بله، خوشبختانه ارتباط برقرار شد، خدا را شکر برای اینکه نگران بودم این چند وقت اینترنتها خیلی همراهی نمیکردند. فعلا که برقراره .حالا امیدوارم تا انتهای برنامه هم برقرار بمونه. عرض سلام دارم خدمت همه علاقمندان عزیز یک بررسی کتاب و یک حوزه رو دوباره پیگیری میکنیم. چهارشنبه هفته اردیبهشت است و ساعت الان 9:4 دقیقه است. من سعی می کنم ویسش را هم ضبط کنم و در کانال تلگرام هم خواهم گذاشت. به قول چیز ،ویراستاری میشه و تنظیمش میکنیم میزاریم هم توی یوتیوب هست هم توی اینستاگرام هست. پس برنامه ها را سعی میکنم برای شما علاقمندان همیشه درواقع ذخیره کنم که بتونید در ساعات دیگه هم استفاده کنید. امیدوارم برنامه امروز براتون قابل استفاده بوده باشه برای من شخصا این رو اعتراف بکنم که هم بار علمی داشت، نکات جالبی رو اشاره کرده بود و هم یه اعتراف بکنم، بار هیجانی داشت یه مقداری احساس کردم که حتی برای تلطیف خود آدم برای احساس خوب آدم این کتاب خوشاینده و خواندنی است کتابیست به نامBittersweet: How sorrow and longing make us whole . در واقع میشه ترجمه اش کنیم تلخ و شیرین، چگونه اندوه حزن و اشتیاق، ما را سلامت می سازد ؟ نوشتهsusan cain و کتاب چاپ سال ۲۰۲۲ هست. خیلی کتاب جدیدیه. پس دوستانی که سوال میکنن آیا ترجمه شده یا نه؟ نه فکر نمیکنم شده باشه. ولی امیدوارم حتما ترجمه بشه برای اینکه جز کتاب های خواندنی و جالبه و میتونه مخاطب زیادی هم داشته باشد. Susan cain مشهور هست تو ایران، یعنی خیلی از هموطنان همزبانان او را میشناسند برای اینکه یکی از کتاب های او که ۱۰سال پیش چاپ شده به نام ۲۰۱۲، Quiet: The power of introverts in a world that cant stop talking است. تقریبا من چهار تا ترجمه ازش در فارسی دیدم. ترجمه های خانم درسا کریمی، خانم ناهید سپهرپور، خانم سیمین موحد و جناب آقای محسن ملکی تا حالا چهار تا ترجمه ازش دیدم، منتها نمی دونم کدومش بهتره. واقعیت برای اینکه فرصت نکردم ترجمه ها رو بخونم که ترجمه شده به اسامی مختلف، سکوت قدرت درونگراها در جهانی که نمی تواند سکوت کند و یه تیتر دیگه هست، سکوت قدرت درونگراها در جهانی که از سخن گفتن نمی نیستند. البته حواستون باشهsusan cain سال ۲۰۱۶ که میشه در واقع قدرت ساکت یا قدرت آرام Quiet powerیعنی ۴ سال بعد یه کتاب دیگه هم داره که اسمش شبیه اینه . این کتاب جدیدش که در ۲۰۲۲ چاپ شده. بیشتر برای اونهایی که با این نویسنده آشنایی ندارند، بگم این دانشگاهی نیست . البته تحصیلات داره، تحصیلات حوزههای مختلف داره ،حقوق خوانده و کتاب هاش خیلی پرطرفدار هست، ولی اصولا دانشگاهی نیست و به کار پژوهش و تدریس مشغول نیست. ولی کتاب سکوتش یا quiet خیلی تاثیر گذار بود. یعنی مخاطب خیلی زیادی پیدا کرد و محتواش یا لب کلامش اینه. حالا اگر فرصتی بشه شاید بتونیم یک جلسه هم برای آن بگذاریم. محتواش اینه که ببینید یک روندی در روانشناسی معاصر و اصولا مدیریت ،روانشناسی، مدیریت و اقتصاد شکل گرفته اینو میگه؛ میگه تا میتونی معاشرت کن ،تا میتونی شبکه دوستانت رو گسترش بده، تا میتونی تو جاهای مختلف آشنا داشته باشید و در واقع هر چقدر شما برون گراتر باشید، معاشرتی باشید، دوستان زیادتری روی لیستت داشته باشی آدم موفق تری خواهی بود. حتی اگر یادتون باشه ما در کتاب damon centola به این مسئله و کارهای granovetterاشاره کردیم که granovetter میگفت حلقه های ضعیف ،یعنی شما هر