فکر میکنم ارتباط برقرار شده. عرض سلام دارم خدمت همه علاقمندان عزیز. چهارشنبه دیگری رو در خدمتتون هستم سی و یکم فروردین هست و ساعت ۹:۰۱. امروز هم میخوام یک مطلب رو بیشتر در قالب مرور یک کتاب دنبال کنیم. که چندی پیش توی صفحه هم معرفی کردیم و اسمش هست به بالا دستیت حسادت میورزی و پایین دستیت رو تحقیر و تمسخر میکنی. چگونه جایگاه اجتماعی بین ما تفرقه میاندازه و و ما رو به گروههای مختلف تقسیم میکنه. یک اثر بسیار خواندنی و روشنگر از خانم سوزان فیسک. سوزان فیسک یک استاد بسیار شناخته شده روانشناسی اجتماعی هست و فکر میکنم برای مخاطب فارسی زبان هم شناخته شده باشه. کتاب شناخت اجتماعی او یا social communication ترجمه شده و مخاطبین با آثار او آشنا هستن. سوزان فیسیک کتاب جالبی رو تالیف کرده و یک نگاه از منظر طبقاتی و موقعیت اجتماعی و روانشناسی اجتماعی به مقوله حسادت داره. ما در مورد حسادت زیاد صحبت خواهیم کرد. من اعتقاد دارم یکی از اون احساسات و حالتهای بسیار فراگیر و تاثیرگذار توی زندگی ما حسادته. منتها جالبه وقتی شما کتابهای روانشناسی رو نگاه میکنید ما خیلی کم به این مسئله پرداختیم. یعنی مثلاً شما نمیای بگی این مشکلش چیه و اونا بگن مشکلش حسودیه. ما بیشتر هیجانات و حالتهای خلقی مثل افسردگی اضطراب خشم و شادمانی رو باهاش برخورد میکنیم. حالا اشارهای هم خواهم کرد که این چقدر اهمیت داره که وقتی ما هیجانات پیچیدهای مثل حسادت رو نگاه میکنیم درک انسانها برای ما روشنتر میشه و یک نقصی هست که شاید در روانشناسی بالینی و روانپزشکی معاصر هست که چرا همش تمرکزتون روی اون هیجانات ساده است. این هیجاناتی که ما میگیم مثل اضطراب خشم ترس شادی غمگینی و احساس هیجان زدگی و اون حالت سورپرایز اینا اصطلاحا گفته میشه که هیجانات ساده هستن. شما همین رو در بسیاری از حیوانات هم میبینید. منتها انسانها هیجانات پیچیده اجتماعی دارن. و اگر شما میخوای که انسانها رو درک کنی باید یه مقدار حرکت کنی و فرای این مفاهیم هیجانات ساده بری. متاسفانه باید بگم با وجود کمکهایی که روانشناسی بالینی و روانپزشکی به بشر کرده یک مقداری هیجانات رو اومده ساده انگارانه نگاه کرده شاید میخواسته حتماً وصلش کنه به ریشه زیستی یا اینکه دارو درمانی سادهتری براش پیدا کنه یا طبقه بندیش سادهتر بوده. اینها همه خودش بحث زیادی نیاز داره. ولی وقتی ما نگاه میکنیم میتونیم یک ایرادی رو روی روانشناسی و روانپزشکی توی این رویهاش ببینیم که خوشبختانه در حال اصلاح شدنه. اونایی که توی کار روان درمانی و درمان اختلال شخصیت هستند میگن بسیاری از مشکلات انسانها و این حالتهایی که شما میبینید همش افسردگی و اضطراب نیست شما میبینید که مرتب اینا همش راجع به افسردگی و اضطراب و خشم و بیماری دوقطبی و… صحبت میکنن. در صورتی که خیلی از اختلالات شخصیت وقتی که پای روان درمانیشون باز میشه شما بایستی این هیجانات پیچیده رو نگاه کنی. مثلاً شما میگی ببین این به همه حسودی میکنه و اصلاً یه رویکرد خیلی تحقیرآمیز نسبت به بقیه داره. اصلاً هیچکسو آدم حساب نمیکنه و همینجوری که راه میره، اصلاً دیگران براش مهم نیستن. اینا خیلی مشکل سازند ولی میبینید که ما به هیجانات افسردگی بیشتر اهمیت میدیم. پس بیاید سواد عمومی جامعه رو نسبت به هیجانات پیچیده complex emption و social emotion یا هیجانات اجتماعی، یه مقدار تحریک بکنیم و در این مورد بیشتر صحبت بکنیم. بحث رو با چند تا مبحث شروع میکنیم. یکیش مقالهی «نبود پاداش باعث ایجاد نفرت از نابرابری در بین سگها میشود»، هستش. این هم یک بحث است که توی کتابهایی که موفقن، خیلی مواقع میان و به ریشههای زیستی میپردازن یا جهان حیوانات. جهان حیوانات شیوهای هست که خیلی از افراد که بحث رو شروع میکنند خیلی دوست دارند که درباره سگ و گربهشون هم بدونن، عین همین این کار رو توی این مقالهی فردریک ریج دربارهی سگها شروع کرده. که میگه ببین این داستان حسودی و نفرت از اینکه چرا اون بیشتر گیرش میاد و من کمتر گیرم میاد حتی در سلسله سگها هم وجود داره. حالا اگر این سلسله آزمون رو شما نگاه کنید هم یه کار خیلی ساده است دو تا عکس خیلی قشنگ هم داره ولی خب اینجا نمیشه نمایشش داد. اونم داستانش اینه که دو تا سگ رو کنار هم میشونند توی آزمایشگاه؛ توی اینستاگرام هم شما این ویدیوها رو زیاد دیدین که به سگها میگن پا یا پنجهتو بده من، اینجوری دستشو جلو میگیره و سگ پنجهشو میذاره توی دستش مثل اینکه به هم دست میدهند و بعدش بهش یه پاداش میده. کاری که کرده بود این بود که اومده بود این دو تا سگها رو در حالتهای مختلف با هم سنجیده بود. یکی اینکه همینجوری دستشو برده بود جلو و گفته بود که پنچتو بده و سگه هم پنجهشو جلو برده بود و دستشو یه تکونی داده بود و این محقق بهش پاداشی نداده بود و اون این کار رو ۳۰ بار تکرار کرده بود و دیده بود که عملاً افت زیادی نکرده. یعنی سگها عملاً حتی اگه پاداشی بهشون ندی این بازی رو با شما انجام میدن. توی قسمت دیگه اومد و این کار دیگه رو انجام داد؛ تو مرحله بعد به یکی از سگها هر وقت که پنجهشو بهش میداد بهش یه تیکه سوسیس میداد و این سگها خیلی سوسیس دوست دارن و در مقابل به اون سگی که مورد آزمایش بود یه تیکه نون میداد. جالبه که با این حساب بازم سگا ادامه میدادن به خصوص اونی که نون میگرفت یعنی خیلی احساس خاصی نداشته و اینجوری بوده که به اون سوسیس میرسه و به من نون میرسه و بازم به کارش ادامه میداده. حالت سوم این بود که بیخودی به یکی از سگها پاداش میدادند بدون اینکه پنجهشو بیاره جلو ولی از این یکی میخواستند که پنجشو بیاره جلو و بعد بهش پاداش میدادن بازم افت زیادی سگها نکردن. پس به عبارت دیگه؛ سگها یک تحملی نسبت به نابرابری دارن. اون کار نکنه ولی من کار کنم و به هر دومون پاداش بدن قبوله، هر دو کار کنیم به اون سوسیس بدن و به من نون بدن بازم قبوله. حالت اصلی که توی آزمون بود این بود که پنجهتو بیار و هر دفعه که پنجشو میآورد به اون پاداش میدادن و به این یکی میگفتن پنجهتو بیار و بهش پاداش نمیدادن. و دیدیم که توی حالت اول به هر دو گفته بود که پنجه تو بیار و بهشون پاداش ندادیم هم باز ادامه دادن. یعنی حتی اگه پاداش ندی ما باز هم کار خودمونو میکنیم. ولی وقتی به یکی پاداش دادن و به دیگری ندادن اینجا بود که