چگونه بعضی از افراد انگیزه مطالعه ورزش و کار دارند. چه چیزی باعث می شود برخی از افراد عادت های مخرب خود را کنار بگذارند و تغییر کنند؟ یعنی به نوعی به مقوله تغییر change هم می پردازیم.روان انسان چگونه از یک عادت مخرب دست می کشد و به عادت خوب روی می آورد. ؟سر درگیر شدن در عادت های جدید(Ingage)را هم تا حدی به بحث بکشانیم. که باید شعار همیشگی را نیز به خاطر داشته باشیم پیچیده سازی و اینکه قرار نیست راهکارهای خوشبختی با انگیزه بودن را به یک باره بیان کنیم. لیست این جلسه شامل هفت گزینه می باشد. چطور بعضی از افراد مثلا درس نمی خوانند ولی وارد میشود به خود فشار می آورد و اراده خرج می کند تصمیم میگیرد و انتخاب می کند که در س خواندن را شروع کند؟ برخی از افراد میگویند ما ورزش نمی کنیم اضافه وزن داریم مدام پرخوری می کنند. چه اتفاقی میافتد که این قبیل آدمها می گویند دیگر پرخوری نمی کنم و به سمت رژیم فعالیت های ورزشی و عدم مصرف غذاهای پرکالری و چرب روی می آورد؟ دسته دیگری از افراد در زندگی خود نامنظم هستند امور را پشت گوش می اندازند و از بی نظمی خود رنج می برند و ما می خواهیم بررسی کنیم که چگونه میشود این افراد به نظم روی بیاورند.؟به این سوالات که نگاه کنید میبینید چند اصلاح مرتب تکرار شده است.اراده، اختیار،انتخاب.یک کتاب معرفی میشود که برای شروع این بحث ،جالب می باشد. به نام چهار دیدگاه در مورد اراده آزاد که توسط John Martin Fischer, Robert Kane, Derk Pereboom, Manuel Vargas نوشته شده است. آنطور که فکر میکنیم ما نمی توانیم اراده کنیم. اینکه ما فکر کنیم یک تکانی به خود دهیم، اراده کنیم به خودم نهیب بزنیم و بلند شویم و کاری را انجام دهیم که خیلی از افراد در این موارد شک دارند همانطور که میدانیم این موضوعات مبنای بحثی می شوند ،که منجر به دامن زدن به اضطراب وجودی میشود. اگر ما عروسک هستیم اگر کنترل ما جای دیگری است حتی برخی از آنها کتابهایی می نویسند که عنوان کتاب ترسناک است مثلاً ماریونت .ماریونت همان عروسک است همان عروسک خیمه شب بازی است که بسیاری از زیست شناسان می گویند، فکر میکنید که میتوانید اراده به خرج دهید و تصمیم بگیرید زندگی خود را تغییر دهید اشتباه کردی تو یک عروسک هستی اگر همچین چیزی درست باشد پس بحثهای ما چه فایده ای دارد؟ آیا امکانش هست که بحث های فلسفی را با این کاربرد تلفیق داد؟ چگونه می توان زندگی را تغییر داد اگر قرار من مقهور و مجبور شرایط Environmental determinism(جبرگرایی محیط )و گذشته خودم باشم پس من چگونه میتوانم یک تکان به خود دهم. این بدبینی و اضطراب اتفاقاً راه حلی در آنها نهفته دارد. فیلسوفان ،عصب شناسان ،روانشناسان و روانپزشکان مطالبه کردند و به راهگشایی آن پی برده اند و اتفاقا تکنیک های کار به نوعی در این جدل های فلسفه ،نهفته است. در اینجا یک گریزی به کتاب ۴ دیدگاه میزنیم. یکی از آن دیدگاه ها اختیار گرایی است اختیار گرایان معتقد هستند که شما می توانید ما چیزی به نام determinism نداریم و جهان جبر گونه نیست. انسان انتخاب دارد و سر دوراهی ها می تواند انتخاب کند در مقابل دیدگاه سوم که آن را هم جداگانه تشریح خواهیم کرد درد پربون که نویسنده آن مقاله است گِرِد کاروسو که یکی از ویراستاران کتاب …است از determinism های سخت هستند. ناسازگار گرایان سخت هستند می گویند چیزی به نام اراده آزاد نداریم .مسئولیت اجتماعی و اخلاقی ، معنایی ندارد و جهان بیرون determinis است. این دیدگاه سوم است. و اینها دارند به نوعیNeuroscience را با خود همراه می کنند. اما آن دیدگاه اول لیبرتانیانیسم. شماره یک اختیار گرایان با وجود اینکه معتقدند که انسان اراده دارد خودشان به آن اختیار گرایانه خیلی افراطی می تازند. اختیار گرایان افراطی یعنی از هر قید و بندی آزاد است و هر کاری دلش بخواهد می تواند انجام دهد و حق انتخاب هر گزینه ای را دارد. جالب است بدانید در میان اختیار گرایان مطرح آنهایی که لیبرتالیانیسم هستند؛ البته باید جبر گرایان را کنار گذاشت مثل گرد کاروسو.در این لیبرتالیانیسم ها که نویسندهاش رابرت کیند بوده اشاره می کند که اتفاقاً اگر ما مجبور باشیم به لیبرتالیانیزم فکر کنیم یک اختیار گرایی محدود و حساب شده است همانطور که گفتیم رمز معما در این است که شروع بحث می پردازیم و بعد تکنیک های مطرح شده در آن را می گوییم. میگویند اختیار گرایان مدرن میگویند ما دو گزینه داریم که میتوان اختیار گرایان مودم را توضیح دهد به یکی از آنها Ap گفته می شود. یعنی اینگونه نیست که شما هر چیزی که دوست داشته باشید انتخاب کنید گزینه ای را آزاد باشید آن آزادی بلا شرط انسان، با علم انسان با شرایط محیطی ،با علوم شناختی در منافات است .اتفاقی که میافتد این است که، انسان بر سر دوراهی های قرار می گیرد و بر سر این دوراهی ها قدرت این را دارد که که یک لحظه تصمیم خود را از این ور و آن ور ببرد .به نظر می رسد ما قسمت زیادی از رفتارمان اتوماتیک و جبر گونه است ولی سر بزنگاه های حساس بین گزینه های مختلف یکی را انتخاب کند و در واقع اشار ه ای که اینها می کنند یک نوع micro indeterminisim at noronal level است.