شماره 301: کتاب ذهن نهان

پادکست دکتر مکری
بهمن 1400
معماری شناختی، خود و اخلاق

شماره 301: نقد و بررسی کتاب ذهن نهان

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 301: نقد و بررسی کتاب ذهن نهان
Loading
/

متن پادکست

خب بله فکر کنم ارتباط برقرار شده برنامه‌ی زنده‌ی امشب رو که سیزدهم بهمن ماه هست و با دو سه دقیقه تاخیر خدمتتون اغاز می‌کنیم. یک بحثی رو می‌خوام داشته باشم در مورد کتاب Michael Brownstein، The implicit Mind . فکر می‌کنم این بحث یه جوری به بحث های قبلی ما هم مرتبط می‌شه، هم به مسئله‌ی اراده آزاد که ما چندین جلسه راجع بهش صحبت کردیم، مقوله‌ی مسئولیت فردی، بعد به مقوله‌ی عادت‌ها یکی از اون بحث‌هایی بود که خیلی راجع بهش بحث پیش اومد، خیلی راجع بهش گفتگو شد و خیلی از افراد پیام هایی داده بودند که اگر ممکنه ما بیشتر راجع به مقوله‌ی عادت ها صحبت کنیم. ولی درک عادت‌ها دونستن ذهن نهان یا ذهن پنهان یکی از لوازم ضروری هست. پس این رو یک مبحث کمکی برای فهم دقیق‌تر عادت ها هم در نظر بگیرید. خدمتتون عرض کنم که کتاب جالبیه. Michael Brownstein استاد فلسفه و روانشناسی اخلاق هست ولی زمینه‌ی تحصیلیش فلسفه است. روانشناسی نیست ولی به خیلی از کارهای روانشناسی تجربی علاقه داره. البته این باعث شده که کتابش بیشتر به سمت کتاب‌های فلسفی میل داشته باشه، لذا اگر بعضی ها علاقمند هستند به این کتاب مراجعه بکنن خیلی خوبه، ولی من به عنوان نظر شخصی می‌گم که شاید برای ترجمه خیلی مخاطب زیادی نداشته باشه به خصوص فصل‌های سه و چهارش خیلی فنی هست از نظر فلسفی و شاید یک مقداری هم ترجمش دشوار باشه هم اینکه اگر کسی واقعا رشته اش مقوله‌ی فلسفه‌ی اخلاق و روانشناسی اخلاق نباشه شاید یه مقداری اونجا خسته بشه. یعنی کتاب پاپ نیست. قطعا من کتاب‌های گیشه‌ای رو سعی نمی‌کنم معرفی کنم، ولی در مقایسه با چند کتابی که قبلا معرفی کردم فنی‌تر هست. ولی نکات خیلی مهمی داره که من دوست دارم توی این ساعتی که در خدمتتون هستم، اونها رو به بحث بگذارم، امیدوارم براتون قابل استفاده باشه و یه مقداری راجع به اینها بیشتر و عمیق‌تر صحبت بکنم. اینو خدمتتون بگم که در واقع Brownstein کارهای زیادی در مقوله‌ی صفات فردی و حافظه و در واقع نگرش‌های نهان انجام داده و ذهن نهان، کتاب او هست که اگر عنوان دقیقش رو من براتون بخونم The implicit mind cognitive Architecture, the self, and ethics چاپ انتشارات اکسفورد هست مربوط به سال 2018. نگاه کنین سه تا زیر عنوان داره. cognitive Architecture، ساختار شناختی، self، خویشتن و ethics. در واقع کتابش روی سه محور حرکت می‌کنه. 1- اصلا ساختار ذهن نهان چیست؟ 2- خویشتن ما چگونه است و از چه اجزایی تشکیل شده؟ 3-نقش ذهن نهان در مقوله‌ی اخلاق چیه؟ چون صحبت خواهم کرد که اگر بخش زیادی از رفتار ما به صورت نهانه و به صورت پنهان صورت می‌گیر، آیا ما مسئول اونها هستیم؟ آیا به نوعی اون چیزی که حالا سابقاً بهش می‌گفتن ناخوآگاه ولی ما بخوایم علمی‌تر بهش بگیم ذهن نهان ما، ما رو در بعضی امور درواقع هدایت می‌کنه، ما رو مجبور به انجام بعضی کارها می‌کنه بعد آیا واقعا ما وقتی یه کارهایی رو بر اساس ذهن نهانمون انجام دادیم، در مقابلش مقصریم؟ در مقابلش باید پاسخگو باشیم؟ خب دست خودم نیست، من اصلاً نمیدونستم همچین گرایشی دارم. و قسمت آخرش یه مقدار گفتم با اون مقوله‌ی عادت‌ها مرتبط می‌شه و شاید برای علاقمندان به امور عملی و کاربردی جذاب باشه، مسئله این هست که آیا ما می‌تونیم ذهن نهان خودمون رو تغییر بدیم و از قدرت اون بهره ببریم در جهت رسیدن به اهداف علنی؟ بحث رو شروع کنیم. صاف ابتدای کتاب بحثش رو با شخصی به نام Gavin de Becker شروع می‌کنه. Gavin de Becker آمریکایی است، حالا اسمش شاید فرانسوی باشه. کتابی داره Gift of fear که می‌شه گفت هدیه یا به نوعی میشه گفت اون استعداد ترس. چون gift می‌دونید دو معنی داره. هم به معنی هدیه است و هم به معنی استعداد و نبوغه. می‌گن فلانی is gifted یعنی خیلی نبوغ داره. من gift موسیقی دارم. و در واقع هم هدیه حساب می‌شه و در واقع اون رو می‌گفتند هدیه الهی است که شما خدادادی یک چیزی رو دارید. منتها Gavin de Becker چه چیزی رو مطرح می‌کنه؟ می‌گه هیچ حس کردید، توی کتابش اصل داستانش چیه؟ حس کردید بعضی وقتها یک چیزهایی حس می‌کنید درست نیست. یک مثال براتون می‌زنم. یک آقایی اومد جلو آدرس بپرسه، من قبلش حس کردم این آقا یک جوره یا سؤال جواب کردنش یک جوره، بعد یکهو موبایل من رو قاپید و در رفت. حواسم نبود، باید مواظب می‌بودم! یا مثال دیگه، مثلاً مثالهایی که می‌زنه در مورد خونه مثالهای جالب می‌زنه. مثلاً میای خونه و می‌خوای کلید بندازی، حس می‌کنی یک چیزی طبیعی نیست. بعد در رو که باز می‌کنی، یک دفعه می‌بینی سارق از پنجره اومد بیرون. یا از کنار من رد شد و یک چاقو هم به من زد. او اشاره می‌کنه که ما ممکنه چیزهایی داشته باشیم که بهش می‌گیم pre incident indicators . یعنی چی؟ incident یعنی واقعه. Pre incident یعنی قبل از واقعه. و indicator همون اندیکاتوره. یعنی قبل از وقایع، حالا چه وقایعی که خیلی مهیجه به سمت مثبتش و چه وقایعی که ترسناک هست و آزاردهنده هست، شما یک حس‌هایی دارید که یک چیزی درست نیست. به قول خارجی‌ها something strong، یک چیزی این قضیه نمی‌خونه، یک جایی ذهنم ناراحته. یا باز مثالهای دیگه. مثلاً شما حس کردید یکی می‌خواد سر شما کلاه بگذاره. دارید با هم صحبت می‌کنید و قرارداد می‌نویسید، بعد یک لحظه حس کردید که من یادم رفت این نکته رو بپرسم. این کلاهبردار بود، دقت کردید این سر ما رو کلاه گذاشت. این حسه چیه؟ Gavin de Becker از این راه یک شرکتی دایر کرده که به نام شرکت موزاییک هست و آدم گمنامی نیست و با مقامات آمریکایی نشست و برخاست داره. اسم شرکتش mosaic assessment هست یا mosaic freed assessment ، شرکت تخمین تهدید و او در واقع افراد امنیتی نگهبانان جاهای مهم، نگهبانان قضات ارشد، مقامات آمریکایی، سناتورها و افراد برجسته رو آموزش می‌ده و همچنین شرکت امنیتی داره. امنیت به معنی security. خیلی از چیزهایی که می‌گه، مثلاً می‌گه ما اون افراد رو آموزش دیدیم، که ببین مثلاً یک سناتور یا قاضی، خیلی مواقع ارباب رجوع میاد می‌گه من عریضه دارم، من یک سؤال دارم، من می‌خواستم یک نکته‌ای به شما بگم، ولی یک دفعه می‌بینی همون آدم ممکنه چاقو یا اسلحه دربیاره برای ترو یا قصد گروگان‌گیری داشته باشه. می‌گه شما در این جور مواقع هی سبک سنگین نکن که الان چه جوریه، به اون الهامات خودت، به اون غریزه خودت بها بده و به کمک اون حلاجی کن. البته همینجا برای اینکه سوءتفاهم شکل نگیره، این رو یادآوری می‌کنم که این هیچ پدیده حس ششمی، تله‌پاتی و متافیزیکی رو مطرح نمی‌کنه. ادعای او این هست که بخشی از مغز ما بدون اینکه ما آگاه و توانمند باشیم، تهدیدهای اطراف رو داره مرتب ارزیابی می‌کنه و در واقع تخمین می‌زنه که اوضاع خوبه و نگران نباش و خیلی این قضیه با استدلال و منطق متعارف کار نمی‌کنه. خیلی سریع و تکانه ای و اتوماتیک پردازش می‌کنه و در واقع اون چیزیه که ما بهش می‌گیم «شم» یا «غریزه». و او معتقده اگه ما این رو خوب تعلیمش بدیم و بهش بها بدیم، در موردهایی مثل کلاهبرداری، قصد حمله، خطر، تهدید، شناسایی افراد خطرناک خیلی کمک می‌کنه. حتی سال 2010 من این رو یادمه، اون زمان نمی‌شناختمش. شو Oprah Winfrey رو حتماً شنیدید. این فرد رو آورده بود و اون اشاره می‌کرد خانم‌ها می‌تونند مردهای خطرناک رو این جوری شناسایی کنند. مثلاً می‌گه فرض کن با این آقا آشنا شدم، با این آقا دیداری می‌خوام بکنم، ولی یک چیزی بهم می‌گه نرو، این آدم جالبی نیست و آدم خطرناکه. این دردسره و قصد شوم داره و اکثراً درست درمیاد. و سؤال اینه که من به غریزه‌ام بها بدم. اون ادعا می‌کرد به غریزه ات بها بده. اما یک چیز دیگه رو در نظر بگیرید. چند هزار ساله که خرد بشری می‌گه ببین، احساسات، عواطف، غریزه، الهام، شهود کوره، اینها منطق پذیر نیستند. اینها رو مهار کند. استدلال کن، دقیق فکر کن، از سوگیری‌ها و پیش داوری‌های غریزی دوری کن. حالا سوال ما اینجاست، بحثش رو اینجا قشنگ شروع می‌کنه، ما به غریزه بها بدیم یا ندیم؟ آیا این چیزهایی که به دلمون میفته میگه به دلم افتاده، مثلا این کار یه شومی داره یه چیز بدی توشه، آیا ما این رو در واقع بهش بها بدیم یا اینکه نه، در واقع بیاییم و از روش رد بشیم؟ کدام یک از اینها گزینه‌های درست ما هستند؟ جالبه جوابش رو به طنز داده، جواب طنز خیلی قشنگه! استناد کرده به اون انیمیشن، اون کارتون لگو. نمیدونم انیمیشن لگو را دیدید؟ کارتون بامزه‌ایه. یک جا اون فرد از یکی از افراد می‌پرسه که آیا من باید به غریزه‌هام اعتماد کنم؟ بعد اون جوابی که میده اینه، من این جمله رو براتون بخونم: trust your stings, unless your stings untroubled، به غریزه‌هات اعتماد کن، مگر اینکه غریزه‌هات خیلی داغون باشند. یعنی جواب رو خیلی قشنگ داده. یعنی به اون حس پنجم، به اون شم درونیت اعتماد بکن مگر آنکه یک شم معیوب داشته باشی. من از کجا بفهمم شم معیوب دارم؟ من چجوری در واقع این غریزه خودم را بیام اصلاح کنم؟ خوب بیاییم بحث را ادامه بدهیم ببینیم دیگه چه چیزهایی را مطرح می‌کند؟ می‌گه شما وقتی بر اساس شم و غریزه‌ات تصمیم می‌گی بدون اینکه استدلالی پشتش باشه و شهودی تصمیم می‌گیری، میشه این را دو گونه نگاه کرد. میتونی بگی رفتار تکانه‌ای، رفتار تکانه‌ای چیه؟ impulsivity. Impulsivity معیوبه و خیلی‌ها تأیید نمی‌کنند مثلاً این برای شما یک تملق یا comply man به قول خارجی‌ها نیست بگن شما آدم impulsive هستی، یک آدمی هستی که بدون فکر عمل می‌کنی و همینجور به لحظه تصمیم می‌گیری و معنیش اینه که عوارض خواهی داد. پس یک اصطلاح داریم تحت عنوان impulsivity. یک طرف دیگه داریم که در لحظه تصمیم گرفتن، بدیهه‌سرای کردن، spontaneous بودن، و ناگهان فی‌البداهه یک چیزی به ذهنم رسید. کجا می‌گیم فی‌البداهه و کجا می‌گیم تکانه‌ای؟ چون هر دو به نظر میاد ماهیتش یکیه، ماهیتش اینه که ما پشتش استدلال، تفکر، آمار، سبک سنگین کردن ریاضیاتی نداریم. همین جور دیمی می‌گیم. دیمی می‌گیم از این آدم بدم میاد. دیمی می‌گیم این خطرناکه، دیمی می‌گیم این معامله را انجام بده، دیمی می‌گیم می ارزه این ملک رو بخرم. فکر نکن بخر. این رو می‌گی تکانه‌ای تصمیم گرفتن یا می‌گی فی‌البداهه و spontaneous ؟ spontaneous یک لغت مثبته و به هنرمندها و افراد خلاق می‌گن. ما چه جوری اینها رو جدا کنیم. قبل از اینکه بریم جلو، یک مثال قشنگ می‌زنه. یک مثال ناراحت کننده است و در واقع خود منم احساس خوبی نداشتم. یک مورد واقعی هست تحت عنوان خانم Synfia Garsia Cisneros، فرد خیلی مشهوری شاید نباشه، ولی یک پرونده قضایی داره. یک خانمی بوده وقتی شانزده سالش بوده، ماشینش رو برمی‌داره، از این ماشین بزرگها و شروع می‌کنه توی خیابون گاز دادن. بعد همین جوری می‌رسه به یک کومه‌ای از برگ‌های خشک شده که کومه کرده بودند. فصل پاییزه و برگها رو جمع کردند یک گوشه. میاد از وسط اینها رد می‌شه ولی غافل از اینکه دو تا بچه اون تو قایم شده بودند. قایم شده بودند مثل اینکه پدرشون بیاد عکس بگیره. پدر رفته بوده دوربین بیاره، این هم کار نابخردانه بوده که وسط خیابون رفته توی برگها، و هر دو جانشون رو متأسفانه از دست می‌دن. این کیس خیلی از نظر روانشناسان اخلاق و فیلسوفان بحث می‌شه که این خانم چقدر مقصره؟ اولا هیچ ایده ای نداشته که اون تو چی بوده، ولی در عین حال داشته بی مهابا و با سرعت در کوچه پس کوچه‌ها بدون گواهینامه رانندگی می‌کرده، بیاییم از مردم بپرسیم چقدر مستحق مجازاته؟ وقتی این سناریو را تعریف کردند، ۹۴ درصد مردم گفتند این آدم باید مجازات سخت بشه. زدی دو تا بچه را کشتی! بعد میان عین همین جمله را اینجوری عوض می‌کنند، به یک عده همین سوال رو می‌دن که ایشان رفته وسط و در واقع از روی دوتا کنده چوب رد شده و ماشینش آسیب دیده. به نظر شما این چقدر باید مجازات بشه؟ ۸۵ درصد گفتند اصلا نباید مجازات بشه، یعنی ۱۵ درصد. یک دفعه شما ببینید از ۹۴ به ۱۵ تغییر داده. حالا سوال اینه که چه اتفاقی افتاده؟ این صرفا به نتیجه معطوفه. یعنی اگر مثلا اون دو نفر کشته نمی شدند کسی به این کارش خورده نمی گرفت، چون نه ایده داشته، نه عمدی بوده و نه می‌دونسته اون تو چه خبر هست. همه گفتند که خب حالا خیلی کار بدی نکرده، فقط ۱۵ درصد گفتند مجازات کوچک بگیرید چرا بدون گواهینامه، ولی حالا ۲ نفر مردند و آن ۲ نفر هیچ عمدی نبوده، هیچ آگاهی توش نبوده، هیچ تصمیم آگاهانه نبود، ولی با این حال یک دفعه سناریو عوض می شه و ۹۴ درصد میگن این خانم را مجازاتش کنید. پس این نشون می‌ده تمایزی که ما روی رفتار تکانه‌ای میذاریم در مقابل رفتار فی‌البداهه، بیش از اینکه تمایز ماهیت اینها باشه، شاید نتیجه نهایی اونهاست. اگر خوب در بیاد می‌گن عجب فی‌البداهه تصمیم گرفتی! اگر خراب بشه شکست بخوری، می‌گه تصمیم تکانه‌ای بی‌فکری گرفتی و در واقع این بحث رو اینجوری داره دنبال می‌کنه. خب حالا بیایم یه ذره عمیق‌تر بشیم راجع به همین ذهن ناآگاه، ذهن نهان یا پنهان. من نمیخوام لغت ناخودآگاه را به کار ببرم، فکر میکنم شاید implicit لغت بهتری باشد در مقابل explicit که می‌شه ذهن آشکار . خب اون میگه که ذهن نهان اون بخشی از تصمیم گیری‌های ما هست که می‌تونه یکی از سه ویژگی را داشته باشد. 1) un articulate یعنی نمیتونی کلامیش کنی، نمیتونی لغوی کنی. یعنی وقتی میخوای با لغت توضیح بدهی، نمی‌توانی. این articulated بودن، مثال میزنم شما همین که میگین این معامله را انجام بده، طرف فکر می‌کنه که می‌گه خوبه، برای چی انجام بدم؟ مثلا نمیاد علنی بگه این ساختمان اینقدر می ارزه، هزینه ساختش اینقدره، الان اوضاع بازار اینقدره، تورم اینقدره، بزنم رو ماشین حساب این پول را بزنی شما ۱۵ درصد سود می‌کنی. نمی‌تونه کلامی کنه، همینجوری نمیدونم از این آدم خوشم نمیاد. این نمی‌دونمشه، نمی‌تواند آن را به زبان بیاورد. ویژگی دوم یا نگرش دوم می‌تونه unconscious باشه، اینجا می‌شه همون ناخودآگاه. یعنی ما ازش آگاه نیستیم. ما نمی‌دونیم از این آدم بدمون میاد. ما نمی‌دونیم این تصمیم رو خواهیم گرفت. نمی‌تونیم این پیش‌داوری رو داریم. در آگاهانه میگیم این پیش داوری را نداریم، می‌گیم نه نظرم کاملا مثبت، ولی در عمل میری اون‌وری عمل می‌کنی. چرا؟ چون ناخودآگاه تصمیم دیگری داشتی. و بالاخره تعریف سوم اتوماتیکه، یعنی با سرعت بالا بدون اینکه فکر کنی، بدون اینکه تأمل بکنی و زمان باشه، بی درنگ جواب به سر شما میاد. در مقابل اون حالتی است که اصطلاحا میگن reflective، تأمل‌گونه شما تأمل می‌کنید. و اشاره می‌کنه که جریان تفکر غربی طی شاید ۱۰۰ سال اخیر به صورت خیلی پررنگ و این ۳۰ -۴۰ سال اخیر خیلی خیلی پررنگ‌تر داره میاد تصمیمات ما، رفتار ما و آنچه که در ذهن ما می‌گذرد را به دو دسته تقسیم می‌کنه، می‌گه نهان و آشکار، میگه قابل کلامی کردن و غیرقابل کلامی کردن، میگه خودکار اتوماتیک، فی‌البداهه در مقابل تأمل کننده، reflective، سبک سنگین کردن و استدلال کردن. و شاید حتی شما یادتون باشه مثلا اون حالت Daniel Kahneman خیلی این قضیه را قوی مطرح می‌کنه که در واقع کار Daniel Kahneman هست که اشاره کرده بود سیستم ۱ و سیستم ۲. در سیستم ۱، پردازش خیلی سریع و اتوماتیکه و شما نمیدونی چی میشه و فی‌البداهه اتفاق می‌افته. در مقابل شما سیستم 2 رو دارید که با تاخیر میاد و در واقع روی استدلال سوار هست. حالا باز مثال‌های براتون بزنم که توی تاریخ تفکر روانشناسی غرب چگونه است؟ شاید از فردی نام ببریم به نام Michael Polanyi کتابی داره به نام Taste Dimension یا بعد پنهان. خلاصه این بعد پنهان اینو میگه، knowing Morden we can tell. دقت بفرمایید جمله چیه؟ یعنی ما بیش از آنچه بتوانیم به زبان بیاوریم، می‌دانیم. یعنی دانش ما، شعور ما، فهم ما، تصمیم‌گیری‌های ما خیلی بیشتر از اون چیزی است که بتوانیم به زبان بیاوریم. یعنی وقتی شما می‌گین بیا این معامله را انجام بدهیم، شما چند تا شرط خوب داری، میگی که چند تاش خوبه، مثلا موقعیتش خوبه، قیمتش خوبه، الان اوضاع مسکن اینه، چند تا چیز بد میگی، مثلاً سندش ایراد داره و بعد سبک سنگین می‌کنی می‌گی نه، یبشتر آنچه که شما تصمیم می گیرید، بخش زیادی از اون دانسته شما، از اون knowing شما، قابل احساس و به زبان آوردن نیست. Knowing Morden we can tell. در مقابل جالبه، این جریان تفکر Michael Polanyi. Taste dimension، بُعد پنهان. در مقابلش ما یک جریان دیگر داریم. Telling Morden we can know. این خیلی جالبه! جمله شبیه اونه. این یک مقاله معاصرتر هست که Richard Nesbit و Timothy Wilson نوشته. می‌گه این حرفهایی که شما می‌زنی، چرا این خونه را خریدم، چرا انتخاب کردم، هی استدلال میکنی، دلیل میاریف فهرست می‌کنی و همین جور می نویس، بیشتر اینها داستان سرایه. بیشتر اینها را از خودت بافتی. تو اینقدر اطلاعات نداری و همینجوری داری دیمی یه چیزایی میبافی برای اینکه بگی چرا این تصمیم رو گرفتم و در واقع دانش ما از آنچه حرف می‌زنیم کمتر است. یعنی مغز ما اونقدر نمیدونه. در واقع قشنگه، telling morden we can know، حالا ببین بحث جالب این بحث به همین جا تقلیل پیدا می‌کنه که کدام یک از اینها در واقع اساس ذهن ما را می سازه؟ حالا اجازه بدهید بحث را باز من ادامه بدم. حتی اگر یادتان باشه قبل‌تر من یک کتابی خدمتتون معرفی کردم، before you know it، قبل از اینکه بدانی. نوشته John Bargh بود. که گفتم John Barg یک مرکزی درست کرده به نام مرکز ACME و جالبه این مرکزه ACME مخفف این هست، Automaticity in cognition motivation and evaluation. حالا ACME اگه یادتون باشه این اسم از کجا میاد نمی‌دونم. اونهایی که کارتون نگاه می‌کنند، لگو کارتون جدیده، اون کارتون Rode runner اگه یادتون باشه، یک Kayot بود و یک پرنده‌ای بود میگ میگ که با سرعت حرکت می‌کرد. این می‌گه این کارتون خیلی قشنگ داره این دو تا سیستم رو نشون می‌ده. میگ‌میگ فی‌البداهه و خیلی قاطع عمل می‌کنه و خستگی‌ناپذیره، ولی در مقابل kayot هی می‌نشست نقشه می‌کشید. یک نمودار جلوش بود و این سنگ رو می‌ندازیم و بعد از اون طرف می‌ره و بعد میوفته روی سر اون. و بعد اکثراً می‌دیدی میگ‌میگ در می‌رفت. این یک آدم جالبیه، با وجود اینکه استاد جاافتاده‌ای هست، خیلی به نظر میاد اصطلاحات کارتونی و بچگانه رو دوست داره. اسم مرکز پژوهشیش رو گذاشته مرکز ACME. اگه یادتون باشه اونجا هر برندی که بود، دینامیت بود، جرثقیل بود، مارک ACME بود به عنوان طنز روش گذاشته بود و این رو انتخاب کرده بود. او می‌گه که اون سیستم پردازشگر سریع ما که در واقع ذهن نهان ما را تشکیل میده، قدرت اصلی را داره و تصمیم گیری‌های او خیلی دقیق‌تره. خوب، تا اینجای کار پس من یک معرفی ساختار شناختی کردم. سیستم نهان، غیر قابل کلامی است، ناخودآگاهه، فی‌البداهه است و اتوماتیک. در مقابل اون یکی سیستم با کلام کار میکنه، با گزاره کار میکنه، با منطق رسمی کار میکنه، با منطق فلسفی کار میکنه. در واقع مثلا شما می‌گی این از آن بزرگتر است، این یکی هم از این یکی بزرگتر است، پس این از آن یکی هم بزرگتر خواهد بود. یعنی با گزاره ها کار میکنه و در عین حال شما باهاش تأمل می‌کنید. حالا صحبت سر اینه، اون نهانه اونجا هست، اون نهان درست می‌گه، آیا باید بهش بها داد؟ یا آنگونه که خرد کلاسیک میگه، باید ما سعی کنیم اونها را به نوعی مهارش کنیم. خب بذارید ببینم دیگه چه چیزهایی را می‌تونم در مقدمه براتون بگم و ادامه بدم؟ یک نکته دیگه هم داره، می‌گه شاید Gilbert Rile فیلسوف معروف، اون هم از آن دانش پنهان، knowledge Haw صحبت می‌کنه که اونم معادل همین هست. خوب حالا نگاه کنیم که اون سیستم نهان چجوری کار میکنه؟ در ادامه چه نکات جالبی را این کتاب مطرح میکنه؟ آیا اون سیستم برای خودش جداگانه پردازش می شه؟ آیا قابل بهبود یافتنه؟ چگونه خطاهای خودش را می‌گیره و کجاها میشه بهش بها داد؟ بحث را ادامه میده با یک مقوله جالب دیگه. می‌گه شما وقتی محیط اطراف را نگاه می‌کنید، متخصصین علوم اعصاب دو دیدگاه مطرح می‌کنند. یک دیدگاه spectator First و یک دیدگاه می‌گه Action First. spectator First یعنی چی؟ یعنی وقتی شما اطراف را نگاه می‌کنید، اشیا را درک می‌کنید و این اشیا به نوعی توسط سیستم شما ادراک و پردازش می‌شن، و در واقع درک قدم اول است. مثلا تصور کنید فنجان اینجا هست. این را می‌بینم رنگش را درک می‌کنم. الان دستم را گرفتم، گرمی و سردیش را درک می‌کنم و غیره. این می‌شه spectator First ولی میگه مغز ما اینجوری کار نمی‌کنه، دیدگاه‌های قوی تری وجود داره که میگه Action first هست یعنی عمل اول. شما وقتی این فنجان را می‌بینی فقط این نیست که درکش می‌کنی، یک گرایش پیدا می‌کنی که بری و برداری و با فنجان چیکار می‌کنن؟ آب آن را می‌نوشند. یعنی هر واقعه‌ای که در اطراف شما هست، در واقع یک درخواست داره که بیا این کاری که با من مربوطه را انجام بده. اگر من یک خودکارم، منو بردار و بنویس. اگر من ساعتم به من نگاه کن. یعنی یک میل و تکانه‌ای ایجاد میشه برای اینکه ما مرتب این کارهای مختلف را انجام بدیم. اصطلاح مشابه این را به کار میبره در جهان حیوانات بهش میگن Action Possibilities ، امکانات عمل. و راست میگه، مثلا شما ببینید گربه‌تون داره رد میشه اگه گربه داشته باشید، مثلا می‌بینید یه دونه موکت اونجا هست تا موکت رو می‌بینه، شروع میکنه اینجوری ناخن کشیدن به گربه. تا اینجا فکر کنم حدس زدین که من به گربه‌ها خیلی علاقه دارم با اون بحث قبلی که راجع به رفتار صیاد گونه‌شون بود. یا همین جوری که داره رد می‌شه، اگر یک منگوله چیزی ببینه، چند تا میزنه بهشون و رد میشه. یعنی مثل اینکه اشیای بیرون توسط مغز ما فقط درک نمی‌شن، بلکه امریه میدن که بیا یه کاری با ما انجام بده. به این میگن imperatively perception،. (ادراک امری) ، یعنی در جهان اطراف ما مرتب امر است، imperative میشه امری، imperatively perception، ادراک امری، هر چی داری می‌بینی، داره به شما زور میاره این کار را انجام بده، اون کاری که ویژگی آن شی است و اینها مرتب دارند با هم رقابت می‌کنند. اگر در یخچاله، در من را باز کن. اگر کلیده، کلید من را بزن. حالا جالبه، اگر این سیستم تو مغز ما نهادینه باشه، ممکنه در بعضی بیماران پر رنگ دیده بشه؟ جوابش بله است بعضی انسان‌ها که قسمت پیشانی مغزشون بخاطر ضایعات عصبی آسیب دیده باشه، خونریزی کرده باشه، اتفاق جالبی که میفته اینه، این آدمها هر شی را که می‌بینند، میرن و اون کار را باهاش انجام می‌دن، گاهی اوقات به این سندرم، سندروم Lermit هم گفته می شه و در نورولوژی بهش میگن رفتار استفاده کننده، utilization behavior و حتی Lermit، نورولوژیست معروف فرانسوی کیس‌هایی از اینها را جمع کرده بود که مثلا فرض کنید طرف تا میومد بالش میدید، میذاشت زیر سرش و دراز می‌کشید حتی اگر توی مطب پزشک باشه. حتی عکسهاش هست، شما اینترنت سرچ کنید می‌بینید. یه حالتی هست که یک دستگاه فشار سنج روی میز lermit بوده، تا آن رو دیده برداشته دور بازوی Lermit بسته و شروع کرده فشارش را اندازه گیری کردن. یعنی اون وسیله را دیده، اون عمل فعال شده یعنی در واقع همان action possibilities. حتی یک قشنگ‌تر داره، یک سرنگ می‌بینه و همین‌جا سرنگ رو برمی‌داره و میره طرف lermit و شلوار lermit رو می‌ده پایین که بیاد برای Lermit تزریق کنه، در صورتی که طرف اصلا سابقه تزریقات هم نداشته ولی میدونسته سرنگ را در باسن تزریق ‌می‌کنند و اون عکس جاودانه شده. Lermit وایستاده و شلوارش رو یک ذره داده پایین و اون مریض سعی داره به او تزریق انجام بده. پس اشیایی که در اطراف ما هستند، هر لحظه یک تقاضا دارند. هر لحظه یک خواسته دارند. میگن بیا این کار را با ما انجام بده. و به همین دلیل یک لحظه شما حرکت می‌کنید یک مکشی از محیط اطراف برای شما ایجاد می‌شه. حالا سوالی که Michael Brownstein مطرح می‌کنه اینه چرا لیوان را انتخاب کردیم؟ چرا خودکار را انتخاب نکردیم؟ یعنی اگر مغز اینجوری کار میکنه، اگر ذهن ما اینجوری کار میکنه که هر شیئی یک امریه داره، چرا می‌ری سراغ این؟ چرا نمی‌ری سراغ اون؟ او می‌گه به دلیل future (ویژگی) پس یک F تعریف می‌کنه و می‌گه هرکدوم از اینها یک برجستگی دارند، یک نمود دارند. یعنی این نمودش، یک مقداره، یعنی مثل این فیلم‌های Science fiction خودت رو تجسم کن که همین جور داری اسکن می‌کنی، این پررنگ می‌شه، اون روشن می‌شه، اون پاک می‌شه، همین جور حرکت می‌کنه. هرکدوم از اینها یک future دارند. می‌گه با دیدن future شما دچار تنش می‌شین. یعنی یک میلی پیدا می‌کنی که این کار رو انجام بدم. این رو بردارم، به این خودکار دست بزنم. پس یک احساس تنش می‌کنی. پس می‌شه T Tension. بعد از اون یک Behavior داری، یعنی یک رفتار داری و سعی می‌کنی طرف اون بری یا سعی می‌کنی طرف این یکی بری. بعد با اون behavior یک نتیجه می‌گیری. مثلاً اون تنشت آروم می‌شه، اون خارشت میوفته، اون وسوسه‌ات آروم می‌شه یا اینکه احساس خوب داری. پس این می‌گه alleviation. پس می‌گه ذهن نهان ما با یک سیستمی به اسم F,T,B,A کار می‌کنه. یعنی لحظه به لحظه داره این کارها رو برای ما بدون اینکه حواسمون باشه انجام می‌ده. یعنی از اطراف محیط ویژگی می‌گیره، احساس تنش ایجاد می‌شه، احساس تنش شما رو وادار به رفتار می‌کنه و وقتی اون رفتار رو انجام دادید یک نتیجه می گیرید. در واقع ما یک یادگیری منظم نهان یا پنهان لحظه به لحظه در ذهنمون داریم و اون مدعی هست که این خیلی بیشتر از اونیه که می‌تونیم کلامی کنیم. پس این نظریه رو بحث می‌کنه در فصل بعدی. اما چه ویژگی‌هایی در مورد یادگیری نهان می‌تونیم داشته باشیم و چه فرق‌هایی با یادگیری آشکار داره؟ گفتیم یادگیری آشکار با لغت و جمله‌بندی کار می‌کنه، با منطق کار می‌کنه، در صورتی که این فقط با تداعی‌ها کار می‌کنه. حالا چند تا مقاله معرفی کرده که من فکر می‌کنم اگه بخوایم عمیق‌تر یادگیری نهان رو دنبال کنیم شاید بد نباشه. بگذارید با این مقاله شروع کنم. مقاله‌ای هست به سال 2017 نوشته.از Bertram Gaworonski ,Ho و Robert Balas . Propositional Versus Dual-process Accounts of Evaluative Conditioning: The Effects of Co-Occurrence and Relation Information on Implicit and Explicit Evaluations the Effects of Co-Occurrence and Relation Information on Implicit and Explicit Evaluations. در ژورنال Personality and Social Psychology Bulletin 2017 چاپ شده، یک عنوان بلند داشت، ولی توی عنوانش شاید یک چیزهایی که شما رو راهنمایی کنه، همون propositional هست. Proposition یعنی گزاره. یادگیری گزاره‌ای چه چوریه و یادگیری نهان چه جوریه؟ اون سیستم نهان ما چه جوری یاد می‌گیره؟ پس تا اینجا داریم می‌گیم دو تا سیستم داریم، یکی با گزاره و منطق یاد می‌گیره و یکی دیگه نه، یک جور دیگه یاد می‌گیره و خیلی قابل کلامی کردن نیست. اونی که نهان یاد می‌گیره، حالا چیزی که در این مقاله پیدا کردند اینه، می‌گه در سیستم یادگیری آشکار یا گزاره یا propositional، در واقع اون نسبت‌ها رعایت می‌شه. یعنی چی؟ یعنی یک لیست درست می‌کنند، می‌گن فرض کن این دارو برای سردرد خوب است. این دارو برای خارش خوب است. این دارو عوارض جانبی‌اش خارش است. این دارو عوارض جانبی‌اش سردرد هست. بعد وقتی از افراد سؤال می‌کنند، می‌بینند این نسبت‌ها رو یاد گرفتند. یعنی بعداً به طرز قابل توجه و خوبی یادشون می‌مونه که این دارو خوب بود، این جلوی سردرد رو می‌گیره. این دارو بد بود. پس نسبتی که این وسط با جمله‌بندی و اصول منطقی که انجام می‌دهد یا جلوگیری می‌کند، ایجاد می‌کند یا پیشگیری می‌کند، در سیستم آشکار ما خیلی قشنگ جا میوفته، اما توی سیستم نهان چه جوریه؟ یکی از چیزهایی که راجع به سیستم نهان یاد گرفتند اینه، هیچ فرقی نمی‌کنه. یعنی وقتی با سرعت بالا بیان سردرد و اون دارو رو نشون بدن و قبلش به طرف بگن اینها پیشگیری می‌کنه، بهش بگن این اون رو پیشگیری می‌کنه. یا اینکه اینها رو نشون بدن و بگن این ایجاد می‌کنه. نتیجه نهایی اینه که اونی که کنار سردرده، حس بدی ایجاد می‌کنه. اینجا متوجه شدید که سیستم نهان ما در واقع با اون منطق کار نمی‌کنه. چه انجام می‌دهد و چه انجام نمی‌دهد یکی هست. در واقع هر چی کنار هر چی دیگه باشه، اون صفت به اون سرایت می‌کنه. برای همین می‌گن سیستم نهان ما، یادگیریش تداعی‌گونه است. در واقع این سیستم از راه تداعی‌ها کار می‌کنه. این بحث رو من قبلاً توی تئوری توطئه مطرح کرده بودم و توی این کتاب هم بهش اضافه شده. Spinoza belief fixation یادتون هست گفتم اگه اون بحث رو دیده باشید، اشاره کردم که شما وقتی یک مطلبی رو معرفی می‌کنید و بعد انکارش می‌کنید، اون انکاره بعداً پاک می‌شه و اون دو تا با هم تداعی می‌شه. به این می‌گن سیستم یادگیری یا شکل‌گیری باور Spinoza، برای اینکه ما به صورت جایگزین این جوری فکر می‌کنیم که وقتی به ما یک سری اخبار می‌دن، مثلاً می‌گن فرض کنید فلان کس دستگیر شده یا فلان کس کشته شده، توی اخبار می‌گن، تصور بر اینه که ما اول میایم سبک سنگین می‌کنیم، اگر دیدیم منطقیه، اون خبر رو می‌پذیریم و اگر دیدیم منطقی نیست، اون خبر رو رد می‌کنیم. در صورتی که متخصصین علوم شناختی نشون دادند مغز ما اینجوری کار نمی‌کنه. وقتی یک خبری ارائه میشه شما اول اون رو می پذیری مگر اینکه بعدا به کمک استدلال اون رو نفی کنی. منتها الان براتون گفتم سیستم تداعی ایجاد میکند و ایجاد نمی‌کند نداره، پس وقتی میگن فلان کس دستگیر شد، حتی اگر بعد از این خبر انکار بشه یا اشاره کنند که این منبع خبر موثق نبوده یا خبر را تکذیب کنند، باز شما این حس را خواهید داشت که اون فرد دستگیر شده. یعنی سیستم نهان این قضیه را دنبال می‌کنه. پس برای همین هم هست که اگر به کسی افترا بزنی، تهمت بزنی، بعدا هم بری برائت بجویی یا اینکه تکذیبی بیاد، رو سیستم نهان شما اون قضیه اثر خودش را خواهد داشت. برای همینه سیستم نهان می‌تونه از سیستم آشکار به تدریج جدا بشه و اون سیستم یادگیری خودش را صرفاً از طریق مجاورت انجام میده نه از طریق منطق، که این این را ایجاد میکند و این این را ایجاد نمی‌کند. می‌کند و نمی‌کند ارزش نداره، همین که اون دوتا کنار هم قرار گرفتند با همدیگر مرتبط شناخته می‌شن و این باعث می‌شه که سیستم نهان ما کم کم از سیستم آشکار ما انشقاق پیدا بکنه و فاصله بگیره. یعنی منطق این دوتا، یعنی اون سیستم یادگیری‌شون با هم این تفاوت را داره. پس دوستان عزیز، یه درس زندگی هم بهتون میده. اگر یه گذاره‌ای را بعداً تکذیب کردند، وقتی از افراد می‌پرسی، می‌پرسیه چیه؟ یعنی کلامی کن دیگه، بیا تو پرسش نامه پاسخ بده. یعنی چی داری می‌پرسی؟ تفکر یا ذهن آشکار explicit رو می پرسی. طرف میگه بله ایشان خوشبختانه تبرئه شد. گفتند که اون مسئله اختلاس نبوده، آدم خوبیه. بعد که ازش سیستم نهان را میخوای ارزیابی کنی، آدم بدیه، برای اینکه قبلاً او و قضیه اختلاس کنار هم قرار گرفته. پس این یک معنی بده دیگه هم داره، هر کاری می‌کنی سعی کن با صفت‌های بد مجاورت پیدا نکنی. درسته کنار صفت‌های بد و وقایع بد مجاورت شما می‌تونه تکذیب بشه یا بگی من اومدم اونجا که اون کار را پیشگیری کنم. یادتان هست از همین مقاله Ho گفتم تصویر نشون میده میگه این قرص سردرد را پیشگیری می‌کند، بعد از افراد که تو سیستم نهان را میسنجند، می‌بینند از اون قرص بدش میاد. می‌گه اون قرصه دردسره. اون با سردرد اون تو با همدیگه وصل شده، پس سیستم نهان شما اینگونه دچار آسیب خواهد شد. حالا یکی از چیزهایی که باعث شد ما علم‌مون به سیستم نهان افزایش پیدا بکنه، چند روشی بود که طی دهه‌های اخیر ابداع شد که ما این انشقاق را متوجه شیم. چون ما سیستم آشکار رو خیلی ساده متوجه می‌شیم. از طرف سوال میکنیم اگر دروغ نگه و هیچ هدفی نداشته باشه که شما را فریب بده، آنچه که توی خودآگاهش میاد قبوله. پرسشنامه می‌دیم نظر شما در مورد مثلاً اقلیت سیاه پوست چیست؟ نظر شما راجع به توانایی‌های خانم‌ها در خواندن رشته‌های ریاضی چیست؟ اون سیستم آشکار می‌گه مثلا من حس می‌کنم مطالعات و پژوهشها نشون دادند که هوش خانم‌ها فرقی با آقایون نداره و میتوانند در فیزیک و ریاضی هم بدخشند. ولی اون سیستم نهان گفتیم از طریق مجاورت حرکت می‌کنه، او با گذاره حرکت نمی‌کنه. اگر فرض کن شما یه چیزی را مطرح کرده باشید و بعد پایینش گفته باشید که این صرفاً تکذیب شد، این صرفا شایعه است، این junk هست. در واقع از این اخبار فیک، آن اثر خودش را سیستم نهان شما میگذاره. حالا اون سیستم نهان را چه جوری اندازه‌گیری می‌کنند؟ طی سال های اخیر در واقع چند الگوی خیلی خوب ابداع شده که واقعا شیرین و خلاقه که ما چه جوری بفهمیم آشکار شما چیست و نهان شما چیست؟ و این انشقاق را چه جوری متوجه بشن؟ دوستانی که می‌خوان این را دنبال بکنند و علاقه‌مندتر هستند، مقاله‌اش اینه: Bar-Anan, Brian A Nosek A comparative investigation of seven indirect attitude measures هفت الگوی معروف سنجش نگرش نهان را با هم مقایسه کرده. Behave research 2014. اما من یکی از مشهورترین‌هاش رو براتون بگم یا شاید دوتاش را بگم، چون توی مقالات از این بیش از همه استفاده شده. شاید یکی از مشهورترین‌های اون اینه، تست IAT، یعنی شما می‌خواین بفهمید که اون تو با تداعی‌ها چی شکل گرفته؟ بالاتر با گزاره ها چی شکل گرفته؟ تستی درست کردن به نام تست IAT، Implicit Associated Test میشه آزمون تداعی نهان. حالا این آزمون چه جوری کار می‌کنه؟ گفتیم شما گزاره‌ایت اینه، می پرسند که آیا به نظر شما خانم ها هوش‌شون با آقایون برابره؟ بله من در کتابی مطالعه کردم گفتند برابره. بعد چند تا آمار دیدم، گفتند قبولی اینها در دانشگاه، نمرات کنکور شان با هم برابره، پس اینها با هم برابرند. همه ممکنه این جواب رو بدن، در مناظره هم به شما این را بگه، در گفتگو هم این را بگه، اگر شما قصد ازدواج با این فرد دارید، می‌گی خیلی صحبت می‌کرد و این حرفها رو می‌زد، ولی من از کجا بدونم اون پشت چی هست و نهانش چیه؟ شاید اون یه چیز دیگه یاد گرفته! این سیستم با تأمله، این سیستم با گزاره است، اون سیستمی که زبانی می‌کنه. همان کایوته در آن کارتون رودرانر، میگ میگ. اون میگ‌میگ رو من چه جوری بفهمم چیه؟ اگه میگ‌میگش اون وری باشه چی؟! اون مرد خطرناک میشه، مرد نژادپرست میشه، مرد تحقیق کننده می‌شه. تست IAT این کار رو می‌کنه. البته پیشاپیش این رو بگم خدمتتون که این تست ارزش بالینی نداره، یعنی شما مثلا نگین من بیام برم همسرم و نامزدم رو بریم این تست رو بسنجیم ببینم ته ذهنش نژاد‌پرسته، گرایش جنسی داره، چی هست؟ ولی اساس این تست اینه تو پژوهش‌ها، ببینید برای اینکه این رو درک کنید، من قبل‌تر هم توی بعضی سخنرانی این رو گفتم. یک سری اسم میاد، مثلا همین داستان زنان را و استعداد ریاضی را نگاه کنید که ببینیم مثلا آیا ته ذهن این هست که خانم‌ها می‌تونند مهندسین برتر بشن یا فقط باید کارهای خونه بکنند؟ ممکنه علنی بگه من با پژوهش و با آموزش خانم‌ها و پژوهش کردن اونها هیچ مشکلی ندارم و اینها کاملاً دانشمندان خوبی‌اند، ولی ته ذهنش معتقده که نمی‌تونند و توانایی ندارند و اونها فقط باید کارهای خونه رو بکنند، ولی علنی یک چیزی می‌گه. یک سری اسم میاد، این طرف میگن اگر اسم آقا هست بده این‌ور و اسم خانم هست بده این ور. اسامی همین‌جور با سرعت میاد و شما کلیک می‌کنید. آقا آقا علی حسین مرضیه زینب فاطمه مهسا، همین جور شما تندتند می‌زنید. یک سرعتی به دست میاد. یک بار دیگه هم یک آزمون دیگه ازتون می‌پرسند. وسایل خونه و وسایل مهندسی. ابزارآلات پیچیده مهندسی، وسایل خانه، گاز، فر، اتو، سشوار، یخچال، اون ور هم ابزارهای مهندسی باز با همین سرعت شما اینها را از هم جدا می‌کنید. شما یک سرعت پایه پیدا می‌کنی و اصلا مقایسه سرعت پایه انسان ها با همدیگه نیست. یکی دستش تند و یکی کنده، یکی سرعت انتقالش تنده و یکی کنده. قسمت دوم میان این کار رو می‌کنند. می‌گه حالا اگر لیست‌مون رو با هم مخلوط کنیم چی میشه؟ بگیم اگر اسم خانم بود این ور ، اسم آقا بود این ور، اگر وسایل مهندسی بود این و اگر وسایل خانه بود این ور. اسامی می‌یان و شروع می‌کنه تق تق این ور و اون ور فرستادن. این هم باز یک سرعت پیدا می‌شه. سری بعد می‌گن حالا اگر اسم خانم بود این‌ور، وسایل مهندسی بود این ور. اسم آقا بود این‌ور، وسایل خونه بود این ور. یعنی وسایل خانه و آقایان یه طرف، وسایل مهندسی و خانم‌ها یک طرف. این با سری قبل یک فرق داره. اگر شما باورت اینه که خانم‌ها نمی‌تونند کارهای مهندسی کنند و همش باید به کارهای خانه بپردازند، کدگذاری فضایی ذهن شما در آن حالتی که اسم خانم‌ها و وسایل خونه باید یکسو برند، سریع تر عمل می‌کنه، در نتیجه شما در آزمون در حالت اول سریعتر اینها را میفرستید، ولی در حالت دوم کند میشی، هی همش در واقع متوجه میشی، صبر کن ببینم چی شد این می‌رفت اون ور، نه می‌رفت این ور، قاطی می‌کنید و این نشون میده که شما تفاوت دارید. اینجا یک دفعه دیدند بین انسان‌ها یک دفعه این شکاف ایجاد می‌شه. اون آقایونی که معتقد بودند توی پرسش نامه، وقتی پرسش نامه پر می‌کردند من هیچ سوگیری منفی علیه خانم‌ها ندارم، با کمال تعجب ناگهان می‌دیدی تو این تست کند شدند. حالا تا اینجای کار نمی‌گین خب شدن دیگه، ذهن نهان‌شون اینه. ولی بدشانسی اینه، انبوهی از مطالعات داره این رو نشون میده! وقتی تصمیم میاد که تو ازدواج اجازه بدیم اون خانم کار بکنه یا نه؟ وقتی می‌خوای استخدام بکنی، وقتی میخوای بودجه پژوهشی بدی، اونی که ذهن نهانش اونوریه، کاملاً به خانم ها کمتر می‌ده. یعنی اون زیر را دست کم نگیر، اون میگ‌میگ درسته دیده نمیشه و با سرعت حرکت میکنه، ولی ما یه جاهایی پیداش کردیم، مثل آزمون IAT و اون نقش داره. حالا دوستانی که می‌خوان پژوهش‌های IAT را نگاه کنند جالبه، مثلا خیلی از چیزها را با همین الگو انجام دادند. شما حالا به جای وسایل مهندسی و اسم خانم و آقا هر چیزی دلت میخواد بگذار. مثلاً اینکه سیاه پوست و سفید پوست، در مقابل مثلاً مسائل ورزشی و مسائل فنی، مسائل ریاضی. خب همینجوری طرحواره‌ها اینه که شهروندانی که سیاه هستند، بیشتر دنبال بسکتبال و ورزش هستند یعنی باور نژادپرستانه است، اونها را چه به مثلا فیزیک و شیمی و ریاضیات و موشک و هواپیما وقتی این دوتا را اینجوری می‌گذاری، می‌بینی اونهایی که ته زمینه نژادپرستی دارند، یعنی گرایش پنهان نژادپرستانه دارند، اینجا کند می‌شن. یه چیزهای جالب‌تر هم هست، مثلاً اعتماد به نفس. می‌تونی اینجا چیزهای مربوط به خودم رو بگذاری، چیزهای مربوط به دیگران رو بگذاری، بعد صفت‌های خوب رو بگذاری، صفتهای بد رو بگذاری. خیلی راحت می‌تونی بفهمی کی اعتماد به نفس نهانش بالاست، یعنی ته دلش معتقده که آدم بدی‌ام، آدم تنبل بی‌عرضه ناتوانی‌ام. وقتی اون صفت ها را با خویشتن توی یک ستون می‌گذاری، سرعت سورت کردنش به قول این افراد تندتر می‌شه تا زمانی که این دوتا را مخالف بگذاری. باز یکی از حوزه‌هایی که به طرز عجیبی پررنگ درآمده، مقوله خودکشیه. دیدند اونهایی که خودشون با مرگ، تداعی، قبرستان، مرده، همبستگی بیشتری تو حافظه نهان داره، امکان خودکشی کردن‌شون خیلی بیشتر می‌شه. حالا دوستان من، این انبوهی از مطالب هشدار بدم مثلا من راجع به کارهای John Bargh یه ذره گفتم بعضی‌ها با شک نگاه میکنن این دیگه خیلی فانتزیه شما اون طرح رو بکنی یه چیزی پیدا بکنی! ولی یه عده میگن هست و من فکر می‌کنم حالا اگر ما John Bargh و کتاب before you know it رو یک ذره افراطی ببینیم، کتاب ذهن نهان Brownstein معقول‌تره و می‌گه بالاخره هست نمیتونی انکار کنی. یکی از مثال‌های دیگه که زدن اینه، به خصوص توی مسئله نژادپرستی این خیلی هست، کدوم پلیس امکانش هست سیاه پوست را با تیر بزن؟ یکی از اشکالاتی که خیلی هست و خیلی در غرب الان مسئله شده اینه که سیاه پوسته می‌گم دست بردم کیف پولم را درآوردم، این من رو زد. اون میگه من اسلحه دیدم، کیف پولش نبود. من دیدم اون هم داره اسلحه‌اش رو میکشه من زدم. و خیلی‌ها اومدند دیدند که یکی از دلایل اصلی که آن سوگیری نژادپرستی منجر می‌شه که افراد را با تیر بزنند این که اون لحظه اومده کیف پول یا موبایلش رو دربیاره، می‌گه من فکر کردم کلتش را دیدم و بعد من هم زدمش، پیش دستی کردم. اومدند دیدند آن افسرانی که تو تست IAT نژادپرست‌ترند و سیاهان را با خطر و اینها بیشتر تداعی می‌کنند، اونها امکان اینکه سیاه پوست‌ها را بزنند بیشتره. حالا ممکنه بگین مگه چند تا سیاه پوست را زدند؟ شبیه‌سازی کردند، یک تعداد فیلم هست یا صحنه‌هایی هست که روی پرده میاد، یک نفر از دور میاد سفیده، سیاهه، پیپ تو دستشه، خودکار تو دستشه، موبایل توی دستشه و این باید با سرعت واکنش نشان بده و اسلحه اش رو بکشه و بزنه. دیدند اون آدمها بیشتر امکانش هست به موارد نامربوط به اون فرد شلیک کنند. پس الان رو بورسه این قضیه که قدرت نهان ما رو جدی بگیرید و وقتی علنی با افراد مصاحبه می‌کنی، میگه ببین من هیچ چیز نژادی، قومیتی، مذهبی اینها علیه شما ندارم ولی یه جور دیگه رفتار میکنه، این میتونه برخاسته از اون ذهن نهانش باشه. پس با آزمون Impulsive Associated Test آشنا شدید. پس یکی از چیزهایی که ما اینجا دیدیم، اینه که این تداعی‌ها به دلیل اینکه گزاره پذیر نیستند، منطق پذیر نیستند، تو سیستم علنی یک مسیر را می‌رن، تو سیستم نهان یک مسیر دیگر را می‌رن و بعد اینها می‌تونند با هم فاصله بگیرند. به همین دلیله که شما ممکن دلت یه چیزی بگه و در مقابل، عقلت به قول معروف یه چیز دیگه بگه. حالا بحث را باز قشنگ ادامه داده. اجازه بدهید یک مقاله قشنگ دیگه مطرح کنم. این هم مقاله قشنگیه. پس دیدیم که اون ذهن نهان قدرت داره و دست کم نگیرید. توی مسائل عقیدتی، نژادی، مذهبی، خشونت، حقوق زنان، اون تو خیلی مهمه. و در واقع می‌تونید در نظر بگیرید که درسته که طرف مثلا علنی خونده که خانم‌ها می‌تونند اینقدر نمره بیاورند، امتیاز بیاورند، ولی تداعی‌های اولیه زندگیش این رو نشون نمی‌داده. هر چه آدم نابغه بوده توی کار فیزیک و شیمی و ریاضی مرد بوده و اون طرف خانم ها رو تداعی کرده. چون گفتم حتی اگر مثلا اون تداعی با گزاره نفی همراه باشه، یک خانم که بگه مثلا من از کار خونه خسته شدم و من میخوام درس بخونم، این کمک نمی‌کنه، چون این دوتا کنار همند، وقتی کنار هم دیده شدند توی اون سیستم اینجوری کدگذاری می‌شه. حالا یک بحث یه ذره فرعی‌تر ولی باز قشنگه. مقاله‌اش اینه، مقاله قشنگیه. بعضی‌ها این کار را می‌کنند احساس می‌کنی چه آدمهای باذوقی پیدا می‌شن! و چه سؤالاتی رو مطرح می‌کنند که همیشه آدم ته ذهنش بوده. داستانش اینه Value Judgment and the true self قضاوت ارزشی و خویشتن واقعی. Jorge Newman که یکی از افرادی هست که در این زمینه خیلی فعاله، Paul Blum، Paul Blum اگه یادتون باشه، کتاب suit spat رو چند هفته پیش ازش معرفی کردم و همچنین علیه همدلی. Against empathy و Joshua know ، Personality and social psychology Bolton 2013. . سؤالی که مطرح کرده اینه، پس ما یک ذهن نهان داریم که اون برای خودش رشد می‌کنه و یک ذهن آشکار داریم، اون هم برای خودش رشد می‌کنه، اینها می‌تونند همسو بشن و می‌تونند همسو نباشند. منطق یادگیری اون نهانه از طریق تداعی‌هاست، منطق یادگیری او از طریق گزاره‌ها و نفی و تأیید منطقی است. حالا سؤال اینه وقتی یه نفر کنار شما نشسته، دوستتون، برادرتون، نامزدتون، همسرتون خود واقعیش کدومه؟ اونی که به زبان میاره یا اونی که نهانشه؟ به نظر من واقعا سوال قشنگیه! شما میتونی اینجوری نگاه کنی، مثلا بگی ببینید آدمیه که همش زبانی میگه که این کارها را باید انجام داد اخلاقیه، ولی یک زمانهایی شیطون گولش میزنه از دستش در میره! می‌تونی اینجوری استدلال کنی. می‌تونی اینجوری استدلال کنی که این زبانی یک ریز دروغ میگه، ولی خود واقعیشو اونجا نشون میده. خود واقعیش رو اونجا نشون داد. دیدی توی اون بحث اومد نژادپرستانه اون قسمت طرف را گرفت. حالا سوال اینه خود واقعی ما کدام است؟ سوال خیلی پیچیده منطقی است. در این مقاله این رو نیومده جواب بده. این رو اومده سؤال کنه که از مردم بپرسی خود واقعیش کدومه، کدوم رو می‌گن؟ چند سناریو را تبیین کردند، سناریویی که اون احساسات طرف، با کارهای طرف، با ادعاهای کلامی طرف نمی‌خونه. مثلاً در مورد همین مقوله نژادپرستی یا رفتارهای وابسته به جنسیت کیس‌هایی را معرفی کرد. مثلاً گفته آقایی هست که او معتقد است زنان باید حقوق مساوی داشته باشند، نمیدونم چی داشته باشند، چی داشته باشند، ولی وقتی با خانمی مواجه می‌شه، یک احساس خشم پیدا می‌کنه یا احساس تنفر پیدا می‌کنه که کی این را مثلا به این سمت علمی راه داد؟! حالا خود واقعی او کدام است؟ اونی که به زبون میاره اون واقعیه یا اونی که در عمل نشون داده؟ چون اونوری هم میشه استدلال کرد. آن عمله را بهش ببخشید، خسته بوده، عصبی بوده، یه لحظه از دهنش در رفته، خود واقعیش اینجوری نیست. دقت کردین می‌گن نه ته دلش آدم خوبیه، اون ته دلش کدومه؟ یعنی وقتی یک نفر را می‌بینید ته دل کدام است؟ چیز جالبی که درآورده اینه، می‌گه مردم ته دل رو اون بهتره می‌بینند. قشنگه، یعنی حس کردم یک احساس قنشگ معنویه. به عنوان مثال اگر من زباناً دارم یک چیزهای خیلی خوب راجع به یک کسی می‌گم، ولی گاهی از دستم در می‌ره یا احساس چندش دارم به اقلیت‌های نژادی، می‌گن این خودش آدم خوبیه، ولی گاهی نمی‌تونه احساس نشون بده. اگه برعکس باشه، من شروع کنم هی زباناً مطالب نژادپرستانه و به قول اینها hate pitch بگم، ولی یک جا یک فرد اقلیت نژادی رو دیدم با مهربانی باهاش رفتار کنم، می‌گه دیدی، ته دلش پاکه! این حرفها رو می‌زنه، ولی ته دلش پاکه! چیز قشنگی که درآوردند اینه، اولویت را مردم با آشکار و نهان نمی‌دن، با لحظه ای و دائم نمی‌دن، اولویت رو به اونی میدن که بهتره. یعنی وقتی دیدند اون اخلاق کدومش بهتره، میگن اصل واقعیش اونه. این یک پدیده جالبه، یعنی تو مردم خوب راه پیدا کردند. یعنی ما در واقع اطراف‌مون را که نگاه می‌کنیم سعی میکنیم اون قسمتی که اخلاقی‌تره، اون قسمتی که دوست‌داشتنی‌تر می‌یابیم، اون قسمت واقعی فرد می‌دونیم و اون یکی رو بگیم نه، اونجا از دست خودش در رفت. اونجا دست خودش نیست. یا خود واقعیش نیست. خود واقعیش اینه که داره باهات حرف می‌زنه. تو با اون کار نداشته باش، من ممکنه ناخودآگاه از خیلی چیزها بدم بیاد. ولی اگه ناخودآگاهه خوب باشه، می‌گه به زبونش کار نداشته باش، این طفلکی زبون‌باز نیست یا چرب‌زبون نیست، افکارش رو رک می‌گه ولی ته دلش آدم خوبیه! جالبه وقتی نگاه می‌کنی، منطقی پشتش نیست. منطق صرفاً اینه، اونی که دوست داشتنی‌تره، ما واقعی‌تر می‌پنداریم، ولی نمی‌تونیم بگیم کدومش واقعیه. در دو فصل بعدی، اجازه بدید من اون فصل رو خیلی مختصر بگم. سؤالهایی مطرح می‌کنه. اون نهانه آیا باید پاسخگو باشه یا ما پاسخگوی علنی هستیم؟ من چیکار کنم IAT معلوم شده و من از خانم ها بدم میاد و در نتیجه سوگیرانه عمل میکنم. وقتی اونها هستند بد دهن‌تر میشم، سختگیرتر میشم و کمتر بهشون نمره میدم. تقصیر من چیه؟ IAT من اینه. آیا من باید بابد IAT پاسخگو باشم یا باید بابت بابت علنیه پاسخگو باشم؟ بحثش خیلی پیچیده می‌شه، ولی بیشتر نظام های معاصر این را می‌گن که شما بابت علنی پاسخگویید و بابت نهان را لااقل فرهنگ حاکم غربی، فرهنگ مدرن حاکم، معتقده که دست خودش نیست. ولی جالبه که این منطق پذیر نیست. دیدیم که در مورد همون کیس خانم Syntia Garsia Sisneros نتیجه عمل هم مهم است. البته من چرا از اون دو فصل خیلی استقبال نکردم؟ به دلیل اینکه قبل‌تر هم صحبت کردم خدمت‌تون در مقوله اراده آزاد و گفتم قسمت سوم که اصولاً moral responsibility رو جبرگرایانه می‌دونه، فرضش بر اینه که implicit اگه جبری هست، explicit هم جبریه. این سؤال برای کسانی پیش میاد که بگن implicit جبریه و explicit دست خودته و باید پاسخگویی بابت اونی که دست خودت باشه صورت بگیره. ولی اگه معتقد باشی مثل همون گِرِگ کَروسو، مثل گِیلِن استِراوسن، افرادی مثل Derk Pereboom که معتقدند که اون عملیه هم deterministic هست، عملاً این سؤال بلاموضوع می‌شه و موردی نداره. به همین دلیل من فکر کردم خیلی به اون نپردازم و اون رو توی بحث اراده آزاد و جبر و اختیار بیشتر باید دنبال کنیم. تا اینجای کار این را داریم، ولی یه بحثی می‌تونست مطرح کنه که در کتاب مطرح نکرده .همون بحثیه که توی فیلم لوگو میگه، من از کجا بفهمم غریزه‌ام درسته؟ این رو من براتون یک مختصری میگم، ولی محول می‌کنم به کتاب های دیگه، از جمله کتاب Philip Titlark که ما این شهودهامون چه جوری درست در میاد؟ ولی اون‌وری هم میتونه باشه.ا یک هشدار بهتون بدم. الان خیلی‌ها خواهند گفت برای من خیلی پیش اومده. یکی اومد جلو، من حس کردم این یک جوریه، نگاه کردنش یک جوریه. چون همون آقای Gavin do Baker معتقده اون سیستمی که مغز پیدایش می‌کنه، از طریق Micro expression هست، یعنی بیانهای هیجانی میکروسکوپیک. یک لحظه گوشه لبش رفت بالا، یک لحظه ابرو انداخت، یک لحظه حس کردم لبش رو جمع کرد. از روی این فهیمدم که این خطرناکه و می‌خواد حمله کنه و می‌خواد کیفم رو بزنه. می‌گه پردازش نهان در مورد این قصه است. ولی شما ممکنه اون وری در نظر بگیرید که نکنه مواردی که درست دربیاد، توی ذهن من باقی مونده و من دچار خطای شناختی اون موارد در دسترس شدم. یعنی این جوری هم در نظر بگیرید که هوشیاری ما این شکلیه. در زندگی هوشیاری ما یک جریانی است که لحظه به لحظه می‌گذره و پاک می‌شه. یعنی شما همین جوری که راه می‌رید، آدمهای اطراف میان توی ذهنتون، فلان کس داشت با ماشینش ور می‌رفت، اون یکی نون گرفته بود و داشت رد می‌شد و من همین‌جوری رد می‌شم. ولی اگه شما مورد حمله قرار بگیرید و یا کیفت رو بزنند، در اون لحظه حافظه شما تثبیت می‌شه و اون اطراف رو قشنگ شما به یاد میارید. پس این می‌تونه این جوری باشه که گفتم اون یارو که اون کنار وایستاده بود، اون برای چی وایستاده بود! در حالی که شما قبل از واقعه این حس رو نداشتید و بعداً این جوری یادتون اومده که اون غیرعادی بود و این این قدر سریع اتفاق میوفته که تقدم و تأخر شما به هم می‌خوره. پس اینه که من واقعاً عین روز برام روشنه و حس کردم اون الان داره میاد جلو و موبایلم رو بقاپه، این می‌تونه کاملاً یک خطای حافظه باشه. چون من قبل‌تر گفتم که خویشتن تجربه‌کننده با خویشتن به یادآورنده دو تا از هم جدا هستند. پس شما ممکنه صرفاً این موارد یادت مونده و رو به گذشته این رو ساختی. برای اینکه ما بتونیم اینها رو تمایز بدیم، می‌گه باید موارد رو شما همین جور بنویسی و بری جلو. چند تا از شک‌هام، چند تا از ظن‌هام درست دراومد؟ چند جا بود که اون الهام به دلم افتاد لحظه به لحظه و واقعی شد؟ چون خیلی از اینها اصطلاحاً مثبت کاذب درمیان. و به همین دلیل تا زمانی که شما این رو اصلاح نکنید، ممکنه بسیاری از ادعاهای Gavin de Becker صرفاً این باشه که افراد جمع می‌شن می‌گن چیزهای شوم رو قبلش یک حسی داشتیم. به عبارت دیگه Pry incident indicators یا معرف‌های قبل واقعه می‌تونه کاملاً خطاهای شناختی ما رو باشه و اتفاقاً ما رو به سمت خرافات بکشونه. خرافات هم این جوری هست. پس سؤال، ما چه جوری این رو کالیبره کنیم؟ چه جوری بیایم ذهن نهانمون رو اصلاح کنیم؟ این چیزی است که در فصل آخر به اون می‌پردازه. فصل آخر به نظر من شاید بهترین فصل کتاب باشه و کاربردی‌ترش. من اون تو یک چیزهایی دارم، من اینها رو چه جوری اصلاح کنم؟ من اصلاً نمی‌دونم چی هست که اصلاحش کنم، فقط مورد عمل هست! مثلاً شما فکر کن همون داستان معرف های قبل از واقعه، کافیه شما یک حس نژادپرستانه داشتید. چون طرف اقلیت نژادیه، حس کردم می‌خواد کیف من رو بزنه، به همین دلیل احساس تنش کردی و احساس کردی یک چیزی غلطه. من چه جوری می‌تونم اون زیر رو اصلاح کنم؟ اجازه بدید یک بخشی رو بگم و بخش دیگه رو بگذارم برای جلسات خودشناسی چون بسیار کاربردی می‌شه. تا اینجای کار یک سری مباحث رو گفتم. بگذارید یک مبحث دیگه رو که کتاب بهش اشاره کرده، در مورد این دوگانه بگم. یک پدیده‌ای داریم به نام خودتنظیمی، self-regulation. Self-regulation یعنی من خودم احساسات، هیجانات و اعمالم رو به گونه ای تنظیم کنم که به اهدافم برسم. Self-regulation یا خودتنظیمی دو بخش داره: خودکنترلی و قبل از واقعه. خودکنترلی یعنی چی؟ من مثال بزنم، من هدفم اینه که وزنم کم بشه. پس من شروع می‌کنم ورزش کردن، رژیم گرفتم و غذاهای پرکالری نخوردن. اگه من غذای پرکالری دیدم چه کار خواهم کرد؟ من سبک سنگین خواهم کرد و خواهم گفت این غذا پرکالری است پس من آن را نمی‌خورم و بهش می‌گم نه. به این می‌گن self-control که آگاهانه است، انرژی‌بر و کنده. این همون Kayot ماست. می‌گن آیا راهی داره که وقتی من می‌خوام رژیم بگیرم، به جای اینکه همش به غذاها بگم نه، ای خدا چی می‌شد دلم اصلاً غذای چرب نمی‌خواست! چرا غذای چرب جلوی من سبز می‌شه؟! چرا هر جا می‌رم پیتزا و همبرگر عَلَم می‌شه! چرا همش خاطراتش زنده می‌شه!؟ چرا دچار Temptation می‌شم، دچار وسوسه می‌شم. آیا راهی هست من بتونم وسوسه رو کم کنم؟ تقریباً ادبیات عادت‌ها و خودکنترلی داره به این می‌پردازه. می‌گه خودکنترلی، در خودتنظیمی، خودتظیمی چیه؟ self-regulation، دو جا هم داریم. قسمت نهان و قسمت آشکار. قسمت آشکارش چیه؟ خودکنترلی، یعنی می‌گن نه و مصرف نمی‌کنم آگاهانه و دلیل دارم. برای اینکه این رو بخورم چاق می‌شم. اینجا می‌گی چون دلیل می‌دونی. در واقع telling more than you know هست. دلیلش رو می‌گی این کلسترول و چربی داره و نمی‌خورم. پس این وجه self-control هست. ولی اون وجه نهانش چیه؟ اگه من می‌تونستم انرژی اون رو بسیج کنم، چقدر خوب بود! اگه من می‌تونستم خشم خودم رو به خانم‌ها، به اقلیت‌های نژادی، به سوگیری‌های تعصب‌گونه یک کاری بکنم که نیاد، اون زیر رو برم اصلاح کنم، من خیلی موفق می‌شدم. یک خودتنظیمی بدون فشار برای من اتفاق میوفتاد. یعنی آیا آدم می‌تونه ناخودآگاه خودش رو تعلیم بده که این اتفاق نیفته؟ چون یک جمله هست که من این رو خیلی وقت پیش خوندم. ریفرنسش رو فرصت نکردم که ببینم اولین بار که خوندم کجا بود. توی اینترنت هست. جمله‌ای هست از لاروش فوکو از کتاب فرویدیسم دکتر آریانپور دیدم، سالها وقتی دانشجوی پزشکی بودم. لاروش فوکو یک جمله خیلی قشنگی داره. می‌گه وقتی بر هوس‌های خود غلبه می‌کنید، شاید قدرت اراده شما زیاد نیست، هوس‌تون ضعیفه. این خیلی جمله قشنگیه. یعنی اگه من مثلاً جلوی شکمم رو می‌گیرم و غذای چرب نمی‌خورم، ممکنه هوسم به خوردن غذای چرب ضعیفه، نه اینکه خوب می‌تونم جلوی شکمم رو بگیرم. اینه که جلوی شکمم رو می‌گیرم، می‌شه self-control که به قسمت آشکار مغز برمی‌گرده. به قسمتی که با گزاره و با منطق کار می‌کنه و بسیار انرژی‌بر و خسته‌کننده است. همون کایوت ماست. ولی ای کاش وقتی من تصمیم می‌گرفتم رژیم بگیرم، لامصب هی غذای چرب دلش نمی‌خواست و اینها توی حافظه‌ام نمیومد. دلم نمی‌خواست و اون هوسه کم می‌شد! اگه راست می‌گی اون نهان رو برو درست کن. اگه من اون رو درست کنم می‌دونی چه موفقیتی پیدا می‌کنم؟ اتفاقی میوفته که اساس یک مقاله‌ی قشنگ هست که توسط خانم Marleen Gillebaart و Denise T. D. de Ridder تحت عنوان effortless self-control، خودکنترلی بدون تلاش، بدون تلاشگری. A novel perspective on response conflict strategies in trade self-control، و در واقع می‌گه یک رویکرد جدید، یک دیدگاه جدید در مقوله استراتژی‌های کنترل خویشتن. یعنی ای کاش یک کاری بود که وقتی من می‌گم اراده‌ام قویه، اراده‌ام قویه یک مسئله آشکاره، کاش اون هوسه نمیومد به قول لاروش فوکو که من خیلی مجبور نبودم انرژی بگذارم. اون هوسه از کجا میاد؟ از ذهن نهان میاد. پس مجبوری ذهن نهانت رو بتونی دستکاری کنی. حالا بیایم ببینیم چه مثالهایی رو می‌زنه که گفتم در جلسات خودشناسی این رو بیشتر خواهم گفت. من ذهن نهانم رو چه جور عوض کنم؟ من چه جوری حس نژادپرستیم رو عوض کنم؟ چون اگه قرار باشه من همش از خودکنترلی و ذهن آشکارم بهره ببرم، انرژی خیلی زیادی باید خرج کنم. ولی ای کاش ذهن نهانم همسو بود، یعنی من به جای اینکه خیلی جلوی شکمم رو بگیرم، شکمم خودش چیزی نمی‌خواست و شروع می‌کردم به لاغر شدن. اسم وسوسه نمیومد که برو غذای خوشمزه رو بخور! یا این مسئله نژادپرستی! اون افسرها باید خیلی خودشون رو کنترل کنند که چیز نژادی نگو یا جنسیتی نگو! ای کاش من این فکر رو نداشتم، مثلاً به خانم‌ها فکر منفی نداشتم! ذهن نهان چه جوری تغییر می‌کنه؟ می‌گه چند تا راه هست که ذهن نهان رو می‌شه تغییر داد. آموزش تقریباً روش اثر نداره، چون با گزاره کار نمی‌کنه. شما ساعتها یک مطلب بنویس، حتی آموزش می‌تونه بدتر باشه. کافیه شما این جوری بگین که خانم‌ها موجودات ناتوانی نیستند، هی برو این رو شعار بده چه اتفاقی میوفته؟ خانم و ناتوان کنار هم قرار می‌گیره. این مثالهایی که من می‌زنم که همش نژادی و جنسیتیه به یک دلیله، به این دلیله که بیشتر ادبیات علمی این قضیه روی اینها سواره. جلوگیری از طرحواره‌های جنسیتی و نژادی. حالا نژادی رو ما ممکنه کمتر درک کنیم، چون ما اون اقلیت سیاه و اکثریت سفید نیستیم، ولی جنسیت رو فکر کنم برای ما بیشتر قابل فهمه. ولی چه جوری می‌تونیم این رو عوض کنیم؟ با آموزش و آمار نمی‌شه، برای اینکه این اصلاً گزاره و زبان نمی‌فهمه. قدرت articulation نداره. چند تا چیزه، rote practice. خیلی ساده شما بایستی مرتب یک کاری رو تکرار کنید. مواجه بشین. مثال براتون می‌زنم. سالها پژوهش کردند که اونهایی که به طرحواره‌ها نه می‌گن و علیه نژادپرستی اقدام می‌کنند، چه ویژگی‌هایی دارند. تست شخصیت بدین و سؤال کنید این رو. به خصوص یک پژوهش جالبی هست که این یک مقداری حساسه، راجع به مقوله هالاکاست. بحث کرده بودند که در دوران آلمان نازی و اشغال فرانسه، کدام فرانسوی‌ها اومدند به اقلیت‌های یهودی پناه دادند و بهشون نارو نزدند و لو ندادند؟ آیا اونهایی که تحصیل کرده‌تر بودند؟ آیا اونهایی که فلسفه خونده بودند؟ آیا اونهایی که معلم اخلاق بودند؟ آیا اونهایی که باور داشتند نژادپرستی مردوده؟ نه، فقط اونهایی که در زندگی‌شون با افراد اقلیت مواجه شدند. یعنی expositor و مواجه شدن هست که ذهن نهان رو تعلیم می‌ده. پس اگه شما می‌خوای طرحواره‌های نژادیت به هم بریزه، ساده‌ترین راه rote practice هست، بایستی مرتب با این افراد در تماس باشی، چون اون سیستم با کلمه کار نمی‌کنه، با مواجه شدن کار می‌کنه. پس اگر شما می‌خواین طرحواره خانم‌ها از نظر مهندسی ناتوان هستند، باید در جمع خانم‌هایی که مهندس هستند، مرتب باهاشون مواجه بشی و رفت و آمد کنی و اون سیستم نهان رو پرورش بدی. اون خودش شروع می‌کنه از طریق همون FBTA که گفت، اینها رو مرتب تغییر می‌ده. پس این اولی بود. دو: Canter stereotype training، می‌گه شما شواهد برجسته تک داشته باشید. مثلاً شما اگه یک سیاهپوست پیدا کنید که فیزیکدان برجسته بشه و نوبل ببره، اون سیستم نهان رو خیلی تغییر می‌ده. زنده‌یاد مرحوم خانم میرزاخانی اون طرحواره رو کلی تغییر داد. یعنی نهان اینکه خانم ریاضی‌دان برجسته می‌تونه وجود داشته باشه. تک مورد اینجا خیلی عمل می‌کنه. برای اینه که قهرمانان و تک موردان ذهن نهان رو تغییر می‌دن. روی ذهن آشکار ممکنه خیلی اثر نگذارند، اتفاقاً اثر هم نباید بگذارند، چون شما می‌گین اون که استثناست، اون که شرایط خاص داشت، اگه مثلاً اون دانشگاه نمی‌رفت اینجوری نمی‌شد. خیلی راحت می‌تونید استدلال کنید و با استدلال نفی کنید. ولی گفتم ذهن نهان فقط با تداعی کار می‌کنه. جایزه برجسته ریاضی، یک خانم، اینها رو بگذار کنار هم کافیه. یعنی مجاورت کنار هم بگذاری کمک می‌کنه. پس یک راه دیگه‌اش اینه که اون مثالها رو پررنگ کنی که افراد باهاش مواجه بشن. مثالهایی که شکننده طرحواره هستند، ولی حواست باشه که سیستم نهان با اصطلاح کار نمی‌کنه و صرفاً با مواجهه کار می‌کنم. سیستم سومش چیه؟ سومش قشنگه! این رو Pitter Golvidser می‌گه implementation intention. گفتیم اون سیستم گزاره‌مند نیست و زبان نداره، ناخودآگاه ما زبان نمی‌فهمه، ولی این جوری هم نیست که هیچی نفهمه. گزاره‌های ساده رو می‌فهمه. یعنی قابل آموزشه. داستان اینه، می‌گه این شکلی تغییرش می‌دید، هر وقت من یک فرد سیاهپوست دیدم، لبخند می‌زنم. هر وقت یک خانم تحصیلکرده دیدم، او رو تحسین می‌کنم. implementation intention گزاره‌هاش اینه، if, then، اگر، بعدش، اگر دیدم یک دانشجوی پزشکی خانم هست، او رو تحسین می‌کنم. if then یعنی چی؟ یعنی به محض اینکه من اون نشانه رو دیدم، من این اقدام متقابل رو انجام می‌دم، بدون فکر. این برای تغییر عادت‌ها حرف نداره. مثلاً شما می‌خوای ورزش کنی، اگه هوا آفتابی شد می‌رم بیرون می‌دوم. اگه تشنه ام شد، می‌رم بیرون می‌دوم. اگر پاهام درد گرفت، می‌رم بیرون می‌دوم. یعنی این دو تا رو به هم می‌چسبونی و مرتب تکرار می‌کنی. کم کم این دو تا از طریق تداعی به هم وصل می‌شن. اگه گرسنه‌ام شد، آب یخ می‌خورم. اگر گرسنه‌ام شد، کرفس می‌خورم. این دو تا رو به هم می‌چسبونی که این نهانه شروع کنه این دو تا رو با هم یاد گرفتن، یعنی یادش بدیم. جالبه یک مقاله خیلی قشنگ هست که گفته اگر این جوری کنی، خراب می‌شه و نشون می‌ده اون سیستم نهان از قوانین منطق پیروی نمی‌کنه. مثلاً این جوری بگی: اگر گرسنه‌ام شد کرفس می‌خورم چون کلسترول رو پایین می‌آورد و چون می‌خواهم قندم بیاید پایین. این خرابش می‌کنه. یعنی تا توش توضیح و علت میاری، تفسیر منطقی میاری، دیگه از پردازش نهان پیچیده‌تر می‌شه و میاد توی پردازش آشکار و بی‌اثر می‌شه. یعنی اثر می‌کنه، ولی نمی‌شه. پس اگر خواستین این تلقینات رو به خودتون بگین، implementation intention ها، کاری که باید بکنی اینه که خیلی گزاره ساده و بدون دلیل باشه. دلیلش برای اینکه زیرا است به قول معروف. برای چی تا آفتاب شد بیرون می‌دوی؟ برای اینکه، زیرا. برای اینکه به محض اینکه استدلال، منطق، فایده، سبک سنگین کردن بیاری، می‌ره توی قسمت پردازش آشکار و دیگه از سیستم نهان شما جدا می‌شه و سیستم نهانت دیگه یاد نمی‌گیره. وقتی سیستم نهان یاد گرفت، temptation کم می‌شه. وقتی گرسنه ات می‌شه، کم‌کم رستوران و همبرگر به ذهنت نمیاد. باز دیدند اونهایی که رژیم می‌گیرند و خویشتن‌داری بالایی دارند که همبرگر نخورند، حرف La Rochefoucauld هست، temptation اونها ضعیف هست و اونهایی هست که به تدریج، IAT شون با خوراکی‌های سالم عمیق‌تر شده. البته اونها تست IAT انتخاب نکردند. مقاله‌اش رو براتون بخونم. این هم مقاله قشنگیه. یک ذره طولانی و کسل کننده است، ولی دقت کنید اسمش یک مقدار سخته. say no to temptation، نه گفتن به هوس، نه گفتن به وسوسه،want to motivation improves self-regulation by reducing temptation rather than by increasing self-control. این یک سلسله کارهایی هستند که در واقع دنبال کردند که داستانش اینه که ما وقتی می‌خوایم، الان این دو بخش داره، دو بخشش رو می‌گم. یک بخش پژوهشی‌شون همین استفاده از روشهای نهان هست که وقتی شما روشهای نهان رو شروع می‌کنید به تغییر دادن، کنترل نهایی شما بهتر می‌شه. یعنی دقت کن، شاید یک ذره گفتنش سخت باشه. لاروس فوکو یادتونه، هوس، اراده. اگر بر یک هدفی استوار می‌مونید، شاید اراده شما قوی نیست، هوس‌تون ضعیفه. هوس از کجا برمی‌خیزه؟ بخش زیادی از ذهن نهان برمی‌خیزه. اراده از کجا برمی‌خیزه؟ ذهن آشکار. اون قسمتی که گزاره‌ایه و تأملیه، سبک‌سنگین می‌کنیم. حالا گفتیم شما به جای اینکه بیای قدرت آشکارت رو قوی کنی، بیا قدرت نهانت رو تنظیم کن که همش دلت خوراکی‌های بد نخواد. اومدند دیدند اونهایی که تست‌های IATشون و همچنین یک تست دیگه هست، affect miss attribution procedure، این هم جزء اون روشهای هفت گانه است. گفتم هفت تا روش هست که روان شما رو می‌سنجه. Affect misattribution procedure، این رو هم برای اینکه بخواین بدونید چیه، بهش می‌گن AMP، این هم شبیه IAT هست. اما AMP به اندازه IAT فراوان نیست. داستانش اینه، اتفاقاً به حروف چینی برمی‌گرده. یک سری عکس با سرعت بالا به شما نشون می‌دن، مثلاً کرفس یا بستنی خامه‌ای، می‌خوان بدونند ته دلت کدومیک از اینها رو سالم می‌دونی یا چقدر احساس بد به اینها داری؟ ته دلت می‌گه درسته که می‌خوام رژیم بگیرم و سالم بخورم و غذاهای پرکالری نخورم، ولی ته دلت اون بستنی رو خیلی دوست داری و تا اون رو درست نکنی نمی‌شه. ته دلت اینه که بستنی خیلی خوبه و از اون کرفس خیلی بدم میاد. البته کرفس واقعاً دوست داشتنی نیست، ولی باید سعی کنی به ذهن نهانت یاد بدی ازش خوشت بیاد. داستان این جوریه که عکس کرفس بهتون نشون می‌دن صدهزارم ثانیه و بعدش یک حرف چینی نشون می‌دن. حرف چینی رو به این دلیل انتخاب کردند، البته قبلش ازت می‌پرسند چینی بلدی یا نه؟ اگه گفتی نه، آره. حروف چینی واقعاً شبیه همه و ما هیچی نمی‌فهمیم. یعنی از اون صد حروف چینی تعدادی رو انتخاب می‌کنند و نشون می‌دن و می‌گن از این حرف به نظرت خوشت میاد یا نه؟ نمی‌دونی معنیش چیه، ولی بعضی‌ها ممکنه بگن من لغت A رو دوست دارم، X رو دوست دارم، W رو دوست دارم و از P دوست ندارم. این برمی‌گرده به لغتهای انگلیسی و برمی‌گرده به زبان انگلیسی شما. ولی اون عدده رو پیکتوگراف هیچیش رو نمی‌دونی. بهت نشون می‌دن و می‌گن به نظرت این حروف چیز جالبیه یا بده؟ معنی این لغات خوبه یا بده؟ اگه شما از کرفس خیلی بدت بیاد، احتمالاً می‌گن اون کرفس رو شما ندیدی و به اون کاری نداشته باش، بیا این رو بگو. یک چیز منفی‌تر به اون نسبت دادند و هر چقدر فاصله اون با بستنی بیشتر باشه توی نمره‌دهی، چون برای بستنی یک علامت دیگه میاد و شما این علامتها رو هی برات تکرار می‌کنند و بعد مرتب که تکرار کردی، شما باید به این علامتها نمره بدی. ولی علامتها در واقع چی هستند؟ انتشار و به قول زیست‌شناسان اسمز اون هیجان ناشی از کرفس در مقابل بستنی هستند و در واقع باعث می‌شه شما از اون کارکتر خوشت بیاد یا بدت بیاد و اون نشون می‌ده ته دلت چه جوریه. اومدند دیدند وقتی شما نهانت اینه که خیلی از غذاهای سالم نفرت داری و خیلی اون قوی‌ها رو دوست داری، رژیمت با دشواری مواجه می‌شه و وقتی می‌گذارند جلوت، نمی‌تونی خودت رو کنترل کنی. ولی اگه اون پایین، این رو بتونی تغییر بدی از طریق همون روشهایی که بهت گفتم، من تا کرفس دیدم، لبخند می‌زنم. اینها چیزهای بازاری نیست. Implementation intention پیتر گلدویتسر یکی از کارهایی هست که صورت گرفته. در واقع شما نهان رو شروع می‌کنید تعلیم می‌دید و دیدند وقتی نهان شروع کرد تعلیم دادن، خویشتن‌داری تو تقویت می‌شه و کنترلت بهتر می‌شه. پس یکی از راه‌های دیگه این هست. تا حالا سه تا راه بهتون گفتم. Rote practice، Canter Stereotype training یعنی اون شکننده استریوتایپ‌ها، نمونه‌های نادر، implementation intention، و بالاخره آخریش، context regulation هست. context regulation جالبه! محیط رو عوض کنید. چون IAT یادتون هست اینها رو این ور و اون ور می‌دادیم. به شدت به محیط حساسه، اینش جالبه. یعنی شما اگه داری در مورد نژادپرستی صحبت می‌کنی، همین که در کتابخانه این تست رو از شما بگیرند یا اینکه در سالن کنفرانس بگیرند یا توی راهرو بگیرند، جوابت فرق می‌کنه. به قسمت دیگری از ویژگی ذهن نهان می‌رسیم. ذهن نهان لحظه به لحظه در حال بمباران توسط محیط اطرافشه و همینجور بهتون گفتم که داستان ادراک عامرانه صورت می‌گیره. اینکه سالن چی می‌گه، لامپ چی می‌گه، کف چی می‌گه، مرتب داره ذهن نهان رو تنظیم می‌کنه. برای همین یک چیز دیدند. دیدند این چیزهایی که توی ذهن نهان شما تعلیم می‌دی، اگه توی یک محیط اتفاق بیفته، ممکنه توی محیط دیگه اصلاً سرایت نکنه. مثلاً شما تعلیمش می‌دی که من با افراد سیاهپوست یا مسئله جنسیتی در سالن کنفرانس مرتب مواجه شدم، اونجا تعدادی خانم فیزیکدان دیدم و این قدر از اینها دیدم که ذهن نهان من شروع کرد به اصلاح شدن و من دیگه این حس رو ندارم. همونجا از شما تست IAT می‌گیرند و می‌گن چقدر جالب، تست نهانش دیگه هیچ گرایش جنسیتی نداره. ولی همون آدم می‌ره توی فروشگاه ازش IAT می‌گیرند و می‌بینند دوباره همون اصلاح برگشت و کاملاً هم برگشت. یعنی محیط به محیط سرایت نکرد. به همین دلیل می‌گم شکستن اون طرحواره‌ها بایستی در محیطی صورت بگیرد که قراره شما از اون طرحواره‌ها استفاده کنید. پس اگر من می‌رم سر کلاس اینها رو اصلاح می‌کنم بعد میام توی خونه، باز طرحواره زنده می‌شه و هیچ ربطی نداره. سر کلاس ازت تست نهان می‌گیرند و می‌بینند اونجا دیگه سوگیری جنسیتی نداری، ولی روی مبل خونه دوباره داری. و باز دوباره همون برخوردها و جنگ و دعواهای خانوادگی آغاز می‌شه. به این پدیده می‌گن renewal effect یعنی پدیده از نو شدن. یعنی ممکنه ذهن نهان رو شما در یک محیط تعلیمش بدی، در محیط دیگه هر چی تعلیم دادی باد هوا می‌شه. در صورتی که شما اگه در ایستگاه مترو یک کتابی رو خوندی، بخشهایی توی خونه یادت می‌مونه، برای اینکه گزاره است. ولی توی مترو اگه تداعی‌های شما رو شکسته باشند و شما اونجا قهرمانان ورزشی بینید که از نژاد خاصی هستند، ولی باز توی خونه شما ناپدید می‌شن. برای همین می‌گن باید توی محیط‌های مختلف به خصوص توی محیط‌هایی که قراره کاربرد داشته باشید، برای همینه که اگه شما توی اداره پلیس همش داری علیه نژادپرستی ذهن نهان طرف رو آموزش می‌دی، باز می‌ره توی خیابون همون کار رو می‌کنه و معتقده تا این رو دیدم، احساس خطر کردم و تیراندازی کردم. باید توی همون محیط این رو یاد بگیره. پس این یک خلاصه‌ای بود از کتاب که خدمتتون گفتم. بیشتر با مفهوم ذهن نهان آشنا خواهید شد. فکر کنم اون بحث تغییر دادن ذهن نهان رو در قالب شکل‌دهی عادت‌ها می‌تونم در جلسات بعدی خودشناسی بیشتر صحبت کنم. اون مقاله که گفتم یک مقدار ناتمام موند. همون مقاله Mill Yaftaya. یک چیز عجیب دیگه دیدند. دیدند وقتی شما انگیزه‌ات اینه که چرا می‌خواهی لاغر شی، دلیل لاغریت چیه؟ یعنی هدفت به چه دلیله؟ اگر want to هست، چون می‌خوام و دوست دارم، این جوری سرایتش به اون قسمت نهان راحت‌تره تا have to باشه. بایده. باید یعنی چی؟ برای اینکه دکترم گفته باید وزنت رو کم کنی. خانمم گفته این چه هیکلیه داری! رفتم اونجا گفتند برای اینکه استخدام بشی، باید 5 کیلو کم کنی. این می‌شه have to یعنی باید. ولی want to یعنی خودم. باز یک کشف دیگه کردند. وقتی want to هست، مثل اینکه سرایتش به اون implicit راحت‌تره. برای همینه گاهی اوقات افراد می‌گن باید خودت هم بخوای. اگه خودت بخوای، امکان اینکه بتونی تداعی‌های نهان رو اصلاح کنی، تصویر می‌شه و اون بخش وسوسه‌ای، temptation، اونی که La Rochefoucauld می‌گفت اون ضعیف باشه اثر می‌کنه، در واقع اون رو شما راحت‌تر می‌تونید تغییر بدید. پس ما بحثمون رو اینجا متوقف کنیم. این یک خلاصه‌ی اجمالی از این کتاب بود. کتاب خیلی پاپی نیست و شاید گیشه‌پسند نباشه، یک مقدار بحث‌هاش فلسفیه، ولی سعی کردم چند مطلب رو بهتون بگم. اون نهان چی هست؟ چه جوری اندازه‌گیری می‌کنیم؟ چه جوری این فاصله پیدا می‌کنه با آشکاره؟ وقتی فاصله با آشکاره پیدا کرد، کجاها تأثیرگذار می‌شه و ما چه جوری سعی کنیم اون رو اصلاح کنیم؟ عده‌ای اعتراض کردند، چند صفحه داره تحت عنوان اعتراضات، objections، می‌گه اگه شما توی هر محیطی یک جور پاسخ می ده ذهن نهان، پس خیلی نمی‌تونی قابل پیش‌بینیش کنی. مثلاً شما توی پنج جا یک نفر رو آموزش می‌دی و ذهن نهانش رو اصلاح می‌کنی، توی محل ششم دوباره در می‌ره. گفتم این وابسته به نشانه‌های محیطه و هر نشانه محیطی، یک مکش رفتاری براش ایجاد می‌کنه و این مکش رفتاری همون action possibilities هست که باز اتوماتیک من برم و این کارها رو انجام بدم. اون ذهن آشکار رو بپردازی بهتره، بیا مردم رو آموزش بده، پشت نیمکت بشینند و بگن این کار بده. ولی با توجه به اینکه من فکر می‌کنم ذهن نهان رو نباید دست کم بگیریم، به خصوص اینجا شواهد قوی دیدیم که نژادپرستی، رفتار جنسیتی، مقوله کنترل وسوسه، کنترل اشتها و عغادت‌ها مهمه. چون فراموش نکن اگر شما ذهن نهانت باهات همسو باشه، عادتها خیلی راحتند. صبح پامی‌شی ورزش می‌کنی. صبح پامی‌شی و هی می‌دوی. در صورتی که اون یکی هی باید جون بکنی. از چه مکانیسمی باید استفاده کنی؟ self-control. Self-control از کجا میاد؟ از ذهن آشکارت میاد که همون کایوته هست. خسته می‌شه و خراب می‌کنه. پس می‌تونی مثلاً از طریق همون داستان implementation intention بیای تا هوا تاریک روشن شد، می‌دوم و دلیل هم ندارم. بعد این رو rote training می‌کنی، مرتب تکرار می‌کنی تا این مدارها اون تو شکل بگیرند. این یک مختصری بود از کتاب Michel Michael Brownstein امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه. یک مقدار کتاب صقیلی بود، یعنی اگر دیدید مفاهیم من خیلی جور نشد، همش تقصیر من نبود. من سعیم رو کردم. ولی توصیه می‌کنم وقتمون رو بگذاریم کتابهای فنی عملی و کاربردی‌تری بخونیم ولی چند تا آموزه‌ی این رو توی ذهنتون نگه دارید. تا جلسه بعد خدانگهدار.
Document