شماره 234: افول بتامکس

پادکست دکتر مکری
آذر 1399
آیا میتوان راهی پیدا کرد که موفقیت را پیش بینی کرد؟

شماره 234: افول بتامکس

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 234: افول بتامکس
Loading
/

متن پادکست

سلام دارم خدمت دوستان عزیز چند جلسه ای هست که توی اینستاگرام داریم درباره کارهای دانکل واتس، فیلیپ تتلا ، و مقوله پیش بینی کردن آینده و روبرو شدن که آینده پیش بینی پذیر هست یا نه می پردازیم. و همین جور راجع مسئله عقل متعارف یا comencence صحبت کردیم و اگه یادتون باشه تو چند کلیپی که براتون قبلا ارائه دادم به این اشاره کردیم که ما آینده رو به خوبی نمی تونیم پیش بینی کنیم ولی وقتی که به وقوع پیوست و رو به گذشته نگاه می کنیم، همه چیز به نظر من به نظر ما واضح است و ما در واقع این تیتر کتاب دانکل واتس هست که همه چیز واضح است. منتهی وقتی جوابش رو بدونیم و وقتی رو به عقب نگاه می کنیم می تونیم خیلی راحت دلایلی رو ذهن ما برای وقوع وقایع بسازه. و خدمتتون گفتم چه تو زندگی فردی، چه اجتماعی،‌تو حوزه اقتصادی، سیاست خیلی مرسومه که افراد بیان برای گذشته دلیل های مختلف ارائه بدهند ولی همین آدم ها وقتی رو به آینده دارند نگاه می کنند از پیش بینی کردن عاجزند. یکی از مباحثی که تو کتاب دانکل واتس وجودداره و اینو دنبال کردم و دیدم چند جای دیگم بهش اشاره شده و حیفم اومد با شما به اشتراک نزارم این مقوله بتا مکس هست. چون به نظرم هم جالبه،‌هم به درد زندگی فردیتون می خوره. یعنی آدم می تونه درس بگیره برای زندگی فردی و اینکه من چه بکنم و همین که حس کردم برای بعضیاتون نه برای همه می تونه یه مقدار نوستالژیک و زنده کننده خاطرات باشه و من الان که این مبحث رو می خوندم این چند روزه، یه جوری داشتم فکر می کدم که راست می گه خیلی از اون وقایع الان حالا داره برای من معنی پیدا می کنه که چی شد؟ و اون مبحثی است به نام افول بتامکس یا سقوط بتامکس. نمی دونم یادتون هست لااقل اونایی که سن من رو دارند یا بیشتر هستن هول و هوش سن من هستن یه زمانی دیدیم چقدر بتامکس طرفدار داشت. این دستگاه ویدئو. C7 بهش می گفتن و مال سونی بود و در واقع اینا به کاست کوچیک هم معروف بود. می گن سال 1978 یعنی شما بخوای حساب کنی تقریبا سال 50 در واقع 7، 58 اتفاقی که افتاد اینکه همه می گفتن این یک شاهکاره و به زودی تمام جهان را خواهد گرفت و تقریبا آرزوی هر کسی این خواهد بود که یه بتامکس داشته باشه. بتامکس به این دلیل ساخته بودن که افراد بتونن شوی تلویزیونی ضبط کنند مسابقات تلویزیونی ضبط کنند و حتی تایمر داشت که اون ساعتی که خوابی داره فیلم سینمایی پخش میشه اون شوی مورد علاقه پخش می شه بتونی ضبظش کنی و بعدا سرفرصت نگاه کنی. نمیدونم یدتون هست یا ننه؟ در حالی که بتامکس یا بتاماکس داشت به اوج خودش می رسید این VH ها اومدن. vH ها تکنولوژی ساده تری داشتن و ارزن تر بودن. اون بتامکس ها به کاست کوچک معروف بودن اینا به کاست بزرگ معروف بودن . منتهی چن تا ویژگی داشتن اینکه ارزون تر بودن. خیلی مردم می تونستن اینها رو بخرن ولی دلیل ارزنیشونم این بود که کیفیتشون اولا پایین تر بود و از همه مهمتر این بود که اون زمان می گفتن اینا تیونر نداره یعنی در واقع نمیتونه از تلویزیون ضبط کنه و شما فقط