می گویند سیستم جهان به این گونه است که شما میتوانید بگویید جاده های مختلف، تونل های مختلف جلویتان است. مثل رانندگی در تهران شما وقتی به پل برسید خیابان ایران نمی توانی بروی فقط از یک راه می توانی بروی یک تعدادی گزینه هست و در واقع اینها می گویند به این گزینه ها برای ما با توجه به شرایط گذشته ما ،با توجه به شرایط جبری حاکم بر محیط خلق شده ولی سر دوراهی ها که می رسید که این ها چگونه مطرح میکنمد با الهام گرفتن از فیزیک کوانتوم و همچنین قانون آشوب و مجموعه ها می گویند که بله تغییرات مینیموم کوانتوم غیرdeterminism می تواند مسیر را عوض کند و سیستم عصبی ما در بعضی کانون ها دارای این توانمندی است که یک جهش هایی بکند که این جهشها جبر گرایانه نیست ولی ماکسیمم کاری که میتواند بکند این است که بین چند تا از این تونل های مختلف که هرکدام مسیرهای مختلفی را می روند، یکی انتخاب کند. مثلاً سر جان اکلیز که از طرفداران این نولیبرتالیانیسم است معتقد است که نوعی extra empirical emergency داریم. یک نوعی از عدم قطعیت وجود دارد ولی این عدم قطعیت اینگونه نیست که هر جور که دلتان بخواهد هر لحظه دو یا سه گزینه جلوی شما باز می شود و شما می توانید یکی از این ها را انتخاب کنید و یک چیز دیگر هم می گویند شما کجا حس می کنید که به آن دوراهی ها رسیده اید می گوید که درون خود آگاه شما این حس را دارد نمیدانم بلاتکلیفم مانده ام در شیش و بش هستند گیر کردهاند نمیدانم این را بروم یا آن را بروم مثلاً شما فکر کن داری بازی می کنی یک لحظه مانداهی یا مثلاً داری رانندگی می کنی مستقیم بروم یا نه یک لحظه احساس تنش می کنی و بعد در یک لحظه آن تنش به نظر می رسد در واقع micro in determinis باعث می شود شما یکی از این گزینه ها را انتخاب کنید و مسیر خود را دنبال کنید اصل یکی از اصل هایی که اختیار گرایان به آن معتقد هستند اصل (Ap(Alternative possibilities است. در دل این نوع اختیار گرایی این است که ببینیم بیشتر کارها اتوماتیک هست فقط آن ارادت در لحظه ها را و بزنگاه های خاص حس تفاوت بین انسانها از دور چیست می گویم یکی خیلی با اراده است یکی زندگی را در دست خود گرفته یکی به نظر می آید چقدر با جهان می جنگد سرسخت است و در مقابل یکی دیگر را سرزنش می کنیم و می گوییم واداده است. آن تونل هایی است که در زندگی او ساخته شده است شاید در رانندگی شما نیز این حس را کرده باشید مثلا وقتی در اتوبان خروجی را رد می کنی دیگر اتوبان را مستقیم می روی آنجا خیلی انرژی بخر نمیدهی خیلی خسته نمی شوید فقط ممکن است ترافیک بمانی ولی تکلیفش روشن است می دانی این مسیر را صاف بگیر و برو تا دوباره به یک دوراهی برسی. دچار نگرانی میشوی پس آنها معتقدند که ما یک Ap داریم. یعنی آن بزنگاهها Aternative را داریم که می توانیم بین این دو تا یکی را انتخاب کنیم. این تونل ها دالان ها این دالان هایی که در آنها اتوماتیک اتفاق می افتد اینها از کجا آمده اند بخش زیادی از آنها در زندگی شما ساخته شده وقتی که به دنیا آمده اید مبحثی است که ما به آن شانس سخت می گوییم که با ژنتیک شما محیط شما شرایط اقتصادی شما کشوری که در آن متولد شده ای تاریخی که در آن به دنیا آمده اید ساخته شده اما یک بخش دیگر هم دارد آن بخش دیگر را رابرت کند می گویند (sfa(self forming action. شما یکی از این دالان ها را که انتخاب می کنید برای آینده تان مسیری انتخاب میکنیم یعنی مثلا اگر شما در بزنگاه هفت سالگی نشستی و معلم می گوید مشق های تان را باز کنید و دیکته بنویسید یک لحظه میخواهید بنویسید یا اینکه بغل دستی تان مثلاً یک کتابچه کاریکاتور آورده است و می گوید این را ببین یک لحظه بین ap گیر میکنی. این راه بروم یا آن را بروم وقتی این را انتخاب می کنی یک دالان برای خود می سازی زنانی که در آن درس و مشق هست مطالعه هست در یک قالب یا طرحواره دانش آموز سخت کوش و رفتن است در مقابل آن یک دالان دیگر است دالانی که شیطونی بکنم به حرف معلم گوش ندهم با این دوست بد ،دوست میشوی و بعداً خلاف های دیگر انجام می دهی آن چیزهای دیگر می آورد وقتی به دبیرستان میرسی ممکن است مواد مخدر بیاورد ممکن است سیگار بیاورد و یک دالان دیگر جلوی شما باز میشود. یک علم قوی پشت این مسائل هست فیلسوفان برجسته راجع به شان صحبت کردهاند است بحث دوم self forming action است در این لحظه مسیر بعدی را برای شما باز می کند دالان را باز می کند که شما در آن دالان جلو بروید. مثلاً در برنامه های کامپیوتری دیده اید که جواب می آید بله یا خیر.روی خیر کلیک می کنید یک صفحه دیگر می آید آیا این کار را انجام داده اید بله یا خیر دوباره میزنید .صفحه دیگری می آید اگر شما مثلاً بله و خیر را بزنید یک صفحه دیگر باز میشود ولی فرقش این است که صفحه ای را که شما باز میکنید دارید آینده خود را در واقع می سازید. به همین دلیل است که این نوع اختیار گرایان میگویند اختیار ما در دو جا است یکی سربزنگاه ها و دیگری در ساختن و آجر گذاری این دالان ها یا تونل های است که در روی ما بعدا قرار میگیرد. در همه اینها یک چیز مهم است که میگوید ببین اراده ما بسیار به محیط وابسته است بسته به دالان های ما هیچ اختیار گرای مطرحی اینگونه نمی گوید که شما آزاد آزاد هستید هر کاری دلتان خواست کنید و هر اتفاقی بیفتد می گوید شما فقط یک تعداد لحظه به لحظه برای شما دالان باز می شود که می توانید پاسخ بله یا خیر بدهید. در اینجا یک وقفه پیش می آید و آن این است که؛ آن بند ۳ چه می گوید آن ناسازگاری گرایان سخت میگویند ببین آن دالان هایی که باز می شود و شما می گویید می توانم به این بروم به آن بروم این خود از یکسری دالان دیگر تشکیل شده است. ولی در هر حال determinism است. که این بحث فلسفی ماجرا بود پس در دل هر دو نظریه چه نظریه سخت دیدگاه سوم چه نظریه اختیار گرا دیدگاه اول را مطالعه کنیم داستان این است که بخش عمدهای از معما آن دالان هایی ست که سر بزنگاه ساخته شده اند پس اگر شما می خواهید در زندگی فردی با اراده شوید مثلا می خواهم درس بخوانم رژیمغذایی رعایت کنم یا مثلاً وزنم را کم کنم فقط به گفتن تنها نباید بسنده کرد این است که در مقابل شما تعداد زیادی از این دالان ها باز می شود و شما باید یکی از آنها را انتخاب کنید بدون آن دالانها امکان پذیر نیست شما نمیتوانید بدون آن دالان ها در خود تغییر ایجاد کنیم معنی هر چقدر دلتان خوش باشد و بگویید من اراده بخرج میدهم به خود