شماره 259: یادگیری طوطی وار

پادکست دکتر مکری
اسفند 1399

شماره 259: یادگیری طوطی وار

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 259: یادگیری طوطی وار
Loading
/

متن پادکست

خوب دوستان عزیز قرار مباحثی رو دنبال کنیم دررابطه با مقوله خلاقیتو نوآوری چند روز پیش هم کتابی خدمتتون معرفی کردم درباره خلاقیت در حیوانات اصلا یک پیشهاد منه یکی از راه های شناختی ،‌مقوله هایی مثل خویشتن داری، توجه ،‌تمرکز و همچنین خلاقیت رو بهتر در واقع درک بکنید و باش ارتباط برقرار کنید، اینکه همیشه یک نگاهی به جهان حیوانات هم داشته باشین. این نگاه هم آموزنده است و هم تأمل برانگیزه و هم اینکه خیلیم جذابه یعنی می بینید این موجودات شیرین چه شیرین کارهایی میکنند و چه توانایی دارند و برعکس چه توانایی هایی ندارند پس بیاد کار رو از طوطی ها شروع کنیم و این مبلغی که تحت عنوان یادگیری طوطی وار داریم همیشه یادگیری طوطی وار سنبل یادگیری در واقع میشه گفت کور و تکرار عین مطلب هست بدون داشتن هر گونه خلاقیت و نوآوری و البته این رو بگم که در زمینه یادگیری طوطی ها خیلی کار شده و اینها یکی از حیواناتی هستند که خیلی مخاطب زیادی در بین دانشمندان دارند و دیدگاه های جالبی به واسطه این ها کشف شده. من قبلتر یک مقاله خدمتتون معرفی کردم در پژوهش های تأمل برانگیز در مورد تأخیر دادن پاداش توسط طوطی به نام گریفی. اگه یادتون باشه یک طوطی بود که توانایی اینو داشت که اون پاداش رو به تأخیر می انداخت که پاداش های بهتری رو به دست بیاره یک ط.طی خاکستری بود همون به اصطلاح کاسکو ها. اینها روشون خیلی کار میشه و یافته های جالبیم دارند. یکی از نویسندهای این مقاله که مقاله ای بود در مورد در واقع خانم ایرن ماکسیم پیپربرد بود. ایرن ماکسیم پیپربرد در اصل صاحب گریفیت بود. از او کارهای بیشتری داری و کارهای خیلی جالبی در رابطه با خلاقیت و نوآوری انجام شده اما توصیف راجع به این خانم پیپربرد در اصل از دانشگاه ام آی تی تحصیلات شیمی رو دنبال می کنه بعد از اون به هاروارد میره و پی اچ دی شیمی میشه ولی جالبه می گه 1986 یعنی بعد از اینکه پی اچ دیش رو از هارواد میگیره یا در اسنای گرفتن پی اچ دی و دفاع از تز دکتراش بوده،‌ناگهان میگه برنامه تلویزیونی می بینه که در اون محقیقین با شامپانزده ها درباره زبان کار می کردند و داشتن زبان شامپانزده ها کشف کنند. میگه به طرز عجیبی ناگهان علاقه مند شدم و خیلی افتادم تو خط مطالعه کردن در مورد رفتار حیوانات. پی اچ دی شیمی رو میگیره ولی در کار شیمی ادامه نمی ده و رو میاره به مطالعه کردن حیوانات. اینم باز مثال دیگریست که ما در کتاب Reinj اون مسئله چنرالیست ها اونایی که از یه رشته به رشته دیگه میره صحبت داشتیم و وربرگ هم میگه کار عمده ای تو شیمی انجام نمیده و هارواد فارغ التحصیل شده کامل می چسبه به بررسی طوطی. او ۳ تا طوطی داشته که خیلی از کارهاشو روی اون انجام داده یکیش گریفیت بوده. طوطی دیگه بوده به نام آرتور و معروف ترین او، طوطی بوده به نام الکس. الکس رو 1977 در واقع میشه گفت میخره، در یک مغازه اون رو به صورت تصادفی هم میخره و اون زمان الکس یک سالش بود. با الکس کار می کنه و الکس حدود یکصد تا لغت