24شهریور است و میخواهیم جلسه ای را خدمت شما دوستان عزیز باشیم و نقد کتاب Grands Tending را دنبال کنیم؛ کتابی است که چند روز پیش در اینستاگرام معرفی کردم و بنظرم آمد که این کتاب میتواند بسیار جوانب روشنگری را داشته باشد و جنبه های کاربردی و عملی را هم در زندگی داشته باسد و هم اینکه به درک ما از مبانی پیچیده رفتار انسان، کمک کند، یعنی یکی از چیز هایی که من فکر میکنم این کتاب دارد این است که خیلی از مفاهیمی را که، این روزها ما بحث آن را میشنویم، راجب آن خیلی صحبت میشود، حتی جدل میشود را به آن اشاره کرده است و یک جوری ولو بصورت سطحی، ولی به نوعی reference های خوبی، را بسیج کرده است، این هم خدمت شما بگویم که، خدمت شما بار ها گفته بودم که یکی از راه هایی که میشود خیلی مطالعه را هدفمند کرد، خیلی خوب جلو برد این است که آن ریفرنس های کلیدی این کتاب ها را استخراج کرد، بخصوص وقتی کتابی که هم جدید است و هم اینکه درواع انتشارات معتبری آن را چاپ کرده، مثلا این کتاب را انتشارات دانشگاه Oxford چاپ کرده است، اون رفرنس هایی که در این کتاب هست، ریفرنس های معتبری هستند که میشود آن هارا استخراج کرد و با خواندن آن ریفرنس ها، خود به غناء درک ما کمک کند، در عین حال جهت بدهد به مطالعه ما، چون خیلی ها میپرسند ما کتاب خوب از کجا پیدا کنیم، مقاله خوب از کجا پیدا کنیم، راه آن این است، یک کتاب خوب پیدا میکنید، و ببینید که آن کتاب به چه کسانی ریفرنس داده و از چه کسانی نقل قول کرده است، از کدام مقالات بهره برده است و همینطوری در واقع مسیر را ادامه دهید تا بتوانید به یک منابع، معتبر و جذاب و مرتبط برسید. خب اگر موافق باشید بحث خود را شروع کنیم، امروز چه چیز هایی قرار است برای ما به چالش کشیده شود و به آن فکر کنیم، اگر شما نوجوانی در منزل دارید، که علاقه مند به مصرف سیگار است، به نوعی ممکن است دنبال کارهای خلاف یا مواد باشد، الکل باشد یا چیز های دیگر باشد، چه میشود که او یه این ها کشیده میشود، این یک سوال است که با همان مفاهیم Grands Tandig میتوانیم به آن اشاره کنیم، ببینید شمایک مفهومی را که ممکن است بگویید چه ربطی دارد، استفاده میکنید و در جای دیگرمیتوانید از آن درواقع بهره ببرید، اگر شما میخواهید بدانید که رفتار های خود انحدامی از کجا می آید، چجوری میشود که افراد به خود آسیب میزنند، خالکوبی های خیلی عجیب غریب میکنند، خودزنی میکنند، حتی ممکن است درگیر کارهای خلاف شوند، که شما میگویید با خانواده ما سنخیت ندارد، چرا او اینکار را میکند! یا مثال دیگر این پدیده Aonor Kilink این چیزی که به قتل های ناموسی معروف شده میگویند عجب آدم Fanatic بوده است، چون مثلا رفته گوشی، خواهر یا دختر خود را پیدا کرده است و دیده که مثلا به یکی پیام داده است، زده اون رو کشته؛ واقعا این آدم های مریض را جامعه چرا پرورش میدهد، مشکل آنها چه بوده، آیا مشکل در کودکی آنها بوده است، چرا بعضی ها اینقدر مخرب درمی آیند، یا اگر میخواهید بدانید چرا برخی افراد دنبال، مطالب عجیب غریب شبه علمی،راه می افتند یا مسیر هنر، مسیر علم به جاهایی میرود که خیلی جالب نیست، مثلا میگوییم این هنری که تایید شده یک هنر مبتذل است ما هنر خوب هم داریم چرا آن هنر خوب تائید نمیشود، چرا ما از آن دسته نوشته های شبه روشنفکری داریم و وقتی میخوانیم میبینیم مبنای علمی ندارد ولی باز یک عده ای به به و چه چه میکنند چه برای اون کار های انری چه برای این نوشته های شبه علمی؛ این از کجا می آید، یا اصولا سناتیک ها از کجا می آیند، شما لغت فناتیک را زیاد شنیده اید،مقلا فناتیک سیاسی، فناتیک مذهبی، فناتیک عقیدتی، یک زمانی هم در روانشناسی مسابه این کلمه یعنی hysterical را به کار میبردند، و شما هم شنیده اید مثلا میگویند، وای چقدر هیستریک است، این مبانی درواقع از کجا می آید؛ خب خواهم گفت که با این کتاب میتوانید به ریشه های مشترک تبیین بعضی از این امور بپردازیم و یکجور دید خود را عمیق تر کنیم. حالا همان مثالی که زدم، راجب Aonor Kilink یا مصرف مواد مخدر، یا رفتار های خود تخریبی در نوجوانان، عرف بر این است و تفکر معمول روانشناسی و روان پزشکی همیشه در این باره بوده است که، ریشه این مسئله را در خود فردجستجو میکردند، میگفتند که خب این حتماً کودکی بدی داشته است، لابد والدین، خوب به آن نرسیده اند، شاید هم مشکل ژنتیکی دارد، شاید یکجور درگیری های بد در دوران کودکی داشته است، که آنها درست هم هستند قابل رد نیستند و من اصلا نمیخواهم آن دیدگاه را رد کنم، ژنتیک، محیط ابتدای کودکی، ناملایمات، سبک فرزند پروری، همه این ها در شکل گیری این مطالب، ارزش و اهمییت دارد و ما نمیخواهیم آن ها را رد کنیم، ولی میخواهم بگویم که جنبه های دیگری هم وجود دارد که ما از آنها غافل هستیم و وقتی کتابی مانند grand standing را آدم نگاه میکند میگویه این جنبه ها را چرا تا به حال به آن فکر نکرده بودم، این هم جور دیگر نگاه کردن است، مثلا آن فرد که سر دختر خود را میبرد ممکن است شما بگویید، این اختلال شخصیت است، این یک فناتیک است، ولی با grand standing میتوان آن را جور های دیگر هم توضیح داد که درواقع نه، این لزوماً این گونه هم نیس، بعضی مواقع شما ممکن است در تله هایی گیر بکنید که مستقل از شخصیت شما است، در روان شناسی، مسائل شخصیتی، حتی مسائلی در روان کاوی و روان پویایی به آن اشاره میشود مثلا سوپر ایگوی harsh یا همان سوپر ایگوی خشن، یا مثلا عقده های حل نشده دوران تکامل، ولی میخواهیم از منظر دیگری هم به این مسائل نگاه کنیم که رد کننده نیست، تکمیل کننده است و در جهت عمق بخشیدن به تفکر ما خواهد بود؛ ببینید grand standing اخلاقی چیست، اگر شما میخواهید بدانید این لغت از کجا پیدا شده است باید بگویم این لغت درسال 1888 یعنی حدود صد و سی سال پیش، وارد دیکشنری فرانگ لغت زبان انگلیسی میشود، حالا بازمیگردد به بازیکن های بیسبال، آن هایی که می آمدند از خود لاف میزدند، من بالاترین رکورد را دارم، هیچکس نمیتواند مانند من توپ بزند؛ آن ها لاف زن های، میدان بودند و به همین دلیل گفتند آن