شماره 303: به وقت خودشناسی

جلسه دهم
بهمن 1400
شور و اشتیاق در زندگی: از اعتدال تا افراط

شماره 303: به وقت خودشناسی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 303: به وقت خودشناسی
Loading
/

متن پادکست

جلسه دهم خودشناسی شور و اشتیاق در زندگی سلام عرض می‌کنم خدمت شما علاقمندان عزیز. جلسه دهمه سلسله مباحث خودشناسی رو در خدمتتون هستم. امروز چهارم اسفنده و ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر هست. این جلسه آخرین جلسه‌ی خودشناسی در سال ۱۴۰۰ خواهد بود و امیدوارم که برای شما قابل استفاده باشه. مباحثی رو می‌خوام دنبال بکنم و به نظر من بحث پر اهمیتیه و قبل‌ترها هم از این بحث استفاده شده بود و خیلی ها علاقمند بودند که بیشتر راجع به اون صحبت کنیم. اونم مبحثی هست که من اسمش رو گذاشتم شور، شوق و اشتیاق. پس امروز میخوایم درباره شور و شوق و اشتیاق صحبت کنیم. البته این رو من بهتون بگم من این رو به عنوان ترجمه لغت passion انتخاب کردم که ممکنه شما بفرمایید که این ترجمه‌ی دقیقی نیست. منم با شما موافقم و باز می‌تونم و استقبال می‌کنم از پیشنهادات شما که لغت passion رو که در واقع اصطلاح روانشناسیش هست، ما چه چیزی انتخاب بکنیم. passion یک تاریخچه‌ی‌ خیلی طولانی و دراز مدتی در فلسفه و همچنین روانشناسی داره. طی سال‌های اخیر دوباره در روانشناسی سلامت به خصوص روانشناسی مثبت خیلی مورد توجه واقع شدن که این یه مبحثیه که ما خیلی سریع و بی‌دلیل علوم رفتاری، روانشناسی روانپزشکی اون رو بیرون کردیم و خیلی از چیزها رو واقعاً باید با این توضیح بدیم. منتها این رو خدمتتون بگم وقتی ما این رو ترجمه‌اش می‌کنیم به شوق و ذوق و اشتیاق، یک بار کاملاً مثبت توش می‌ذاریم. من میگم من خیلی ذوق دارم، من خیلی شور دارم، ولی می‌دونید که این‌ها معمولاً به امور مثبت اطلاق میشه در صورتی که (passion) می‌تونه امور منفی هم در بر بگیره مثلاً افرادی که کینه‌های خیلی شدید دارن یه احساس خیلی خشم دارن و یک حس انتقام جویی دارن، و میگن تمام زندگیم فقط حول و حوش این می‌گرده که من تلافی در بیارم و در واقع انتقاممو بگیرم، اون هم ترجمه‌ای از (passion) خواهد بود. ولی ما به ناچار از این چند لغتی که گفتم استفاده خواهیم کرد. حالا دلیل اینکه چرا اهمیت داره؛ شما در ادامه عرایض بنده متوجه خواهید شد که شادکامی، تلاش و موفقیت، بخش زیادیش به این شور و شوق و اشتیاقه. شما افرادی رو می‌بینید که به خصوص در سنین نوجوانی به نظر میاد شکل‌گیریه این شور و اشتیاق طرفای سال‌های ۱۴ یا ۱۵ یا ۱۶ سالگی ظاهر میشه. درست همون زمانی که هویت فرد در حال شکل‌گیریه. انسان در واقع میگه که من به یک چیزهایی شور و شوق دارم. یه عده می‌رن و ورزشکار می‌شن، عده‌ای علاقمند به علم می‌شن، یه عده علاقمند به بازار و درآمد میشن، یه عده هم از همون زمان به سیاست رو میارن فکر سیاسی پیدا می‌کنن واقع میگن که من به نوعی هدف زندگیم رو، شور و اشتیاقم رو توی این پیدا کردم و البته عده‌ای هم ممکنه به سمت شور و شوق‌های که شاید خیلی سازنده نباشه برن. همونطور که گفتم ما نکات منفی رو هم جزو همین حساب می‌کنیم. مثلاً ممکنه افرادی به قماربازی علاقه پیدا کنن. یا افرادی ممکنه به یک سلسله مد علاقه پیدا کنند و تمام وقتشون رو برای ظاهرشون استفاده کنن. یا ممکنه توی امور خلاف شور و شوق و اشتیاق رو پیدا کنن. عده‌ای هم هستن که به هیچ چیزی اشتیاق ندارند. مثلاً همینجوری صبح به صبح پا میشه، مسواکش رو می‌زنه، صبحانش رو می‌خوره، میره مدرسه برمی‌گرده، یک ذره با دوستاش صحبت می‌کنه دوباره می‌خوابه. یعنی به نظر میاد که توی زندگی هیچ هیجان پایداری توی اون شکل نگرفته. ما می‌خوایم در این باره صحبت کنیم که این فرایند چی هست، چگونه می‌تونیم اون رو دامن بزنیم و در واقع اون شور و اشتیاق‌های سازنده از کجا میان ما چه جوری می‌تونیم شناساییش کنیم. یه اهمیت دیگه هم این مسئله داره که من سعی می‌کنم با مبحث معرفی کتاب‌های هفته‌های بعد اون رو یه جوری پیوند بدم و اون هم مسئله‌ی افراطی‌گری‌ست. چون فراموش نکنید ما از افرادی که به نام افراطیون ازشون یاد می‌کنیم که می‌بینیم یک سری دستورالعمل‌های خیلی افراطی توی زندگیشون دارن و میگن باید حتماً این کار رو توی زندگیم انجام بدم حتی اگر بمیرم حتی اگر کل دنیا از بین بره من باید این کار رو انجام بدم و ما این‌ها رو جزو افراطیون طبقه‌بندی می‌کنیم، اون‌ها هم در واقع یک شور و اشتیاق خیلی زیادی دارن. منتها اینجا اصطلاحا گفته می‌شه که این‌ها شور و اشتیاق بیمارگونه دارن. پس بحثی هم در این باره باید بکنیم که این شور و اشتیاق‌های بیمارگونه از کجا میان. چون در راستای همون نگرش مجددی که در روانشناسی و علوم رفتاری سال‌های اخیر به مسئله‌ی شور و اشتیاق پیدا شده به مسئله افراطی‌گری هم پیدا شده. اینکه این بنیادگراها از کجا میان حتی این افرادی که وارد گروهک‌های تروریستی میشن و یک جوری به نظر میاد که تمام زندگیشون رو در راستای همون هدف تعریف می‌کنن تا برای آرمان‌های همون مجموعه خدمت بکنن و جانشون رو بذارن. این سوال در واقع پیش میاد که این همه انرژی از کجا میاد؟ این همه تلاش و پایبندی از کجا میاد؟ و ما چیکار می‌تونیم بکنیم که به سمت مثبت سوق پیدا کنه. طبق روال معمول من سعی می‌کنم که یه ذره مباحث نظری و تاریخچه‌ای رو خدمتتون بگم و بعد حرکت می‌کنیم به سمت مباحث کاربردی‌تر. در جلسات خودشناسی معمولاً تاکید من بر اینه که یه مقدار کاربردی‌تر باشه. این لغت (passion) لااقل در تمدن غرب یک تاریخچه خیلی دیرینه داره اگر فلاسفه یونان باستان رو نگاه کنیم مثل افلاطون یا ارسطو یا به خصوص رواقیون احساسی داشتند که در انسان دو نیروی خیلی قوی وجود داره یکیش نیروی عقلانیتشه و اون شعورشه و اون استدلال و خردشه، و دیگری اون هیجانات و احساسات عنان‌گسیخته غیرقابل کنترل و مخربش هست. رواقیون به اولی خیلی بها می‌دادن و می‌گفتند که یک انسان باید تحت تاثیر عقلانیتش تصمیم بگیره حرکت بکنه و دومی رو معتقد بودند که باید سرکوبش کنیم نباید اجازه بدی که تحت تاثیر (passion) یا شور و هیجان تصمیم بگیری و یا رفتار کنی. این خیلی در نوشته‌های افلاطون و رواقیون برجسته هست. اپیکور هم به این مسئله اشاره داره اما یه ذره بهتر اشاره می‌کنه و میگه بعضی از شورها و حالت‌های هیجانی در واقع خیلی هم مخرب نیستند ولی فراموش هم نکنیم که اون چیزی که در یونان باستان تحت عنوان (passion) یاد میشه، اون مقوله به هیجان امروزی شبیه‌تره؛ یعنی اون چیزی که در روانشناسی جدید ما بهش می‌گیم emotion یا هیجان و در واقع حالت‌هایی مثل غم، اندوه، خوشحالی، خشم و اضطراب رو بیشتر شامل می‌شه. اون چیزی که ما امروز می‌خوایم بهش بگیم شور و اشتیاق خواهم گفت که بعداً و تقریباً از ۲۰۰ سال پیش، از قرن نوزدهم شروع می‌کنه به جدا شدن از اون مفهوم هیجان. الان هم شما این دوگانه شور و شعور رو زیاد می‌شنوید که میگن طرف بر اساس شور داره عمل می‌کنه نه بر اساس شعور و برعکس. و البته این رو هم می‌گفتند که اون‌هایی که بر اساس شور تصمیم می‌گیرند این تصمیمات کوره و بایستی یه جوری کنترل بشه به خصوص توی جوانان و مقولاتی مثل عشق یا پرخاشگری یا برخورد با دشمن باید بر اساس عقلانیت باشه بر اساس خرد باشه، نه بر اساس شور. همینجور که بیایم جلو متوجه میشیم که لااقل فلاسفه‌ای که از قرون وسطا به این سو بودن مثل توماس آکویناس و به سمت عصر رنسانس و عصر روشنگری کماکان این دیدگاه رو داشتند. مثلاً دکارت همچین احساسی داره معتقده که همون passion‌ها،( من مدام از کلمه passion استفاده می‌کنم چون که می‌خوام یادتون باشه این لغت فقط معادل شور و اشتیاق نیست. این لغت در اون زمان فقط معادل شور و اشتیاق نبوده اون زمان معادل مخلوطی از هیجان شور و اشتیاق بوده. حتی یه جنبه‌های الهی هم توش داشته مثلاً آتش الهی یا آتش درون، هیجان حیوانی.) اون هم در واقع این باور رو داره که هیجان‌ها از بدن برمی‌خیزه و امور محیطی روی بدن ما تاثیر می‌گذاره و بدن ما رو دچار حالت‌های هیجانی می‌کنه. شما هم دیدید وقتی که می‌ترسید تپش قلب پیدا می‌کنید، دستتون می‌لرزه یا دهانتون خشک میشه یا به نوعی تند نفس می‌کشید و معتقد بود که این‌ها عقلانی نیست. عقل بایستی این رو مهار بکنه. حتی اسپینوزا هم چنین فکری می‌کرد و میگه یا شما تحت تاثیر عقل هستید یا تحت تاثیر passion هستید. اگه شما به این passion فکر کنید بیشتر شبیه هیجانات لحظه‌ای است. اولین جدا شدن هیجانات لحظه‌ای از هیجان پایدار به کانت برگرده. کانت تقریباً یک میل نسبتا پایدار به سوی یک شی یا فرد رو جدا می‌کنه از اون حالت‌های لحظه‌ای: A relatively permanent tendency toward an object. یک میل نسبتا پایدار به سوی یک شی یا یک فرد. یعنی متوجه میشه اون حالتی که شما به عنوان یک شور نام می‌برید. این می‌تونه لحظه‌ای باشه مثل اون خشمی که احساس می‌کنید یا اون احساس خوشحالی که یه لحظه پیدا می‌کنید، یا یک حالت پایدار پایدار باشه مثلاً همیشه با دیگران با نفرت برخورد می‌کنید یا حس انتقام دارید، حس کینه دارید و یا برعکس حسی دارید که می‌خواید به یک نفر محبت کنید و تمام زندگیت حول و حوش اون می‌چرخه که من این کار رو انجام بدم. پس همونطور که عرض کردم حدود ۲۰۰ سال پیش ما شاهد تولد مفهوم مدرن شور و اشتیاق در فلسفه‌ی طبیعی و روانشناسی هستیم که به مفهوم امروزی نزدیک می‌شه. فرد دیگه‌ای که می‌تونیم از او یاد کنیم ژان ژاک روسو و اون جنبش رمانتیک هست که اتفاقی که می‌افته اینه که این‌ها معتقد بودند که آنگونه که فلاسفه یونان باستان اعتقاد داشتن، آنگونه که رواقیون و افلاطون معتقد بودن، این شور و اشتیاق مضمور نیست، باید بهش بها بدی. خیلی هم قدرتمنده، قدرتش از عقل خیلی بیشتره و شما هم نمی‌تونی حذفش کنی نمی‌تونی انسانی پیدا کنی که فقط بر اساس خرد تصمیم بگیره، انسان بر اساس این شور، هیجان و اشتیاق تصمیم می‌گیره و یک هیجان بد رو نه بر اساس عقلانیت بلکه با هیجان خوب باید جایگزین کنیم. این شاید دومین تغییریست که ما در حدود ۲۰۰ سال پیش تا الان شاهدش هستیم. پس تا الان ما داریم از سه تغییر صحبت می‌کنیم: ۱ : استقلال مفهوم شور و اشتیاق از هیجانات لحظه‌ای ۲.حالت پسندیده و خوشایند و مفید بودن برخی از این شور و اشتیاق‌ها در مقابل اون تفکر عقلگرایی و خردگرایی که معتقد هر هیجانی مضموره ۳. منشا انرژی بودن. ما در قرن نوزدهم شاهد یه مقوله‌ای هستیم که تاریخ شناس‌ها معتقدند قبل‌تر بشر اونقدر باهاش اشتغال ذهنی نداشته و اون هم اینه که «انرژیم تموم میشه.» فکر کنم شما امروزه این مضمونو خیلی به کار می‌برید مثل اینکه: «به من کاری نداشته باش خستم» یا «من دیگه خالی شدم» یا من «باتریم خالیه خالی شده». یا «من دیگه انگیزه ندارم یا «من دیگه بریدم». به نظر میاد که این اصطلاحات در ۲۰۰ سال اخیر با برجسته شدن مفهوم انرژی در ذهن بشر پررنگ شده و در واقع این سوال پیدا شده که چه چیزی ما را در زندگی راه می‌برد. یعنی برای شما چه چیزی در زندگی هست که شما را برای حرکت هل می‌دهد؟ بعضی‌ها معتقدند که این یک سوال مدرنه. در گذشته خیلی این سوال نبوده یا وقتی که شما به این قبایل ابتدایی در کشورهای خیلی عقب مونده نگاه می‌کنید این سوال رو خیلی مطرح نمی‌کنن و احساسی مثل اینکه انرژیم کمه یا بریدم و دیگه نمی‌کشم رو ندارن. چیزی مثل خسته شدن رو دارند ولی این در حد همون «خسته شدم، قلبم تند می‌زنه» هستش و کمی می‌شینند و خستگیشون در میره و دوباره بلند میشن. ولی اون چیزی که شما الان می‌گید که من دیگه نمی‌کشم من دیگه تحمل این زندگی رو ندارم یا من نمی‌تونم دیگه ادامه بدم یا من از این رشته دل کندم و دیگه نمی‌تونم تمومش کنم؛ این مفهوم به نظر میاد که مفهومیست مخلوط با مفهوم انرژی و یک میراث مدرن داره و در واقع همزمان بسیاری از فلاسفه و روانشناسا به این نتیجه رسیدن که خوب پس تو شور و اشتیاقتو از دست دادی دیگه، شوق نداری برای همین دیگه ادامه نمی‌دی یا درس نمی‌خونی، برای اینکه شورش رو از دست داده یا این مثال که می‌پرسند چرا دیگه ورزش نمی‌کنی و جواب اینه که نمی‌دونم دیگه ذوقشو از دست دادم. پس ببینید این مفهوم یک مفهوم کلیدی هست. رسم بر اینه که بین جلسات خودشناسی یک سری منابع هم بهتون معرفی کنم. یکی از منابعی که اینجا به نظر من جالبه و قبل‌تر توی صفحه اینستاگرام خودم هم معرفیش کردم اسمش هست «خسوف مدینه فاضله کار» یا « the eclipse of utopia of labor» این کتاب را آنسون رابین باخ نوشته و در سال ۲۰۱۸ چاپ شده. توی این کتاب این مفهومی که انسان‌ها می‌برن و کم میارن و از زندگی خسته میشن بهش اشاره شده و میگه که این یک مفهوم نسبتاً مدرنه، توی عصر صنعتی پیدا شده. چرا این مفهوم قبل‌تر نبوده؟ کسی نمی‌دونه. من خودم دارم به این فکر می‌کنم که یعنی مردم هزار سال پیش این حس رو نداشتن که ببین دیگه نمی‌کشم؟ یعنی البته این احساس قطعاً بوده مثل توی نوشته‌های شاعرا یا نویسنده‌ها اما چیزی فراگیر نبوده. این مفهومی که شما امروز می‌بینید، انسان‌هایی که می‌بینید دیگه نمی‌کشند و یا ذوق خودشونو از دست دادند و یا میگن چیزی خوشحالمون نمی‌کنه یا دلخوشی نداریم یا اون اشتیاق سابق رو نداریم. و دیدگاه‌های مختلفی هم مطرح بود از جمله اینکه وقتی جوامع جمع‌گرا هستن، جامعه به نوعی فردیت نیست، توش رقابت نیست و قرار نیست که شما از بقیه جلو بزنید پس اینجور بریدن‌ها هم اتفاق نمی‌افته. همه با هم بیدار می‌شن و همه با هم به خواب میرن، همه با هم به کار می‌رند. پس در نتیجه این تفکر که دارم عقب می‌افتم یا اینکه یکی چقدر انرژی داره و این از صبح داره ورزش می‌کنه و توی این رشته‌اش جلو می‌ره و من رو پشت سر گذاشته این حالت به نظر میاد که یک حالت مدرن باشه. پس شما اگر از این حالت‌ها رنج می‌برید که میگید می‌خوام درس بخونم ولی حسش نمیاد یا می‌خوام ورزش کنم ولی حسش نمیاد احتمالاً به یک بلیه‌ی انسان فردگرای مدرن‌تر مبتلا شدید. قبل‌تر این موضوع نبوده و حتی نوشته‌هایی بوده که اشاره می‌کرده که همه کارها با هم صورت می‌گرفته یعنی مثلاً کشاورزها با هم به زمین کشاورزی می‌رفتند و یا در بازارهایی مثل بازار مسگران یا آهنگران همه دارن با هم چکش می‌زنن،همه با هم استراحت می‌کنند و باز دوباره همه با هم شروع به کار کردن می‌کنن. یعنی احساسی مثل اینکه یکی تندتر از بقیه می‌دوه، این ویژگی فردگرایی مدرنه. تعریف شور و اشتیاق: یک سوگیری قوی به سوی شی یا فعالیت یک مفهوم یا فرد است که آن را دوست داری، بسیار به آن بها می‌دهی، برای آن زمان و انرژی می‌گذاری و جزئی از هویت شماست. اگه دقت کرده باشید من چهار گزینه رو اینجا معرفی کردم که این چهار گزینه عبارت است از: دوست داشتن، بها دادن، زمان و انرژی گذاشتن و جزئی از هویت بودن. یعنی روانشناسی به این نتیجه رسیده که یک سری فعالیت‌هایی توی زندگی شما هست، امیالی هست که می‌تونه معطوف به یک آدم باشه یا معطوف به یک وسیله باشه و یا معطوف به یک مفهوم باشه. مثلاً فرض کنید مبارزه‌ی سیاسی یا رقابت اقتصادی و یا حتی می‌تونه معطوف به یک فعالیت باشه مثل ورزش یا کوهنوردی که شما برای اون زمان و انرژی می‌گذارید، خیلی دوسش دارید، بهش بها می‌دید و در عین حال احساس می‌کنید که جزئی از هویت شماست. یعنی اگر اون را از شما بگیرند دیگه آدم سابق نیستید. احساس می‌کنید که یک گمگشته دارید. مثلاً اگر شما یک ورزشکار حرفه‌ای باشید، اگر بگید که من دیگه ورزش نمی‌کنم؛ احساس می‌کنید که دیگه اون انسان قبلی نیستم و من یکی دیگه شدم و خودم رو بر اون اساس تعریف می‌کنم و حتی میگن توی شوق و اشتیاق و passion‌ها طرف برای خودش صفت می‌سازه؛ من ورزشکارم من کوهنوردم، من بیزینس منم، من سیاستمدارم، من دانشمندم، من نقاشم. یعنی هویت فردیش با اون گره خورده. همچین چیزی به نظر میاد در انسان‌ها شکل می‌گیره و برای اون اهمیت قائلن. حالا یک سری مطالعاتی هم هست که اومدن اینا رو از مردم پرسیدن توی پرسشنامه passion scale یا مقیاس شور و اشتیاق. سوال: فعالیتی را نام ببرید که آن را دوست دارید، به طور معمول وقت صرف آن می‌کنید و به سوالات زیر در رابطه با این فعالیت پاسخ دهید. این پرسشنامه ۱۲ تا سوال داره که این ۱۲ تا سوال ویژگی‌های این شور و اشتیاق رو می‌سنجه. من این ۱۲ سوال رو بعداً با شما به اشتراک خواهم گذاشت. پس ببینید میرید و از مردم می‌پرسید که آیا توی زندگیت کار یا فرد یا فعالیتی هست که دوستش داشته باشید؟ جزو هویتتون باشه؟ براش وقت بذارید و بهش بها بدید؟ اگر این رو دارید و این براتون شکل گرفت پس شما شور و اشتیاق دارید. پس ببینید ممکنه شما بگید که من مادرم رو دوست دارم ولی اگر این جزوی از هویتت نباشه و براش وقت زیاد نذارید این اجزای دیگر رو نداشته باشه، این جزو شور و اشتیاق محسوب نمی‌شه، فقط دوسش داری و یا ببینید مثلاً اگر فرد بگه که من به آزادی خیلی علاقمندم ولی آیا تمام زندگیت صرف جنگیدن برای آزادی شده آیا خودت رو یک مجاهد در راه آزادی می‌دونی؟ یک چریک آزادی می‌دونی؟ آیا خودت رو یک عنصر انقلابی می‌دونی؟ یعنی این صفت جزوی از هویتته و داری براش وقت و انرژی می‌ذاری. اگر این نیست پس این شروع و اشتیاق نیست. صرفاً یک خواست یا تمایله. اشتیاق یعنی اینکه چیزی توی ذهن شما می‌چرخه و لنگر و قدرت برمی‌داره و یک هسته‌ای رو توی ذهن شما می‌سازه. قبل‌ترها می‌گفتند که این یک چیز مضره، ولی علم جدید داره میگه که اگه این رو نداشته باشی ول معطلی! خیلی از امور زندگیت فرو می‌پاشه و نمی‌توانی راه بری و حرکت کنی. تورو به قول بچه کوچولوها در زندگی راه می‌برونه و به عشق اون بیدار می‌شی و اگه این رو نداری پس دچار افسردگی میشی. پس این با دیدگاه روانشناسی سلامت مدرن پیوند زیادی پیدا می‌کنه که چرا بعضی از انسان‌ها خسته‌ان؟ چرا بعضی از انسان‌ها همش احساس سرخوردگی دارن؟ چرا از زندگی ناامیدن؟ نباید این رو بر اساس بیماری یا سندروم خستگی مزمن یا سندروم بی‌انگیزگی مصرف سنگین حشیش یا افسردگی تعریف کنیم. باید بگیم که اون هسته‌ای که توی مغزت مثل یک رآکتور اتمی حرکت می‌کنه و برات انرژی ایجاد می‌کنه تو اونو نداری. اون آتش درونو نداری و اگه نداری شما زمین گیر میشی و تحرکت کم میشه. پس همین الان با خودتون فکر کنید که با این چیزی که بهتون گفتم تعریفتون از شور و اشتیاق چیه. کار تجربی از این مسئله خیلی زیاده. کتاب دیگری رو هم می‌خوام بهتون معرفی کنم؛ این کتاب رو رابرت والرانت نوشته و به نام Schoology of pation یا روانشناسی شور و اشتیاق. این کتاب هم پر از مطالعه است که رفتن از مردم پرسیدند که شور و اشتیاقشون چیه. توی یک مطالعه بزرگ دیده بودند که ۸۴ درصد مردم میگن که شور و اشتیاق جدی دارن. یعنی از هر کسی بپرسی میگه که یک شور و اشتیاق جدی داره. مثلاً یکی میگه شور تمام زندگی من کارمه، زندگیم اینه که یک نقاش معروف یا آهنگساز معروف بشم، تمام زندگیم اینه که نویسنده بشم و یا تمام زندگیم اینه که یک خونه خوب برای بچه‌هام فراهم کنم. در هفته به طور متوسط چقدر درگیر اون شور و اشتیاق هستن؟ میانگینی که به دست آوردند هشت و نیم ساعته، یعنی هشت و نیم ساعت در هفته به طور متوسط مردم هدف درون نیروگاه مغزشون رو دنبال می‌کنن. یه شور و اشتیاق به طور متوسط چقدر طول می‌کشه؟ به طور متوسط توی یه آمار دیده بودند که ۶ ساعت. بعضی‌هاش هم سه ماه طول می‌کشه یعنی اون‌ها سه ماه دوست دارند ورزشکار بشن، خیلی جدی دوست دارند که مثلاً روانشناس بشن بعد آتشش می‌میره و شعله‌اش خاموش میشه‌. و حواستون باشه که این شور و اشتیاق باید بخشی از هویت شما باشه. باید اون چهارگانه رو کم و بیش داشته باشید که شامل زمان و انرژی و دوست داشتن و بها دادن و این که این بخشی از هویته. مثل اینکه من مثل اینکه من یک پدرم و شور و اشتیاق من بچه‌هام هستند که من رو وادار به بلند شدن و کار می‌کنن. و اگه این رو برداری میگه که من دیگه اون انسان سابق نیستم و بخشی از وجودم تغییر کرده. یا مثلاً فردی که در جستجوی علم هست یا دانشمنده خودش رو یک دانشمند در نظر می‌گیره و میگه تو این کارو نکن تو یک دانشمندی یا تو این کار رو نکن تو یک ورزشکاری، یا اینکه تو یک هنرمندی و یک هنرمند اینجوری دنبال حرف مردم عمل نمی‌کنه. و در کل اون شغل و حرفه‌اش در کنار آتش درونشه. و به طور متوسط شوق و اشتیاق‌های شما ۲۵۰۰ ساعت از شما می‌بلعه‌. توی مطالعه بعدی گفته میشه که اینا یک عنصر کلی نیست. رقیب این می‌تونه یک عنصر کلی باشه. عنصر کلی یعنی بگیم که این یک انسانیه که سرزنده است، خیلی شوریده حاله و تمام زندگیش براش پر از شور و اشتیاقه ولی نه این اختصاصیه و جالبه بدونید که بسیاری از افراد وقتی می‌شمارن میگن که یه دونه اشتیاق دارن و مثلاً میگن من هرچی فکر می‌کنم میبینم اون اشتیاق دومی خیلی معیارهای کاملی نداره. خیلی کم پیدا میشه که مثلاً یک نفر سه تا اشتیاق داشته باشه مثلاً هم کارش باشه، باشه که داره ورزش می‌کنه و هم یک کلکسیون هنری داره که به خاطر اون حاضر حتی بره اون سر دنیا تا یک تابلو پیدا بکنه یا حاضره ۵ صبح بلند شه و توی سرما بدوه تا هیکلش فیت باشه ولی در کل این ویژگی‌ها رو کمتر دارن. اگر ما تک اشتیاقی باشیم خوبه یا چند اشتیاقی؟ و آیا ممکنه که این اشتیاق در ما مدام بره بالا و به سمت بدخیم حرکت کنه؟ فکر کنم از صحبت‌های قبلی ما متوجه شدید که میشه و کسانی مثل افراطیون یا کسی که کل زندگیش رو برای کار خاصی گذاشته و به قول معروف رها نمی‌کنه و همچنان کینه یا گیر داره، مثل ضد قهرمان بینوایان بازرس ژربل که خودش رو اینطور تعریف کرده بود که بره متهمین به خصوص ژان والژان رو دستگیر کنه و شما می‌بینید که وقتی موفق نمی‌شه خودش رو می‌کشه. و حالا این ویژگی هم هست که تمام خودش رو بر اساس اون هدف تعریف می‌کنه. حالا من هفته بعد هم به این موضوع می‌پردازم که افراطیون یکی از ویژگی‌هاشون اینه که فقط این نیست که فقط شور و اشتیاق دارن، بلکه هرگونه مصالحه یا تصمیم یا واگذاری اون شور و اشتیاق می‌تونه اون‌ها رو به مرز خودکشی یا انهدام بکشونه. پس ما الان با چند تا چیز مواجه شدیم یکی اینکه این آتش درون از کجا میاد؟چرا توی بعضیا نیست چه فرم و شکل‌هاییش سازنده است و در چه کسانی مخرب در میاد. اگر شما اینجا نشستید و این سوالات من رو شنیدید و عرایض من رو شنیدید و هیچ احساس نکردید که ندارم و شاید جز اون ۱۶ درصدی هستید که توی مطالعات بوده، پس یعنی یه مقدار علم ما هنوز کامل نیست ولی یه خورده من نگران میشم درباره اینکه یعنی شما به هیچی شوق نداری؟ چیزی نیست که شما رو به حرکت واداره پس برای چی بلند میشی و بیدار میشی و پاسخ میدن که هیچی این یه حرکت اتوماتیکه. بقیه میگن که پاشو برو سر کار یا پول‌هاتو پس انداز کن و من هم همین کارو می‌کنم و دارم اتوماتیک زندگی می‌کنم و آتش درون ندارم. کیا هستند این گروه؟ اجازه بدید که خیلی واردش نشم چون بعضی‌ها میگن که این عوارض بیماری‌های عمده روانپزشکی بوده. خیلی از خانواده‌ها این مشکل رو دارند که میگن یک فرد خاص از خانواده‌مون همش توی خونه‌ست و هیچی خوشحالش نمی‌کنه. مثلاً فقط از یک گوشی استفاده می‌کنه. این فرد برای این گوشی وقت می‌ذاره ولی به این معنا نیست که واقعاً به اون علاقه داره یا نه. گوشی رو ازش بگیری حس نمی‌کنی که این یک آدم دیگه شده و اینکه براش بها میده؟ نه. صرفاً می‌گرده که وقتش بگذره. ولی شخص دیگه‌ای رو هم می‌بینی که وقتی بیدار می‌شه اون رآکتور توی ذهنشه و دائماً فعاله و طبعاً می‌دونید که یکی از شروع اشتیاق‌های جدی کار و پوله. و فرد حتی در خسته‌ترین حالت هم در بیمارترین حالت هم دست از کار نمی‌کشه. پس بیاید ادامه بحثو اینطوری دنبال کنیم که این از کجا میاد و چطور می‌تونیم درستشو انتخاب کنیم. درستاش چطوریه و نادرستاش چطوریه. نادرست‌ها از اون‌هایی که شما رو به سمت انحطاط می‌بره. از کجا میاد: اگر شما یک بچه نوجوان دارید این سوال براتون پیش میاد که چیکار کنیم که این فرد شور و اشتیاق داشته باشه؟ توی کتاب والرانت اگر نگاه کنید فهرستی نوشته از شور و اشتیاق‌های مختلف که البته توی فرهنگ‌های مختلف فرق می‌کنند با هم، و مثلاً خیلی از شروع و اشتیاق‌های نوجوانان غربی ورزش یا موسیقیه. مثلاً میگه که من دوست دارم گیتاریست بشم و وقتی که میگه گیتاریست می‌خوام بشم اون مفهوم هویت هم در اون دخیله. هرجا که میرم دوست دارم بگم که من گیتاریستم و دوست دارم که با گیتاریست‌های دیگه معاشرت کنم و یه جوری نشون بدم که علاقم اینه و براش بها بدم و حاضرم خیلی از چیزها رو هم قربانی کنم. حالا اون ۸۴ درصد که گفتم خیلی‌هاش در کشورهای غربی به صورت ورزش موسیقی و در پله‌های پایین‌تر کار و حرفه هست. مثلاً حرفه الان داره کمرنگ‌تر می‌شه و مثلاً کمتر افراد به عنوان مکانیک ذوق می‌کنند و فقط اون کار را انجام میدم که درآمد داشته باشم و این جزو هویتشون نیست اگه شغل بهتری پیدا شد به راحتی اون را عوض می‌کنند و دوستش هم ندارن. پس ببینید اون عنصر دوست داشتنو بها دادن هم باید توش باشه. از کجا میاد؟ چیزی که متوجه شدن اینه میگن که اگر شما در یک محیط غیر آسیب‌زا رشد بکنید یعنی محیطی که در اون با شما خیلی سوء رفتار نشده، کتکت نزدن آزارت ندادن و مورد تمسخر واقع نشدی، به طور طبیعی در اکثریت افراد در سنین نوجوانی (passion)‌هاشون ظاهر می‌شه. ولی این passion‌ها از طریق مدل سرایت از والدین ، محیط یا مدل‌ها و الگوهاشونه. پس سه عنصر هست که باعث سرایت این passion‌ها می‌شه: والدین، محیط شما مثل مدرسه و تلویزیون و چیزای دیگه و رهبران فکری شما که شما را متحول می‌کنن. مثلاً می‌گید من رفتم پیش اون طرف و دیدم که این فرد چقدر ورزشکار خوبیه و ازش الهام گرفتم و من هم شروع کردم از روی اون حرکت کردن و زمان گذاشتم و ازش خوشم اومد و به اون بها دادم و این جزوی از هویتم شد. ولی بیشترینش از والدین میاد. والدین چطوری تاثیرگذارن؟ ما می‌تونیم خیلی در این باره حرف بزنیم ولی پشتش باید مستند و پژوهش باشه. اینایی که میگم اون مقداریه که ما داریم و بیشتر از این نداریم. میتونیم بگیم که مادر مهربون این کارو می‌کنه و پدر اینجور می‌کنه، ولی خیلیاشون تکرار نشده. چیزی که توش دیدن اینه والدینی که به یک پدیده بها میدن و برای اختصاصی بودن اهمیت قائلند؛ یعنی دو تا اصطلاح داریم valueaion و ecpesialations. . یک سری از والدین هستند که میگن تو هم باید توی یک چیزی خوب باشی و توی یک چیزی بدرخشی و به این میگن اسپشیالیزیشن، والدینی که اختصاص‌گرا هستن. و به اون پدیده بها میدن یعنی وقتی اومدن ریشه خیلی از این اشتیاق‌ها رو بررسی کردن دیدن که میگن مثلاً پدر من هم خیلی به ورزش بها میده. پس یکی از گزینه‌ها یعنی سرایت مستقیم از بزرگترهاست. و خود بزرگترها باید به اون بها بدن و در واقع یک نوع خاصگرایی در اون‌ها باشه. حالا که من دارم این‌ها رو میگم به این دلیلی که یه عده‌شون شک دارند و میگن شاید این یه ویژگی مدرن بشر فردگرای متمدن عصر بعد از انقلاب صنعتیه. این دو پدیده ولیویشن و اسپشیالیزیشن معنا داره. پس این اتوماتیک منتقل می‌شه و مثلاً شما فرض کنید که نوجوانی دارید که پدرش بهش میگه که چقدر خوبه که یک اندیشمند یا دانشمند بشه وقتی که بچه کتاب می‌خونه به اون کار بها میده براش کتاب میخره و اون رو تشویق می‌کنه. ولی این همه جای داستان نیست قسمت قشنگش که اگه شما بخواید کاربردی بهش نگاه کنید اینجاست. چهار پنجم افراد یک شور و اشتیاق دارند. قسمت دوم کشف اینه که شور و اشتیاق ما رو میشه به دو دسته عمده تقسیم بندی کرد و این جزو کارهای مشهور رابرت والترانت است. او گفته بعضی از والدین به بچه‌شون شور و اشتیاق وسواسگونه منتقل می‌کنند. اصطلاحا به این میگن OP یا Obsessive pation و بعضیا HP منتقل میکنن؛harmonies pation . این دوتا خیلی فرق هست بینشون. Passion obsessive به این صورته که مثلاً پدر همیشه ورزشکارا رو دوست داشت و بهشون بها می‌داد و معتقد بود که انسان ورزشکار خیلی ارزشمنده. به همین دلیل اصرار داشت که من هم ورزشکار بشم، مرتب می‌گفت ورزش کن، من هم خیلی پدر رو دوست داشتم و برای اینکه تایید او رو بگیرم و لبخندش رو ببینم من هم شروع کردم به ورزش کردن. من ورزش می‌کردم او برای من هدیه می‌خرید، من ورزش می‌کردم اون توی جمع پز من رو می‌داد، من ورزش می‌کردم و شادی رو در چهره او می‌دیدم. این یک مسیره که معمولاً منجر می‌شه به شکل‌گیری Op. مسیر دیگه‌ای هم به نام مسیر hp وجود داره. یادتون نره که هیچ چیزی در روان انسان کلی و قطعی نیست پس اگر شما فکر می‌کنید که پدر من از من خواست این کار رو انجام بدم و من انجام دادم و این به معنای شور وسواسگونه در من هست، نه اینطوری نیست. این‌ها درجه است منتها الیه این طرف OP و منتها الیه این طرف HP هست. و از همین جا ما می‌فهمیم که هارمونیس به معنای موزون، متوازن و همخوان هستش و هارمونی داره و اون یکی وسواسگونه هستش و یعنی فکر شما وسواسی میشه. OP از یک سیستم کنترلگر میاد از پاداش به