عرض سلام دارم خدمت دوستان و علاقمندان عزیز. مبحث خطاهای شناختی رو میخوایم دنبال کنیم و اکنون رسیدیم به قسمت پنجم در این قسمت هم میخواهیم به یک خطای شناختی مشهور بپردازیم که خیلیا معتقدند یک تاثیر عمیقی Illusory Correlationدر زندگی ما داره و بنا به قولی جزو مهمترین خطاهای شناختی است. به نام خطای ارتباط خیالی یا اما ایلوزری کورلیشن یا ارتباط خیالی چه هست؟ اگر من بخوام یک تعریفی از اون ارائه بدم شاید اینگونه بگیم. خطای دیدن همبستگی و ارتباط در جایی که وجود ندارد. The illusion of seeing a correlation that was not really there فکر کنم با همین توضیح مختصر شما متوجه میشید که چرا جز خطاهای خیلی مهم هست به این دلیل که در واقع وقتی ما این خطا را در نظر میگیریم معنیش اینه در زندگیمون ممکنه اموری را که هیچ ارتباطی با هم ندارند، هیچ در واقع تاثیری بر روی هم ندارند به غلط تصور کنیم بر روی هم اثر دارند. یا مثلا اگر اثری که دارند یک اثر ضعیف و اثر مختصری هست ما یک اثر و یک ارتباط بسیار عمیق باهاش ببینیم. به عنوان مثال شما ممکنه فکر کنید من هر روز که این کفشم را میپوشم مثلاً اتفاق بدی برام میفته یا هر موقع که مثلا فرض کنید من ماشینم رو این سمت خیابان پارک میکنم سر کلاس یک اتفاق های خوشایندی برای من میفته پس بسیاری از باورهای ما به شانس، خرافات، شکل گیری باورهایی که صحت ندارند و جنبه جادویی دارند به نوعی به این خطا یا این ارتباط برمیگرده. The illusion of seeing a correlation that was not really there خطای دیدن ارتباط در جایی که وجود نداره. اما میخواهیم قبل از اینکه این خطا رو توضیح بدیم یه مقدار به تاریخچه اش بپردازیم تاریخچه تکوین این خطا و کشف کردن اون هم جالبه و من باز این سیاست را دنبال میکنم که اصرار دارم اون مقالاتی که در شکل گیری یک تفکر، در شکل گیری یک باور، در شکل گیری یک اندیشه نقش داشتن را به صورت تاریخی خدمتتون معرفی کنم و بعد به اصل مطلب بپردازم این تاکید من عمدی است برای اینکه من باور دارم برای اینکه شما سیر تکوین یک فرایند را باید بدانید. نمیشه که فقط بگید من میخوام یه اطلاع مختصری از اون پیدا بکنم که اون چی هست اصلا چی شد این ایده شکل گرفت و کسانی که در شکلگیری اون نقش داشتن کیا بودند. یکی از مقالاتی که به عنوان سرمنشا شکل گیری این ارتباط خیالی یا خطای ارتباط خیالی از اون یاد میشه مقالهای هست به سال ۱۹۶۷ یعنی چاپ شده. Abnormal Psychologyمیشه تقریبا ۵۳ سال پیش در ژورنال Genesis of popular but erroneous psychodiagnostics observations یعنی شکل گیری در واقع باورها یا مشاهدات مشهور اما غلط به خصوص در حوزه تشخیص روان. نوشته لورن چپمن و جین چپمن از دانشگاه ویسکانسین اما بحث چی بود تقریبا تو سال های ۱۹۶۰ و قبل تر از اون اعتقاد عجیبی وجود داشت که خیلی از تست ها، خیلی از آزمون ها بیانگر شخصیت شما هستند. ما این مسئله را در اون کلیپ یا اون فایل کوتاه پدیده فورر من خدمتتون ارائه دادم در اینستاگرام شما میتونید اون رو دنبال کنید ما پدیده به نام فور هم داریم که بررسی کرده بودند دیده بودند که خیلی از مردم بین فرض کن ماه تولدشون و صفات شخصیتی شان ارتباط میبینند . باز میبینی ارتباط خیالی یعنی دیدن ارتباط جایی که وجود نداره مثلا باور دارند اگر شما در دی ماه به دنیا آمدی این صفات شخصیتی را داری، در مرداد ماه به دنیا اومدی این صفات را داری و غیره در صورتی که بعدا مطالعات نشون داد همچنین ارتباطاتی وجود ندارد. مشابه همین هم در بسیاری از آزمون ها و تست هایی که اون زمان در روانشناسی مرسوم بود دیده یعنی آزمون یک فرد را رسم کن. Draw a person test (DAP)شده بود. مثلا یکی از تست های مشهور اساس این آزمون بر این بود که از فرد می خواستند که یک تصویر رسم کنه مثلاً یه آدم بکش حالا مثلا اینجا مثال هایش را من دارم حالا بسته به سن و مهارت شما، شما آدمک های مختلفی را خواهید کشید و در واقع در این آزمون صحبت بر سر این نبود که چه کسی چقدر قشنگ میتونه نقاشی کنه آزمون سنجش نقاشی نبود بلکه ادعا میشد آزمون سنجش صفات شخصیتی و همچنین حالت های نهفته درونی و روانی شماست. مثلا میگفتند اونهایی که افراد چهارشونه میکشند توی در واقع نقاشی هاشون از نوعی احساس حقارت مردانگی رنج میبرند و در واقع همیشه می خواهند جبران بکنند اون حس مردانگی شان را در زندگی زناشوییشون شاید کمبودهایی در نقش مردانهشون دارند یا فرض کنید اونایی که آدم لاغر می کشیدند، آدمی با سر بزرگ می کشیدند، آدمی مثلا با نیم تنه کوتاه می کشیدند میگفتن اینا درونگران اینا برون گران اینا احساس خشم مثلاً به بانوان دارند اینها احساس خشم به کودکان دارند و غیره و در واقع شروع میکردند به تفسیر کردن صفات شخصیتی شما بر اساس اون نقاشی که شما رسم کردید. البته نوع خیلی پیچیده تر و مشهور تری اش آزمون های روشاخ بود که در واقع برعکس به جای اینکه از شما بخوان نقاشی بکشید یک سری لکه های را که با جوهر درست کرده بودند به افراد نشون می دادند و بعد افراد باید توی این جوهر ها یک تفسیر های ارائه میدادند یا اشکالی را که می دیدند در واقع به اون آزمایشگر اطلاع می دادند و باور بر این بود که مثلا شما در این نقاشی ها چه چیزهایی ببینی با چه صفات و چه در واقع رفتارهایی ارتباط داره مثلا در این گرگ ببینی، در این جادوگر ببینی، در این کف زدن ببینید، در حال پرواز کردن ببینیم و مدعی بودند که بین این دیده های شما گزارش های شما در این آزمون ها و همچنین صفات شما ارتباط و همبستگی وجود داره خوب پس میبینید که در واقع مبحث ارتباط خیالی شروعش با نقد علمی آزمون های روان سنجی برون فکنی درواقع شروع شده بود. منتها پژوهش های جالبی رو در واقع نویسنده ها انجام داده بودند مثلا در همین آزمونی که در همین مقاله که من در اسلاید ۸۲ آدرس اون