای کتاب یک جایگزینی صورت میگیره یک جابهجایی صورت میگیره و از دوگانهی فرهنگ باز و بسته ما شاهد این هستیم که به دوگانهی طبقات بالای اجتماع طبقات پایین اجتماع حرکت میکنه من فکر میکنم که این اتفاقا شاید اگر این مسیر رو در پی میگرفت و این رو در واقع هستهی کتابش قرار میداد شاید حتی موفقتر بود. برای اینکه یافتههای او در یک جامعه وقتی نگاه میکنیم اونایی که طبقه بالاتر اجتماع هستند در مقایسه با اونایی که طبقه پایینتر اجتماع هستند به نظر میاد جذابتر و جالبتر و حتی کاربردیتر میشه تا اینی که شما بیای تفاوت سنگاپور رو با نیوزلند پیدا کنی. و این رو هم باز باید خدمتتون یادآوری کنم که یافتهها خیلی اندک هستن یعنی شما انتظار داری که در مورد روانشناسی طبقات خیلی بیشتر از این ما بدونیم ولی جالبه که به نظر میاد خانم Gelfand سعی کرده که در واقع یک مرور اجمالی بر یافتههای روانشناسی اجتماعی جامعهشناسی علوم شناختی داشته باشه ولی همونطور که اشاره خواهم کرد تعداد مقالات و پژوهشها خیلی کمه و در عین حال خیلی سادهست ولی با این حال در ژورنالهای خیلی معتبر چاپ شده شما دیدید که کار خود ایشون در ژورنال science دو هزار و یازده چاپ شده بود و اساس این کتاب رو تشکیل داده یا چند مقاله دیگهای که من به اون اشاره خواهم کرد شما میبینید در ژورنالهای خیلی معتبر چاپ شده ولی یافتههای خیلی سادهای داره این همون نکتهایست که من خدمتتون عرض کردم این که فرهنگها را مطالعه کنند اینکه تاثیر فرهنگها بر روانشناسی فردی مطالعه بشه اینکه طبقهی اجتماعی شما در شناخت شما چه اثری داره یافتههای علمی کمه و شاید این به دلیل ساختار و ماهیت پژوهش در جوامع غربی به خصوص آمریکاست که یک مقداری اینا این حوزهها رو اولویت اول نمیدونن حالا به دلایلی به خاطر شاید ساختار سرمایه داری لیبرالی که اینا دارن خیلی معتقد نیستن که این هستهی مرکزی پژوهش رو داره شما اگر مثلا مطالعات FMRI رو نگاه کنید در صورتی که جوابهای خیلی متناقضی میده من در همون اشارهای که به کتاب brain wash کردم در اون بررسی کتاب calling bulshit شما شاهد این بودید که یافتههای خیلی زیادی هست که بسیار متناقض و دو پهلوعه ولی در جامعه خیلی با دیده احترام به اونا نگاه نگریسته میشه و هزینههای زیادی صرف اون پژوهشها میشه در صورتی که بیای ببینی اینکه طبقهی اجتماعی چی هست آیا این روی شناخت شما اثر داره شما خواهید دید که مطالعات اونقدر نیست و به همین دلیل من اصرار داشتم این کتاب رو معرفی کنم برای اینکه این رو شاید به فال نیکی بگیرم که آره علوم شناختی مثل اینکه داره وارد حوزههای فرهنگ و طبقهی اجتماعی هم میشه خب مثالهایی زده از تفاوتهای طبقات اجتماعی منتهی میگم بیشتر شما شاهد این هستید که مقالات جسته گریخته و پراکندهای هست و طراحی اونها خیلی ساده است باز یادآوری کنم. مثلا در یک پژوهشی که در کتاب اشاره کرده اومدن فرض کنید آزمونی از افرادی که طبقهی متوسط و بالا رو تشکیل میدادند در مقابل طبقهی کارگر یعنی در واقع یقه سفیدها در مقابل اون یقهآبیها blue colour white colour و باز به سان پژوهشهای روانشناسی اجتماعی چون میدونید این راه و این روش رو خیلی دوست دارن یه پژوهش صوری ابداع میکنند افراد توی اون شرکت میکنند درصورتی که پژوهش اصلی یک قسمت فرعی هست که هیشکی حواسش نیست که اصل پژوهش اونه و در واقع دنبال جواب اون هستن مثلا در این مطالعه بعد از اینکه اومدن پژوهش رو تموم کردن که در دو گروه طبقه متوسط و بالا و در یک طرف گروه طبقه کارگر بوده گفتن خیلی خب حالا که پژوهش تموم شد حالا شما میتونید به عنوان هدیه یکی از این خودکارهای پژوهشگر که روی میز هست انتخاب کنید و ببرید منتها مساله به این صورت بوده که چهار تا خودکاری که روی میز بودن سهتاش عین هم بودن همرنگ بودن و یکیش متفاوت بوده منتهی کیفیتش فرق نداشته فقط ظاهرش متفاوت بوده با رنگش متفاوت بوده، یعنی در واقع سوالشون این بوده اون فرد آیا گزینهی شایع رو انتخاب میکنه یعنی اون طرف سه تا ازش داره و شبیه همن یا اینکه اون تکه رو انتخاب میکنه و بازم یادآوری میکنم اون تکه گرونتر یا کیفیت بهتر نداشته فقط متفاوت بوده یعنی در واقع ببین مثالش اینه که مثلا شما فرض کن توی بوتیک رفتید مغازهای رفتید مثلا فرض کن ده تا لباس داره که هشتاش عین همه دو تای دیگهش یه ذره متفاوته رنگ و اون مدل و ایناش. که شما دوست داری بیشتر همرنگ جماعت انتخاب بکنی بیشتر دوست داری اون چیزی که بقیه دارن اونی که شایع هست رو انتخاب بکنی یا اینکه اون تکه رو انتخاب کنی. و این مطالعه میگم ببین با یک طراحی ساده یه یافتهی خیلی جالب داشته اونایی که طبقه کارگر بودن سمت چپ در واقع اسلاید بیست و شیش طبقه کارگر اون خودکاری رو که در اکثریت بوده بیشتر انتخاب کردن یعنی هفتاد و خوردهای درصدشون اون خودکار شایعه اونی که سه تا ازش داشتن رو انتخاب کردن خیلی کم حدود بیست و پنج درصد اون خودکار تکه رو برداشتن در صورتی که وقتی به طبقه متوسط میبینی کاملا برعکس بوده طبقه متوسط اصرار داشته که اون تکه رو برداره حالا دیگه ما اینجا تفسیر نمیتونیم بکنیم ممکنه شما بگید تفسیر این بوده که طبقه کارگره مثلا اون سه تا رو گفتن اگر تکه رو بردارم خب شاید به بعدی تک نرسه یا مثلا شاید این سه تا داره یکیشو بردارم کمتر بهش تحمیل باشه اینا همش تفسیره در صورتی که اون حس تک بودن یا یونیک بودن به صورت منحصر به فرد بودن در طبقات متوسط بیشتر از طبقه کارگر است حتی این رو در مورد طرز لباس پوشیدن خرید کالا و همچنین اسم گذاشتن روی فرزندانشونم هست یعنی اسمهایی که به سمت طبقات در واقع کارگرتر میرن اسمهای خیلی شایعتری رو انتخاب میکنن یعنی مثل اینکه همچین تو جمع متفاوت از بقیه باشی یک ایده آل در واقع فردگرایی در واقع طبقه متوسط هست و برعکس اون صدق نداره یعنی طبقات پایینتر اصرار دارند که همخوانی داشته باشن حالا این پژوهش میتونست خیلی بیشتر به اینها اشاره کنه ولی من فکر میکنم شاید برای اینکه تو کتابش اولویت رو بر روی قانونسازی و قانون شکنی گذاشته به این نگاه نکرده معمولا هم برای جدا کردن طبقات اینا از SES، socioeconomic status استفاده میکنن که مثلا یکی از شایعترین پژوهش پرسشنامهی مک آرتور هست خب حالا چه فایدهای داره؟ من فکر میکنم یه ذره به کارهای عملش بپردازیم . این یک مقالهای هست که من توی این کتاب بهش اشاره شده و من این رو به اونهایی که تو کار آموزش و پرورش امور دانشجویی در واقع منتورینگ دانشجویان هستن من خیلی توصیه میکنم چون یافتهی جالبی داره دوستان عزیز اسم مقاله هست unseen disadvantage توی کتاب یه مقدار راجب این مقاله بحث کرده من دیدم مقالهی خوبی این رو در واقع یه ذره بررسی کردم من فکر میکنم که خوبه که اونایی که دانشجو هستن اینا رو ببینن how American universities focus on independence چگونه تمرکز دانشگاههای آمریکا بر روی استقلال undermines the academic performance of first-generation college students کارکرد درسی دانشجویان نسل اول رو متاثر میسازه. ببینید first generartion college students یعنی چی یعنی اونایی که توی خانوادشون توی خاندانش اولین هستند که به دانشگاه میرن خب این تقریبا معادل همون مفهوم طبقه یقه آبی یا بلو کالر هست یا طبقه کارگر چرا یعنی معنیش اینه که نسلهای قبل از اونا هیچ وقت فرصت این رو نداشتن امکاناتشو نداشتن درآمدشو نداشتن که پاشون به دانشگاه باز بشه پس اینا اولین هستن پس در واقع در این مقاله اومده کار جالبی کرده اومده دیگه اونایی که خیلی خب از یه خانوادههایی میان که طبقه متوسط به بالا هستن توشون دانشگاهی زیاده کارمندان یقه سفید دولت هستند دانشگاههای آمریکا و به طبع من فکر میکنم خیلی دانشگاههای خود ما بر مفاهیمی مثل استقلال اینکه خودت استدلال کنی خودت چی فکر میکنی در واقع چرا استقلال رای نداری خیلی تاکید میکنن در واقع این یه سبک آموزشی رایج هست یعنی اصرارشون بر اینه که ببینید ما به شما تکلیف نمیدیم اینجا دبیرستان نیست شما مهم اینه که بتونی خودت مطالعه بکنی خودت مسیر خودتو باز کنی ما فقط این کنار وایسادیم شما رو راهنمایی کنیم یعنی شما نگاه میکنید بیشتر یک نگرش فرد گرایانهی تاکید بر خلاقیته ولی قبلا من این رو خدمتتون گفتم که Gelfand و گروهش نشون داده بود در فرهنگهای باز و طبقهی بالا اینها جزء ارزشها هستند. . این اومده نشون داده که وقتی شما بیش از حد میای مساله رو فردی و آزاد میکنی، اون گروه دانشجویانی که بیشتر نسل اولی هستند و بیشتر نشون میده زمینهی فرهنگی اجتماعی working class رو دارند طبقهی کار کننده طبقه یقه آبی رو دارند دچار اضطراب میشن و اون ترمهای اول حتی ممکنه از دانشگاه زده شن و نمراتشون افت کنه. برای همین پیشنهاد این مقاله این بود که اینقدرم شما روی این که ولشون کنید به حال خودشون و بذارین خودشون راه خودشونو پیدا کنن تاکید نکنید به خصوص اگر از نسل اول خارج هستند بیاین آموزشهای منسجم بدین یذره شبیه دبیرستانش کنید تکلیف بدید ازشون بخواید اینو مطالعه کن نمره بگیر تا این که این تقابل در واقع طبقهی بالا طبقهی پایین که در دانشگاهها خیلی پررنگ میشه براشون اضطرابزا نباشه من از این جهت فکر میکنم که حالا چرا این رو من میگم نکتهی اولش آموزش و پرورشه بخصوص آموزش توی دانشگاهها یعنی یه مقداری خیلی سبک فرهنگ باز نگاه کنی میبینی یه عده سرخورده میشن یه عده این حس رو دارن که استاد مطلب بهشون یاد نمیده یه عده این حس رو دارن که به حال خودشون رها شدن. البته ممکنه شما بگید ما این حس رو داریم تو دانشگاه و البته ممکنه به دلیل پایین بودن کیفیت دانشگاه باشه یعنی استاد وقت نداره وقت بذاره خیلی یه مقدار عذر میخوام بی در و پیکره، شما این حس رو دارید که آره این خیلی فردگرایانه و متکی بر استقلال رای دانشجوئه نه اون نیست اون باید اون یکی که متکی بر استقلال رای دانشجوئه اینه که خیلی جلسات متراکمه خیلی وقت میذارن استادا ولی راه رو مستقیم نشون نمیدن میگن خود طرف باید با خلاقیت خودش مسیر خودش رو یافتههای علمی معتبر رو دنبال کنه منظور من اونه نه اینکه شما فکر کنید حالا ما دانشگاهمون خیلی متکی بر استقلال بود همه کارا رو خودمون میکردیم نه منظور من اون نیست طبعا، بعضی دانشگاهها متاسفانه کیفیت رو ندارن پس این یه یافته. حالا چرا این یافته اهمیت داره برای اینکه من فکر میکنم به طریق اولا به یه مسئلهی دیگه هم سرایت پیدا میکنه اونم مقولهی روان درمانی هست یعنی آیا ما تو همین فکر کنیم که آیا ممکنه سبک روان درمانی که برای طبقات در واقع بستهتر و طبقاتی که براشون اولویت حفظ نظم سنت و قوانین هست تا در مقابل استقلال فردی خلاقیت فردی تفاوت بکنه برای اینکه متاسفانه اون بخش زیادی از رواندرمانی برای طبقهی متوسط و مرفه کشورهای دارای فرهنگ باز ابداع شده و خودشونم هیچ ابایی ندارند که این رو تایید کنن بگن که آره اینه دیگه اونایی که دو ساحل شرقی و غربی آمریکا طبقه مرفه بودن میرفتن پیش روانکاو پیش رواندرمانگر و در واقع رواندرمانیها خیلی تاکیدش بر اینه که خودت راه خودتو پیدا کنی خودت چی فکر میکنی. و من فکر میکنم بعضی از درمانگرا این مساله رو تو ایران متوجه شدن که آره طبقاتی که بستهتر هستند یا از نظر رفاه اجتماعی پایینتر هستند نیاز به نظم و انضباط و به نوعی همخوانی جمعی دارند این یک قسمتیست که در کتاب باز به اون اشاره میکنه و آیا ممکنه معنیش اینه که رواندرمانیها باید یه مقدار سبکش فرق کنه و آیا ممکنه بعضیا میگن که خب ما میبینیم خیلی از مردم از روان درمانی استقبال نمیکنند و همکاران روانشناس بالینی روانپزشک خیلیا تاکیدشون بر اینه که خب پول ندارن این طبقه درآمد ندارند در نتیجه خب نمیتونن بیان روانکاوی روان درمانی ولی من یه شبههای رو میخوام ایجاد کنم یک شکی رو ایجاد کنم که شما بهش فکر بکنید آیا ممکنه به خاطر سبک شناختشون باشه یعنی حس میکنن در روان درمانی شما مرتب اونا رو داری به سمت استقلال فردی و خلاقیت حل مساله سوق میدید در صورتی که اون چه که با زمینهی اونها همخوانی داره به نوعی حفظ انضباط حفظ چهارچوب و حاکمیت هنجارها هست و درواقع هنجارشکنی براشون یک احساس اضطرابزای خیلی شدید ایجاد میکنه شما باید اون رو در نظر بگیرید چون در همین الآنم این فقط در