رفتاری که دیگری می‌خواد میاد حالا این می‌تونه پدر باشه، مادر باشه، برادر باشه و یا معلم باشه یا رهبران فکری و عقیدتی اون فرد باشه. فرض کنید مثلاً شما توی اداره‌ای کار می‌کنید و یکی میگه من از اون فرد منضبط وسواسی خوشم میاد و هی اون رو تشویق می‌کنید و بهش جایزه می‌دید و این باعث میشه که رآکتور فرد از کم کم شروع بشه و به سمت بالا بره و این به شکل یک شور و اشتیاق حرفه‌ای در میاد و این معیارها رو تکمیل می‌کنه. به این مدل میگن مدل passion کنترل شده،یعنی یکی دیگه اونو توی شما القا کرده. یه نوع دیگر از شور و اشتیاق هم هست که بهش میگن شروع و اشتیاق خودکار یا هارمونیس. توی اشتیاق نوع اول رآکتور اصلی هسته گرفتن تایید دیگریه ولی توی این یکی احساس لذت و انتخاب فرد. یعنی توی نوع خودکار طرف میگه من از یه چیزی خوشم اومد و شروع کردم به انجام دادنش و همینجوری که انجامش دادم و در اون پیشرفت کردم احساس کردم که چقدر خوبه دارم بهش مسلط میشم و وقتی بهش مسلط شدم شروع کردم به دیگران نشونش دادم توسعه‌اش دادم و همینجور که توسعه‌اش می‌دادم و همینطور که بهش مسلط می‌شدم، احساس لذت به من دست می‌داد و من اون کار رو ادامه دادم و این به بخشی از هویت من تبدیل شد. این میشه مسیر خودکار. توی خودکاره لذت درونیه یعنی از درون میاد نه از تایید دیگران نه اینکه پدر خوشش میومد یا مادر بهم آفرین گفتی یا مدرسه بهم کارت صد آفرین داد؛ خودم حس کردم که بهم مزه میده و چه جالب وقتی ورزش می‌کنم عضله دارم یا زورم زیاد شده و می‌تونم صندلی رو بلند کنم یا ماشینو هل بدم یا جلوی آینه میرم حس خوبی دارم. والدین این افرادی که این نوع رو منتقل می‌کنند چه جوری هستند؟ چون همانطور که گفتم این افراد الگو می‌گیرن. منتها یک الگویی هست که کنترل رو منتقل می‌کنه و یه الگویی هست که لذت رو منتقل می‌کنه. اومدن توی زندگی این والدین رو بررسی کردن و متوجه شدند که این‌ها چند تا ویژگی دارن. ژن وی یو ماژو و رابرت والترانت در مقاله درباره ی شکل‌گیری شور و اشتیاق وسواسانه و همخوان مطالبی نوشتن: ۱. خانواده جلوی فرد گزینه می‌چیند و نمی‌گوید که حتماً این کار را بکن. یعنی خانواده نمیگه که حتماً ورزش کن، میگه تو یه کاری بکن؛ حالا هر چیزی که باشه. ورزشه، موسیقیه، رقصه یا نقاشی. پس توی گزینه اول انتخاب‌ها متعدده. ۲. در اون سیستم و یا خانواده و یا نظام رهبری و فکری دلیل وجود داره و فرد از نظر دلیلی توجیه میشه. اگه ورزش کنی من فکر می‌کنم که توی جامعه می‌تونی هیکل خوبی داشته باشی. دیگران بهت احترام می‌گذارن و یا بیماری قلبی نمی‌گیری و می‌تونی بیشتر عمر کنی و غیره. یعنی یک دلیل براش به وجود میاد. ۳. احساس فرد کودک و یا نوجوان را مرتباً پایش کنید و اگر از یه جاییش خوشش نمیاد اون رو knowledge کنید. اصطلاحا بهش میگن knowledge feeling. مثلاً طرف میاد میگه که من از ورزش خوشم نمیاد و ما باید ببینیم چرا از اینکه درشت بشه و هیکلش بزرگ بشه خوشش نمیاد. یعنی اینجا کنترل منتقل نمی‌شه بلکه احساس طرف منتقل می‌شه. چیز جالب دیگه‌ای که دیدم اینه که نوع اول خیلی متکی به بازخورد یا فیدبک نیست. الان ببینید توی خیلی از سازمان‌ها مد شده میگن که به دانشجو فیدبک بدید، به رشدش کمک می‌کنه. اومدن دیدن درسته که استاد به دانشجو که فیدبک میده خوبه و کمکش می‌کنه اما عده‌ای هم اومدن و خطرش رو هم دیدند و خطرش اینه که حس شادکامی من وابسته به بازخورد استاد می‌شه. یعنی اگه استاد نگه که خوب انجام دادی حرف اون اهمیت داره نه خودم. یعنی ممکنه شما بگید که بازپرس چیز خوبیه اما دارید به صورت ضمنی و پنهان نوع شور و اشتیاق وسواسگونه رو دامن می‌زنی یعنی زمانی خوبی که من به تو نظر مثبت بدم ولی نوع هارمونی است یا نوع موزون میگه که من به خاطر دل خودم دارم زندگی می‌کنم. در روان انسان هیچ چیزی قاطع نیست شما دارید از روی حسن نیت عمل می‌کنید ولی داری دانشجو رو وابسته به بازخورد خودت می‌کنی. این‌ها اومدن و بررسی کردن و دیدن که برای شکل‌گیری اون شور و اشتیاق هماهنگ، بازخورد می‌تونه گاهی مخرب باشه. برای همینه که ما میگیم ممکنه بچه‌هایی که بازیگوشن و گوش به حرف دیگران نمیدن گاهی موفق‌تر از بچه‌های دیگه در بیان. مثلاً نقاشی رو برای دل خودشون می‌کشن و نظر بقیه براشون مهم نیست. پس خانواده‌هایی که مدام بچه‌هاشون رو به بازخورد عادت میدن این گاهی این پیام رو داره که بچه داره وابسته به نظر تو میشه در صورتی که من قراره بر اساس لذت خودم این کار را انجام بدم. دیدند که در هارمونیزه اون چیزی که به طور معمول لذت رو ایجاد می‌کنه احساس تسلط مَستری و توانمندی هست. یعنی وقتی که فکر می‌کنی من چه خوب نقاشی کشیدم یا خوب ورزش کردم یا به همه گل زدم اون موتورش رو ادامه میده و باعث میشه که اون شور و اشتیاق ادامه پیدا کنه. در صورتی که اگر این باشه که ببین چقدر بهم کاپ دادن یا روزنامه‌ها ازم تقدیر کردند اون به سمت ابسسیو طرف رو می‌کشونه. این‌ها بررسی کردن و دیدن که اگر ما هسته رآکتورمون رو با اشتیاق بسازیم اگر به سمت هارمونیس و موزونش بره ما احساس رضایت می‌کنیم و کمتر افسردگی می‌گیریم و با دیگران راحت‌تر کنار میایم؛ ولی اگر مسیر به سمت وسواسگونه رفت، وسواسگونه انرژی بیشتری بهت میده نسبت به اون یکی. دیدن که اونایی که شور و اشتیاق‌های op دارند ساعت و انرژی بیشتری می‌ذارن کمتر به کارهای دیگه می‌رسن و اگه شما قراره در هفته ورزش کنی اون یکی ۵ ساعت کار می‌کنه و دیگری ۱۵ ساعت. این بیشتره ولی خوشبختی برات به همراه نمیاره. پس اون والدینی که از بچه‌شون یک موتور درس‌خون می‌سازن، یک شاگرد اول می‌سازند، این اگر از نوع OP باشه کارآمدتره! متاسفم! برای همین میگن که ممکنه توی نظام دانشگاه جلوتر بیفته ولی شادکامی کمتری خواهد داشت. یعنی OP‌ها شادکام نیستند و کم کم خشم در اون‌ها شکل می‌گیره. یه ویژگی جالبی که OP رو از HP جدا می‌کنه خشمه. یعنی می‌بینی که این آدم عجب انرژی داره و چقدر کار می‌کنه. به قول معروف نستوهه ولی یه چیزی هست که این رو از اون یکی جدا می‌کنه و اون خشمه. ادامه ۱۲ تا سوال پرسشنامه شور و اشتیاق: .2 این فعالیت همسو و همسان با سایر فعالیت‌های زندگی من است. این یک مشخصه قوی HP هستش. یعنی اگر شما دارید درس می‌خونید و شاگرد اول میشید این هیچ تضادی با سایر بخش‌های زندگی شما نداشته باشه، هیچ تضادی با سرگرمی‌ها نداشته باشه. OP.3: من در کنترل امیال و هوس‌هایم برای انجام یک کار دچار اشکال هستم‌. مثلاً میگه که نمی‌تونم پول درآوردن رو متوقف کنم مدام با خودم میگم که بسه اما این کارو رها نمیکنم. 