سگ سریع افت کرد به این صورت که من قبول دارم به اون سوسیس بدی و به من نون بدی ولی اگه دیگه هیچی ندی این رو قبول ندارم. سگ این حالت رو نپذیرفته بود و خیلی سریع افت کرده بود و دفعاتی که پنجشون میآورد جلو و همچنین دفعاتی که آزمایشگر هی باید تشویقش میکرد تا سگ دستش رو بده هی بیشتر میشد و سگ بیشتر لج میکرد. و این آزمون این رو میگفت که اولین نشانههایی از این مسئله که چطور به اون چیزی میرسه و به من چیزی نمیرسه در سگها هم وجود داره. البته میدونید این مقاله مال سال ۲۰۰۹ بود و بهش استنادهای زیادی هم شده در سال ۲۰۰۳ فرانس دوال و سارا راسبنن روی میمون های ماکاک این کارو کرده بود و دیده بود که ماکاکها نه تنها به نابرابری حساساند بلکه به کیفیتم حساسن و ما دیدیم که سگها به کیفیت حساس نبودن و به اون سوسیس میدادند و به این یکی نون به این موضوع اعتراضی نداشتن ولی در مورد ماکاکها، این کارو میکردم که به یکیشون انگور میدادن و به اون یکی خیار میدادند و این توی یوتیوب هست برید و سرچ بزنید، چند بار که این کارو تکرار کرد اون میمونی که همش خیار دریافت میکرد جوری نگاه کرد که آیا من هالوام؟ چرا اون انگور میگیره و من خیار و سری بعد خیارها رو شروع کرد به پرت کردن و جیغ زدن و قفسو به هم ریختن. و این نشون میداد که شاید حسادت یکی از جنبههایی است که ما را به سمت نوعی از عدالت سوق میده. این مقاله بود iniquity aspersions؛ انزجار از نابرابری. پس نباید حسادت رو یک رویکرد منفی بیمارگونه ببینیم. باید بگیم که وقتی که بشر در حال شکل دادن به جوامع بشری پیچیدهتر بوده یک احساسی داشته که یک مقدار نابرابری قبوله ولی اینکه به من هیچی نرسه و به اون همه چیز برسه قبول نیست و من بازی رو بر هم میزنم و خشم نشون میدم و اجازه نمیدم که اون تک خوری کنه. سوزان فیسک نظریهای داره که به نظریه بایس bias معروفه. این bias در انگلیسی به معنی سوءگیری هستش ولی اینجا منظور سوگیری نیست بلکه این یک کلمه مخفف هست. Behavior of introgro affect. سوزان فیسک این ادعا را داره که ما موجوداتی سراسر مقایسهگر هستیم. همینطور که راه میریم شروع میکنیم به مقایسه کردن و توی صفتهایی که برامون مهمه هر کسی رو میبینیم سریعاً مقایسه میکنیم که ببینیم او بهتر است ماست یا بدتر از ما. فیسک معتقده که وقتی ما انسانها رو میبینیم اونها رو توی دو محور که عمود بر هم هستن نظر میدیم راجع به همدیگه. مثلاً یک محور عمودی رو تصور کنید پایین این محور اینه که چقدر اون فرد مخرب دشمن وخصمه و به سمت بالای محور که میریم دوست گرم و دوست داشتنیه. مثلاً فرض کنید که شما توی یک محله پر جرم در رفت و آمد باشید و یکی با یه چهره پر خشم و پرهیبت به شما نزدیک میشه شما احتمالاً حس میکنید که این فرد منفی هست نسبت به شما. پس میگه ما انسانها وقتی بقیه رو میبینیم در کسری از دقیقه یا حتی ثانیه سریع به این نتیجه میرسیم که این طرف دوسته یا دشمن. که این خطرناکه یا بیخطره و این گرمه یا یخ و سرد و منجمده. فیسک میگه که ما یه محور دیگه هم داریم که عمود بر این محور قبلیه. این آدمی که دارید میبینید به درد بخوره و سرش به تنش میارزه. از نظر جایگاه از من بالاتره یا پایینتر. خیلیها میگن که هیچ وقت خودتون رو مقایسه نکنید ولی این حالتیه که اتوماتیکه و دست خود آدم نیست. شما خیلی سریع یک فرمولاسیونی پیدا میکنی که هر کسیو میبینم این نسبت به من سرتره یا کمتر. از من زیباتره یا نا زیباتر، هیکلش از من بهتره یا بدتر از من پولدارتره یا فقیرتر، از من کم هوشتره یا باهوشتر. اصلاً تا طرف حرف میزنه شما این جمعبندی رو انجام میدید. پس اگر شما این دو محور و عمود بر هم تصور کنید عملاً میتونید چهار ناحیه رو در نظر بگیرید. محور توانمندی رو بهش میگه confetence؟ یعنی چقد طرف توانمنده و اون یکی رو بهش میگه دوست بودن یا دشمن بودن. حالا شما میتونید چهار گوشه مختلف رو تصور کنید. این نظریه اهمیت داره چون شما میبینید که بسیاری از اختلالاتی که در مورد شخصیت و خشونتهای بین فردی و پیش داوریها گفته میشه میگه که روی نظریه سواره. یعنی این به صورت آرماتوری توی ذهن شماست که بعداً پیش داوریها و طلبکار بودنها و عصبانی بودنها یا مهربان بودنها روی این اضافه میشه پس حواسمون به این رویکرد باشه. حالا بیاید این چهار محور رو در نظر بگیریم که میگه اگر شما احساس بکنید که از نظر توانمندی پایین هستید و و در عین حال خصم آلود منفی دشمنه، اون هیجانی که شما رو تحریک میکنه؛ تحقیر یا تمسخر هست. و ما به ازای حتی عضلانی داره. و این میشه اون یک چهارم تحتانی. حالا جالبه محقق سلسله تحقیقاتی کرده که توی هر فرهنگی اون یک چهارم تحتانی پایین که هم غیر توانمنده و هم خصم آلوده رو معمولاً کیا پر میکنن؛ و این پیشساز نظریههای تغییر اجتماعی میشه. مثلاً در جامعه سرمایهداری چطوره، در جوامع قبیلهای چطوره، و در جوامع عاطفی سنتی و مذهبی چطوره. مثلاً عملا انگ شکل خواهد گرفت. چون اون یک چهارم تحتانی پر از انگم هست و عملاً انگ اجتماعی به این یک چهارم زده میشه. یعنی عملاً بهشون گفته میشه که هم بیعرضهای و هم منفی هستی. کیا توی این یک چهارم تحتانی قرار گرفتن؟ مثلاً توی جوامع صنعتی غربی دیدن معتادان و افراد بیخانمان توی خیابونها و مجرمین خرده پا مثل کیف قاپها، جزو این گروه هستند و متاسفانه در بعضی از جوامع مهاجرین هم عضو این گروه هستن. یعنی بهشون میگن که تو نه سواد داری و نه کارکرد بلدی و در عین حال مدام داری همه رو اذیت میکنی، پس میری توی اون یک چهارم پایین و اون یک چهارم پایین میشه یک چهارم تحقیر و تمسخر. بریم بالای محور طرف ناتوانه ولی در عین حال گرم و دوست داشتنیه. چه کسانی توی این گروه قرار میگیرن؟ معلولین و سالمندان و کودکان. اینجا شما معمولاً ترحم داری و نوعی اشتیاق. یعنی بهشون احساس نوعی ترحم میکنی و به حسادت نداری نسبت بهشون. بیایم این طرف، توانمندی بالا و خصم آلود، مثلاً محقق ابایی نداره که اعتراف کنه که مثلاً در بعضی از کشورها اقلیت یهودی در این گروه هستند. میگن اینا معمولاً با بقیه بدن و خیرشون خیلی به بقیه نمیرسه چون پیش داوریهای نژادی دارند مثلاً سیاهها اون برقرار میگیرند که هم ناتوانند و هم منفیان. ولی توی سیستم نژادی اینها، آسیاییها توی سمت دیگه قرار میگیرند و میگن که اینها خیلی توانمندن و خیلی باهوشن و خیلی پول دارم ولی خیرشون به کسی نمیرسه. محقق میگه که شما به این یک چهارم به شدت دچار احساس حسادت میشید. پس حسادت برآیندی است از احساس خصم آلود بودن طرف و در عین حال توانمند بودن وی. یعنی وقتی شما انسانها رو توانمند و در عین حال منفی حساب میکنی سریع بهشون حسادت میکنی. پس ما این آسیبشناسیهای حسادت را بر روی اون دو محور ارزیابی های اتوماتیک قرار میدیم. حالا اگه ببینیم که اون یکی محور چی میشه که خیلی توانمنده و در عین حال دوست داشتنیه دربارهشون گفته میشه که این افراد معمولاً مورد غبطه قرار میگیرن. اون چیزی که بهش میگن حسادت خوش خیم. بعضیها میگن که چرا ما لغت انوی envoy? رو حسادت ترجمه کردیم و چرا رشک بهش نمیگیم، ما در فرصت دیگه کتاب فلسفه حسادت از سارا پورتسی رو بررسی خواهیم کرد اونجا خواهم گفت که به نظر میرسند این دوتا یکیاند و این تمایزی که ما گذاشتیم یه مقدار ساخته کسانیه که دوست دارند با کلمات بازی کنند. شما همون حسادت و رشک رو با هم برابر بدونید. الان یک عده اعتراض میکنند که اینا با هم برابر نیستند، ما در فرصتهای آتی با هم صحبت خواهیم کرد و امیدوارم که مجابتون کنم که لااقل از نظر علوم شناختی اینها با هم یکیاند و فقط محتواشون یه ذره باهم فرق میکنه. پس داستان اینه که نسبت به اون بالاییه شما یه خورده احساس غبطه میکنی و اون حالت الگو داره. پس این آرماتور اصلی بحث ما خواهد بود که ما اتوماتیک افراد رو مورد مقایسه قرار میدیم. بررسی چند مقاله دیگه: پدیده ای هست به اسم BFLPE. این پدیده اگر ۱۶، ۱۷ سالتونه یا دانشجوی تازه وارد هستید خلی به دردتون میخوره. این کلمه مخففه. Big fish, little pound effect. ماهی بزرگ، برکه کوچک. این در روانشناسی که با حسادت مربوطه یکی از حوزههای خیلی جالب پژوهشی روانشناسی آموزشی هست. داستان این اصطلاح به این صورت هست که مثلاً نمیدونم تا حالا این تجربه رو داشتید یا نه اما بچههای خوبی که از دبیرستانهای تاپ ایران میومدن و توی ترم اول به خصوص توی دانشگاه علوم پزشکی تهران یک دفعه افول شدید میکردن. و خیلیها این نظریات رو میدادند که اینها شهرشون عوض شده یا محیط آموزشی عوض شده یا محیط مختلط شده و شاید مال ایناست ولی من گشتم دیدم که این موضوع یه چیز جهانیه و ربطی به فرهنگ متفاوت دانشگاه نداره. این به پدیدهای مربوط به اسم ماهی بزرگ برکه کوچک و اثرات روانی اون. یه مقاله دیگه بهتون معرفی میکنم به اسم روشن کردن اثر مقایسهی اجتماعی در پدیده ماهی بزرگ برکه کوچک. این پدیده میگه ببین وقتی شما توی دبیرستان بودی کلاستون نهایتاً ۳۰ یا ۴۰ نفر بود و احتمالاً شما جزو شاگردان نخبه بودی یعنی توی یک برکه کوچیک یک ماهی بزرگ بودی. و وقتی خودت رو مقایسه میکردی احساسی داشتی که خیلیا از من بالاتر نیستن. وقتی میای دانشگاه برعکس این میشه یعنی میشی یک ماهی کوچک توی یک برکه بزرگ. وقتی خودت رو مقایسه میکنی انبوهی از آدمها رو میبینی که از خودت باهوشترن و ازت بالاترن. سریعا مکانیزمهای حسادت گونت روشن میشه و به شدت مفهوم خودت و احساس شادکامیت افت میکنه. پس دوستان عزیز اگر رفتید دانشگاه یه ذره بیشتر با هیجانات خودتون آشنا باشید و همه چیز رو گردن سیستم دانشگاه نندازید. از منظر سوزان فیسک اینطور گفته میشه که ناگهان احساس میکنی از نظر مقایسه کلی آدم از شما بالاترند. و این ضربه که دیگران از شما بالاترند رو با یک حسادت تجربه میکنی و این حسادت باعث احساس نارضایتی از درس و زندگی و و افسردگی و حتی گاهی حالتهای شدیدتر میشه. خیلیها این موضوع را به عنوان سمبل حسادت معرفی میکنن. اومدن دیدن هرچی حسادت افراد به اون طبقه بالاتره و خودش رو توی اون برکه بزرگ در جایگاه پایینتری میبینه حالش بدتره پس میگه میبینی که داستان حسادته؟ و جالبه میبینی که هر چقدر عنصر حسادت را پایینتر میبری احساس بهتر میشه. پس این احساس را نباید دست کم گرفت ما اتوماتیک خودمون رو مقایسه میکنیم و توی این مقایسه اگر حس کنیم که جایگاهمون داره میاد پایین خیلی از نظر روانی احساس بدی داریم. سوزان فیسک به مقاله دیگری اشاره میکنه و توی این مقاله میخواد بگه که انسانها موجودات مقایسهگر حسود هستند اما خجالت میکشن که به این موضوع اعتراف کنن. همین نویسنده توی مقاله دیگهای بر روی ۴۰۰۰ دانش آموز در ۲۶ کشور مطالعه کرده و به خوبی نشون داده که این داستان برکه صادقه. یعنی وقتی توی کلاس احساس میکنی که رتبهات داره میاد پایین یعنی چند تا نخبه یا ماهی چاق دیگه اومدن توی برکه سریع روحیهات به هم میریزه افسرده میشی و نمیدونی این به خاطر چیه و چون انسانها خجالت میکشند که از اینکه اعتراف کنند که من حسودیم میشه یا دارم مقایسه میکنم اینو اطلاقش میدن به چیزای دیگه. و این موضوع را روی ۱۵ سالهها کار کرده بود و یه موج دیگه هم هست روی دبیرستانیها که دربارهشون کار کرده. مقاله بعدی مال فردی هست به اسم توماس ماس بایلر به نام what are friends for. استفاده از مقایسه اجتماعی برای کسب کردن استانداردهای مرسوم. حالا این چی میگه؟ ببین در حوزه علوم شناختی ما یک سلسله پژوهش هایی داریم که سالهاست جا افتاده و جز ابزارهای متقن ماست. چجوری؟ من مثال بزنم :مثلا فرض کن به شما میگن راجب خونهات فکر کن. شما چشم میبندی تجسسم خونهاتو میکنی، بعد اگر به شما یک سلسله لغات با سرعت بالا نشون داده بشه یا یک سلسله لغات به صورت مخدوش نشون داده بشه هر چقدر در ناخودآگاه تو اون لغات با مفهوم خونه بیشتر مرتبط باشند راحت تر یا سریع تر اونا رو تشخیص میدی. این خیلی آزمونای شناختهشدهای در علوم شناختیه. مثلا اگر شما خونهات رو جای امن، جای دوستداشتنیای میبینی و بعد وقتی لغات امنیت رو میدن حتی اگر تاره یا روش مثلا رنگ پاشیدن شما سریع میکنیش امنیت ولی اگر مثلا خونه جای خیلی نارامی برات پاشه ولی داری از الکی پز میدی که نه، خونه ما خیلی خوبه، اصلا زندگی ما ایدئاله، وقتی لغات جنگ، مرافع، دعوا و سرخوردگی رو بذارن شما سریع تر میخونی. پس معلوم میشه که اون تو ذهنت بود. حالا موسوایلر چه کار کرده تو این پژوهشش؟ از افراد اومده یه سری سؤال هایی رو پرسیده؛ مثلا خودت رو چقدر خسیس میدونی؟ خودت رو چقدر دست و دلباز میدونی؟ خودت رو چقدر شجاع میدونی؟ خودت رو چقدر مثلا پرکار میدونی؟ این رو نمره دادن و این اثری که خدمتتون گفتم معمولا چند دقیقه و گاهی حتی تا حد چند ساعت باقی میمونه؛ یعنی فعال بودن اون گرهها در مغز. حالا فکر میکنید وقتی از اون افراد راجع به صفتهاشون پرسیده؛ باهوش بودن، توانمند بودن، پرکار بودن، تنبل بودن و این چیزا؛ اولین چیزایی که به کمک این تستها معلوم شده تو ذهنه اینا روشن شده، چیه؟ یعنی از شما میپرسن تو فکر میکنی چقدر آدم بخشندهای هستی؟ مثلا میگه از یک تا هفت بگو؟ مثلا من میگم پنج تا. چقدر فکر میکنی آدم معاشرتی هستی؟ من میگم سه. چقدر فکر میکنی آدم درستکاری هستی؟ من میگم هفت. خب اینا که داری بهش فکر میکنی، همین الان شما خودتون برای خودتون یه ارزیابی بکنید. فکر میکنید اون گرههایی که روشن میشه اطراف، چی هست؟ موسوایلر با کمال تعجب دید دوستان نزدیک! و این یه معنی داره؛ وقتی از شما میپرسن چجور آدمی هستی، راهحلی که به جمعبندی راجع به خویشتنت میرسی، اینه که سریع میای دوستان نزدیک و شبکهی نزدیکانتو تو ذهنت زنده میکنی. مثلاً میگی من تنبلم و اون طرف پنج صبح پا میشه میره سرکار! من خسیس نیستم و اون اصلا حاضر نیست دوهزار خرج کنه. یعنی خیلی سریع شما از طریق مقایسه خودت با دوستان نزدیکت، جایگاه خودت رو تخمین میزنی. پس جالبه وقتی از افراد میپرسن چجور آدمی هستی، شما ممکنه فکر کنی که آره صفتهای خودم رو ارزیابی میکنیم، اما نه شما صفتهای خودت رو با شبکه نزدیکترین دوستات مقایسه میکنی. پس اینم یه قاعده دیگه شد که این به مقاله موسوایلر معروفه و خیلی قشنگ اینو میگه، میگه که مثل این که اصلا ما تو خونمونه، دست خودمون نیست، حتی وقتی میخوام بپرسم که به نظرت، مثلا ببین خوشتیب شدم؟ اولین چیزی که روشن میشه پنجتا دوست نزدیکته، که آره از اونها خوشتیپترم. در نتیجه جایگاه خودت رو سریع کالیبره میکنی به قول این مهندس ها. پس اینم تایید دیگر که نشون میده جایگاه اجتماعی اتوماتیک، لحظه به لحظه، داریم جایگاه خودمون رو تنظیم میکنیم، از طریق مقایسه با دیگران و اگه حس کنیم که داره افت میکنه، اوضاع بیریخت میشه و حس کنیم اون طرفی که بالاتر از ماست، هم خصمانه است، هم دوست ما نیست و هم از ما بالاتره سریع اون احساس حسادت رو بهش برقرار میکنیم. خب حالا باز اجازه بدید من بحث رو دنبال بکنم چون به نظرم چیزهای خیلی جالبی در ادامه تو کتابش آورده. کار بعدی چیه؟ خب حالا فکر کنید ما جایگاهمون داره میره بالا و جایگاهمون داره میاد پایین. چه اثری رو روان ما داره؟ یعنی اگه ما حس کنیم داریم تو سلسله مراتب میاییم پایین، از نظر روانی چی میشه بهمون؟ و حسادت چه حالتهای روانی همراه داره؟ اونوریش هم هست و وقتی داریم میریم بالا، میشه تحقیر و تمسخر. و جالبه حتی رو عضلات صورت دیده، یعنی پال اکمان ادعا میکنه که این یه مسئله جهانیه؛ یعنی همه انسانهای جهان اون حالت تمسخر رو میتونن تو چهره ببینن. مثل اینکه یه طرف لب میره بالا و این حس وجود داره. و جالبه حالا ما به ازاهای روانیش چی ها هست، راجع بهش صحبت خواهیم کرد. از نظر بدنی میدونید که قبلا من اون مطالعهی وایتهال رو در همین اینستاگرام خدمتتون معرفی کردم. سر مایکل مارموت و دیدیم وقتی جایگاه ما از نظر اجتماعی میاد پایین و دیگران رو بالاتر میبینیم، بدنمون شروع میکنه به تحلیل رفتن، عمرمون کوتاه میشه و سیستم ایمنیمون خراب میشه. این به کنار، اما تو روانمون چی میشه؟ باز مقاله جالب و پر استنادی که به مقاله گالنسکی معروفه، ۲۰۰۶ در ژورنال psychological science، power and perspective not taken. این مقاله رو بذارین با هم مرور کنیم، من اصل مقاله رو خلاصه کنم براتون که تو این کتاب بهش استناد کرده و این به مقاله گالنسکی معروفه. میخوام ببینیم چه چیز جالبی رو داره میگه و بعد شما میبینیم این پازله چقدر قشنگ داره در میاد و بعد چجوری میتونی درستش کنیم. مقاله گالنسکی اومده این کار رو کرده؛ گفته بیاییم تو حالتهای آزمایشی به یه عده افراد جایگاه بالاتر بدیم و به یه عده جایگاه پایینتر بدیم. و ببینیم تو ذهنشون چه اتفاقایی میفته و علاوه بر حسادت، چه فرایندهایی کنار حسادت فعال میشه. چجوری جایگاه افراد رو برده بالا؟ با یه شیوه خیلی ابتدایی. اولا به یه عده گفته راجع به زمانهایی که خیلی موفق بودید یه انشا بنویسید. و به یه عده گفته راجب زمانهایی که گند زدید و خیلی خراب کردید یه انشا بنویسید. این میشه چی؟ فعال کردن اون هیجان بالا بودن یا پایین بودن. در مرحله بعد توی بازی قرارشون داد و اونایی رو که بهشون گفته بود انشای بالا بنویس، بهشون یه مقدار پول داده بود که این پولها رو شما میتونی تقسیم کنید. پولهای فرضی توی یه آزمایش ساده. پس عملا همچنین قدرت خاصی نیست و ابلاغ ریاست و وزارت و اینا بهشون نداده بوده که، توی یه بازی ساده بهشون گفته مثلا شما پولها رو تقسیم کنید. به همین سادگی. و بعد تو قسمت سوم که خودشون حواسشون نبوده، چندتا سوال ازشون پرسیده. یکیش اینجوریه که شمام میتونین تو خونه انجامش بدین که یه دونه E بکشید. البته من دارم جلوم میبینم و این قبول نیست. شما یه دونه E رو چهرتون بکشید. ببینید شما E رو کدوم وری میکشید؟ البته من چون میگم جلوی تصویر هستم و این داره برعکس نشون میده دیدنش برای من خیلی راحته، ولی اگر شما آینه جلوتون نباشه دو حالت براتون داره؛ یکی E رو از منظر خودتون میکشید، یکی E رو از منظر دیگران میکشید. به همین سادگی. دیده بود اونایی که تو اون قسمت رفتن که احساس غرور و قدرت و بالا بودن بکنند، 33 درصد E رو از منظر خودشون کشیدند، یعنی E برعکس بوده یعنی اگر من بخوام ایه منظر خودم بکشم باید اینجوری بشه که شما برعکس احتمالا خواهیدید، ولی این E در واقع اون طرف میشه، یعنی من انگار خودم دارمE رو نگاه میکنم ولی بخوام یه جوری بکشم که شما بتونی بخونی، باید اونوری بکشم. در مقابل اونایی که پایین دست بودن، 12درصد E رو از دیدگاه خودشون کشیدن. این یعنی چی؟یعنی وقتی تو هرم قدرت میری بالا، همه چی رو از دید خودت میبینی تا از دید دیگران. و این اهمیت داره حالا به این خواهم رسید که یه مبحث بسیار پیچیده در سلامت روان هست به نام ذهنی سازی یا منتالیزیشن. پیتر فاناگی خیلی روی این کار کرده و جز روان درمانیهاست. خیلی از افرادی که اختلال شخصیت دارن این مشکل رو دارن. همه چی رو فقط از دید خودشون میبینن. نمیتونن خودشون رو بذارن تو دیدن جایگاه دیگران. این پژوهش سه قسمت داشت. این قسمت اولش بود. قسمت فان قضیه، قسمت دومش چی بود؟ قسمت دومشم من براتون باز به صورت مبسوط میگم.میگه یه نفر از دوستان شما میخواد تفسیر کنه. رفته رستوران به توصیه یکی از دوستانش. یک رستوران گرانقیمت رفته، اونجا کلی خرج کرده و غذاشم خوب نبوده. اومده و به شما گفته اصلا غذاش خوب نبود این چی بود به ما معرفی کردی؟ و جای بهتر از این نبود تا معرفی کنه؟ و بعد ایمیل بهش زدم، تو ایمیل این جمعه رو نوشتم: about the restaurant it was marvelous just marvelous! در باره رستوران محشر بود، فقط محشر بود. و بعد از افراد سوال کرده بود. به نظرت اون طرف که این ایمیل رو دریافت کنه، فکر میکنه که این داره تشکر میکنه یا داره مسخرش میکنه؟ شما یه لحظه فکر کن، اون طرف نمیدونسته که رستوران بد بوده و این آدم تجربه بدی داشته پس این جمله رو about the restaurant it was marvelous این باعث میشه که این تصور کنه که نه، این تشکر کرده و خواهش میکنم و قابل شما رو نداشت. باید اینجوری جواب بده. ولی اگه شما از منظر خودت بخوایی نگاه کنی که این اطلاعات رو داری که این به شما اومده گفته عجب غذای گندی بود، اون که این اطلاعات رو نداره، شما خواهی گفت خب معلومه داریم از مسخرهاش میکنید دیگه. با کمال تعجب دیده بود که اونهایی که در موقعیت بالای اجتماعی قرار دارن، احساسشون این بود که ۳.۴ چهار از ۱تا۶ توی میانگین، باور داشتن که این داره مسخره میکنه. در صورتی که افرادی که از پایین اجتماع بودن ۴.۸۴ از یک روی شیش، که یک یعنی کاملا داره مسخره میکنه و شیش یعنی مطمئنم هیچ تمسخری توش نیست. حالا شما نگاه کن چقدر منتالیزیشن یا ذهنیسازی در زندگی اهمیت داره. داری منو مسخره میکنی یا داری ازم تعریف میکنی. یه نفر دیر میاد سر قرار، آیا خواب مونده یا برای مسخره کردنت و تحقیرت داره دیر میاد؟ یه نفر تو مهمونی یه چیزی میگه این داره به من متلک میندازه یا داره از هم تعریف میکنه؟ یه نفر داره از شما تشکر میکنه، آیا این داره واقعا تشکر میکنه یا داره به روت میاره که ببین اون کاری که گفتم نکردی! یه نفر جواب شما رو دیر میده روی همین واتساپ و اینا سرش شلوغه یا داره کلاس میذاره؟ ببینید این یکی از پیچیدهترین شناختای اجتماعیه و شما میتونی بیش منتالایزر باشی، بیش ذهنیساز باشی، میتونی آندر منتالایزر باشی. یعنی کم ذهنی ساز باشی. حالا تفاوت این دوتا رو خواهم گفت و خواهید دید چه تفاوتی تو زندگی آدم ها ایجاد میکنه. ولی تا اینجای کار این رو دیدیم که وقتی هرمت میره بالا، حواست نیست که این اطلاعات رو من دارم، اون که نمیدونه این غذا بهش بد بوده پس باید اینجوری توجیه کنه، چرا همه جهان رو از محور خودت میبینی؟ اونجوری که پیاژه میگفت کودکان، یعنی یه جور ذهنت بچه میشه وقتی قدرت میگیری. قسمت سوم پژوهشش، یه سری هیجان تو چهره افراد عکس انداخته بود. اونایی رو که بالای قدرت برده بود در شناخت هیجانها خیلی بدتر عمل کرده بودن؛ معنی سادش وقتی شما در هرم قدرت، هرم ثروت، هرم شهرت بالا میری، توانایی درک احساسات و خواندن ذهن دیگران در تو به شدت افول میکنه. و برعکسش وقتی شما در هرم قدرت میای پایین، احساس میکنی توانمند از شما بالاتر هست، قدرت ذهنیخوانیت و ذهنیسازیت میره بالا و حتی دچار حالتی میشی که بهش میگن higher mentalisation، بیش ذهنی سازی. یعنی حتی در حرکات خنثی و تصادفی افراد معنی و مفهوم میبینی. مثال: اون که به تو منظور نداشت. چرا، میخواست منو مسخره کنه. یا اون که با تو نبود. چرا، داشت به من میگفت. حرفش به من برمیگشت. این به نظر میاد یکی از قشنگترین کشفیات ما در مورد اختلالات شخصیته. مثلا دیدن خیلی از اختلالات شخصیت هایپر منتالیزیشن داره. مثلاً میگی به خدا من منظوری نداشتم و قرار بود که فقط تعریفی از شما کنم یا اصلا شما تو ذهنم نبودی و یادم رفت شما این ماشین رو داری. داشتی مسخره میکردی که یعنی ماشین من اینجوریه اونجوریه یا داشتی به روی من میاوردی در قالب گفتن جک به او. پس دیدن نیت در ذهن افراد میشه هایپر منتالیزیشن که معمولا تو اختلالات شخصیت پررنگ میشه. افراد بدبین، افراد پارانوید و زمانی که اِشلِ شما در هرم قدرت پایین میاد. دو هفته دیگه کتابی خدمتتون معرفی خواهم کرد. کتاب مال ۲۰۱۶ هست و داکر کلتنر این رو نوشته: The Power Paradox تناقض قدرت. داکر کلتنر هم یک روانشناس اجتماعی مشهور هست. کارهای خیلی جالبی کرده در دو هفته آینده بحث خواهم کرد راجع بهش. The Power Paradox تناقض قدرت. How we gain and lose influence، چگونه ما تأثیر به دست میاریم و اون رو از دست میدیم. یه خط کوتاه بگم منظورش چیه برای این که تو این کتاب ازش یاد کرده، به کارهای کلتنر استناد کرده، این کتاب بعد از کتاب سوزان فیسکه ولی کارهای کلتنر رو مقالاتش رو توش ازش یاد کرده. کلتنر خلاصه پیامش اینه؛ میگه تناقض قدرت. این بر میگرده به همون جمله زیبای Lord Acton که قدرت فاسد میکند و قدرت مطلقه مطلقا. و این اینو داره میگه، میگه اون چیزی که باعث میشه شما قدرت بگیری توانایی شما در خواندن ذهن و احساسات دیگرانه. یعنی بفهمین نیازشون چیه، چی دوست دارن، دنبال چی هستن. این باعث میشه شما قدرت بگیری. تو کتابش نشون داده و میگه این به ضد خودش تبدیل میشه. وقتی قدرت میگیری، دیگه کور شدی، نمیفهمی دیگران چی میخوند اون چیزهایی که تو ذهن خودتونه برونفکنی میکنی، پروژکت میکنی رو ذهن اطرافیان. برای همین اون معتقد قدرت ذاتا در نوک هرم رفتن نیست، درسته از نظر بدنی سر مایکل مارموت گفت خیلی به نفعت میشه ولی از نظر ذهنی به ضررت میشه. یعنی وقتی قدرت میگیری قدرت خواندن ذهن دیگرانت افول میکنه و به همین دلیله که به دیگران با تمسخر نگاه میکنی و ذهن اونا رو نمیتونی خوب بخونی. و از سندرومی لرد اوئن نام میبره که خودش وزیر خارجه انگلیس بوده، به نام سندروم هوبریس. وقتی قدرت داری کمکم قضاوتات خراب میشی. برای همینه که میگه دموکراسیا کمک میکنه چون قدرت میچرخه و قدرتی که نچرخه باید بتونه به طریقی خودشو کالیبره بکنه برای اینکه قدرتی که نچرخه افول میکنه. باز تو مقالات دیگه چیزهای جالبی نشون داده. اولا تروارههای دیگران خیلی به صورت کلی تر زنده میشه، یعنی دیگه نمیتونی ریز ذهن دیگران رو بخونی. کلی ارزیابی میکنی و این قسمت رو نگاه کنید، این خیلی مهمه به خصوص برای همکاران روانپزشک وهمکاران روانشناس که مدارج علمی رو طی میکنن و به قله شهرت و اعتبار آکادمیک میرسن، میگه وقتی شما بالاتر میری هیجانات ذهن پایینترها رو به صورت ساده و بسیطتر میبینی. برای همینه راحت نشستی اونجا میگی این افسرده است، این اضطراب داره، این واسواس داره. برای اینکه از نوک هرم نگاه کردن اینجوریه و اون مقاومت میکنه و میگه نه من پیچیده تر از اینام. یعنی یک پیام جالبی که داره اینه که میگه در نوک هرم هیجانات دیگران رو در قالب ساده های اکمانی میبینن. چی شده؟ اضطراب داره. در صورت که وقتی از پایین بالا رو نگاه میکنی، اینجوری نمیبینی. برای همینه گاهی فرودستان قشنگتر ذهن شما رو میخونن. میگن اضطراب نداری. اون شخصی هست که از تو بهتر عمل کرده و تو الان نگرانی جلوی خانوادت اونها بفهمن و تو خیت بشی. در صورتی که شما وقتی از بالا به پایین نگاه میکنی، دچار اضطراب شد یعنی اضطراب رو به صورت ماده خام بدون اجزا میبینی. ما راجع به دانهدار بودن هیجانات قبلا صحبت کردیم. پس یکی از راه هایی که دانهداری هیجان رو خراب میکنه و باعث میشه شما نتونی تو دیگران هیجانات مرکب و پیچیده ببینی اینه که در هرم بری بالا. خواهیم که چه راه هایی وجود داره که اینجوری نشی. اتفاق دیگه ای که میفته اینه که رفتار دیگران بر اساس کلیشه تفسیر میکنه. اینی که اومده اینجا مرخصی میخواد، اضافه کار میخواد. چون کلیشه چیه؟ معمولا کارمند چی میخواد؟ یا مرخصی یا اضافه کار. میگه این کلیشه هست پس باعث میشه نتونی ریز کاری ها رو ببینی. حالا من خواهم گفت که کلتنر میگه اتفاقا اونایی که به قدرت میرسن در اوایل قدرت گرفتنشون فوقالعاده دقیق بودن در خوندن احساسات. میگن نه، این پول نمیخواد این به نوعی احساس میکنه غرورش لگدمال شده در این رابطه، تحقیر شده و دوست داره جبران کنه. این با پول درست نمیشه. این باید مثلا اون حس وطنپرستی و حس تعلقش به گروه رو من تحریک کنم. یعنی قدرت بالای خواندن ذهن وجود داره ولی وقتی میره بالا، این عوض میشه پس این یکی از یافته های قشنگ علوم هست. مقاله دیگری رو داریم از Psychological Science یه مقدار قدیمیه 2006 هست، Dehumanizing the lowest of the low غیر انسانی ساختن پایینترها. Neuroimaging response to extreme outgroups. گفتن بیاید همینو تصویر سازی مغزی کنیم. کله این افراد رو بذاریم تو دستگاه MRI و از نظر فانکشنال از نظر کار کردی ببینیم که چی میشه. قسمت هایی از مغز ما هست به خصوص اگه اونایی به اسمهای نورو ساینسی علاقه دارن MPFC: Medial Prefrontal Cortex. تقریبا اینجاست، وقتی شما داری نیت دیگران رو فکر میکنی، داری فکر میکنی که تو ذهن این چی میگذره، این چرا عصبانیه، این چرا غمگینه، این منطقه پرکار میشه. ولی وقتی شما کلیشه ای قضاوت میکنی کلیشه ای یعنی چی؟ چرا این غمگینه؟ خب پول نداره. چرا این غمگینه؟ بیماری افسردگی داره. چرا این غمگینه؟ برای این که خب تورم و گرونیه. یعنی تحلیل نمیتونی بکنی و فقط کلیشه ای انگ میزنی. این منطقه خاموش میشه. توی این مطالعات خیلی خوب نشون دادن وقتی افراد رو تو هرم میبری بالا و میگی ذهن دیگران رو بخون، از امپیافسیشون، کمتر استفاده میکنن. یعنی اگه میخوای ذهن دیگران رو خوب بخونی، یه مدیر موفق باشی باید امپیافسیت مرتب فعال باشه. ولی ایراد کار اینه وقتی موفق میشی و رو هرم میره بالا امپیافسیت رو دیگه به کار نمیبندی. بر اساس اصول کلیشهای قضاوت بکنی. اصول کلیشهای چندتاست. یکی تروار(طرحواره؟) است، یکی هیجانات ساده است و دیگری ذات پنداریه. ذاتش افسردهست. اینا اینجوری هستن، ذاتش طمعکاره. اینا همهشون پولکیه! دیدی مثلا این مدیران خودشیفته این فکرو داره که همه دنبال مرخصی هستن. همه دنبال از زیر کار در رفتن هستن. و پولکین. ولی یه مدیر خوب درد کارمندشو میفهمه. اگر شما در رأس قدرت باشید متوجه نمیشید دیگران از حرف شما ناراحت شدن، پکر شدن، خندیدن؟ نخندیدن؟ ولی اونی که خودشو پایینتر ارزیابی میکنه خیلی دقیق تره. پس یه جنبه خوب اینه که اون پایین بودن لااقل MPFC رو فعال میکنه و MPFC فعال باعث میشه تو هرم قدرت بیای بالا. بعد که میای بالا دوباره MPFC خراب میشه. میشه همون چیزی که داکر کلتنر میگه تناقض قدرت. یعنی قدرت به ضرر خودش تموم میشه. باید یه فکری بکنی که نذاری این اتفاق بیافته. ببینیم به غیر از مقاله موسوایلر و این داستان MPFC و پدیده bflpe دیگه چه چیزهایی رو تو کتاب بهش اشاره کرده. یه مطلب دیگه ای که در کتاب هست به نظر من جالب بود، همین داستانه که میگه پس به نظر میاد از نظر جایگاه اجتماعی، اگر شما جایگاهت میاد پایین احساس همدلیت میره بالا و وقتی جایگاه اجتماعیت میره بالا یعنی competence زیاد میشه همدلیت کم میشه. همدلی به معنای دلسوزی نیست به معنای اینه که ذهن دیگران رو بخونی. اینا الان چی میخوان؟ الان تعطیلات میخوان؟ الان پول میخوان؟ الان غرورشون رو باید تحریک کنی؟ الان باید احساس گناهشون رو تحریک کنی؟ دیگه نمیدونی، فقط کلیشهای رفتار میکنی. کلیشهای هم معمولا اینه دیگه پول میخوان، مرخصی میخوان، پول میخوان. این هم لغت قشنگیه warmth, competenc hydraulics.یعنی هیدرولیک توانمندی و گرم بودن. هیدرولیک یعنی فشار یه جا کم میشه یه جا زیاد میشه. اون روغن یا آب ثابته. یه طرف که کم میشه اون طرف میره بالا. پس میگه یا شما توانمند هستی یا گرم هستی. میتونی ذهن دیگران رو بخونی و هر چقدر شما گرم هستی و گرمتر و دوست داشتنیتر باشی و احساس همدلی داشته باشی از اونور کم میشه و برعکس هر چقدر توانمندیت میره بالا این یکی کم میشه. یعنی از دست میدی. برای همینه که میبینی خیلی از افراد آدم های توانمندی هستن ولی بعد از یه مدت خودکامه میشن و با دیگران یه ارتباطشون قطعه. اصلا حس میکنه که دیگران مسخرهاش میکنن. نمیفهمن دیگران از دستشون عصبانی هستن، نمیفهمن فقط با کلیشه کار میکنن و کلیشه هم یعنی اینکه خب این ماه رو اضافه کار دادم پس حتما خوشحال هستن. مثل بتهوون که ناشنواشده، اینام نسبت به خوندن ذهن دیگران نابینا میشن. این پاور پارادکس هست. خب ادامه کتاب، باز نکته جالب دیگه میگه، میگه گفتیم که در واقع احساس حسادت شدید یه حس مخربه و شادکامی شما رو خراب میکنه. خیلی منابع نیاورده ولی میگه تمسخر دیگران هم همینجوره. یعنی اگر شما