یاد می گیره. تا اینجا شکل یادگیری طوطی واره و به نظر میاد چیز خاصی نداره. کاسکوها خیلی خوب می تونن تقلید بکنند و در واقع مطالبی که می شنون عینا تکرار کنن اما نکته ای خیلی بحث انگیز میشه و الکس رو به یکی از پیش غراولان مطالعه نوآوری و شناخت در حیوانات تبدیل می کنه اتفاقاییه که در جریان آموزش او و سالهای بعد اتفاق میوفته. من اینا رو به صورت مثال خدمتتون ارائه میدم و روش تاکید دارم اینا رو تأمل کنید. مثلا به الکس یاد داده بودند کلید های فلزی رو به اون نشون می دادند. اتفاق خیلی عجیبی افتاد اینه که الکس وقتی کلید پلاستیکی دید به اون هم گفت کلید. یا کلید های نقره ای نشون می دادند و بعد یک کلید رنگ دیگه دید به اونم گفت کلید. حالا شما ممکنه بگید چیزی نیست هیچ گونه نوآوری نیست، هیچ گونه دستآوردی نیست. ولی چرا اتفاقا این یکی از بزرگترین جهش های شناختی در موجوداتی است که صاحب هوش هستند به نام trancportation . Transfer یعنی چی؟ یعنی انتقال. انتقالی که ما در روانکاوی و رواندرمانی داریم فرق می کنه،‌ترجمش فقط یکیه. این Transfer که ما می گیم انتقال یعنی اینکه بتونه نام یا مشخصات رو به گونه ای دیگه یا به جنس دیگه انتقال بده. او همواره کلید های فلزی یا کلیدهای رنگ نقره ای دیده بوده ولی وقتی کلید رنگ جدید یا پلاستیکی می بینه متوجه میشه که این هم کلیده و به اون هم همون اصطلاح رد اطلاق می کنه. این یک جهش خیلی بزرگه. یعنی در واقع حیوان تونسته گروه سازی بکنه دسته سازی بکنه اصطلاحا category خلق کنه و اعضای اون category رو با وجود این که قبلا ندیده به خاطر شباهت سوری با اون هسته category طلب می کنه و همون اسم رو روش بزاره. همین جور کارش پیش میره و از این خلاقیت ها زیادتر اتفاق افتاده. مثلا بهش ذرت می دادن لغت ذرت رو اون بلد بوده،‌لغت سنگ رو هم اون بلد بوده . سنگ هایی که توی بیابان هست. ولی یک روز یک ذرتی رو می بینه یا بهش میدن از اون ذرتایی که دیده نمیشه شما بخوری توی این ذرت بوداده تزئین سنگه و هر کاری می کنه نمی تونه بشکنتش و اونجا هست که یک لغت خلق می کنه. rock corn ذرت سنگی یا سنگ ذرت یعنی میاد سنگ به سفتی سنگ رو میگیره و اون رو به ذرت اطلاق می کنه و یک لغت جدید می سازه. در واقع ذرت سنگ. همین کار رو راجع بادوم ها و فندق ها و ناکت هایی که بهش می دادن می کرده. ناکت برزیلی بهش میدن. این بادوم برزیلیاس یا فندق برزیلی که فوق العاده سفته و گفت تلاش می کنه بشکنه،‌ حرصش می کنه Rock nakt اینکه چیزی نیست بچه ها خیلی این کارو می کنند این یک جهش خیلی بزرگه و فراموش نکن که بچه انسان، مغزش 175 برابر مغز طوطیه یعنی انسان ها مغزشون 175 برابر این طوطیاس ولی این جهشه خیلی بزرگی بوده که بادوم برزیلی میاد میگه Rock nakt یعنی لغت می سازه . سفتی سنگ رو می گیره و به بادوم اطلاق می کنه. این که شما بتونی یک ویژگی از یه لغت استخراج کنی صفتش یا atrebut رو استخراج کنی این شروع نوآوریست. باز از شیرین کاریای دیگه ای که داشته، از اون بادوم منقه ها بهش میدن لغت چوب انبه رو بلد بوده Kork جز اون صد لغتی که بوده ولی بعدا اومده گفته Kork nakt بادوم چوب پنبه ای . یعنی می بینی بازم یک لغت جالب ساخته. شاهکار او این