جا آشنا داشته باشید، باهاشون خوش و بش کرده باشید، خیلی با مردم شب عید برایشان کار تبریک بفرستی ،پیام تبریک بفرستی ،حلقه های محکم ارتباطی داشته باشی، شما هم موفق تری، هم خوشبخت و اصولا میدونید از زمان آیزن این مطرح شده بود که برونگراها انسان های موفق تر ،شادتر ،سلامت تر و درواقع تو جامعه دوست داشتنی تر هستند . ولی susan cain با وجودی که میگم academic نیست، ولی با بهره گیری از تجارب شخصی خودش و همچنین ادبیات علمی، پیشینه های علمی که مرور کرده بود، کتاب quiet رو نوشت. شخصی خودش اینه . میگه من خودم از اونایی ام که درونگراها میگن. حتی چند جا اشاره کرده که وقتی مثلا اردوی تفریحی پیش میومد، مسافرت پیش میومد ،همه میگفتند چه خوب میریم مثلا همه را میبینیم ،میزنیم ،میرقصیم، توی مهمانی ها شرکت میکنیم؛ منم یه کوله پشتی ،با خودم کتاب و وسایل سرگرمی می بردم برم تو یک گوشه زیر درختی توی آلاچیقی جایی بشینم و اینها را بخوانم و همیشه منو سرزنش میکردن.د چرا تو خودتی دختر ؟ چرا مثلا معاشرت نمی کنی ؟ چرا دوستات خیلی زیاد نیستند ؟ چرا همش ساعت های زیادی تو اتاقتی؟ از کودکی این حس را داشتم که من غیر عادی و غیر معمولم و این برای سرنوشت من بد بود. ولی هر چی رفتم جلو دیدم اتفاقا پشتوانه زندگیم شد و در عین حال خیلی هم از بقیه عقب نیفتادم. خلاصه پیامش اینه .خیلی هم اجبار گونه سعی نکنید خودتان را معاشرتی و برون گرا و اهل مهمانی و اینها نشان بدهید، برای اینکه لزوما این چیزی نیست که به نفعتون باشه. گاهی اوقات ساعتها با دیگران تماس نداشتن و نشستن و کار کردن و فکر کردن و مطالعه کردن هم بهره بیشتری داره و هم نشون داده بود در اون quiet power که خیلی از مشاهیر جهان اصلاً حوصله جمع نداشتند، خیلی بگو، بخند، نبودند تو خودشون بودن و همه میگفتن چته؟ چرا چیز نمیکنی ؟ و اثرهای گرانبهایی برای جامعه به جا گذاشتن. حالا در این کتاب ۲۰۲۲ این دفعه به جای برون گرایی، درون گرایی، مقوله شاد بودن و غمگین یا حزن داشتن، حزین بودن را بحث میکنه و در واقع الان شما میفهمید لب کتاب چیه؟ دیگه محتوای کتاب اینه که اینقدر نگویید آدم های شاد مثلا شاد همون لحظه که چشم باز میکنم میخوام بخندم، فریاد بزنم، همش دوست دارم با دیگران خوش و بش کنم. بله یک اتفاق نگران کننده بود، فکر کنم قطع شد، نمیدونم چی بود .بله متاسفانه قطع شد ولی امیدوارم که این مشکل دیگه پیش نیاد .نمیدونم اینم از اون اتفاقای جدیده و البته من فایل صوتی رو ذخیره کردم بصورت صوتی میتونید در تلگرام این را ادامه بدهید. پس ما الان دوباره داریم ادامش را پیش میگیریم و چون قطع شد احتمالاً ذخیره هم صورت نگرفته یعنی حدود ۶ دقیقه از مطلب رفته خوب حالا من فکر میکنم که چون قطع شده بود، نمیدونم یه بار هم قبلا خاطرتون باشه این لایو قطع میشد. مشکل نمیدونم از کجاست .آیا از اینترنته؟ آیا گوشی این کار را میکنه ؟ اگر این باشه به صورت جدی باید نگران باشیم چون بعدا برنامه های عادی مرتب قطع خواهند شد و باید یه فکری براش بکنیم. خب داشتم میگفتم راجع به susan cain که در کتاب جدیدش همانگونه که در کتاب قبلیش کتاب quiet ، سکوت اشاره داره به قدرت در واقع درون گرایی و اینکه اینقدر ما اصرار نداشته باشیم که برون گرا باشیم، اینجا هم به مقوله شاد بودن و بگو بخند بودن میخواد اشاره کنه که اینقدر هم ما این احساس را نداشته باشیم که درواقع همه چی باید شاد باشید، صبح که بیدار میشید همش بگو بخند باشید، تمام طی روز لبخند بر روی لبان تان باشد ، Tyranny of positivityیک لغت قشنگی به کار فکر میکنم این لغت را اگر شما ذهن تان باشد ارزش دارد. میشه در واقع سلطه، میشه جباریت ،غلبه ،تسلط ،سلطه، میشه در واقع سلطه مثبت بودن و معنیش اینه که یه جوری مثل اینکه در روانشناسی معاصر حالا روانشناسی دانشگاهی لزوما نه، روانشناسی که فراگیر شده .