تلقین کنی عملاً شما خواهید دید دالانی در کار نیست. عملاً کاری به جایی نمی برد پس همین جا یک بحث کاربردی ایده آل انسان نیست که از اجبار ها خلاص باشد مثلاً شما ببینید که سیگار کشیدن یک اجبار است اینکه شما را وادار کنند مثلاً هر روز ۶ صبح در اداره یا پادگان حاضر شوید یک اجبار است. که مثلاً من خود را به یک ماده مخدر آلوده کنم و نتوانم خود را از آن جدا کنم یک اجبار است یعنی یک دالان خیلی قوی است که بیرون آمدن از آن خیلی سخت است. نکته ای که وجود دارد این است که بعضی ها فکر میکنند از زندگی خوب یعنی زندگی که من هیچ اجباری ندارم خیر زندگی خوب زندگی است که تعادل بین دال آنها وجود داشته باشد پس آن تصور رویاگونه است که خیلی ها را زمین میزند اصلاً میگویند من دوست دارم کاری را که دلم می خواهد انجام دهم باید همه چیز از دلم برخیزد همه چیز را باید با تیغ خاطرم انجام دهم. به نظر میآید یک انسانی که احساس خوب دارد در واقع کارش این است که میگوید من کاری که می توانم بکنم این است که در مقابلاین دالانی که تهش تاریک است یک دالان دیگر بسازم و در آن بزنگاه خودم را به این سمت بیندازم. که این راه حل تغییر عادت ها است به بیان دیگر شما اجبار های ناخوشایند را فقط باید با اجبارهای خوشایند می توانید خنثی کنید با آن اراده آزادی که شما خیال می کنی من انتخاب می کنم و دوست دارم از قید و بند هر تعلق رها و آزاد شوم ممکن نیست. شما میتوانید فقط یک سری تعلقات دیگر بسازی که در شرایط بحرانی حالا فرض کنیم آن اصطلاح رابرت عدم قطعیت عدم جبر ریزگونه صحت داشته باشد. پس شما باید از این دالان ها یا هواکش ها بسازید این اصل اول است.پس با نکته اول لیرتالیانیسم معقول و افراطی و نکته دوم …. آشنا شدیم.مطلب بعد … و مقوله اجتناب این بحثی است که به ظاهر هیچ وقتی بحث اول مانند ندارد ولی اینها با هم تلفیق پیدا خواهند کرد. برخی از افراد بسیار از گربه می ترسند برخی ها از سوسک و برخی دیگر از عقرب میترسند و اینها به فوبیا تبدیل می شوند یعنی وقتی خیلی ترس ها حاد تر شود به اینها ترس های مرضی، فوبیا گفته می شود. بعضی از فوبیا ها هم هستند که در ظاهر خیلی ترسناک نیستند بعضی ها خیلی ترسناک نباشد مثلاً در مقابل دیگران حرف زدن گاهی به اینها ترس اجتماعی یا فوبی اجتماعی گفته می شود. این ها چگونه شکل گرفته اند میخواهیم به دالان ها وصلشان کنیم .هوبارت ماورر کشف جالبی داشته است و گفته است برای شکلگیری فوبیا دو اتفاق پشت سر هم باید بیفتد. اتفاق اول شرطی شدن کلاسیک است مثلاً من دارم راه میروم و یک دفعه یک صدای مهیب به گوشم میخورد و همزمان یک گربه روی من می پرد و بعد دستم زخمی میشود و من اینها را با هم مول پاوولفی تداعی می کنم و دیگر از زخمی شدن و تصادف یا صدای مهیب و گربه همشون با هم یک تداعی ایجاد می کنم. که به این شرطی شدن کلاسیک می گویند. که در کیس هایی مثل آلبرت کوچولو مثلاً یک زنگ بلند را به صدا در می آوردن همزمان یک موجود پشمالو کوچک را می دید و آن باعث می شود که بترسد و بعد از آن دیگر از موجودات پشمالو می ترسید و آن را به همه چیزهای پشم دار مثل پالتوی پوست دار تعمیم می داد. و این برای حفظ آن فوبیا های شدید کافی نیست اتفاق دوم باید بیفتد. operant conditioning( شرطی سازی عامل). اتفاق دوم این است که یعنی من یک کاری می کنم که اضطرابم کم شود که آن کار تقویت می شود که این با آن نوع شرطی سازی فرق می کند مثلاً فرض کنید وقتی من دلشوره دارم و یک صحنه ترسناک را دارم اگر دستم را بگیرم و آن صحنه را نبینم خب ترسم کمتر میشود. پس یاد میگیرم این روش را اگر دستم را جلوی چشمم بگیرم و آن را نبینم حرصم کمتر میشود این رفتار تقویت میشود چون پاداش می گیرد و اضطرابش کم میشود. یا مثلاً فرض کنید یک کاری هست که همش دلشوره دارم الان گربه جلویم نپرد پس از ماشین پیاده نمی شوم که از این اتفاق جلوگیری کنم پس از ماشین پیاده نشدن را انجام میدهیم که کاهش اضطراب می شود پاداش آن کار به این مکانیزم شرطی سازی عامل یا اسکینر گفته می شود. وقتی که شما میخواهید از چیزی اجتناب کنید آن رفتار مرتب تقویت می شود یعنی یکی از دالان ها این گونه ساخته میشود یکی از دالان هایی که جلوی چشمتان هست من در سربزنگاه هستم خیلی برایم سخت نیست روی صحنه برو به جمع نگاه کن یا اینکه روی صحنه میروی به جمع نگاه نکن حالا آن لیبرتانیالها معتقدند آن ap این بزنگاه دو گانه که مینیموم زور نورون در آن است و قواعد کوانتوم توضیح بدهد این است که شما این ور و آن ور را نگاه کنید وقتی من اجتناب می کنم و به جمع نگاه نمیکنم یک دالانی کمکم برای خود میتراشم داالان این است که در موقعیت های اضطراب زا از آن دوری کنم. و وقتی دوری می کنم این دالان قطور و قطورتر میشود تعمیم پیدا می کند یاد میگیرم به هر چیزی آن را سرایت دهم. و گاهی اوقات این دالان به قدری قوی میشود که وقتی شما میخواهید بیاید و سخنرانی کنید. جشن فارغ التحصیلی شما هست و می خواهید روبروی جمع قرار بگیرید میدانید باید به بالا بروید ولی می گوید هرچه اراده به خرج میدهم هرچه زور میزنم نمیتوانم اصلا انگار یخ زده ام. بله آن دالان خیلی بزرگ است. دالان رقیب این است که برو بالا یک دالان خیلی کوچک است شما احتمال این که توپ را بخواهی بیندازی در آن سوراخ کوچک خیلی سخت تر است تا در آن سوراخ بزرگ بیندازیم این همانself forming action شما هم هست. پس معنی ساده و کاربردی آن چیست. یکی از ابر کاربردی های آن این است در بزنگاه هایی که تازه در حال شکل گیری است آن دو شاخه هایی که تازه در حال خلق شدن است اجتناب نکن یعی وقتی که حس کردی این کاری که من می کنم از اضطرابم کم میشود مثلاً ببین امتحان کی است صحبت شران نکن زهرمارمان نکن بگذارر خوش بگذرد یعنی همان جا که شما دارید دالان را می سازید. این