بوده که لغت موز رو بلد بوده،‌ benan و گیلاس Shery و وقتی بهش سیب میدن، اسم سیب رو میخان بهش یاد بدن خودش پیش قدم میشه و میاد ابتدای موز و انتهای گیلاس رو می زنه سرهم و به این میگه banery یعنی اون ery از گیلاس گرفته و banرو از موز و برای خودش لغت خلق می کنه. این شیرینکاریا رو بچه های خیلی انجام میدن ولی برای طوطی خیلی جالبه که یک بخش رو از یه لغت رو با یه بخش از لغت دیگه ترکیب کنه. کم کم کارای جالب تر می کنه مثلا جمله های ساده می گه. Whant nate , whant nate یعنی بادوم میخام. Go cheir , Go cheir یعنی میخام برم رو صندلی. Go showder ‌می خام برم رو شونه. Go nile می خام برم رو زانوت و این شیرین کاریهاش در واقع ادامه پیدا می کنه. دیدن که بعد متوجه میشن که این لغت ها رو که بلده، مثلا لغت neil به معنی میخ رو بلد بود و اول صبح قبل ازاینکه اون جلسات رسمی آموزشش یاد بشه و یا شروع کنن باهاش آزمایش کنن وقتی تنها هست شروع کرده و در واقع واجه های neyl رو قاطی می کنه مثلا پیش خودش به تنهایی برای خودش اینا رو مرور می کنه. احتمالا banana رو زده به سر neilو beneil ‌ cheir, یعنی لغت می سازه با اونها یعنی شما تصور کن میخ رو بهش یاد داده باشه و بعد شروع کنه به گفتن بیخ، لیخ، سیخ ، فیخ یعنی اینا رو همیجور بزنه سر هم که درواقع لغت ساخته بشه. حتی اون شیرینکاری دیگه ای داره میگفت بادوم میخام Want nate میگه یه بار هی می گفت Want nate بادوم میخام بادم میخام. بهش ندادم. بعد اومد برای اینکه اسرار کنه تأکید کنه، naaaate مثل اینکه بگید بادووووم. حالا شما ممکنه بگید این چیه ولی دقت کنید که اگر شما یک ماشین داشته باشی و بخوای یک لغت رو با تاکید بیشتر بگید تنها کاری که ماشین می تونه بکنه ولومش،‌صداش رو زیاد کنی ولی این لغت رو به واج ها یا فونم های خودش می شکسته و می تونسته رو بعضی از فونن هاش تأکید کنه، مثل بچه ها هست که دارند دیکته یاد می گیرن، مثلا میگن بابا بااااااارررررراااااان یعنی اجزا رو داره او هم پس ذهنیتی از اجزا داشته. حالا ذهنیت از اجزاء چه ارزش داره، ذهنیت از اجزا لازمه Breakolag هست چسنبونده به هم هست و نیکولاژ شروع خلاقیته. یعنی شما بتونی یک صفت، یک ایده، یک جزء ازیک پدیده رو بیاد با یک صفت از پدیده و ایده دیگه تلفیق کنی و یک چیز نو بسازی. پس می بینی او شروع به نوآوری کرده. و البته خانم پیپیربرد می گفت این جزء ادعاهای کلیدی خانم پیپر برد هست. اون طوطی هایدیگه هم دیده بود این می گفت طوطی همچین چیز خاصی الکس نداشت می گفت ما از ابتدا شروع کردیم این تلفیق ها رو، این خلاقیت ها رو تشویق کردیم. حالا این تشویق کردن می خواد با دادن همون بادوم باشه یا می خواد دست کشیدن روی سر حیوان باشه یا نشون دادن هیجان از طرف کسایی بوده که باهاش کار می کردن که حیوان بازخورد مثبت بگیره. این یکی از یافته های خیلی مهم تو نظریه خلاقیته که خلاقیت را می توان تشویق کرد و این منجر به قدم های بعدی بشه. سال ها کار با الکس این رو هم فراموش کردم بگم خانم پیپربرد سی سال از عمرش رو میزاره با این چند تا طوطی کار می کنه و تقریبا سی سال با الکس کار می کنه. این به تدریج به این موجود یاد می ده که خلاق باشه. از طریق