4.امور و چیزهای تازه‌ای که به کمک این فعالیت کشف می‌کنم باعث می‌شود که حتی بیشتر به آن بها بدهم. یک عشق فزاینده توی این پیدا میشه. موید یک حس وسواسگونه هستش. ۵.این فعالیت معرف صفاتی است که در مورد خودم دوست دارم. ۶.این فعالیت ها به من اجازه می‌دهد که تجارب گوناگونی را احساس کنم. یعنی وقتی شما آن شور و اشتیاق را داری این باعث می‌شود که با جهان اطرافتان آشنا شوید. ولی OPمیگه که از جهان بیرون منو بریدن و فقط اتوماتیک به یک ربات پول درآوردن درس خوندن یا فعالیت اقتصادی تبدیل شدم یا فعالیت ورزشی. وقتی بررسی کردن متوجه شدن که خیلی از قهرمانان المپیک از نوع دسته OP هستن. ۷.این فعالیت تنها چیزی است که واقعاً به من انرژی می‌دهد. من شطرنج بازم و پدرم همیشه می‌گفت که شطرنج بازها خوبن و این مرا زنده نگه داشته است. ۸. این فعالیت به خوبی در زندگی من حل شده است.(همخوان) ۹. اگر می‌شد این فقط این فعالیت را در زندگی ادامه می‌دادم.)وسواس‌گونه( ۱۰. این فعالیت با سایر چیزهایی که درباره من هستند در هماهنگی است.(همخوان) ۱۱. این فعالیت به قدری هیجان انگیز است که من بابت آن کنترل خودم را از دست می‌دهم.) وسواس‌گونه) ۱۲. من حسی دارم که این فعالیت دارد من را کنترل می‌کند. پس دوستان عزیز وقتی که شما میاید و آدم‌هایی را می‌بینید که نستوه هستند و خستگی ناپذیرند شما باید حواستون باشه که این‌ها از نوع HP هستند یا OP. شما باید تصمیم بگیرید که از کدام مسیر می‌روید و باید این را در نظر داشته باشید که OP قوی‌تر هست اما بیشتر با هویتت عجین هستش و اگه اون رو از دست بدی دچار فروپاشی میشی. مشابه این سوالات هست: من از نظر عاطفی به او وابسته‌ام، بدون او نمی‌توانم زندگی کنم، خلق و رویه من وابسته به انجام این فعالیت است. پس بحث اول ما این بود که حتماً سعی کنید یک شور و اشتیاق پیدا کنید و بحث دوم ما این بود که passion انسان حتماً باید از نوع hp باشد. passion HP زورش از passion OP پایین‌تره اما در عوض با بقیه امور زندگیت همخوانه و زندگیت رو جهنم نمی‌کنه. برخاسته از نظر دیگران نیست و ممکنه که از نظر دیگران الهام بگیره اما این بر اساس حس لذت درونی و انتخاب خود فرد است. آدمای با پشتکار رو ما می‌تونیم به چند دسته تقسیم کنیم؛ مثلاً افرادی که وسواسگونه پیش می‌رند، در انتهاش اون هیولاهای پشتکار وجود داره، یا افراطیون در مقابل اون هارمونیک‌ها هستن. ویژگی OP‌ها: ۱.انسان زدایی در OP‌ها بیشتره. یعنی یعنی ممکنه بقیه انسان‌ها ابزار بشن براش. چون اگه قراره شما استاد نمونه، بهترین بیزینس من و یا نقاش بشید روی بقیه به راحتی پا می‌ذارید و اون حس وسواس گونه برای این کار به شما اجازه میده. ۲. خشم و نفرت توی این افراد بیشتره. ۳. نشخوار فکری بیشتری دارند. یعنی حتی توی ساعت‌هایی هم که کار نمی‌کنه داره راجع به اون فعالیت فکر می‌کنه. ۴. به خودش کمتر می‌رسه. ۵. هویتش خیلی بیشتر درگیره اونه. ۶. یادتونه که من قبلاً از تمرین کارآمدی صحبت کرده بودم که اگر شما تمرین کارآمدی کنید به حرفه خودتون مسلط میشید؟ این توی OP‌ها بیشتره. پس اینجا این یک پوئن براشون و از HP‌ها جلوتر می‌افتن. ۷. شروع اون شور و اشتیاق از نوعی احساس حقارت یا نداشتن بوده. هیچ وقت به من احترام نمی‌ذاشتم پس من ورزش رو شروع کردم تا هیکلم خوب بشه تا بقیه بفهمن که من کیم. من ورزش شروع کردم تا از اون گمنامی در بیام و همه من رو بشناسن. پس در مسیر این نوع اشتیاق وسواس گونه یک نوع حقارت هم وجود داره که ممکنه شما را در نهایت به یک هیولای وسواسی تبدیل بکنه. در کودکی احساس می‌کردم که توی یک حوض ناتوانم و والدینم یا رول مدل‌هام به من خیلی بها دادن و تشویقم کردند و وقتی که اون شور و اشتیاق در من دامن زده شد، اشتیاق گرفتم و رشد کردم اما تمام مدت هدفم انتقام کینه و حال گرفتن از کسانی بود که من رو تحویل نمی‌گرفتن. و اون روانشناسی افراطگرایی رو شما می‌تونید اینجا از این جدا کنید. خیلی‌ها افراد کارآمد را شبیه هم می‌بینند اما اینکه اون کارآمدی از نفرت برخاسته یا از کینه و از احساس نبود اهمیت برخاسته یا اینکه از یک مدل متوازیه زمین تا آسمون فرق داره. وقتی ادبیات نوع HP رو می‌خونی همش از انتقام و نفرت پره در صورتیکه نوع هارمونیک این ویژگی‌ها رو نداره. این‌ها هم مخلوط داره ولی هدف اصلیش اون حال‌گیری و انتقام نیست. اصطلاحی به عنوان بدخواهی یا کج خواهی غیر عقلانی وجود داره. اصطلاحش میشه: .irrational miss wanting این مفهوم رو تِند بردیج توی موش‌ها دیده. یعنی توی انسان‌ها نیست و میگه ببین یک کارهایی هست که موش‌ها دوست دارند و انجامش میدن مثل خوردن قند و یه کارهایی هست که دوستم ندارند و انجامش نمیدن ولی یه کارهایی هست که موش دوست نداره ولی با جدیت تمام انجامش میده که به این‌ها میگه کج خواهی. مثلاً یه الکترود گذاشته که مدام به موش شوک الکترونیکی میده و موش با اینکه هر بار بهش شوک وارد میشه دوباره میره و به الکترود