ارتباط تسهیل شده این را من ترجمه ای انتخاب کردم برای Facilitated communication به نظر من این یک مبحث بسیار جالب برای کسانی است که دوست داردند با مغز و و روان انسان آشنا شوند شنیدن قضیه ارتباط تسهیل شده خیلی کمک کننده است و در ظاهر ممکن است ربط زیادی به رشته یا رفتار ما نداشته باشد ولی در این چند دقیقه من خدمت شما عرض می کنم و امیدوارم برای شما قابل استفاده باشد . تقریبا سال های 1990 نزدیک به 30 سال پیش بود که آن هایی که با کودکان عقب مانده ذهنی یا معلولیت های ذهنی و یا دچار اوتیسم شدید بودند روشی را ابداع کردند که آن را ارتباط تسهیل شده FC و در واقع بر اساس این فرد درمانگر ، آموزشگر یا مددکار کمک می کرد آن فردی را که ناتوانی دارد را از طریق گرفتن دستش یا از طریق بستن انگشت ها به یکدیگر به او کمک می کرد که از طریق ماشین تایپ یا وسیله ای مانند تبلت یا لپ تاپ استفاده کند . در واقع ادعا می کرد می کردند که خیلی از آن ها افرادی که دچار این عقب ماندگی و یا معلولیت های ذهنی هستند توانایی بالای ذهنی دارند و توانایی هایشان بیشتر از آن چیزی است که قادر به ابراز آن هستند و در واقع بخشی از مشکل این افراد نه در توانایی فکر کردن بلکه در ابراز آن است . وقتی مددکار کنار آن ها می نشست یا آن فردی که در رشته تعلیم و تربیت آموزش دیده بود سوال می کردند متوجه می شدند که خیلی بهتر به کمک روش FC جواب سوالات را پاسخ می دهند . حتی همین طو که به سوالات خود ادامه می دادند متوجه شدند که خیلی از سوالات سخت و دشواری که جواب سختی داشتند برایشان غیر قابل باور بود که این فرد مبتلا به این نابه هنجاری هوشی پاسخ دهد از پس آن بربیاید و این خیلی جذاب شد و این در واقع یک حرفه کمک به این آسیب دیدگان فراگیر شد . اتفاقات جالب تری در ادامه راه شکل گرفت . در همان سال های دهه 90 متوجه شدند که خیلی از این افرادی که دچار نا به هنجاری هستند شروع کردند به آن کسی که کمک یارشان است گفتن حقایق و رازهایی که خیلی ناگوار بود . به عنوان مثال مورد معروف به نام Betsy Wheaton دختر 16 ساله که در زمانی که در کنار کمک یار خود درحال آموزش و برقراری ارتباط با سیستم بود این راز را برای او افشا کرد که پدرش از او سوءاستفاده جنسی می کند و به همین دلیل دادگاهی تشکیل شد و نزدیک بود که این فرد به حبس و مجازات های سنگینی بروند . به کرات این موارد گزارش شد و متوجه شدند که خیلی از این کودکان موضوعات عجیب غریب و محیرالعقول از طعمه های کودکی و رفتارهای جنسی بازگو می کردند و در واقع دادگاه ها و افکار عمومی به شدت نگران این قضیه شدند . مسئله Betsy Wheaton ادامه پیدا کرد تا این که روان شناسان یک شکی کردند که نکند آن چه که در این روش که مثلا دست طرف را گرفته تایپ می کند و به سوالات پاسخ می دهد در واقع تراوشات ذهن بیمار نباشد بلکه تراوشات ذهن درمانگر یا مددکار و یا حتی روان شناسی باشد که با یان فرد کار می کند و ناخودآگاه خواسته های ذهن خود را پیاده می کند یا برون فکنی می کند و ادعا می کند که این حرف ها یا تحرکات آن فرد مبتلا است . آزمایشات جالبی را روان شناسان انجام دادند که به عنوان مثال می توان گفت که آن درمانگر و بیمار دو صحنه مختلف را ببینند اگر در عکس ببینید متوج می شوید که یکی از آن ها به گربه و دیگری دارد به گربه نگاه می کند و بعد از او خواستند ویژگی های آن چه را که می بیند را تایپ کند و یا اسم آن را تایپ کند . آن فرد بدون کمک مددکار نمی توانست تایپ کند و هیچ واکنشی به محیط نداشت ولی با کمال تعجب دیدند که در سیستم حفظی می تواند جواب دهد این نکته برایشان جالب بود که اگر این