شماره 295: به وقت خودشناسی

جلسه هشتم
دی 1400
شادی رضایت مندی و معنای زندگی

شماره 295: به وقت خودشناسی 8 شادی رضایت مندی و معنای زندگی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 295: به وقت خودشناسی 8 شادی رضایت مندی و معنای زندگی
Loading
/

متن پادکست

خب الان ساعت دقیقاً 05:35 دقیقه هست! عرض سلام و خیرمقدم دارم خدمت تمام عزیزان و علاقه‌مندان! و برنامه هشتم جلسات خودشناسی رو شروع می‌کنیم، بحثی که من فکر کردم امروز برای شما در نظر بگیرم به نوعی چون هم با مسئله سلامت روان مرتبط باشه و هم مسئله‌ای که بعضی‌ها ازش شکایت می‌کنتد، این افسردگی چیه؟! این احساس خستگی چیه؟! ما چرا بی‌انگیزه‌ ایم، حوصله نداریم! چون این یکی مباحثی هست که توی محیط‌های دانشجویی، محیط‌های جوانان خیلی مطرح میشه؛ شاید این دو تا بحث مکمل هم باشند و کمک بکنند برای درک این‌که چه چیزی تو روان ما اتفاق می‌افته؟! و لاقل کسانی که در حوزه بهداشت روان، سلامت روان هستند چه حرفی برای گفتن دارند! خب پس بذار بحث رو با این شروع کنم، چون من می‌خوام این رو گسترشش بدهم، در انتها به مسئله افسردگی، خستگی، بی‌انگیزگی و بسیاری از این حالت‌هایی که افراد از اون‌ها شکایت دارند، چون بارها شعار ما این بود که برای مبارزه و مداخله و برخورد با این حالت‌ها راه‌حل ساده‌ی یک یک، دو، سه وجود نداره، سعی کنید به‌صورت عمیق مطالب رو بفهمید و در اون عمق رفتن می‌تونید راه‌حل‌ها رو خودتون پیدا بکنید، حالا یکی از مسیرهایی که می‌خوایم به اون عمق بریم، بحث امروز من با سه تا مفهوم می‌خوام کار رو شروع کنم! یک: شادی و شادکامی و اصطلاحی که معادل happiness انسان‌های happy هست، دو: رضایت از زندگی، این احساس رضایتمندی از اینی که الحمدالله از زندگی راضی‌ام به این میگند satisfaction و بالاخره سه: چه معنی‌ای در زندگیت وجود داره؟ آیا حس می‌کنی زندگی عبث و بیهوده است؟! آیا از زندگی رو درواقع احساس می‌کنی هدفی داشتی؟! این‌همه سال که زندگی کردی چیز خاص و به‌دردبخوری رو دنبال کردی؟ یا بیشتر به یک سرگشتگی و احساس پوچی و به‌اصطلاح نیهیلیسم رسیدی؟! وقتی میاند سلامت روان انسان‌ها رو بررسی می‌کنند جالبه این سه‌تا عنصر رو می‌تونند به‌صورت مجزا بپرسند! درمورد happiness یا شادی می‌پرسند، خیلی ساده در ماه گذشته چقدر شاد بودی؟؟ در ماه گذشته چقدر حالت‌های شنگولی، سرخوشی، خوشحالی تجربه کردی؟؟! این یک سؤال ساده می‌تونه باشه و یک ارتباطی داره با مسئله افسردگی! چون طبعاً در افسردگی معمولاً عکس این اتفاق می‌افته میگه: والا من اصلا شاد نبودم! من هرچی دارم فکر می‌کنم تو ماه گذشته نه خبر خوبی بود! نه اتفاق خوبی افتاد! اصلا روحیه‌ام به قول این خارجی ها یه اصطلاحی به کار میبرن down بودم، همش پایین بودم! درصورتی که بعضی ها میگند: نه! بیشتر روز رو من شنگول بودم، سرحال بودم، بگوبخند بودم! پس این میشه مقوله ی شادی! این رو سؤال می‌کنند و از افراد بپرسند ولی می‌خوام ریزه کاری‌هاش رو بهتون بگم ، یکی از ریزه‌کاری‌هاش اینه: وقتی آخر ماه از افراد می‌پرسند، شما چقدر مثلاً در ماه گذشته یا در سال گذشته شاد بودی؟! اون جوابی که افراد میدهند با اون جوابی که مجموعه این روزها رو ازش بپرسی فرق می‌کنه! این رو به کرات روان‌شناسان متوجه شدند و یکی از کسایی که خیلی روی این کارکرد DANIAL Kahneman مشهور است، یعنی او متوجه شده بود که اون چیزی که شما یادتونه با اون چیزی که واقعاً تجربه می‌کنید، دو تا مقوله است! پس اگر از افراد بپرسین زندگی شادی داشتی؟! یا نه این با اون جمع جبری اینه که هر روز از افراد بپرسی چقدر شاد بودی یکی درنمیاد!! حالا به این اشاره خواهم کرد این برای شادکامی و احساس خوش‌بختی شما تو زندگی اهمیت دارد! پس قدم اول بدون اون چیزی که یادته با اون چیزی که تجربه کردی متفاوته! برای همین اصطلاحی بکار می‌برن میگندد: حس تجربه شده experienced self با حسه به یاد آمده درواقع خویشتنی که یادت هست، remembered self می‌تونه دو تا چیز جدا باشه! ولی این شعارا درمورد شادی بود، حالا شادی هم که ما می‌گیم مجموعه خلق مثبت است، شما خلق مثبت رو فقط شادی و خنده در نظر نگیرید! انرژی بالا، دوست دارم با دیگران معاشرت کنم، احساس انگیزه دارم، دلگرمم، خیلی مشتاقم اینا همه‌اش معادل‌های خلق مثبت است و حالا ببینیم که یه ذره بحث عمیقه! میگه آیا انسانی خوش‌بخت انسانی که اصولاً در طی زندگی‌اش خلق مثبت بیشتری تجربه کرده و خلق منفی کمتری یا خوش‌بختی ورای این است؟؟ چون انسان‌ها به‌دنبال خوش‌بختی خواهد بود! دوستان بحث رو خواهش می‌کنم این‌جا دقت بفرمایید! پس یکی‌شون مسئله حس های خوب و شادی و اصطلاحاً هیجانات مثبت است positive affective آیا positive affect نقشی تعیین‌کننده داره در احساس خوش‌بختی ما در زندگی یا نه؟ خب درمورد این positive affect بررسی‌های جالبی صورت‌گرفته! این‌جا یکی از شاید کلیدی‌ترین پژوهش‌ها رو خدمتتون می‌گم که خیلی مناقشه‌برانگیز شد!! حتی یه عده اومدند توی تلویزیون، توی رسانه‌های جمعی خیلی راجع‌به این بحث کردند! کار Danial kahenman بود و Danial kahenman معروف! و Angus Deaton Angus Deaton برنده جایزه نوبل اقتصاد است و صحبتش این بود: “High income improves evaluation of life but not emotional well-being” یک مقاله قشنگی هست توی proceeding of the national academy of science مال سال 2010! صحبت اینا چی بود؟ صحبت اینا جالب بود می‌گفتند که ببین! این بحث این‌جا شکل گرفت، یعنی تمایز اون حس شادی و هیجان مثبت و احساس خوش‌بختی در زندگی و رضایت در زندگی! دیده بودند، هرچی درآمد افراد میره بالا، احساس شادی‌شون میره! بالا آدمایی که پول‌دارترند، اگه ازشون بپرسی، تو ماه گذشته چقدر شادی رو تجربه کردی، از اون‌هایی که درآمدشون کم‌تره، این قضیه رو بیشتر خواهند گفت! متأسفم آره! دنیا این‌جوریه، یعنی طبعاً قابل‌فهم هم هست خب پول‌داره، میره خرج میکنه! سوروساتش رو جور می‌کنه مهمونی میده، گردش میره، مسافرت میره، احساس شادیش بیشتره! جمع جبری شادی که توی ماه تجربه کرده، بیشتر خواهد شد! و او شادی ام که یادش میاد! منتها نکته جالبی که Danial kahenman و Angus Deaton متوجه شدند اینه که میزان درآمد شما و میزان اون مایملک شما و امکاناتی که شما دارید، در میزان حس هیجان مثبت به یک سطح می‌رسد و از یه حدی بالاتر نمی‌رود! در سال 2010 برای جمعیت آمریکای شمالی رقم 75 هزار دلار در سال را پیدا کرده بود، یعنی این‌جوری صحبت کرده بود و این می‌گم چالشی شد! بحث انگیز شد اینه، که اگر شما در سال 75 هزار دلار درآمد داشته باشید که تقریباً میشه ماهی 6هزار دلار!! که حالا دیگه نخواهید به پول خودمون تبدیلش کنیم، رقم خیلی زیاد میشه با توجه به تورم دلار … ولی برای جمعیت اون‌ها اگر ماهی شش هزار دلار داشته باشی، تقریباً میزان شادی که تجربه می‌کنی، به سقف می‌رسه و اگر شما درآمدت رو دو برابر یا سه برابر بکنی، بیشتر از او شاد نمی‌شی! حالا شما یه ذره پیش خودتون بشینید فکر کنید میگی: منطقش درسته چون از یه حدی آدم بیشتر نمی‌تونه بخنده که!! دیگه حالا فرض کنید اگر سوروسات رو انداختی، مهمونی راه انداختی، بزن‌بکوب را انداختی، هر کاری داری می‌کنی دیگه از یه حدی بیشتر نمی‌تونی که بخندی! یعنی تمام روز رو بخوای مشغول باشی، یه غذای خوب می‌خوری، مهمونی میری، گردش میری، مسافرت میری، دیگه بالاتر از اون نمی‌تونه!! پس قاعدتاً میزان شادی‌ که شما تجربه می‌کنی با درآمد شما میره بالا و بعد به یک سطح صاف می‌رسه!! اما اومدند یه سوال دیگه کردند برای همینه که من می‌گم مجموعه خوش‌بختی عناصر مختلفی داره! شما اینا رو بشناسید سؤالشان این بود: خب حالا گفتی در ماه گذشته این‌قدر شادی تجربه کردی، این‌قدر غم تجربه کردی، یعنی چی؟ هیجان مثبت هیجان منفی! سوال رو یه جور دیگه بپرسم چقدر از زندگیت راضی هستی؟! چقدر این زندگی برات رضایت‌بخشه؟ یعنی سؤال life satisfaction رو مطرح کردند، چیزی که با کمال تعجب درآمد دیدن!