شما در همین اینستاگرام میبینید همیشه اشاره داره مثبت جهان را مثبت نگاه کن ،غم به خودت راه نده، تمام غم و دوستای غمگین و هر چیزی که تو را ناراحت میکنه را دور بریزد، سعی کن فقط آدم های معاشرت کنی که شادت میکنند. این لغت انرژی مثبت هم میبینید خیلی مطرح شده ،همه اش انرژی مثبت بگیر، انرژی های منفی را دور کن و اشاره میکنه که یک موج، یک موج قوی است مثل همان پاندولی که خدمتتون نشان دادم مثل که الان خیلی رفته اون و مثلا هر جا یکی یه ذره پکره یه ذره تو خودشه یه ذره غم داره، اون موقع سرزنش میکنند و میگن که این عنصر مطلوب ،سعی کن خودتو اصلاح کنی ،همیشه لبخند روی لبانت باشه. حتی میدونید که amy coddy یکی از پژوهشگران بود که من کارهاش را در یکی از برنامه های خودشناسی نقد کردم. او اشاره کرده بود که حتی اگر شما یک خودکار در دهانت و گازش بگیری چون ادای لبخند زدن در میاد، ادای خندیدن درمیاد، روحییت بهتر میشه. پس حتی اگر شده ادای خندیدن در بیار ،ادای شاد بودن در بیار که تو زندگی برات یک مزیتی باشد. خب دیدیم که این مسئله الان داره نقد میشه و susan cain شاید با اون کلام خوبش و این شهرتش داره این مسئله را در واقع مطرح میکنه. خب پس بیایم به نقد کتابش بپردازیم ببینیم چه چیزهایی توش داره مطرح میکنه. خب شروع کتابش جالبه از اون انیمیشن های pixar شروع میشه. من فکر کنم انیمیشن های pixar را خیلی ها دیدین و دوستش دارید ،من دوست دارم که pete docter اینها را کارگردانی کرده، چند تا معروف دارد، آن upاست، اون زندگی اون پیرمردی که در انتهای سالمندی دوست داره جهان رو بگرده، هیولای monsters هست و این pixar جدید به نام soul ،روح؛ خیلی لطیفه، انسانیه و یکی از مشهورتریناش incide out هست . دیگه میدونید راجع به هیجان های ما هست و خیلی هم طرفدار پیدا کرده، شادی، غم همه اینها را توی ذهن اون کودک نشون میده. حالا بحث را با این شروع کرده که میگه pete docter یک مشاور روانشناس داشت مشاور روانشناسش کی بودdacher keltner . dacher keltner ما باهاش آشنا خواهیم شد هم این جلسه راجع بهش صحبت خواهیم کرد، هم هفته بعد. امیدوارم کتاب او را نقد کنیم، تناقض ، تناقض قدرت . حالا اصلا یک دنیای قشنگی داره هفته قبل یک مقدار راجع بهش صحبت کردم Power paradox قدرت. به نظر من اون هم یکی از کتاب های شاهکاره که باید خواند که در واقع قدرت چه جوری شکل میگیره ؟ انسان های قوی در جامعه کیا هستند؟ در واقع گفتیم که وقتی میرن بالا به دلیل اینکه اون توانایی خواندن ذهن دیگران و درک احساسات دیگران و همدلی را از دست میدهند، قدرت شان افول میکند و در واقع آنهایی مردم را دور خودشون جمع میکنند،کاریزماتیک می شوند، یک رهبر خیلی پر نفوذ می شوند که قدرت این را دارند که خواست های مردم، سرخوردگی های مردم ،امیدها و آرزوهای آنها را درک کنند و یجور بهش بها بدن ،این باعث میشه مردم به او قدرت بدن. حالا کتاب نقد خواهم کرد. به نظر من جز از آن باید خواندن هاستdocher keltner . docher