ها grand stander هستند آنها grand standing میکنند پس ما دیگر نام آن را تبدیل کنیم به لاف زنی یا خودنمایی و بیشتر منظور این کتاب خودنمایی اخلاقی است، یعنی افرادی که در کارها و حرف های خود مرتب اشاره میکنند که چقدر از نظر اخلاقی منزّه و پاک و اخلاق مدار هستند: به این ها میگویند خودنمایی اخلاقی، پس از این به بعد من دیگر واژه انگلیسی آن یعنی grand standing را نمیگویم، به جای آن میگویم خودنمایی اخلاقی؛ حالا اینکه چرا این مبحث مهم است، این یک ساعت را اگر شما دنبال کنید، خواهید دید که عجب دید قشنگی است؛ و این دو فیلسوف به آن اشاره کردند و در عین حال بنظر می آید که یک جریان فکری خیلی خوب وعمیقی پشت آن است که من در جلسات قبل اشاراتی به آن داشتم و چون این تکمیل کننده سخنان من است، من از آن خوشم آمده و یک سود گیری هم پیدا کرده ام و میخواهم که این کتاب را هم معرفی کنم. خب ما تعریف خودنمایی اخلاقی را دیدیم و در تعریف خودنمایی اخلاقی،هدف بیش از آنکه اصلاح اخلاق و اعتراض، به امور ضد اخلاقی باشد، مطرح کردن خویشتن به عنوان فردی اخلاقی مطرح است؛ خب پس اشاره میکنیم که مثلا ما بعضی مواقع میشنویم که یک نفر مثلا خیلی عصبانی میشود، میگوید من اینقدر ظلم را نمیتوانم تحمل کنم، من اینقدر بی عفتی را نمیتوانم تحمل کنم، رواج این فساد من را دق میدهد، اصلا من نمیتوانم شبها بخوابم، صحنه ای دیدم که خیلی عصبانی شدم، شما ممکن است بگویید مثل وزن خالص یا ناخالص، آن کامل و آن حقوقی که دست شما را میگیرد در مقابل مالیات و خرج در رفته، یک ادعای اخلاقی میتواند مخلوطی از این دوتا باشد؛ چقدر طرف درد اخلاقی دارد، چقدر طرف نگران رواج بی عفتی، بی اخلاقی، در جامعه است،و چقدرسهم این حرف این است که من را بشناسید عوام! من دارای این ویژگی اخلاقی هستم، من بسیار به این امور پاییبندم، هرچقدر سهم این حرف ها بیشتر باشد میگویند خود نمایی اخلاقی بیشتر است؛ پس همانطور که شما یه کالایی را میخرید و وزن جعبه و پوشال های اطرافش را باید کم کنید، تا وزن خالص آن پیدا شود، هر کلام اخلاقی هم، باید کلی از آن را بزنید، در این کتاب به استناد بسیاری از یافته های روانشناسی، اشاره کرده که خیلی از افرادی کهلاف اخلاقی میزنند، بیشتر آن مطرح کردن خودشان است، تا اینکه واقعا بخواهند درد اصلاح کردن مسائل اخلاقی را داشته باشند. اگر موافق هستید بحث را شروع کنیم ببینیم، جریانی را که این کتاب دنبال میکند از کجاست، من از قسمت های وسط کتاب منبعی را استخراج کردم، که کتاب خیلی به اون پرداخته، این منابع را هم لابه لای آن خدمت شما معرفی خواهم کرد. Rob Wheeler and Michael Macy and Cu Cua Bara این سه نفر نویسنده یک مقاله جالب هستند درسال2009 بنام the false inforce irent ava papyoren norse این بحث در وسط کتاب مطرح شده ولی من میخواهم بحث خود را باین شروع کنم، این خیلی مقاله روشنگری است که در American Journal of Soshiaoghy چاپ شده است، در ژورنال آمریکایی جانعه شناسی در سال2009،شاید بتوانم ترجگه آن را اینگونه بگویم، تقویت یا تأیید نادرست هنجار های غیر مطلوب یا غیر محبوب، the false inforce irent papyorent norse این یعنی چه؟ مقاله اینگونه شروع میشود، میگوید وقتی یک هنجار است در جامعه ما از هنجار های خیلی ساده داریم مثلا وقتی یک کسی در رستوران برای ما کاری را انجام میدهد به اون انعام میدهیم، هنجار آن هم این است. ه 50درصد یا5درصد پول میز را به او انعام میدهیم که در دنیا هم بسیار باب سده است، از این هنجار ها بگیر تا هنجار های دیگری مثل، وقتی که دوتا جوان باهم ازدواج میکنند، مثلا شما باید فامیل های درجه یک، دو، سه را دعوت کنید، به این میگویند هنجار شده است، یا مثلا در بعضی از کشورها هنجار براین است که قبلاز ازدواج نباید رابطه جنسی داشته باشند، هنجار بر این است که مثلا درخیابان اینگوکه لباس نپوشید، هنجار بر این است که والیدن فرزندان خود را اینگونه تربیّت کنند، حالا سوال این است که این هنجار ها چه کارکردی دارند و از کجا آمده اند، نویسنده این مقاله درواقع راب ویلر که جامعه شناسان برجسته ای هستند و این مقاله یک کار پژوهشی میباشد، درمقدمه خود یک مرور منابع دارد که خیلی، سهل و آسان توضیح میدهد، میگوید که ما سه دلیل داریم که هنجار ها را ایجاد میکند،1کنشی یا فاکشنال، یعنی اون هنجار به درد جامعه میخورد، مثلا مردم فهمیده اند که اگر شما در روابط زناشویی یا طرز لباس پوشیدن این کارها را انجام دهید بسیاری از مطالب جامعه تأمین میشود و درواقع خیلی از نیاز ها تأمین میشود، پس یک کارکرد دارد که این را شما طبعأ، میدانید یک دیدگاه دیگر این هست که dominance سلطه مطرح هست یعنی این هنجار ها برای جامعه کارکرد ندارد بلکه برای یک طبقه خاص، کارکرد دارد مثلا حکام برای اینکه هنجار ها را میان مردم بکارد میگوید که شما باید اینکار ها را انجام دهید، درواقع این هنجار ها تحمیل شده است، اوج این تفکر در تفکر های مارکسیستی هست که طبقه حاکم هنجار هایی را به طبقات تحمیل میکند و آن طبقات وظیفه دارند آن را دنبال کنند. در رویکرد سوم که یک مطلوبیت دارد، یک فایده ای در دراز مدت دارد، مثلا دیدند وقتی اینکار را میکنید، مثلا جوان ها اینگونه باهم دوست میشوند، ازدواج میکنند، این ره دوام ازدواج در دراز مدت منجر میشود، درواقع بسیاری از امور مطلوب را در جامعه فراهم میکند. ولی در آن سه دیدگاه یک چیز مستتر است، که هنجار ها یک فایده ای دارند، یا برای عموم جامعه یا لااقل برای بخشی از جامعه حالا این سوال مطرح میشود که آیا ممکن است هنجاری فراگیر باشد، ولی به درد هیچکس نخورد، یعنی ممکن است همه جامعه کاری را انجام دهند، ولی نه ب طبقه حاکم، نه به طبقه فرو دست، نه به طبقه متوسط! به هیچکدام فایده ای ندارد؛ ممکن است شما بگویید که خیلی سریع این هنجار منقرض میشود، نمیتواند یک هنجار بی فایده ادامه پیدا کند، ولی جانعه شناسان با همکاری از بیولوژیست ها و زیست شناسان تکاملی میگوند که نه خیر میشود، اگر به خاطر داشته باشید من در هفته های قبل من پدیده ای بنام میابقه تسلیحاتی تکاملی