جامعهی ما نیست در جامعه آمریکا هم این شبهه داره پیدا میشه که نکنه ما خیلی از اون چیزایی که ابداع کردیم برای طبقهی یقه سفید متوسط به بالا هست و اونا به همین دلیل احساس خوبی دارند که من رفتم اونجا درمانگر یه جوری به صورت بیطرفانه وایستاده بود من رو اجازه میداد که من هنجارها رو بشکنم متفاوت باشم و برای متفاوت بودنم مورد تایید قرار بگیرم میگم این بحثیه که من نمیخوام نتیجهگیری کنیم تکرار میکنم نمیخوام نتیجهگیری کنم چون ممکنه بعضیا بیان بگن که خب در واقع شما داری میگی هر کی تو هر طبقهای هست بمونه یا فرهنگهای بسته بسته بمونن فرهنگهای باز باز بمونن خب اون موقع تغییر چگونه اتفاق میافته رشد و بالندگی چگونه اتفاق میفته عرض بنده این نیست. عرض بنده اینه که باید حواسمون به این پارامترها باشه یک، دو اینه که فکر نکنید علم غربی اینا رو خونده و خیلی بهش آگاهه آگاه نیست تازه داره متوجه میشه که اوه اوه اوه ما چه دریا کوه یخی بوده اون پایین رو ما ندیدیم و مثلا در همون lower class دیده بود خیلی از مواقع اینا در واقع به دنبال این هستند که بتونن هرجور شده خودشون رو با همسالان خودشون هم رنگ و شبیه کنند و به همین دلیل برای اینها شاید اولویت اصلی مسالهی استقلال رای نباشه در همین کتاب به چند اثر دیگر اشاره داره یکیش اینه the paradox of choice من این کتاب رو قبلا تو یکی از سخنرانیها بهش اشاره کردم این از اون کتابهای خیلی جنجالیه ۲۰۰۴ نوشته شده the paradox of choice، نوشتهی barry schwartz، که البته بری اشوارتز خودش یه ذره بعدا سرگشته میشه میگه همین چیزی که من الان خدمتتون عرض کردم که گفتم بد برداشت نکنید عرایض منو، خودش یه ذره متاثر میشه و حتی حس میکنه که پشیمون میشه میگه بابا اینو من مدرک کردم این توش سوء برداشت زیاد شد، داستانشم اینه the paradox of choice میگه why more is less داستانش اینه، میگه اگر شماها گزینهی پیش رویتون خیلی زیاد باشه یعنی آزادی مطلق داشته باشید اجازه داشته باشید که گزینههای خیلی متعددی رو امتحان بکنید یا انتخاب بکنید شما احساس رضایت از زندگیتون میاد پایین یعنی خیلی عذر میخوام باز میگم سوء برداشت از عرایضم نکنید ممکنه من به عنوان دشمن آزادی بشر تلقی کنید اون موقع ولی داستانش اینکه گاهیاوقات و گاهی زمانها همینه که هست رفاه شما احساس شادکامی شما رو بیشتر تامین میکنه . یعنی این که شما هر چیزی دهها گزینه داشته باشید شما رو بیشتر گیج میکنه حالا داستانش چیه داستانش اومده بود دیده بود که در خیلی از محصولات همین چیزایی که شما آنلاین میبینید این قابل توجه مدیران شرکتها اونایی که کارآفرین هستند under pronol ها، شما مثلا میبینید که برای شما گزینه میاد حالا بخصوص تو این سیستمهای آنلاین که شما مثلا این پکیج رو میتونید انتخاب کنید این پکیج رو میتونی انتخاب کنی یا اونایی که تور مسافرتی هست این شهر این شهر این شهر اول بری اینجا بعد بری اینجا بعد اینجا یا کالا نگاه میکنیم مثلا پونصد تا موبایل بیاذ یکی دوربینش اینه این یکی حافظهاش اینه این یکی سیستمش اینه دیده بود وقتی تعداد گزینههایی که شما میتوانید انتخاب بکنی از ده تا بیشتر میشه معمولا گزینهای رو که شما انتخاب میکنیم به شما احساس خوبی نمیده و احساس ضرر و غم میکنی در صورتیکه اگر چهار پنج تا گزینه پیش شما باشه اون گزینهای که انتخاب میکنید خیلی خوشت میاد و محکم بهش میچسبی، حالا استدلالش بر این بود که اگر در تعداد آلترناتیوها یعنی تعداد جایگزینها خیلی زیاد باشه شما در هر حال هر موقع یکی رو انتخاب کنید با انبوهی از گزینههایی که انتخاب نکردی مواجهی و در واقع اونا رو حافظهی شما بعدا فشار میاره اگه اونو خریده بودم این خوبی رو داشت اگه اون یکی رو خریده بودم این خوبی رو داشت اگه این یکی رو خریدم این خوبی رو داشت، به همین دلیل وقتی گزینههای شما زیاد میشه خیال میکنی در واقع اینم به همین دلیل میگه میگه وقتی شما حق انتخابت خیلی زیاد میشه بعدا حس میکنی همش ضرر کردم بعدا ناراضی خواهی بود و به همین دلیل یه جاهایی باید حق انتخاب رو محدودتر کرد و مثلا اون عدد طلایی مثلا چهار تا پنج رو معتقده و معتقده ده بیست سی چهل اینکه میره بالا دیگه خیلی زیاد میشه شمام راست میگه ببین شما وقتی شما انبوه این گزینهها مثلا پکیج نمیدونم اینترنتی تور مسافرتی لباس اینا رو نگاه میکنی ممکنه بگی اوه چقدر مثلا جنس داره چقدر کالا داره چقدر تنوع هست تو این سایت من رفتم پونصد تا مثلا گوشی بود هفصد تا گرمکن بود نمیدونم هزار تا پیرهن بود ولی وقتی اون انتخاب میکنه طبعا نهصد و نود و نه تای دیگه رو انتخاب نکردی و تو هر کدوم از اونها یه ویژگی ولو کوچیک هست که حسرت اون رو بخوری و بعدا حس بکنی ضرر کردی. حالا این رو شما به یک حوزهی دیگهم سرایتش بده انتخاب همسر یا انتخاب شریک وقتی شما انتخاب میکنید بعدا همیشه حس خواهی کرد که اوه چقدر گزینههای دیگه رو از دست دادم ممکنه که فکر کنی این که انتخاب کردم بهترینه ولی همواره این گزینه رو خواهی داشت که خب اون یکی این گزینه رو داشت اون یکی این مزیت رو داشت پیام سادهی بری اشوارتز اینه وقتی حق انتخابت میره بالا فکر نکن لزوما به زندگی ایدهآل میرسی یه جایی هست که منحنی نقطهی عطف پیدا میکنه و بیشتر حس میکنی ضرر کردی و در این کتاب البته میگم بری اشوارتز بعدا گفت بابا اینو بد فهمیدن یه عده اومدن گفتن خب پس برگردیم دیکتاتوری برگردیم بگیم آقا دو تا گزینه هست یا این یا اون دیگه حالا یا اصلا یدونه هست دیگه اصلا حق انتخابم میگیریم بعدا همینی که هست دیگه همینو انتخاب کن همین خوبه دیگه چون بعدا دیگه چون آلترناتیوی نداشتی حس نمیکنی ضرر کردی یا اون یکی بهتر بود و حتی میبینیم که این کتاب خیلی جنجالی شد و با این حال به خوندنش میارزه و نکات قابل تاملی دارن و آیا ممکنه که این همون مفهومیست که در واقع گریز از آزادی ازش یاد میشه در واقع اریک فروم سالها قبل این رو مطرح کرده بود که خیلی از مردم از آزادی و حق انتخاب متعدد فرار میکنن برای اینکه براشون اضطراب زا میشه برای اینکه این حس رو خواهند داشت که هر چی انتخاب کنی اگر