keltner همزمان روی مسئله هیجان هم خیلی کار کرده و میگه docher keltner میاد میشه مشاور همین کارگردان این مجموعه انیمیشن های در واقعpixar. اونجا سوال سر این بود که خوب ما میدونیم خشم برای چیه. وقتی شما خشمگین دیگران را تهدید می کنی پس این یک هیجانه که کاربردشو میدونیم و حقتو میگیره. وقتی مضطربی و ترسیدی کاربردش اینه که خیلی خوب ،شما وقتی ترسیدی از خطر فرار میکنید و جان خودت را نجات میدی. پس تا اینجا این هیجانات کاربردشان روشنه. سوال اینه غم کاربردش چیه؟ چرا شما غمگین میشید ؟این باید یه فایده برات داشته باشد. هم docher keltner یک محقق برجسته است این را مطرح میکند که susan cain از او استعاره میگیره و به کار میگیره و صحبتش سر اینه غم باعث همدلی و همبستگی میشه و فکر کنم بخش عمده از کتاب همینه . میگه وقتی شما غمگینی هم رنج دیگران را بهتر می فهمید ،هم باعث میشه که همبستگی با هم نوع بره بالا. اشارات خیلی قشنگی میکنه. مثلا این جمله خیلی قشنگه : Compation is the strongest instinct ، همدردی و همدلی قویترین غریزه است. این جمله رو Darwin گفته. یعنی شما همیشه فکر میکنید مثلا قدرت، شجاعت، نمیدونم تحول اینا هست که قویترین غریزه است یا ترس . ولی او اشاره داره که همدردیه در انسان ها و صحبت سر اینه، میگه، ببینید وقتی از موجودات فردی دور میشیم، مثلا شما شیر ژیان را نگاه کنید. او بزرگترین قدرتش در چیه؟ در اون نعره کشیدنش، نترس بودنش، عضلانی بودنش و قدرت حمله وریش است .ولی میگه نه انسان ها، نخستی ها، میمون ها، شامپانزه ها و گاهی بعضی از حیوانات دیگه مثل گرگ ها .اون نیست که قدرت نهایی اینها را تعیین میکنه، قدرت نهایی اینها در ایجاد همبستگی با همدیگر است. یعنی شما وقتی یک دسته میمون دارید از میمون به بالا دیگه گوریل و انسان و شامپانزه و اینها را در نظر بگیرید ،اینها قدرت شان در این است که می توانند با هم جوش بخورند، پیوند عاطفی برقرار کنند و دسته های درست کنند که هیچ حیوان دیگری نمیتونه باهاش رقابت کند. یعنی به داد هم میرسند، همدردی دارند. پس معتقد که همدردی قوی ترین غریزه است که در این موجودات شکل میگیرد. یعنی وقتی یکی شان مورد آسیبه، یکی شان مورد حمله است، یکیشون درد داره سریع بقیه به دادش میرسند. پس شما میتونی بفهمی که این چه قدرتی ایجاد میکنه. درسته عضلات ما به اندازه شیر نیست، درسته فک ما مثل گرگ درنده نیست، ولی میتونیم ۱۰۰ تا بشیم، میتونیم 200تا بشیم، اون موقع دیگه هیچ حیوانی نمیتونه باهامون رقابت کنه. جالبه که مفاهیم قشنگتری رو تو همون جملاتی اینکه جملات واقعا شما میتونید به عنوان نقل قول نگاش کنید مثلا میگه که به اعتقاد keltner به جای اینکه بگوییم بقای اصلح باید بگیم در مورد انسان بقای مهربان ترین . ما دیدیم چند کتاب دیدیم از Richard wrangham بود ازagustin Fuentes بود .تو همین اینستا Survival of the kindest معرفی کردم خدمتتون، از joseph henrich بود که آن چیزی که بقای انسان ها را در واقع تضمین میکنه، مهربانی شان به همدیگر است. یعنی به داد هم میرسند. پس در نتیجه گروه های خیلی منسجم قوی تشکیل میدهند که اگر به یکی شان حمله کنی، بقیه میان حساب می رسند. پس نیازی نیست عضلات قوی داشته باشی . وقتی ۱۰۰ تا باشی، هیچ موجودی جرات نمی کند بهت نزدیک بشه. جالبه میگه این مفهوم به قدری انسانی و قشنگه که قید میکند که dalai lamaاین را نمی دانسته و وقتی براش تعریف میکنن، میگن ببین Darwinism اینو میگه. من فکر میکردم Darwinism میگه زور ،هرکی بیشتر دارد او میبرد .