رو خدمتتون دادم شروع کردن یه تعدادی نقاشی دادن و یک سری در واقع آدم هایی را که زندگی بیوگرافی و مختصری از شرح حالشون رو کنار اون گذاشتن و بعد اومدن که بگن که خوب چه عناصری را می توانند افراد استخراج بکنند. منتها میتونیم بگیم که شاید ابتکار و خلاقیت نگارندگان در این بود که بسیاری از صفت ها و بیوگرافی ها و نقاشی ها را اینها به صورت تصادفی میشه گفت بر زده بودند یعنی اینکه مثلاً به یه نفر یه نقاشی داده بودند با یک توضیح دیگه و به یه نفر دیگه همون نقاشی رو با یه توضیح دیگه داده بودند و بعد مشاهده کرده بودند که تقریبا همه اینها سعی میکردند صفات و در واقع ویژگی های شخصیتی رو از روی اون نقاشی هایی که به افراد دادن استخراج کنند و بعد به این باور میرسیدند که خیلی درسته یعنی ما واقعا دیدیم که گردن های کوتاه می کشند آدم هایی اند که تو زندگیشون مثلا حالا خودشیفتگی دارند و غیره. خب این آزمون در واقع سنگ بنایی شد بر اینکه یه عده شک کنند که نکنه ما در جهان بیرون خیلی ارتباط و همبستگی میبینیم و من فکر میکنم که اون سالها ،۱۹۶۷ شروع و تولد دورهای بود که افراد متوجه شدند خطاهای شناختی رو ما باید جدی بگیریم. از روی یک نوشته، از روی یک شعر، از روی یک عکس، از روی یک نمیدونم یه پاراگراف خاطره که یک نفر نوشته شما نمیتونی به شخصیت او کامل پی ببرید یا اصلا بجزش هم نمیتونی پی ببری و در واقع این نوع تفسیر ها بیشترش همون ارتباط خیالیه ولی جالبش این بود که وقتی اون تفسیر را ارائه میدادند هم اون فرد هم بستگانش و هم افرادی که داشتن این آزمون ها را مطالعه میکردند ادعا میکردن او خیلی جالبه آره مثلا کشیدن چشم های بزرگ در نقاشی ارتباطی داره با آدم های که مضطرب اند و یه خبر براتون بگم حالا ممکنه بعضی از شماها رو یه مقدار برآشفته کنه ولی خوب تقصیر من نیست، برآشفته خواهید شد و اونم اینکه بسیاری از این آزمون ها نشون داده شد که ارتباط ها خیالی است و در واقع وقتی اسم طرف آزمون یا پاسخ هایش را با یکی دیگه جابجا می کردند همان اتفاق می افتاد و افراد ادعا میکردند که آره درسته این همون شخص رو داره توضیح میده همانگونه که شما وقتی اون نوشته های اینکه متولد چه ماهی هستی را اگر جابجا بکنند یا همینجوری بر بزنند و از تو دلش در بیارن به شما نشون بدن میزانی که شما ادعا می کنی این گزارش با شما انطباق داره فرقی نخواهد کرد پس به نظر میاد اینها کاملا تصادفی است ولی شما خیال میکنید عمدی و آگاهانه است. باز پژوهش هایی را همین آقای چپمن و گروهش ادامه دادند باز ۱۹۶۷ یک مقاله جدی تر و مقاله میشه گفت کیفی تر و کمی تر از هر دو جهت Illusory correlation in observational reportبهتر را ارائه میده . یعنی ارتباط خیالی در گزارش های مشاهده. اما تو این آزمون چه کار کرده بود اینجا آمده بود گفته بود ما میخواهیم به صورت کمی در بیاریم اندازه گیری کنیم که چقدر مردم ممکنه دچار این خطا بشن که بگن آره این با اون همراهه، این با اون ارتباط داره، این با اون همبستگی داره. فهرستی از لغات درست کردند که من نمونه از این فهرست ها را اینجا خدمتتون گذاشتم از همون مقاله ۱۹۶۷ حالا ترجمه اش نکردم ولی لغت ها ساده است فکر میکنم اکثر شما مشکلی و به این صورت بود که شما در نظر بگیرید که اینا همیشه گزاره های دو لغتی به افراد نشون lion & tigerنخواهید داشت میدادند منتها بعضی از این دو لغتیها با هم ارتباط دارند مثلا لاین و تایگر شیر و ببر با هم ارتباط دارند در صورتی که در و در وکلاه نداره door & hatقایق و تخم مرغ تقریبا هیچ ارتباطی ندارد یعنی قطعا نداره Boat & eggsخط دوم اون بیکنی که میخورن Bacon & eggsدر واقع پاکت و دست Envelope & handچاقو و چنگال داره Knife & fork Magazine&در واقع ببر و کره هیچ ارتباطی با هم نداره باز Tiger & butterو تخم مرغ که اینها با هم ارتباط داره. حالا شما در نظر بگیرید که این گونه ای بود که این دوگانه ها رو یعنی دو لغتی ها رو باز به صورت تصادفی building با هم مخلوط می کردند یعنی بر میزدند پس به عبارت دیگر در یک گستره بزرگ به این صورت بود که همه اینها درواقع به صورت سه گانه هم سه تایی ارائه میشد که شما اینجوری فکر کنید که هر کدام از این دوگانه ها خوب امکان اینکه در اون سری از درواقع لغاتی که به افراد نشون دادند تکرار شده باشه یک سوم بود دقیقا ۳۳ و یک سوم، 33.333 یعنی شما در نظر بگیرید که به یک تعداد زیادی مجموعه نشان می دادند مثلا یک بار لاین با هت بود یه بار لاین با فورک بود یه بار لاین با تایگر بود ولی در واقع هر دوگانه ای هر درواقع هر دوگانه ای، هر دو تا لغت با هم یک سوم موارد تکرار میشد حالا شما فکر کنم فهمیدید که هدف چی بود. اگر از افراد بعدا بپرسند کدام یک از اینها بیش از دیگری با هم دیده شده شما میفهمی که افراد یک ارتباط خیالی دیدند چون تمامی این دوگانه ها همه شان تو یک سوم موارد دیده شده بودند. هر چی شما از ۳۳.۳ درصد بری بالاتر یعنی شما یه ارتباط خیالی دیدی یعنی فکر کردی که این لغت با اون بیشتر میاد مثلا فرض کن دور با فورک بیشتر اومده یا با هت یا با مثلا اگز یا مثلا شما در نظر بگیرید تایگر بیشتر با لاین آمده یا با بوت آمده یا با بیکن یعنی اینکه طرف اگر هر چی بالاتر از یک سوم ادراک کنه یعنی داره یک ارتباط خیالی میبینه و اینها را به صورت سری سری به افراد نشان می دادند. منتها چیز جالبی که کردن اینه ببینید بعضی از گزارهها بالای یک سومه برای اینکه گفتم در اصل آنچه که دیده شده بود یک سوم موارد بود ولی افراد گزارشهایی که تو ذهنشون مونده بود این بود که مثلاً دوگانه شیر و ببر 41.3درصد، دوگانه بیکن و اگز اون بیکن اون کبابهایی که در واقع برای صبحانه درست میکنن با تخم مرغ ۴۶ درصد یا مثلا هت و هد، کلاه و سر ۴۳ درصد. پس شما میبینید برد و باتر ۴۳ درصد. پس اولین یافته که این داشت این بود اگر بین آن دو لغت به نوعی تداعی یا ارتباط معنایی وجود داشته باشه افراد خیال میکنند که اون دوگانه ها شیوع بیشتری دارند. پس این میتونه توضیح بده بعضی از خطاهای شناختی ما رو که مثلا ما فکر میکنیم چهارشنبه ها بیشتر شانس میاریم، نمیدونم هر وقت این کت مشکی مون رو میپوشیم بهتر نمره میاریم درواقع این دوگانه ها به دلیلی به دلیل انتظارات یا ذهنیت ما با هم همبستگی دارند و در واقع این همبستگی باعث میشه ما خیال کنیم شیوع این وقایع بیش از اون چیزی است که در عمل اتفاق افتاده یعنی شما نگاه کن طرف داره یه باور خرافی پیدا میکنه فکر میکنه دوگانه شیر و تایگر در ۴۱ درصد اون پرسش ها بوده در صورتی که در ۳۳ درصد یک سوگیری شکل گرفته. دومین یافته جالب شان اینه که شما اگر دقت کنید بیشتر لغات، لغات ساده و کوتاه هستند.