می تونی باهاش پخش کنی . حتی اونایی که ارزن تر بود فقط پخش خالی بود. حالا این دو تا رقابت تنگاتنگ داشتند با هم و داستان اینطوری جلو رفت که سونی تمام سرمایشو گذاشته بود یک مدیریت عمیق استراتژیک گذاشته بود ه این کاست کوچکا یا بتامکسا رو رشد بده و همیشه با حالت تمسخر به وی اچ اس نگاه می کرد گفت وقتی شما نتونی از تلویزیون ضبط کنی نتونی برنامه ضبط کنه به چه دردی می خوره فقط به درد پخش می خوره. یا اینکه دو تا ازا ینا رو به هم وصل کنین و به همدیگه تکثیر کنین. حالا این برای ایران یه ذره توجیه پیدا کنه برای اینکه خوب طبیعتا این که به صورت غیرمجاز بود و به خصوص بعد از انقلاب بود خوب مردم شاید برای ضبط تلویزیون استفاده نمی کردن خواستن یک سری فیلمایی که از اون ور مرز میادْ از فیلما نگاه کنن. یعنی برای ایرانیا این منطق خیلی مصداق نداشت ولی توی غرب کاملا مصداق داشت اون تمام تلاششو گذاشته بود که تکنولوژی Kristal crier تکنولوژری کریستالی که بتونه از تلویزون خوب ضبط کنه در صورتی که وی اچ اس این کارو نمی کرد. حالا دانکل داتستوی کتاب خودش این رو یک مثال جالبی می دونه که سرنوشت این دو تا چی شد؟ خیلی سریع اگر شما یادتون باشه بتامکس ها از رده خارج شدن و همه جا وی اچ اس فراگیر شد. این فقط ایران بود، کشورای دیگه همین اتفاق افتاد. این به صورت یکی از شاید بدترین شکست های سونی بود و مدیران سونی فکر می کردن ما کجا اشتباه کردیم همه چیو ما درست حساب کرده بودیم ولی چگونه این اتفاق افتاد؟ این توکتاب Evry thing Of yes همه چی آشکاره. Whant’s he know answer ولی وقتی زمانی که جواب اینه. اما این که روبه عقب نگاه کنیم این اتفاق افتاد و چرا پاناسونیک این رو می ساخت قیمتشونم خیلی کم بود چرا این اتفاق افتاد؟ میگه از حوالی سال های 1980 تولید کننده های فیلم هالیوودی یک دفعه به این نتیجه رسیدن ما نمی خواهیم دیگه از طریف سینما تمام پولمونو درآریم بخشیشو میخایم به صورت کاست درآریم و توی این فروشگاه های عرضه کاست که به صورت اجاره بیشتر هست این ها رو رونق بدیم. خوب همین جا نگاه کنید همین جا باعث شد که وی اچ اس از بتامکس خیلی جلو بیوفته. برای اینکه اون نقصی وی اچ اس داشت یعنی عدم توانایی ضبط کردم از تلویزیون بی مورد شد و اون موقع با هزینه کمتر ،‌ در واقع رقابتی تر می شد چون اگر فقط قرار بر پخش باشه مردم می رفتن وی اچ اس می خریدن باز بتامکسا اینطوری فکر کردن بودن وسطای کار این سناریو نباید به انهدامشون منجر بشه. خوب این فروشگاه محصولات فرهنگی به قول معروف ، هر دو ورژنو میارن هم به کاست کوچسک بیارن هم کاست بزرگ و شما یادتون هست اون زمان یک مشکلی که همه داشتن فلان فیلمو داری مولی کاست کوچیکه اون یکی می گفت دستگاه داریم ولی کاست بزرگه این دو تا به هم نمیخورد اتفاق دیگه ای که افتاد این بود که در واقع این فروشگاه ها چون بودجه کمی داشتن جای کمی داشتن و در واقع نمی تونستن از هر کاستی دو تا نگهدارن،‌ اون بالانسی که شاید مثلا ۶۰- ۴۰ بود خیلی سریع به اون سو رفت که ۱۰۰ به صفر بشه منتهی او اونجایی که وی اچ اس ارزون تر بود و تعداد بیشتری از مردم تونستن وی اچ اس بخرن یعنی شما در نظر بگیریین اگر رقابت 49- 51 هم می شد بتامکس شکست می خورد چون همون یه درصد اضافه باعث می شد که فروشگاه ها به تدریج وی اچ اس بیارن مردم هم برن وی اچ اس بخرن و در واقع بعد از این مدت کاست بتامکس پیدا نمی شد. در واقع بتامکس به یکی از ابرشکست های شرکت سونی منجر شد. حالا سوال اینه : چرا کارمندان سونی چرا اون مغزهای متفکر سونی نتونستن این اتفاق رو پیش بینی کنند؟ خب این چیزی است که نسیم نیکلاس طالب میگه که از نویسنده های مورد علاقه من هست یک لبنانی هست. دو کتابش شاهکار داره Full by random nace یعنی شما توسط رندومس گول می خرید و Blaks want یعنی وقایعی که کم اتفاق می افتند ولی تاثیرات بسیار شگرف و پیش بینی ناپذیری به جای می گذارند. وقتی به سالهای 1378 در اوج درخشندگی بتامکس نگاه می کنم هیچ کس پیش بینی نمی کرد که ممکنه بازار کرایه دادن فیلم ویدئو اینقدر فراگیر بشه و وقتی در واقع این بازار با اون شدت فراگیر شد ،‌در واقع شرکت سونی کاملا غافلگیر شد و هیچ در واقع توانی برای این واقعه ای که یک بلکس وانس هست،‌یک قول سیاه هست، یک اتفاق نادر غیر قابل پیش بینی هست که هر چند صدسال یک بار، هر چند ده صد سال یک بار اتفاق میوفته نمی تونست کاری بکنه اون طرف کتاب دیگر اون Fool by ranres هست. اون شرکتایم مثل پاناسونیک که وی اچ اس رو می ساختند ممکن بود به خودشون غره بشن. ما مدیران استراتژیک داشتیم،‌ما آینده رو خوب پیش بینی کردیم. مرکز نمی دونم بررسی های آینده نگر داشتیم،‌در صورتی که هیچ کدوم ایز اینا نیست. واقعا تصادفی بود اگر اون وقایع اون جوری به هم چفت و جور نمی شد چه بسا بتامکس باقی می موند و در واقع هیچ وقت وی اچ اس نمی تونست با کیفیت پایین تر با اون رقابت کنه. همانطور که خدمتون گفتم کتاب دیگری هست فیلیپ تتلاک نوشته export plotical judgment اساس اون این است که تعداد زیادی از پیش بینی های کارشناسان عمده سیاسی و اقتصادی رو طی یک دوره بیست ساله کار عظیمی کرده،‌دنبال کرده و دیده اکثیرت اونا با شیر یا خط فرقی نداره. وقتی ازشون پرسیده فکر می کنی در مثلا اتحادیه اروپا چی میشه، چین چی میشه،‌بازار ژاپن چی خواهد شد؟ اکثریت اونا اگر همونجا سکه می نداختن همون جواب به دست میومد که اونها گفته بودن. پس متوجه میشیم که پیش بینی در واقع آینده خیلی راحت نیست، شرکت سونی تقصیر نداشت یعنی واقعا شاید بگیم یک بدشانسی آورد و این برای چی گفتم تو زندگی فردیتون هم مهمه. برای اینکه شما هم ممکنه اینجوری فکر کنید. خیلیا این جمله رو می گن من کف دستم بو نکرده بودم درست میگن طفلکیا. کف دست بو نکرده بودن. هر موقع این وقایع قول سیه اتفاق میوفته شما پیش بینی نمی تونستی بکنی ولی الان که رو به عقب نگاه می کنی خودت را سرزنش می کنی،‌عه من باید اون خونه رو می خریدم من باید دلار می خریدم من نباید ، این ماشین، باغو می خریدم من نباید اینجا مغازه باز می کردم آره ولی حتی میبینید تمام استراتژریستا هم نتونستن. اینجاست که با یک شخصیت دیگه بهتره با یک شخصیت دیگه آشنا بشیم،‌ مایکل رینور اینم یک اقتصاددانه و یک کتابی نوشت که توی اون بتامکس به صورت مبسوط توضیح داد. در واقع اون کتاب دانکل واتس از کتاب Descirbtigi paradocs مایکل رینور در واقع الهام گرفته. مایکل رینور چی میگفت؟ Why self-commitment leads to successاسم کتابش بود Descirbtigi paradocs نتاقض استراتژری و اون تیتر ثانویه،‌تیتر دومش اینه که چرا خود را متعهد کردن به موفقیت به شکست منجر می شود؟ اون از چیزی نام می برده به نام پارادوکس یا تناقض استراتژی و داستان اینه میگه اگر خیلی تمام منابع رو بزارید، تمام تفکرتون رو بزارید که زوم بکنی که من شکست نخورم، من در واقع بتونم یک هدفی رو دنبال بکنم،‌ این خودش در واقع دستورالعمل شکست خوردنه و به هیمن دلیل میگه، میگه اونایی که استراتژی دارن و منابعشون برای یک استراتژی دراز مدت بسیج می کنند ین تناقضش در همینه که برای خودشون دارند چاه می کنند. در واقع شرکت سونی هم همینجری بود همه کارشناساشو گذاشته بود بهترین هد ها رو بتونه بسازه بهترین سیستم پخش رو نگاه کنه، بهترین کیونر ها رو طراحی بکنه و تا اونجایی که می تونه کیفیت ضبط رو ببره بالا غافل از اینکه یک زمانی ضبط کردن از تلویزیون بی خاصت می شه و شما باید بری در واقع فقط پخش بکنی و در واقع نمی تونست این پیش بینی رو داشته باشه. اون معتقد است که خیلی از وقایع مثل اینیه که شما یک گلوله برف هست این مثالی هست که خود مایکل رینور می زنه که شما یک گلوله برف نوک قله هست این می تونه بره این ور قله می تونه بره اونور قله. این که چرا میاد سمت جنولی قله یا سمت شمالی قله خیلی نیست بخش زیادیش واقعا تصادفه. در واقع وقتی رفت یه طرف قله اون طرف حرکت می کنهْ‌پشت می کنه و به ته دره که میرسه یک گلوله برف خیلی بزرگه. در واقع کاست وی اچ اس اینجوری سک کوچیک بتاماکس جلو افتاد و چون اون شرکت ها نمی تونستن تعداد بیشتری در واقع نوار بخرن، کم کم شیفت کردند به سمت اینکه صددرصد نواراشون این باشه و وقتی شما ببینین نوار کوچیک تو بازار نیست شما دیگه نمی ری بتامکس بخری و خیلی سریع بتامکس مذمحل شده و ناپدید گشت. پس ببینید وقایع کوچک می تونه تاثیر گذارباشه و یک جمله قشنگی داره در واقع رینور، میگه مشکل افراد اینه که شانس رو با مهارت قاطی میکنن. اشتباه می کنند. این همون پدیده ای است که من در اون توهم کنترل یا باوز خیالی به کنترل بهصورت جداگانه در مجموعه بازتاب خدمتتون ارائه خواهم داد. پس واقعا باس چکار کرد؟ به قول دانکل واتس اونم یک جمله خیلی قشنگ داره یکی از جملات که تو ذهن انسان رزونانس می کنه. تو ذهن آدم تکون میده ذهن رو. میگه تاریخ هنگام وقوع قابل نوشتن نیست وقتی اتفاق افتاد بعد ها می توان نوشت. شما نمی تونی تاریخ الان رو بنویسی؟ چرا نمی دونی چون اهمیت وقایع رو نمی دونی. یه واقعه ای که اتفاق میوفته سال های بعد می فهمی چه اهمیتی داشته. مثلا اینکه فرض کنید شرکت ها گفتن ما از این به بعد فیلما ها رو بهصورت کاست وی اچ اس نشون بدیم سال ها بعد اهمیت خودشو نشون میده، تاریخ رو در حین وقوع نمی توان نوشت چون شما نمی دونی کدوم واقعه قراره تاثیر گذار باشه، کدوم واقعه قراره گل بکنه. یادتون هست گفتم چه میشود بعضیا گل می کنند شما نمی دونی. به همین دلیل معتقدند که به جای اینکه وقتتون بزاری و بگی مرکز آینده نگری درست بکنی،‌پیش بینی آینده درست کنیم به قول گری لاومن بهترین کار که می تونی بکنی اینه که سعی بکنی به جای پیش بینی آینده ،‌آزمایش انجام بدی. به عبارت دیگر، خیلی از اطراف میان وقتی مرکز مطالعات استراتژیکو می سازن هدفشون اینه آینده رو پیش بینی بکنن. ولی فیلیپ تتلاک میگه شما به این راحتی نمی تونین پیش