دالان نیاز به پروراندن دارد لزوما راه به جایی نمی برد. ولی یکی از کارهای خیلی مهم مسئله اجتناب است. هر گاه یک کار را در لحظه بزنگاهش دوری می کنی سعی می کنی به آن فکر نکنی سعی می کنی خود را از آن سیاهچالههایی که داری میسازی دور کنی ،که این به تدریج قویتر خواهد شد وقتی به ابعاد خیلی بزرگ رسید دیگر آن زور کوانتومی اختیار گرایانه نمیتواند شما را از آن دور کند خب پس اینجا اصل سوم است مقوله اجتناب سرمنشاء خیلی از اینها آن است که در آن دو راهی ها اگر در ابتدای راه هستی اگر در یکap هستی یک بزنگاهی دارید که احساس می کنید در هر دوی آن می توانید وارد شوید زورم به این وزن میرسد سعی کنید آن که اجتناب نیست را انتخاب کنید. پس اگر یک امتحانی هست و فکر می کنی آن امتحان خیلی فاجعه نیست امتحان به سوال به ذهنتان می رسد کنید سوال بپرسید برای همین است که میبینی یک جایی که یک چیزی را میخواهید اقدام کنید اجتناب نکنید اجتناب دالانی درست میکند که بعدا باعث دردسر میشود. برای آشنایی بیشتر با این مباحث فرض کنید که جاناتان فریدمن و اسکات فریز پژوهش ماندگاری مطرح کردند. که این پژوهش ماندگار میگوید نقطه مقابل اجتناب این است که در آن بزنگاه ها در لحظهای که هنوز اراده بین این دو تا حرکت می کند بیاییم و آن گزینه غیر اجتناب را انتخاب کنیم. البته این را هم بگوییم که این برای اجتناب از کارهایی است که مفید است اگر کاری غیر مفید باشد باید عکس این عمل کنید و آن اجتناب پذیر را انتخاب کنید. مثلاً لحظهای که به شما سیگار تعارف شود شما بگویید نه. یک کار جاناتان فرید من خیلی ساده است وقتی از انسان ها خواهش های کوچکی دارید خواهشی که فکر می کنید سر آن بزنگاه راحت بله می گوییم آنجا حس میکند که بزنگاه خیلی جدی نیست چون خواهشها کوچک است این که خطر ندارد ولی اتفاقی که افتاده بود این است که در همین پژوهش ها دیده بودند که همین افراد در چند قدم بعد در خواست های خیلی بزرگی از آنها می کنند و نمی توانند نه بگویند یعنی به عبارت دیگر شما آن دالان را برای آنها باز کرده بودید. یا مثلا در پژوهش دیگر وقتی می بینید شما آن سر شاخه را ایجاد میکنید و مثلاً به کودک می گوییم دست نزن بعدا میبینی همانجا آن دالان شکل گرفته است خوب این دالان چگونه قوی تر می شود می خواهیم در مورد دالان سازی صحبت کنیم یکی از چیز های خیلی مهم در شکلگیری دالان آن مقدار فشاری است که اول های شکل گیری دالان ممکن است به شما وارد شود یعنی در همان بزنگاهی که شما دارید تونل را میسازید اگر هزینه پرداخت کنید آن دالان یا مسیر قوی تر می شود پس یک تکنیک این است اگر میخواهید در یک دالان بیفتید و در آن دالان راحتتر بله بگویید این است که ابتدای کار خرج کنید. پژوهش ماندگار دیگری نیز است که الیوت آرانسون انجام داده است. مقاله ای است برای سال ۱۹۵۹. این پژوهش نشان میدهد از یه عده افراد دعوت کرده بودند که عضو گروهی شوند این پژوهش به صورت ۱۵ دقیقه است که خلاصه آن در یک دقیقه بیان میشود افراد می خواستند وارد یک گروه شوند که ببینند چقدر آن گروه می مانند استقبال می کنند و وفادار هستند منتها عده ای که وارد گروه شده بودند آن اوایل هیچ درخواستی ازشان نداشته بودند. ولی از عدهای دیگر در گروه درخواست های دشواری داشتند. از آنها خواسته بودند یکسری اصطلاح ها و الفاظ مبتذل را با صدای بلند بخوانند و این افراد خانمهایی که در گروه مختلط بودند که این افراد نسبت به سختی این کار معترض شدند جالب است بدانید کسی که سختی اول را پذیرفته بود دالان قویتری ساخته بود یعنی در آن مسیر بیشتر مانده بود پس گزینه دوم میشود سختی اول راه که گاهی اوقات به آنDifficulty starting(دشواری شروع) می گویند. اول کاری که می خواهی شروع کنید یک هزینه به خود تحمیل کند ضربهای به خود بزن که به آن دالان وفادارتر باقی بمانی از مطالعات شبیه به این اتفاقات جالبی افتاد دیدند که وقتی انسان ها شروع می کنند و در آن دالان است سرمایه گذاری میکنند به آن دالان بیشتر وفادار باقی می مانند. برای همین است که میبینید وقتی انسان به آن شغل و محیط کاری که به آن علاقه ندارد بیشتر میماند آنجا تلفات بیشتری میدهد سرمایه گذاری نابخردانه کرده است ضرر داده است ولی بیشتر سرمایه گذاری میکند در یک ازدواج آزاردهنده مانده و خودش را بیشتر درگیر می کند در یک رابطه ناسالم مانده و بیشتر خودش را درگیر میکند. پس اینگونه است هر قدمی که شما بیشتر می گذارید احساس میکنید اگر عقب نشینی کنم ضرری که تقبل می کنم هنگفت تر هست پس جلوتر میروم غافل از اینکه در جلو رفتن زمانی که عقب نشینی کنی ضرر قبلی به اضافه ضرر فعلی میشود ولی باز ادامه میدهی. باید بدانیم اگر دالان قویتری میخواهید هرچه وارد تونل میشوی باید سرمایه گذاری کنید. همه اینها جز self forming actions هستند. پس به اینها قانون درگیر سازی میگویند. (lngajment) اجتناب اولیه را کنار بگذارید سختی احساس کنید و بعد در این مسیر سرمایه گذاری کنید. شاید در بعضی از چیزهای جامعه حکمتی است مثلاً وقتی افراد میخواهند ازدواج کنند اوایل سخت می گیرند شرایط دشواری شروع باشد مرتب اصرار به هزینه و خرج دارند برای اینکه آن دالان را بتوانند باز نگه دارند. وقتی یک دالانی خیلی بزرگ شده حتی خوشبین ترین اختیار گرایان هم به شما یک لبخند ملیح می زنند و می گویند این گونه نیست اگر میخواهی از این دالان بیرون بیایید باید کنار آن یک دالان کوچک بسازید در بزنگاه به این سمت حرکت کنید. سوالی که خیلی پیش میآید همان داستان ۲۰۰ هزارم ثانیه است که قبلا راجع به آن صحبت شده است بعضیها میگویند این وتو کردن همان بزنگاه است یعنی لحظهای است که شما میتوانید از این دالان به آن دالان حرکت کنید که گفتیم افرادی مثل بنجامین لی بت لیبر تالیان یا اختیار گرا هستند که می گویند آن تهش