لاین، تایگر،هت، هد، نایف، فورک ولی لابلای اینها تقریبا ده درصد لغت هایی که به افراد داده بودند لغت های طولانی بودند مثل مگزین مثل بیلدینگ مثل انولوپ، مثل و وقتی لغت های طولانی با هم افتاده بودند و حتی اگر اینها هیچ ارتباطی با هم نداشتند.(side walk) ساید واک مثلا شما ببینید بیلدینگ با مگزین در واقع مجله و ساختمان ارتباطی نداره یا انولوپ پاکت و ساید واک، پیاده رو بازم ارتباطی با هم نداره ولی باز افراد حس کرده بودند شیوع این دوگانه زیاده و بالاتر از یک سوم دیده بودند مثلا دوگانه ساختمان و مگزین مجله ۴۴.۸ درصد بود باز این یک یافته جالب دیگه بود و ویژگیش این بود اگر وقایعی یا اگر اتفاقاتی همچین برجسته باشند و تو چشم بیان چون شما فراموش نکن همه لغت ها مثلا اینها تو بسته های ۳۰ لغتی این کار را میکرد ۲۷ تاشون یه سیلابی یا کوچک بوده و در واقع سه تاشون از اون ۲۷ تا یعنی ۱۰ درصد لغت های چند تیکه ای و شکوفه ها گل ها و اینها چون بزرگ بودند بیشتر تو ذهن (Blossoms)بلند بوده مثل نوت بوک مثل بیلدینگ، بلاسم افراد مونده بودند برجسته تر بودند و در واقع چون برجسته تر بودند طرف خیال کرده شیوع بیشتری داره پس اینجا این مقاله دوتا یافته جالب داشت در سال ۱۹۶۷ اگر وقایعی به هم بیان به نوعی از نظر معنایی، شما شیوع اونها رو بیش از اونی که اتفاق افتاده خواهید دید اگر بعضی از وقایع همچین تو چشم بیان یعنی در مقایسه با بقیه حالت نادر، حالت متفاوت باشند شما اون صورت باز هم اونا بیشتر در خاطر شما خواهد ماند و ارتباط خیالی بیشتری در آنها خواهید دید. پس میبینیم که این مقوله توی دو اتفاق افتاد اونهایی که به نوعی معنایی با هم ارتباط دارند مثلا ببر و شیر بالاخره هر دو اون گربه سانان غول پیکر و درنده هستند و لغت های بیلدینگ و مگزین که لغت های بزرگ هستند حالا یه مقدار بحث فنی ممکنه خسته بشید یه چند دقیقه ولی همینجور که میریم جلو وقتی که اون لم یا قلقش رو گرفتید من به شما قول میدم خیلی شیرین خواهد بود. حالا سوال سراینه اگر وقایع با هم یک همبستگی ندارند یا همبستگی شان فرض کنید مثلا یک واحد هست چه چیزهایی وجود داره که باعث میشه ما همبستگی ببینیم یا اون همبستگی را بیش از یک واحد ببینیم که در واقع میشه ارتباط خیالی و من هم اینو بهتون بگم که این بسیار بسیار در زندگی ما هست در واقع اساس تمام خرافات اساس تمام تفکرات جادویی به این که جای ارتباط وجود نداره و شما اون رو میبینید مثلا شما میگی که آره من داشتم میومدم مثلا این خودکار را گذاشتم جیبم امتحان بد شد. نمیدونم این ساعت را بسته بودم تو خیابون تصادف شد و هیچ ارتباط علمی و منطقی بین آنها نمیتونه باشه ولی ممکنه شما بگید که خوب پس شما داری شیوعش رو در واقع بیش از اون که اتفاق افتاده درک میکنیم چه دلیلی داره؟ ما در اینجا سه مکانیزم داریم که من این سه مکانیزم را توضیح میدم اگر شما علاقمند به مباحث عمیق هستید دنبال کنید اگر میخواید یه ذره تفننی تر این بحث را دنبال کنید بازم خواهش میکنم دنبال کنید نگران نباشید بریم جلو راحت تر خواهد شد الان فهرستی میخوام بهتون بگم خطای ناشی از انتظار ، خطای ناشی از فرصت نابرابر در Unequal weighting، خطای ناشی از وزن دهی نابرابرExpectancy based ، این سه تا اساس خطای ارتباط خیالی یا ایلوزری کورلیشن رو تشکیلUnequal opportunity to learnیادگیری میدن. حالا بیاییم یکی یکی من مثال بزنم و شما در واقع ببینید. فرض کنید این سوال هست من یه مقدار میخوام سوالات بودار و جهت دار بگم برای اینکه اصلا اساس ایلوزری کورلیشن یا ارتباط خیالی بر این است که شما یک همبستگی های بودار، مسئله دار میبینید در واقع یک خطای شناختی است. سوال مثلا سوال بشه که آیا آقایون به خرید بیشتر علاقه دارند یا خانم ها؟ خب به صورت حالا غلط یا درست کاری باهاش نداریم ولی باور اکثر مردم اینه که شاپینگ رفتن به مرکز Expectancyخرید فروشگاه ها را گشتن و تماشا کردن بیشتر در خانم ها دیده میشه. پس این انتظار شما یک انتظار داری، که خانم ها باید بیشتر باشد حالا فکر کن شما همینجوری دارید تو زندگیت میچرخید به قول بعضی ها میپلکی و داری نگاه می کنی فراموش نکن این اعدادی که من اینجا نوشتم رو شما ندارید اگر اعداد رو داشتی شما دچار خطای شناختی نمیشدی در علم درواقع به دلیلی دچار خطای شناختی نمیشه که همه چیز اندازه گیری میشه و ارتباط آماری سنجیده میشه ولی شما همینطور دیمی توی مرکز خرید هستی داری نگاه میکنی مردایی که علاقه به خرید دارند ، مردهایی که بی علاقه به خریدند، زنانی که علاقه به خرید دارند، زنانی که بی علاقه بخریدند. شما فرض کن مثلا ۲۵ مرد ببینی که علاقمند به خریدند، 25 مرد ببینی که بی علاقه به خریدند، ۲۵ خانم ببینی که علاقه به خریدند، 25 خانم ببینی که بی علاقه به خریدند. یعنی ببینید حالت فرضیه شما هیچ وقت توی یک مرکز خرید یا توی یک جمع این جور عدد ها را درست اندازه نمی بینید ولی من دارم مثال فرضی میزنم برای اینکه شما مکانیزم را متوجه شی بعد که شما رفتی اون تو پلکیدی نگاه کردی اومدی بیرون ازت سوال کنند ببین تو رفتی مغازه رو دیدی مشتریارم دیدی آدماییم که علاقه به خرید دارند دیدی. میگه آره دیدم خب به نظرت مردم بیشتر علاقمند به خریدن؟ مردا یا زنا؟ جوابی که خواهی داد اینه که زنا. یعنی این بررسی شده با وجود اینکه این چهار عامل با هم برابره چرا میگن به این دلیلی که شما یک انتظار داری و در واقع این حالت زنان علاقمند به خرید بهتر توی حافظه نقش خواهد بست به نوعی میتونه همون خطای تایید باشه یعنی پیش داوری ها و اعتقادات قبلی شما تایید میشه به همین دلیل حالا عددا میتونه عوض بشه هیچ اشکال نداره و لزوما برابر نیستند و معمولا در جهان طبیعی اصلا برابر نیستند ولی آنچه که مهمه نسبت ها شونه یعنی میخواهیم بگیم در حالت برابر شما یه سوگیری داری به اون چیزی که باور قبلی شما را تشکیل میده. حالا مثال بیرونیش چیه مثال بیرونیش توی پژوهش ها چیکار کردن توی پژوهش ها اومدن باز مثل همون دوگانه های لغت بود که خواستیم بگیم کدومشو بیشتر دیدی مثلا اون دوگانه ببر با شیر بیشتر تکرار شد یا دوگانه کلاه با چنگال مثلا. اومدن یه سری تصاویر اینجوری درست کردند یک تصویر از منظره و یک در واقع میتونی بگی یک اسمایلی که این چهار حالت مختلف داشت یک هوای آفتابی و یک چهره خندان، یک هوای بارانی گرفته و یک چهره مغموم و ناراحت، یک چهره خندان و باز اون هوای گرفته و بارانی و اون چهره مغموم و هوای آفتابی. حالا شما فکر کن اگر بیان تعدادی از این اسلایدها رو به صورت تصادفی به آدم ها نشون بدن شما چهار حالت مختلف دارید دیگه و بعد آخر سر از افراد بخوان بگن کدام یک از اینها بیشتر تکرار شده بود کدام یک کمتر تکرار شده بود حالا این عددا رو میتونن جابجا کنن دیگه نیازی نیست همه شان برابر باشند ولی شما در انجام این آزمون سوگیری پیدا خواهی کرد. اونایی که با انتظار بیشتر میخوره رو شایع تر خواهی دید میگی مثلا فرض کن اگر ۴۰ بار اون صحنه آفتابی و چهره خندان بوده باشه شما ۵۰ بار یادته. برعکس اون حالت هایی که با انتظارات شما نمی خوان مثلا این حالت اگر این رو ۳۰ بار به شما نشان داده باشند شما ۲۰ بار یادت میمونه پس یه ارتباطی پیدا میکنید یک سوگیری پیدا میکنی بین اون اسلایدها با انتظارات قبلی شما پس این میشه اون بخشیش که به انتظارات شما مربوطه حالا این در زندگی شما چه ارزشی داره برگردیم به همین اسلاید من یه مقدار مجبورم اینها رو پس و پیش کنم. وقتی شما یه باوری داری، اون باور رو سعی میکنی بدون روش علمی از طریق مشاهده محک بزنی شما دچار خطا خواهی شد این را علم به ما نشون میده اگر شما مثلا باور دارید که فلان دارو اثر میکنه و فلان دارو اثر نمیکنه بعد بگید که آره من مثلا تجربه مطبی هرچی فکر میکنم یادمه به هر کی این دارو را دادم خوب شده و بعد به آنهایی که اون یکی دارو دادم خوب نشده این ارزش زیادی نداره شما خطای ناشی از انتظار داری و در واقع بسیاری از خطاهایی که تجارب بالینی ما را مخدوش میکنه ناشی از همین قضیه است و شما خرافات هم میبینید مثلا میگن فلان جوشانده را دادیم خوب شد در صورتی که چون انتظار داشتی اگر بگی مثلا اون افرادی را خوردن با اون افرادی که نخوردن هر دو یه اندازه خوب شدن شما تعداد آنهایی رو که اون جوشانده را خوردن و خوب شدن خیلی بیشتر خواهید دید چرا چون انتظار داری و اکسپکتیشن. پس یه . اما یکی دیگه پس ذهن ما در جایی که با باورهای ما Expectancy based Illusory correlation مکانیزمش اینه این میخونه این همون کانفرمیشن بایاس یا خطای تایید هم میتونه به نوعی باشد شیوعش رو بالاتر ارزیابی میکنه. پس شما حالا باز یه ذره برم جلوتر شاید آشکارتر بشه قسمت دوم خطای ناشی از وزن دهی نابرابر. بیاین باز یه حالت فرضی دیگه برای شما مثال بزنم اینجا شما پیش داوری ممکنه نداشته باشی اونجا یه پیش داوری داشتی یه انتظار داشتی درسته انتظار داشتی که خانم ها بیشتر توی مغازه ها باشند به همین دلیل اونجوری بیشتر یادت میمونه حالا یه حالتی که شاید خیلی با انتظار مربوط نباشه اینه که مثلا آدم هایی که دارای خودرو هستند بیشتر به رستوران میرن یا آدم هایی که فاقد خودرو هستند. یه چیزی که خیلی شاید نتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم یا پیش داوری قوی داشته باشیم ما پیش داوری نداریم نمیدونیم. فرض کنید حالت اینجوری باشه از افرادی که دارای خودرو هستند ۴۰ تاشون برن رستوران و 40تاشون نروند رستوران، افرادی که فاقد خودرو هستند باز ۴۰ تاشون برن رستوران و ۴۰ تاشون نرن رستوران در این حالت اگر شما فرض کن همینجوری دیمی نگاه کنی و از روش و مقیاس و آمار استفاده نکنی قاعدتاً باید این حس رو داشته باشی که ببین من فکر میکنم فرقی بین اونایی که خودرو دارند و ندارند از نظر رستوران رفتن نیست و این مشاهده شما چیه در همسایه، دوستان و آشنایان ولی در صورتی که همچین اعدادی رو شما ببینی باز خواهند گفت که شما آنهایی را که دارای خودرو هستند و میرن به رستوران را بیشتر و پررنگ تر خواهید دید تا اونهایی رو که خود را ندارند و به رستوران نمیرند یعنی باز شما یه سوگیری خواهی پیدا کرد که گفتی ببین من یه تجربه دارم من حدسم اینه آدمایی که خودرو دارند بیشتر میرن رستوران من اینجوری دیدم من که نگاه کردم اینجوری به چشمم آمده در صورتی که اگر بیان عددها را حتی یک اندازه کنند چرا اینجوری به چشم میاد چرا اینجوری خطا می کنی به این دلیل که این میشه دومین مکانیزم دیدن .