عه! این برخلاف شادی و هیجان مثبت که گفتیم به یه سقفی می‌رسه! این همین‌جور ادامه داره! هر چه افراد درآمدشون میره بالاتر بیشتر و بیشتر میشه رضایتمندی از زندگی! و این یه ذره باز خبر ناخوشایندی برای اینی که شما بفهمید نابرابری طبقاتی، نابرابری درآمدی به رضایتمندی از زندگی منجر میشه! آره شرمندتونم!! ولی اون کسی که مثلاً ده میلیون دلار در سال درآمد داره، بیست میلیون دلار در سال درآمد داره! رضایتمندی از زندگیش به صورت آماری خیلی بالاتر از اونیه که 75 هزار تا داره! بعد اومدن ببینن چه عنصریه؟! یعنی بیشتر می‌خندی؟ یعنی بیشتر شادی؟! بیشتر برا خودت قهقهه می‌زنی؟! که این حسو داری! دیدند نخیر! این‌جاست که یکی از کشف‌های مهم اتفاق افتاد، دیدند یک عنصری وجود داره که ما از آن به‌عنوان رضایت از زندگی یاد می‌کنیم، اون ربط زیادی به هیجانات مثبت نداره! اتفاقاً بعضی از اونا خیلی هم اخمالواند، میگه: در ماه گذشته اتفاقا نخندیدم! من اصلاً نمی‌خندم! عبوسم! من اصلا شاد نیستم! خیلی هم جدی ام ولی به‌شدت از زندگی راضی ام! پس این عنصر دوم که تحت عنوان رضایتمندی از زندگی هست یا life satisfactionهست این به چی ارتباط داره؟ این به این ارتباط داره که من در مقایسه با دیگران چقدر جلو هستم؟! یعنی اونی که ده میلیون دلار درآمد داره حالا من مثال عددی درآمدی رو می‌زنم، معنیش این نیست که پول همه چیه!! چیزای دیگه رو میتونی در نظر بگیریم مثلا درصد اول علمی باشه، یه درصد اول ورزش باشه! مشهورترین هنرمند باشه، یعنی رقابت در اون عنصر مهمه! و دیدند در اون مرحله آن‌چه که تعیین می‌کنه شما رضایت از زندگی داری، اون مقدار خنده هات نیست× اون مقدار شوخی‌ها نیست× اون مقدار دهان بازی که داره می‌خنده نیست، اون چیزی که اون‌جا تعیین می‌کنه، داشته هاته و در واقع متأسفم اینو بگم ولی نگاه می‌کنی، می‌بینی با دیگران من چقدر فاصله دارم؟ اگر فاصله‌ام با دیگران زیاده و بالاتر ایستادم، راضی‌ام از زندگی! پس اینجا میتونه، یه معما را هم برای شما حل کنی بعضی‌ها به‌شدت کار می‌کنند، میگه ببین تو این‌همه کار می‌کنی، اصلا ‌از این پولت استفاده می‌کنی؟ از این موقعیتت استفاده می‌کنی؟ اصلا شده یه شب خوش بگذرونی؟ یه بعدازظهر از ته دل بخندی؟؟ میگه نه! میگه پس چرا این کارو می‌کنی؟ سادیسم داری؟ مازوخیسم داری ؟ میگه نه دوست دارم! و اون‌جاست که می‌فهمی عنصر رضایت از زندگیش میره بالا!! پس جالبه یعنی شما نگاه کنید، ممکنه شما خیلی هم تو زندگیت نخندیده باشی و حتی این حالتی که میگندد: میگندد اونی که آخر می‌خنده مهمه، نه! منهای اون ممکنه اونی هم هست که اصلاً نمی‌خنده ولی حس می‌کنه من به یه جایی رسیدم که بقیه نرسیدند و این به من یه حس رضایت درونی میده! نمیدونم شما این حس رو داشتید که اون‌هایی که مثلاً سخت کار می‌کنند، پس‌انداز می‌کنند و بعد به اونی که همه‌اش داره می‌خنده، خوش می‌گذرونه، اتفاقاً الان چون اول زمستان هم هست، فکر کنم این ضرب‌المثل‌ها مصداق داره اون زمان که جیک‌جیک مستونت بو،د فکر زمستونت بود؟! و در اون لحظه احساس رضایتمندی عمیقی خواهد داشت! پس یه عنصر دیگه داریم رنج می‌کش، نمی‌خندی، شوخی نمی‌کنی، خوش نمی‌گذرونی و درعین‌حال از زندگیت خیلی راضی هستی یا باز آخر پاییز دیروز بود! جوجه رو آخر پاییز می‌شمرند یعنی اونی که صبر کرده نخندیده خوش نگذرونده، همش به خودش سخت گرفته! وقتی نگاه می‌کنه به عقب، احساس رضایت داره! پس جمع جبری خوش‌گذرانی نیست که احساس خوب رو برای شما فراهم می‌کنه! باز معما پیچیده‌تر میشه، میگند خیلی خوب! حالا یه عنصر پس داریم، حس مثبت، هیجانات مثبت! یه عنصر داریم رضایت از زندگی، رضایت از زندگی در رقابت و مقایسه با دیگران شکل میگیره، عنصر سوم چیه؟ معنی و هدف‌داری زندگی! Meaning in life/ purpose in life اومدند از یه عده سوال کردند خیلی خوب! تو اصلا تو زندگیت! طفلکی!! هیچ‌وقت نخندیدی! همش رنج بود، طفلکی!! به‌جایی هم نرسیدی، همش سرخورده شدی، آیا به‌نظرت زندگی پوچه؟ آیا زندگی به‌نظر بی‌هدفه؟؟ چیز عجیبی که درآوردند اینه که اینم می‌تونه مستقل از اون دوتای دیگه حرکت بکنه و اتفاقاً یکسری پژوهش بود که این پژوهش‌ها خیلی بحث‌انگیز شد، به این صورت که اومده بودند دیده بودند که شهروندان کشورهای فقیر و درحال توسعه کشورهایی که تورم توشون بالاست، کشورهایی که نابسامانی‌های اجتماعی دارند، دیدن به‌طور معمول اینا وقتی می‌پرسن تو ماه گذشته چقدر خلق مثبت تجربه کردی؟؟ خیلی کم‌تر تجربه کردند تا او شهروندان مرفه! گفتم پول خنده میاره دیگه! پول زیاد داری می‌خندی، رضایت از زندگیشون خیلی موارد پایینه! مگن والله همش هیچی نداریم! همش بدهی بوده! همش بدبختی بوده! ولی وقتی ازش پرسیدند: به‌نظرت زندگی هدف‌داره و معنی‌داره؟؟ خیلیاشون گفتن خیلی معنی‌داره! اصلاً من حس پوچی نمی‌کنم و یک حس عمیقی دارم از این که جهان رو درک کنم، اینا چرا دارم می‌گم از اینا استفاده خواهم کرد. Adam Alter که قبل‌تر با کارهاش آشنا شدیم، البته یه استدلال قشنگی می‌کنه، یه ذره استدلال چه‌جوری بگم! نمی‌دونم آدم بهشعصبانی بشه؟! یا بگه خب راست میگه دیگه! صحبتش اینه میگه نه! این کشورها، این مردم محروم و کشورهایی که طفلکیا همش تو فشار و نابسامانی اند، خب راه دیگه‌ای ندارند؟! پس چی؟ میگند زندگی‌شون پوچ بوده؟به همین دلیل میاند برای خودشون معنی را اختراع می‌کنند، این معنیش این نیست که خوشبخت‌تراند، این معنیش اینه که به خودشون می‌قبولانند حالا که ناخوشی نکشیدیم، همش رنج بوده، به هیچ جا هم نرسیدیم، نمی‌دونم تلاش کردیم و چیزی نداریم، هی دور خودمون چرخیدیم، خب اینا مجبورند به این نتیجه برسند که معنی زندگی وجود دارد دیگه! پس meaning in life یک پدیده‌ای است که شما اختراع می‌کنی در پاسخ به این‌که هیجان مثبت نداشتی! حالا این‌جا نگه‌دار! چرا می‌گم نگه‌دار! وقتی از آدما می‌پرسن خوش‌بختی؟! برآیند این سه تاس! زندگیم چقدر معنی‌دار بود؟! اصولا جهان معنی‌داره یا بی‌هدفه؟ پوچه؟ نهیلیستیکه یا نه؟! چقدر رضایت از زندگی دارم؟ حس می‌کنم نسبت‌به بقیه خوب عمل کردم یا نسبت‌به بقیه جا موندم؟! و سه: چقدر خندیدم؟ چقدر خوش گذراندم؟ چقدر احساس رضایت داشتم؟ این سه‌تا هست که یه جوری لااقل روان‌شناسی تجربی و علوم رفتاری تجربی به ما میگه که خوش‌بختی مارو می‌سازه و حالا می‌خوایم بحثو این‌جوری دنبال کنیم: عناصر اصلیش کدومه؟ چه‌جوری این‌ها رو به حد ماکزیمم برسونیم که انسان‌ها احساس خوش‌بختی را داشته باشند؟؟ کدومش مهمه؟ آیا می‌توان بدون خوش‌گذرانی، احساس خوش‌بختی کرد ؟یعنی بگه والا من توی این ده سال اخیر اصلاً نخندیدم!! هیچ روزی نبوده که حس کنم خوش بودم! دور هم بودم، عیش‌ونوش بوده! ولی درعین‌حال خیلی هم راضی ام! آیا میشه؟ آیا راه رسیدن به خوش‌بختی اینه؟ یا برعکس آیا می‌توان همه‌اش خندید؟؟ همش خوش‌گذراند؟ دم غنیمتی بود؟؟ یه لحظه حس کرد به خودم بد نمی‌گذرانم!! هر فرصتی پیدا می‌کنم فرصت‌طلبانه خوش میگذرونم! حالا خواهم گفت به این اصطلاحاً میگندد: hedonic opportunism فرصت‌طلبیِ خوش‌گذرانه! فرصت‌طلبیِ عیاش گونه!ینی هر جارو میرم میگم بذار ببینم از اینجا چه استفاده ای میشه کرد؟! یه جا جمع شیم یه مهمونی بزن برقصی راه بندازیم! نمیدونم کباب درست کنیم بخوریم! بیاشامیم! چه کنیم! یه جوری خوش بگذرونیم ! آیا می‌توان با این تا انتهای مسیر رو رفت و بعد احساس خوش‌بختی کرد، یعنی به اون دوتای شاخص دیگه کاری نداشته باشی، یعنی همه‌اش درواقع دم غنیمتی زندگی رو تا آخر برد و وقتی هم آخر عمر شد برگردی به عقب نگاه کنی، بگی من خوش گذروندم، خیلی خوب زندگی کردم! اصلا هم پشیمون نیستم!آیا میشه این‌گونه رفت یا نه!! خب فکر کنم بحث امروز رو، امیدوارم تونسته باشم شروعش رو جا بندازم! حالا بریم ببینیم چی هست اگر شما معتقدی که از راه خلق مثبت و این‌که بابا ببین! اون وقایع مقوله ی رضایت از زندگی، رقابت به‌جایی رسیده‌اند؟؟ هدف‌داری زندگی! اینا رو بذار کنار! دم غنیمتی مهمه! و باید بتونی هیجان مثبتت رو به ماکزیمم برسونی! دراین‌صورت شما رویکردی رو دارید که روان‌شناسان تجربی، علوم تجربی به این میگندد hedonistic یعنی معتقدند که هدف انسان‌ها به حداکثر رسوندنِ اون هیجاناتِ مثبتشونه! و درعین‌حال چند تا فرض دیگه هم دارند: میگندد به حداکثر رسوندن هیجانات مثبت بر احساس خوش‌بختی کافیه!! چیزای دیگه یه ذره هم شلوغه.. ADAM ALTER میگه دیگه: میگه وقتی اینو نمی‌تونی بالا ببری، شروع میکنی برای خودت هی فلسفه می بافی، که نمی‌دونم حیات باید این‌جوری باشه؛ هدف اینجوری باشه!!…. خوش بگذرون! سرتو بنداز پایین خوش بگذرون، کاری به کار دنیا نداشته باش! این‌جوری شما احساس خوش‌بختی خواهی کرد، جالبه یک جمله‌ای را از خیلی قدیم میارند از اسطوره یا منظومه ی گیل‌گمیش! می‌دونید گیل‌گمیش دیگه خیلی قدمت داره! من متن انگلیسیش رو دیدم که این ترجمه رو خودم ابداع کردم ازش: “let your belly be full, enjoy yourself by day and night, make merry each day, dance and play day and night” شکمت را پر کن، روز و شب خوش بگذران! هرروز شادی کن! شب و روز برقص و بازی کن و معتقده که تو اون منظومه ی گیل‌گمش چند هزار سال پیش به این نتیجه رسیده خوش‌بختی همینه! حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است!! و اون بقیه امور رو می‌تونید روی همین اتکا داشته باشیم! حتی مثلاً جملات قشنگی هست چون شما ممکنه می‌گم دارم نقد می‌کنما! شما نتیجه‌گیری نکنید! نقد میکنم، hedonistic ها اینو میگند: میگند ببین اون داستان‌هایی که شما می‌گی: معنی زندگی! آخه زندگی که همش خوردن و خوابیدن نیست! زندگی که همش خندیدن نیست! زندگی که همش خوش‌گذرونی نیست، عیش‌ونوش نیست! باید به‌دنبال عمق بریم، میگند اینایی که اینو میگند، اینا دارند مکانیزم های دفاعیشون رو میگند، این یک رویکردیه که خیلی برخاسته از رفتارگرایی خاصِ متکی بر بیولوژی است و انسان‌ها دنبال هیجان مثبت اند! تموم شد، رفت! حالا ممکنه نقدهایی باشه، میخوام نقدهاشو بگم، با هم بریم جلو، آخرش می‌خواهم استفاده بکنم برای مقوله ی افسردگی و رضایتمندی در زندگی خب شما ممکنه یه چیزای دیگه بگید: بعضی انسان‌ها هستند سختی می‌کشند، بعضی انسان‌ها هستند از خودگذشتگی می‌کنند، از شکم خودشون می‌زنند، خودشون نمی‌خورند، می‌ذارن دیگران لذت ببرند خب اینا رو چی می‌گی؟! اگر شما می‌گی انسان تلاشش برای حداکثر رساندن هیجان مثبت است و انسان hedonistic هست اینا رو چی میگی؟ Michael Gizlan بیولوژیست تکاملی، یه جمله داره که من اینو تو پنج شش تا کتاب دیدم و به‌نظرم اومد، پس جمله مشهوریه! یعنی لااقل تمدن غرب به این جمله خیلی اعتقاد داره! “scratch an altruist and watch a hypocrite bleed” میگه: یه نیکوکار و خیر را بخراش و زیر آن یک ریاکار و متظاهر ببین! او معتقده انسان‌ها اگر کار خیر می‌کنند، اگر نوع دوستی می‌کند، باز برای لذت خودشونه! یعنی انفاق کردنم لذت داره! خیرات دادنم لذت کرده، مردم را مدیون خود دونستن هم لذت داره و اونم یک رویکرد hedonistic دیگه اس! لذت که همش خوردن و خوابیدن و و میل جنسی نیست، سکس نیست! اونم می‌تونه لذت باشه، من می‌رم اون‌جا! همه میان از من تکریم می‌کنند به‌عنوان خیر نمونه و به‌همین دلیل اونا معتقد بود که انسان‌هایی که درواقع به‌دنبال حتی نیکوکاری هستند، کمک به دیگران هستند، اینا هم دارند همون تئوری خوش‌گذرانی رو دنبال می‌کنند، و در واقع امور اخلاقی لذت بخشه دیگه برای بعضی‌ها انجام دادن امور اخلاقی، احساس این‌که به دیگران کمک کردم، باز درجهت اقناع هیجانات مثبت خودشونه، میگه: وقتی من به یک نفر کمک می‌کنم، خیلی شنگول می‌شم، پس منم باز دارم دنبال اون میرم، من به‌دنبال درد و رنج نیستم! من به‌دنبال احساس شادکامی و شاد بودنم و اصطلاحی که خارجیا میگند شاید بتونه قشنگ قضیه رو…high میشم! شنیدی نوجوانا اینو میگند، میگه وقتی من میرم به دیگران یه چیزی یا میدم، به دیگران پول میدهم، دست مستمندان را می‌گیرم highمیشم! پس اینم همون hedonism هست! تهش یه جوره! حالا انواع hedonism ها رو داریم! بعضی‌ها از طریق موزیک روحوضی و ساز و آواز high میشند! بعضی ها این‌جور high میشند! ولی هدف یکیست، باز بزارید به چند تا پژوهش یا کار جالب دیگه اشاره کنم که اینا رو توی این تئوری‌ها مطرح می‌کنند گفتم که Danial Kahenman کارای جالبی راجع‌به هیجان مثبت کرده بود، دیده بود که این هیجان مثبت خیلی پیچیده است، این‌جوری هم نیست که شما یه جمع جبری داشته باشید: مثلاً یکی سلسله پژوهش داره، که به پژوهش‌های درواقع تفاوت همون به یاد آوردن و تجربه کردن می‌پردازه: Daniel Kahneman یه کار جالبی کرده که البته درمورد هیجان منفی بود، ببینید هیجان منفی و مثبت رو شما می‌تونید تصویر در آیینه هم فرض کنید که یعنی درد کمتری کشیدم، لذت بیشتری بردم! یک سلسله آزمایش داره که 2003 انجام داده! و اصلاً اسمش جالبه هیچ ربطی شاید به بحث ما نداشته باشه! و توی ژورنال pain چاپ کرده! 2003 “Memories of colonoscopy: a randomized trial” میشه خاطرات کولونوسکوپی، یک کارآزمایی بالینی! Donald Redelmeier, Joe Katz , Daniel Kahneman این رو در ژورنال pain چاپ کردند. این یکی از چیزهاییه که خیلی بهش استناد میشه، حالا داستانش چیه؟ داستانش اینه که میگه ببین! hedonism خیلی پیچیدگی داره! درد و لذت و حالا چرا کلونوسکوپی؟! کاری که کرده بود این بود:د افراد کولونوسکوپی که می‌شدند، حالا 2003 به اندازه‌ی الان کولونوسکوپ ها انعطاف‌پذیر نبود و می‌دونید که خوبم به اون صورت امکانات و درواقع ریلکسیش شدن عضلات فراهم نبود! افراد می‌کشیدند، فرایند دردناکی بود! چیز عجیبی که Kahneman متوجه شده بود اینه: که اگر افراد یه فرآیند کولونوسکوپی روشون انجام بدی و ازشون بپرسی چقدر درد کشیدن؟ مثلاً میگه این مقدار درد داشتم، اگر همان فرایند رو انجام بدی، لحظه‌ی آخر مثلاً چند دقیقه مونده تموم بشه، یه درد کوچیکم اون‌جا اشانتیون اضافه کنی روش!! یعنی قاعدتاً این آدم هم تحت کولونوسکوپی رو داشته، هم یه درد کوچیک یه فرایند دیگه رو داشته، حالا شما فرض کن یه دستکاری که آخ! اونم درد داره! بعد قاعدتا جمع جبری این دو تا بگه بیشتر این دو فرایند درد داشت دیگه! با کمال تعجب دیده بود این آدما میگند: آخ نه! این دردش خیلی کمتر بود! به‌عبارت‌دیگر لذت‌های ما و دردهای ما جمع جبری تجربه کرده نیست! اونی که آخر تجربه کردی میاد رودست قبلیا و قبلیا رو خنثی یا برعکس می‌کنه! حالا این‌جا می‌تونه یه بدآموزی برای دانشجویان پزشکی باشه که اگر شما یک فرایند دردناک برای بیمار انجام دادی برای این‌که دو سه روز بعد حس کنه نه! خیلی هم درد نداشت قبل‌از این‌که از مطب بره بیرون، از کلینیک بره بیرون، یه درد کوچیک نامربوط هم براش ایجاد کن! اینو به‌خصوص شوخی می‌کردند به دندان‌پزشکان که طرف مثلا نیم‌ساعت طرف دندونش درد داشته بعد حالا یه دستکاری ریز که آخ آخ… !! وبعد جالب اون خوب میشه، اون مقدار درد به اضافه ی اون آخ آخ!! ولی آخرسر دیده بودن نه خیلی کم‌تر! چون اون آخری رو به‌عنوان نمود یادش هست! اون وریشم هست، شما یه مسافرت خیلی‌خوب رفتید بهتون خوش گذشته، لحظه آخر میگی ماشین پنچر شد! از دماغ‌مون اومد! این حسو کردین دیگه؟ یا مثلاً رفتیم سفر تا رسیدیم فرودگاه چمدونمون گم شد! و کل لذت سفر یه جور عجیبی خنثی میشه، اونی که آخر می‌خنده این‌جا به‌نظر میاد مصداق داره، پس اگه چیز عجیبی که توی hedonism هست اینه که با مکانیزم دو دوتا، چهار تا و جمع جبری پیروی نمی‌کنه! ترتیب و توالی و اومدنش خیلی اهمیت داره، باز یک آزمایش‌های دیگری هست که اینا هم جالبه، من می‌خوام به‌صورت موردی خدمتتون اشاره کنم، پس اون داستان کولونوسکوپی Kahneman یادتون باشه که پس اگر من زندگی احساس خوش‌بختی دارم و این خوش‌بختیِ من متکی به هیجان مثبت منه! چینش اینا مهمه و به‌همین دلیل به این راحتی نمی‌تونی بگی کی خوش‌بخت شاید بود؟! اونی که شاید آخر فیلم بهش خوش می‌گذره اون احساس کنه که آره! من تمام زندگیم خوب بوده! پس دو تا اسم دیگه رو خدمتتون بگم اینا بد نیست تو این‌ها رو توی متون خوش‌بختی شناسی اصطلاحاً خیلی ازش یاد می‌کنن یه اسم دیگه هست بنام Robert Nosic Robert Nosic فیلسوفه!