برای شما محفوظ است شما مجبور نیستید. آن لحظه آخر ۲۰۰ هزارم ثانیه است که تصمیم نهایی شود یک لحظه می توان یاز این به آن بپری میتوانی وتو کنی. ولی آن جریان سوم که به آن ناسازگار گرایان سخت می گویند آن وتو کردن آن جهش دالان شما خود از یکسری دالان های دیگر تشکیل شده است. همین گونه مثل عروسک های روسی در هم فرو رفته است پس مورد بعدی که گفته شد به مقولهself forming actions اشاره داشت. مطلب بعدی که استوارت کالفمن آن را گفته است. اصطلاحadjacent possible(مجاورت ممکن) به کار می برد. علم زیست شناسی به نوعی با مقوله علم اعصاب شبیه می شود. مجاورت ممکن می گوید موجودات زیستی برای تغییر نمی توانند جهش های بزرگ کنند میتوانند به مجاورت نزدیک خود نقل مکان کنند. بله بیولوژیست ها می دانند شما نمی توانید به یک باره بال در بیاوریم یک دفعه چشم در بیاورید همچین جهشی وجود ندارد مایه خنده ی زیست شناسی است و اگر همچین چیزی باشد می گویند تکامل زیر سوال رفته است. ولی در تئوری تکامل یک اصطلاح قشنگ هست که بعدا به رفتار انسان سرایت پیدا کرد مجاورت ممکن میگویند شما فقط به مجاورت های ممکن نزدیک خود می توانید بپرید. ساده بگویم یعنی زیست شناسی فقط یک تغییر کوچک در موجود ایجاد میکند نمیتواند برای مثال یک دست اضافه تر در بیاورد آن حتماً شکست میخورد حالا کاربرد مجاورت ممکن در زندگی چیست؟ کاربردش در زندگی این است که تغییرات شما در مجاورت های ممکن فقط امکان پذیر است. یعنی شما فقط می توانید این تصمیم یا انتخاب را پله پله به جلو ببرد و برای تغییر کردن شما باید مجموعهای از حالات واسط ریز داشته باشید. تغییرات به صورت خیلی ریز اتفاق می افتد مثلاً من یک آدمی هستم که همش روی مبل ولو هستم پرخوری می کنم همش جلوی تلویزیون هستم همش دارم غذای چرب میخورم تا ظهر میخوابم و در فانتزی هم این است که چیزی به نام اراده وجود دارد به جبر اعتقاد ندارم. می گویم یک روز صبح بلند میشوم و ورزش می کنم و دیگر غذای چرب نمیخورم استوارت کالفمن میگوید در بیولوژی همچین چیزی ممکن نیست. پس احتمالاً در روان هم نمی شود. یعنی شما فقط مجاورت های ممکن را دارید می توانید یک کار کنید این است که مثلاً سیب زمینی سرخ کرده را حذف کنید یعنی من از این به بعد سیب زمینی نمیخورم یا مثلاً گفتیم که این بزنگاه های دوگانه است آن بزنگاه هایی که اراده می تواند کمی آن را به این سمت بکشاند مثلاً همینجور که دارم جلو میروم کشو را مرتب می کنم و آن بروشور فست فودی سر کوچه را میبینم زورم به پاره کردن آن می رسد یک لحظه با خود میگویم بگذار نگهش دارم و بعد پارش می کنم این یک مجاورت ممکن است و این مجاورت هم ممکن است یک پله شما را به آن ور می برد میگویند کارهای بزرگ از تجمع مجاورت ممکن های ریز است و به همین دلیل آن لیبرتانیال ها می گویند انسان نمی تواند زندگی خود را تغییر دهد و بر سرنوشت خود حاکم باشد. ولی به شرطی که با مجاورت های ممکن کوچک کوچک ،کار کند. یعنی مثلا من بخواهم وزنم را کم کنم چه کنم؟ مثالش این است مثال آن نوع خام اختیار گرایانی که یک روز صبح از خواب بیدار می شوند و دیگر غذا نمی خورند.نه. مجاورت ممکن هایی که دارند دالان می سازند و میگویند دلیل اینکه از این دالان آن دالان می روید این است. مثلاً کارت فست فودی را پاره میکنم سیب زمینی سرخ کرده های فریز شده را دور می ریزم شیرینی ها را به فامیل می دهم عابر بانک را همراه خود نمی برم، شماره تلفن رستوران ها را حذف میکنم. این ها را همین گونه کنار هم قرار می دهم مجاورت ممکن ها به هم وصل می شوند و بعد امکان ایجاد یک دالان شکل می گیرد. پس ببینید در دالان سازی یکی مسئله اجتناب دوری میکنیم سرمایه گذاری اولیه، هزینه کردن در راه، و مرتب مجاورت ممکن های ریز ریز را انجام می دهیم. این مجاورت ممکن ها مفهوم خیلی عمیقی دارند جاهای دیگری نیز کاربرد دارند مثلاً میگویند ببینیدکشفیات علمی نیز مجاورت ممکن دارند. در صورتی که اکثر آنهایی که در علم خبره نیستند تصور میکنند که جهان در یک نوع ضلالت بوده است که بعد گالیله آمده گفته که زمین به دور خورشید میچرخد،نه خیر. ما دوست داریم که از این افراد قهرمان بسازیم خوب هم هست که اگر از آنها خردهای گرفته شود می گویند بله از حسودی شان است ولی واقعیت این است که همه اینها مجاورت ممکن است آنهایی که در تاریخ علم بررسی کردند این شاهکار هایی که شما به عنوان فیزیک دانان ،زیست شناسان ،نوابغی میبینید شما همش فکر میکنید که حرکت بزرگی انجام داده اند.نه. یک مجاورت ممکن کوچک را یک لحظه جابجا کرده اند پس چرا ما اینگونه فکر میکنیم و عظمت می بینیم ؟می گوییند بله بقیه آنها در تاریخ پاک شده است.یعنی اینگونه هم نبوده است که گالیله یک دفعه همه چیز به ذهنش آمده است این یک مجاورت ممکن بوده در آن جایی که با افراد مختلف مصاحبه داشته با افرادی که بحث میکرده آنها یکم این طرف تر می زدند گالیله با یک ذره توانست به آن هدف بزنند اینگونه نبوده است ا.فرادی که معاشرینش بودهاند همه چیزی سرشان میشد احساس میکردند که زمین مرکز جهان است بعد یکدفعه گالیله این نظریه خارق العاده را ارائه کرده است نه اینگونه نبوده است آنها مثلاً ده ها نفر هم عصر او بودهاند و یکی از چالشهای جدی بوده است مثلاً همه آنها میگفتند ببینید همه این ستاره ها را ما می توانیم توضیح دهیم حرکت مشتری را مثلاً نمی توانیم توضیح دهیم این چرا میرود بر می گردد؟ و بعد نظریات مختلفی مطرح شده بود نظریاتی که آن زمان مطرح بود یعنی صدها نفر در حال ارائه نظریات بوده اند .