شماره 288: کتاب یک جهان بدون کار

پادکست دکتر مکری
مهر 1400

شماره 288: کتاب یک جهان بدون کار

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 288: کتاب یک جهان بدون کار
Loading
/

متن پادکست

چهارشنبه 21 مهرماه 1400 ساعت 9:05 امروز هم جلسه دیگری راجع به معرفی کتاب داریم. کتابی که می‌خواهم خدمت شما معرفی کنم و راجع به محتوایش بحث کنیم کتاب Daniel Susskind است. A world without work یک جهان بدون کار. Technology automation and how we should respond تکنولوژی، اتوماسیون ، خودکار شدن و این که ما چگونه باید به آن پاسخ بدهیم. چاپ 2020 است و توسط کتاب های موسسه مترو پلی تن به چاپ رسیده است . Daniel Susskind فرد جوانی است، یک اقتصاددان جوان است که میشه گفت تقریبا در ابتدای حوزه کاری خودش هست. یک کتاب دیگر دارد که این کتاب رو ترجیح دادم معرفی نکنم چون خیلی جزییات بیشتری دارد و برای مخاطب عمومی‌تر شاید کمتر جذاب باشد ولی کتاب تخصصی‌تری هست و معتبرتر است و پنج سال پیش چاپ شده است به نام The future of Professions یا آینده حِرَف. که این را به کمک پدرش نوشته. پدر و پسر هر دو PhD یا دکتری اقتصاد دارند و در واقع Richard Susskind وDaniel Susskind ،2015 آن را نوشتند. زیر عنوان آن است how technology will transform the work of human experts یعنی چگونه تکنولوژی، کار افراد متحبر انسانی را متحول خواهد کرد. این مال انتشارات آکسفورد است و کتاب فنی‌تری است و حجم آن بیشتر است. این کتاب فعلی که می‌خواهم خدمت شما معرفی کنم 240 خرده ای صفحه است. یعنی فکر کنم اگر افراد علاقه داشته باشند بتوانند در یک هفته این ها رو بخونند، این یک هفته رِنج و محدوده‌ای است که من در نظر می گیرم، کتاب های خوب به نظر می آید، آنهایی که رو شنگری داشته باشند، درحدود 200 تا 250 صفحه اند و به گونه‌ای هستند که آدم بتواند در یک هفته آن ها را بخواند. اما چرا این کتاب رو انتخاب کردم؛ گفتم دنیل ساسکیند در ابتدای دوره خودش است و فعلا به عنوان صاحب نظر خاصی با او برخورد نمی‌شود ولی احساسم این بود که در این چند سال یعنی از 2015 تا الان که مشغول نوشتن این کتاب بوده خیلی قشنگ و با دلسوزی و با یک ذهن جوان خلاق آمده مطالب خیلی جالبی را در این حوزه جمع آوری کرده. یک کتاب ممکن است خیلی نویسنده اش تاپ نباشد ، خیلی صاحب نظر نباشد اما یک مرور خیلی خوب و اجمالی از علوم زمان خودش باشد. من فکر می کنم این کتاب ها هم ارزش خواندن و معرفی دارند چون شما وقتی نگاه می‌کنید چند چیز دستگیر شما می‌شود: یکی اینکه چه خبر است؟ یعنی در جهان الان بحث‌های داغ چه چیزهایی است؟ من اگر بخواهم بیشتر مطالعه کنم برم چه چیزهایی رو مطالعه کنم؟ من چندتا کانون برای شما خواهم گفت که برای مطالعات آینده خیلی مفیده. دو: اینکه شما می توانید در کتاب‌هایی که خیلی جدید هستند برید توی قسمت منابعش و ببینید که چه کتابهایی رو توی منابع ذکر کردن. چون گاهی اوقات شما می‌بینید کتاب‌هایی که توی منابع ذکر کردن کتابای خیلی خوبی هستن. ما هم داریم کتاب‌هایی رو انتخاب می‌کنیم که دیگران هم به آن نظر دارند و اون ها هم به نوعی آن ها را کتاب های برتر می دانند. باز دیگر چه دلیلی داشت که این کتاب و کتاب های مشابه رو انتخاب کردم، دوستان عزیز ببینید این یک استراتژی است، من خیلی در مقوله تفکر و پرورش ذهن و تغییر عادت ها، فکر می کنم یک الگوی خوب می‌تواند فعالیت های فیزیکی و ورزشی باشد. یعنی دوستانی که باشگاه می روند، دوستانی که مربی باشگاه هستند، در کار ورزش هستند می توانند این قضیه را خیلی خوب درک بکنند. من خیلی مثال زدم از قبل، اگر شما ببینید اون مثال عضله آوردن hypertrophy و این ها که قبلا گفتم همین مثال رو هم ما داریم، باید مغز رو ورزش داد. یک مغز ورزیده داشته باشیم، یعنی این خیلی مهم تر از یادگیری مطالب خاص است و امروزه دارند کم کم متخصصین علوم شناختی و روانشناسان متوجه می شوند که مغز ورزیده یعنی چی. فکر کنم هیکل ورزیده رو شما همه می‌بینید دیگر؛ خوب می‌دود ، فعالیت می‌کند، چربی اضافه ندارد، می‌تواند حرکت‌های مختلف را انجام بدهد، انعطاف پذیراست و چیزهای مختلف، نفس کم نمی‌آورد، من فکر می‌کنم همین رو هم ما می‌تونیم درباره مغز ورزیده داشته باشیم و امیدوارم بتوانیم به زودی راجع به مفهوم «مغز ورزیده یعنی چی» بحث کنیم. اما همانطور که در ورزش فقط یک ورزش خاص نیست که شما رو ورزیده کنه، و ما فقط نمی‌ریم جلو بازو و دمبل بزنیم، می‌گویند کششی کار کن، با پا کار کن، چربی سوزی کار کن ، استقامتی کار کن، رپ بالا کار کن، رپ پایین کار کن ، وزنه سنگین کار کن، وزنه سبک کار کن، سرعتی کار کن، همه این ها رو کار کن که بدنت رو فرم بیاید. مشابه این رو ما می توانیم در مغز داشته باشیم. مطالب فلسفی ، مطالب روانشناختی ، مطالب مهم جهان معاصر این ها رو آدم باید کار بکند و در واقع این مفهوم مغز ورزیده رو من امیدوارم بتوانم در جلسات آینده بپرورانم. مغز ورزیده فقط عین هیکل ورزیده درشت نیست؛ یعنی هیکل ورزیده حتما نباید بالای 100 کیلو باشد برای آقایان که مثلا ورزیده باشد یا اصلا چربی نداشته باشد، نه، در حوزه های مختلف است از تفکر نقاد، از سواد تئوریک است، از تلاشگری، این که بتواند بخواند و خسته نشود ، مطالعه بکند و در عین حال قدرت اینی که بتواند این ها را با هم مقایسه بکند. در عین حال یک قسمت مهم دیگر هم دارد، باید به روز باشد، بداند در دنیا چه خبر است؟ من جسارتا می گویم من در مواجه با خیلی از دانشجوها وقتی با هم صحبت می کنیم یک حس را دارم، مثل همان که می گویند مثلا تکنیکت خوب است ولی بدنت ضعیف است، آمادگی جسمانی نداری، آن خزانه اطلاعاتی کم است. آن چیزهایی که در روز در جهان دارد مانور داده می‌شود باید بدانید. یعنی باید بدانید که چه خبر است. و به همین دلیل این جا یک چیز دیگر هم به شما کمک می‌کند؛ رسانه‌های جمعی که ممکن است به صورت اولیه علمی نباشند ولی (این رسانه‌ها) هم همین کار را کردند، رفتند گشتند و (اطلاعات به روز را) در آوردند بنابراین روزنامه‌ی اکونومیست، وال استریت ژورنال و نیویورک تایمز، ممکن است بگویید این ها که علمی نیست این ها سیاسی و اقتصادی و مثل مجلات هستند و دیگر در آن‌ها که علم پیدا نمی‌شود بله ولی یک چیزی را مشخص می‌کنند این رسانه ها، بحث‌های داغی که در دانشگاه ها هست را این‌ها به آن اشاره می‌کنند ولی دیگرReference یا منبع شما آن نیست بلکه از مجلات و ژورنال‌ها ایده می‌گیرید که پس این یک مطلب داغ است. مثلا شما فرض کنید در آن شبح سرگردان آرتور یلتسن به این بحث که «آیا اصلا هوش ژنتیکی است؟» پرداخته شد. یک عده برداشتند طومار نوشتند و این مطلب را در وال استریت ژورنال چاپ کردند. چرا در این ژورنال؟ چون می خواستند بالاترین و هوشمندترین مخاطب روشنفکر جامعه را داشته باشند از رشته های مختلف، که ایها الناس بیایید ببینید، ما ادعا می کنیم که هوش قسمت زیادیش ژنتیکی است و مملکت و مردم برای تقویت توانایی ذهنی کودکان‌شان دارند پول بیخود می‌پردازند و در واقع باید این را بپذیریم که هر کسی یک جایگاهی دارد. بیخودی سعی نکنیم هر کسی را بیشتر بکشیم بالا یا قول مساعد به افراد بدهیم. منتها من در آن شبح سرگردان آرتور یلتسن قویا این مسئله رو نقد کردم و شواهدی را به شما ارائه دادم که علیه این است یعنی مغز پلاستیک تر است، سیال تر از آنی است که فکر می‌کنید و می توان مغز را تا حد زیادی ورزیده کرد. موارد اقتصادی ، ایجاد اشتغال و درآمد این ها همان ورزش های ذهن است، همان حرکات کششی و همان به روز بودن است که بدانید در دنیا چه خبراست، ثروت کجاست، اشتغال کجاست، اصطلاحا روند یا Trand اندیشمندان و خوش فکران ، اون اتاق فکرهایی که جمع شدند، آن هایی که از آن‌ها جایزه نوبل در می‌آید، تراز اول ها ، اصلا آن ها دارند به چه چیزهایی فکر می‌کنند. حالا من کتاب ها و منابعی را در این راستا خدمت شما معرفی خواهم کرد. کتاب را می توان از سه منظر به سه قسمت بخش کنم که البته این صفحات هم خوانی ندارد و جابه جا است ولی سه محور را می‌شود دنبال کرد در این کتاب: یک: محور اقتصادی. یعنی آن هایی که می خواهند در زمینه اقتصاد و اشتغال و درآمد و روند جهانی ثروت و امور مالی اطلاعات به دست آورند، همونطور که گفتم نویسنده اقتصاددان است. پس یک بخشی از عرایض من یک اشاره‌ای به روند جهانی اقتصادی خواهد داشت. دو: مقوله ای که به درد افراد علوم شناختی می خورد آن هایی که علاقمند به مقوله ذهن هستند. به روانشناسی ذهن و فلسفه ذهن علاقه دارند. و اما قسمت سوم، مقوله سلامت روان و آن قسمتی که افراد برای خودشان میخواهند؛ این سوال که آخرش چه شد؟ من چه کنم خوشبخت بشوم، چه کار کنم روحیه ام خوب بشود، چه کار کنم افسرده نشوم؟ پس من میخواهم از سه منظر این کتاب را بررسی کنم و امیدوارم به آن در وقت مقرر بپردازیم. کتاب با یک بحث جالب شروع میشود. باز می گوییم وقتی شما بحثی رو در چند کتاب مختلف شروع می‌کنید احساس می‌کنید این از آن روندهاست. یعنی این از آن قلاب هایی است که اندیشمندان و روشن فکران با هم دربارش بحث می‌کنند. می گویند شما این داستان رو چه می گویید؟ این مسئله رو چه می گویید؟ نظرت راجع‌به این چیست؟ و در واقع می توانند گفتگو و گفتمان‌شان را ارتقا بدهند. مثلا الیزابت کولبرت در New Yorker اسم قشنگی برای پژوهشش انتخاب کرده. یک ذره بی ادبی است، عذر می‌خواهم اسم کتابThe parable of horse shit است. پارابل یعنی حکایت تمثیل‌گونه‌ای که در آن حکمتی است، حکایت حکیمانه مدفوع اسب، حالا این رو مثلا ما درآن کتاب قبلی که خدمت شما معرفی کردم up stream سرچشمه، دن هیث هم به آن پرداخته. باز یکی دو کتاب دیگر به آن اشاره کردند. افراد برجسته مثل نسین، نیکولاس تالف و این ها به این قضیه پرداختند. داستان حکایت مدفوع اسب ها چیست؟ بحث رو با این شروع می‌کند؛ می‌گوید ابتدای قرن بیستم است، شهرداران و شورای شهر لندن و نیویورک یک نگرانی عمده دارند. مردم برای حمل و نقل همه دارند از اسب استفاده می‌کنند، جمعیت شهر دارد زیاد می‌شود و ما مرتب باید تعداد اسب ها را زیاد کنیم. مردم کالسکه ها را با اسب می برند و یک نکته هست؛ هر اسب در روز 15 تا 30 پوند یعنی 5/7 تا 15 کیلوگرم تقریبا، مدفوع تولید می‌کند و ما این همه مدفوع را چه کار کنیم؟ حتی یک خبرنگاری که عشق ریاضی بوده محاسبه کرده بوده که مدفوع های اسب نیویورک یک هکتار را می توانند به ارتفاع حدود 50متر یا 175پا که می‌شود ارتفاع برج پیزا در یک سال پر بکنند. یعنی شما ببینید که چه حجمی از مدفوع درست میشه و ما باید با این مدفوع ها چه کار کنیم. یا یک خبرنگار دیگه به شهردار لندن نامه می نویسد و مطرح می‌کند که به زودی ارتفاع مدفوع در شهر لندن با این سیستم جمع آوری شما و این را که می برید بیرون چالش می‌کنید به حدود سه متر می رسد. حالا سه متر را شاید همین جوری دیمی گفته ولی در شروع سپیده‌دمان قرن 20 این یکی از بزرگترین نگرانی متخصصین بهداشت و شهرداری ها ، اقتصاددان ها و روشن فکران بود که با این همه مدفوع اسب ما چه کار کنیم؟ و این ها روی دست ما می ماند و یک منظر خیلی تاریکی را رسم می کردند. اما یک اتفاق خیلی ساده افتاد. هیچی نشد. فورد شروع کرد به ماشین سازی، خودرو سازی راه افتاد در1912 و تقریبا خط تولید مدل معروف تی، که هر رنگی دوست دارین باشه ، تا زمانی که مشکی باشد من در خدمت شما هستم، راه افتاد و مدل فورد را عرضه کرد و خیلی سریع جمعیت اسب ناپدید شد. این مثال را خیلی ها می زنند از اینی که از خیلی قضایا غصه نخورید، تکنولوژی یک دفعه شما رو نجات خواهد داد. افراد خیلی خوش فکری مثل استیون پینکر مثلا اشاره می‌کند که جهش تکنولوژی جهان را نجات خواهد داد. یعنی برای این بحران هایی که شما فکر می‌کنید پیدا می‌شود بالاخره عقل بشر یک چیزی را کشف می‌کند و شما روزگار روشنی در پیش خواهید داشت. از 1912 در این شهر ها اسب از رونق افتاد و خیلی دیگر کسی اسب نداشت و با وجود اینکه اسب قبلا یک عضو حیاتی برای هر شهری بود (اما باز هم کنار گذاشته شد). باز هم دانیال ساسکیند یک حکایت دیگر را تعریف می‌کند که به آن می گویند آنفولانزای اسبی 1872، سی سال قبل از شروع قرن بیستم. اسب ها آنفولانزا می گیرند چیزی شبیه کرونا بوده است و یک تا دو درصد اسب ها رو می کشد. مثل همین ویروس کرونا یعنی نشان می دهد این ویروس های هوازی/ تنفسی این سابقه را دارند چه در انسان چه در حیوان. منتها علاوه بر این که یک تا دو درصد رو می کشد حدود 50 الی 60 درصد را حدود سه تا چهارماه به سرفه وا می دارد و همان خستگی هایی که شما در کوید 19 می بینید، در این آنفولانزا هم پیدا می‌شود. در واقع اسب جان نداشته که راه برود. حدود 98 درصد اسب ها خسته، بی حال و بی رمق می شوند سال 1872یک دفعه همه تمدن اروپای شمالی به توقف می رسد. برای اینکه اسب نداشتند از مردان قوی هیکل دعوت می‌کنند بیایید گاری بکشید و جالب است حتی راه آهن هم متوقف می‌شود. فکر کردند راه آهن برای چه متوقف بشود؟ خیلی واضح است زغال سنگی را که می خواستند حمل کنند بریزند در مخزن لوکوموتیو این ها را اسب می برده و چون دیگه اسب نبوده حتی راه آهن هم متوقف می‌شود و همان جا عده ای می نویسند بشریت تمام شد! ولی خوب می بینیم که به خیر گذشت و در واقع با مرگ 1 الی 2 درصد مرگ و میر اسب ها از توی این دوره بیرون آمد. این یک قسمت خوش‌آیندش . اما از این جا به بعد کتاب قشنگ می‌شود از فردی نام می برد به نام واسیلی لئونتیف. برنده نوبل اقتصاد هست در 1973با این که اسمش روسی الصل است ولی آمریکایی است. وی یک مسئله ای را در محافل در همان سال ها مطرح می‌کند که همان بلایی که سر اسب‌ها آمد، که یه زمانی اینقدر عزیز بودند که سرما می خوردند کل اقتصاد فرو می پاشید و بعدش اصلا ناپدید شدند، همان بلا هم سر انسان ها می آید. تکنولوژی رشد می‌کند و همه شما را می بلعد. در واقع ما با موج شدید بیکاری و بی خاصیتی نیروی کار انسانی مواجه خواهیم شد. این را حوالی سال 1980مطرح می‌کند و این به چالش واسیلی لئونتیف معروف می‌شود که اگر او راست بگوید چه میشود؟ این قضیه در تاریخ از زمانی که ما انقلاب صنعتی را داریم مطرح بوده است. تقریبا شروع انقلاب صنعتی را 1760تلقی می‌کنند. یعنی زمانی که برای اولین بار توانستند از نیروی بخار یا موتور بخار استفاده کنند و از آن زمان می گویند اتفاق افتاد. به عنوان مثال 1760تا1820یعنی در یک گستره 60ساله وضع کارگران در انگلستان بسیار بد می‌شود. به آن چنان فقر و درماندگی می افتند که در تاریخ نمونه اش کم بوده و یک دلیلش همین بوده، برای اینکه نیروی صنعت می آیدو باعث می‌شود دستمزد ها بیاد پایین، کسی نیروی کار نمی خواهد و در عین حال درست است که پارچه بافی انگلیس خیلی رشد می‌کند، درست است که درآمد اقتصادی اش می رود بالا ولی عده زیادی بلایی سرشون میاد که واسلی لئونتیف می‌گوید؛ شغل خود را از دست می دهند، خانه نشین می شوند یا مجبور می شوند با قیمت خیلی پایین تر کار کنند و شما می دانید آن زمان جنبشی شکل می گیرد به نام جنبش لودایت ها یا لودیت ها که می رفتند و ماشین آلات را خراب می کردند. هر موقع شما رفتاری در انسان دیدید سریع آن را به حماقت، نادانی، بی سوادی و کم هوشی منتصب نکنید. این تجربه ای است که این سال ها به من آموخته. وقتی دقیق می‌شوید فکر نکنید فلانی مثلا نادان، مرتجع است، نه، این یک حکمتی دارد. مثلا لودیت ها برای چه می رفتند ماشین ها را خراب می‌کردند؟ چون ماشین دارد می آید، ما با مدرنیزیم و تکنولوژی مخالف نیستیم ولی دارد شغل ما را می گیرد، داریم گرسنه می شویم و اینقدر این قضیه فراگیر می‌شود که افراد می آمدند عمدا آچار می‌انداختند در دستگاه، دستگاه ها را از کار می انداختند که دستگاه ها نتوانند کار کنند که مردم بیکار نشوند. حتی باز برای اینکه یک نکته جالب تاریخی بخواهید بدانید در سال 1812یعنی اوایل قرن 19در انگلستان قانونی را وضع می‌کنند که اگر شما یک ماشین آلات را عمدا خراب کنید، اعدام میشوید. یعنی ببینید که چقدر جدال بشر با ماشین شکل می گیرد و شما فکر نکنید به محض آمدن ماشین همه می گویند چیز جالبی است و آمد به ما کمک کرد. در مقوله حسادت در آن بحث کرده وقتی تکنولوژی می آید همه استقبال نمی‌کنند و این فقط به خاطر این نیست که این‌ها ارتجاعی اند ، خرافی اند و این ها. ممکن نمودش خرافی باشد ولی پشتش یک پیچیدگی هایی هست که در نگاه اول شما نمی بینید و این ها متوجه شده بودند و می گفتند خیلی سریع حقوق های ما دارد می آید پایین، برای این که یک ماشین به اندازه ی 5 تای ما کار می‌کند، بعد اندازه‌ی ده تای ما کار می‌کند و این وحشت را داشتند، کار به جایی می رسد که 1812 قانون می گذارند بعد دوباره تحصن می‌شود، اعتصاب می‌کنند، قانون را بر می دارند. بعد باز می بینند اینقدر خرابکاری در کارخانه ها زیاد است که 1817دوباره این قانون را می گذارند و یک عده را اعدام می‌کنند. یعنی اگر شما عمدا میزدی دستگاهی را با آچار خراب می کردی اعدامت می کردند. اگر می زدی جمجمه کسی را می شکستی اعدام نمی کردند. حالا اگر می زدی دستگاهی را خراب می کردی اعدام می شدی و این نشان می دهد این اتفاق همان زمانی می‌شود که همه نگران می شوند. ساسکیند می‌گوید این نگرانی در افراد برجسته هم هست. از جان اف کندی بگیر، آلبرت انیشتن ، استفهان هاوکینگ فیزیک دان و باراک اوباما ریس جمهور همه اینها در سخنرانی ها و نوشته هاشون این ها رو گفتند؛ گفتند رشد تکنولوژی کار دست ما می دهد. شما اینقدر هم خوش بین نباش. درست است برای ما کار می‌کند و زحمت دیگر نمی کشیم ولی فراموش نکنید وقتی زحمت نمی کشید شغل خود را از دست می دهید و بیکار می‌شوید. در واقع به درد نخور می شویم که هم تبعات اقتصادی دارد هم تبعات روانی دارد. شما احساس اینکه سیاهی لشکر هستید، احساس اینکه زیادی هستید، به شما دست می‌دهد. حسی که کاری که شما می توانید بکنید یک ابزار می تواند صبح تا بعد ظهر به اندازه 200تای شما کار کند. پس به خودتان ننازیید که نان آور خانواده هستید. بیشتر آنجا هستید که به قول معروف استادیوم خالی نباشد. پس این اثرات روانی را دارد. پس داریم بحث می کنیم این روند در تمدن کشورهای صنعتی چگونه خودش را نشان داد. پس یک جریانی بود. از دیوید ریکاردو نام می برد. حتی از جان مینانیترز نام می برد که او مفهومی را مطرح می‌کند Technological unemploymentبیکاری تکنولوژیک. وقتی تکنولوژی رشد می‌کند آدم ها بیکار می شوند. منتها درست که می گویید درآمد می رود بالا، تولید می رود بالا ولی آن هایی که بیکار می شوند چی؟ یک مثال از جان اف کندی نقل می‌کند که وی می‌گوید: نگران نباشید، وقتی سطح آب می رود بالا همه قایق ها کوچک و بزرگ و کشتی را می برد بالا. بعد یک عده گفتند اگر قایق نداشته باشی چی؟ آن موقع غرق می شوی وقتی سطح آب بالا می آید. پس به این چالش باید فکر کنیم تبعات روانی اش، اضطرابی ، شادکامی و افسردگیش رو هم بهش گوشه چشمی داشته باشیم. پس یک عده بدبین بودند همیشه به تکنولوژی با شک نگاه می کردند، از طرفی مثال های دیگری می زند که خیر این تکنولوژی به سعادت بشر کمک کرد. کتابی مشهور از استیون پینکر هست که قبلا هم یک سخنرانی راجع‌به آن کتاب داشتم. سخنرانی نسبتا چالشی شد، که من نقدهایشان را خواندم، اعتراض هایشان را خواندم. اسم کتابbetter angels of our nature که اشاره اش این بود که بشریت رو به سعادت دارد می رود و نگران نباشید، با افزایش علم و خرد و ما به سوی سعادت خواهیم رفت. این کتاب تقریبا مال چهارده سال پیش است. جالبه که در این چهارده سال به این کتاب نقد مثبت و منفی وارد شده یکی از مشهورترین کتاب ها است و پول خوبی هم برای او به ارمغان آورده به خاطر فروش زیاد و حتی کتاب اخیری هست که امیدوارم بتونم آن را معرفی کنم که تعداد زیادی آدم هفت الی هشت نفر آدم به صورت ویراستاری آن را تهیه کرده اند به نام A darker angel of our nature یا فرشته های تاریک زمان و سرشت ما. که این ها پاسخ دادند که علم که رشد می‌کند بدبختی هم با خودش می آورد. البته من سوگیریم به سمت استیون پینکره که من نمی توانم آن را پنهان کنم. کتاب را سه فصل را تا به حال خواندم و بقیه را اگر تمام شد خدمت شما معرفی خواهم کرد و دیدگاه ها انتقادی که داشتند بیشتر به همین است که شما می‌گوید که تکنولوژی رشد می‌کند و رفاه می آورد ولی افراد زیادی جا می مانند. حالا بیایم نظرات کسانی که مخالف واسیلی لئونتیف هستند را نگاه کنیم. واسیلی لئونتیف شاید برخورنده هم باشه لحنش که مثلا انسان را با اسب یکی فرض کرده. خیلی ها آمدند گفتند انسان اشرف مخلوقات است و توانایی هوشی خیلی بالایی دارد. و لئونتیف جوابش این بود که ما در اقتصاد این چیزها را نداریم. هر چقدر جانت عزیز باشد، ارزش خود را که از دست بدهی احساس بی خاصیتی می کنی، زمین می خوری، افسرده می شوی و حذف می‌شوی. این سیستم رحم ندارد. اما طرف های مثبت چه می گویند؛ مثلا می گویند از همان 1960همان زمان که کارگران در انگلیس وضع شان شروع کرد به بد شدن تا امروز تولید جهان 300برابر شده و هر فرد راندمان تولیدیش نسبت به آن دوره 13 برابر شده. یعنی انسان قرن 20 می تواند 13برابر انسان اواخر قرن 18 راندمان داشته باشد. یا مثال های دیگری می زنند مثلا دانیل ساسکیند مثال می زند که گفته نه این گونه هم نیست خیلی ها می گویند وقتی تکنولوژی رشد می‌کند علاوه بر اینکه ثروت انبوه و تولید انبوه می آورد، فرصت های شغلی جدید هم برای افراد می آورد. یعنی مثال های متعددی می زند و می‌گوید با آمدن تکنولوژی ها افراد بیکار نشدند، شغل های جانبی درست شده، چقدر در حوزه کامپیوتر شما فعالیت داشتید، چقدر کارهای فرعی هست. زمانی که ATMها اومد در سال1980 همین ماشین هایی که ازش پول می گیرید، همه گفتند کار کارمند بانکی تمام است، یک کامپیوتر تند تند افراد را راه می اندازد، از آن تاریخ تا 2010نه تنها تعداد صندوق دارها کم نشد بلکه 20درصد جمعیت هایشان در کشورهای صنعتی زیاد شده برای اینکه این ها دیگر کارهای دیگر توانستند بکنند. اقتصاد رشد کرده و کارهای دیگر. مثال دیگری می‌زند از کریس هیوز از بنیان گذاران فیسبوک که می آید از جیسون فرومان رئیس شورای مشاورین اقتصادی باراک اوباما می‌پرسد: ببین تکنولوژی خیلی سریع داره رشد می کنه، رشد خیلی داره انفجاری می‌شود. قدرت ماشین ها به طرز عجیبی داره زیاد می‌شود. شما نگران بیکاری انبوه نیستید؟ او با عصبانیت و یک حالت تلخ و تمسخر می‌گوید: ببین سیصد سال دارند همین حرف می زنند. یعنی 300سال از زمان انقلاب صنعتی دارند می‌گویند تکنولوژی جای بشر را می گیرد و نه تنها این اتفاق نیفتاده بلکه تکنولوژِی کمک کرده افراد شغل های بهتری را پیدا کنند و تازه رفاه بیشتری هم پیدا کرده. باز مثال دیگری دانیل ساسکیند می زنه و می‌گوید از 1861یعنی تقریبا 150سال پیش، نیروی کار کشاورزی در انگلستان و بسیاری از کشورهای ثروتمند از7/26%به 1%کاهش یافته. یعنی بخش کشاورزی همش مکانیزه شده ولی با این حال تولید 5 برابر شد یا در بخش صنعت از بعد جنگ جهانی دوم تا امروز تولید 5/2برابر شده در حالی که 60%تعداد کارگران کم شده است و به تمسخر این گفته می‌شود و می‌گوید با آمدن تکنولوژی تنها شغلی که به طور کل از بین رفت اپراتور آسانسوره. البته درایران لااقل چند جا کامند آسانسور داریم و این داستان که با افزایش تکنولوژی سهم افراد کم خواهد شد، یک خطا است پس ما دو تا دیدگاه را در اینجا داریم. قسمت دومی که دانیل ساسکیند در مبحث اقتصاد بحث می‌کند؛ نابرابری جدید است. می‌گوید درسته افزایش تکنولوژی به انبوه ثروت منجرشده ولی ثروت به همه نرسیده و ما در واقع در شرایطی هستیم که یک عده کمی دارند از آن سود می برند. چرا این اتفاق افتاده؟ چی شده این اتفاق افتاده؟ این بحث مهمی است که منتقدین استیون پینکر خیلی از این کارت دارند علیه استیون پینکر استفاده می‌کنند. از 1980یعنی از روی کار آمدن رونالد ریگان و قدرت گرفتن تاچر در انگلیس شکاف طبقاتی به سرعت رو به افزایش رفت. در واقع بسیاری از شاخص های سلامت روان، تحصیلات و شادکامی را شما باید در این ببینید. مثلا در کتاب سرمایه در قرن 21 توماس پیکتی را نگاه کنید خبر خوبی که داره اینه که درسته که شدت گرفته ولی قرن 19از این هم بدتر بوده و با این حال بشر دوام آورد یا خیلی از کتاب ها اشاره می‌کنند که این یک موج سینوسی است یعنی می رود بالا دوباره می آید پایین. درواقع به آن می گویند امواج goodness یعنی یک دوره ای این شکاف ایجاد می‌شود و دوباره کم می‌شود. لااقل در صد سال اخیر الان ما در نابرابرترین زمان جهان قرار داریم و خیلی ها به استیون پیکر می گفتند تو می گویی بشر پیروز خواهد شد، بشر به سمت خوشبختی می رود بفرما این نابرابری را چه می‌گویی؟ کتاب استیون پینکر دو نقطه آسیب پذیر دارد: یکی مسئله محیط زیست و مسئله نابرابری و بقیه چیزهاش مثل حاکمیت خرد و کاهش خشونت و درواقع حاکم شدن علم و رفتار بشر در این‌ها کمتر مناقشه هست. چند تا نمودار دارد صفحه 32 و صفحه 34. همه بحث سراین است که به طورخلاصه دهک ها و حتی میشه بگوییم پنجک هایی یک و دو و سه پایین یعنی تا 60درصدپایین جامعه در جهان، طی این چهل سال اخیر درآمد آن ها تغییر نکرده یعنی اگر شما در دهک پایین هستید، دهک دوم و سوم و یا چهارم و پنجم وششم طی 40سال اخیر با احتساب تورم و وضع مالی شما فرقی نکرده. حتی دهک پایین یک کم بدتر شده! حتی با وجود این همه افزایش ثروت جهان. گفتیم 300برابر شده ثروت جهان از زمان عصر صنعتی. پس به کدام یک رسیده؟ می گویید به آن لایه های خیلی بالا و هر چه می روی بالاتر به حالت نجومی تر هم رسیده. به عنوان مثال درحال حاضر، آمریکا را مثال میزنیم که مصداق کل جهان است: یک هزارم اول آمریکا یعنی یک دهم درصد اول آمریکا، 22درصد ثروت کشور را دارند یعنی یک پنجم ثروت دست یک هزارم است، یک درصد اول چهل درصد ثروت را دارند و بیست درصد اول 85درصد ثروت را دارند40%پایین3/0درصد ثروت را دارند و برای اینکه یک عدد نهایی در نظر بگیرید الان این دو رقم به هم رسیده که 90%پایین با 001/0بالا میزان ثروت شان یکی است. یعنی اون 90 درصد حدود 22 درصد و 001/0در حدود 22 درصد ثروت دارند و همچین شکافی در حالا افزایشه. یا مثلا در صفحه 107یک عکس قشنگ دارد که ضریب جینی را در همه کشورها نشان می دهد. تقریبا از 1981تا2016 در همه این ها نابرابری بیشتر شده است از جمله کانادا، از جمله دانمارک، از جمله نروژ، و از جمله آلمان. یعنی فقط آمریکا و سنگاپور و این ها نیستند و در آخر مثل اینکه ثروت جهان دارد زیاد می‌شود ولی سهم افراد هر چی به سمت نوک بالاتر هستند خیلی تصاعدی بیشتر هست. از نظر تقاضا برای کار می‌گوید اگر شما درآمدهای متوسط و مهارت های متوسط هستید تقاضا برای کار شما دارد روز به روز کمتر میشود. به این پدیده می گویند قطبی شدن یا hollowing out یا خیلی باید مهارت بالا داشته باشید، از آن ابر تخصص ها داشته باشید یا هیچ تخصصی نداشته باشید. پس آن قسمت وسط دقیقا عین سیبی که گاز زده باشی داره کم میشه. آن پایین کسانی هستند که مشاغل خدماتی دارند. در کارهای خدمات هستند مثلا فرض کنید خدمات به انسان ها ،آرایشگر هست روی پوست و مو و ناخن و این ها کار می‌کند، روی نظافت هست، روی پخت و پز هست، در رستوران هست، غذا هست، آن بالا کسانی هستند که مغزهای اقتصادی و مدیریتی هستند. آن وسط دارد تقاضا برایش خیلی کم می‌شود به این پدیده می‌گوید hollowing outیا polarization این شاید بعضی ها را توضیح بدهد که می گویند رفتیم دانشگاه لیسانس گرفتیم، فوق لیسانس گرفتیم به درد ما نخورد. یا باید تخصصت خیلی بالا باشد یا اصلا نروید دنبالش. در این دو حوزه وسطی دارد خیلی سریع توسط تکنولوژی بلعیده می‌شود . بحث دوم مقوله فلسفه ذهن و مسئله روان است. ساسکیند علوم شناختی نخوانده و روانشناس نیست ولی به یک سری موارد اشاره دارد. این بحث بر این متمرکز است چند تا نکته هست. می‌گویند نسل اول هوش مصنوعی از مغز انسان و الگوریتم های فکری ما الهام گرفته است. یعنی سعی می کردند ببینند انسان چگونه تصمیم گیری می‌کند، از این شاخه های تصمیم گیری است که عین آن را بیایند در هوش مصنوعی پیاده کنند، خوب یک مقدار دستاورد داشت. این کنترل آسانسور تقریبا از الگوریتم های ذهن انسان بود یا خیلی از چیز های ساده نظیر اسباب بازی های ساده ، ولی طرف های 1980ما به زمستان هوش مصنوعی می رسیم. افراد حس می‌کنند هوش مصنوعی آن جوری که فکر می کنیم رشد نکرده و نتوانسته جای بشر را بگیرد. به همین دلیل خیلی از آن هایی که می‌گفتند تکنولوژی نمی تواند جای بشر را بگیردآن جا خیلی خوشحال شدند. گفتند ببین اسب با انسان فرق دارد. شما هیچ وقت نمی توانید انسان را حذف کنید. انسان بالاخره خالق آن کامپیوتر است پس از آن باهوش تر است. پس نمی تواند چیزی که مخلوق شما است جای شما را بگیرد. این جا بحث فلسفی و شناختی می خواهیم بکنیم. حالا سوال، آیا ممکن هوشی ساخته بشودکه توسط بشر از هوش خود مغز بالاتر باشد؟ اینجا فلاسفه ذهن و افراد دیدگاه های متفاوتی دارند. کتابی را خدمت شما معرفی می کنم، کتاب نسبتا سخت و پیچیده ای است یعنی باید روی آن فکر کنید. دیدم ترجمه غیر رسمی هم از آن هست یعنی چاپ شده نیست به نام from bacteria to Bach and back از باکتری تا باخ منظور سباستین باخ هست و برعکس. The evolution of minds تکامل ذهن ها نوشته دانیل دنت فیلسوف مشهور آمریکایی که 2017 این را نوشته. وی از یک مفهوم خیلی عمیق یاد می‌کند. دنت روی چند حوزه تخصص دارد، مسئله اراده آزاد free will، مسئله خودآگاهی و کامل بودن consciousness ، مسئله هدفمندی و نیت داشتنintentionality و کتاب شاهکارش افکار خطرناک داروین Darwin’s Dangerous Idea . دنت مفهومی رو که در این کتاب مطرح می‌کند این است competence without comprehension لیاقت یا کفایت بدون فهم و شعور. یعنی چه؟ شما می گویید من این قضیه را فهمیدم پس درست حلش می کنم. این یارو مشکل را فهمیده است، آدم فهیمی است، آدم با شعوری است پس این می تواند کار را انجام بدهد. آیا می‌شود انسان نفهمد و درست عمل بکند؟ آیا هوشی وجود دارد با وجود این که comprehension ندارد، درکی از موضوع ندارد ولی درست و با کفایت عمل بکند؟ می دانم یک ذره بحث پیچیده ای است ولی دنت می‌گوید اصلا کل تاریخ این است ، تاریخ زیست، اصلا داروینسیم همین است. یک ماده ای که اصلا فهم و شعور ندارد آنقدر توانسته بر اساس فرایند داروینی تکامل پیدا کند و این سلول ها و این ها ساخته شده اند. به عبارت دیگر، نادر و غیرممکن نیست که از یک فرایندی که درآن فهم وجود ندارد، آگاهی وجود ندارد، بتواند مسائل خیلی پیچیده را حل بکند. مثلا کسی مسئله را درست حل می‌کند و از او می‌پرسند فهمیدی چه بود؟ می‌گوید نه والا همین طوری حلش کردم و بعد بگویند تصمیم گیری ات خیلی کارآمد بود خیلی با کفایت بود خیلی competent بود. می‌گوید خودم هم نمی دانم چگونه تصمیم گرفتم. آیا هم چین چیزی می‌شود؟ دنت می‌گوید می‌شود. در کل فرایند تکامل مغز، تکامل داروینستیک این است. اصلا comprehension وجود نداشته ولیcompetence هست که آن سلول های اولیه آن یا پریموردیالسوب یا در واقع pre biotic protein پروتئین های قبل حیات به یک زنجیره حیات تکامل پیدا کردند. پس ممکن است در هوش مصنوعی هم این اتفاق بیفتد. یعنی ما ساختارهای هوشمندی داشته باشیم که فوق العاده کارآمدند ولی هیچ فهم و خودآگاهی ندارند و از روی ذهن آگاه بشر هم الگو برداری نشدند. این جا است که بحث ساسکیند جدی تر می‌شود. می‌گوید قبلی ها که می گفتند 300سال این اتفاق نیفتاده و باز هم نمی افتد برای این که حواسشان نبوده سیستم های تکنولوژیک ما همه‌اش الگو برداری خیلی ساده‌ای از ذهن انسان بودند ولی یک تحولاتی دارد در این چند سال اخیراتفاق می افتد. ما سیستم های هوشمندی داریم که فوق العاده با کیفیت و کارآمد هستندcompetent هستند ولی در آن عنصر فکر و تفکر خود آگاه وجود ندارد. یعنی یک سیستمی که در نگاه اول لا شعور است، بدون اندیشه است، خیلی کارآمدتر از اندیشه ما می تواند عمل کند. این جاست که می گویند بحث علوم شناختی جدی می‌شود. مثال هایی می زند مثلا دیپ لو ، نرم افزار و کامپیوتری که در مقابل کاسپاروف برنده می‌شود. مثلا نرم افزار Alfa zero 2017تقریبا در هر بازه ای انسان را می برد یا پرولیبوس دانشگاه کارنیگیمیلون با فیس بوک این را ساخته در سال 2019 و هر پوکربازی را می‌برد. امکان ندارد بتوانی بهش رو دست بزنی و ببری یعنی در longترم شما رو خواهد برد. پس این معنی دیگری دارد کسی که علاقه ندارد کازینو برود، کافی است به پلوریبوس وصل باشند امکان ندارد بتوانی ببریش یعنی همه را شکست می دهد یعنی قهرمانان پوکر جهان را شکست داده بود2019. یا duplexدر اینترنت ویدیوهاش هست 2018 ساخته شده. یک منشی هوش مصنوعی است و یک نمایشی را در یوتیوب دارد. طرف زنگ می‌زند می‌خواهد رستوران میز سفارش بدهد و شما با یک خانومی صحبت می‌کنید حتی با شما شوخی می‌کند، نظر می‌پرسد احوال پرسی می‌کند، شما چیزهای نامربوط می گویید او متوجه می‌شود شما را برمی‌گرداند به بحث اصلی که خوب میز برای چند نفر می خواهید، مناسبت چی هست، چقدر خوب خوش می گذرد به شما ، این میز رو نداریم، چهارشنبه اوکی کنم دیر نیست؟ بعد می‌گوید این هوش مصنوعی است و اصلا آدمی آنجا نیست یعنی اینقدر این پیشرفت کرده شما ممکن است به طرف زنگ بزنید، خوش و بش هم کردید و حتی مشکل خود را گفتید و حواست نباشد که آن یک نرم افزار است. حالا چرا دارد این را می‌گوید؟ می‌گوید ما داریم وارد عصری می شویم چون قبلا این را می گفتند که هوش مصنوعی از پس مسائل واضح و explicit بر می‌آید. ما توان ذهن انسان، هوش انسان را به دو دسته آشکار و نهان تقسیم می کنیم. آشکار یعنی شما به این دلیل و به این دلیل نتیجه ای به دست می‌آورید. مثلا وقتی شما ضرب می‌کنید این یک فرایند است که شما می فهمید و ضرب انجام می دهید و می‌فهمید و جبر انجام می‌دهید برای همین است معلم ها می‌گویند درس را فهمیدی؟ اگر فهمیدی همه را درست انجام بده. چون شما به صورت خودآگاه می فهمید و بعد آن را حل می‌کنید. به این ها می گویند explicit knowledge آگاهی آشکار و یک اصل قشنگ هست به نام اصل موراوکس که این در نرم افزار است. میگن که کامپیوتر ها نرم افزارها و هوش مصنوعی خیلی سریع توانست هوش اکسپلسیت انسان را جا بگذارد. به همین دلیل شما هر ضربی را بخواهید به آسانی انجام می دهد. معادلات خیلی پیچیده، جبر و مثلثات و …خیلی راحت انجام می‌دهد چون این هوش اکسپلیسیت است. منتهی همیشه این را می گفتند نرم افزار اگر چه هوش آشکار دارد را دارد انجام میدهد ولی نهانش را، اون شم و حس درونی را نمی تواند انجام دهد. برای همین یک بشر باید بالای سرش باشد و ماشین نمی تواند جای انسان را بگیرد. ولی ساسکیند به همراه امثال دانیل دنت معتقد است نه خیر می تواند. حتی از افرادی نام می برد نظیر ری کورت وایلر. مفهوم سینگلوریتی را مطرح می‌کند و می‌گوید این ها می توانند زمانی چیزهایی مثل احساس داشته باشند، چیزهایی مثل شم داشته باشند، بلوف بزنند، می توانند دست شما را بخوانند ولی نکته عجیب این است که این را از طریق فهم آشکار انجام نمی‌دهند. کفایت بدون comprehensionاست. همون مفهوم داروینتیستی. شما نگاه کن طی این میلیون ها سال آن باکتری نمی دانسته به سمت چه متابولیسمی می رود یا یک مثالی دنت در کتابش دارد. این مثالی می گویم که ذهن شما روشن بشود. اگر به لانه خیلی از پرنده ها نزدیک بشوید می آید بیرون لانه و می افتد و وانمود می‌کند بالش شکسته است. این بهش می گویند injury feinting تظاهر به جراحت ، چرا این کار را می‌کند برای اینکه آن صیاد آن روباه ،گربه وحشی بگوید آن که طعمه بهتری است این که اینجوری افتاده. بهتر است من بروم سراغ این و تا بهش نزدیک می‌شود غافل از اینکه که این سالم است بال می زند و فرار می‌کند. فایده این کار چیست فایده این کار این است از لانه دورش می‌کند. منتهی شما می دانید هر چقدر که افراد رمانتیک می شوند می‌گویند مادر فداکار خیلی قشنگ است، ولی هیچ فهمی در این فرایند نیست این یک فرایند است کاملا اتوماتیک که براساس بقای اصلح تکامل داروینیستی در آن حیوان پیدا شده یا مثال دیگری در باب گوش به زنگی حیوانات. غزال تامسون این شکلیه که وقتی یوزپلنگ به آن نزدیک می‌شود شروع می‌کند عمودی پریدن. همه گفتند ببین تو باید انرژی ات را ذخیره کنی از دست یوزپلنگ فرار کنی به جای عمودی پریدن در علف ها. چرا غزال این کار را می‌کند؟ این پیام درونی تکامل است. وقتی خوب می پری بالا داری به یوزپلنگ پیام می دهی من عضلات ام قوی است من می توانم فرار کنم. بیخود دنبال من نیفت. چون دنبال هم افتادن در تکامل کار چیز بیهوده ای نیست. کلی کالری می سوزانی و عضلاتت خسته می شود و نمی توانی بدویی و اگر به آن طعمه نرسی این یک خطای مرگ بار است برایت و بدن ضعیف و ضعیف تر می‌شود، عضلاتت تحلیل می رود و تا اینکه دیگر نمی توانی کسی را بگیری. پس غزال تامسون یک علامت می دهد بهش که ببین من بدنم قوی است. من که می توانم عمودی دو متر بپرم از دست تو هم می توانم فرار کنم. برو سراغ آنی که پنجاه سانت می پرد و یوزپلنگ هم می‌رود سراغ آن یکی. هر دو سود می برند هم غزال هم یوزپلنگ. کسی ضرر می‌کند که بد می پرد. پس یک عمل ظاهرا بیخود تبدیل به یک عمل استراتژیک می‌شود. این ها کفایتمندی بدون فهم است. درواقع براساس انتخاب و تنازع بقا، انتخاب اصلح با یک فرایند کاملا کور شکل گرفته است. و جالب است این پولوریبوس و آلفا زیرو هم قسمت زیادیش طراحی نشدند. به پولوریبوس گفتند بشین با خودت پوکر بازی کن. این آنقدر با خودش بازی کرده که الگوریتمی از آن بیرون آمده است و هیچ کس این را برنامه ریزی از این بابت نکرده است و مثال های دیگری می زند و می‌گوید اوضاع به زودی متحول خواهد شد. هوش مصنوعی داره به تراکم رشد ثروت در بعضی کانون ها منجر می‌شود. مسئله برنده همه را می برد. یعنی گفته این دو تا عدد را نگاه کنید؛ یک عدد جالب است یعنی نشون میده که چگونه یک سیستمی می تواند فوق قوی باشد و مانع رشد بقیه بشود. اینستاگرام سال 2012فروخته می‌شود به فیس بوک به قیمت یک میلیارد دلار ولی آن زمان فقط 13تا کارمند داشته. شما ببینید چقدر تراکم ثروت دست افراد کمی است. مثال دوم واتساپ 2014فروخته می‌شود به قیمت 19 میلیارد دلار. آن زمان 55 تا کارمند داشته. یعنی یک شرکتی که 55 کارمند دارد 19 میلیارد دلار ثروت درآن نهفته شده است. پس نشان می دهد ما با تراکم شدید ثروت مواجه می شویم که به واسطه رشد همین تکنولوژی جدید و این تکنولوژی می تواند قایق تعادل بشریت را کج بکند و عده زیادی شغل خود را از دست بدهند. مثلا سیستمی دارد تشکیل می‌شود به نام موکس. به عبارتی massive open online course کورس های فراگیر شدید آنلاین که بعضی از این ها حدود 200هزار نفر دارند کورس ها را دنبال می‌کنند و مثالی که می زند سباستین ترون راجع به علم کامپیوتر، کورسی را گذاشته بود با دویست هزار دانشجوی استنفورد ولی در کنارش 160هزار نفر آزاد شرکت کرده بودند و جالبه نفر اول دانشگاه استنفورد 413 شده بود یعنی 412نفر که مستمر آزاد شرکت کرده بودند از تاپ استنفورد توانسته بودند نمره بهتری پیدا کنند. یعنی شما ببینید ناگهان چگونه بازی دارد عوض می‌شود. مثال دیگری که می زند پزشکان ممکن است بگویند شغل ما امن تراست. ولی مثالی زده بود به نام استنفورد فرکال ماشین، یک ماشین طراحی شده طبق نظر دانیل دنتی‌ست؛ کفایتمندی بدون فهم، هیچ فهمی از تومور ندارد، هیچ فهمی از بیماری ندارد ولی می توانند لکه های پوستی را خیلی دقیق تر از یک متخصص پوست طبقه بندی کند و بدخیم‌ها را جدا کند. 12954 لکه پوستی را به او نشان دادند و فقط گفتند که کدوم بدخیمه و کدوم خوش خیمه. خودش رفته الگوریتم هوشمند آن را درآورده و هر متخصص پوستی را می تواند شکست بدهد. یک مثال خیلی شایع در کتاب های روان درمانی هم به آن اشاره شده جوزف وایسن باون و الایزا1966 یک نرم افزاری را می نویسد، که این یعنی این هوش مصنوعی نسل قدیم بوده و اصلا این ماشین لرنینگ خود به خودی در آن نبوده. جوزف وایسن باون یک نرم افزار روان درمانی می نویسد که خیلی براساس مدل های کارل راجرزی بوده که مصاحبه انگیزشی بوده سوال را به خودش برمی‌گردانده، اجازه می داده که برایش جمع بندی کند و این مسائل. 1966خیلی قدیمی است. این نرم افزاربه عنوان طنز درست کرده بودند و اتفاقی که می‌افتد این است که چند تا از منشی های او می‌گویند اشکالی ندارد من با او تنها صحبت کنم و مشکلاتم را به او بگم؟ گفتند این به آنها خیلی کمک کرد. یعنی این نرم افزار درسال 1966توانست چند نفر را کمک کند. ممکن بگه اثر برون فکنی بوده ولی فرقی نمی‌کند به همین دلیل دوستانی که درکار روان درمانی و این ها هستند خیلی خیالشان راحت نباشد. مثل همان دستگاه دوپلکس که منشی کامپیوتری داشت، ممکن است که شما روان درمانگر کامپیوتری نیز داشته باشید. این جا به کارهای دارن آجن موقلو اشاره می‌کند. دارن آجن موقلو در ایران شناخته شده است و کتاب چرا ملت ها شکست می خورند2012 را نوشته. او می‌گوید اگر نرم افزار رشد کرد هوش مصنوعی رشد کرد باعث میشه قیمت در واقع کار انسانی کم بشه و بعد افراد دوباره برگردند به کار انسانی. ولی خوب اینجا دو تا حرف می زند ساسکیند که اولا اسب ها اینطوری نشدند. اسب هر چقدر ارزان شد مردم دیگر به آن برنگشتند. جوابی که افراد دادند این بود که انسان می تواند هوشمندی های دیگر داشته باشد. فقط زور بازویش نیست ولی ادعای ساسکیند که آدم باید راجع به بهش فکر بکند قابل تامل است که سیستم هوش مصنوعی در حال رشد است. تکنولوژی کارواش مثال دیگری است که ساسکیند به آن اشاره می‌کند. در کارواش ماشین داخل می رفت و شسته میشد و خشک میشد و بعد بیرون می‌آمد ولی این تکنولوژی خیلی طول نکشید و دوام نیاورد. تکنولوژیش هم خیلی ساده است و حتی در انگلستان سال 2000 ، نه هزارتا کارواش اتوماتیک داشتند در صورتی که الان 4000 تا دارند. نیروی کار انسانی اینقدر ارزان شده که افراد فکر کردند از این از مهاجران بیکار کمک می گیرند تا اینکه بخواهیم ماشین آلات را بذاریم. پیام بخش دوم کتاب ساسکیند این است که فکر نکنید هوش مصنوعی همان روال قبلی را دارد. جهش های عجیبی در این دهه رخ داده که می تواند بخش زیادی از خدمات بشری را انجام بدهد. براساس شیوه ای که از نظر تئوریک دنیل دنت فیلسوف در کتاب خودش خوب تعبیر کرده که نیازی شعور داشته باشد یا فهیم باشد این موجود کور نسبت به موجود فهیم میتواند خیلی کارآمدتر عمل کند. این سوال در علوم شناختی مطرح میشود که ما چرا خودآگاهیم ، چرا بعضی مطالب را می فهمیم؟ آیا ممکن است سیستم هایی که اصلا خودآگاه نیستند بتوانند کارآمد نباشند دنت میگوید شک نکنید اصلا بیشترش همین است و خیلی از این کامپیوترها می توانند این را نشان بدهند. یک مقاله جالبی است که فیلسوفی سوئدی که در دانشگاه آکسفورده به نام نیک باست روم آن را نوشته؛ فرضیه جهان آسیب پذیر. این روندی است که خیلی سریع در محافل روشنفکری شکل میگیرد. اگر آدمی هستید که نگران آینده هستید همش اضطراب دارید، پانیک می‌کنید، این مقاله رو نخونید ولی پیام ساده‌اش اینه که یک بار جستی ملخک دو بار جستی ملخک اما بالاخره گیر می افتی. و اینکه بشر شانس آورده تا حالا و این شانس آوردن ها بالاخره یک روزی تمام می‌شود. یعنی یک بار یک تکنولوژی پیدا می‌شود و آن تکنولوژی می تواند کار شما را بسازد. مثلا از پرینت سه بعدی ویروس که ارزان باشه یا غنی سازی ارزان قیمت مواد رادیو اکتیو و این ها. اگر تکنولوژی به این قسمت برسد می تواند اتفاق یک طرفه‌ای بیفته و تمدن بشر رو به انتها ببرد. پس پیام ساده‌اش اینه که اگر 300سال خوب رفتیم جلو، معنیش این نیست که بقیه‌اش هم خوب می‌گذره. این یک خطای جدی هست. Super forecasting: the art and science of prediction 2015است: هنر پیش بینی نوشته فلیپ تتلاک و دن گاردنر. وقتی شما از این بحثای آینده نگری میشنوی، یک کاری که به درد فردی شما می خورد بکنید. الان شما مثلا این مطالب را شنیدید. ممکن عده ای بگویند نه نمی‌شود و می گویند دارند شلوغش می‌کنند ولی از این فرصت ها استفاده کنید تا مغز خود را ورزیده کنید یک فرصت طلایی ورزشه. فلیپ تتلاک راه حل این را در این کتاب هنر پیش بینی ارائه داده. کتابی که توصیه می‌شود برای ورزیده شدن ذهنت تان بخوانید همین کتابه و اگه فرصتشو ندارید مقاله معتبری در ژورنال معتبر science چاپ کرده به سال . من چگونه مغز خودم را در پیش بینی وقایع آینده ورزیده بکنم. این یک ورزش خیلی ارزشمند است. فیلپ تتلاک با احترام به کارشناسان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و روانی می آیند تلوزیون یا جاهای دیگر و می گویند بشر به این سو خواهد رفت، روند طلاق این گونه خواهد شد، روند خانواده این گونه خواهد شد، روند جمعیت اینگونه خواهدشد، جنگ خواهد شد، نخواهد شد، اقتصاد چه خواهد شد، دلار و… تتلاک در یک برنامه پژوهشی خیلی قوی که نزدیک سی سال این پیش بینی ها را دنبال کرد به این نتیجه رسید: بیشتر این افراد حرف شان با شیر یا خط فرق نداشت. اتفاق های مهم را کسی پیش بینی نکرده و خیلی از این حرف هایی که این ها زدند عکس آن بوده. پس چرا ما خیلی هار را به آن ها احترام می گذاریم؟ می‌گوید این جریان ذهن ماست. یعنی پیش بینی های غلط این ها را فراموش می کنیم و خودشان هم فراموشش می‌کنند و پیش بینی هایی درست که به تحقق می پیونده را در بوق و کرنا می‌کنند در صورتی که این نشان داده بود با شیر و خط فرقی ندارد. شما اگه10تا پیش بینی کردین 2 تاش درست درامده 8 تا درست درنیامده. از رندوم هم شاید بدتر پیش بینی کردیم. تتلاک به انسان می‌گوید یک ذره به شنیدن این پیش بینی ها با دید شک نگاه کن و خود شما هم مالی نیستید این چیزهایی که پیش بینی می کنیم بیشتر دل خوش کننده خودمان است. اکثر افراد خطا می زنند. چه کنیم خطایمان کم بشود. این جا می خواهیم یک ذره صحبت کنیم. این همان مثال خارپشت و روباه که بارها زده که در واقع شاعر و نویسنده یونان باستان هست. آرخی لوخوس که می گوید خارپشت یک راز بزرگ می داند اما روباه رازهای کوچک متعدد. پیام ساده آن این است: گول راز بزرگ را نخورید. راز بزرگ یعنی یک قانون کلی در رفتار انسان. یک گراند تئوری. ما یک گراند تئوری نداریم. انسان همیشه در جستجوی شادکامی بوده است؟ نه، انسان همیشه مثلا سعی در پیشرفت دارد، اصلا از این همیشه ها در روان نداریم، هم چنین در این پیش بینی ها مثلا این که تکنولوژی هیچ وقت به ماضربه نخواهد زد. هر موقع ممکن است یک ناشناخته، به قول نیک بوستروم یک واقعه مرگبار غیرقابل پیش بینی بروز بکند. پس این یک ذهنیت. دو: هر وقت پیش بینی می‌کنید پیش بینی هایتان را بنویسید و ببینید چندتا آن درست از آب در می‌آید . مثلا فکر می‌کنید کرونا کی ریشه کن می‌شود؟ فکر می‌کنید عید دلار چند است؟ فکر می‌کنید فلان جنگ اتفاق می‌افتد یا نمی افتد؟ کی ریس جمهور می‌شود و بعد جواب شما باید قاطع باشد. جواب دیمی نباشد مثلا بهتر می‌شود یا بدتر می‌شود نباشد، باید دقیق دقیق بگویید. بعد در روز موعود ببینید چند درصد را درست زدید و وقتی دید غلط زدید تامل کنید و اندیشه کنید چرا غلط زدم؟ این را باور بفرمایید مغز به قدری شعبده‌اش قشنگه که ما فکر می کنیم پیش بینی‌مان درست پیش می رود و ولی وقتی می گویند در جواب دوگانه بگو این یا آن، بگو سال بعد این می‌شود یا نه، آیا دلار اینقدر می رسد یا نه ؟ کرونا ریشه کن می‌شود یا نه؟ شما دانشگاه قبول می شوی یا نه، این ماشین را می خرید یا نه؟ و بعد آن پیش بینی را هر دفعه بیایید ببینید. یک چیز عجیب خواهید دید، بیشتر پیش بینی ها غلط است و یک چیز عجیب تر خواهید دید اگر از روی نوشته ها نگاه نکنید این حس را دارین همه چیز را دارین درست پیش بینی می‌کنید. یعنی یک توهم کارامدی در ذهن خودت خواهید داشت. باز کار دیگری که هست مکانیزم خارپشتی را دنبال نکن و در عین حال باور داشته باش چیزی به نام خنگ نداریم چیزی به نام من اصلا نمی توانم پیش بینی کنم نداریم. مثل ورزش است خوب که تمرین کنید کم کم دست شما می آید. متوجه نمی شوید داستان ها این جوری نیست. حالا در موارد خصوصی هم می توانید. فلان کس با فلانی ازدواج می‌کند آیا این ها کارشان به جدایی می کشد یا نه؟ منتها باید دقیق باشد. مثلا سوال شما اینگونه است من به این نتیجه می رسم که آیا ایشان در فروردین 1402 متاهل است یا مجرد؟ بعد می نویسید متاهل ، بعد می رود سوال بعد. دیده بود انسان هایی که این کارها را می‌کنند کم کم هنر پیش بینی شان قوی می‌شود. مثلا در مورد همین قضیه یک پیش بینی گذاشته اند بعضی هاش آنلاینه ، شما می توانید بروید شانس خودتان را هم امتحان کنید. مثلا تا سال 2022، 2023 شما تاکسی هایی خواهید داشت که راننده ندارند بله یا خیر. این یکی از سوال های مهم است چون در واقع یکی از چیزهایی که ساسکیند به آن اشاره کرده این است که اگر این اتفاق بیفتد یک ذره ترسناک است. یعنی شما وارد جامعه ای بشوید که یک دفعه رشته حمل و نقل هم ناپدید بشود. شما از انبوهی از مشاغل خواهید افتاد. خوب این پس شد دو تا بحث. یک بحث اقتصادی در کتاب بود و دیگری فلسفه ذهن بود. مفهوم دنیل دنتی را ادامه دهید و بخوانید. کتاب ثقیل است حدود 400 صفحه و مقداری پر گویی کرده است. قسمت سوم : حالا اگر قرار است هوش مصنوعی رشد بکند و خیلی از خدمات را ببلعد ما چه بکنیم؟ یعنی از یک جهت شما با یک بیکاری گسترده مواجه خواهید شد، از طرف دیگر یک خطری است به نامHolloing outیا باید درتاپ تاپ جامعه باشیدکه خوش به حالت بشود در غیر اینصورت این قایق ها همه شان بالا نمی آیند یک تعدادی جا می مانند. این یکی از چالش های مهم روشنفکری است. هر روشنفکری را ببینید راجع به به این نظر داده که الان که همینطور ما می رویم به زودی به شاخص قرن 19 ام می رسیم. فاصله دهک اول تا دهک پایین. و من توی سخنرانی های قبلیم خدمتتون گفته بودم مصرف مواد مخدر، افسردگی، طول عمر، پرخاشگری، ناامیدی همه با این شاخص مرتبط است. یعنی به طرز عجیبی ارتباط دارد. هر چقدر این طبقات از هم کشیده می شوند این ها بدتر می‌شود. حتی دیدیم طول عمر هم خراب می‌شود تا20سال اختلاف سن می افتد. کتاب معرفی کردم. حتی گفتیم آن ها که بالا هستند کلی از شاخص‌های‌شان بهتر می‌شود. حتی چاقی افزایش پیدا می‌کند یعنی پایینیه لاغر و نحیف نمی‌شود، مثل قحطی زده ها نمی‌شود برعکس خیلی چاق می‌شود و این هم از نظر روانی دیدن اختلاف طبقاتی و این حسی که شما دارید یک عده دارد خیلی می رود بالا و من دارم می روم خیلی پایین یک ابر شاخص بهداشت روانه و خیلی ها آمدند گفتند ببین با این مقدار افزایش، سلامت روان بشر آسیب جدی خواهد دید و داره هم هی بیشتر می‌شود. چرا بیشتر می‌شود؟ این خودش خیلی بحث است. این بحث از ظهور چین به عنوان یک تولید کننده انبوه کالا گرفته تا حرف هایی مثل اینکه تکنولوژی دارد رشد می‌کند، لابی های هوشمند هستند اصلا ماهیت هوش مصنوعی این است، همونطور که دید حدود 13نفر اینستاگرام را اداره می‌کردند و این 13 نفر توانسته بودند حدود 1 میلیارد دلار درآمد داشته باشند. درصورتی که شما با چه تکنیکی می‌توانستید در قرن 15 اینقدر ثروت انباشته کنید. پس رشد هوش می تواند این قضیه را داشته باشد. این نکته اولش هست. پس ما در مقابل این فراوانی چه کنیم؟ می‌گوید ببینید یک اتفاق افتاده conspicuous consumption این مفهومی است که تورس لاین و بلن صد سال پیش مطرح کرده. گفت با شکل گیری و اضافه شدن این فاصله مصرف دیگر برای رفع نیاز نیست مصرف برای نشان دادن جلو بودنت از بقیه است. مصرف آشکار. یعنی من این پالتو را می پوشم نه چون سردمه بلکه دیگران بفهمند مال من از شما خیلی گران تراست و این که زیاد شد، مصرف آشکار زیاد می‌شود و به دنبالش آسیب روانی شکل می گیرد و مردم به آن قضیه حسادت می‌کنند که نگاه کن پالتو او چقدر است مال من چقدر است، ساعت او چقدر است مال من چقدر است. ببینید ساعت برای درک زمان است ولی ساعت 300هزارتومانی هم ساعت را به شما می‌گوید ساعت سیصد میلیونی هم ساعت را به شما می‌گوید. ساسکیند یک مفهوم قشنگ تری را مطرح میکند leisure conspicuous یعنی سرگرمی آشکار. یعنی سرگرمی را ندارم که به من خوش بگذرد بلکه به این دلیله که به بقیه بگم ببین من چقدر دارم که سرگرمی من اینقدر گرانه. مثلا هتل هایی شکل می گیرد شبی 30هزار دلار یا 40هزاردلاره خوب هرچقدر هم سرویس خوب باشد 40هزار دلار نمی‌شود. هدف آن خوش گذرانی آشکار است. خوش گذرانی آشکار آن فرایند فرانس دوالی را در ما زنده می‌کند که حتی در شامپانزه و میمون ها هم هست که وقتی یکی خیلی دارد بقیه به او خشم پیدا می‌کنند بقیه احساس سرخوردگی پیدا می‌کنند. پس ما با این قضیه باید چه بکنیم. نکته دوم: کارها از دست می روند و بلا اثر می شوند. این جا به یک پژوهش قشنگ تاریخی اشاره دارد: بیکاران دهکده مارینتال. یک کاری است از یکی از جامعه شناسان یهودی قرن 20ماری یهودا1930در یکی از دهکده های اتریش متعاقب بحران اقتصادی، سه چهارم 478 خانوار، بیکار می شوند. منتها نکته جالب این است دولت اتریش به این ها از کارافتادگی می دهد. پول بیکاری می دهد. یعنی خیلی فقیر نمی شوند ولی ماری یهودا به دهکده می رود ببیند اخلاقیات آن ها چه فرقی می‌کند. این به پژوهش مارینتال معروف است1930. این پژوهش به عنوان یکی از ابر پژوهش های شغل و سلامت روان محسوب میشود زیرا شما فراموش نکنید اینها گرسنه نشدند، دولت به آن ها پول می داد، از کار افتادگی می داد، یارانه می داد. سوال این است که اگر پول بدهی دست مردم در حالی که شغل نداشته باشند چه می‌شود؟ چیزی که ماری یهودا کشف کرد این بود: افسردگی، مصرف الکل، پرخاشگری و نزاع زناشویی و هم چنین خبر چینی و بدگویی و شایع سازی برای دیگران به شدت افزایش پیدا می‌کند. حتی افراد می روند گزارش های ساختگی به پلیس می دهند راجع به فساد دیگران. بیخودی و این به شدت افزایش پیدا می‌کند. و این دست مایه ی یک عده شد که اگر شغل نداشته باشی، حتی پول هم بدهند از نظر روانی آسیب می بینید. ساسکیند فصل آخر را به این اختصاص می دهد purposeهدفمندی زندگی و شغلی. از یک جهت می‌گوید درست می گویند؛ آن شغل هست که جوهر انسان را می سازد ولی یک خبرهای خوبی هم آنجا می دهد. مثلا اشاره دارد به کتاب جذاب و خواندنی برت ران راسل prese of idlenessدر ستایش بطالت به فارسی هم ترجمه شده است. می‌گوید نه خیر شغل نیست که شما را می سازد، اتفاقا بیکار بودن و وقت اضافه داشتن می تواند به رشد شما کمک کند، به شرط این که یک پدیده، سرگرمی، یک هنر و یک پدیده سرگرم کننده را دنبال کنید و حتی از هانا آرنت جمله قشنگی را می آورد: ببین این نیست که ذاتا داشتن و یا نداشتن شغل کار را خراب می‌کند، داستان اینه که مردم یاد نگرفتند وقتی وقتشان اضافه شد و نرفتند سرکار با وقت اضافه شان چه کنند. آن باعث کلافگی شان می‌شود. آن آنها را زمین می زند نه اینکه صرفا شغل به شما معنی بدهد در زندگی. جمع‌بندی ساسکیند مبهم است. از یک جهت میگه که افراد وقتی شغل خود را از دست می دهند، بلای مارینتال می آید سرشان. از طرف دیگر به نوشته های ارسطو، فلاسفه یونان باستان و مفهوم اسکولیا اشاره می‌کند و میگه یونانیان نمی گفتند بیکاری، می گفتند سرگرمی و بی سرگرمی. بی سرگرمی می‌شده کار و اصالت با سرگرمی یا اسکولیا بوده. یعنی بشر ذاتا خوش گذران و سرگرم است مگر این که توانش نرسد مجبور بشود و برود سرکار. که نداشتن سرگرمی را می‌گوید آ اسکولیا یا کار. یعنی در واقع جامعه را به صاحب شغل و بیکار تقسیم نمی‌کنند بلکه جامعه را به صاحب سرگرمی و بدون سرگرمی تقسیم می‌کنند. چند نکته: خطر خوش گذرانی آشکار و مصرف آشکار به نیت نشان دادن موقعیت اجتماعی را باید یک جوری کنترل کرد، چون این ها خیلی به افراد فشار می آورد. دو: افراد یاد بگیرند از ساعات بیکاری خودشان استفاده هدفمند بکنند. چون به اعتقاد او در جهانی که در آن داریم پیش می رویم، ساعات فراغت بیشتر خواهد شد. اریک فروم در نوشته هایش به این اشاره می‌کند و میگوید اوج سعادت بشر رفاه نیست، بلکه این که کار نداشته باشد. آزاد باشد و هر کاری که دلت می خواهد انجام بدهد. منتها اکثریت جامعه مهارت این را که وقتی کاری نداری، زندگی پوچ می‌شود را کسب نکردند. یعنی مهارتی ندارند که از زمان آزاد خودشان فعالیتی مفید بتراشند. پس برای کودکان خودتان یاد بگیرید ساعت فراغت خود را هدفمند کنید و این در دراز مدت احساس شادکامی را درشما ایجاد خواهد کرد. بررسی هایی شده در کتاب origins of happiness سر منشا خوشبختی اومدن دیدن که هر چه ساعات کار می رود بالا، احساس رضایت از کار کم می‌شود. بهترین کار 3 تا 4 ساعت در هفته است. سه تا چهار ساعت اوج احساس کار شیرین را به آدم می دهد و بقیه ساعت فراغت باشد ولی اکثر افراد این مهارت یا توانمندی را ندارند. پس وقتی ساعت کار کم می‌شود افراد باید بتوانند ذهن خو د را برای فعالیت های هدفمند آماده کنند. هنر و سرگرمی هدفمند و سرگرمی که درآن تلاش باشد. نه فقط جلوی تلوزیون بشینید. تعریف سرگرمی این است که در جهت دریافت پول نیست یعنی حتی ممکن است شبیه کار باشد ولی به خاطر پول نباشد. معتقده که یک حکومت خوب درآینده دو تا وظیفه داره: توزیع پول پایه بین مردم. Universal basic incomeیعنی پول را بیاورند دم در تحویل شما بدهند. این هدف یک حکومت خوب است. این حکومت می تواند از افزایش تکنولوژی بهره ببرد و ثروت اضافه که تولید می‌شود را بخشیش را به صورت مالیات بگیرد و بین افراد پخش کند. بین کسانی که مهارت کافی ندارند و شغل هایشان را ازدست دادند. دو: حکومت به صورت هدفمندleisure activityفعالیت زمان سرگرمی، فراغت را ارتقا ببخشد. حاکمیت وظیفه‌اش ایجاد شغل نیست، ایجاد تفریح است و تفریحاتی که به افراد هدف بدهد. مثلا شما چیزی بیخود نگاه کنید بخندید آن نیست، هدف داشته باشد، هنر باشد یا ورزش یا فعالیت های خاص مثل کوهنوردی و اینها باشد. یعنی این می‌شود شغل حکومت ها درآینده نزدیک. ساسکیند چیزهای روانی قشنگی دارد. مثلا با استناد به حرف برتران راسل می‌گوید نگویید کار جوهر انسان است یا خود شکوفایی درکار است. بخشی از خودشکوفایی می تواند در فعالیت های غیر کار و سرگرم کننده باشد و پرولتاریا را به پره کاریات تبدیل کرده که یعنی شکننده، کسی که وضعیت ناپایدار دارد و هر آن ممکن است زمین بخورد. و در آخر چند نکته :یک من چگونه بتوانم هدفمندی را درصورتی که از شغلم راضی نیستم دنبال کنم. پیامی که دارد این است که اگر از کارت کاملا ناراضی هستی، فعالیت تفریحی شما به شرطی که هدفمند باشد میتواند این را جبران بکند، شما 6 ساعت کار انجام می دهی ولی بعد ازظهر 4 ساعت فعالیت خاص دارم. این می تواند سلامت روان شما را جبران کند و خوشبختی لزوما از محل کار نمی گذرد. این محل کار دارد بسته تر می‌شود. پس شما باید سعی کنید خوشبختی‌تان را در جایی بیرون محل کار جستجو کنید. فعالیتتان باید هدفمند باشد و فعالیتی نباشد که فقط شامل بخور و بخواب باشد، اون متیو افکتی که خدمتتون مطرح کردم که یعنی وقتی جلو هستی جلوتر بیفتی، بین فقیر و غنی شکاف ایجاد می‌شود و غنی قوی تر می‌شود. کیث استانوویچ نشان داده یکی از قوی‌ترین متیو افکت ها در انسان ها زبان است. پس در وقت فراغت زبان تمرین کنید . انجمن های پولی گلوت در جهان هست. افراد در این انجمن سی زبان بلد هستند. این نشون میده که مغز چقدر میتونه ورزیده بشه که افراد زبان دوم را در 4 هفته یاد می گیرند یعنی اتصالات مغزی زیاد شده و ورزیده شده این کارها را به راحتی انجام می دهد.
Document