ی کار تجربی نکرده ولی یه عده‌ای براساس اون سؤال Robert Nosic خیلی کارهای تجربه کردند! Robert Nosic اینو میگه: فک کنم امروزه کم‌کم داره مصداق پیدا می‌کنه حرف Robert Nosic میگه: فکر کنید یک دستگاهی ساخته‌شده مثل این دستگاه‌های واقعیتِ مجازی هست! virtual reality که به‌قدری خوبه که وقتی شما رو داخل این دستگاه می‌ذارند، شما متوجه نمی‌شی که این جعلیه! اینا خیالیه! و شما رو می‌تونند در یک دستگاه virtual reality واقعیت مجازی بذارند و هر لذتی دلت می‌خواد اون تو خیال کنی آیا شما این دستگاه رو انتخاب می‌کنی؟! در مقابل زندگی واقعیت یا نه؟! یعنی دوست داری هرچی هست لذت ببرم ولی خیالی؟! در مقایسه با واقعیت زندگی که تلخی دارد! سؤال قشنگیه؟ اولش ممکنه سؤال سطحی باشه! یعنی شما ببین! میگند از این در که رفتی اون ور! با زندگی خودت خداحافظی کن! میری اون تو همه‌چی خیاله! واقعی نیست! ولی هرچی دلت بخواد، هر خوشی دلت بخواد، هر تصور لذت و عیش‌ونوش اون تو داشته باشی، اون تو هست! این دستگاه برات فراهم میکنهه ولی خیالیه! شبیه این جهان ماتریکس و این فیلما میشه! آیا اون انتخاب می‌کنی؟ جالبه اول درصد خیلی از مردم گفتند نه! ما واقعیشو می‌خوایم! درد واقعی، زندگی واقعی می‌ارزه به لذت خیالی! ولی جالبه که وقتی نوع سوال کردن کم‌کم یه عده گفتند نه! چه ایراد داره؟؟! چرا ما این‌قدر مصریم که همه چی باید واقعی باشه؟! همه‌چی باید نمیدونم جهان رو ما با اصیل تجربه کنیم؟؟ میخوام خوش باشیم حالا خیالیه! تو فانتزیمون خوشیم؟چه اشکال داره؟ و این کار Robert Nosic یه چیز دیگه رو نشون میده! آیا لذت به‌تنهایی می‌تواند ما را به‌جایی برسونه؟؟ یا این‌که حتماً یه عده اصرار دارند که باید در پشت اون واقعیت باشه! درد واقعی ارزشمند است، ارزشمندتر از سرخوشی خیالیست! نمی‌خوام سو گیرانه صحبت کنم، قضاوتی صحبت نمی‌کنم ولی مثلاً Paul bloomکه حالا اشاره خواهم کرد، بخش‌هایی از این بحث رو از کتاب اخیر او تحت عنوان Sweet spot انتخاب کردم، خیلی قشنگ برمی‌گرده میگه: چرا که نه! چرا این کارو نکنم؟ خب حالا این همه حالا اصرار داری همه‌چی واقعی باشه؟! من تو هپروت خودم خوش بگذرونم! و احساس میکنم تا آخر عمرم هم راضی‌ام! با این دنبال خواهم کرد! اینم یه سوالی که روش فکر کنید! باز یه سؤال فلسفی دیگه هست Derek Parfitاین رو مطرح می‌کنه! اینم جالبه میگه اگه خوش بگذرونی و خوشی یادت بره چی؟ برات ارزش دارد یا نه؟! یا درد داشته باشی و درد یادت بره؟ حالا مثالش رو براتون می‌زنم، بعضی‌ها وقتی یک عمل جراحی دردناک اتفاق می‌افته، همکاران بیهوشی می‌تونند مقدار بالایی دارویی مثل میدازولام به طرف بزنند! میدازولام چه اتفاقی می‌افته؟ وقتی‌که میدازولام زدند، اون درد فراموشش میشه! و سؤال درواقع فلسفی او اینه: اگر دردی رو تجربه کردی و یادت نیست یا لذتی رو تجربه کردی و یادت نیست! آیا این می‌ارزه برات یا نه؟! اون ورش هم داریم، خیلی از افراد حالا اونایی که مشروب می‌خورن، الکل سنگین می‌خورند، دچار black out میشند، فراموشی میشند! روز بعد یادشون نیست و بگن شما در شب قبل کلی خوش‌گذرونی کردی، کل عیاشی‌های ممنوعه داشتی و الان هیچی یادت نیست آیا این ارزشی داره برات؟ آیا بهت مزه میده؟ اینم باز شروع کردند یه عده از مردم پرسیدند! حتی سؤالشون اینه فکر کن یه لذت خیلی شدید تجربه کردی ولی هیچی یادت نیست، چون بهت داروی بیهوشی دادند یا مست بودی! یا این‌که قرار بود یه لذت کوچیکی رو در آینده تجربه کنی که یادت بمونه! کدومشو انتخاب می‌کنی؟ و جالبه همه لزوماً نمیگندد واقعی رو! میگه حالا اونی که یادمون رفته حالا تجربه کردیم دیگه! حالا یادمون نیست اشکال نداره ولی خوش گذروندیم! پس این نشون میده خوش‌گذرونی یاد آدمم نیاد، برای بعضیا دوس داشتنیه! ولی بعضیا اونجوری نیستند میگند وقتی یادمون نیست این کار رو انجام ندادیم دیگه! پس اینم بهش میگندد: آزمون Derek Parfit! فیلسوفی که این رو مطرح کرده که درواقع درد و لذتی که یادت نباشه آیا جز سرمایه‌ی خوش‌بختی و بدبختیت حسابه یا نیست؟؟ خب اینا سوالاتی که بود ! حالا سوال! ما میخوایم چند تا سوال رو مطرح کنیم بریم پله! بعد با این اوصاف که گفتم خاطره، حافظه! آیا با صرف خوش‌گذرانی و هیجان مثبت حالا حتی هیجان مثبت پیچیده‌تر می‌توان به خوش‌بختی رسید؟؟ یا باید یک عنصر دیگه‌ای اضافه بشه؟ اینو چی میگی؟ آیا اون داستانی که Robert Nosic میگه میری توی اون ماشین و هم جور فسق‌وفجور و لذت برات فراهمه! چشمتو بستی و همه رو داری تجربه می‌کنی؟! آیا اون تو دوام میاری یا خسته می‌شی و میای بیرون؟ چون اون مهمه! مردم اینو سوال می‌کند که این‌همه داری خوش می‌گذرونی! این همه همش شب تا صب مهمونی، بزن بکوبی، آیا فکر میکنی تا آخر عمرت این‌جوری بری خوش می‌مونه یا نه؟! و یه سؤاله که می‌تونی از افراد بپرسی که بعضی ها میگند: آره میمونم! اشکال نداره 60 سال- 70 سال این کار می‌کنم و در اوج خوشی هم از دنیا میرم! بعضی ها دیگه میگند نه نمیشه! باز یک دیدگاه بشنویم، George Ainslie روان‌پزشک و تئوریسین اعتیاد و مسائل روانی! وقتی ازش صحبت کردند که ببین! توی فانتزی، توی رؤیاپردازی چه چیزی هست که مانع خوش‌بختی میشه؟ چرا شما نمی‌تونی از طریق فانتزی خوش‌بخت باشی؟! بشینی فکر کنی و خیلی عمیق بری تو خلسه و جهان خیلی خوش‌بختی رو برا خودت تجسم کنی؟؟ چرا این به خوش‌بختی منجر نمیشه ممکنه شما بگید چون واقعی نیست! ولی استدلال قشنگ George Ainslie میگه: نه! برا این‌که توش مانع نیست! یعنی شما هر جوری بخوای فانتزی داشته باشی، توش مشکل و دشواری نداریم و تا زمانی‌که دشواری نباشه hedonism نمی‌تونه ادامه پیدا بکنه! به‌عبارت‌دیگر اگر شما می‌خواهید به حداکثر لذت برسی، امکان نداره که توی اون شما درد و رنج رو وارد نکنید و به‌عبارت‌دیگر اون رنج و تب و مشکل به قول … اصطلاحی که George Ainslie داره: “shortage of scarcity” کمبودِ کمبود! یعنی توی جهان خیالی، توی فانتزی به این دلیل شما نمی‌تونید تا الی ابد فانتزی ببافی و باهاش خوش بگذرونی!! دیدی بعضی‌ها میرن توی اصطلاحاً رؤیاپردازی، پولدار شدیم، متحول شدیم، قهرمان شدیم، همه دارن بهمون خدمات میدهند و دلشون رو می‌زنه میگه چرا دلشون رو می‌زنه؟ میگه برای این‌که ضدقهرمان نداره! برای‌اینکه “shortage of scarcity” داره! یعنی شما نمی‌تونی فکر کنی ببین! من تو فانتزی خودم خیلی پو‌دار شدم! ای بابا اداره مالیات اومده پولامو میخواد! ای بابا یکی پیدا شده سهمشو می‌خواد! یکی اومده دزدیده پولامو! میگه ‌تو فانتزی شما این‌جوری نمیشه! هرچی دلت بخواده! پس جالبه یعنی اگر هرچی دلمون تو لذت بخواد، مثل این‌که خیلی سریع دچار کسالت و ملالت خواهیم شد، بیاییم نگاه کنیم… باز مطالعه‌ای که کردن چیه؟ بیاین راجع‌به داستان، فیلم، رؤیا صحبت بکنیم و ببینیم داستان‌های جذاب، فیلم‌های جذاب، رؤیاهای جذاب اصطلاحاً fictionاون‌هایی که ساختگی هست، چه ویژگی‌ دارند که اون‌ها رو جذاب می‌کنه؟؟ و مردم میخ‌کوب می‌شند! چیز عجیبی که متوجه شدن اینه که اگر شما کل داستان‌های بشری و فیلم‌های معاصر رو بیای از نظر محتوا طبقه‌بندی کنی، این رو یک فردی به کمک داده‌های بزرگ big data دنبال کرده، آقایست بنام Roberson و ادعا می‌کنه با کمک هوش مصنوعی به تحلیل 112 هزار سناریو و فیلم و داستان پرداخته که ببینه داستان هایی که بشر دوست دارن چی داره؟! دیده تو همه اون‌ها شما همواره یک افت‌وخیز داری و شش گونه افت‌وخیز رو پیدا کرده! انسان‌هایی که فقیر بودند و پولدار شدند، یه تم هست یا پایین بودند و به بالا رسیدند،حالا پولدار نه قدرت! انسان‌هایی که در بالا بودند در قدرت داشتند و افتادند، انسان‌هایی که تو هچل هستند و هر کاری می‌کنند، نمی‌تونند بیاند بیرون! رویکرد Icarus رو داریم، یعنی انسان‌هایی که بال می‌گیرند میرن بالا و سرخورده می‌شن، می‌خورن زمین! رویکرد سیندرلا رو داریم، انسان‌هایی که میرن بالا، می‌افتند پایین و بعد دوباره میرن بالا و رویکرد ادیپ رو داریم، انسان‌هایی که سقوط می‌کنند، میرند بالا و بعد دوباره سقوط می‌کنند، یعنی به‌عبارت‌دیگر درhedonism ما امکان نداره شما hedonism ممتد داشته باشید، حتی تو فانتزیت! حتی توی خیالت، باید افت‌وخیز داشته باشی و وقتی میاد شیش تا رو تحلیل می‌کنند، میگندد داستان جذاب، خیال‌پردازی جذاب امکان‌پذیر نیست مگر با وجود یک مانع تهدید کننده! Formidable obstacle و این تقریباً داره به رویکرد بیولوژیست‌ها هم سرایت پیدا می‌کنه! پس پیام ساده خدمتتون بگم، آیا با hedonism آیا با خوش‌گذرانی می‌توان تا آخر عمر خوش‌بخت بود؟ میگندد آره! ولی به شرطی که حتماً توش شما یک Formidable obstacle ، یک مانع، یک دشواری بسیار مهیب تجربه بکنی! و در واقع وقتی نگاه کرده، بیشتر هنر داستان و فانتزی و خیال‌بافی زمانی جذابه که یه مانع هست و شما از این مانع می‌خوای بپری! حالا عاقبت‌بخیر می‌شی یا نمی‌شی! اونش مهم نیست! بعضی داستان‌ها آخرش شما عاقبت بخیر نمی‌شوی ولی با درهرحال یک مانع در مسیر درواقع hedonism وجود داره! خب بحث رو ادامه بدیم و این درواقع توضیح میده که چرا ما از ادبیات و هنرهای دردناک استقبال می‌کنیم؟! مثلا تو این فیلم چرا باید همسر قهرمان کشته بشه؟! زن و بچه‌اش قتل‌عام بشند؟! شما مگه مرض داری؟ بعد اونجا اشک بریزی! میگه نه برای اینکه این، وقتی اینا کشته می‌شند، این مانع رو سر زندگیش می‌بینه، دشمن رو می‌بینه با او می‌جنگه، سرشاخ میشه و بعد آخرسر اونارو می‌کشه! یعنی می‌تونی یک الگوی نوسانی در hedonism و هیجان مثبت و منفی رو تجربه کنی و در واقع وقتی شما نگاه می‌کنی بشر خودش با دست خودش، خودشو میندازه تو هچل و این برای حداکثر رساندن درواقع اون احساس رضایتمندی از زندگی است! اما… هنوز یه عده میگند که ببین! با هیجان مثبت شما به‌تنهایی نمی‌تونی احساس خوش‌بختی بکنی! هیجان مثبت برای احساس خوش‌بختی کافی نیست! شما باید مقوله ی درواقع واقعی بودن، معنادار بودن و غیره رو هم درش دنبال بکنی! نمی‌دونم بحث رو چه‌جوری براتون دنبال بکنم ولی بزارید یه وقفه بندازم! بیاین بریم به مقوله افسردگی! افسردگی از کجا میاد؟! افسردگی اینه که انسان‌هایی که تو زندگی‌شون رضایت ندارند، احساس می‌کنند بازنده هستند! دیدی خیلیا این اصطلاح خارجی‌ها میگه: I feel, I am a loserمن حس میکنم من بازندم، تو جمع باخته‌ام، بقیه صاحب زندگی شده‌اند! مال و اموال دارند و من هیچی ندارم، این یه رویکرده! دو: یه عده‌ای که افسرده هستند، اینو میگندد احساس می‌کنیم زندگی پوچه2: خب اصلا برای چی بدنیا اومدیم، برای چی اصلا زنده‌ایم؟ هیچ هدفی نداره چیه؟ این‌همه جون می‌کنی، تلاش می‌کنی، آخرشم می‌افتیم می‌میریم! پس خیلی موارد وقتی شما با مقوله افسردگی، با مقوله نا شادکامی، عدم خوش‌بختی مواجهی و اینم بهتون بگم افسردگی تقریباً تصویر در آینه خوش‌بختیه! یعنی وقتی شما خوش‌بخت نیستی، احساس افسردگی می‌کنید! افسردگی رو اینقدر یه بیماری ساده در نظر نگیرید! این خیلی مبتذل کردن افسردگیه! که آره ما یه بیماری داریم بنام میگرن! یه بیماری داریم بنام پسوریازیس، یه بیماری داریم بنام زگیل پوستی! یه بیماری هم داریم بنام افسردگی! اینو میری پیش دکتر پوست، اونو میری پیش دکتر نمی‌دونم ایمونولوژیست، این یکی رو میری پیش روان‌پزشک! نه خیلی پیچیده‌تر از این‌هاست! و یه عده اینو خیلی ساده اش کردند گفتنند نه! یه هورمونی اون تو ترشح میشه، یا سروتونین کم‌وزیاد میشه! نه نه! خیلی پیچیده است و یک فرآیند پیچیده‌ای در اون شکل می‌گیرد خب حالا در نظر بگیر! پس افسرده‌ها می‌تونند تو چند دسته درواقع متراکم بشنذ، یه عده که میگه والا من هرچی به زندگیم نگاه می‌کنم هیچی هیجان مثبت نداشت! همش نگاه می‌کنم یه روز شادم من نداشتم! دو: یه عده میگند: حس میکنم بازنده ام! بابا خوبم خوش گذروندم!! اتفاقاً خیلی از اینا میگن همش تو مستی و نئشگی مواد گذشت ولی الان حس می‌کنیم باختم! همه زندگیمو دادم رفته! یعنی عنصر چی توش کمه؟؟ رضایتمندی از زندگی!! و سه: اونایی که به نیهیلیسم رسیدن، به پوچی رسیده‌اند! احساس می‌کنند زندگی فایده‌ای نداره! چیه؟ همش تلاش کردیم حتی خوش گذروندیم! آقا هر خوشی هم بگی من تجربه کردم! دوست عزیز! حسرت به دل نیستم، همه‌جای دنیا رو گشتم، شماها ندیدین! یه پوزی هم میده، نمیدونم ما یه کارهایی کردیم که الان نمیشه بگیم، خانواده نشستن و اینا ! ولی بعد آخرسر میگه حس میکنم زندگی پوچه! منن می‌خوام خودمو بکشم، حالا سوال سر اینه این سه‌تا عنصر ارتباطشون باهم چگونه است؟؟ آیا عنصر یک لازمه است؟؟ عنصر دو و عنصر سه؟ این بستگی داره شما چه‌جوری به فلسفه‌اش نگاه کنید! اگر شما hedonism هستی میگه شما عنصر یک لازم داری! یعنی هیجان مثبت رو شما باید حتماً داشته باشید، درصورتی‌که یه عده میگند نه می‌تونی تمام عمرت سختی کشیده باشی، یه روز خوب نداشته باشی! ولی معنی تو زندگیت پیدا کنی و افسرده نشی!! و یه عده هم میگند که درهرحال با دستاورد داشته باشی! میشه شماره‌ی دو و اگر به‌جایی نرسیدی، دستاوردی نداشتی، حالا دستاورد می‌تونه معنوی باشه، من آدم خوش‌نامی ام، تو جمع همه به من اعتماد دارند، معتمد محلم! وقتی اسم من میاد همه احساس احترام دارند برام ولی اگر هیشکدوم از اینا نباشه طبعاً شما نمی‌تونی با افسردگی مبارزه کنی! حالا تجربی چی میگه: من می‌خوام بگم که سال‌های اخیر مداخلاتی که توی درمان افسردگی صورت‌گرفته، یه چیز جالب به ما نشون داده اینی که مردم عنصر یک یعنی هیجان مثبت را دست‌کم می‌گیرند و احساس می‌کنند که نقش اون خیلی ابتدایی و زایده! شما باید معنی توی زندگیت داشته باشی، باید هدف داشته باشی ولی غافل از این‌که اگر شما هیجان مثبت نداشته باشی اون دوتای دیگه فراهم نمیشه! مطالعات طولی نشان داده‌اند انسان‌هایی که هیجان مثبت معقولی رو تجربه می‌کنند و یک سری موانع میاد تو زندگی‌شون و بعد بعدش خنده‌های غش‌غش دارند و می‌خندند و خیلی احساس خوبی دارند این‌ها می‌تونند دو خانه ی دیگر را هم پر بکنند، این رویکردی است که درمانگران افسردگی طی سال‌های اخیر به اون رسیدند، بزارید از دو کتاب یاد بکنم، گفتم یکی از کتاب‌هایی که خیلی توصیه می‌کنم و فکر کنم که چند روز آینده تو اینستا معرفیش خواهم کرد که کتاب اخیر Paul Bloom هست sweet spot -2021…. نوامبر 2021! یعنی یه ماه پیش چاپ شده! اینو به اشتیاق عجیبی نشستم خوندم واقعاً جالب بود swett spot: “the pleasures of suffering and the search for meaning” که میشه نقطه شیرین، لذت رنج کشیدن و جستجو برای معنی در زندگی یا معنا در زندگی! Paul Bloom خیلی قشنگ اینا رو میگه و استنادش به این مسئله است که تا هیجان مثبت، اون احساس اولیه خلق مثبت نباشه خیلی سخته شما بتونید دوخانه‌ی دیگر رو پر بکنید و به‌همین دلیل هست که در روان‌درمانی افسردگی ما یک سری رویکردهایی رو داریم که اصطلاحاً بهشون میگندد: رفتارگرایی مبتنی بر فعال‌سازی رفتاری! Behavioral activation for depression پس این‌جا ازش اجازه بدید یه کتاب عملی هم براتون معرفی می‌کنم Behavioral activation for depression نوشته ی Christopher Martell – Spna Dimidijan و Dunn Ruth Herman که به فارسی هم ترجمه شده! تحت عنوان درمان افسردگی با فعال‌سازی رفتاری که ترجمه‌ی آقای سامان نونهال و دکتر سید علی‌محمد موسوی هست! حالا این بحثا چیه؟ و چرا اهمیت داره! ببینید این‌جوری گفته میشه! میگندد افسردگی یا عدم خوش‌بختی این‌جوری اتفاق می‌افته که انسان‌ها وقتی اوضاع خرابه، وقتی فشار بیرونی است، وقتی استرس هست! شروع به فعالیت‌هایی می‌کنند که هیجانات مثبت و شادی‌های موقت شروع به حداقل می‌رسانند و به‌همین دلیل استعاره‌ی قشنگی دارند میگندد، شما افسردگی رو به‌جای این‌که شبیه یه بیماری کلاسیک پزشکی ببینید، شبیه ورشکست شدن یه بنگاه اقتصادی ببینید! این خیلی قشنگه! یعنی چی میشه یه رستوران ورشکست میشه؟ چی میشه یک هتل ورشکست میشه؟ چی میشه یه مغازه ورشکست میشه؟ میگه: خیلی خب تصور کن !یه چیزی مثل کرونا میاد! کووید نوزده میاد! رستوران سودش میاد پایین این یعنی چی؟؟ یعنی در لحظه هیجانات منفی اتفاق می افته، اقدام بعدی که رستوران انجام میده مهمه! مثلاً میاد از دکوراسیونش می‌زنه، کارمندان خوبش رو تعدیل نیرو می‌کنهه، میاد مثلاً به نظافت رستوران نمی‌رسد به خیال خودش پول صرفه‌جویی بکنه و این باعث میشه مشتری‌ها کم‌تر باشد، مشتری‌ها که کم‌تر شدن سودش کم‌تر میشه! مجبور میشه نصف مغازه‌اش را هم اجاره بده، غذاهاش فاسد و مانده میشه، یه عده میان ازت شکایت می‌کنند، بدنام میشه، سقوط می‌کنه، collapse میکنه! و ورشکست میشه! میگندد افسرده ها هم همین بلا میاد سرشون!! و این را شما بیشتر شبیه این مکانیزم ببینید! چه اتفاقی میفته؟ وقتی هیجان منفی غالب میشه، خیلی سریع به فعالیت‌هایی رو میارند که امکان هیجانات مثبت بعدی رو به حداقل می‌رسونه! به‌عنوان مثال من ده تا قرص می‌خورم، پتو رو می‌کشم سرم، می‌گیرم می‌خوابم! این مثل همون رستورانی که کادرش رو اخراج می‌کنه! نمی‌دونم به نظافتش نمی‌رسه! گلای رستوران فاسد می‌شند! پرده هاش رو نمیشوره! جالبه افسرده هم همین کارو می‌کنه یا میاد به مواد مخدر رو میاره، میره تو چرت! یا با بقیه قهر می‌کنه! میره در رو می‌بنده و تو خونه می‌شینه که به این نیت که هیجان منفیش کنترل بشه اما غافل از اییم که وقتی شما این کار رو می‌کنی، سرمایه‌گذاری بعدی رو داری خراب می‌کنی! شما از پتو کشیدن روی سر امکان این که تو چند روز آینده هیجان مثبت بعدی برات بیاد کجا می‌تونه اتفاق بیفته؟؟ چه هیجان مثبتی رو شما می‌تونی تجسم کنی از رو آوردن به گُل و مشروب و تو انزوا نشستن و اینا رو مصرف کردن!! پس در واقع Peter Levenson مبتکر این نظریه هست! میگه: افسردگی یک نوع ورشکستگی hedonism اتفاق می‌افته! یعنی اون لذت‌طلبی ورشکست می‌شی! وقتی رفتی تو خونه در روبستی! امکان این‌که فرصت‌های لذت بردن و خنده‌های بعدی برات فراهم بشه به حداقل می‌رسه و بعد تو مراحل بعدی شما چون اینا رو تجربه نمی‌کنی! خلق میاد پایین، خلقی که میاد پایین، موفقیت میاد پایین!! موفقیت که میاد پایین، رضایتمندی از زندگی میاد پایین!! رضایتمندی از زندگی و خلق که اومد پایین، هدف‌داری و بی‌معنی بودن زندگی خودشو نشون میده! به‌عبارت‌دیگر اگر شما می‌خواهید افسردگی رو درمان کنی باید بری اون سر و مثل اون کسی که میگه اوضاع رستوران بده! میگه: اشکال نداره! شما سعی کن یه ذره به دکوراسیون برسی، یه ذره یه لباس خوب تن این کادرت بکن! یه‌ذره گل‌وگیاه و اینا بذارین رستوران جذاب بشه، مشتری بیاد! بتونی سود کنی و چرخه رو به سمت سودآوری حرکت بدی، میگه همین انسان‌ها باید در افسردگی این کار رو بکنند، برای همینه که یکی از موفق‌ترین روش‌های درمان افسردگی که از دارودرمانی گاهی موفق‌تره! از روان‌درمانی های درواقع عمقی موفق‌تره! همین فعال‌سازی رفتاری هست که کتابش رو خدمتتون گفتم: Behavioral activation for depression ، پس در واقع در داستان کم‌کم این‌جوری روشن میشه که عه! ببین! اینا مثل موتور کوچیکه! مثل استارته! اون‌هایی که hedonismرو می‌کوبند، اونایی که لذت‌های آنی و خوش‌گذرانی رو می‌کوبند، اون‌هایی که هیجان مثبت رو می‌کوبند، حواس‌شون نیست آره! درسته با این تا آخر عمر نمی‌تونی خوش‌بخت بشی ولی این استارت موتوره! و شما این استارت رو خراب کنی موتور روشن نمیشه ! و برا این‌که شما افسردگی رو چیز کنی! باید برگردی و اون رو استارت بزنی، باز براتون یه مقاله بگم: “Hedonism and the choice of everyday activites”- Maxime Taquet توی PNAS- Proceedings of the national academy of science – آگوست 2016 چاپ کرده! این چی رو بررسی کرده؟ “Hedonism and the choice of everyday activites” : hedonim:خوش‌گذرانی، خوش بودن، هیجانات مثبت و انتخاب فعالیت‌های روزمره! 60 هزار آدم رو به کمک هوش مصنوعی دنبال کرده! یعنی یه appروی گوشیشون گذاشته، به مدت 27 روز و در فواصل مختلف دو تا سوال کرده! یعنی دو نوع سوال کرده! الان چقدر شنگولی؟ چقدر شادی؟ دو: داری چی‌کار می‌کنی؟ یعنی مثلاً فرض کن الان یه پیام میاد: از یک تا ده بگو چه‌قدر شادی! ده یعنی دارم قهقهه می‌زنم، تو جمع دوستانمم! دارم روده بر می‌شم از خنده! یک یعنی حالم گرفته است، اصلا عنقم! یه جا نشستم! این یک دسته سوال! دسته سوال دوم چیه داری چی‌کار می‌کنی؟؟ و اینا رو به فواصل چند ساعت شلیک می‌کنه! خب داده بزرگ داره! 60 هزار آدم -27 روز! وبا سوپرکامپیوتر می‌خواد این رو آنالیز بکنه! چیز جالبی که در میاره اینه، خب یه سری از فعالیت‌ها که داری چکار می‌کنی، بیشتر به ساعات روز بستگی داره و برای همین اگر مثلاً 9 صبح برای طرف پیامک بیاد امکان این‌که درحال خوردن صبحانه یا سوار بر ماشین رفتن به محل کار باشه، بیشتر از اونیه که ساعت 11:30 بیاد! ولی یه سری چیزها هست که خیلی ربطی به روز، ایام هفته و ساعت نداشته! مثل اینکه مثلا دارم کار سازنده می‌کنم، دارم کار خلاق می‌کنم یا توی طبیعت دارم طبیعت گردی می‌کنم، مهمانی هستم دارم خوش می‌گذرونم! اومده عنصر زمان را لحاظ کرده گذشته کنار! چیز جالبی که متوجه شده اینه: هیجانات مثبت در چند ساعت بعدشون به کار سازنده منجر شدند!! یعنی اون یارو که گفت من الان دارم می‌خندم، تو چند ساعت بعد داشته کار مفید و سازنده می‌کرده! و برعکس! یعنی می‌خواد بگه هیجان مثبت، استارته!! شما میری خلقت میره بالا به یه چیزی می‌خندی! از یه چیزی خوشت میاد، یه عیش و نوشی حالا نمی‌دونم به درواقع درست و نادرستش کار ندارم!! ولی همچین هیجانت میره بالا، این میشه استارت! موتور محرکه ات که بری کار کنی! کار مفید و سازنده بکنی و کار مفید و سازنده کردی، هیجان مثبت بعدی رو برات میاره! یعنی ببین! دراومدن از افسردگی یا افتادن تو افسردگی شبیه موفقیت یک بنگاه اقتصادیه! سود میکنم، سودمو سرمایه‌گذاری می‌کنم، سود بیشتر گیرم میاد! سود نمی‌کنم، شروع می‌کنم از قسمت‌های ضروری ساختارم زدن، ضرر بیشتر می‌کنم ورشکست میشم! پس به‌همین دلیل این نوع رفتاردرمانی افسردگی این پیام را میده هر موقع افتادی تو گودال به قول خارجی‌ها از کندن خودداری کن!! دیگه نکن!! باید سعی کنی هیجان مثبت رو شلیک کنی! و حتی جالبه Michael Yapko کتابی داره بنام: Depression is contagios افسردگی مسریست! Michael Yapko کتاب مال 2009! ولی قشنگ توضیح داده این چه‌جور از چاله درآمدن رو! حتی یه جمله‌ای داره فقط به این جمله دقت کنید که وقتی توی اون چاله هستید، Dare to be superficial جرات کن که حتی سطحی باشی! سوءتعبیر نشه! بد برداشت نشه! در معاونت دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران نشستیم نگند داره از ابتذال دفاع می‌کنه، ولی تقریبا معنیش اینه که وقتی اوضاع بی‌ریخته حتی اگر با امور سطحی و سخیف و حتی به نوعی مبتذل هم شده، آهنگ روحوضی هم هست، یه جور باید بتونی اون موتور رو روشن کنی! و افسرده‌ها اون‌هایی هستند که اجازه ی hedonism رو به هر دلیلی نمیدهند! کمال‌گراییه و سخت‌گیری فردیه! احساس می‌کنه که آخه من به این بخندم؟؟ آخه این فیلم خنده‌داره؟ من بااین‌همه زندگی بشینم… آخه این چه هدفی تو این فیلم دنبال میکنه؟؟! این ادبیات سخیف! این فیلم سخیف این سرگرمی سخیف چیه؟؟ ولی میگه راهی نداری! راهی که بخواهی، چرخه خوش‌بختی رو فعال کنی موتور استارتش با هیجان مثبت شروع میشه! هیجان مثبت باید شکل بگیره، منتها کدام هیجان مثبت؟ این‌جاش قشنگه Peter levensonمیگه: هیجان مثبتی که بتواند به پاداش‌های بالقوه و موفقیت بعدی منجر شود! یعنی دیدی اون سه‌تایی که من گفتم حالا این‌جا به درد می‌خوره! هیجان مثبت شادی و موفقیت در زندگی و رضایتمندی از زندگی و معنا در زندگی! هیجان مثبتی رو بایدبزنی که احتمالاً بره تو دومی! آیا مثلاً خوردن قرص‌های از خود بی‌خود کننده و اکستازی اینم هیجان مثبت میده دیگه! شنگول میشی! می‌تونه از این استارت باشه بگه نه! خب فرض کن اکس زدی بعد چی‌کار می‌کنی؟ مثلاً این برات موفقیت میاره ولی فک کن برم مثلاً برای خودم یه خرجی بکنم! یه لباس خوب تهیه کنم، این ممکنه! دومیش احتمال اینه که بری در جمع کسی بپسندت و به کمکت بیاد! بهت offer شغلی بده! بهت تبریک بگه و دستت رو بگیره یعنی امکان بعدی رو افزایش میده! فک کن مثلاً من برای این‌که خودم رو شاد کنم، بزنم به کوه ورزش کنم !آره ممکنه یه همکار ورزشکار ببینی با یکی دوس می‌شی هیکلت یه ذره متناسب میشه و هیکل که متناسب شد دفعه بعد رفتی تو جمع تشویق می‌شی، آفرین! و این‌جا هیجان مثبتت میره بالاتر! یعنی می‌بینی سرمایه‌گذاری می‌کنیم که به سود منجر میشه و درواقع اصطلاحاً گفته می‌شند همون hedonism، همون لذت‌طلبی سخیفی که شما ممکنه با یک خودبزرگ‌بینی اون رو تمسخر کنی! شما رو از تو چاله به‌عنوان یک استارت درمیاره! درصورتی‌که یه عده میاند و این کار رو به خودشون محروم می‌کنند پس جمله‌اش را در نظر بگیر! وقتی توی گود هستی: Dare to be superficial جرات کن که سطحی باشی! یک هیجان مثبت ولو با مکانیزم سطحی شکل می‌گیره، به شرطی که اون مکانیزم جوری باشه که منجر به هیجان مثبت بعدی و اون منجر به موفقیت بعدی بشه و این سه‌تا به سمت بعد حرکت کنند! پس چند تا نکته رو این‌جا یاد گرفتیم آیا می‌توان به معنا در زندگی رسید، بدون هیجانات مثبت؟ من معتقدم نه! و اینو همین‌جوری دیمی نمی‌گم مطالعه ای که کردم و اینایی که دیدم و الان یک عده روان درمانگر خبره پیدا شدند که میگندد ببین اونی که میگه من با تفکر، با تأمل در امور جهان با ریاضت سعی می‌کنم معنی زندگی رو کشف کنم راه راحت‌ترش اینه که از هیجان مثبت شروع کنیم! وقتی تو زندگی لذت رو تجربه کردی و لذتت رو انداخت توی چرخه! اون موقع معنی زندگی رو پیدا خواهی کرد! پس این یه معنی دیگه هم داره، دولت‌ها وظیفه دارند احساس لذت را در مردم بالا ببرند، مردم باید یه زمان هایی خوش بگذرونند! و اون خوش گذروندن، موتوری بشه همون‌طور که در”Hedonism and the choice of everyday activites” دیدیم! وقتی ساعاتی خوب هستید، در چند ساعت بعد کار مفیدت میره بالا! کار مفید به معنی کار فقط اداری نیستا! ذهن خلاق، هدفمند و سازنده !پس درواقع یه جایی می‌بینی مثل این میگند که طرف ورشکست شده! و این ورشکسته چون نمی‌تونه بهره قسطاش رو بده! شروع می‌کنه اموالش رو می‌فروشه، اموالش رو که فروخت، سودش هم میاد پایین تر! اینو افراد قشنگ می‌دونند یه بنگاه چه‌جور ورشکست میشه! و میگه انسان ها هم تو خوش‌بختی و ابتلا به افسردگی همین‌جوری ورشکست می‌شوند و در واقع کار رو خراب می‌کنند! پس موتور رو با یکسری فعالیت‌هایی باید آغاز کنی که فکر کنی این فعالیت علاوه‌بر این‌که هیجان مثبت در من ایجاد می‌کنه، بتونه بالقوه به پله ی بعد یعنی موفقیت سر ریز بشه! اینو پیدا کردی می‌تونی از افسردگی دربیای! یا اون‌وریشو نگاه کنیم، می‌تونی به خوش‌بختی برسی و اگه بخوای از هزینه‌ها بزنی، بگی این خوش‌بختی خنده هه! برای چیه؟! مثلاً حالا من رفتم یه ذره خوش گذروندم، فایدش چیه؟ فایدش اینه که این سرمایه اولیه استارت موتور بعدی شما رو تشکیل میده!د و این‌جا میگند باز جمله‌ی Michael Yapko رو یادتون باشه: Dare to be superficial ! از اینی که حتی سطحی باشی، حتی عذر میخوام سخیف باشی! اشکال نداره دیگه، چرا اینقدر سخت میگیری؟! میخوای بخندیم! یه چند دقیقه ای بخندیم! حالا می‌گم دردسر برا خودتون درست نکنید! شرارت و کار منفی و غیرقانونی انجام ندید!! ولی درحال احساس داشته باشد و بر همینه که در واقع شما در نظام روان‌درمانی افسردگی می‌بینی طاعون اون hedonism اولیه درست نشه! طرف نمی‌تونه از این پوچ‌گرایی دربیاد! هرچقدم سعی می‌کنی توی این پوچ‌گرایی رو بجنگی و برای خودش معنی پیدا بکنه! چون اون لذت اولیه رو به‌عنوان استارت نداره، نمی‌تونه حرکت کنه! پس تا این‌جای کار این دیدگاه رو دیدیم که hedonism اولیه است، دو: پژوهش‌ها نشون داده، انسان‌هایی که معنای عمیق‌تر تو زندگی دارند، هدفمندتره زندگیشون! وقتی می‌پرسند میگه من به عمق هدفمندی جهان رسیدم! نیهیلیسم ندارم! الان که مثلاً دیگه داره به انتهای عمرم نزدیک میشه، احساس نمی‌کنم زندگی پوچ بوده! عبث بوده! با کمال تعجب دیدند اون‌هایی بودند که استارت‌های بهتر داشتند، یعنی خوشی‌های جمع جبری حالا یا با تحلیل kahneman ای! بیشتری رو تجربه کردند! پس این‌جا متوجه می‌شید که به نوعی رویکرد من بر یک نوع hedonism معقول است! و وقتی نگاه می‌کنند می‌بینند انسان‌هایی که با hedonism معقول سرشاخند! معتقدند که نه! اینا راه به‌جایی نمی‌بره، درواقع بیشتر دچار افسردگی می‌شند! حالا باز یه سوال ممکنه شما بپرسید، خب مثلا خیلی ها می‌پرسند» من چه فعالیتی انجام بدم که hedonism معقول حساب بشه! من چه کاری بکنم که این چرخه فعال بشه؟ بیفته به موفقیت موفقیت بیفته بیه معنا و همین‌جوری این‌که چون تکرار میشه و روحیه ام بیاد بالا! از توچاله افسردگی دربیام یا اگر طبیعی هستم به سمت خوش‌بختی برم؟ من سؤال رو با خودش برمی‌گردونم، می‌گم شما مثلاً یک مؤسسه ورشکست شده! شما مثلاً همین رستوران یا هتل رو مثال بزنم! بیاد بپرسه من چکار بکنم ورشکست نشم؟! می‌گم نمی‌دونم! بستگی داره! برا یکی باید پول تابلو بدی، برای یکی موکت‌ها رو عوض کنی، برای یکی نمی‌دونم دو هفته شام و ناهار مجانی بده! برای یکی دیگه نمی‌دونم یه استخر اضافه کن به مجموعه ات! برای یکی نمی‌دونم موزیک زنده بیار تو رستورانت!! بستگی داره تو کجا هستی، مشتریات کیا هستند، شرایطت چیه و هر اقدامیت پله ی بعدیش چیه؟! برای همینم هست که گفته میشه درمان افسردگی، منحصربه‌فرده! هر انسانی اون هیجان مثبتیش که او را از چاله درمیاره یک هیجان خاص هست و یک اقدام خاصه ولی معمولاً یکسری اصول کلی وجود داره! به‌عنوان مثال اصول کلیش یکیش چیه؟! مواد مخدر به‌ندرت شما را از چاله درمی‌یاره! غیرممکن نیست ولی به‌ندرت درمیاره! حالا غیرممکنش، ممکنش رو شما بگین کجا ممکنه باشه؟! میگم نمی‌دونم! شاید مثلاً پای بساط با یه آدم صاحب‌نفوذ دوست بشی و اون صاحب‌نفوذ بگه ببین بیا مثلاً تو شرکت من کار کن! نمی‌دونم خیلی بعیده! نامحتمله! پس این راه‌های خوبی نیست! تو خونه قرص خوردن، خوابیدن بعیده خوب بشی! فعالیت‌هایی که به محیط بیرون می‌کشونتت که اون استارت اولیه به روشن شدن شما منجر بشه معمولاً باید اجتماعی باشه! میگم این کتاب Behavioral activation for depression رو ببینید خیلی قشنگ توی اون توضیح داده! یا می‌تونم یک مثال کلی‌تر براتون بزنم، به‌عنوان مثال یکی از توصیه‌های فردی دارم براتون! ممکنه براتون مصداق نداشته باشهس ولی اگر بتونید از یادگیری زبان لذت ببرید، یکی از اون استارت های اولیه خیلی خوبه! عجیب می‌تونه بهتون کمک کنه، الان می‌گید دوران رکوده! دوران تحریمه! کوویده! من چه‌جوری آخه از این دل‌مردگی دربیام! خوش‌بختیم بیشتر میشه؟! بیا فک کن! مثلاً شروع کنی زبان بخونی، زبان‌های زنده دنیا، زبان‌هایی که بتونه بهت لذت بده، وقتی یه چیز یاد می‌گیری یه فیلمی رو به اون زبان یاد می‌گیری می‌تونه یه ذره حرف بزنی! خب یه هیجان مثبت ایجاد میشه دیگه! این هیجان مثبت می‌تونه سریع به موفقیت تبدیل بشه و اون موفقیت می‌تونه خیلی سریع این چرخه رو فعال کنه! موتور دوم فعال میشه و بعد نهایتاً موتور سوم که معنی زندگی هست فعال میشه! پس یه توصیه فردی بخصوص به دانشجویان دارم، به افرادی دارم که ممکنه الان بگند دل‌مرده ایم! هیجان مثبت کم آوردیم، پولمون هم نمی‌رسه هیجانات مثبت مثلاً سفر تفریحی دور دنیا بریم که بعد اون هیجان منجر بشه که مثلاً ما یک موقعیت اجتماعی بهتر پیدا کنیم، روحیه‌ ی قوی‌تر پیدا کنیم! شروع کنیم کار بهتر کردن! آره! یه توصیه براتون دارم! برید تو خط آموزش زبان، زبان یاد بگیرید! هر