اون گزینههایی که انتخاب نکردی تو ذهنت همیشه سنگینی میکنند حسرت مجموع اونا رو خواهی خورد ممکنه تک به تک اون قدرت رو نداشته باشن که شما حسرتشون رو بخورید ولی جمع جبریشون این حس رو ایجاد خواهند کرد شما وقتی از میان پونصدتا موبایل یه دونه رو انتخاب میکنی بالاخره اون چهارصد و نود و نه تا که انتخاب نکردی مجموعا تعداد بیشتری جذابیت برای شما خواهد داشت همین در انتخاب رشته هست شما وقتی رشتههای متعدد دانشگاهی دارید همین در انتخاب خواندن کتاب هست انتخاب دوست شریک همسر نامزد هست و انتخاب سفر هست اگر شما مثلا پونصد جا بتونی سفر کنی پونصد تا هتل مختلف باشه دیدن که افراد هر هتلی رو انتخاب میکنن همیشه احساس نارضایتی میکنن چون میرن عکسای اون یکی هتلو نگاه میکنن میگن این لابیش قشنگ بود این استخرش قشنگ بود اون یکی نمیدونم ناهارخوریش قشنگ بود این اتاقش قشنگ بود این حموم دستشوییش قشنگ بود و همینجوری شما حس میکنی که جای خوب نیومدی. و باز در کتاب یه مقدار اشاره میکنه که همین مساله رو ما در فرهنگها داریم ولی اینجا یه ذرهش حس میکنم که برای مردم ما خیلی راحتتر قابل فهمه شاید خوانندهی آمریکایی که کمتر مواجهه که مثلا روی کارآمدن رودریگو دوتورته، عبدالفتاح سیسی در مصر و ولادیمیر پوتین رو مثال میزنه که میگه وقتی حالت هنجارشکنی تو جامعه زیاده نظم پایینه درسته فردگرایی میره بالا استقلال فردی ممکنه بره بالا افراد ممکنه حس کنن که گزینههای خیلی زیادی در مقابلشون دارن ولی خیلی از مردم دوست دارن گزینههایی رو انتخاب بکنن که هنجارها رو دوباره برقرار کنه و اشاره میکنه که محبوبیت این سه سیاست مدار به خصوص در طبقات working class طبقات یقه آبی این بود که اینها هنجارها رو به جامعه برگردوندن به خصوص قسمت زیادی راجع به این رئیس جمهور جدید فلیپین، رودریگو دوترته صحبت میکنه که با مشت آهنین معتادها و افرادی که اقلیتهای جنسی بودن و افرادی که مهاجرین در واقع ناخواسته به جامعه بودنو اینها رو اینها رو مجازات میکرد و مردم استقبال میکردند این گونه نبود که مردم شکایت کنند یا طرفداران زیادی داشت یا همینطور بعد از یک دورهی میشه گفت بی نظمی و بی در و پیکری اومدن سیسی رو مثال میزنه حالا ما نمیخوایم وارد سیاستش بشیم من صاحب نظر نیستم نمیدونم واقعا عبدالفتاح سیسی چه محبوبیت یا نفرتی تو جامعهی مصر داره همینطور دوترته یا حتی ولادیمیر پوتین . ولی این همون داستانیه که میگه وقتی هنجارها زیاد شکسته میشن طبقات بالاتر جامعه ممکنه خیلی احساس بدی نکنن که معتاد زیاد شده حالا اقلیتهای جنسی تو جامعه بیشتر مطرح میشن رفتارها متفاوت میشه ولی بخش عمدهای از فرهنگهای بسته و طبقات یقه آبی خیلی اضطراب شدید میگیرند و برای اونها برقراری هنجار اولویت میشه این شاید خلاصهای هست که خیلی قشنگتر حدود شصت هفتاد سال پیش اریک فروم در مفهوم گریز از آزادیش مطرح کرده و با ترجمهی بسیار قشنگ دکتر عزتالله فولادوند خب حالا مطالعات دیگه چی هست باز برای اینکه خستتون نکنم چندتا مطالعه جالب دیگه تو کتاب اشاره کرده بود که البته باز میگم خوب شد من هفتهی قبل اون کتاب حرف مفت میزنه رو مطرح کردم البته نمیخوام بگم خانوم گلفام بزنه زوتیل نشه ولی میخوام بگم با اون رویکرد نگاه کنید که آیا حجم نمونه ایراد داشته آیا سوگیرانه بوده آیا اطلاعاتی که به ما دارن میدن در واقع مخدوش ولی در هر حال مثلا این یک سلسله مقالاتی هست که پی و استاکاتو چاپ کردن که خیلی نقد براش هست به خصوص ببینید اینا وقتی تو جاهای خیلی معتبر چاپ میشه توی انایاس چاپ شده پرسیدندالی معتبریست از اون روالهای تاپ هست وقتی توش مطرح میشه یعنی یه چیز خیلی یافته همچنین شقالقمر یافتهی جالبی توش هست و اینا تمام حوزهی علوم پوشش میده یعنی مثل ساینس و نیچر فیزیک ژنتیک زیستشناسی جامعهشناسی روانشناسی همه جا روش هست حالا این مقالات یا بهتره بگم سلسله پژوهشهای استنادیهای اومده و گفته بود خیلی خب ما میگیم وقتایی جامعه خیلی به همخوانی هنجار و نظم و در واقع محدود شدن گزینههای انتخاب احساس بهتری دارند در مقابل وقتی شما به طبقات بالاتر جامعه میری بعضی اوقات از بینظمی حتی استقبال میکنن چون خلاقیتشون میره بالا و احساس آرامش بیشتری میکنند و تنوع براشون بهتره گزینههای بیشتر کمتر آزارشون میده . حالا یه سوالی مطرح کرده بود که هنجارشکنی و حتی ما بگیم اخلاق فردی تو کدومشون بیشتره؟ اسم مقاله هست higher social class predicts increased unethical behavior حالا میتونی از روی تیترش بفهمی که چرا این مقاله انقدر جنجالیه و البته تو کتاب قانونشکنان و قانون سازان با دید مثبت این مقاله رو ارزیابی کرده، ترجمه مقاله این میشه که طبقهی بالاتر اجتماعی پیشبینی کنندهی افزایش رفتار غیراخلاقیست یعنی اوه یکی از اون چالش برانگیزترین چیزها یعنی به عبارت دیگه پولدارها اخلاقیترن یا بی پولها مرفهین بیشتر قانون میشکنند یا پایینترها خانم Gelfand با برداشتی که داره اینه که میگه وقتی خب شما مرفهتر هستید فرهنگ بازتر رو میپذیرید در نتیجه شکستن هنجارها برات قابل قبولتره، و کمتر درخواست مجازات داری. خب و این مقاله رو به عنوان سند میاره و بگم این مقاله نیست این مجموعه کارهای پیف و استانتاکو هست، که حالا پژوهشهاشو براتون مثال میزنم پژوهشهای بامزهایه پژوهشها سادهست بازم میگم شما ببینید توی PNAS بتونید چاپ کنی با دو هزار و دوازده در مقابل طرف مقاله چاپ میکنه راجع به فیزیک هستهای اومده کار بر روی یک شتاب دهندهی سنگین یا در ژنتیک مثلا یک سیستم خیلی پیچیدهی زیستشناسی ولی این یه کار خیلی ساده کرده و خلاقیتش خیلی قشنگه مثلا رفته توی ناحیهی خلیج سانفرانسیسکو چند تا چهارراه رو انتخاب کرده چند نفر روانشناس وایسادن و اومدن ببینن که هنگام رد شدن از چهار راهها ماشینها کدومشون حق تقدم رو بیشتر رعایت میکنن، ماشینها رو به پنج دسته تقسیم کرده برای همین من عکس این مرسدس رو انتخاب کردم مثلا حالا تو اون متدولوژیش نوشته ماشینهایی که نو هستند سال جدید هستند و گرونترن دیگه، اینا رو یه جدول درست کرده مثلا مرسدس و بیامو یه طرف هست همینجوری میره