تشویق خلاقیت و این شاید کشف مهمی باشه که پیپربرد و امثال او به رشته علوم شناختی بیان. یعنی کودکان رو باید تشویق کنیدبیان ریکولاژ کنن یک ایده رو از یه جا بگیرن با یک ایده از جای دیگه،‌یک صفت از یه جای دیگه تلفیق کنن و همون طور که اون برری می ساخت شروع کنن فکرهای تلفیقی ساختن و این فکرهای تلفیقی تعدادش مرتب بیشتر و بیشتر میشن. در واقع اینجوری میشه خلاقیت رو افزایش داد. خلاقیت می تونه پدیده ای اکتسابی و وابسته به انگیزه باشه. یعنی اگر شما حس کنی که از خلاقیت نتیجه بگیری، از خلاقیتت پاسخ مثبت می گیری کم کم ذهنت به سمت خلاق شدن میره و اینکه الکس وقتی در نیمه های عمر در واقع کاریش بود نسبت به طوطی های دیگه واقعا جلو بود. طوطی هایدیگه این توانایی ها رو نداشتن و پیپر برد بر این تاکید می کرد که اون طوطی معمولیه رفته بودم فروشگاه خریدم هیچ فرقی با طوطی های دیگه نداشته و جلوتر از بقیه نبود میشه روش کار کرد و این خلاقیت رو توش افزایش داد. البته ممکنه شما بگید خیلی از اینا تصادفی بوده و ما این رو هم داریم یک انتقاد جدی هست همون زمانی که او داشته با الکس کار خودشو شروع میکرده خیلی از متخصصین علوم شناختی به این تاکید داشتن. این چیزایی که صاحبان این حیوانات ، دلفین ها، شامپانزده ها، نمی دونم طوطی ها این ها ادعا می کنند که نو آوری طوطی هست، در اصل همون آموزش و یادگیری با مکانیزم شبیه شدن سادس و هیچ گونه خلاقیتی در حیوان وجود نداره. یکی از مقالات کلیدی که خیلی به این مسئله نزدیک بود ، موجودات خلاقیت دارند و می تونن جمله بسازن اینه، Can chimps make sentencesآیا یک شامپانزده می تونه جمله بسازه یا نه؟ هربرت تریسی اینو نوشته و مربوط به ژورنال ساینس 1979 هست. یعنی زمانی که در واقع الکس سه سالش بود و خانم پیپیر برد تازه داشته کارشو شروع می کرده. در این مقاله به صورت مبسوط ادعا شده در مورد چند شامپانزده مشهور از جمله نیم چمسکی، که اون زمان مدعی بدن لغت می سازه مثلا با اشاره به صاحبش میگه من گربه رو بده بغل کنم و در واقع همچین نموداری رو نشون میده. تریس معتقد بود نه اون جمله نمی سازه و اینها یکسرس شرطی شدن هاییست که حیوان از طریق صاحب یاد گرفته و ذهنیت خلاق نداره، یعنی نمی تونه اجزا رو جا به جا بکنه،‌نمی تونه مثلا یک جزء رو بگیره به جز دیگه بچسبونه و یک چیز جدید بسازه این ادعایی بود که اون زمان شکل گرفت و چرا بود؟ برای اینکه از خیلی وقت پیش یک ادعای خیی عجیب در رابطه با هوش حیوانات می شد و در واقع خانم پیپربرد میگه اولین کنگره علمی که شرکت کردم کنگره ای بود به نام نقد در واقع Hance kelever‌. حالا Hance kelever‌ چی هست اینم یکی از چیزهای جالبیه که خطای شناختی رو نشون میده. هانس کلور یک اسبی بود که در قرن نوزدهم خیلی مشهور شده بود. در واقع این اسب ادعا می شد ریاضیات بلده و می تونه جمع بزنه و اون صاحبش میومد چند تا عدد،‌چند تا شی روی میز میزاشت و از طریق کوبیدن سم حیوان بر روی تخته جواب رو دریافت می کرد ولی بعدا متوجه شدن که هیچ گونه جمع زدنی در حیوان نیست و حیوان خلاقیتی نداره. آنچه که اتفاق افتاده صرفا شرطی شدن اون به چهره صاحبش بوده. یعنی وقتی به عدد اصلی نزدیک می شد شروع میکرده به سم