نداند که طرف مقابل نتواند چیزی را ببیند و در جریان آزمون ها به نوعی طراحی کرده باشند که هدف از این آزمون متوجه نشده باشند و در واقع نوعی جدایی انداختن بین تفکر درمانگر و بیمار هست آن مطلبی تایپ می شود که در ذهن درمانگر است ، به عنوان مثال اگر این درمانگر گربه را می بیند و از بیمار سوال می شود که در حال حاضر چه موجودی را روی صحنه میبینی شروع به تایپ کردن نام گربه می کرد و روان شناسان سریع نشان دادن که این قضیه در واقع صحت ندارد و Facilitated communication در واقع می توان گفت که یک شبه علم است و روشی برای رفتن و نفوذ به درون ذهن بیماران اوتیستیک یا مبتلا به معلولیت های ذهنی نیست . اما چرا این موضوع مبحث جالبی برای ما است ؟ نکته جالبی که وجود دارد این است که تقریبا در تمام موارد درمانگران ادعا می کردند که این ها پاسخ های بیماران هستند به این شکل که خود فرد پاسخ می داده و خیال می کرد که به این پاسخ از طریق فشردن یا حرکت دست بیمار می آید . به عبارت دیگر، ناخودآگاه خود را روی بیمار برون فکنی می کرده و خیال می کرده که کار خودش است . این قضیه به این آسانی و خوش خیم به پایان نمی رسید ، اگر به یکی دیگر از این موارد اشاره کنیم از موارد خیلی مشهور است که هم تاسف برانگیز است و هم می توانید ببینید که سیستم شناختی ما چقدر می تواند خطا کند و ما چقدر می توانیم از ناخودآگاه خود غافل باشیم . خانم Anna Stubblefield در واقع سمت بالایی داشته مدیر گروه و استاد دانشگاه Rad Cares یعنی کرسی مهمی در دانشگاه داشته و این دانشگاه یکی از دانشگاه های برجسته است . در واقع این آدم هم شروع به کمک کردن به معلولین ذهنی می کند و پیاده کردن سیستم FC و این کار را با مورد خود که یک آقای 32 ساله بوده که اوتیسم شدیدی داشته ادعا می کند که توانسته از طریق این دستگاه ارتباط برقرار کند و ادعا کرده که این فرد برخلاف ظاهر که عقب ماندگی شدید ذهنی دارد چقدر تفکر عمیقی دارد و سوالات را چقدر عمیق پاسخ می دهد . حتی دیدگاه های فلسفی خیلی پیچیده ای دارد و من فکر می کنم که شما خودتان متوجه شده باشید که چه اتفاقی افتاده که یک استاد فلسفه ذهن خود را روی آن فرد Project می کند. این قضیه تا جایی پیش رفت که در واقع ایشان این ادعا را کرد که آن فرد معلول به او علاقه مند شده و او هم چنین به آن فرد معلول علاقه مند شده و شروع به ایجاد روابط عاشقانه، عاطفی و جنسی با یکدیگر کردند و جالب این جاست که او عاشق خودساخته خود شده بود مانند آن اسطوره Pick Malion. به همین خاطر خانواده آن فرد معلول شکایت می کنند و می گویند که بیمار ما چنین توانایی هایی ندارد و او کامل درون خود است و موارد دیگر . بنابراین پلیس این مدیر را دستگیر می کنند و از سمت خود برکنار می شود و از سال 2015 تا 2018 در زندان می ماند به خاطر این تخیلات یا بهتر بگوییم توهماتی که این فرد در ذهنش بوده . پس متوجه می شوید که چگونه سیستم ناخودآگاه ما می تواند ما را وادار به انجام کاری کند که ما خیال کنیم توسط دیگران انجام شده است . این فقط به سیستم ارتباط تسهیل شده برنمی گردد بلکه از خیلی قبل تر شواهدی از این مورد وجود داشته ولی جالب است که بشر هر بار این شواهد را در واقع برملا کرده، به مکانیزم آن پی برده ولی درس عبرتی از آن نگرفته. مدت هاست که این پدیده را که اسلاید آن را مشاهده می کنید در خارج مد بود و در ایران هم به یاد دارم در سال هایی خیلی معروف شده بود به نام اویا تلفظ می شد که اوی در زبان فرانسه به معنای بله و یا در زبان آلمانی هم به معنای بله بود و در واقع یک نعلبکی یا یک تکه چوب را روی میز قرار می دادند و چند