پایین به سمت ماشینهای کرهای و ژاپنی البته من نگاه کردم اون ماشین رده پنجمش در ایران هنوز فکر کنم رده اول حساب میشه مثلا هیوندا و اینا رو اون پایین پایین گذاشته بود و این اومده ببینه کدوم از اینا بیشتر قانون میشکنن چه هنگام عبور از چهارراه حق تقدم چه هنگامی که میخوان عابر پیاده رو رد کنند در واقع این روانشناس اینجا وایساده بود از دور که ماشین میومد پاشو میذاشت رو جدول و میدونید طبق قوانین خیلی از کشورهای اروپایی و آمریکایی به محض اینکه عابر پاشو روی خط عابر بذاره اون اتومبیل وظیفه داره بایسته این حالا در اون فرهنگها قانونه و مجازات داره ولی بعد این اومده بود خیلی ساده یه پژوهشگر دیگه سنجیده بود ببینه بسته به نوع ماشین کدومشون بیشتر وایمیستن یا کدوم رد میکنن مثلا اینجا ببینید با وجود اینکه عابر اومده این بی ام دبلیو این بی ام و اومده رد شده اصلا اعتنا نکرده که باید قانون و رعایت کنه یعنی این هنجارشکنی تو پولدارا بیشتره چون فرضش این بود که حالا اونی که ماشینهای کلاس یک داره پولدارتر از ماشین کلاس دو سه چهار پنجه، و باز در عین حال یک بررسیام از نظر ساعات روز یعنی اینا رو محققین در نظرشون بوده اون خیابان و محله و همچنین راننده عذر میخوام خانم هست یا آقا و در چه ردهی سنی هست یه تخمینیام زده بودند که مثلا به نظر میاد تو دههی بیست تا سیه، سی تا چهله، چهل تا پنجاهه و الی آخر میشه تخمین زد دیگه، و یافتههاش جالبه مثلا این پایین قسمت عابر پیاده است و قسمت بالا قسمت تقاطع چهار راه هست که حق تقدم رو رعایت کرده یا نه خب ببینید در هر دو نمودار شما شاهد این هستید که اتومبیلهای کلاس پنج یعنی اتومبیلهای خیلی مرفه اون معمولا بنز و بیامدبلیو و اینا هستن حتی بعد از کنترل از نظر سن جنس و ساعت روز خیلی بیشتر قوانین رو میشکستن یعنی اون کلاس پنج اینجا جالبه که کلاس پنج تقریبا مثلا چهل و پنج درصد موارد حق عابر پیاده رو رعایت نمیکردن در صورتی که کلاس یک اون خودروهای یه ذره فرتوت و ده سال به بالا و معمولا کرهای و ژاپنی اومدن تقریبا صد درصدشون رعایت کردن یعنی شما میبینید که عملا یک اتفاقی که میوفته اینه که اون خودروهای پولدارها که فرض بر این هست که صاحب اونها هم مرفهتر هستند کمتر قوانین راهنمایی رانندگی رو رعایت میکنن . یا مثلا مثالهای دیگری رو توی این پژوهش زده به عنوان مثال در این پژوهش اشارهای کرده که شما مثلا در یک مصاحبه هستی برای در واقع job interview هستی، که چقدر ممکنه شما در اون job interview بعضی چیزها رو نگی یا دروغ بگی باز دیدن طبقهی پولدارتر مرفهتر امکان این که این اشتباه رو بکنه یا این خطای اخلاقی رو بکنه بیشتر هست و در واقع مثلا در این پژوهش یکی از کارهای جالبی که کردن اینه فردی در واقع قراره استخدام بشه یعنی باز یک آزمون صوری هست منتهی سوال بر سر اینه که اگر شما در قالب اون فرد استخدام کننده باشی و آگاه باشی که استخدام قراره برای کوتاه مدت باشه یعنی شرکت شما قراره منحل بشه شرکت شما قرار نیست مثلا شیش ماه بیشتر کار بکنه آیا شما مثلا این مساله رو به اون فردی که میخواد استخدام بشه یادآوری میکنی یا اینکه اینو کتمان میکنی میگه حالا بزار یه کاری کنیم که انگیزهی اون فرد نپره و در واقع یه جوری حقیقت رو در جریان استخدام به طرف کامل نگیم چیزی که متوجه شده بودند اینه که بله اونهایی که کلاس اجتماعی بالاتر دارند امکان این که موافق باشند که حالا اشکال نداره همه چی رو به افراد بگیم یه جاهاییش رو کتمان کنیم در واقع شدنیتر هست و حتی باز یک نکتهی دیگهای که هست اینه که این یک همبستگیای داره با حس حرص و آز یعنی یک مطالعه که صورت گرفته بود این رو نشون داده بودن که در طبقاتی که از نظر اجتماعی SES، Socioeconomics بالاتر هستند اون احساسات حرص و آز و طمعشون یه مقداری بیشتره میگم این خیلی سر و صدا خواهد کرد شما میتونید تصور کنید که چرا این پژوهشها محدوده و تو جامعهی آمریکا کم صورت گرفته یعنی خیلی واضح داره نشون میده اونایی که درآمد بالاتری دارند از نظر اقتصادی بالاتر هستند بیشتر دروغ میگن و از حرص و آز بیشتری رنج میبرن یا در آزمون دیگری بحث بر سر این بود که فردی رفته توی یک فست فود داره کار میکنه میدونید اگر شما کارمند فست فود هستید باز اگر بخوای از غذای اونجا در واقع بخوری شما باید پولشو بپردازی این که من اونجا کار میکنم حالا مهمون ما هستی نداریم و بعد سوال کرده بود که چقدر امکان داره این کار رو بکنه باز اونایی که طبقات اجتماعی بالاتر بودن نظر مساعدتری داشتن خب اونجا دارم کار میکنم باید بردارم دیگه، اگر اون مدیر قسمت نیست من میخورم پولشم نمیدم یا اینه که از ادارهی خودت کاغذ فتوکپی برداری میبینی تو خونه کاغذ برای پیتر ندارم من تو اتاق زیراکس هست یه دسته بردارم ببرم خونه باز دیده بودن اونایی که طبقه اجتماعی بالاتر دارن نظر مساعدتری به این قضیه دارن. یا باز مثال دیگهای زده بود که توی استارباکس هستی و توی استارباکس بیست دلار به طرف ده دلار به طرف پول میدی که پول قهوهت رو حساب کنی اون طرف فکر میکنه صندوقدار فکر میکنه بیست دلار دادی و در واقع به شما بیش از اون پولی که دادی پس میده یعنی مثلا فرض کن به جای اینکه باید سه دلار پس بده سیزده دلار پس میده یعنی شما نه تنها قهوهت پولشو حساب نکرده بلکه سه دلارم از جیب خودش به شما داده آیا شما پول رو پس میدی یا نه دیده بودند که در طبقهی اجتماعی بالاتر و یقه سفیدها ادعاشون بر اینه که کمتر ممکنه این کار رو بکنن و نظر کمتر منفیای به انجام ندادن این کار دارن یعنی شدنیتر هست میگم برای همین گفتم مقاله خیلی چالشیه معنیش اینه که اون کسی که میاد پیش شما اگه پولدارتره امکان اینکه بقیه پولتو پس بده لااقل در رنج در اون محدودهی جامعهی غربی امکانش کمتره و این خیلی سر و صدا کرده بود یا باز مسالهی دیگهای که پرسیده بودن اینه که شما کارنامهت رو میگیری نمرهت رو میگیری و میبینی که استاد دو تا از غلطهای شما رو نفهمیده یعنی حواسش نبوده و به شما نمرهش رو داده مثبت دیده در نتیجه اگر شما بگی واقعا نمرهی من این بوده نمرهی شما از A به B کاهش پیدا خواهد کرد آیا شما به استاد میری بگی آقا استاد اینجا رو زیاد نمره دادی من اینو نزده بودم من اشتباه زده بودم ولی شما متوجه نشدید باز دیده بودند که اگر شما در طبقهی بالاتر باشی کمتر این کار رو میکنی . دوست شما نرمافزاری رو به قیمت پنجاه دلار خریده install کرده و اون نرمافزار گفته فقط باید یه بار install بشه ولی آیا شما حاضری برداری به اسم همون دوستت توی لپتاپ خودتم install کنی؟ باز طبقهی بالاتر نظر مثبتتری به این داشتند خب میگم این خیلی جنجال میشه و به همین دلیل مثلا خانم Michele Gelfand در واقع یافتهای که داشته این بوده که آره طبقات اجتماعی بالاتر قدرت اخلاقی کمتری دارند هنجارشکنی کمتری دارند ولی در عوض حس آزادیخواهی حس استقلال فردی حس پذیرفتن افرادی که متفاوت از بقیه هستند اقلیتهای مذهبی اقلیتهای جنسی اقلیتهای رفتاری اینها در اینها بیشتر هست و این روی روانشناسی این افراده و جالبه که این برمیگرده به حتی دو سه سالگیش مثلا پژوهشهایی هست که نشون میده اونهایی که طبقات پایینتر اجتماع هستند حتی در چیدمان منزل و فعالیتهای روزانه در خانه مرزها خیلی محکمتره به عنوان مثال اگر شما در طبقهی کارگر هستی امکان اینکه بگی توی مثلا اتاق خواب حالا اگر خونشون اتاق خواب به صورت مجزا با اون تعداد داشته باشه تو کشورهای غربی درآمد اونقدر هست که هر کسی اتاق خودش رو داشته باشه میبینی تو اون اتاق بخواد صبحانه بخوره یا ناهار بخوره نمیشه میگن ناهار باید تو ناهارخوری باشه نمیدونم غذا باید تو آشپزخونه باشه تماشای تلویزیون باید توی هال باشه یعنی اتاقها در منزل خیلی چهارچوب دارند در صورتی که هرچه شما به طبقات بالاتر میرید فعالیتها میتونه متفاوت باشه مثلا تو اتاق خواب شما چیز میز بخوری نمیدونم توی حموم آهنگ گوش بدی توی آشپزخونه کار بکنی یعنی مرزها حتی از نظر ساختار منزل هم مخدوشترن و این خودش باعث افزایش خلاقیت میشه همونطور که اون مثال وخس رو دیدین که وقتی اتاق نامنظمه آدما خیلی این حس رو دارن که بارش افکارشون قویتر میشه ولی در عین حال تحمل به هنجارشکنی هم افزایش پیدا میکنه حالا در مورد این مقالهی PNAS خیلی سر و صدا زیاد شده مثلا ما این رو داریم که یک فردی به نام گریگوری فرانسیس اومده همین کارهای پیف رو که خدمتتون گفتم نقد کرده چون او چند پژوهش مختلف روی حجمهای نمونهی مختلف با این محتویاتی که خدمتتون گفتم ارائه داده و اینجا باز میگم به همون کتاب bulshit باید برگردیم حرف مفت میزنه ادعاش این بوده Evidence that publication bias contaminated studies relating social class and unethical behavior توی همون PNAS یک نامهای مینویسه و پژوهشی میکنه روی کارهایی که در مورد ارتباط رفتار غیراخلاقی و طبقات مرفهتر هست اینم نامهش خواندنیست و واقعا ذهن آدم رو به فکر وا میداره ادعای آقای گریگوری فرانسیس اینه میگه ببینید این مقالات مختلفی که این گروه چاپ کرده اینا effect size هاشه، تفاوتهای معنی دارشه که در واقع هر چی طبقه مرفهتره رفتار غیراخلاقیتره ولی شما نگاه کنید اکثر اینها یک effect size کوچیک در حد یک دهم دو دهم سه دهم هست و همه مثبتن. و او ادعای آماری میکنه میگه وقتی شما اینقدر به خط صفر نزدیکی و در واقع یک نوسان خیلی کمی داری این نمیتونه از نظر آماری شما مثلا اینجا ببین هفت تا پژوهش کرده باشی و این اعداد به دست اومده باشه لااقل از نظر قوانین نوسانات و اون تفاوتهای حجم نمونه تفاوتهای effect size شما قاعدتا باید یکی دو تا سه چهار تا پژوهش هم پیدا بکنی که یا خیلی effect size بالا داره یا لااقل بیاد اینور effect size منفی داشته باشه یعنی اثر اونور رو نشون بده به همین دلیل این یه معنی داره که حجم publication اون چیزایی که شما چاپ کردی انتشارات شما نمونهت سوگیرانه است فقط اونایی رو که یافتهی مثبت داشتن چاپ کردی و این داستان رو همون سندرم کشوی میز هم میگن. میگن یعنی اگر اونوری در میومد خیلی در واقع خود پژوهشگر یا خود ژورنال علاقه نداشت اون رو نشون بده مثلا این که کسی فقیر هست و پول رو به صندوقدار برنگردونه میتونستن اینجوری تعبیر کنند که خب این پول رو لازم داره این براش اون ده دلار ممکنه خیلی مهم باشه اون نمیدونم کاغذ زیراکسی که از محل کارش میگه بردارم چون پولشو ندارم من میخوام از محل کارم بردارم یا این که مثلا یه جا مجبورم دروغ بگم برای اینکه منو استخدام بکنن برای اینکه در واقع من پذیرفته بشم پس اون خیلی معمولا جذابیتی برای چاپ شدن نخواهد داشت و حتی یه عده اون رو در واقع تخطئه خواهند کرد چون خواهند گفت که شما دارید طبقات محروم و آسیب دیده و فقیر و تازه از نظر اخلاقی هم میکوبی یعنی این محرومین اینا فرصتهای شغلیشون کم هست درآمدشون کم هست رفاهشون کم هست حالا شما بیای سر این که اخلاق رو هم رعایت نمیکنن هنجار رو هم میشکنن بکوبیشون ولی اگر اونوری یافته باشه این سوگیری باعث میشه خیلی زود اینا رو چاپ بکنن تو ژورنالای خوب هم چاپ بکنن و خیلی افراد حس کنن که اوه این یافتهی خیلی جالبیه که اخلاق رابطه الاکلنگی داره با وضعیت اجتماعی آدما و در موقع میتونه سوگیری انتشارات باشه خب حالا من دیگه قضاوت رو به عهدهی خودتون میذارم ولی میخوام فقط این رو بهتون بگم لااقل من خودم یه برداشت میکنم که علم ما در این حوزه در دوران خیلی کودکی خودش قرار داره و در عین حال شما نگاه کنید اینم نکتهی مهمیه که اثراتی هم که اینجا ما دیدیم خیلی قوی نیست و اون مثالهایی رو هم که زدم مثلا برداشتن کاغذ زیراکس یا نمیدونم رد شدن از خط عابر پیاده اینا خب رفتارهای غیراخلاقی هستند ولی جرم خیلی شدیدی شاید نباشند و به همین دلیل من فکر میکنم باید یه مقداری از خلق کلیشهها و طرحوارهها چه به نفع طبقه کارگر چه به ضرر طبقه کارگر فعلا خودداری کنیم و با دید نقادانه و انتقادی کتابها رو دنبال بکنیم این همون کاریست که من سعی دارم در جریان معرفی کتابها خدمتتون بگم هر چی رو میبینید سریع باور نکنید به اندیشه وادارید ولی در عوض به روز باشید بدونید تو دنیا پژوهشها چه خبره تا کجا پیش رفتن چه کارهایی کردن و آدم اینا رو بتونه