ویت یعنی وزن، آن ایکوئل یعنی نابرابر.Unequal weightingارتباط خیالی و بهش میگن وزن دهی نابرابر درواقع صحبت بر اینه که وقتی صحبت از داشتنه در مقابل نداشتن و انجام دادنه در مقابل انجام ندادن اون حالت فعال دارا بیشتر تو حافظه میمونه. یعنی وقتی شما ماشین داری و یا یکی رو میبینی که ماشین داره و به رستوران میره این یک حالت داراست و این یه حالت فعال یا اکتیوه این تو حافظه شما بیشتر و پر رنگ تر نقش میبنده تا اونی که خودرو نداره و به رستوران نمیره یعنی رای او عدد او سرشماری او در خاطره شما کم رنگ تر نقش میبنده و به همین دلیل شما ارتباط را به سمت این خواهید دید که افرادی که خودرو دارند بیشتر رستوران میرن. حالا شما فکر کن این چقدر میتونه تو روابط فردی و زندگی شما اثر داشته باشه اونایی که دارو خوردن و خوب شدن، خیلی در ذهن شما وزن بیشتری داره وزن دهی نابرابر در صورتی که اونایی که دارو نخوردند و خوب شدند یا اونهایی که Unequal weightingببین میگه خوب شدند و ببخشید اونایی که دارو نخوردند و خوب شدن یا آنهایی که دارو نخوردند و خوب نشدند و آنهایی که دارو خوردند و خوب نشدند این سه حالت چون یکیش حالت نداشتنه و اون یکیش حالت غیر فعال بودن اونی که دارو خورده یک کار فعالانه انجام داده تا اونی که انجام نداده در وزن دهی شما در خاطره شما کمتر میمونه به همین دلیل شما سعی میکنی این ارتباط رو ببینی. پس اگر من مثلا فرض کن رفتم مثال میزنم مثلا حالا یک کاری رو کردم و بعدش مثلاً شانس آورد برام شما این رو خیلی بیشتر احتمالش رو ارزیابی خواهی کرد که اون کار را نکردم و بدشانسی هم برام نیومد یا اون کار را کردم و باز شانس نیومد یعنی در واقع وقتی برای شما میاد و شما هم کاری را انجام دادی این وزن بیشتری در حافظه شما دارد.حال چرا سیستم شناختی ما اینگونه است ما نمیدونیم ولی این باعث میشه که شما دچار این سوگیری بشید. حالا عرض کردم این عددها نیازی نیست که حتما برابر باشند بیا همین را نگاه کن اینجا فرض کن عدد مون را عوض بکنیم ۴۰ نفر که خودرو دارند و میرن رستوران در مقابل ۲۲ نفر که خودرو دارند و نمیرن رستوران در مقابل ۱۲۰ نفر که خودرو ندارند و میرن به رستوران در مقابل اونهایی که ۶۶ نفر که خودرو ندارند و رستوران هم نمیرن. اگر شما نگاه کنید این نسبت هایش یکیه یعنی در واقع این یک سوم اینه اینم یک سوم اینه و بعد تعدادی از اینها که کسری از اینها که نرفتن به رستوران باز مشابه کسری از اینه. یعنی این مثال را براتون زدم که منظور این نیست که حتما این اعداد با هم برابر باشند این را به عنوان مثال براتون زدم ولی در اینجا هم باز شما نسبت نمی بینید ولی اگر همچین سناریویی را در زندگی ببینید و همینجوری سرک بکشید یک سرشماری غیر علمی بکنی بعد که ازت بپرسند خوب نظر تو بگو ببینیم چی بود داستان باز شما خواهید گفت ببین من به این نتیجه رسیدم آدم هایی که خودرو دارند بیشتر میرن رستوران میگه چرا اینجوری تو ذهنمه من هر چی الان تو حافظم میچرخم آنهایی که خودرو دارن میرن رستوران برای اینکه این مسیر، مسیر حافظه برتر و قوی تری است. حالا خطای سوم تا اینجای کار خطاها یکیش متکی بر انتظارات و پیش داوری ها بود و دیگری متکی بر فعال و مرتکب شدن در مقابل منفعل بودن و مرتکب نشدند اما این سومیه جالبه این سومیه هست که بیشتر تعصبات کور پیش داوری ها و حالت های خرافی رو ایجاد میکنه. باز یه سناریوی دیگر را نگاه کنیم یک سناریویی که سعی کردیم باز توش پیش داوری نباشه مثلا تیم قرمز، تیم سفید تیم قرمز ۱۰۰تا رو برده و ۳۰ تا رو باخته تیم سفید ۲۰ تا رو برده و ۶ تا رو باخته حالا شما اگر بخوای نگاه کنی و همچین اتفاقی در زندگیت بیفته دیمی همینجور چشمی همینجور به قول خارجیا شکمی بخوای بگی کدام تیم بهتره کدام را خواهی گفت اینجا شما اعداد میبینید و ریاضیات بلدی. میای نگاه میکنی خب آره ۳۰ درصد بازی هاشو تیم قرمز باخته، تیم سفید هم باز30 درصد باخته یا مثلا درسته که تعداد بردهای تیم قرمز پنج برابر تیم سفید بوده ولی تعداد باخت هاشم پنج برابر بوده پس از نظر من این دوتا تیم برابرند اما اینگونه نیست شما به شدت حس خواهید کرد که تیم قرمز همیشه برنده است و تیم سفید خیلی مواقع بازنده است ما همیشه که گفتم اغراق بود یعنی خواستم بگم سوگیری یعنی شما یه ارتباطی میبینید بین تیم قرمز بودن و بردن و تیم سفید بودن و باختن چرا این اتفاق میفته؟ این یک سوال جالبه که درواقع تو مطالعات دیگه به این پرداخته شده حالا میگم چرا اهمیت داره اینو بهش میگن چی خطای ناشی از فرصت نابرابر در یادگیری. اما این چه هست و چرا این اهمیت داره این سناریو را نگاه کن این سناریو شاید Unequal opportunity to learn شبیه این سناریو باشه فکر کن مثلا شما یه سری مهاجر هستند که به یک کشوری مهاجرت کردند، تمام این مسئله اقلیت ها اقلیت های دینی، اقلیت های فرهنگی، اقلیت های در واقع اجتماعی. من نمیخوام بگم توشون جرم کمتر یا بیشتره ولی میخوام بگم فرض کن نسبت ارتکاب جرم و رفتار طبیعی در این دو گروه یکسان باشد. یعنی شما نگاه کن مثلا ده هزار نفر ساکن بومی باشند و بیست تاشون جرم مرتکب بشن از اون طرف ۵۰۰ نفر مهاجر داشته باشی و یکی شان جرم مرتکب بشن حالا اگر مردم تو اون جامعه بلولند و همین جور حرکت بکنند و فرض بکنید که این افراد پیش داوری هم ندارند یعنی نژاد پرستم نیستند و این باور ندارند که مهاجرین اونایی که مهاجرت کردن جرم خیزند، آدم های شرور اند، آدم های متقلبی اند باز هم همچین اتفاقی تو جامعه بیفته به دلیل خطای ایلوزری کورلیشن، ارتباط خیالی با مکانیزم خطای ناشی از فرصت نابرابر یادگیری شما به این باور خواهی رسید که مهاجران بیشتر جرم مرتکب میشن. من الان تو ذهنمه اینا خیلی مجرمن آدمای مجرمین ما همین مسئله رو در مورد مثلاً اقلیتهایی که به کشور ما اومده بودن داشتیم یه مدتی باور به افغانی ها خیلی جرم مرتکب میشن در صورتی که واقعا نسبتش اون خیلی نبود حالا نمیدونم دقیقش چقدر بود ولی اون خیلی پررنگی که ما میدیدیم نبود و این مکانیزم سوم خیلی در تایید نژادپرستی و شکل گیری خطاها وجود داره به عبارت دیگر اینجوری گفته میشه مکانیزمش اینه این را مکان گوش بدید یه ذره پیچیده است که چرا این یه جرمی که این اقلیت مرتکب شدند بیشتر تو ذهن میمونه تا این جرم بیست تا جرمی که اکثریت مرتکب شدند. چرا در حالت برابری که ما همچین سناریو را داشته باشیم این باکس قسمت تحتانی سمت راست خیلی پر رنگ تر خواهد بود.