به جایگاهی برسی که دیگرانو تمسخر کنی اینم از نظر روانی مخربه. یعنی فکر نکن وقتی نوک هرمی خیلی بهت از نظر سلامت خوش میگذره، پس قدرت و تمسخر بالقوه سم هستن و باید یه جوری پادتنش رو پیدا بکنیم. یک بحث شیرین کوچیک داره وسطش، که این بحث راجب این هست که ما چجوری جایگاه دیگران رو تخمین میزنیم. یه ذره بحثش نگین زرد ولی قشنگه مثلا استنادهایی به چند تا مقاله کرده یکیشون رو براتون بخونم: signs of socio-economic status نشانه های موقعیت اجتماعی. که داکر کلتنر جز نویسنده هاشه. psychological science 2009 مایکل کراوس. نشانه های جایگاه اجتماعی. دیده بود توی یه دقیقه آدم ها میتونن جایگاه اجتماعی دو نفر که دارن با هم حرف میزنن رو تخمین بزنن که کی مقامش بالاتره، کی پول دارتره، کی رئیسه. تقریبا توی یه دقیقه. برای همین میگه thin slicing برش کوچیک. یعنی شما توی برش کوچیک، پس دیدیم این سیستم مشاهدهگر ما مقایسهگر ما اینقدر کار آمده که توی یه دقیقه سریع قضاوت میکنه اینجا کی رئیسه. و این اومده و تحلیل کرده بود که ببینه چه چیزایی هست که افراد از روش متوجه میشن. اینا خالی از لطف نیست نگاه کردن یکی دو دقیقه صرفش بکنیم. مثلا دیدن توی گفتگوی دو نفره، اونی که با مو و لباس خودش ور میره معمولا یه نشانه پنهانه که این قدرت بالاتر داره. مثلا شما داری باهاش حرف میزنی داره این کار رو میکنه، گرومینگ میکنه یا دو دودلینگ: خودکار دستشه داره همینجور خط خطی میکنه، یعنی شما اونی که داره خط خطی میکنه معمولا جایگاه بالاتری داره. object manipulation: داره با یه چیزی ور میره، مثلاً در خودکارو باز میکنه. این یه نشانهی قدرت بالاتر هست. اون طرف پایین هم فردی هست که همش داره اینجوری میکنه؛ nodding. بالا بردن ابروها و بالاخره خندیدن. توی این مقاله نشون داده بود که این چندتا مشخصه هست که افراد سریع از روی این سیستم مقایسهگر ما، پیداش میکنن. از یه کتاب دیگه ام نام برده که 1983 هستش و گفته که از تیپ آدما چطور میتونیم بفهمیم که کیا بالاترن و یه قسمتش رو سوزان فیسک بهش اشاره کرده و میگه یکی از چیزایی که مردم بهش حساسن بهش میگن: prol jacket game. پرول میشه مخفف پرولتاریا، جکت میشه و gate میشه شکار. و میگه وقتی شما آدمها رو نگاه می کنید، اون کسی که کتش به یقه ی پیرهنش میچسبه جایگاه اجتماعی بالاتری داره. در صورتی که عده ای هستن که اون شکاف پرولتاریایی کت رو دارن. این شکاف به خاطر اینه که کت خوب دوخته نشده و آستر دوزی خوبی نداره. یا داشتن تعداد زیادی خودکار در جیب جایگاه شما رو میاره پایین. برای اینکه معمولا نشون میده که شما مدیر سطح بالایی نیستید. در مورد رنگ پالتوها، پالتوی بژ در مقایسه با سرمه ای و مشکی جایگاه اجتماعی بالاتری داره. ادامه بحث ماهی بزرگ برکه ی کوچک: مثلا شما بچه تونو بذارید یه جایی که کلی بچه ی باهوش توی اونجاست یا جایی بذارید که میانگین نمره بچه ها پایینه. گروهی که پاسکال هوکه و سوزان فیسک بهش اشاره کردن، گروه دومی رو گفتن. محقق معتقده که اگه شما در یک برکه کوچک ماهی بزرگ باشی سلامت روانت بهتر تامین میشه و سالهای بعد بهتر رشد میکنی. پس این معنیش این خواهد بود که شما بهتره به مدرسه ی تیزهوشان یا استعدادهای درخشان نری چون اونجا میشه برکه ی بزرگ و ماهی کوچک و این بهتون آسیب میزنه. ولی خب بحث فقط حسادت نیست و عناصر دیگه ای هم وجود داره. ممکنه اونجا آموزش های بهتری باشه، اینو هنوز نمیدونیم. فیسک حتی یه جمله گفته که فاصله ی میانگین نمره ی یک مدرسه با میانگین نمره ی یک دانش آموز تعیین کننده ی سلامت روان و شادکمیشه، نه نمره ی یک دانش آموز. یعنی اگه میانگین نمره توی یک مدرسه پایین باشه اون داشن آموز با همون معدل 17 خیلی احساس خوبی داره. شخصیتش بهتر شکل میگیره و بعدا شادکام تره. یعنی معدلت مهم نیست بلکه فاصله ی معدلت با میانگین اون کلاس هست که اهمیت داره و به همین دلیل طبق این گفته هرچقدر مانگین یک کلاس نمره اش بالاتر باشه، شادکامی کودک ورشد شخصیتش مختل میشه. حتی همبستگی منهای چهاردهم در آوردند و یعنی معدل کلاس منهای چهاردهم همبستگی منفی داره با شادکامی کودک. پس اگه توی یه کلاس بری که میانگین نمره پایینه و شما اون نمره 17 خیلی به چشم بیاد به نظر میرسه که این خیلی بهتره. اگه نشد چیکار کنیم؟ اومدن دیدن که کدوم داشن آموزان در برکه ی بزرگ کمتر اذیت میشن، بیشتر رشد میکنن و کمتر حسادت میکنن. دیده بود دو رویکرد عمده وجود داره. خودت رو با میانگین حساب میکنی و میگی شاگرد چندمی. به خصوص که اگه دقت کنیم خیلی جاها معدل یا نمره رو به ترتیب میزنن. نفر اول همینجور میاد پایین و پایینتر. سوال اینجاست که تو کجای لیستی و تو این صد نفر کجا قرار دارید؟ میگه اگه اینجوری هست، خودت رو با میانگین مقایسه نکن. راه حل پیشنهادی که روش کار شده پدیدهای هست که بهش میگن: comparison choice. دیدن بعضی دانش آموزا که از این سالم در میرن کاری دارن به اسم comparison choice. یکیو که شبیه خودشونه و فقط یه خورده بهتره انتخاب میکنن و روش زوم میکنن و خودشونو باهاش مقایسه میکنن. یعنی به نظر میاد که یک دوگانه میسازه که گاهی اوقات این دوگانه نامحسوسه. اون خودش نمیدونه که داره خودشو با این مقایسه میکنه ولی هرجا میره و نمره خودشو میبینه، ناخوداگاه نمره اونم میبینه. به این میگن انتخاب مقایسه ای. اینا سالمتر رشد میکنن. پس اگر نوجوانتون حس میکنه شده یه ماهی کوچک تو یک برکه بزرگ، راه حلش اینه که یک یا دو یا سه رو انتخاب و روی اونها زوم کنه و اونا یه خورده ازت بالاتر باشن و بعد شروع کن با اونا خودتو مقایسه کن. دیدن که اینا حسادتشون کم میشه و حس بهتری میگیرن. میشه اینو تو جاهای دیگه مثل باشگاه هم امتحان کرد. شما مانگین باشگاه رو به دست بیار و خودتو با میانگین باشگاه مقایسه کن. راه حل بعدی بروز لغتییست به نام inspiration . یعنی بیای بالاتری ها رو الهام بخش بدونی، اون چیکار میکنه. من ازش الهام میگیرن. اونایی که توانایی گرفتن الهام رو دارن بهتر میان بالا و حسادتشون کنترل میشه. راه حل سوم: از سوزان کین: کتاب: اشتیاق. به مقوله اشتیاق میپردازه، به حسرت دیگران رو داشتن و میگه شما میتوانید از اشتیاق به شیوه ی درست و برای رشد خودت استفاده کنی. همش دارم دنبال چیزی میدوم. حسرت چیزی رو