دنبال بکنه. مثلا در این اسلاید چهل و یک من اسلاید رو جابهجا گذاشته بودم عذر میخوام یک نقد دیگری به خانم Gelfandصورت گرفته این همون مطالعهی سی و سه کشوری مشهور ایشونه که راجع به فرهنگهای باز و بستهست و حالا اومده این کشورها رو اینجا شما فهرستش رو میبینید کشورها هست، زبانشون هست، شهری که اطلاعات جمع شده و یادتون باشه گفتم شیش هزار و هشتصد و بیست و سه نفر حالا یه عده اعتراض دارن که شش هزار و هشتصد و بیست و سه نفر ممکنه بگی هدف خیلی زیادیه ولی در مقایسه با هشت میلیارد جمعیت زمین عدد قابل توجهی نیست و در عین حال نگاه کنید یک خطای فاحش اینجا داره که با وجود اینکه در ژورنال معتبر science چاپ شده ولی خب این نقص رو داره که چهل و نه ممیز دو درصد اونایی که تو این پژوهش شرکت کردن دانشجو بودند یعنی نمونهی شما کاملا سوگیرانه هست به سمت گروههای خاصی و ما این رو در واقع ما شاید بتونیم مطرح بکنیم ولی در واقع این پیام رو ما خواهیم داشت که حواستون جمع باشه بدونید مطالعه بکنید به روز باشید بدونید پژوهشها در کجا هستند ولی دچار اون خطایی که در کتاب حرف مفت میزنه نمیخوام بگم خانم Geldand حرف مفت میزنه ولی ممکنه یه عده برداشت کنند سریع این رو تیتر کنن که مثلا پول باعث میشود اخلاق مردم خراب شود یا شغل بهتر داری آدم دزدتری هستی میدونی اینجوری شما برداشت نکنید ولی خلاصهی یافتهها این بوده که آره طبقهی اجتماعی افراد یک رابطهی مستقیمی با رفتارهای غیراخلاقی داشته و ضریب میانگین همبستگی اینها بیست و سه صدم بوده که با یک پنج صدم معنیدار بوده ولی گفتم یه عده نقد کردن که این میتونه کاملا خطای نمونهگیری باشه یا همون مسالهای که sample شماست، سوگیرانهست، نمونهت سوگیرانهست، خب تقریبا به آخرای کتاب نزدیک میشیم خانم Gelfand آخرای کتاب یه مقدار به نظر من یه سری بدیهیات رو میگه و میگه که خب اگه ما بخوایم بگیم فرهنگ باز خوبه یا فرهنگ بسته جوابش اینه که فرهنگ معتدل. که البته خب این یک انتظاری هست که یک نفر بگه برای اینکه یه جور دو طرف رو راضی نگه داره و اشارهای میکنه به کتاب goldilocks and the three bears من این کتاب میخواد دقیق یادم نیست ولی فکر کنم اونایی که یادشون هست این به صورت فیلم و کارتن و اینا بود که در واقع گلدیلاک اسم یک دختر خانمی بود که میره توی خونهی خرسها و میره مثلا از قاشق و بشقاب و تختخواب خرس پدر استفاده کنه میگه این خیلی بزرگه نمیدونم اون یکی تخت خوابش خیلی کوچیکه قاشقش کوچیکه ظرفش کوچیکه تا اینکه میگرده و کاسه، قاشق، میز و صندلی و تخت خواب اندازهی خودش رو پیدا میکنه، این یکی از داستانهای خیلی مشهور قرن نوزدهمه که بعدا والت دیزنی و همهی اینا روش کارتون ساختن توی نقاشیهای کودکان هست و من در دوران خیلی کودکی فکر کنم شما هم حتما این رو دیده بودید اون داستان سه تا خرس اون دختری که میره خونشون و در واقع به این اصل میگن اصل گلدیلاکس دیگه و البته اصل گلدیلاکس یعنی اصل اعتدال، اصل اندازه، و بعد این اومده مثلا نموداری رسم کرده که کشورهایی که خیلی فرهنگ بسته دارند مثل مالزی پاکستان ترکیه کره جنوبی سنگاپور نروژ اون طرف هم کشورهایی که خیلی فرهنگ باز دارند مثل اوکراین مجارستان ونزوئلا برزیل یونان اسرائیل زلاندنو و هلند و اینا و بعد دیده ماکسیمم یا بیشترین حس رضایتمندی از زندگی معمولا اوناییه که بینابین قرار دارن حالا شما ممکنه بگی این گفتن یک بدیهیات هست این حالا چیز جالبی نیست ولی خب بخشی از کتاب به این اشاره کرده و اشارهش اینه که خب هر دوی اینها یک فشارهایی رو تحمل میکنن هر دوی اینها یه مقداری از حس رضایتمندی شما از زندگی میکاهن پس بهتره که ما به سمت فرهنگهایی بریم که از نظر بسته و باز بودن در اعتدال قرار دارن، و مثالهایی که اینجا قرار میگیره طبیعتا میشه مثلا ایسلند، انگلستان، اتریش، آلمان، ایتالیا، بلژیک و فرانسه، که اینها یک حد معتدلی دارن حالا ژاپن و نروژ و اینا اون طرفتر میره، ولی اینجای کتاب من فکر میکنم که خب یه مقداری بدیهی گویی میشه و خیلی همچین به قول معروف چیز خاصی نیست، یک چیزیه که هر کسی میدونه دیگه، خب معمولا افراط و تفریط رو مردم اصلا از دیرباز میگفتن چیز خوبی نداره. یه بخش دیگه کتاب داره که قبلا تو قسمت اول خدمتتون گفتم اون جالبه که میگه بخشی از این باز یا بسته بودن گرایشهای ما خب یه قسمتیش دیدیم مال فرهنگه که شما تو سنگاپور به دنیا اومده باشی یا توی زلاندنو یه قسمتیشم دیدیم که مال طبقهی اجتماعیه، شما جزء مرفهین باشید درآمد بالا داشته باشید یقهسفیدان تکنوکرات باشید یا این که طبقه کارگر باشید یک پدیدهی دیگهای رو هم که بررسی کرده که شاید این تو روانشناسی لااقل از اون دو تای دیگه بیشتر بررسی شده سبک فرزندپروریست یعنی مادرانی که فرهنگ بسته رو بیشتر دامن میزنند تا مادرانی که فرهنگ باز رو بیشتر دامن میزنن، یا در واقع طرز برخورد والدین با کودک در شکلگیری اون گرایش باز یا بستهش. یک اصطلاحی رو یادآوری میکنه که این اصطلاح رو من رفتم دیدم آره مقالات خیلی زیادی روش در واقع تازگیا توی همین چند سال اخیر پژوهش شده به نام مادران هلیکوپتری، helicopter moms که اینم کاریکاتوری هست که البته مال کتاب نیست من همینجوری تو مقالات دیگه پیدا کردم مادریست که حالا مام یک هلیکوپتریه که مادر یک و این مادر هلیکوپتری طبق تعریف، مادریه که میگه این نیروی هوابرد، نیرویی که در واقع هلیبرن هستند کمک حمایت و نظارت رو هر لحظه به بچهش ارائه میده یعنی شما میتونید تجسم کنید که دیگه حالا شاید تو ایران میگن چتر باز ولی از اون بالا از بالا مواظب بچهس و مثلا مقالهای که به نقد گذاشته Helicopter Parenting and Emerging Adult Self-Efficacy: Implications for Mental and Physical Health که یک مقالهی جالبی هست که من این رو باز به افرادی که به نوعی با سلامت کودک و نوجوانان ارتباط دارند معرفی میکنم این مقاله رو بهش یادآوری کرده تو کتاب و مثلا ویژگیهای مادر هلیکوپتری رو تو این پرسشنامه شما میبینید این در واقع پرسشنامهی مادر هلیکوپتریست، مادر من فعالیتهای ورزشی من رو تنظیم میکنه مادر