خب چند توضیح براش وجود داره که بخشی از شالوده تفکر ما در مورد سیستم شناختی را میسازه پس شما حالا میخواهید این سوالات این باشه که چرا رفتار نادری را که افراد نادر مرتکب میشن ما بیش ارزیابی میکنیم در واقع بیان دیگرش اینه یعنی اکثریت یک کار شایع را می کنند خیلی تو ذهن ما برجسته نمیشه ولی اقلیت که یک کار اقلیت میکنن خیلی برجسته میشه حالا شما این باکس را نگاه کن شما اعداد ببخشید اسامیش میتونی عوض کنی مثلا فرض کن هر چیزی که یه رفتار شایع باشد یک رفتار نادر. مثلا فرض کنید که مصرف حشیش در مقابل عدم مصرف حشیش یا مثلا فرض کن تصادف کردن در مقابل سالم به مقصد رسیدن شما در اکثریت موارد تصادف نمیکنی تصادف یک واقعه نادر هست و تعداد آدم هایی که تصادف میکنند از تعداد آدم های که تصادف نمی کنند همواره کمتره یا مبتلا شدن به یک بیماری، یک بیماری نادر در گروهی اقلیت در مقابل گروه سالم که همیشه هم سالم در میرن. خب حالا این اتفاق چی میشه یعنی میخوایم توضیح بدیم که چرا این یه دونه که ۵۰۰ نفر مرتکب میشند خیلی سنگین تر به چشم میاد این خطای شناختی تا او بیستایی که هزار نفر مرتکب میشن در صورتی که شما نگاه کنید نسبتش یکیه. دو مکانیزم قشنگ برات توضیحش هست که به نظر من اینها یا یا پدیده(Isolation effect)آیزولیشن افکت یاVon Restorff effectنفی کننده نیستند یکیش اینه مکانیزمی به نام درواقع تنهایی این رو روان پزشک و متخصص اطفال هدویک فون رستورف اولین بار مطرح کرد، هدویک فون رستورف اینم مثل زایگارنیک از اون خانمهایی است که در قرن بیستم درخشید ولی طفلکی حقش خورده شد. متولد ۱۹۰۶ هست و در ۳۰ سالگی پدیده فون رستوررف رو پدیده آیزولیشن افکت یا پدیده ایزولاسیون را مطرح میکنه که بعدا به احترامش پدیده فون رستورف نام میگیره در ۳۰ سالگی ولی بدشانسی که این فرد میاره مثل بلومازاگارنیک این که در همون سن از مقام خودش و استادی برکنار میشه روانپزشک و متخصص اطفال بوده چرا برکنار میشه برای اینکه با رژیم نازی مشکل پیدا میکنه ساکن برلین بوده و طفلکی تا آخر عمرش هیچ فعالیت علمی دیگه نمیکنه یعنی شاهکار خودش را ارائه میده و بعد در واقع دیگه بعدش اینقدر محرومیت میکشه و در واقع دوران جنگ و بعد بیکاری و اینا که دیگه پدیده ارائه نمیده ولی به احترامش ما پدیده فون رستورف را داریم خیلی کار ساده کرده بود ببین مثلا همچین مجموعه به افراد نشان داده و چیزی که متوجه شده بود این هم مثل همون کار ILD,SXK,VBR,174,WLP,QUX,CDO,WZTبود فرض کن زایگارنیک که کارهای نیمه تمام بیشتر در حافظه می مانند اشاره کرده بود پدیده هایی که با بقیه فرق دارند خیلی بهتر تو حافظه میمانند. یعنی اگر همچین لیستی به افراد بدن و بعد بگن این لیست را بازنویسی کن خیلی ها اینا رو خیلی یادشون نمیمونه ولی ۱۷۴ تقریبا یاد همه میمونه برای چی برای اینکه میگن متمایزه میگن چیز متمایز در ذهن بیشتر میمونه به این میگن پدیده فون رستورف و شاید این بتونه توضیح بده که چرا این بیشتر تو ذهن شما میمونه برای اینکه جرم یک پدیده نادره، قتل یک پدیده نادره و مهاجرین هم توی اقلیت هستند پس اگر یه مهاجر قتل انجام بده این خیلی بیشتر تو حافظه میمونه تا اینکه ساکنان اون کشور که بیشتر هستند و تعداد قتل شان هم بیشتره اون تو ذهن کمتر میمونه و در واقع چون این بیشتر تو ذهن مونده بیشتر شما بهش بار میدی و در قضاوت های بعدی شما پر رنگ تر دیده میشه برای همین شما یک ارتباط خیالی بین ارتکاب جرم و مهاجران میبینید یا یک ارتباط شدیدتر میبینید در مقایسه با جمعیت عادی این را گفتم پدیده فون رستورف؛ پدیده فون رستورف اگر نگاه کنیم مثلا خیلی الان توی تبلیغات کاربرد داره مثلا اگر همچین عکسی به افراد نشون بدن این شکل این خیلی بهتر یادتون میمونه یا این باز رنگیه بیشتر یادتون میمونه یا این مثلا این صندلی خیلی بهتر یادتون میمونه حالا برای اینکه خسته شدید یه چیز جالب بهتون بگم که تو پدیده فون رستورف خیلی مطرح که یه بحثی هست که آیا ما باید از فون رستورف برای تبلیغات استفاده بکنیم یا نکنیم و این رو ساعت تبلیغاتی های ساعت خیلی مطرح میکنند. شما ببینید تبلیغاتی که برای ساعتهای مختلف هست یه چیزی رو دقت کنین نمیدونم متوجه این تبلیغات برای این ساعت میشین؟ اینو من دقت نکرده بودم همه اش جلو چشم آدم هست و ما متوجه نشدیم اسلاید ۱۰۲ هستیم چه چیزی توی این تبلیغات ساعت برای شما جلب توجه میکنه؟ یه لحظه نگاه کنید. چه جالب اینه تقریبا همه ساعت ها ده و ده دقیقه است و من رفتم گشتم تو اینترنت دیدم راست میگه بیشتر تبلیغات اکثریت قاطع شان ساعت را در ساعت ده و ده دقیقه عکس میندازند بیشتر برندها و در واقع این سوال هست که چرا این کارو میکنن. اینم حالا یه پدیده شناختی که چرا یه چیزی جا افتاده کسی ازش عدول نمیکنه خوب به این دلیل میگن ده و ده دقیقه توضیحی که اولین بار دادن اینه میگن ده و ده دقیقه این عقربه ها اون آرم ساعت را ببینید به نوعی بغل کردند به همین دلیل رسم که تمام ساعت ها رو ده و ده دقیقه گوگل بزنید گوگل سرچ بزنید تبلیغ ساعت حتی تبلیغ ساعت های که تو ایران هم بیلبورد هست تو پارک وی من دیدم چند تا بود باز ساعت رو ده و ده دقیقه بود برای اینکه این یه نرم شده یه هنجار شده و بعد اینایی که فون رستورف کار میکردن میگفتن خوب حالا بیایم به جای ده و ده دقیقه مثلا پنج و بیست دقیقه بزاریم یا حتی من تعجب میکنم چرا مثلا ده دقیقه به دو نمیزارید اونم باز دوتا عقربه خواهد بود که آرم ساعت رو در دست داره ولی یک پیچیدگی داره یه عده میگن که اگر اون کار رو