هر کی همبستگی بیشتر دارد ،به هم نوع خودش به دادش میرسه اون میبره و dalai lama میگه پس به منم بگید Darwinist.یعنی جمله قشنگ او هست که منم پس مثل شما Darwinist هستم . یعنی dalai lama که الان حالا دیگه من کاری ندارم call me a Darwinian به حق میگه یا نا حق ،یک جور سمبل انسانیت، سمبل نوع دوستی، سمبل رافت و محبت شده ،میگه آره منم یه Darwinist هستم. برای اینکه اگر اینجوری میخوای بگی خیلی قشنگ یا اشاره های دیگه که میکنه میگه که یونین اتحاد ارواح ،روح ها این پدیده که ما داریم .البته اشاره قشنگی داره میگه فقط شامپانزه ها نخستی ها و میمون ها نیستند که این کار را میکنند. ما تو بعضی از پستانداران عالی تر هم این را داریم فیل ها؛ وقتی یکی شان غمگینه میگه بقیه میان تسلیت میگن بهش تسلاش میدهند با خرطوم شان میزنند بهش یه جوری به همدیگه چیز میدهند بخصوص فیلی که بچه اش مریض یا بچه اش را از دست داده. از نهنگ های ارک ها نام میبرد. این نهنگ های سفید سیاه است دندان های خیلی تیزی دارند و راست میگه الان شما بزنید یکیشون که خیلی مشهور بوده اینها خیلی اتصال های عاطفی عجیبی با هم دارند که ۱۷ روز فرزند مرده اش را با خودش حمل میکرده ،حاضر نبود فرزندش را رها کند و بعد نهنگ های دیگر میان یه جوری مثل اینکه خودشان را میزنند بهش ،دورش شنا میکنند که یعنی عزیز ولش کن دیگه فرزند فوت شده برمی گردد تا اینکه مادر راضی میشه اون جسد آن نوزاد را رها بکند. یعنی اولین نشانه های به داد هم رسیدن و اینها در اینها وجود دارد. خیلی جالب ،بیولوژیک و یا جمله قشنگی که میگه خداوند در واقع اون سای در روح است . سای میدونی یعنی چی؟ این آهی که میکشید ، این آه کشیدن یکی از هیجانات خیلی جالبه وقتی شما حزین هستید، اندوه داری، غمگین هستی ای، داد بیداد و میگه این meister eckhart اینو میگه ، meister Eckhart را با این Eckhart که جدید کتاباش هست، Eckhart tolle اشتباه نکنید. او یکی از متعلقین قرون وسطاست که در واقع این روح همبستگی است ،اون هیجان درونی است که ما داریم. پس میبینیم جمع صحبت او اینه این هیجان منفی اون چیزی که به صورت سنتی یک بخشی از روانشناسی میشه گفت تا چند دهه پیش اصرار داشت که به هر قیمتی از بریزش دور، غم به خودت راه نده، بر مشکلات غلبه کن به دنبال همش انرژی مثبت باش، حواسش نیست که اون انرژی منفی به قول معروف آن غم آن اندوه یک اثرات خیلی قوی داره و اصولا همبستگی عجیبی بین آنها ایجاد میکنه که اگر شما این رو بگیری، بخش زیادی از قدرت گرفته میشه. حالا بریم جلوتر باز تو کتابش مثال های قشنگ دیگری میزنه. مثلا گفته برید اون یکی از تو یوتیوب یک ویدیو خیلی کوچکی هست اونو نگاه کنید و احساستونو بگید. منم به شما توصیه میکنم نگاش کنید اسمش هست moonlight sonata که در واقع مون لایت سوناتای بت هون رو دارند اجرا میکنن Moonlight sonata and crying toddler منتها تایپ کنید. یک بچه دو ساله برای اولین بار داره اینو گوش میده و دوربین میره رو چهره بچه که چجوری منقلب میشه، یعنی از این آهنگ حزین یه جوری تحول پیدا میکنه و شما احساس شعف عجیب در چهره او میبینید. سوالش اینه موسیقی حزین چیکار میکنه ؟ این حزن چی هست؟ ادامه میده اگر موافقین با چند مقاله پژوهشی شروع کنیم . یکی از مقالات جالبی که داره اینه: Songs people love and continue to love گوش دادن افراطی یا باز گوش دادن افراطی، Extreme listening،آهنگ ها یا نغمه ها یا ترانه هایی که مردم دوست دارند و کماکان دوست درند . fred kenzat نوشته psychology. موزیک مال سال ۲۰۱۸ است . این چی میگه؟ من فکر کردم اینجوری ترجمه اش کنم: گوش دادن مکرر افراطی؛ آهنگ هایی که مردم دوست دارند و کماکان دوست دارند بررسی کرده بود که شما از آهنگ هایی که داری کدوماشو خیلی افراطی گوش میدید ؟ میانگین گرفته بود از جمع افراد پیدا کرده بود آهنگ های شاد و بزن برقص و اینا به طور متوسط شما ۱۷۵ بار آن نمونه گوش داده بودند. راست میگید شما آهنگ تکرار ولی جالبه آهنگ هایی که تم غمناک داشتند، تم درواقع حزن داشتن ۸۰۰ بار شما گوش میدی و درواقع اشارهای که کرده اینه که میگه این آهنگ ها در تمدن بشر خیلی ماندگارتر هستند. یعنی مثل اینکه اون غم اندوه، هجران، احساس فراق، احساس سوگی که تو فرد ایجاد میکنند ،خیلی هیجان ماندگارتریه. شما ۸۰۰ بار اون آهنگو گوش میدی و خسته نمیشید ولی اون یکی آهنگ دلتو میزنه درسته شادی خیلی خوبه ولی در دراز مدت دل افراد را میزنه. افراد از آهنگ غمگین بیشتر استقبال میکنند و گفتم اون moonlight sonata بتهون اصلا اون بچه چهره اش خیلی قشنگه که برای اولین بار میشنوه یه جوری به نظر میاد گرفتتش، طلسمش کرده، سحرش کرده اون شنیده. خب اگر اینجوری پس حس های بد ما احساس های غم و اندوه ما در زندگی چگونه است ؟ باز بیاییم مقاله دیگر را نگاه کنیم مقاله ۲۰۱۷ است. کارول یان بروویسکی نوشته. من نوشتار درست اینها را توی اون قسمت پایین لایو خواهم گذاشت. موتزارت عزیزم چگونه ای ؟ «How are you my dear Mozart? » در ژورنال review of economics and statisticsهست. یک مقاله ریاضیاتی ،آمار پیچیده دارد و واقعا سخت بود .من خیلی قسمت های آمارشو نفهمیدم .ولی خلاصه کلامش این است سه آهنگساز و نوازنده مشهور Mozart ، Beethoven وفرانتس لیتس را بررسی کرده نامه هاشون رو. ۱۴۰۰ تا نامه ازشون استفاده کرد و نامه ها را به شیوه کامپیوتری آنالیز کرده .از نظر لغات غمناک و لغات شادی که تو نامه ها بوده .نامه ها برای دوستان بوده، برای معشوقه بوده، برای همسر بوده، برای خانواده بوده و بعد اومده دیده خیلی خوب بعضی از نامه ها شما مثلا فرض کن ۷۰ تا لغت مثبت دارد مثل شاد، نمیدونم سرحال،سرخوش تعدادی هم لغت منفی دارد مثلا سرخورده، غمگین، دل مرده سوگوار اینها را به کمک کامپیوتر آنالیز کرده که ببینه تو این نامه ها چه بار مثبت است ؟ چه بار منفی ؟ از نظر لغوی چیز جالبی که پیدا کرده که افت و خیز داشته در زمان هایی که نامه ها محتوای منفی بیشتری داشتند، کارهای خلاقانه بهتری را ارائه داده بود و بیشتر. یعنی جالبه اوج خلاقیت و زایایی و در واقع میشه گفت هنر پروری این سه فرد Beethoven ، فرانتس لیتس و Mozart زمانی بوده که بیشتر غمگین و میشه گفت دل مرده بودند .اگر شما همش فکر میکنی با شاد شدن همش میتونی موفق بشی پس چرا اینا شاهکارهای خودشون رو زمان غم و اندوه شان به جا گذاشتند؟ این یذره به قول خارجیها چریکیه . حواسمون باشه ، خواهشم اینه یه ذره با احتیاط به این نگاه کنید چون نقدهای زیادی به این نوع تفکر یعنی داریم میگیم که بشر رو یه جور افسرده کنیم، غمگینش کنیم تا تولیدش بره بالا ،خلاقیت بره بالا. Susan cain به نظر من تو نقد این کتاب بخواهم بگویم خوب حق مطلب را ادا نمی کند. حالا پس تا ادامه لایو گوش بدهید سوء تفاهم نشه .