بعد این یک مجاورت ممکن با آن احساس یک لحظه به این سمت می آید و قضیه را حل میکند. پس اگر شما آن مجاورت ها را نداشته باشید امکان موفقیت ندارید خیال نکنید این فکر از عالم غیب آمده است دلیلی که شما نیز میتوانید شبه علم را زیر سوال ببرید این است که آنها اصلاً مجاورت ممکن نیستند. یکی یک باره ادعا می کند که نیروی پنجم را مثلاً در فیزیک کشف کرده است در صورتی که نمیشود ببینید مثلاً انیشتین را که شما نگاه میکنید درست است که آن را بزرگ می پندارید و مقامش را بالا می برید ولی در کنار او مجاورت ممکن های انبوهی وجود داشته که در تاریخ نام آنها را ما فراموش کردهایم و ثبت نشده اند و شبه علم این را ندارد. آن جمله کالس آگان ادعاهای خیلی محیر العقول شواهد محیر العقول نیز می خواهند. نمیشود پس در واقع ما بدون مجاورت هم ممکن نمی توانیم رشد کنیم پس یکی از خطاهای ذهنی ماست که انسان های موفق را مجاورت های ممکن اطرافشان را نمی بینیم و فکر میکنم که این عجب مغزی داشته است عجب ارادهای داشته است در صورتی که این اطراف بوده است و این فقط حرکت های کوچکی را انجام داده است .بقیه چه شدند؟ وینر تیت آل. که اسمش در تاریخ ثبت شده است و صدها همکلاسی و دانشمندان هم دانشگاهی این بزرگانی که اسمشان به گوشمان می خورد در تاریخ گم شده است. در صورتی که آنها همه مجاورت ممکن هایی بودند که در یک لحظه آن فرد موفق شده است پس خلاقیت هم اینگونه است. پس ذهنیت مان اینگونه باشد از آسمان نمی آید ما ذره ذره باید حرکت کنیم این مجاورت ممکن ها باید روی هم سوار بشوند. حتی این بخش خیلی شیرین است خیلی از این هایی که بحث های انگیزشی را دامن می زنند، آنهایی که درست هستند مجاورت ممکن ها را مطرح میکنند مثلاً شما فکر کنید یکی از تغییرات عمدهای که در جوان ها میبینید یک عده به جای اینکه شکم بزرگ داشته باشند و به دنبال فست فود باشند اصطلاحا به دنبال سیکس پک هستند خیلی فیت هستند و چربی ندارند. حال فکر کنید چگونه این اتفاق می افتد مجاورت ممکن ها کجا هستند در نگاه ساده انگارانه این است که فلانی اراده دارد و به ورزش پرداخته است و مثلاً بخواهیم ادای آن را در بیاوریم نمی شود ولی ببینید مجاورت ممکن ها چگونه هستند اینها پله پله شکل می گیرند و مثلاً خیلی از چیزهایی که ما فکر می کنیم در جهت حرکت در جهت کمک به این حرکت بوده است علتش بوده است مثلاً صنعت لباس لباس های قشنگی که برای ورزشکاران درست می کند صنعت کفش پروتئین های مکمل عکسی که عکس ها را در این سایت ها می گذارید عکس انجام های ورزیده اینها هرکدام مجاورت ممکن هستند یعنی مثلاً شما به جای اینکه در اینستاگرام رستوران ها را نگاه کنید می توانید باشگاه ها را ببینید ممکن است اولش بگویید با دیدن باشگاه یک جوری می شونم که این همان اجتناب است حواستان باشد وقتی می خواهید شروع کنید باید اجتناب را کنار بگذارید و مجاورت های ممکن را شروع کنید یعنی راجع به این قضیه صحبت کنید. مثلاً یک جا سرکی بکشید و بگوید می خواهم با فضا و جو آن آشنا شوم. شما ممکن است اراده نداشته باشید که صبح زود بیدار شوید و هالتر بزنید ولی اراده این را دارید وقتی در حال قدم زدن هستید به جای دید زدن پیتزا فروشی باشگاه را ببینید. یعنی احساس ap شما می تواند این حالت را ایجاد کند. و این ها کم کم تجمع پیدا می کنند و می بینید تجمع این ها در آن لحظه خاص یک دالان برای شما باز می کند و شما می توانید به آن دالان بعدی وارد شد پس ۱ قسمت دیگری که حتما باید در ذهنتان باشد یکی از کارهای دیگر دالان ساز مثلاً داریم فکر میکنیم لیبرت آن یال دال آن ساز درست می گویند یکی از چیزهایی که خیلی مطرح است خویشتن داری یا کنترل اودیسه ای است. جمله قشنگی از ریچارد تیور در تبیین رفتار هدف قرار دادن محیط موثرتر از تلاش برای تغییر ذهن افراد است یعنی به جای اینکه سعی کنم این دالان ها را قوی کنم دالان هایم را تغییر دهم.برون سپاری کنترل به آن جمله گفته میشود. استدلال جمله ریچارد تیور این است که ببینید بعضی از دالان از این که از این به آن یکی بروی زور سیستم انتخاب گر نمیرسد ولی در آینده برای برون سپاری کردن زور این می رسد مثلاً شما میگوید من صبح زود می خواهم بیدار شوم یعنی شما در لحظه ای که چشم باز می کنید می خواهید از دست خواب بکنید تصویر دیگر این است که پتو را روی سر خود می کشید و می خوابید و خیلی ها موفق نمی شوند به نظر میرسد این زور را ندارند این ap اش در دالان ها خیلی قوی نیست. ولی شما زورتان میرسد که ساعت کنید و این ساعت را بگذارید اینجا می توانید این کار را انجام دهید پس برون سپاری و کنترل محیط جمله ای است که در واقع اساس گسترش این است حالا شما فکر کنید می توانید این دالان را تو در تو بسازی کتابی که قبلا معرفی شده است کتاب آدام آلتر. مقاومت ناپذیر(Irresistible) کتاب ۲۰۱۷ که مثال های جالبی دارد مثلاً می گوید شما می توانید خودتان را به چیزی متعهد کنیم الان زیاد همچین تغییری نمی خوهد ولی آن لحظه ای که آن فعال شد یک دالان قوی در مقابلش ایجاد می کند مکش ایجاد می کند و می بردتان. یعنی شما می توانید اتوماتیزمی برای خودتون خلق کنید. مثلاً ساعت هایی هستند از آلارم هایی که شما تنظیم می کنید کمی پیچیده تر است وقتی شما ساعت ها را برای ۶ صبح تنظیم می کنید اگر شما ۶ صبح بیدار نشدید و برنامه ای را در ساعت وارد نکردید ساعت اپلیکیشنی دارد که به حساب بانکی شما وارد می شود و از همراه بانک شما مقداری پول به یکی از خیریه هایی که شما بدتان می آید می فرستد. برای مثال معلوم بود آن طرف که ساعت گذاشته بود دموکرات است مثلاً گفته بودند ۱۰ دلار تا ساعاتی دیگر به حزب جمهوری خواه فرستاده می شود که این باعث می شد که سریع از خواب بیدار شود. یعنی انسان خود برای خود دردسر ایجاد میکند که این ap راحتی است ولی وقتی به جلو پیش بروید دیگر نمیتوانید. اذان جالب تر ساعت دیگری وجود دارد همین ساعت فیزیکی است گلوله ای که قلب می خورد و به زیر تخت میرود و وقتی به زیر درخت رفت و شروع به آژیر کشیدن میکند حالا شما فکر کنید صبح خواب آلود باید با چوبی یا چیز دیگری زیر تخت در بیاوری که قبل از این که آن اتفاق بیفتد زنگ اول را بزند کد خاصی را وارد کنید. مدل دیگر این است که نرم افزاری روی گوشی نصب می کنید اگر ساعت زنگ خورد بیدار شدید و در واقع آن کدها را درست وارد نکردید هر ۵ دقیقه یک بار به صورت تصادفی از لیست مخاطبان کسی را انتخاب می کند و اس ام اس های مبتذل ارسال می کند. این همان اصطلاحی است که کنترل ادیسه نام دارد یعنی خودم با اراده خودم دست های خودم را می بندم. و جالب است که این کار از نظر سیستم شناختی ما خیلی ممکن و بسیار راحت است.