بینی بکنین. پس گری لاومن میگه چکارکنیم میگه باید آزمایش بکنیم. بهترین چیزی که به شما کمک می کنه اینه که استراتژیست واقعی تو زندگی آزمایش کنی اینم شخصیت جالبیه. شاید بخواین یک ذره باهاش بیشتر آشنا بشین. گری هافمن رئیس کازینوهای دیزر هست یعنی بود البته. تا همین چندی پیش و قبل از اون او رئیس یک مجموعه کازینوی بسیار گسترده و فراگیر بود به نام Hres و یک کازینو دار هست. منتهی این کازینو دار در یک زمانی از تاریخ خودش صاحب بزرگترین هولدینگ و مجموعه قمارخانه های آمریکا بود. اون جمله جالبی داره، میگه که من دو نفر رو از کازینوهام اخراج می کنم، یعنی تو کازینوهای ما به دو دلیل شما اخراج می شین یکی اینکه از ما پول بدزدی دوم اینه که ادعایی بکنی که بر آزمایش متکی نیست و اون هم آزمایشی است که گروه کنترل نداره. این چه ذهنی جالبی داره میگه که هر چیزی باید در قالب آزمایش با گروه کنترل باشه بقیه چیزها توصیفایی که بکنی چرا فروشمون بالا رفته اس من حدس می زنم در چند ماه آینده چی میشه؟‌درآمدمون چه تغییری خواهد کرد؟ توجه نمی کنه. میگه من آدمایی که همچین کارایی می کنن نمی خوام. میگه اگر یه آدمی یا ادعایی بکنه بدون اینکه بگروه کنترل داشته باشه من اخراجش می کنم. یعنی همچین ذهنیتی واقعا جالبه و یک عده حتی میگن بیان از گری لاومن یاد بگیرین. ببینین این آدم چقد ذهن قشنگی داره، کازینو داره از او یاد بگیرین میگه بدون گروه کنترل ، آزمایش ارزش نداره. با این حال شما می بینید توی پزشکی، مثلا فلان دارو اثر میکنه، فلان اقدان اثر کرد، شما گروه کنترلت کو؟ از کجا می دونی این کارو نمی کردی اثر می کرد یا اونایی که این کارم نکردن باز به همین جواب رسیدن. یعنی در واقع شما تا گروه کنترل نداشته باشی نمی تونی این قضاوت رو ارائه بدی. منتهی اینم بهتون بگم یک چیز فراموش کردم گری لاومن دست کم نگیرین. او درسته رئیس کازینو هست ولی قبل از اینکه رئیس کارزینو باشه استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد بوده و در واقع تو هاروارد Besines school اون مدرسه اقتصاد هاروارد سال ها تدریس کرده و یک مغز متفکر اقتصادی بود که بعدا این هولدینگ ها شاید اون coo chif opration استخدام کردند که این کازینوها رو به سودآوری برسونه. خوب پس استراتژی که اینا دارن میگن که شما اگر دچار یک سختی استراتژیک بشین، یعنی توهم این رو داشته باشی که می تونی آینده رو پیش بینی بکنی و منابعتو در اون جهت بزاری ،‌شکست خواهی خورد. حتی اینی که من بیام مرکز پیش بینی آینده رو بزارم اونم زیاد به درد نمی خورد چون بعضیا اومدن گفتن ما مطالعات استراتژیکمون رو بیایم متکی بکنیم بر چند سناریو. سناریوی A ، سناریوی B، سناریویC باز فیلیپ تتلا نشون داد که معمولا اون غول های سیاه اینقدر ناپیدا هستن که هیچ کدوم از سناریوی شما در نمیاد. شما همین بحران کویتو نگاه کن. این جالب نبود، تقریبا هیچ کی نتونسته بود پیش بینی کنه. هیچ متفکر اقتصادی نتونسته بود پیش بینی بکنه که ممکنه این باعث یک بسته شدن باعث یک قرنطینه بشه، مردم ماشین سوار نشن در نتیجه سوخت مصرف نکنن، در نتیجه سوخت توی پالایشگاه ها بمونه که قیمت نفت برای لحظاتی منفی بشه،‌یعنی پول به شما بدن که بیاین نفت رو ببرین. این تو سناریوی پیش بینی هیچ کدم از افراد نبود. پس به نظر میاد اون چیزی که بهش میگن سختی استراتژیک به ضرر شماست. رینور معتقد است چیی که شما رو نجات میده آزمایش با گروه کنترله. به اضافه Flxibility استراتژیکی یعنی استراتژی های سیال سبک داشته باشی. حالا ما اینو کجا می تونیم بررسی بکنیم و البته شما به منم ممکنه خورده بگیرید این چیزا رو برای چی میگی تو روانپزشکی؟