و اون اقتصاد داروین را مطرح کردم، اشاره آن این بود که در زیست شناسی، گاهی اوقات یک رقابت هایی شکل میگیرد که فایده برای اون گونه و فرد ندارد ولی در آن گیر میکند، مثل بزرگ و بزرگ تر شدن دم طاووس و حتی از مفهومی یاد کردم بنام Fishery Run Way یا همان فرار فیشری، که از اسم رونال فیشر می آید که درواقع، میگفت که این حیوانات در یک رقابت تنگاتنگ گیر میکند، برای اینکه خط مقدم یا همان نفر اول بمانند، منابع خود را در جهت آن صفت که یک صفت موقعیتی است بسیج میکنند، همان مثالی که قبلا گفتم مثلا شما میخواهید نفر اول باشید و هی منابع خود را بسیج میکنی که بدهی و نفر اول بشوی، دیگران هم برای اینکه از شما جلو بزنند، و موقعیت اول پیدا کنند آنها هم منابع خود را میگذارند؛ گفتیم مثلا زیاد درس خواندن در کنکور، خرج کردن سنگین در مراسم عروسی، یا ماشین هایی که به تدریج در حال بزرگ و بزرگتر شدن هستند، اینها میتوانند هنجار هایی باشند که هیچ فایده ای برای هیچکس ندارد، ولی مانند یک تله شما در آن گیر میکنید. خب اگر مسیر را دنبال کنید امیدوارم قضیه را بگیرید که، اون مواردی که خدمت شما گفتم، مشروب خوردن و سیگار کشیدن جوان ها، قتل های ناموسی، یک سری هنر ها و علومی که به نظر شما ارزشی ندارد ولی شکوفا میشوند؛ و این فناتیک ها از کجا می آیند، اینها درواقع بنظر می آید که میتوانیم با مکانیسم های تله های اجتماعی اینها را توضیح دهیم.یا بخشی از آن را توضیح دهیم. پس نیازی نیست همش به کودکی و صفات آن ها برویم میتوانیم به جایگاهشان برویم. این جمله ای که میگویم جایی نخواندم ولی ذهن خودم هست، که درواقع باورم بر این است که فناتیک بودن صفت نیست، موقعییت است این را من از خودم گفتم ولی برگرفته از اینهاست یعنی شما میگویید این فناتیک چرا فناتیک است،آدم فنلتیک است! خیر او جایگاه فناتیک دارد، جایگاه هیستریک داریم و در نتیجه آن جایگاه رادیکال، از صفات درونی طرف نمی آید، از آنجایی که ایستاده به واسطه تله های به هم تنیده اجتماعی می آید. حالا به این دیدگاه توجه کنید، شاید به آن اعتقاد پیدا کردید و به دردتان خورد؛ خب ببینید اون نویسنده ها چه مکانیسم هایی را بیان میکنند برای اینکه، یک هنجاری گل بکند، ولی به درد نخور باشد، یعنی میبینی یک چیزی فراگیر میشود ولی هیچکس از آن سود نمیبرد؛ و کار یک گروه توطئه گر هم نیست. سه مکانیسم مطرح است؛مکانیسم اول میشود رفتار” گله” ای این را چه کسی مطرح کرده؟ شخصی بنام Matthew Salganik اگر یادتان باشد من یک فایل و یک وویس داشتم در اینستا و تلگرام که چه میشود،بعضی ها گل میکنند، و به پژوهش Matthew Salganik اشاره کردم، که در واقع موسیقی های مختلف را در گروه های مختلف پخش کرده بود، یک موسیقی که مشهور میشود، چند نفر لایکش میکنند، چند نفر هم شروع میکنند به دانلود کردن، اون سریع رتبه اش بالا میرود و بقیه هجوم می آورند و به اون بیشتر گوش میکنند، حالا جالب است که این ازاسم اثر ماتیو استفاده میکند، که هم اسم خودماتیو سالگانیک هم هست ولی ربطی به خود ماتیو ندارد، گفتیم که این به متی در انجیل باز میگردد، که در واقع داراها دارا تر میشوند و ندارها ندارتر میشوند، خب در این رفتار گله ای میگوید که: یادتون باشه من درچند جلسه هست که این را میگویم، انسان موجودی است بهشدت تاثیر پذیر، یهنی یکچیزی که تکامل به ما داده است این است که از هم نوع خودبه شدت تأثیر میپذیریم، و خودمان هم حواسمان نیست که تأثیر گرفته ایم، پس میگوید یکی از راه هایی که یک هنجار میتواند، سریع رشد بکند ولی، به درد هیچکس هم نخورد، درواقع بی ارزش باشد ولی شکوفا شود، یعنی این است که به وسیله متیو افکت رشد پیدا میکند و بقیه هجوم می آورند و اون بالا میرود، مقال هایی که میشود زد این است که خیلی مواقع میگویند در بازار بورس است، وقتی عده ای در بورس سهمی را میخرند، این باعث میشود قیمت آن بالا برود، قیمت آن که بالا رفت، همه احساس میکنند این سهم خوب است پس هجوم می آورند و اون سهم بالا و بالاتر میرود. ما در تاریخ یک پدیده ای داریم بنام Mania یا جنون گل لاله که یک دوره ای در هلند حتی گل لاله این بلا بر سرش میآید، همین هویجی که الان هست و یک دفعه قیمتش بالا رفت، یک عده فکر کردند به دلایلی حالا توطئه بود یا سود جویی بود یا میتوانی بگویی تصادف بود یک Matthew Effect بود که در بین خوراکی ها یک دفعه شو افتاد که هویج یک اثر مثبتی بر روی Covid-19 دارد ب ای همین مردم هجوم بردند ب ای خرید و قیمت آن بالا رفت، باعث شد توجه به آن بیشتر شود، هجوم به آن بیشتر شود، سهم بازاری آن بیشتر شود و هی بالا و بالاتر برود. روش دوم Pervasive ignorance” یا همان نادانی متکسر یا نادانی فراگیر” این چگونه است؟ مثلا شما همه به مهمانی رفته اید هرکسی خسته شده و حوصله ندارد و میخواهد بلند شود اما بلند نمیشود زیرا باخود میگوید اگر جلوی رقیه بلند سوم و خداحافظی کنم زشت است، یا بک بحثی که من در اینستاگرام گزاشته ام، مکالمه ها چه زمانی قطع میشوند، دو نفر مثلا نشسته اند و حوصله شان سر رفته است، هر دو خسته شده اند ولی مکالمه را ادامه میدهند، پژوهش کردند و دیدند که اکثر مکالمه ها اینگونه میشود، اینکه چرا این اتفاق می افتد به آن میگویند نادانی متکسر یا فراگیر، یعنی همه فکر میکنند دیگری جور دیگه ای فکر میکند، حالا ممکن است شما بگویید مگر میشود، بله میشود، مثلا در میهمانی همه میخواهند بروند شام بخورند، همه گرسنه هستند، ولی خجالت میکشند و میگویند اگر من بگویم بقیه چه فکری میکنند در صورتی که آنها هم به همین موضوع فکر میکنند، درواقع همه دارند به یک چیز فکر میکنند یا مخالفت میکنند، ولی همگی بخاطر رودوایستی از اون یکی و اینکچگونه توسط او قضاوت خواهم شد این. مسئله را درواقع انجام نمیدهند. نویسنده ها مقال جالبی میزنند میگوبند مورد یک و دو بسیار شکننده است، گل لاله تا ابد رشد نمیکند، شما نمیتوانی چند قرن از گل لاله پول دربیاوری، یا هویج همیشه اینگونه گران باقی نمی ماند، بالاخره رونق آن ها می افتد، یا در میهمانی هم یک نفر که ممکن است از نظر ژنتیکی با بقیه فرق