کتاب پاول بلوم به نام علیه همدلی(against empathy) The joy of suffering and trying to find meaning سوالی که به دنبال جواب آن است.لذت عذاب کشیدن و تلاش برای یافتن معنا چی میشود که انسان ها خودشان را به دردسر میاندازند این چه قولی بود که دادی این چه حرفی بود که این چه قراری بود که گذاشتی چرا بی خود را متعهد می کنیم در صورتی که به تبعاتش فکر نکرده اید. این نویسنده این گونه مسائل را بررسی کرده است که چه می شود که انسان ها چنین دردسری برای خود ایجاد می کنند. مثال هایی که زده است این است که کسانی که تور کوهنوردی ثبت نام کردهاند و زمانی که به قله ها می رسد به خود فروش می دهند یا کسانی که به خلبانی چتربازی میروند می گویند این چه کاری بود که کردی مگر مرض داشتی در نگاه اول شما به این موارد مازوخیسم میگوید شما نمی توانید از ارتفاع پرید میترسید نمیتوانید به یک کوهستان ترسناک و سرد بروید ولی کم کم دالانی برای شما ایجاد میشود که شما میگویید بله دارد من را می مکد مثل اتوبان که شما میگویید اشتباه کردم و از این خروجی خارج نشدم راهی هم ندارم و دارم بیشتر میروم و هرچه هم بیشتر میروم بیشتر گیر می کنم.با این مسئله چگونه میشود در جهت مثبت حرکت کنید. پژوهش های انجام شده جالبی وجود دارد این است که یک سری دستکاریهای سادهای که شما الان زورتان می رسد که در محیط انجام دهید در آن بزنگاههای اصلی به نفعتان تمام میشود به عنوان مثال مقاله جالبی است. مدت ها سعی کرده بودند که جالب است مک دونالد(فروشگاه های فست فود) هم میگویند که ظاهراً این گونه بوده است رضایت داده بوده که راست میگوید خیلی دارم چربی ،قند و نمک به خورد ملت می دهم و عذاب وجدان گرفته بود راضی شده بود در پژوهشی شرکت کند و گفته بودند وقتی می روید مک دونالد می خورید کوکا معمولی نخورید کوکا زیرو بخورید. هر چه اینها سعی کرده بودند روی اراده آدم ها کار کنند. اگر کوکا زیرو بخوری کالری کمتری به بدنت وارد می شود این برنامه ها تغییر زیادی ایجاد نکرد ولی در یک اقدام بسیار ساده در این مقاله که مطرح شده بود آمدند و چینش منوی مک دونالد را عوض کردند و به گونه ای مسیر کوکا را عوض کردند که کوکا زیرو راحت تر در دسترس قرار بگیرد اتفاقی که افت.اد دیدن که در همان هفته اول حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از فروشگاه ها مصرف کوکاهای قند دار کاهش یافت و در عوض مصرف کوکا زیرو بالا رفت. و این مسئله کماکان بعد از هشت هفته باقیمانده یعنی افراد دوباره باز نگشتند بروند و بگویند کوکای معمولی می خواهیم. آیا افراد در این زمان احساس رنج و فشار کرده بودند؟ خیر. آیا متوجه شده بودند که دستهای پشت پرده انتخاب اینها را تغییر داده است خیر نفهمیده بودند و فقط ۳۰ درصد مصرف قند شان کمتر شده بود. در این موقعیت ها فکر می کنید خودتان واجبه همه کارها تصمیم میگیرید ولی چون برون سپاری شده محیط تصمیم می گیرد بدون اینکه شما متوجه شوید پالس یکی از فیلم های بسیار مهم مقوله اراده و تغییر عادات این است که در لحظهای که اینجا زورت می رسد برونسپاری را انجام بده غذاهای بد را دور بریزی یخچال را جابجا کنی قفسه های یخچال را جابجا کنی اپلیکیشن تلفن را پاک کنی کسانی که میگویند ما همش در شبکههای اجتماعی هستیم زورشان نمیرسد جلوی خود را بگیرند و چک نکنند ولی میتوانند زورشان برسد و باتری موبایل را شارژ نکنند.در حوزه ورزش کردن یک کاراکتر وجود دارد که اگر مایل بودید زندگی نامهاش را مطالعه کنید خانوم سارا بلک لی، به این دلیل معروف شدنن که یکبار مجله تایم او را به عنوان انسان تاثیرگذار قرن ۲۱ معرفی کرد. یک دلیل دیگر برای دوست داشتنی بودنشان این است که کسی که صحبت انگیزشی میکند میگوید بروید و از سازا بلک لی یاد بگیرید. رکورددار بانوانی است که صاحب یک میلیارد دلار پول در حداقل زمان ممکن شده اند. تعداد دارایی اولیهاش ۵ هزار دلار بوده است اصلاً بلک لی چرا اهمیت دارد؟ میگویند از لباس اداری که می پوشند خیلی ناراحت بوده: کفشم را وقتی درمیآوردم پاهایم گز گز می کرده به این نتیجه رسیدم که این جورابی را که پوشیدم تهش را ببرم برای اینکه کفشم را در می آورم بتوانم انگشتانم را تکان دهم که این کار را در زندگی نامه اش نوشته است بعد به این نتیجه رسیدم که چرا جوراب را ضخیم تر سر نسازم خلاصه که این لباس های ورزشی که اصطلاحاً به لگینگ معروف است را اولین بار بلک لی ساخته است. کم کم باعث ایجاد شدن فرهنگ پیاده روی شد یکی از کسانی است که در حرکت بانوان به سمت ورزش از جمله باشگاه کراپ بیت و بدنسازی واسطه بوده. که این خانم را با عنوان سلطان لگینگ میشناسند و ثروت خود را از همین ها به دست آورد ولی نشان داده است که حتی عوض کردن لباسی که انسان می پوشند می تواند یکی از آن دالانها باشد یعنی شما به جای این که مثلاً کفش پاشنه بلند بپوشید کفش کتونی پوشید و این کمکم زنجیره ای را دامن زده است وقتی کفش کتونی پوشید احساس کردید آسانسور شلوغ است راحت تر می توانید با پله ها رفت و آمد کنید بعد با پله که رفتید احساس کردید که تو چیز خوبی است و دوستت دارم به شما گفت که ورزشی چه چیز خوبی است بیا به باشگاه برویم و عکس هاس باشگاه را دیدم در صورتی که