‌تو کار بالینی باید بکنی چه ربطی داره به کازینو و پیش بینی آینده و سرنگون شدن بعضی ازشرکت ها؟ حالا دلیلشو بعد خواهم گفت که عین همین قضیه تو وقایع زندگی شما اتفاق میوفته. شما وقتی یک واقعه اتفاق افتاد وقتی تاریخ نوشته رو به عقب نگاه می کنی و خودشو سرزنش می کنی . اون ظرفشم هست همون اصطلاحی که نسیم نیکلاس طالب می گه گول خوردن توسط تصادفی بودن یک دستاوردی ها هم داشتی فکر کردی درایت و هوش و عقل خودت بوده در صورتی که سوار شدن تصادفیت بر روی یک موج بوده. به حرف رینور بکر کنین او گفته بود که مردم توانایی جداکردن مهارت از شانس را ندارند. ارللنگر هم اینو میگه. من در یک مجموعه جداگانه که از طریق بازتاب داره خدمتتون ارائه میشه که فکر کنم همین هفته ارائه بشه در واقع اون مسئله Ilotoinal of control اون باور خیالی به کنترل رو مطرح کردن که انسان های یکی از خطاهای شایع ذهنشون اینه تصادف رو با مهارت قاطی می کنن. به خصوص وقتی خیلی می خوان یک چیزی اتفاق بیوفته. یعنی شما وقتی یک پدیده رو خیلی خیلی دلت بخواد و در آرزو و حسرت اون باشی سیستم شناختی شما شروع می کنه یک خلط مبحثی ایجاد می کنه بین مهارت شما و پدیده شانس. اوج این رو غماربازا میگن. بعضی وقتا فکر می کنن بازی خیلی حیاتی است اگر تاس رو بندازی درست ورقو بکشی می بری و به همین دلیل هست یک سری افکار خرافی دارند. دوس ندارن کس دیگه ای به تاسشون دست بنه. انجا نشین بزار تمرکز داشته باشی. تمرکز چی؟ تاسو هر طور بندازی همونطوریه . واقعا تاس گرفتن به نظر میاد انکار پذیر نیست برخلاف تصور افراد. یا اینکه اگر درست مثلا دستتو یک جای خوب بندازی، ورق درست دستتو یک جای بزاری ورق خوب میاد نه اتفاقی نمی افته ولی به نظر میاد یکی از ابرچالش های زندگی ماست که کجا مهارت نقش، کجا تأثیر داره و این تو زندگی خیلی می تونه تأثیرگذار باشه. خودش چی یک عده به شدت خودتون رو سرزنش می کنن. باید این کارو میکردم در صورتی که وقتی زمان رو برگردی عقب در اون لحظه اون شواهد نقد میشه. پس دست روی دست زدن و کوفتن بر پشت دست که چرا این اشتباه رو کردم قسمت زیادش حالا نمی گم همش، چون بعضی جاها می تونستی پیش بینی کنی ولی قسمت زیادی از اون به نظر میاد یک نوع وهمه، یک توهمه. اون طرفش هم اون هایی که به خود غره هستن، مغز اقتصادی خودشونو می دونن شما گاهی اوقات با یک دید بددیبنانه بهش نگاه می کنی با یک دید شکاکانه. Skepitic به قول خارجیا بهش نگاه کن نکنه این دچار گول خوردن تصادفی بودن شده. نسیم نیکلا طالب اونو خوب توصیف می کنه. پس زندگی فردی شما خیلی بر سلامت روان مهمه و خطای شناختی ولی یک جایی که داستان پیش بینی آینده ،‌داستان آزمایش و گروه کنترل خیلی مطرحه شاید باورتون نشه ولی در جهان مده و جهان مد اتفاقا از زمانی که من روش مطالعه می کنم، می خونم احساس می کنم عجب جهان پویاییه و در عین حال پول زیادی توش هست آدمای باهوش توش هست و خیلی از اونا حواسشون هست که از این خطاهای شناختی پیدا نکنند. مثال چی میشه یک نوع لباس مد میشه؟ خیلیا این تصور رو دارند که اینها قابل پیس بین هستند یک سری انساننشستن توی موسسات میاد این مد رو طراحی می کنند ،‌حدس می زنند میگن ببین مردم دارند برون گرا می شن چون برون گرا میشن از رنگای شاد استفاده می کنند. مردم چون نیاز به، احساس همبستگی دارند دوست دارند کتاشون بلند باشه، چون احساس آزادی میخان دوست دارند که پاچه شلوارشون کش داشته باشه و ازاین جور چیزا و در صورتی که همون تعابیری است که دانکل واتس خیلی علیه اون صحبت می کنه. پس این نکته هست. نکته دوم اینه که جالبه توی تئوری توطئه هم خواهیم گفت. تو توری توطئه اون پیش بینی پذیری آینده رو خیلی بابلا می دونن حتی بعضیا تئوری توطئه رو توی مدم مطرح می کنند که مثلا پشت طرح ها نشستن می خوان جمعیت جهان رو مدیریت کنند. یک زمانی می گفتن مثلا برای اینکه کارخونه ها، من یادمه این جزء استدلال های توطئه محوره شاید اوایل انقلاب بود که مثلا این لباس های ماکسی که اومده بود بلند شده بود با این دلیل بود که می خاستن صنعت پارچه بافی غرب رو نجات بدن و رفتن از مینی ژوب به ماکسی برای این بود که مصرف پارچه زیاد بشه در صورتی که واقعا نیست این طور . مد رو به راحتی نمی توان پیش بینی کرد اینم از اون چیزاییه اونایی که توشن نمی دونن چیزی. پس چیکار می کنن. میگن اینا میاد شلیک فراگیر می کنن. یعنی تعداد بسیار زیادی مد درست می کنند و در واقع کاری که می کنند شاید این معتقدند بهش می گن استراتژی زارا چون تو بین این برندها زارا بیش از همه معروفه در جامعه کار یعنی استراتژی خاصی هست که اصلا نام اونو گرفته و تو کتاب های مدیریت این رو صحبت می کنند. بهش می گن انعطاف پذیری استراتژی. این به درد زندگی شما می خوره، و داستان چیه، میگن ببین پیش بینی آینده خیلی ممکن نیست. سناریوهای الف ،‌ب، ج ، د هم نیست آنچه که شما نیاز داریی انعطاف توی سیاست گذاریا و در واقع شاید به جای اینکه بیای آینده رو پیش بینی کنی و واکنش نشون بدی ، predict and react شدنیست major and react نشون بدی. یعنی حال رو اندازه گیری کنی و به حال سریع واکنش نشون بدی. آنچه استراتژی موفقیت می دونن واکنش سریع هست. داستان زارا چیه؟ داستان زارا میگه که واقعا ما نمی دونیم شلوار نمی دونم این مدلی مد میشه،‌شلوار گشاد مد میشه، چین دار مد میشه، کمر باریک مد میشه؟ نمیدونم چی هست ولی واکنش سریع دارند. یعنی منابعشون خیلی سریعه خیلی fiexible هست توی استراتژی دارند پیش خودشون دارند نانوشته که هر موقع حس کردند یک چیزی داره میگیره ظرف دو هفته باید بازارو از اون پر کنند. یعنی کاری که می کنند چیه؟ تعداد بسیار گزینه دارند و این گزینه ها هر کدوم با یکی دیگه متفاوته و در حجم کوچسک داره اصلاح ایجاد میشه. منتهی وقتی احساس می کنن که بازار داره به سمت یکی از این گزینه ها،‌یعنی مثلا صد نوع لباس درست کردین با تیپ های متفاوت ولی سریع چون این اسلاید قبلی خدمتتون گفتم major and react گفتم از فروشگاه ها به ما خبر میرسه که مثلا این نوع شلوار دارهبیشتر فروش میره خیلی سریع منابع خودشون رو بسیج می کنند ظرف تولید انبوه یعنی یک سیستم واکنش سریع. سیال بودن و واکنش سریع دادن و اون رو سریعا ظرف دو هفته که قانونش اینه دو هفته بیشتر بشه فایده نداره بازار رو رقیب برده و ما وارد عمل میشیم. حالا جالبه بدونین سیستم ایمنی بدن ما هم اینجوری کار می کنه یعنی بدن نمی تونه پیش بینی کنه این ویروسی که قراره بیاد،‌ اون انگلی که قراره به شما حمله کنه، اون باکتری که وارد بدن شما بشه چه فرمول در واقع ژنتیکی دار، چه آنتی ژنی روی اون هست ولی یک کلکسیون وسیعی ازاینا رو داره و یک واکنش سریع نشون میده .