داشته باشد، سد را میشکند و بلند میشود و میگوید دیگر برویم، خسته شدیم وبقیه در دل خود میگویند خداراشکر بسیار خسته شده بودیم، و ما هم با تصحیح از اون و اینکه سد راشکست به جاو میرویم، مثالی که میزنند این است که این همان مثال لباس امپراطور است، از Christian Anderson که همه این را شنیده اید که یک خیاط رندی ادعا میکند برای پادشاه لباسی ساخته است که فقط افراد حلال زاده و به روایتی درست کار میتوانند آن را ببینند، درواقع لباسی هم ندوخته بوده است، و همه هم خجالت میکشبدند بگویند لباس را نمیبینند زیرا گفته بود فقط افراد درست کار میتوانند لباس را ببینند، و خجالت میکشدند بگویند پادشاه لخت است، و همه فکر میکردند که خودشان تنهایی دارند امپراطور یا پادشاه را لخت میبینند، در صورتی که همه این را میدیدند ولی کسی جرعت نداشته بازگو کند، تا اینکه کودککوچولو میگوید پادشاه که لخت است و بعد سد شکسته میشود و همه شروع به گفتن میکنند، خب این میگوید که هنجار های غیر محبوب، به واسطه یک تلنگر یا یک ضربت توسط افرادی که تکانه ای هستند میشکند. خب نوع سوم چیست، نوع سومی که مطرح میکند و اصل مقاله، اسم مقاله روی اون هست و اینگونه است که، افراد نه تنها سکوت میکنند مثل همان نا آگاهی متکسر یا فراگیر بلکه عمداً برای آنکه متهم نشوند، اون هنجار را تشدید میکنند،درواقع افراد با وجود اینکه خود آن هنجار را قبول ندارند، ولی برای آنکه متهم نشوند، آن هنجار را نه تنها تایید بلکه تشدید هم میکنند. به این جمله دقت کنید چون این اساس grand standing را میسازد، مثلا اگر همان مثال امپراطور را برگردیم، نه تنها افراد هیچ چیزی نگویند بلکه، شروع کنند خیلی از لباس تعریف کردن، و آن کسی که میگوید امپراطور لخت است سروع کنند به آن حمله کردن، که تو حلال زاده نیستی و مسائل اخلاقی نداری که لباس را نمیبینی، درواقع پیکان اتهام را به سمت اون عقلییتی که مخالف اون هنجار هستند و میخواهند هنجار را بشکنند برمیدارند. در این مقاله دو چیز را پژوهش کردند، عده ای را جمع کردند و چندتا خط روی دیوار انداختند،و میگفتند آیا این قد این هست یا بلند تر است، یا کوتاه تر، منتها بقیه هم دست بودند، و میگفتند این ها یک اندازه هستند، در صورتی که اینگونه نبود و اون کسی که از او آزمایش به عمل می آمد، تایید میکرد، که به این مسئله میگویند همسویی این همان رفتار گله ای است، ولینویسنده ها متوجه شدند که اتفاق دیگری هم می افتد، که این اتفاق اگر بیاید واویلا است، گروه هایی درست کرد منتها به این صورت بود که به ترتیب افراد میگفتند، دوتا چیز را محک میزدند که یکی از آنها در کشور ممنوعه است، درواقع داشتند مزه شراب را میگفتند که تو یکی از سه شراب EBC سرکه ریخته بودند، درواقع طرف میگفت این چقدر خوب است، زیرا چهارتای قبل او گفته بودند این چقدر خوب است و دوتای دیگر هم که مانده بود گفتند از این بهتر است، یعنی یک ادعایی کرده بودند که فرد به تنهایی، فوراً میفهمیده که بابا این ترش است، سرکه در ان است، و آن دوتای دیگر هم که فرقی باهم ندارند، ولی آن چهار نفر اول خلاف این را میگفتند، این ط ف هم تحت تاثیر فشار جمع یا فشار گله ای یا همان همسوییکه میلگرام میگوید قرار مبگیرد، این هم تایید میکند، منتها کاری که میکند این است که نفر ششم، میاد میگه این که خیلی بد بود شما چطوری گفتید خوبه؟ حالا عکس العمل فرد قبلی که پیرو قبل تر از خود بود به این فرد که واقعییت را اعتراف کرد چه بوده؟ جالب است! او را سرزنش میکند،میگوید اصلا تو چه میفهمی، آنها باهوش هستند و مدرک دارند تو اصلا تا به حال چیزی از اینها میدانستی؟ شروع میکند درواقع به سرزنش او، درواقع اشاره اش براین است که انسان ها، وقتی هنجاری را قبول ندارند نه تنها، سکوت میکنند، بلکه به فردی که با هنجار مقابله میکند، حملهمیکنند به این نیت که نشان دهند کار درست هستند. درHitler hangmant درواقع میشد قصاب یا جلاد هیتلر، بک اشاره جالبی شده است که، نشان Altkamfer یعنی در واقع مبارز قدیمی،رزمنده قدیمی، یا همرزم قدیمی، داستان این است افرادی که قبل از به قدرت رسیدن هیتلر، 31ژانویه 1933عضو هذب نازی و هیتلر آمده بودند آرم مبارز قدیمی را میزدند بر لباس خود، ولی آنهایی که بعد از به قدرت رسیدن هذب نازی، وارد هذب یا SS شده بودند، ممکن بود آن ها هم ژنرال و… شوند ولی این آرم رزمنده قدیمی را نداشتند، حالا شما میتوانید فکر کنید آن فرد که این را ابداء کرده فردی شرور بوده است و من فکر میکنم کار هیملر بوده است، که یعنی مثلا شما هر دو ژنرال هستید ولی اون ژنرال اصل تر است که آرم رزمنده قدیمی را دارد زیرا برای زمانی است که هیتلر هنوز قدرتی نداشته است، درصورتیکه این فرد دوم یک شائبه هست که فرصت طلب است، یعنی حالا. ه هیتلر قدرت گرفت اومدی و جزو SS شدی تو فرق داری؛ درواقع وقتی گروه ها از نظر شأن اخلاقی یا موقعییت یا پرستیژ یک عده حس میکنند که نسب به دیگری پایین تر است، ولی رسماً پایین تر نیست. هر دو روی یغه خود برگ بلوط دارند، هر دو روی یک حالت هستند و باید به هم احترام بگذارند، ولی چون این از یاران قدیمی هست، این قبل از به قدرت رسیدن هیتلر با او بوده است، ولی بقیه که رعد از به قدرت رسیدن هیتلر آمده اند فرصت طلب اند، در واقع اون که در پله پایین تر قرار دارد، مجبور میشود همین کار را بکند که ویلر میگوید، یعنی وقتی یکچیزی را قبول ندارد نه تنها سکوت کند بلکه قوی تر هم اعمال کند، به عبارتی اگر، شما در یک سیستم، یک سری آدم را دسته یک، دو، سه تعریف کنی اینها برای اینکه نشان دهند، دسته یک هستند، یا از جنس اصل هستند، و بدل نیستند، شروع میکنند هنجاری را که خود قبول ندارند بصورت اغراق شده به دیگران تحمیل کردن، و این را در آزمایش ها نشان دادند؛ پس درواقع یک چرخه ای شکل میگیرد که، ممکن است یک هنجاری را هیچکس قبول ندارد ولی شروع میکند نه تنها تایید میکند بلکه با زور بیشتر روی دیگران پیاده کردن؛ و همینجور این موج که جلو میرود، هنجار بدتر و بدتر میشود درواقع بیان ساده دیگر آن این است که اگر سیستم های انسانی را رها کنیم، اگر در آن مفهومی