قبلا سمتش نرفته بودم. و دالان هایی بود که من از آنها اجتناب می کردم. و بعد این دالان بزرگ و بزرگتر می شود تا این که می بینید انبوهی از افراد شروع به ورزش کردند. البته بگوییم که همه اینها مجاورت ممکن است اینکه شما کفش تخت و کتونی می پوشید بجای پوشیدن کفش پاشنه بلند این یک مجاورت ممکن است خیلی از شما اراده نمی خواهد ولی تجمعی از اینها،مسیری را می تراشد که ببینید الان شما شاهد قهرمانان ورزشی هستی که چقدر این فرهنگ را دامن زدند. پس کتاب قدرت عادت ها به این موارد اشاره کرده. و زندگی او را نوشته است و یکی از چیزهای جالب این است که کاملا خودساخته است و با آن ۵ هزار دلار تعدادی لگینگ دوخت ۷۵۰ دلار کارهایش را به ثبت رساند ۲۵۰ دلار را کتابهای حقوقی خرید و خواند تا از حقوقش دفاع کند. یعنی پولش نمی رسیده است که وکیل بگیرد و خیلی سریع ۲۰ میلیون دلار ۳۰ میلیون دلار می رسد و رکورد ۱ میلیارد دلار را می شکند که انسان خیری هم هست. یعنی ببینید که چگونه یک پدیده خیلی ساده که اراده زیادی نمی خواهد خیلی تحول نمیخواهد میتواند سر جریان یکی از آن شاخه ها و انها را تقویت کند. احتمالاadjacent possible های دیگر نیز آمده. مثلاً کسی که پروتئین بار می سازد اون هایی که فندق و .. دارند و می گویند چربی کمتری دارد احتمالا آمدند و با این خانوم اقدام به همکاری کردند و گفتند یک adjacent possible من می سازم. یعنی کسی که به جای چیزهای پرچرب از اینها بخورد و کسی که کفش تخت پوشیده در عین واحد دو مجاورت ممکن انجام داده است. پس ببینید ماهیت قضیه مخلوطی از تکنیک هایی است که گفته شد مطلب دیگری هم نیز هست که شاید شنیدنش خالی از لطف نباشد و آن مسئله همین تغییر است مثلاً یک مقاله ای بود که افراد می گفتند که ومی حواستان باشد این مقوله کوانتوم مقوله تغییرات مینیموم در سطح نورونی را با بعضی از اموری که وارد یک سری چالش های اثبات نشده متافیزیکی هست اشتباه نکنید. مثلاً یک مقاله ای بود که در تاریخ علم خیلی جالب است که این در ژورنال معتبر پزشکی ژورنال طبی تولید مثل(Journal of reproductive medicine) که سال ۲۰۰۱ چاپ شد. داستان این بود که اینها با خود فکر کرده بودند که به آن مقوله کوانتوم یا آن مقوله فیزیکی غیر جبری نگاه کنیم آیا این نیروهای مرموز ذهنی می تواند بر محیط بیرون اثر بگذارد و در واقع شما گفتید که اراده ما نمی تواند این حرکت های بزرگ را بدهد حرکت های کوچک چطور آیا مثلا می توان با تمرکز به محیط بیرونمان که مثلاً من از طریق ذهن برای یک چیزی آرزو بکنم دعا بکنم باعث شور یک اتفاق مینیمم بیفتد. این نگارندگان هم بر اساس تصور شان که دیگر مینیمم تر از اینکه حداقل زور را بزنند چه میشود دیده بودند که بارور شدن تخمک .کاری که کرده بودند این بود که عده ای نشسته بودند و به نوعی دعا و تمرکز کرده بودند یک سری راهبه باروری افزایش پیدا کند و بعد دیده بودند در این ۱۹۹ نفری که این کار را کرده بودند در گروهی که برایشان تمرکز کرده بودند ۵۰% بارور شدند و در مقابل آن گروه ۲۶ درصد و در نگاه اول گفتند بله ذهن می تواند آن مینیموم فیزیک را کنترل کند .این تنها موردی است که ما در جهان بیرون داریم ولی خوشبختانه ذهنتان به هم نریزد چون یاد آن جمله ادعاهای بزرگ شواهد بزرگ می طلبند می افتیم این یعنی خیلی است که همینجور زور بزند فیزیک حرکت کند اسپرم را بتواند وارد تخمک کند بعداً که بررسی کردند مقاله را پس گرفتند. و این جزء معدود مقالاتی بود که با ذکر است گرفته شد و بابتش عذرخواهی کردند که گفتند همچین چیزی ممکن نبود و ما اشتباه کردیم پس به راحتی در تله این گونه مسائل نیافتید. آنچه که ما داریم می گوییم حرکت روی ذهن و بدن خودمان است. در اینجا با دو جمله انگیزشی بحث را به پایان می رسانیم مارکوس واکینگ هم: شما با حداکثر رساندن تواناییهای تان ونه با اصلاح ضعف های تان به موفقیت می رسید. این به نوعی به این مسئله اشاره دارد یعنی آن چیزهایی را که دارید شروع کنید با مجاورت ممکن آرام آرام گسترش دهید یعنی آن چیزی را که اصلا ندارید به این راحتی نمیتوانید اضافه کنید ولی میتوانید کم کم محیط اطرافتان را عوض کنید غذای پرچرب را کم کنید در یخچال را قفل بگذارید روی گوشی مرتب شارژ نداشته باشید شارژ را در اتاق بگذارید این ها مجاورت ممکن های ما هستند.لودوح چیز مشابهی می گوید رشد مغزی بیشتر شبیه جوانه های تازه بر شاخه های موجود است نه ایجاد شاخه های جدید آن دالان ها را شما آرام آرام می توانید رشد دهید یک دفعه یک دالان جدید از آسمان نمی آید آن دالانی که قرار است شما را خرد منضبط و با پشتکار کند خورد خورد جلو می رود. در آخر حواستان باشد با اختیار گرایی کور افراطی به جایی نمی رسید باید دالانها را آرام آرام با عدم اجتناب و با شکل گیری اولیه دامن بزنید حواستان باشد فقط قدم های کوچک بردارید مجاورت ممکن ها سرمایه گذاری تعهد در مسیر و تحمل سختی ها کم چرب به دالان های بزرگ تبدیل می شوند وقتی آن دالان بزرگ شکل گرفت آن وقت دو دالان بزرگ می توانند با هم رقابت کنند برای همین است که مواد را نمی توانند کنار بگذارند یکی از چیزهایی که مدام مراجعان میگویم این است که ببینید شما یک دالان غول پیکر مال مواد دارید چیست هیچ چیزی ندارد پس شما هم فکر کنید اگر مثلاً من در زندگیام دچار یک عادت مخرب هستم هواکش جانبی دالان جانبی مسیر جانبی از کجا است باید با این مکانیسم های گفته شده آرام آرام بسازی حالا نیاز به مینیموم اراده و اختیار آزاد می تواند باشد یا نباشد و وقتی آن دالان ایجاد شد مکشی ایجاد شود و شما بتوانید در آن بزنگاه عوض کنید پس به دنبال روش های دروغین و سریع نباشید. مثل نابغه هایی که ما نمی بینیم و فکر میکنیم یک دفعه چیزی را کشف کرده اند غافل از آن مجاورت ممکن هایی که ما در طول تاریخ ندیده ایم