من اشاره میکنه چه رشتهای انتخاب کنم در واقع مادر من میتونه تو خونه مثلا ساعت رفت و آمد منو کنترل کنه مادر من رژیم غذایی من رو کنترل میکنه مادر من نظارت داره من با کیا معاشرت میکنم مادر من به تکالیف من رسیدگی میکنه ببینه تکالیفمو انجام دادم یا نه مادر من در واقع اگر من مثلا با دوستم هماتاقیم همکلاسیم مشکل داشته باشم مداخله میکنه که در واقع اون مساله رو حل بکنه یه پرسشنامهی قشنگی هست که شما میتونید حالا این مفهوم مادر هلیکوپتری رو در آزمونهای خودتون در مقالاتتون بررسی کنید و حالا اهمیتش چیه اهمیتی که داره اینه که دیدن مادر هلیکوپتری در واقع اون مادریست که یک نوعی مثل فرهنگ بسته عمل میکنه خیلی مراقب بچههاش هست و در واقع مانع تماسها با افراد ناخواسته میشه سبک زندگی کودک رو دنبال میکنه حتی توی دانشگاه هم شما مادر هلیکوپتری داری و در واقع این مادر حواسش به این هست که غذا میخوره بچه یا نه نمیدونم با کی رفت و آمد میکنه امروز ورزش کرد یا نه امروز لباس چی پوشید اینا در مقابل خب مادر غیرهلیکوپتری رو داریم دیگه و چیزی که لااقل در ادبیات علمی جهان غرب لااقل الان حاکمه ولی باز دارم میگم حواستون باشه که این بیشتر طبقات یقه سفید در واقع متوسط به بالاست که مادر هلیکوپتری باعث کاهش حس اعتماد به نفس و خود کارایی فرد میشه و درواقع باعث میشه که از این طریق فرد احساس رضایت از زندگی، سلامت فیزیکی کمتری داشته باشه و افسردگی و اضطراب بیشتری پیدا بکنه یعنی یافتهای که لااقل در فرهنگ غرب و آمریکای شمالی داره حاکم میشه اینه که این ویژگیهای مادر هلیکوپتری یا والدین هلیکوپتری، حالا اینا بیشتر رو مادر زوم میکنن، من در اون کتاب منشا خوشبختی هم گفتم که رابطهی مادر با کودک یکی از تعیین کنندههای اصلی سلامت روان و احساس رضایت از زندگی در غرب لااقل تلقی میشه شما مسیری رو که امروزه کشف کردن اینه مادرانی که بیش از حد فرهنگ بسته و کنترلینگ و اقتدارگرا دارند باعث کاهش حس خود کارآمدی در فرزندانشون میشن که این حتی تو دانشجوها هم دیده میشه و این کاهش خودکارآمدی هست که چهار پدیدهی اضطراب افسردگی رضایت از زندگی و سلامت فیزیکی رو متاثر میکنه و در واقع اشارهای که او داره اینه که در کنار درآمد و طبقهی اجتماعی فرهنگ باز یا بسته، خانوادهی باز یا بسته هم تعیین کنندهی بخشی از شناختها و سلامت ما هستن منتهی اینجا نسبت به خانوادهی بسته دید منفی داره من فکر میکنم که خیلیا میتونن همین پژوهش رو بیان توی کشورهای در حال توسعه یا فرهنگهای بسته دنبال کنن که مادر هلیکوپتری در ایران هم باعث افزایش اضطراب و افسردگی بچه میشه یا نه و حواستون تازه به طبقهی اجتماعی هم باشه یعنی ممکنه در بعضی از طبقات بگن اگر مادر هلیکوپتری نباشه واقعا اونجا رضایت از زندگی میاد پایین لااقل یکی هست مواظبته مدرسه میری اینکه آیا خوراکیتو بردی درست رو رو خوندی مدرسهت چطور بود با همکلاسیهات دعوا نکنی و اینا غیره وجود داره خب مبحث خوبیست برای دنبال کردن یعنی به نظر من اونایی که میخوان یک قسمت کاربردی داشته باشه این کتاب، برن مادر هلیکوپتری رو مطالعه کنن خوبه در کنار همین کتاب من به زودی یکی دو هفتهی دیگه یه کتاب دیگهای رو معرفی خواهم کرد که این شاید یکی از اون تاثیرگذارهای اصلی هست توی این تغییر و تحولی که من گفتم توی روانشناسی شناختی غربی داره ایجاد میشه و اونم کتاب joseph henrich هست، من از جوزف هنریک یک کتاب قبلا معرفی کردم، the secret of our success، و یک فایل کوتاه هم تو اینستاگرام گذاشتم که در باب تراکم خویشاوندی که دیدیم که ایشون پژوهشی کرده بود که وقتی ازدواجها خیلی در هم تنیده هستند و خانوادهها متراکمن از نظر خویشاوندی، سبکهای روانشناختیشون عوض میشه این کتاب و این اصطلاحی که او و ara norenzayan باب کردن حدود ده سال پیش مقالهای نوشتند به نام weirdest people in earth که در ۲۰۲۰ این به صورت یک کتاب دراومده که در واقع weirdest people میشه غریبترین مردم روی کرهی زمین ولی اینجا weird خلاصه هست، یک acronym هست از western غربی، educated، تحصیلکرده، industrialized، صنعتی، rich و democratic هست و میگه که روانشناسی افرادی که در کشورهای مرفه لیبرال دموکراسی صنعتی مرفه اروپا و آمریکای شمالی هستند رو ما نباید تعمیم بدیم به کل روانشناسی هشت میلیون جمعیت روی زمین و در واقع معتقده weird people شاید دوازده درصد کره زمین رو تشکیل میدن ولی اکثریت قاطع پژوهشهای روانشناختی و رواندرمانی روی اینا صورت گرفته و ارزشهای اینها معمولا ارزشهای باز هست رقابتی هست فردگرایانه هست تفکر آنالیتیک هست هنجارشکنی خیلی فاجعهآمیز نیست و اینها خیلی به برقراری اون در واقع هنجارهای آهنین اعتقاد ندارند و اضطرابشون زمانی شکل میگیره که اون آزادی فردیشون محدود میشه حق انتخابشون کم میشه و در عین حال احساس میکنن استقلال و فردگراییشون خدشه وارد شده در صورتی که انبوهی از جمعیت کره زمین یعنی هشتاد و هشت درصد شاید تو مصداق weird قرار نگیرند و اونها شاید براشون واقعا اینی که من حالا استقلال رای داشته باشم یا خودت چی فکر میکنی یا خودت چه تصمیم میگیری اولویت اولشون نباشه اولویت اولشون این باشه که هنجار شکسته نشه قانون رعایت بشه سنت رعایت بشه اینه که من بتونم در واقع نظم رو رعایت کنم و خاطیان مجازات کنم اونا شاید متفاوت باشه. میگم بحث قشنگی ست یعنی من فکر میکنم یک روشنگریهای جدیدی هست جزو کتابهاییست که خیلی استناد شده و این لغت weird رو من تو همین کتابهایی که خدمتتون معرفی کردم تو پنج شیش تاشون دیدم که به استناد از جوزف هنریک و آرا نورنزایان بحث گذاشتند که در واقع این خیلی با رفتارهای حتی سکولار در مقابل مذهبی سنت گرایی و محافظه کارانه در مقابل لیبرال هم اشاره داره و این رو من به زودی خدمتتون امیدوارم بخشهاییش رو معرفی بکنم. خب این کتاب rule maker, rule braker بود، میگم یه مقدار واقعا چیزی که تو چشم میاد اینه که این علم در کودکی خودشه ولی حقایق زیادی توش وجود داره که هنوز مونده تا کشف بشه. تا معرفی کتاب بعدی خیلی ممنون از شما تا هفتهی بعد خدانگهدار.