کوبیدن ۱، ۲، ۳، ۴،‌ ۵ وقتی مثلا به اون جواب مثلا ۱۷ بود نزدیک می شد، چهره صاحبش تغییر میکرد و صاحبش هم خودش حواسش نبود‌،مثلا لبخندی میزد،‌سری تکون می داد اسب اونجا حساس بود و دیگه اونجا از کوبیدن سم خودداری می کرد و این تصور پیدا شده بود که اسب می تونه جمع بزنه برای همین پیپربرد خیلی آگاه بود که این ادعاهایی که صاحبان می کنند و شماها هم ممکنه حیواناتی داشته باشید که ادعا کنید خلاقه اینا خیلیا در واقع تصادف هایی هستند ، توسط صاحب تقویت شده و خلاقیتی در حیوان در کار نیست و حیوان پیشرفت قابل توجهی نداشته در همون کنگره که پیپربرد شرکت کرده بود جالب بود. میگه یک سخنرانی صورت گرفت سخنرانی کلیدی بود که برگزارکننده های کنگره در واقع به اون پرداختند و این بود که می گفتند وقتی شما در حیوانات مطالعه می کنید ما ۳ نوع مطالعه داریم: ۳ گروه مطالعه داریم. گروه اول مطالعاتی که صاحب حیوان داره شما رو فریب میده. گروه دوم مطالعاتی که صاحب حیوان داره خودش رو فریب میده و گروه سوم مطالعاتی است که هربرتریس انجام داده، یعنی هربرتریس خودش یک برند شده بود. عنوان کسی که مدعی بود حیوانات قادر به خلاقیت نیستند و نمی توانند جمله بسازند. با این حال خانم پیپربرد کار خودشو ادامه میده و تلاش می کنه که ببینه طوطی میشه تقویتش کرد رو به خلاقیت ها بیاره مثلا در واقع همین کلیدها رو بتونه دسته بندی کنه، لیدها و رنگ های مختلف،‌جنس های مختلف درست کن و می تونه اونو از اشیاء دیگه تمایز بده یا نه؟ اصطلاحا بتونه category خلق کنه. بعد کار خودشو همینجور ادامه داد به مرحله ای رسید که مطالعات منسجم تری انجام شد ، در ژورنال های معتبر چاپ شد و توسط ناظران بیطرف مورد بررسی قرار گرفت. خیلیا از دانشگاه ام آی تی به این قضیه علاقه مند شدن این همون دوره ای بود که در واقع ماشیندرنی یادگیری هوشمند خیلی رو باب بود،‌رو بورس بود می خاستن ببینن که آیا حیوانات می تونن الگوهای ساده ای از یادگیری سیستم های هوشمند مصنوعی باشن؟ مطالعات دقیقی انجام شد مثلا اواسط کار مشخص شد که در واقع می تونه الکس چند پدیده رو تمایز بده. شکلی،‌رنگی، تعداد، جنس. یعنی وقتی اشکالی رو می زاشتن اون می تونست اون هایی که مربع هستن، از اون هایی که مثلثند جدا بکنه. صرف نظر اینکه جنس مربع چیه، جنس مثلث چیه و چه رنگی هست. پس شما می بینی خیلی مهمه یک صفت بتونی از اون پدیده جدا کنی و به صورت عام و انتزاعی بررسی کنی. اون نه تنها شکل رو می تونه تمایز بده، رنگ رو هم می تونست چند تا رنگ رو از هم تمایز بده. در واقع وقتی ازش می پرسیدند مثلا color یا به به صورت سوالی می پرسیدند what color بعد اشاره به اون شی می کردند اون رنگ اون شی رو در واقع می گفت چون زبان تکرارم بلده،‌صد تا لغت بلده یک تا هشتم بلد بود بشمره. جنس پدیده ها هم نظر می داد که البتهMater تلفظ طوطی Mater ‌نبود mahmah می گفت مثلا بهش می گفتن کلید چه ماه ماهیه و اون میگفت پلاستیکی یا مثلا این فرض کنید گلوله چه جنسیه و اون مثلا میگفت پشم. می گفت ماه ماهش پشمه و در واقع همچین کارهای تلفیقی براش انجام میدادن. او در ضمن می توانست نه تنها تا ۸ بشمره بلمه علامت های اونها رو هم روی این حروف در واقع شناسایی