بنام سلسله مراتب یا پرستیژ وجود داشته باشد به تدریج، فناتیک تر میشود، بنیاد گرا تر میشود، رادیکال تر میشود، پس برخلاف تصور آن ها که، فکر میکنی اگر آدم ها را باهم قاطی کنید، باهم جنب وجوش میکنند حرکت میکنند و درنتیجه، از ته آن یک تعادل در می آید، نخیر آن ها فناتیک تر میشوند، و اینکه هر کسی در حال سبقت است که ازنظر اخلاقی، در واقع خود را برجسته تر نشان بدهد. من در مبحث ترد شدگی به این مسئله اشاره کردم، گفتم جالب است بیشترین دفاع از این هنجار هارا و بیشترین حرص خوردن برای هنجار اون گروه را افرادی انجام میدهند که بخاطر حاشیه رانده شده اند، و هر آن ممکن است از گروه ترد شوند. پس در واقع مرکز گروه نیست که فناتیک بودن را پرورش میدهد بلکه حاشیه آن است وحاشزه ای است که نگران حذف شدن خود است، یک جمله قشنگی در کتاب او است Fanaticism is a precompensation for doubt یعنی فناتیک بودن یک پیش جبران است برای شک پس شما اینگونه در نظر بگیر که همان مثلا قتل ناموسی، بیاید جور دیگر نگاه کنیم که این نیست که او فرد خشنی است، درواقع آدمی است که میخواهد خود را به یک هنجار آویزان نگه دارد، در این هنجار احساس درجه دو، سه بودن میکند و شماره یک نیست و مجبور میشود برای اینکه کم نیاورد، بصورت اغراق شده بیان هیجانی بکند، یعنی سهم خودنشان دادنش را در اخلاقیات افزایش دهد. مثلا شما دبده اید در این زمان که مثلا گرانی است شما سگ و گربه نگه ندار، و همینجور میبینی این نوشته ها شدید و شدیدتر میشود و کار به جابی میرسد که باید هر دو را بخاطر سگ گردانیی اعدام کنند، ببینید چقدر جامعه رادیکال و فناتیک شده است، میگوید که این را با مکانیسم Fowles in folsment he an populrent norn میتوانیم توضیح دهیم. خب پس ببینید که خودنمایی اخلاقی اینگونه اتفاق می افتد، که مثلا من حس میکتم دارم به حاشیه میرون، از این نشاته ها ندارم، سیستم در حال درجه دوم کردن من است، در این حالت من مجبور میشوم یک بیان اغراق آمیر اخلاقی را مطرح کنم، و جوری آن را مطرح کنم که حتما دیده شود، مثلا من نمیتوانم در این شرایط که بسیاری از افراد از گرسنگی میمیرند ببنیم که بعضی ها سگ و گربه نگه میدارند، و بعد یکی هم می آید و نظر میدهد که بله اصلا این ها وجدان ندارند، و این ماند یک چرخ دنده مرتب افزایش پیدا میکند که شما مجبور هستید برای اینکه متهم به بی غیرتی و بی اخلاقی نشوی، مجبور هستی که یک ادعای اخلاقی شدیدتر بکنی و همینجور این بالا و بالاتر میرود و به سمت فناتیک شدن میرود. حالا چرا این اتفاق می افتد، برای اینکه سرعت تعامل در شبکه هاب اجتماعی بالا است، یعنی مثلا شما میبینید یکدفعه 500کامنت باهم می آید و به سمت رادیکال شدن میرود؛ آیا آن فرد که در حال خودنمایی اخلاقی است، میداند شو آف است میداند که درواقع او این کار را مبکند که خود را مطرح کند، یا باور دارد که صادقانه دلسوز اخلاقییات در جامعه است، این یک سوال خیلی مهم است که به حوزه روان شناسی، روان پزشکی، علوم شناختی باز میگردد، بنام مقوله خود فریبی Self dissection یک انبوهی از منابع آنجا هست، به عنوان مثال من یکی را که میخواهم به شما معرفی کنم توی ژرنال B. Hugh General and Brain Science نوشته شده است در سال2011 این دیگر نماد آن است و خیلی جاها از آن استفاده شده است و درواقع هرجا سخن از خود فریبی هست نام این دو نفر میدرخشد William von Hippel و Robert Triols که خیلی خوب جمع بندی کرده اند که یک مقاله، حدود 15صفحه با کامنت هایی که بقیه نوشته اند شده است50صفحه. Evolution and deceptive self-identity داستان اینحاست که اگر شما علاقه مند به علوم شناختی و رفتاری هستید، باید جایگاه خود را مشخص کنید، آیا انسان میتواند دروغی بگوید که خود باور کند، درواقع آیا خود فریبی امکان پذیر هست یا نه؛ یعنی منیکچیزی را به خود بقوبولانم که ببینید من این را نمیگویم که خود را مطرح کنم ، من این را نمیگویم به اینخاطر که به جایگاه خود شک دارم، من این را نمیگویم به این خاطر که میخواهم چشم و هم چشمی کنم ب ایاین که مثلا اوهمرزم قدیمب بودا است، من درواقع نگران آینده جامعه هستم. آیا انسان ها وقتی در خلوت خود هستند، صمیمیتر هستند به او میگویند تو میخواهی خودت را مزرح کنی دیگه! درواقع که اینجوری نیست، او میگوید بلگه خب جامعه هست دیگر، برای بالا رفتن، تظاهر به پاک دامنی و درست کاری میکنم، یا این را خواهد گفت که ک خیر من کاملاموافق هستم. این یک لازمه دیگر هم دارد، چگونه میشود که یک قسمت مغز کاری را انجام دهد و قسمت دیگر مغز آن را انکار میکند، میگن لازمه آن این است که اعتقاد داشته باشی ذهن واحد نیست، the Non Uniterni Maint یا همان ذهن غیر واحد، آیا ذهن واحد هست یا مرکب که در اینجا اشاره میکند ذهن واحد نیست و بخش هایی میتوانند بخش های دیگر را فریب بدهند، حالا به معرفی یک کتاب میمر ازیم که از آن کتاب های خواندنی لست به نام Illogen Self وهم خویشتن، چگونه مغز اجتماعی هوییت ما را میسازد در سال2012نوشته اول پروست که او میگوید شما فکر میکنید که در مغز یک نفر وجود دارد که واحد است و حرف هایش یکی است، این محصول یک فرایند اجتماعی است و در واقع سلف شما اون خویشتن واحد شما یک تصویرمجازی است، همانطور که ما در پشت آیینه های محدب در فیزیک میگفتند تصویر مجازی تشکیل میشود، در مغز ما هگ تصویر مجازی از تصویر خویشتن واحد شکل میگیرد؛ شما بابد به ببینی که به این موضوع معتقد هستی یا نه اگر معتقد نیستی باید جهت دیگری در روانشناسی را بروید، مسیر های. یگری را بروی، کتاب های دیگری را بخوانی، روان درمانی های دیگری را امتحان کنی، ولی اگر اینوری هستی مسیر تو عوض میشود، مثلا خود من معتقد هستم که سلف واحد نیست و خودفریبی، کاملا امکان پذیر هست یعنی انسان ها میتوانند، به خودشاندروغ بگویند ردون اینکه حواسشان باشد که دارند به خود دروغ میگویند؛ در کتاب Brusot یک آزمایش جالب دیگر هم کرده است که نه تنها این خویشتن ما مجازی است، از افراد سوال کرده که کجاست، این اذرخش موکلی کجاست، درواقع یک لحظه فکر کنید که شما کجا هستید، و