دارم. اینها دیدن که مقوله حسرت و اشتیاق یکی از اون صفت های مرکب و پیچیدهست. چهار: پیچیده کردن خویشتن: معمولا فکر میکنید که فقط یک خویشتن داریدو مثلا شما دانشجو هستید یا پزشک قلب هستید. ولی میگن انسان ها میتونن چندین self در کنار هم داشته باشن. مثلا من مهندس ساختمان، ورزشکار و شاعرم، همون مفهوم شوق های همخوان یا هارمونیز بود، این همونه. اگر شما خویشتنت رو مرکب کنی به شدت میتونه به کاهش حسادت منجر شه. یعنی درسته که من توی این سلسله مراتب پایین ترم ولی تو یه سلسلسه مراتب بالاترم. یعنی توی چند حوزه ی مختلف رقابت و مقایسه بکنم. شما میتونید توی چند حوزه با چند نفر رقابت کنید. مثل پول با یه نفر، قریحه هنری و طنز با یه نفر و هیکل با یه نفر. شما وقتی چند محورمقایسه داشته باشی به کاهش حسادت مخرب کمک میکنه. راهکاری که برای قدرتمندان هم میگن همینه. یعنی قدرتمندان تو حوزه های دیگه در اون قدرتمند نیستند هم رقابت بکنند. البته به شرطی که نمایشی نباشه و جزو اشتیاقشون باشه. یعنی مثلا شما فرمانده ی لشکر هستی ولی در عین حال فوتبال بازی میکنی و تو فوتبال هم نفر آخری. و برات هم مهم باشه. پس اگر شما در نوک هرم هستی، شما هم حتما برو و شوق و اشتیاق هایی پیدا بکن که در پایین هرم باشه. این برای مردمی بودن و تواضع نیست این برای اینه که mpfc فعال بشه. مثلا میگید که تو بیزینس مدیر شماره دو پشت من وجود نداره ولی یه باشگاه برو که یه چندتا از این غولا ببینی و اونجا یه ذره اون احساس پایین بودن در تو فعال بشه که mpfcیت توی جاهای دیگه کار بکنه. راه های دیگه ای رو فریت هایدر از دیرباز گفته بود. مثلا گفته بود مثلا گفته بود حسادت از چند طریق کم میشه. مثلا فاصله ی هیجانیتو با اون طرف زیاد کنی، یعنی افرادی که از نظر هیجانی به شما نزدیکن رو شما نسبت بهشون احساس حسادت میکنی. مثالی که در این زمینه میزنه از آلن دو باتن هست و میگه مردم کمتر به ملکه الیزابت حسادت میکنن ولی به عنوان شهرت و ثروت باید مهره ی قابل حسادتی باشه ولی من و شما بیشتر نسبت به همکار خودمون که شاید ده یا بیست درصد درآمد داره حسادت میکنیم، نه به اون. دیگه چه چیزهایی رو پیشنهاد میدن؟ مثلا پیتر سالووی سه تا پیشنهاد داده که با همون مرکب کردن خویشتن همسوئه. یعنی شما بیا راجع به اون حوزه هایی که توانمندتر هستی روی اونا مانور بده و اینو باز کن که تو این چندتا حوزه شکست خوردم و تو این چند تا بهترم. که این بتونه اون جمع جبریش رو خنثی بکنه. بعضیا میگن بیا نگرشهات رو عوض کن، آیا اون چیزی که من دارم براش رقابت میکنم واقعا ارزش رقابت داره یانه. بازتعبیر کن. مثالی راجع به زوجهایی زده که بهم نزدیکن. میگه اگه شما زن و شوهرید چی؟ و حوزه ی کاریتون هم شبیه همه، اون موقع باید با کی رقابت کنیم؟ مثلا شما دو نفر هستید یا دوست صمیمی هستید و نمیتونید فاصلهتون رو زیاد کنید، پس اینا چجوری میتونن ادامه بدن بدون اینکه حسادت تخریبشون کنه. میگه اکثرا اینا میان برتریها رو توی بعضی چیزها تقسیم میکنن. مثلا میگن این خیلی سرزبون داره، این خیلی خوش برخورده و من درونگرام، این خیلی سحرخیزه و من خیلی دقیقم. و اینجوری میان صفت خوبا رو بین خودشون تقسیم میکنن. که این باعث شه اولا خویشتنشون مرکب بشه و دوما اینکه تو حوزه های ساده با هم رقابت نکنن. سوزان فیسک میگه که این کافی نیست و بهتره علاوه بر اینکه حوزه هاتون رو از هم جدا میکنید اشاره کنید که این تفاوت ها از بیرون نشات گرفتن. مثلا وقتی شما میگید که ایشون سحرخیزه و من دقیقم، پس باهم تو این دوتا رقابت نمیکنیم، ولی این من دقیقم و او سحرخیزه صفت درونی و ذاتیست و این کافی نیست. میتونی اینو بهترش کنی تا ریشه های بیرونی پیدا کنه. این دانشگاه دولتی درس خونده و من خصوصی خوندم، این مال شمال ایرانه و من برای جنوب ایرانم و…یعنی این تفاوتهایی که داریم که باعث میشه باهم رقابت نکنیم این تفاوت ها منشاش مسائل بیرونیست. اون در کودکی مدرسه زبان رفته زبانش از من بهتره و من باشگاه رفتم و پدرم ورزشکار بوده و این میشه مسئله ی بیرونی. یا اون تو خانواده اش موسیقیدان بوده و پدرش پیانو داشته و ما پدرمون مکانیکی داشته. یعنی بیای تفاوت ها رو کنار هم موازی کنی و در عین حال بیرونیش کنی. به این میگه اکسترنالایزیک دیفرنسس. پس ما تا حالا چندتا چیز رو دیدم راجع به کاهش حسادت در اجتماع، مثلا ما الهام گرفتن رو دیدیم، بیرونی کردن تفاوت ها و مقوله انتخاب comparison choice یعنی شما یک فرد خاص رو انتخاب کنی که با اون رقابت بکنی تا با میانگین. همچنین اشاره به خویشتن مرکب و اینها. اینها میتونه خیلی کمک کننده باشه. یه رویکرده دیگه هم هست. این رویکرد اصطلاحا میگن رویکرد رفتاری. میگن حسادت از نشخوار فکری تغذیه میکنه. همونطور که وسواسها میگن نشخوارات رو باید در لحظه در نطفه بکوبی، میگن این رو به عنوان یک نشخوار و وسواس شناسایی کن و تکنیک توقف فکر رو بخواه. برای اینکه به نظر میاد وقتی شما شروع میکنی مقایسه کردن، این مقایسه درسته اولاش اتوماتیکه، همونطور که سوزان فیسک گفت ولی سریع جنبه وسواسی و تقویت پیدا میکنه. پس شما اگر بتونی سریع قیچیش بکنی این کمک میکنه که در واقع مقوله کاهش بده. اینا راهحلهایی بود که انتها مطرح کرده بود که کمک میکنه. حالا یه سری بحث های دیگه اجتماعی هم داشته که من فکر میکنم چون وقت ما دیگه سپری شده من سعی کردم خلاصه ای از این کتاب رو خدمتتون ارائه داده باشم. امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه. اجازه بدید با بحث دو هفته دیگه اینو تکمیلش کنم. هفتهی بعد بیاییم راجع به همون تلخوشیرین سوزان کین صحبت کنیم که یک هیجان خیلی پیچیده است. اون احساس اشتیاقه و اون حزنیه که ما در دلمون داریم از فراق. یعنی اون معتقده که فراق، اشتیاق و حزن بسیار هیجانات مهمی هستن که در نگاه ساده مورد غفلت قرار داریم و اون یکی تناقض قدرت رو بررسی کنیم. چون تناقض قدرت خیلی قشنگ این صحبت رو میکنه که چجوری وقتی شما خودکامه میشی خودشیفتگی پیدا میکنی و دیگه شروع میکنی به افول کرده. خب از توجه شما سپاسگزارم تا هفتهی بعد من این فایل ها رو هم در تلگرام خواهم گذاشتم هم در یوتیوب شما میتونید اینا رو دنبال بکنید معمولاً با تأخیر چند روزه هست تا جلسه بعد و کتابی دیگر برای شما خدانگهدار همگی.