ظرف یکی دو هفته اونی که بیشتر با اون آنتی ژن مچ هست پادتن یا آنتی بادیشو می سازه و بدن شما رو نجات می ده. از این ها بچینین کنار عم در واقع درسی که می گیریم اینه شما اگر در زندگیتون میخای موفق بشی خیلی فکر نکنید می تونید آینده درازمدت رو پیش بینی بکنی. زور زیادی برای پیش بینی آینده نزن. چون این وسط از این قوای سیاه و زندگی شما رو خراب می کنه و بعدش هی باس بزنی رو دست خودش که چرا من اشتباه کردم؟ چرا ؟ بعد نیروهات رو تا حد زیادی به صورت واکنش سریع، سیال و انعطاف پذیر باشه. پس خیلی از مواقع شما می بینید شما مدیرانی هستند بخصوص تو حوزه کاری خودم، آقا ما پیش بینی می کنیم اعتیاد در ایران چطوری خواهد بود؟ پیش بینی نمی کنی و چون اگر تمام هم و غمتو بزاری که اعتیاد به کدوم سمت خواهد رفت، کدوم ماده فراگیر خواهد شد و برای اون در واقع ضدشو بخوای بتراشی این میشه همون strategic regidity همون چیزی که به تناقض استراتژیک منجر میشه و زمینه ساز میشه . پس در واقع اینی که نیروهای سیال چند منظوره، چندکاره به قول در واقع ایمونولیژیست ها،‌ Malthy Patential داشته باشم در واقع خیلی استراتژی بهتری هست اینجاست که شما می بینید چرا من معتقد بودم و چند کتاب قبل تر معرفی کردم که جنرالیست ها اون هایی که توانایی چند بعدی دارند به درد جامعه می خورند. اما تمام منابعت رو در روی تخصص و فوق تخصص نزار. نیروهای واکنش سریع داشته باش. منابع واکنش سریع داشته باش که خیلی سریع بتونی با اومدن بحران ،‌ظرف مدت کوتاهی تغییر کاربری از استعدادها و منابع خودت بگیری و این برای خوشبختی شما، برای موفقیت شخصی شما بهتر است. اونایی که در یک تصور وسواس گونه برای پیش بینی کردن آینده رفتن، همش دارند ذوف کنند که آقا ما نقشه داشته باشیم، برنامه داشته باشیم نقشه داشته باشیم، برنامه داشته باشیمشاید خیلی مواقع گفته مایکل مینور یا همفکران او یا موسسه زارا برند زارا دارند اشتباه فکر می کنند، شما باید نیروهای کارآزموده توان متنوع و با واکنش سریع در اختیار داشته باشین تا یک بحرانی پیدا بشه بتونی اون منابعت رو. خیلی از موقع می بینید یکه یک بحران میاد مال این نیست که نتونستی پیش بینی کنی، بقیه هم نتونستن پیش بینی کنند. اینکه منابعی که داری قابل بسیج نیست. منابعی که داری قابل استفاده تو چند بعد نیست و اونجا شما زمین می زنه. این رو تو زندگی فردیتون روش فکر کنید چون من فکر می کنم بعدا بیشتر راجع به این صحبت خواهیم کرد چون با خطاهای شناختی خیلی مربوطه. وقتی شما با بحران غول های سیاه مواجه می شی افکار خرافی میاد بالا، توهم کنترل میاد بالا یا یه احساسی جادویی شکل می گیره که مثلا این کار رو می کردیم این میشد،‌این کارو می کردیم این می شد درصورتی که خیلی اینطور نیست یا احساس گناه ، سرزنس خود و شرم.
Document