یک آدمک دست آنها داده بود و گفته بود با ماژیک علامت بزنید، اکثر مردم گفته بودند تقریبا اینجا هستیم، منتهی در فرهنگ مدرن شهری غربی، یعنی شما نگاه کنید تصویر مجازی که شما میگویید من زنده هستم، درحال تصمیم گیری هستم، این کجاست، مثلا شما حس میکنید وسط هست، البته همه اینگونه نیستند، در فرهنگ های مختلف جاهای مختلف را ترسیم کرده اند، و از همه عجیب تر، در بعضی از بیماران اصلا در بدنشان نیست و میگویند جلوتر روه میرود مثلا این بالاست، یعنی از بالا پایین را نگاه میکند؛ شما این حالت های اتوسکوپی را دارید، حالت هایی را دارید که مثلا حس میکنید روح از بدنش خارج شده است، یعنی حتی اون تصویر مجازی که میگویند آیینه محدب میسازد، اون ذهن ما میسازد میتواند خارج از جمجمه ما ساخته شده باشد. این یک دیدگاه است، پس درواقع میتوان این خودفریبی را به آن نگاه کرد، حالا اینکه بعضی ها چگونه ثابت میکنند این خودفریبی امکان پذیر هست، و در بعضی ها امکان پذیر نیست در مقاله Trivers راجب آن بحث کرده است، ویک چیز جالب را Robert Trivers گفته است، که من با این موافق نیستم ولی قشنگ است که میگوید خودفریبی عمداً توسط تکامل ایجاد شده است، من این را قبول ندارم بنظرم خیلی بصورت روان شناسی تکاملی به جهان نگاه میکند، ولی چند سال پیش این دیدگاه را ثپت کرد بنام دیدگاه رابرت تریورس که میگوید، خودفریبی یک مزیت تکاملی است، یعنی آدم هایی. ه میتوانند خودشان خودشان را فریب دهند میتوانند خود را گول بزنند، برا رسیدن به اهداف خود و از آن بیشتر دیگران را هم گول بزنند. چون یک سری اطلاعات خیلب خوبی وجود دارد که، شما تاخودتان دروغ خودتان را باور نکنید نمبتوانید، آن را به دیگران بقبولانید، یعنی درواقع لومیروی، به لکنت زبان می افتی، خراب میکنی، گند میزنی، ولی بعضیها هستند که اینقدر خوب دروغ میگویند که شما حس میکنید ازخواب هم بیدارش کنید همان دروغ را میگوید، وسط دعوا و اینها هم باز ادعای خود را بیان میکند، توی اوج بحث نمیگوید که ببینید این سخنان من ادعا و دروغ بود، و باز هم حرف خودش را تکرار میکند. پس میگوید این امکان پذیرنیستمگراینکه بتوانی خودت را گول بزنی و دروغ خود را باور کنید، و معتقد باشی که این ارزش تکامل دارد؛ مثلاما چگونه میتوانیم بفهمیم که این ادعا درواقع چه مقدار آن خودفریبی است، میگوید هر موق اومدند افراد را با القا صفاتش را تایید کردند، دیدند که خودفریبی او کم شده است، یعنی مثلا همان نفر که مبارز قدیمی نیست، ولی به او گفتند شما خیلی شجاع هستی، شما خیلی وفادار هستی، شما از بهترین SS ها هستی، اون گارد خود را پایین داده است، پس معلوم میشد که این گارد هست، یا کار دیگری که میکنند این است که برای طرف بار شناختی ایجاد میکنند، مثلا میگویند از صد هفتا، هفتا کم کن، این مسائل ریاضی را حل کن بعد نظر اخلاقی خود را بیان کن، یعنی ذهنش را یک جای دیگر درگیر میکنند و از او نظر اخلاقی میخواهند، درواقع اگر ذهنش جای دیگری مشغول باشد او کن خود را بهتر ارائه میدهد. در ادامه یک اشاره چند صفحه ای دارد به یک ادبیات، جالبی که باز ما داریم، و اون هم این است که افراد نه تنها خود فریبی میکنند، بلکه خود فریب های قهاری هستند، اون هم داستانی است که به آن میگویند پدیده بهتر از میانگین، داستان هم به این صورت است که از هر کسی بپرسید، جایگاه اخلاقی توچگونه است، خودش را بالاتر از میانگین میگوید، اکثریت مردم جایگاهیی برای خود قائل هستند که امکان پذیرنیست مثلا نمیشود که، همه در دهک اول اخلاقی باشند بالاخره عده ای هم هستند که در دهک های پایین تر باشند،پس چگونه است که همه در بالا قرار میگیرند، و چندتا پژوهش بامزه هست مثلا رفتند از مردم پرسیدند بنظر شما امثلا مادر ترازا به بهشت میرود یا نه درواقع این یک کار روزنامه است خب در جواب 79در صد گفتند به بهشت میرود و بابقی گفتند که خیر به جهنم میرود، یا مثلا خودتان چقدر به بهشت میروید، مثلا 87درصد، یعنی بسیاری از مردم شانس بهشت رفتنشان را ببشتر از مادر ترزا میدانند. یعنی درواقع میگوید انسان ها هرجا سخن از اخلاق باسد خود را نمونه خوب اخلاقی میدانند، و این امکان پذیرنیست جز از راه خودفریبی. حالا یک پژوهشدیگر را نامبرده که در ریفرنس های اون هست و خیلی جاها از آن استفاده کردند و بنظر من پژوهش بامزه ای است، مثلا مکانیسم قشنگی هم هست؛ Behind the bars but above the rest یعنی پشت میله ها و زندانی بودن ولی بالاتر از بقیه، یعنی درواقع زندانی ها خود را حتی از مردمی که بیرون از زندان هستند اخلاقی تر میدانند، توی این پژوهش چیکار کر ه، اومده ـفته بیا نمره بده به خودت و به بقیه زندانی ها و به میانگین جامعه، در حوزه های مهربانی به دیگران،Kindness to others صداقت Honesty بخسنده بودن to be forgiving و…. و مقیاس آن-۵بود تا=۵ البته ما نمیخواهبم به کسی توهین کنیم ولی خب آنها کسانی بودند که به دلایلی مانند قتل و حمله به عرف و…. مسائل اینچنبن زندانی بودند، انها در هنگام نمره دادن دوشماره بیشتر خود را نسبت بقیه نمره های بالاتری داده بودند، و تنها در جایی که معتقد بودند نه پایین تر از میانگین جامعه بلکه در سطح جامعه هستند، Follow the law پیروی از قانون، یعنی درواقع گفته بودند در این مورد با جانعه هم سطح هستند، یعنی در این خودفریبی میتواند فراگیر باشد. یا مثال دیگری که در این کتاب زده است مثلا از دانشجویان پرسیدند، شما چیدر حاضر هستید برای اینکه گل بخرید برای یک خیریه سرطان و همینطور بگویید مثلا باقی دانشجو ها چقدر حاضر هستند اینکار را بکنند، آنها مثلا گفته بودند یعنی درواقع هر کس برای خود مثلا80درصد را در نطر گرفته بود و برای باقی دانشجویان30درصد یعنی خود را در این کار خیر مقدم دانسته بودند و دیگران را پایین تر ولی در انتها درکل 40درصد فقط گل خریدند، یعنی همه لاف زده بودند. حالا دقت کنید نظریه گسترش هنجار ها بخاطر تله های اجتماعی، نطریه خود فریبی که خیلی از چیز ها خودفریبانه اتفای می افتد، و حواست نیست، پس اگر شما دارید مؤضه اخلاقی میکنید، یا کسی را میبینید که اینکار را میکند، سریع