کنید فون رستورف خواهد بود و اون ساعت تو ذهن افراد خواهد ماند ولی در عین حال این هنجار به قدری قویه که یه عده میگن فون رستورفش نمی ارزه برای این کار و درواقع نباید این اشتباه را مرتکب شد حالا این بحث تو ذهن من بود که حالا اگر شما ساعتی دیدی که ده و ده دقیقه نبود بیشتر تو ذهنت بمونه البته یه ایراد دیگر هم میگیرن میگن همین الان شما حالا وجدانا بگید چقدر دقت کرده بودیم که این همیشه همه ساعت و دقیقه است میگن اگر پدیده پنهان باشه، آشکار نباشه اون اثر فوند رستورف اتفاق نخواهد افتاد یعنی مردم باید آگاه باشند که همه ساعتها رو ده و ده دقیقه است و الا اون متمایز بودن تو خاطرشون نمیمونه. خب حالا این پژوهش کلاسیک دیگه یک پژوهش کلاسیک دیگه خدمتتون من ارائه بدم که این بحث رو تا اینجا به پیش ببریم خب باز پژوهشی هست همیلتون انجام داده ۱۹۷۶ برای گفتم میخوایم پژوهش های تاریخی را هم دنبال باز ارتباط خیالی در ادراکات بین فردی میخوام بگم این Illusory correlation in interpersonal perceptionکنیم. A cognitive basis of stereotypic judgmentsتوضیحاتی که من دادم اول بار چه جوری کشفش کردند یک سوگیری شناختی در قضاوت های کلیشهای و طرحواره ای. این تقریبا اصل آزمایشیست که اون توضیحاتی که من دادم از این برگرفته شده و بعد اینو خدمتتون بگم که تقریبا الان ۳۰ سال هست که این پژوهش ها را دارند تکرار می کنند اینها همش تایید کرده که آره اون وجود داره. منتها قبل از اینکه این آزمایش را براتون توضیح بدم یک دید متفاوت خدمتتون ارائه بدم بعضی ها میگن که خب ببین اینکه شما این بیشتر تو ذهنت میمونه این میشه پدیده فون رستورف ولی بعضی ها میگن نه فونرستورف مثل نیروی گریز از مرکزه میدونید نیروی گریز از مرکز نیروی خیالی است نیروی کوریولیس یک نیروی خیالی است. اینها اینجوری دیده میشن در اصل اون طرف که باعث این میشه میگن این پدیده اور لرند میشه یعنی اینکه شما یک سمپل خیلی بزرگ دارید وقتی اورلند میشه یا بیش یادگیری میشه کدام پدیده آنهایی که دارن فایل صوتی را نگاه میکنند ارتباط رفتار طبیعی و ساکنان اصلی برای اینکه میگن شما این ارتباط رو خیلی زیاد خواهید دید اینقدر این رو زیاد یاد میگیرید که مسیر دفالت مغز شما این خواهد بود و در واقع فون رستورف در اصل ناشی از بیش یادگیری در هنجار در جمعیت بالاست یعنی شما وقتی هنجار در جمعیت بالا را خیلی یاد میگیرید این برجسته میشه نه اینکه این در سیستم حافظه شما برجسته باشه یعنی ارتکاب جرم در گروه های نادر ولی ممکنه شما بگی فرقش چیه که این زیاده، اون کمه، یا اینکه اون کمه این زیاده، داستان اینه اره اونایی که خیلی مته به خشخاش میگذارن میکن اون کانکشن ها ارتباطات نورونی و سیناپسی چگونه شکل میگیره مدعیان اونوری هست یعنی اینکه بیش یادگیری هنجاره که فون رستورف رو ایجاد میکنه نه برجسته بودن نابهنجار این جمله را دقت کنید بیش یادگیری هنجار به این دلیل که هر روز تکرار میشه در مقابل برجسته بودن نابه هنجار یه بحث تئوری خیلی پیچیده شناختی فکر میکنم خیلی به درد کار ای ای و بی همون دو تیم هست ای ۲۶ نفرند و بی 13 نفر.A,Bعملی تون نخورد اما این چیکار کرده بود این مطالعه دارید، یعنی بی ها یک دوم ای ها هستند بعد اومده بود برای بی ها9 ویژگی مطلوب و چهار ویژگی نامطلوب را مشخص کرده بود برای ای ها ۱۸ ویژگی مطلوب و هشت ویژگی نامطلوب. یعنی شما دقت بفرمایید که در واقع ای سمپل بزرگتر است نمونه بزرگتری است ولی نسبتی که برای اینها مطرح کرده بود نسبت مشابهی است یعنی نه به چهار همون ۱۸ به هشت است پس اگر از شما پرسیده بشه که بعد از اینکه هی اینا رو خوندید یعنی ببینید این کار را میکنند که اعضای تیم ای مثلا فلانی این حالت خوب داره این حالت بد رو داره همینجور کارت ها را به صورت تصادفی بر میزنند آخر سر شما وقتی اون کارت ها را نگاه کردید صفت های این آدما رو شنیدی و خواندی تو ذهنت این خواهد بود که ای آدم های بهتری یا بیا از نظر علمی بخواهید نگاه کنید نسبت مطلوب غیر مطلوب شان یکی است پس هیچ فرقی نباید باشد ولی چیزی که متوجه شده بود اینه که مردم میگفتند ویژگی های مطلوب بیشتر در گروه ای هستند و ویژگی های نامطلوب در گروه بی. اولش همیلتون فکر کرد اینجوریه که مردم گروه های مطلوب رو به اکثریت نسبت میدن وگروه های نامطلوب را به اقلیت نسبت میدن. یعنی ویژگی های مطلوب بیشتر با گروه ای هم بستگی داشتند ویژگی های نامطلوب بیشتر با گروه بی ولی بعدا اومد دید که نه اینگونه نیست یعنی اومد باز پژوهش را تکرار کرد؛ منتها نسبت ها رو یه مقدار تغییر داد یعنی برعکس کرد ویژگی های مطلوب این دفعه تو اقلیت افتادند و ویژگی های نامطلوب تو اکثریت و باز برای گروه بی هم همین کارو کرد اسلاید 18 یعنی اومد گفتش که خیلی خوب برای هر دو گروه باز یه اندازه ویژگی مطلوب غیر مطلوب تعریف کرد ببین چهار به هشت یک دوم مطلوب تا هر دوشون هست 8 به ۱۶؛ و باز چیزی که در اورد این بود که به جای اینکه ویژگی های مطلوب بیشتر با گروه ای همبستگی داشته باشند و نامطلوب با گروه بی، متوجه شد که داستان به این صورته اسلاید ۱۱۰ میگم اگه یه مقدار براتون این قسمت یه مقدار شاید بگین که یه ذره گیج کننده بود پیام سادهاش اینه، این مطلوب یا نامطلوب نیست یعنی اول اینجوری فکر میکردند که مطلوب بودن با شایع بودن همراهه تو اکثریت ما مطلوبا رو میبینیم توی اقلیت نامطلوبا رو میبینیم در صورتی که بعدا اینجوری شد که ویژگی های شایع رو ما در گروه پرجمعیت تر می بینیم و ویژگی های نادر رو در گروه کم جمعیت تر. یعنی شما اسلاید ۱۱۰ را به عنوان یک مسیر راه چراغ راه خودتون روشن بکنید خیلی خوبه ویژگی های شایع بیشتر با گروه اکثریت همبستگی دارند و ویژگی های نادر بیشتر با گروه اقلیت هم بستگی دارد برای اینکه شما بعضی از اقلیت ها را هم ممکنه با ویژگی های مطلوب ولی نادر ببینی مثلا فرض کن خیلی ها این اصرار دارند که فلان اقلیت مذهبی همه شان مخ ریاضی اند مثلا خیلی ها این را راجع به یهودی های آمریکا میگن اینها خیلی باهوش اند اینها خیلی مثلا مغز فیزیک اند مغز چی اند برای اینکه مغزفیزیک بودن مغز ریاضی بودن یک ویژگی نادره و در عین حال گروه فرض کن یهودی های آمریکا هم یک گروه اقلیت هستند پس به نظر میاد ما یک خطای شناختی داریم که اسلاید ۱۱۰ اون رو خلاصه توضیح میده میگه در صورت برابر بودن نسبت های یک صفت در جمعیت های مختلف، خب اون صفت شایع در جمعیت اکثریت پررنگ تر دیده میشه و صفت نادر در اقلیت پر رنگ تر دیده میشه حالا اون صفت میتونه رفتار باشه.