دست می‌زنه. این محقق میگه که در مغز انسان هم می‌تونه این رفتار اجبارگونه شکل بگیره مثل اون موش هدفش لذت و شادکامی نیست. ممکنه شما بپرسید که اون موش چطور ممکنه بفهمه که لذت یا شادکامی داره و پاسخ اینه که از روی انقباض عضلات چهره‌اش. یعنی وقتی که میره و اون میله‌ی الکترونیکی رو بهش دست می‌زنه چهره‌اش قشنگ درد رو نشون میده باز دوباره بهش دست می‌زنه و این مثل اون آدم‌هاییه که با همه دعوا داره و گفته میشه که اگه تو با همه دعوا داری و احساس می‌کنی که تمام هم و غمت رو برای این کار گذاشتی و خسته شدی چرا این کار رو رها نمی‌کنی و فرد پاسخ میده که چون که این کار همه چیز منه و من نمی‌تونم رهاش کنم. این همون مفهوم کج خواهی غیر عقلانیه که مدارهای مغزی رو پیدا کرده و اومده دیده که کجاهای مغز رو اگه شما تحریک کنی، رفتارهای شما اون شکلی میشه؛ یعنی خوشت نمیاد و دل خوشی ازش نداری ولی باز داری اون کارو انجام میدی. این معادل منتها الیه رفتار افراطی میشه که اوجش اون هیولای passion Obsessiveهست؛ یعنی اون وسواس خیلی اشتیاق گونه. مثلاً افراد خلافکار مثل قاتلین سریالی پشتکار زیادی دارن. ولی همزمان انجام این کار به اون‌ها شادکامی زیادی هم نمی‌ده. توی مقاله دیگه‌ای به اسم passion‌های روح و مقاله ارتباط مربی و ورزشکار مسئله به اشتیاق اشاره شده. در مقاله مربی و ورزشکار گفته می‌شه که مربیانی هستند که ورزشکار رو OP بار میارن و مربیان دیگه‌ای هم هستن که HP بار میارن. توی یکی از همین مقاله‌ها کاری که کردن این بوده که انسان‌هایی که هیچ تجربه‌ای از موسیقی نداشتند رو توی کلاس‌های آموزش اجباری موسیقی گذاشتن. چیزی که متوجه شدن اینه که بعد از ۵ ماه ۳۵ درصد گفتن که ما به موسیقی علاقه‌مند شدیم. یعنی توی این آزمایش میگه که اگر شما انسان‌ها رو به زور وادار به انجام کاری کنید، یک درصدی نسبت به انجام اون کار اشتیاق پیدا می‌کنن. همینطور مشاهده کردن که فهم احساسات درونی کسی که شوقش داره زنده میشه کمک می‌کنه که اون فرد به سمت HP بره. رهبران سازمانی رو هم به دو دسته تقسیم کردن: رهبرانی که تغییر ایجاد میکنن، transformational leaders و transactional leaders، که به کسی که خوب عمل میکنه، پاداش میدن. ولی اکثر کارکنانش بعد ویژگی OP می‌گیرن. اری کوبلانسکی توی HP ها متوجه چیزی شده. که بهش میگه اشتیاق انگیزشی. اون دیده که OP نمی‌تواند اشتیاق واحد باشد. یعنی رقیب داره، یعنی شماره دو و سه داره. یعنی اگه بپرسن که خب تو داری خودتو به عنوان یه ورزشکار معرفی میکنی و اگه به عشقت ورزشت نباشه چیکار می‌کنی؟ اون دیده اونایی که HP‌ان شماره دو و سه هم دارن ولی اونایی که OPهستن اکثرا فقط یه دونه‌ان. برای همین به این میگه بد تعادلی یا ناتعادلی انگیزشی. این همون چیزیه که مردم بهش میگن تک بعدی بودن. کوبلانسکی نشون داده که والدینی که حتما تاکید دارن که در کنار اون شور و اشتیاق یه شماره دو و سه بتراشن، که از دیکتاتوری شماره یک جلوگیری کنن، منجر به OP نمیشن. پس دوستان عزیز هرموقع که شما دیدید دارید درگیر یه شور و اشتیاق میشید، نگران باشید. چون باید توی حوزه‌ی دیگه‌ای هم چیزی داشته باشید. مثلاً فقط عشقتون جراح شدن نباشه و در کنارش سیاستمدار یا ورزشکار و… هم توی لیستتون باشه. برای همین شاید شما ببینید که این خیلی باب شده که مثلاً شاگرد اولی میخواد بره یه دانشگاه معتبر و بهشون رزومه و زندگینامه می‌دن و به این خیلی بها میدن. و ازش میپرسن که مثلاً کوهنوردی بلدی؟ کار خیریه کردی؟ هنر و موسیقی چی بلدی و اگه این کارو نکرده میگن این خوبه دیگه، کل زندگیشو اومده و روی ریاضیات کار کرده ولی حواسشون هست که این فرد تبدیل به یه OP میشه و در نهایت همه چیز براش تبدیل شدن به اون شاگرد ممتاز شدن میشه و به سمت اون هیولای وسواسی حرکت می‌کنه. کتاب بعدی بنیادگرایی های افراطی از قسیم قاسم هست. بنیادگراها هم تمام عمرشان یک هدف را دنبال می‌کنند و اگر آن هدف را از آنها بگیری معنای زندگیشان را از دست می‌دهند. افراطگراها ویژگی‌های OP رو دارن. علاوه بر بنیادگراها خیلی از رهبران نازی هم چنین ویژگی‌هایی داشتند. پس هدف واحد می‌تونه چیز خیلی قشنگی باشه اما در واقع خطرناکه. ظاهراً ذهن انسان نیازمند اینه که هدف‌های متعدد و خویشتن‌های متعدد بسازه وقتی تک هدفی قرار بگیره دچار یک شور و اشتیاق بیمارگون می‌شه و شما در خیلی از کسانی که اون‌ها هم مجرمین سابقه‌دار هستند شور و اشتیاق می‌بینید. مثلاً اون‌ها میگن که بیشترین اشتیاق من اینه که فلان بانک رو بزنم. این فرد خودش رو کاملاً قربانی اون سیستم می‌کنه و کاملاً سرشار از نفرت و انرژی زیادی داره. پس این شور و اشتیاق زیاد شما رو به افسردگی نمی‌کشونه اما ممکنه که به راه‌های دیگه بکشونه. آیا صفات شخصیتی افراد در اشتیاق پذیریشون فرق می‌کنه؟ خیلی نه. یعنی ممکنه خیلی‌ها فکر کنند که برونگراها یا درونگراها یا اون‌هایی که احساس مسئولیت پذیری بالاتری دارن، اشتیاق بیشتری دارن اما این یک ویژگی شخصیتی نیست بلکه چیزیه که توی رآکتور ذهن افراد شکل می‌گیره و پرورانده می‌شه و بعداً محرک شما رو تشکیل میده. اینکه در گذشته هم چنین چیزی بوده یا نه معلوم نیست چون که در گذشته جایگاه افراد معمولاً ثابت بوده اینکه یک دفعه یک ترقی وسیع بکنید و فرصت‌های شغلی و علمی خیلی محدود بوده و شاید به همین دلیل افراد در یک کوریدور ثابت حرکت می‌کردند. ولی الان که گزینه‌های شما زیاده قطعاً شور و اشتیاقتون هم بیشتره این شروع و اشتیاق‌ها محرک شماست، در جهت شکل‌گیری اون‌ها بکوشید و اگر در سنین ۱۵ و ۱۶ سالگی هستید باید اشتیاق‌هاتون رو پیدا کنید. اشتیاق‌ها می‌تونن عوض بشن ولی بهتر است که اولاً اشتیاق داشته باشید و ثانیاً اشتیاق‌هاتون از نوع HP باشه.
Document