او را به تظاهر و ریا متهم نکنید، حوایتان باشد این خودفریبی در خود شما هست، حتی در معنی که این مطالب را میگویم هم هست. یک مبحث دیگر هست بنام Storytelling که انسان ها وقتی کاری میکنند برای آن علت های داستان سرایانه مطرح میکنند یعنی اگر شما به خود فریبی معتقد نباشید میگویید که انها داستان سرایانه عمل میکنند. چند پژوهش بسبار جالب هست که قبلا هم گفتم بنام Removing the moral mask برداشتن نقاب اخلاقی نوشته Johansen and Hall مثلا امدند از برخی افراد سوال هایی را مطرح کردند که مثلا سقط جنین و روابط جنسی این شکلی بنظر شما چگونه است و بعد از پاسخگویی آن ها گفت که یک سری سوالات جامونده بود و برگه را از آنها گرفت و برگه جدیدی به ان ها داد و پاسخ هم داده بود که مثلا فرد فکر کند خود انها را پاسخ داده بوده ابقیه هم چون فکر میکردند درست است وخودشان پاسخ داده بودند و همان پاسخ خودشان است چیزی نگفتند، از ان ها پرسید واقعا با این کسانی که سقط جنین میکنند این برخورد را باید کرد؟ آنها هم چون فکر میکردن پاسخ درست است و اصلا توجه نکرده بودند گفتند بله حتی دلیل و منطق هم برای پاسخ خودمی آوردند. پژوهش دیگر آن است که می آیند به تعداد ی ازاقایان عکس های پرسنلی خانم ها را نشان میدهند، و به آن ها میگویند کدام یک زیباتر هست و دوست داری با ان ازدواج کنی بعد از انتخاب باز هم در مقال بالا بصورت شعبده بازی عکس ها را جا به جا میکردند و بعد به آن ها میگفتند شما واقعا آن را انتخاب کردید؟ آن ها هم چون فکرمیکردند خودشان انتخابکر ند وح اسشان نبوده است میگفتند بله و برای پاسخ خود حتی دلیل و منطق هم می آوردند، وفقط 20درصد متوجه شدند و گفتند که نه این پاسخ ما نبود. پس اگر ما مرتب حواسمان به خودمان نباشد و مرتب لاف اخلاقی بزنیم، چه اتفاقی می افتد، اتفاقی که می افتد این است که دیدند افراد با چند مکانیسم، که نام میبرد به نام های Totally. Pick یا همان روی هم چیدن، Toughen up یا تشدید کردن و Trumping که از اسم ترامپ می آید ولی ربطی به دونالد ترامپ ندارد! درواقع معنای آن این است که شما آس بیاوردید، درواقع بازی حکم را خارجیها میگویند ترامپ. میگویند ترامپ کارت که میتواند کارت های دیگر را ببرد، میگوید وقتی انسان ها دچار خودنمایی اخلاقی میشوند، با مرتب راجب دیگران نظر میدهند که مثلااین چه لباسی است پوشیدی این زشته، اتوماتیک، بعضی ها هم ناخواسته میگویند که بله این درست است و تعداد آنها زیاد میشود و وقتی تعداد آنها زیاد میشود، عده ای که نا امن تر هستند، و بعد یک عده هستند که می آیند ترامپ میکنند و بازی را میبرند یعنی در واقع سخنان منفی را تشدید میکنند، و چیزی منجر میشود بنام حالا دریدگی یا هتک حرمت… یعنی میگوید این اتفاق مانند زنجیره شروع میشود و به اینجا میرسید، جالب است خیلی از افرادی که اینگونه هستند نه مشکل شخصیتی دارند نه کودکی بدی داشته اند، نه والدین سوءاخلاقی داشته اند، درواقع در این موج دومینو چرخه ای گیر کرده اند، پس اگرشما کامنت های منفی میبینید و میبینید عده ای از افراد فنتیک هستند، وای اینها از کجا پیدا سدند، فکر نکن ذات انها اینگونه است، فناتیک بودن صفت یا ذات نیست بلکه موقعییت است. و این چینش ادما ها به واسطه اینکه می آیید لاف اخلاقی میزنید مرتب تشدید میشود، به ناحیه بحران میرسد، و در نقطه بحران ترامپ میکند، درواقع روی دست میبرد چون، در بازی هم دیدید وقتی کارت بالاتر می اندازید برنده میشوید، و هی کارت بالاتر می آید تا بالاخره یک نفر با کارتحکم میبرد، مثلا من ترجیح میدهم بمیرم و اینچنین دختری نبینم، و در خانواده ما نباشد؛ پدیده Grand standing در شبکه های اجتماعی به وفور دیده میشود، که خیلی از وفراد می آیند کانتی میگزارند که مثلا از فرد بالایی عقب نمانند، و این ممکن است آگاهانه هم نباشد. فقط احساس میکند یعنی من با این انسان ها از نظر اخلاقی یکی نیستم! یعنی اونی که از این عصبانی شده، من غیرتم اندازه اون نیست، پس من نباید عقب بمانم و یک چیز تند تر بنویسم، اینگونه جامعه به سمت قطبی شدن میرود. در یک نظر سنجی اشاره کرده است که حدود 20درصد از دموکرات ها، و حدود 16درصد جمهوری خواه ها در جامعه، آمریکا موافق بودند که اگر اعضای حذب مخالف بمیرند جامعه آنها بهتر خواهد شد، این رقم بسیار زیاد است درواقع20درصد میباشد! و ما حجم انبوهی از نوشته های سیاسی، داریم که میگوید، به واسطه چند پدیده، 1رفت و برگشت سریع پینگ پونگی در شبکه های اجتماعی2خودنمایی اخلاقی3عدم باور و آگاهی انسان ها تشدید میکنند و جامعه را به سمت قطبی شدن حرکت میدهند. پس اینها میتواند یک تهدید باشد، در عین حال میتواند یک خبر خوب باشد، که انسان ها اونقدری که نشان میدهند هم بد نیستند، درواقع موقعییت و آن جایی ک ایستاده او را خراب کرده است. حالا به چند نکته فردی برسیم،خب مثلا چرا آن جوان که مثلا میداند آن کارنادرست است، کشیدن مواد نادرست است، ولی به سمت آن کشیده میشود، جواب این است وقتی فردی وارد گروهی میشود اخلاق آن ها روی اوتاثیر میگزارد و به سمت انها کشیدا میشود، مثلا مدام به او میگویند، تو بچه ننه هستی، محافظه کار هستی یا درواقع ترسو هستی، اوهم بخاطر اینکه کم نیاورد و نشان دهد بچه ننه نیست کار هایی را که آنهامیگویند انجام میدهد. و او نه مشکل شخصییتی دارد و نه لزوما دو قطبی هست، بلکه بنظر می آید او در تله های جمعیتی گیر کرده است و در واقع باید بتوانیم این تله های جمعیتی را بشکنیم. آن ادم که قتل ناموسی میکند هم گاهی به همان دلایل است، آن فنتیک بنیاد گرا هم خیلی مواقع به همان دلایل است.چه باید کرد؟ من چند پیشنهاد دارم که میخواهم روی آن فکر کنید، نمیخواهم به شما منتقل کنم بلکه میخواهم به آن فکرکنید؛ میگوید که در کنار پدیده خودنمایی اخلاقی ما یک پدیده دیگر هم داریم که اگر بشناسید خوب است، Humbol Berging که یعنی چه؟ یعنی درواقع خودنمایی فروتنانه، معتقد است این هم یک سطح معیوب دیگر است که شما در آن گیر میکنید، درواقع همانی است که یک گرفتاری، یک مصیبت، یک بدبختی خود را میگویی،بله درواقع خودنمایی میکنی مثلا میگویی آیینه ماشینم شکسته و 50میلیون خرج کردم اینجا تو از بدبختی و شکستگی آیینه ماشین خود میگویی ولی درواقع خودنمایی هم کرده ای که مثلا دیگران میگویند حالا که آیینه ماشین او50میلیون است پس خدا میداند خود ماشین او چقدر گران است. حالا باید چه کنیم؟ 1حواسمان باشد هر وقت پیام اخلاقی میبینیم، بخش قابل توجهی از وزن اون، بی برو برگشت مطرح کردن خویشتن است چه در خود چه در دیگران 2خود فریبی و عدم آگاهی و عدم بصیرت دیده میشود یعنی نمیتوانی اون آدم را جایی گیر بیندازی و به روش بیاری شما فکر نکنید که در نورافکن اخلاقی هستید، این بخشی از ذهن آگاهی ما است، که مردم میگویند، این تازه به دوران رسیده است، این زمینه خانوادگی اش شبه دارد، زمینه فرهنگی و تحصیلی اش شبه دارد، پس منباید خود را بیش مطرح کنم برای اینکه در آن رقابت عقب نیافتمدرواقع احساس تردشدگی خیالی وجود دارد، پس بدانید شما در نورافکن اخلاقی دیگران نیستید پس بیخود کارت نندازید مثلا یارو دو میندازه تو ده میندازی، یک خاطره شبه انگیز وجود دارد و به سال1958باز میگردد، میگویند سمپوزیومی وجود دارد که اErich Fromm اسکینر معروف و روان کاو اریک فروم در آن شرکت داشته اند، شما میدانید که اسکینر رفتار گرا هست و از طریق تقوییت و شرطی سازی کار میکند، در وسط آن سمپوزیوم یک یادداشت میدهد به اون دبیر جلسه، اریک فروم درحال سخنرانی بوده، میگوید که انسان ها کبوتر نیستند، نمیتوانی رفتار انسان ها را با پاداش تغییر دهی، اسکینر که مخالف این موضوع بوده میگوید میخواهی کاریکنم که که او اینگونه دستش را بکوبد به اون چیز، دبیر جلسه میگوید که خب شروع کن، این هم سروع میکند به نگاه نکردن اریک فروم و تا دستش را بالا میبرده، اون نگاه میکرده، تا دستش را پایین می اورد علامت تایید میداد یعنی درواقع او را شرطی میکرده، و ادعا شده است، این کار را آنقدر خوب انجام میدهد که، وقتی مثلا کار دیگری میکرده نگاه نمیکرد، فقط وقتی نگاه میکرد، که دستش را بالا میبرد، که یک بازخورد بگیردمیگویند اینقدر کار را تکرار میکند که چند دقیقه بعد، انقدر محکم این کار را میکند که ساعت از دستش باز میشود و پایین می افتد، و مجبور میشود ساعتش را دوباره ببندد، حالا پیام این داستان چیست؟ پیام آن این است که، در تله این قضیه نیفتید کتاب دیگری است که به عنوان اخرین کتاب به شما معرفی کنم و رفع زحمت کنم، که آن هم Oxford Press چاپ کرده است بخش هایی از آن را خواندم و سعی میکنم مابقی را هم بخوانم و اگر شد به شما معرفی کنم، اگر چیزجالبی داشت! میگوید توجه داشته باشید یک عده از طریق قطبی کردن نان میخورند مثلا از طریق تهمت زدن و هیجان تزریق کردن ابن سو من ها این فلئونسر ها، مثلال درامد سالانه اونها 30تا40میلیون دلار هست! و داستان آن این است که مثلا یک تهمت اخلاقی به یک چیزی میزنند، و مردم را به آن سمت میکشانند و یک دینامیک راه می اندازند. نکته بعد این است که شما وارد این باز ها نشوید، یک داستان دیگر هم به شما بگویم، گفتم وقتی شما خودنمایی اخلاقی میکنید به سمت، دوقطبی شدن میروید، یک عده آنور میرند و یک عدا اینور، مثلا آنوری ها خشن ترمیشوند و یک عده آن را میکوبند یک عده این را میکوبند، و از ثنعت دریدگی و هتک حرمت نان میخورند، درواقع شلوغ میکنند مسئله را فرض میکنیم مثلا یکنفر عکسی را از خود در اینستاگرام قرار داده است، و هی پر رنگ تر میکند آن لباسش را تا اینکه، رواج پیدا میکند و میشود الگوی فساد اخلاقی در جامعه که همه مشکلات تقصیر او هست، راهی که این دوتا این شکلی نشوند چیست؟ پژوهش های اولیه نشان داده است اگر وسط بمانی و به هر دو طرف بگویی درست میگویند،نه تنها باعث ناراحتی آن ها نمیشود و به کاهش تنش هم کمک نمیکند، پس راه حل درست برای اینکار چیست،، میخواهم کمی خلاقانه قسمت اخر را به شما بگویم، پیشنهاد من این است وقتی این دو گروه درحال دوری از هم هستند، بجای ابنکه سعی کنید آنها را روی سطح به هم نزدیک کنید، به عمق بروید، درواقع به سمت مرکز کره حرکت کنید، همان پدیده ای که من اصرار دارم پیاده کنید، پدیده complication حس میکنم اگر این مسیر را بروید خیلی از چیز هایی که خشم ایجاد میکند،کمتر میشود به ابن مکانیسم ها آگاهی داشته باسید که بخشی از آن ناخودآگاه است، یعنی ما از آن آگاه نیستیم، در تله های افزایششونده آن گیر نکنید، هرگاه نشانه هایش را دیدی ترمز بزنید، مدل اریک فروم، به آن توجه نکنید، یعنی درواقع وقتی به آن توجه میکنید، با کارت بالاتر داری سوخت میریزی به آتش، اون خودنمایی اخلاقی، وقتی شما درواقع آن را بیشتر توجه کنید برجسته تر میشود، شواهد دادند که هرچه بیانات تندتر میشود، امکان ریتوئیت بیشترمیشود، مقالات زیادی دارد که این را به شما نگفتم ولی اشاراتی دارد که چگونه ” Emotion gives shape to moral messages in social networks ویلیام پرنتلی”هیجان شکل میدهد به انتشار پیام های اخلاقی درشبکه های اجتماعی، وقتی وارد این بازی میشوی هی بار اخلاقی، آن بالاتر میرود، که به ازای هر لغت، هتک حرمت، 20درصد امکان ریتوئیت بصورت تساعدی، بالا میرود پس شما تعدادی فحش و بار هیجانی وحالت تنفر و انزجار روی آن بگزاری امکان ریتوئیت وسرایت آن بالا میرود، در نتیجه شما در تله ای می افتید که پیام ها رادیکال تر میشود و نهایتاًابر ترمزی که بر روی این فناتیک میتوانیم بگزاریم به عمق رفتن است، روی سطح نمیتوانیم حرکت کنیم، وسط را هم بگیریم کمک زیادی نمیکند، اندیشه را باید عمیق کرد، مطالعه را عمیق کرد،همه هم لازم نیست اینکار را بکنند،، اینگونه میتوان جلوی هنجار های مهیبی که هیچکس دوست ندارد را ولی میبینی فراگیر شده است را میتوانی بگیریم. از توجه شما ممنونم، امیدوارم برای شما قابل استفاده باشد، تا هفته بعد خدانگهدار. Robb Willer The false enforcement of unpopular norms Jeffrey Berry The outrage industry Bruce_Hood The self illusion William von Hippel, Robert Trivers The evolution and psychologyof self-deception Constantine Sedikides Behind bars but above bars piling on-ramping up-trumping”