زبانی، انگلیسی، آلمانی، فرانسه، عربی! یه جوری این براتون پاداش‌های بعدی میاره! Peter levenson میگفت اینه: رمز خوش‌بختی یا درآمدن از افسردگی اینه: هیجان مثبتی رو ولو سطحی ولو سبک ایجاد کنی ولی به شرطی که اون هیجان مثبت، بالقوه بتواند پاداش‌های بعدی برای شما داشته باشد و این مثل روشن شدن یک هیزم، روشن شدن یک آتش کافی است و میره جلو! پس برای اون هیجان اولیه میگم حتی اگر یک چیز سطحی باشه! یه کار دیگه هم می‌تونی بکنی! اون کار رو با توجه به اینه که وقت ما داره به انتها می‌رسه من خلاصه می‌گم و می‌ذارم برای بحث‌های خودشناسی بعد! هیجان مثبتت رو تکامل بدی، این یک نظام رقیب در درمان افسردگی است که برخاسته از روان‌کاوی، روان‌درمانی عمیق، روان‌درمانی انسان‌گرا، هومانیستیک و تجربه‌ای! experinatioal فعلاً کتابشو معرفی بکنم کتاب سال 2017 است، Emotion Focused Therapyنوشته‌ی Leslie Greenberg با وجود این‌که یک کتابچه ی برای درمانگرانه ولی من فکر کنم که حتی افراد intellectual ، افراد علاقه‌مند به مباحث علمی و شناختی می‌تونند از این کتاب بهره ببرند، میشه درواقع روان‌درمانی متکی بر هیجان! صحبت اینا اینه: گفتم hedonismمی‌افته توی یه چرخه‌ ی لذ،ت همون شادی، شنگولی بزن بکوب! بخند، به موفقیت و بعد به‌معنای زندگی! یه راه دیگه هم داره! یه جور دیگه هم می‌تونید از این چاله دربیاید! اون خندیدنه رو پیچیده‌ترش کنیم، اون شاد بودن رو پیچیده‌ترش کنیم، ما یه سری هیجان داریم که هیجانات اصطلاحاً روانی فیزیولوژیکن، مثلگریه کردن، مثل بی‌قراری! مثل خندیدن! ببین خیلی عنصر بیولوژیک داره، خیلی خامه! پرورده نیست! مثل فرض کن آرد یک غذای خامه! نمی‌دونم فرض کنید که نمی‌دونم شکر یک غذای خامه! ولی شما به کمک آرد و شکر و ادویه و روغن می‌تونی شیرینی خیلی خوش‌مزه بسازی، یه راه دیگه هم اینه که hedonism خودت رو متکامل و پیچیده بکنی که این درواقع برمبنای Emotion Focused Therapy میشه! کسی که روی این کار کرده بود، فردی است بنام Eugene. Gendlinو کتابی دارد بنام Focusing کتاب مال 1982 و این شیوه مال 1970 ولی پیام ساده‌اش این بود: هیجانات مثبت ساده ات رو بگیر و پیچیده‌اش کن! از طریق سمبل سازی و از طریق بکار بردن لغات خاص و اختصاصی! من مثال برات بزنم: اسم کتابش هم هست: Focusing تمرکز کردن! که این دست‌مایه ی بسیاری از جریانات روان‌درمانی مدرن شده! ازجمله حتی این روان‌درمانی ذهن آگاهی! روان‌درمانی هایی که به نوعی ریشه در تحلیل و روان پویا دارد! این روش چی میگه ؟! ببین خیلی از اینایی که افسردن! وقتی ازش می‌پرسی چته؟ میگه ببین افسردم! بی‌قرارم! حالم بده! ولی دقت کن بی‌قرارم، حالم بده افسردم اینا خیلی خامه! مثل آرد و شکر و روغنه! اینا خام هستند اینو باید بتونی عمق ببخشی! چه‌جوری؟! از طریق سمبل سازی! مثلاً به‌جای این‌که بگه:بی قرارم، افسردم، یه جوریم! بگه احساس کسی رو دارم که مثلاً بال‌هاش رو چیدن! می‌خوام پرواز کنم ولی محیط برام کافی نیست! و جالبهی در مکانیزم فوکوسینگش میگه: وقتی شما همین‌جور شروع می‌کنی سمبل‌ها و استعاره‌ها و تمثیل‌ها را در جریان درمان با فرد مطرح می‌کنی؛ یه لحظه ای هست که طرف احساس آها داره! آره! خودشه آره! خودشه دقیق گفتی من اونجوری شدم! ولی اون اونجوری شدنه باید متکامل‌تر از می‌لرزم، لرز دارم، غمگینم ،حالم بد باشه! و در واقع می‌بردش توی یک فهم پیچیده‌ترِ هیجان! و درواقع هیجان منفی و هیجان مثبت پیچیده‌تر تلقی میشه، ببینید چرا مواد بده؟ برای این‌که هیجانات مثبتش خامه! یعنی اینکه وقتی از طرف می‌پرسه که خوب مثلاً این مواد رو مصرف میکنی چی میشه؟ شنگول میشم دیگه! میرم تو چرت! خب این خیلی پیچیده نیست! ولی شما وقتی یک داستان خیلی عجیب‌غریب رو میای مطرح میکنی میگه: یک آمیزه‌ای از حس غرور تسلط و احساس موفقیت و کاهش رنج هام است یعنی یک سمبولیسم پیچیده داریم و جالبه حتی میگه وقتی شما این رو دارید، هم‌زمان که اون هیجان رو می‌گیری، مثل توپی رو که شما می‌گیری در واقع توپ رو که شما می‌گیری، نه‌تنها می‌گیریش بلکه با گرفتن دستت، دارید شکل توپ رو هم عوض می‌کنید یعنی فقط درک کردن هیجان نیست، تغییر دادنش درهنگام درد کردنشه! شما وقتی توپ رو می‌گیری نه‌تنها گرفتیش بلکه شکلش رو هم عوض کردی! میگه این‌جوری می‌تونی هیجانات رو متکامل بکنی! پس اجازه بدید این Emotion Focused Therapy رو من بزارم برای بحث‌های بعدی که چگونه هیجاناتمون را تکامل ببخشیم! ولی دیدیم که برای رسیدن به احساس خوش‌بختی یه جوری اون هیزم اولیه که هیجانات مثبت لازمه! در نظام‌های رفتاری هیجان مثبت تبدیل میشه به موفقیت و بعد تبدیل میشه به معنا در زندگی، در نظام‌های متکی بر هیجان، هیجان تکامل پیدا می‌کنه! دیگه اون hedonism خام و نخراشیده نیست! مثلاً شما اون داستان رو برگردیم به گیل‌گمیش! ببینید گیل‌گمیش مسیر رو نشون میده! اتفاقاً مسیر خوش‌بختی بشر عذر می‌خوام این‌جوری می‌گم ولی از این شروع میشه!! شکم پره! روز و شب شادی!! شکمت را پر کن! روز و شب خوش بگذران، هرروز شادی کن! شب و روز برقص و بازی کن! ولی گیل‌گمیش چند هزار سال پیشه! بعدش یا اون شکمت رو پر کنه باید تکامل پیدا کنه یعنی به یک hedonism پیچیده‌تر بری! hedonism ای که مثلاً من دارم یک بنای ارزشمند خلق می‌کنم و در لحظه‌ای که اون بنا خلق‌شده دیگران با یک سپاس‌گزاری و تمجید بهم نگاه می‌کنند و من کیف می‌کنم!! پس این پیچیده‌ترشه یا این‌که او شکم پر براساس مقاله “Hedonism and the choice of everyday activites” منجر به این میشه که حالا که شنگولم! حالا که حالم خوبه! زندگی که همه‌اش عیش‌ونوش نیست! شروع کنم فعالیت‌های موفقیت‌ زای بعدی! جالب بود دیده بودند، اون افرادی که هیجان مثبت دارند تو ساعات بعدی کارهای مفید بیشتری کردند! و من شروع کنم مطالعه کنم، شروع کنم اندیشه کنم؛ شروع کنم سازندگی داشته باشم! و این چرخه رو به جلو ببرم ولی لازمه‌اش اینه که وقتی اوضاع خرابه از اون هسته‌ی مرکزی غافل نشم!! بازم می‌گم سوءتفاهم نشه وقتی ما می‌گیم سطحی بودن یا superficial بودن! معنیش این نیست که هر کار خلاف و ممنوعه ای رو هم به این قصاص بپذیریم! خیلی کارهای خوبی است منتها ممکنه ما صرفاً آن‌ها را سخیف بدونیم، برای مثلاً یک مهندس ارشد این که رفتم بستنی قیفی خریدم، تو خیابون خوردم می‌تونه خیلی سطحی و مبتذل تلقی بشه یا نمی‌دونم دیدی بعضیا میگند می‌رند سفر، مثلاً تو طبیعت نشستند! یه دبه خیارشور بردند، نمی‌دونم یه پلویی درست کردند، نشستند توی کنار رودخونه می‌خورند و همچین شادند و حتی دیگران ممکنه یه جوری با تمسخر بهشون بگند: الکی خوش! ولی مثالش اینه که اون الکی خوش بودنه می‌تونه بالقوه سرمایه ی حرکت ما به سمت اون قسمت متعالی بشه! و درواقع اگر شما به‌دنبال اون مرحله نهایی احساس رضایت از زندگی هستی meaning in life and porpuse به‌نظر میاد یه خمیرمایه ی happiness شادی اولیه لازم داری! ولی سریع باید اون رو کانالیزه اش بکنی به سمت دیگه!! تو درمان توسط درمانگر میشه، تو زندگی عادی توسط خودتون! خب امیدوارم بحث امروز برای شما قابل استفاده بوده باشه، یه مقدار من می‌خوام باز می‌گم دقت کنید که خیلی از مواقع اونایی که hedonism هستند، چه فیلسوف چه روان‌شناس چه علوم شناختی و رفتاری! اونا معمولاً منظورشون دیگه از hedonism فراتر از اون خوشی‌های گیلگمیشی است و به‌نظر میاد اون ابتدایی تاریخ بوده! به‌تدریج این‌ها تکامل پیدا می‌کنه و اون جمله‌ی Micheal gizlan را فراموش نکنید که حتی گاهی اوقات ممکنه کمک به دیگران، کار خلاق تلاش شدید، باز اقدامی درجهت hedonism باشه! انسان‌هایی که ساعت‌ها روی یک مسئله، روز‌ها کار می‌کنند، اینا دارند روی اون Formidable obstacle اون مانع تهدیدکننده کار می‌کنند، به این نیت که hedonism بعدیشون بره بالا و اون hedonism راه رو باز بکنه برای رشدهای بعدیشون! از توجه شما سپاسگزارم تا جلسات بعدی که امیدوارم به‌صورت متصل ادامه داشته باشه! خدا نگهدار همگی…
Document