نفر انگشتان خود را روی آن قرار می دادند و ادعا می کردند که با ایان کار می توانند با ارواح ارتباط برقرار کنند و سوالاتی از فرد یا از آن جمع می پرسیدند و با این کار نعلبکی یا تکه چوب شروع به حرکت کردن روی حروف الفبا می کرد و پاسخ می داد . درحالی که همه افراد مدعی بودند که ما جواب ندادیم بلکه این جواب از جانب نیروهای ارواح و تناسخ است . حتی قبل تر از آن یک پدیده بسیار مرسوم در اروپا که در واقع افراد دور میز می نشستند، اواح را احضار می کردند و ادعا می کردند که حالا ارواح میز را می چرخانند و در واقع هر کسی شاهد این جلسات احضار روح بود با کمال تعجب شاهد چرخش میز می شد . به این عمل Turning Table می گفتند، به معنای میز چرخان و همه اون ها مدعی این بودند که هیچ کدامشان میز را نمی چرخانند، بلکه میز خود است که حرکت می کند تا این که یکی از متفکرین و دانشمندان برجسته به نام Michael Faraday معمای این موضوع را حل می کند و همان طور که می دانید در تاریخ به مسئله حل میشل فارادی معروف است که در واقع فارادی با گذاشتن دو کاغذ روی هم، وسط آن ها مقداری موم قرار داد و بدون اینکه این افراد یا کسی اطلاع داشته باشد کاغذ ها را زیر رومیزی یا زیر دست این افرادی که در میز قرار داشتند قرار داد، زیرا فرض فارادی بر این بود که اگر میز درحال چرخش و دست این افراد روی میز است سطح زیرین در جهت حرکت میز رفته و سطح فوقانی باید جدا بماند. ولی اگر افرادی هستند که با کمک نیروی دست خود میز را می چرخانند استعکاک این دو کاغذ در جهت عکس عمل خواهد کرد و در واقع کاغذ بالایی در جهت حرکت میز خواهد رفت و در واقع اینرسی میز باعث می شود کاغذ پائینی قدری جا بماند و در جهت خلاف آن خواهد بود و در همان زمان مایکل فارادی نشان داد که این قضیه کاملا به این صورت است که افراد خودشان میز را بدون این که گردن بگیرند حرکت می دهند. یا پدیده ای دیگر به نام پاندول شورل که شیبه همان میز یا تخته اویا یا آن نعلبکی که در احضار روح مورد استفاده قرار می گرفت می بینیم و به این شکل بود که این پاندول را آویزان می کردند و به دست آن فرد می گرفتند و روی کاغذی قرار می دادند که روی آن کاغذ کلماتی چون بله یا خیر و کلمانی دیگر نوشته شده بود . از فرد سوال می کردند و فرد با وجود اینکه سعی در پاسخ ندادن به سوال بود پاندول به سمت جواب حرکت می کرد و تبعا آن را به ارواح و نیروهای غیب نسبت می داد . بنابراین متوجه می شویم که چگونه ممکن است که ما بدون این که حواسمان باشد در واقع فعلی را انجام می دهیم و آن را گردن نمی گیریم به این معنی که مالکیت آن فعل را قبول نمی کنیم یا نمی پذیریم که به این پدیده Ideomotor . Ideomotor به معنای هر آن چه که فکر می کنید، حتی اگر سعی می کنید تا حدی آن را مهار کنید در سیستم موتور شما ظاهر می شود و در واقع باعث یک بروز پاسخ هایی می شود . در بعضی موارد میبینیم که مانند این معقوله FC چقدر دردسر آفرین شد و سالیان سال افراد با این قضیه دست به گریبان بودند که آیا واقعا این افراد ابزاری برای نفوذ به درون روان افراد اوتیستیک، منتال ریتال که دچار معلولیت های ذهنی است یا این که صرفا خظاهای Ideomotor آن درمانگران است که علم امروزه به این نتیجه رسیده که این مانند همان میز گردان ، پاندول شورل و آن تخته ای که برای احضار روح از آن استفاده می شود کاملا نیروی ناخوآگاه موتور ذهن خود ما است . یک سری از قسمت های زیبا در کتاب میمون نابخرد به نویسندگی David Rabertrain که به آن اشاره شده که می خواستم خلاصه ای از این کتاب را برای شما بگویم و امیدوارم برای شما قابل استفاده و موثر بوده باشد .