بکنه. پس در واقع می تونستن سوال بکنن که اونی که سبزه چه عددیه می گفت دو، اونی که مثلا چهاره ماه ماهش چیه مثلا می گفت چوب. اونی که فرض کنید که قرمزه عددش چنده می گفت ۶ و این تلفیق می تونست با شکل های مشابه و جنس هایی متعدد یک تعداد بسیار زیادی از امکانات رو فراهم بکنه که دیگه کسی نمی تونست ادعا کنه همه اینا رو طوطی وار حفظ کرده. اون طوطی داره استنتاج می کنه. داره برداشت می کنه. پیشرفت بعدی که الکس پیدا کرد میگم همیجور هی خلاقیتشو دامن می زدند به صورت هوشمند اینکه تفاوت رو می فهمیدند. یعنی Bigger smaiyer‌ یعنی دو شی کوچک میزاشتن جلوش یکی بزرگ می گفتن کدوم بیگه به اون اشاره میکرد ولی صرف نر از اون جنس،‌ماه ماهش، رنگش یا شیپش بود و در واقع که این ها رو به صورت انتزاعی مفهوم بزرگ تر و کوچیک تر متوجه بشه. حتی تو مراحل بعدی شاهکار دیگم پیدا کرد اون داستان رو از صرف یاد گرفته بود مثلا وقتی فرض کنید می گفتن کدوم یک از این ها قرمزه و اون تو چیز قرمزی نبود هیچ کدوم از مکعب ها، اون کره ها، اون تیکه ادواتی که رو میز بود ، قرمز نبود یاد گرفته بود بگه None و این رو می تونستن تو جاهای مختلف به صورت در واقع اصطلاحا با ترنسفر به حوزه های دیگه ببینن. مثلا وقتی دو تا شی اندازشون یکی بود می گفتن کدوم بزرگتره می گفت: None یعنی می فهمید یا فرض کنید وقتی اونجا می چیدند که مثلا اونی که پنجه چه رنگیه و ۵ اون تو نبود می گفت none یعنی مفهوم ساده ای از هیچ رو تو ذهنش گذاشته بود و حتی می تونست که صداهای ساده رو هم از رو بخونه. مثلا C رد تلفظ کنهCH‌رو به صورت چ تلفظ کنه Sh‌به صورت ش تلفظ کنه و می بینیم تلفیقی از رنگ،‌جنس، صدا و تعداد. در واقع این ها یا در واقع می شد خلاقیت های این. بهش اشکال چندضلعی نشون می داند می گفتند چند تا گوشه؟ در واقع چون شمارش هم بلد بود و این رو می گفت ۵. و وقتی بهش دایره نشون می دادن که گگوشه نداره می گفت none یعنی مفهوم صفر رو یه جوری توی ذهنش بود. حتی کار خیلی خلاقانه دیگه باهاش انجام دادن. توی این تصویر اسلاید تصویر 22 می بینید. وقتی یک مربع رو بهش نشون دادند که توسط یک دایره روشو پوشوندن بهش گفتند چند تا گوشه؟ corner‌بلد بود گوشه رو می تونست بفهمه و جالبه که اینجا نمی گفت ۳ اینجا می گفت ۴. یعنی فهمیده بود که یکی ازاون گوشه ها زیر اون دایره مشکی پنهان شده و این دستاورد بزرگی بوده. با وجود اینکه نمیدید ولی تو ذهنش این رو داشت که اون ۴ تا داره درسته من ۳ تا می بینم. باز یافته جالب دیگر که نشون می داد سیستم ادراکی او توان استنتاج و انتزاع داره این تصویر B‌در اسلاید ۲۲. به این میگن در واقع خطای comidsub‌ همتون یک مثلث اونجا می بینید در صورتی مثلثی در کار نیست فقط ۳ تا ازین تک من ها هست از اینایی که شبیه دهانه که گاز میگیره و وقتی این رو بهش نشون دادن این سوال بود که آیا اون هم خطای comidsub‌ رو مرتکب میشه و اینجا مثلث می بینه؟ ازش پرسیدند چند تا گوشه ؟ گفت ۳ یعنی مثلث میدیده،‌سه گوش می دیده و مثلا اگر می گفتن یه چه رنگی هست میگه روی میز مثلث، نمی دونم مربع، دایره ها به رنگ های مختلف بود اونی که رنگ مثلث بود رو بلند می گفت یعنی فهمیده بود این مثلثه و می تونم رنگش رو از روی میز جدا بکنم و این در واقع comidsub‌ هست که از دستاوردهای بزرگ الکس بود که ا وجود اینکه مثلث وجود نداره ولی اون رو می دید این انسان برای انسان میگید کار خیلی پیش پا افتادس جالبی داستان برای حیوان جهش بزرگی است. باز این کارا رو باهاش انجام داده بودند نمونه هایی از پژوهش های جالبی که الکس درش موفق دراومده بود . مثلا ببینید این تقریبا گوشه س در واقع همون داستان comidsub‌ است و می خواستن ازش بپرسنچند تا گوشه داره اینجا گوشه نیست ولی یه ذره تیزه به این می گفت یه گوشه به این می گفت دو تا گوشه اینجا یه تا گوشه می گفت برای اینکه می دونست این اون رو می پوشونه. شما این عدد d شما نمودار D‌رو نگاه بکنید. در واقع ببینید این دیگه دایره نرفته روی دایره روی گوشه ها والکس متوجه شده بود که این یک مربع نیست که بخشی از اون توسط این نیم دایره پوشیده شده به همین دلیل وقتی می گفتن این چن تا کورنر داره ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶ و ۶ اعلام می کرد یعنی تیزیا رو می شمرد و می گفت ۶ تا. یعنی متوجه می شد این با این حالت فرق داره. باز اینجا هموم comidsub‌ کلاسیک بود ،‌۳ تا بود بعضیا بهش اعتراض کردند گفتن نه این گوشه ها رو نمی شمره، پدمن ها رو میشمره و در واقع اومدن شکلای دیگه گذاشتن اینو گفت ۴،‌این رو باز میگه ۴، دایره روشه ولی جالبه این رو ۳ نمی گه این رو هم باز ۴ میگه برای اینکه ۱،‌۲،‌۳ و ۴ داره یعنی الکس متوجه بود این گوشه ها یک ربطی استطار شدن توسط این دایره مشکی نداره. این جا میگفت ۶، در مورد A در اسلاید ۲۶ و اینجا دقت بفرمایید همون یک عده اعتراض کردند شاید این comidsub‌ نمی بینه این تعداد این پک من ها رو داره میگه یا تعداد دایره ها رو میگه و وقتی یه دایره اضافه بشه یا دو دایره اضافه گذاشتن تو هر دو نظرش فرقی نکرد باز همون ۳ رو اعلام می کرد یا اینجا نگاه کنید این خیلی دشواره این تقریبا یک بچه شاید ۲ تا ۳ ساله لازم باشه همچین کاری بکنه. بگن این چند ضلعیه؟ چند تا گوشه داره و در واقع بگه ۶ تا. یعنی فکر کنه این زیر دو تاش پنهانه و اینجا یه دونه با وجودی که اون تیزیه رو نمی بینه ولی حس می کنه تو ذهنش که اون نوک یه دونه گوشه خواهد بود و تیز خواهد بود . همین که اصلا مفهوم اشکال هندسی رو داره فیثاغورث شروعش از همین بود می گفت ما یک سری امور داریم که این امور مابه اضافه بیرونی دارند ، نماد فیزیکی دارند. یک سری امور داریم که انتظاعی اند. مثل مثلث،‌مربع، می دونید مثلث و مربع در جهان وجود نداره شما اون رو استنتاج می کنیی این قدم اولیه خلاقیته مغز و تفکر انتظاعی است و می بینید الکس به اون مرحله رسیده بوده یعنی مثلث های خیالی رو در واقع می تونسته تو ذهنش تجسم بکنه. کارهای بعدی هم باهاش انجام دادن. مثلا همین داستانی که گفتم بزرگتر کوچکتر رو می تونست بسنجه این خطای مولرلایر بود که در واقع کدوم خط بزرگتره. واقعا الکس هم گول می خورد عین انسان ها که اون خطاهای دچار خطا می شد و در واقع اونی رو که توی اون گوشه های باز بود طولانی تر ارزیابی می کرد یعنی خطای مولرلایر او هم مثل خطای comidsub‌که در انسان ها وجود داره در اون هم دیده می شد. خوب کارهای خیلی جالبی الکس کرد