دزدی کردن یه رفتار نادره، مهاجرین رنگین پوست هم یک گروه نادر یا اقلیت هستند پس اگر یک مهاجر یه سرقت انجام بده اون خیلی بیشتر در چشم میاد تا اینکه ده بومی ده تا سرقت انجام بدهند یعنی برابر با همان تناسب باشه پس به عبارت دیگر ما این گرایش رو داریم که در همه جا اقلیت رو با صفت های نادر ببینیم حالا باز مثال براتون بزنم بعضی کارهای نادر با وقایع نادر پس همبستگی بیشتری دارند شما مثلا ممکنه چند بار یک طلسم را بخوانید و بعد چند بار صاعقه به شما بزنه میبینی این دوتا دوتا پدیده نادره ولی چون دو تا نادرند همبستگی اینها خیلی بیشتر تو چشمت میمونه اگر یک مثلا رفتار جادویی انجام دادی و یه واقعه نادر برای شما نازل شد اون موقع شما خیلی به همبستگی بالای او ایمان خواهی آورد در صورتی که اگر برای گروه شایع این اتفاق بیفته اون تو حافظه شما نمیمونه پس به کمک این سه مکانیزم ما دچار یک ایلوزری کورلیشن میشیم اما داستان هنوز تموم نشده یه قسمت خیلی قشنگش این اسلاید ۱۱۲. یعنی ما گفتیم که صفت نادر در اقلیت ها یا وقایع نادر در حالت های اقلیت خیلی پررنگ تر تو خاطره ما میمانند و این باعث سوگیری میشه به همین دلیل یک عده گفتند که همین برای توضیح دادن بسیاری از افکار خرافی بسیاری از سوگیری های ما کافیه و یک اصلی در انگلیسی یا ضرب المثلی در انگلیسی هست به نام : میشه دانه حقیقت حالا معادل این تو فارسی اینجوری خواهد بود که میگن تا نباشد چیزکی The kernel of truth مردم نگویند چیزها. متوجهید یعنی میگن که خوب حتما باید یک بالاخره یه سوگیری هست که مردم رو اون اغراق کردند مثلا وقتی میگن فلان اقلیت خسیسه، فلان قوم مثلا بدجنسه، فلان قوم هست پرخاشگره، فلان نمیدونم گروه مذهبی هست میگن که اینها نمیدونم این شکلی هستند حتما یه چیزی هست چرا این حرف براشون در آوردند اصلا روز اول شما فکر کن ما بخشش انتظارات ماست بخش افکار کلیشه ای ماست ولی روز اول یه چیزی توش بوده دیگه حالا درسته به شاخ و برگ دادی اغراق میکنی راجع به این گروه اقلیت قومی، مذهبی، نژادی و غیره ولی بالاخره یه چیزی اون هستی درسته شاخ و برگ بهش زیاد دادن اغراق شده ولی The kernel of truth مرکزیش بوده دیگه در انگلیسی میگن تهش بالاخره یه چیزی توشون بوده یه کرمی داشتند و الا چرا برای اینا حرف در آوردن برای اینها حرف در نیاوردن. با این توجه به این چیزی که من خدمتتون عرض کردم نیازی نیست که حتما چیزکی وجود داشته باشه تا مردم بگویند چیزها یعنی شکل گیری انتظار میتونه کاملا بر اساس حجم نمونه و شیوع صفت ها و اقلیت و اکثریت بودن رفتارها و انسان ها توضیح داده بشه پس نیازی نیست که از روز ازل بگی بالاخره اون قوم یه کاری کردن که این حرف پشت سرشونه دیگه نه چون یه گروهی بودند که ۱۰ درصد ۹۰ درصد را تشکیل می دادند و یک رفتار هر دو گروه یه اندازه انجام میدادن تو چشم اینا بیشتر دیده میشده تو چشم اکثریت مردم اینجوری که اینا بیشتر این کارو میکنن این باعث شکل گیری انتظار اولیه میشه و انتظار اولیه بر اساس مکانیزم های کانفرمیشن بایاس اون خطای تایید باعث تقویت همبستگی بر اثر انتظار میشه و اونجاست که شما در واقع یک سوگیری خیلی بزرگی را شاهد خواهید بود پس این خطای ارتباط خیالی مکانیزم قشنگی داره من توی اسلاید ۱۳ دارم نشون میدم که شما میتونید بدون اینکه واقعا کسی تقصیر داشته باشه بدون اینکه اصلا از روز اول اون گروه اقلیت اون ویژگی را داشته باشند صرفا به دلیل تفاوت آمار پایه نسبت های پایه و قدر مطلق جمعیت به شکل گیری اون انتظار غلط دامن میزنه و اون انتظار غلط در دراز مدت باعث شکل گیری طرح واره میشه پس اینو از من خواهش میکنم تو ذهنتون باشید لزوما نمیخوام بگم که همیشه اینجوریه لزوما اینگونه نیست که تا نباشد توش نداره یعنی وقتی تا تهش میری کاملا بر امور خیالی kernel of truth چیزکی مردم نگویند چیزها و هر چیزی یک ساخته شده یعنی مثلا شما وقتی میگید این جادو حالا درسته اینقدر برای همه چی اثر نمیکنه ولی حتما یه بیماری یه چیزی را کرده دیگه یا این داروی من درآوردی بلاخره یه عده را حتما خوب میکرده دیگه والله اون روز اول اینقدر مردم به این علاقه نشون نمیدادند اینقدر اشتیاق نشون نمیدادند این از روز اول بالاخره یک مزیتی به بقیه داشته که تو چشم بقیه اومده میگن نخیر نداشته بیماری ها نادرند داروهای عجیب غریب هم نادرند. پس اگر یک داروی عجیب غریب به یه نفر بدی مثلا یه جوشانده و اون بیماری نادر بر حسب تصادف خوب بشه این تو ذهن شما خیلی خیلی پررنگ تر میمونه فون رستورفشه تا اینکه عده زیادی اون دارو را میخورند و خوب نمیشن عده زیادی که خوب میشن و اون دارو را نمی خورند و عده بسیار بسیار زیادی که داروی متعارف میخورن و خوب میشن پس این رو نگه داریم فایل طولانی شد ولی یه بخش دوم اجازه بدید من بهش ملحق کنم که یک حالت جالب دیگه هم هست که از یه دید دیگه شما میتونی توی این کتاب هست اجازه بدید یه وقفه How not to be wrongخطای ارتباط خیالی رو در واقع داشته باشید. بندازیم دیگه فایل ما بالاتر از یک ساعت نشه به صورت متمم اضافه میکنم به این بخش پنجم ممنون از توجهتون.