و می شه گفت به تفکر ما دامن زد که اتفاقا اونجوری که ما می گیم طوطی ها طوطی وار یاد نمی گیرند و در واقع یک ذهنیت خلاق دارند،‌همشون ندارند می تونی دامن بزنی که تفکر انتزاعی و تفکر خلاق تو اون ها شکل بکیره و به تدریج رشد کنه. اسلاید ۲۸ رو نگاه کن من جداگانه راجع به این صحبت خواهم کرد. یک سری بحث دیگر. این یک شاهکاره که توی کلاغ ها دیده میشه. داستان به این صورته که اگر شما طعمه ای رو به نخ ببندید و آویزون کنید کلاغ میاد می شینه و برای اینکه به طعمه برسه یک حرکت خیلی جالب انجام میده، من برگردم به همین اسلاید که با منقارش بخشی ار نخ رو میگیره، می کشه بالا با پاش نگه میداره ول می کنه،‌دوباره می کشه یعنی متوجه شده مثل طناب کشیدن شما از چاه یعنی طناب نخو می کشه بالا با پا نگه می داره دوباره از پایین تر می کشه دو باره با پا نگه می داره و سریع به این میرسه. چیز خیلی عجیبی که وجود داره اینه که کلاغ بدون اینکه تجربه داشته باشن یا بدون اینکه از قبل این مسئله رو دیده باشن خیلیاشون سریع بدون آزمون و خطا این کارو می کنن و جالبه بدونین این رو شاید حدود ۲هزار ساله که بشر می دونه و از زمان پلینی پدر به این اشاره شده بود و حتی توی آثار مختلفی از مثلا این نقاشی رو نگاه کنید، این کار آبراهام منیون است نقاش مشهور هلندی که در گوشه نقاشی ببینید یک فنچی داره همین کارو می کنه این یکی از سرگرمی های بشر طی دوران باستان و قرون وسطا بود که نخی می بستن و این پرنده ها خیلی راحت بلد بودن منقارو نخو می کشیدن بالا با پا نگه می داشتن دوباره با منقار بالا می کشیدن و پا نگه می داشتن و این مثال رو شما اینجا باز توی اسلاید شماره ۳۰ می بینید . الان چرا این اهمیت داره؟ میگن که آیا اون کلاغ یا او طوطی یا اون پرنده به نوعی شهودی راه حل پیدا می کنه؟ اجازه بدین من راجع به این توی بحث های جداکانه صحبت کنم خیلی عمیقه . اصلا فلاسفه،‌ متخصصین علوم شناختی ، متخصصیین هوش مصنوعی مدتهاست راجع به این دارند کار می کنند که این کلاغ چطور به ذهنش می رسه که اون نخو باید بکشه خوب همون کارو اومدن با الکس بکنن. اتفاقی که افتاد اینه که با آرتور انجام دادن اون یکی طوطی اون تونست و بدون مقدمه همین کاری رو کرد که کلاغ کرد وقتی با الکس انجام دادن اتفاق خیل جالب افتاد هیچ حرکتی انگار نکرد وباز همون کار خودشو تکرار کرد بادوم، بادومو بده، یعنی want note در واقع به جای اینکه زحمت بکشه به صاحبش نگه کرد که اونو بده و این به عنوان آخرین پژوهش هایی بود که الکس انجام داد. الکس آخرین جملش این بود you be good , see you tomarrow, I love you و بعدش شبش ناگهان دچار سکته مغزی میشه و در 31 سالگی می میره. خود خانم پیپر برد در یک سوگ عمیقی او رو فرو میره و در واقع به راحتی میگه نمی تونم به زندگی برگردم چون اینقد با این طوطی در واقع عاشق شدم البته این جملاتی که می گفت you be good , see you tomarrow, I love you این خوب تکرار طوطی واره ولی اون کارهای اصلیش جای دیگه بوده و در واقع اون رو در 31 سالگی که می میره خاکسترش رو هم در این جام نگه می داره. خوب این بحثی بود راجع به یادگیری طوطی وا وقت شد بحث های دیگری توی جلسات بعد دنبال خواهیم کرد.
Document