به نظر من تعابیر قشنگ تری وجود دارد، یعنی زود نتیجه گیری نکنید که پس من با شادی خودم مخالفت کنم، هر جا میتونم بشینم آهنگ غمگین بزارم اشک بریزم نمیدونم هی گریه کنم که بعد خلاقیت هم بره بالا .نه نه این اصلا نوشته یک بد آموزی دارد ولی کشفی است که باید بهش توجه کنیم. حالا من تا آخر لایو سعی خواهم کرد که تفسیر خودم را با متکی بر مطالعات دیگر خدمتتون بگم که این معما چه جوری حل میشه ؟چرا این هنرمندان وقتی غمگین ، ناراحت اند اثرهای شاهکار در واقع ایجاد کردند ؟ یا باز مطالعات جالبی است که فردی به نام Melvin eisenstadt انجام داده Melvin eisenstadt حالا اسم خودش هم مثل هنرمنداس ولی روانشناسه . یه چیز عجیب پیدا کرده بین مشاهری که در هنر و خلاقیت بودند ۲۵ درصد شان تا ده سالگی یکی از والدین شان را از دست دادند. ۳۴ درصد تا ۱۵ سالگی و ۵۰ درصد تا ۲۰ سال به عبارت دیگر نیمی از آنها تا ۲۰ سالگی یا پدر یا مادر یا هر دو را از دست دادن. این مقدار میشه گفت سوگ و اندوه غیر عادیه و بعد این سوال کرده نکنه اون غمی که این به جا گذاشته اون سوگی که از دست دادن والدین داشته اینها را هول داده و موتور اینها را حرکت داده به سمت هنر و خلاقیت. خواهیم گفت susan cain داره از این استفاده میکنه ، میگه پس ببین این چیزهای بدی که در زندگی میاد و هیجانات منفی که تجربه میکنیم ممکن است سکوی پرتاب رشد و پیدا کردن معنی و رشد بشه . ولی میگم کاش من یه اضطراب دارم راستشو بخواهید که دوباره قطع بشه و شما مطلب را ناتمام بگذارید. من دوست دارم که تا آخرش را دنبال کنید، چون یه سوء تعبیر بد میتواند ایجاد کند. جامعه را تا میتونیم دپرس کنیم ، همش غم درست کنیم نمیدونم اندوه درست کنیم به این نیت که این جامعه اینه دیگه اونایی که همه اش شادن و بگو بخند و بزن برقصند آنها نهایتا آنقدر خلاقیت ندارند و زود مستاصل خواهند شد. یا باز از کتاب دیگری یاد کنم این هم کتاب جالبی است بخش هایش را خواندم، البته با همش موافق نیستم و همه افرادی را که به عنوان مشاهیر معرفی کرده به نظر من اون جایگاه را ندارند، یعنی حواسم هست که او یک نویسنده ایست که از منظر یک آمریکایی داره، بهش نگاه میکنه کریستوفر زارا، زارا مثل همین مارک زارا کتابی داره به نام تورچرد آرتیستس ۲۰۱۲؛هنرمندان شکنجه شده البته اگه اسمشو میذاشت تورنمنتد آرتیست به نظر من قشنگتربود. شکنجه معمولا خیلی چیز شدیدتری را در ذهن میاره ولی در این اثر ۴۸ فردی را که لااقل در حوزه هنر به شهرت رسیدند را بررسی کرده که اینها چقدر زندگی دردناکی داشتند، همش عذاب بوده، همش رنج بوده، افرادی مثل Picasso ، Mozart ، mary shelley ، Arthur miller ، micheal jackson ، danton ، jene stein ، Madonna ، micheal angelo، edgar allan poe، Oscar و Marilyn Monroe و همه اینها را بحث کرده ،میگه اینها عجیبه. اینها به شهرت رسیدن ولی همیشه با درد بوده زندگی شان اصلا آدم های شاد چیزی نبودن . همیشه یا گریان بودند یا افسرده حال بودند . حالا درسته یه جاهایی بگی همه اش میزدن میرقصیدن نه ولی تو دلشان به نظر می آمد یک زندگی دارند که پر از عنوان کتابه « sarrow and longing » حزن، غم و اشتیاق. حالا راجع به longing هم یک مقدار صحبت خواهم کردو صحبت سر اینه که پس این چجوریه؟ این معما زو باید یجور حلش کنیم که آخه چرا مثلا شما انتظار داری اون شاد ترین ها، شادکام ترین ها آنها رشد کنند ،ولی اینجا داری شما یک قضیه را برعکس مطرح میکنی. بماند هنوز معما باقیست. پس تا اینجای کار یه چیزی دیدیم اونجوری که ما فکر می کنیم غم، سوگ، ناکامی مخرب نیست تا اینجا خوبه. Susan cain قشنگ اشاره میکنه و میگه یک جو سلطه گونه شکل گرفته که همه فکر میکنن هر جا یه غم دست داد یه جا پکر شدیم یه جا حس کردیم دل مرده ایم ،ما داریم ضرر میکنیم مغزمون داره خراب میشه و داریم به سمت انحطاط میریم. میگه نه این لازمه رشد است لازمه خلاقیت است و لازمه همدلی است. درک دیگران که در هفته دیگر خواهیم گفت ، او اشاره قشنگی داره میگه گاهی اوقات غم و اندوه قدرت عجیبی برای همبستگی دارد. وقتی انسان ها غمگین ان خیلی به داد هم میرسند خیلی همدیگر را پشت هم وایمیستند. حالا این پیچیده است به این راحتی هم نیست اجازه بدهید. باز یه جمله میگه اونم به نظر من قشنگ میگه .هرچه هست این نیست که شما وقتی غم گوش میدی گریه میکنی پس درد و اندوه را تخلیه میکنید، زندگی بهتر میشه. میگه نه این نیست . آمدند دیدن افرادی که این آهنگ های حزن آلود رو دوست دارند، موسیقی غمناک را دوست دارند مال این نیست که میگن تخلیه میشیم آهنگ گوش میدیم گریه میکنیم بعدش شاد میشیم. یه خود اون غمه رو دوست دارند، دنبال تخلیه اش نیستند. اصطلاحا میگه این up lifting یک هیجان عجیبیه که این هیجان هم توش غمه هم احساس خوشحالیه. فکر کنم کلید معما در اینجاست ما با یک هیجان مخلوط مواجهیم که توش شادی هست و توش غم است و ظاهرا اینه که مخلوطه از خالصه بهتره، یعنی اگر شما به سمت سلامت بری، هیجان های مخلوط ،هیجان های پیچیده خیلی اثر بهتری دارد. اون مفهوم longing چیه؟ گفتیم در عنوان کتاب هست اندوه و اشتیاق. اشتیاق هم میگه در کنار اندوه هست و جالبه حتی به شعر مولانا هم اشاره میکنه که در واقع بشنو از نی… قاطی کردم در واقع از جدایی ها حکایت میکند. در واقع مسئله اش مقوله اشتیاق است وقتی جدا میشی، وقتی اینو بهتون بگم اعتراف بکنم من اصلا حافظه شعری ندارم حتی یه خط شعر هم نمیتونم حفظ کنم یکی از گرفتاری ها و مشکلی برام پیدا حتما باید از رو بخونم. نمیدونم چرا ؟این ناتوانی را دارم ولی در مقابل اسم خوب یادم میمونه. اشاره که داره اینه که در واقع اشتیاق این است که شما از یک جدایی رنج میبری به این راحتی قابل برگشت نیست، به این راحتی نمیتونی در واقع خنثیش بکنی. یونان باستان به این میگفتهpatos ، یعنی من دوست دارم به یه چیزی برسم، یه جوری میخوام ،یک وسوسه شدیده ،یک نیاز شدیده. آلمانیا بهش میگن زِن زُخت یک نیاز عجیب برای اتصال ،نیاز عجیب برای وصال و معتقدند اینم یک هیجان مهمه که در انسانها وجود داره و ما حواسمون نیست این قدرت عجیبه زایایی دارد. این هم بهتون بگم که این داستان که ما باید به یک برتری یا حس خوب برسیم در تمدن بشری خیلی جایگاه دارد و اصولا ما جنبشی را داریم از مسیحیت به نامgnostic ها. gnostic ها در مصر فعلی بودند، قبطی بودند، Coptic بودند. Gnostic ها معتقد بودند که ببین ما توی کره زمین گیر افتادیم، توی بدن گیر افتادیم، توی این حصار تن محصوریم و باید فرار کنیم و برسیم به عرش به عالم بالا. اینم یک هیجان پیچیده دیگر است که من فکر میکنم ما باید به او بپردازیم . یعنی جز هیجاناتی است که در اون رویکرد ساده انگارانه ،هیجان مثبت ،هیجان منفی ،مورد غفلت قرار میگیره. پاتوس یا longing یا اشتیاق یا اون درد فراق؛ درسته که بار منفی دارد ولی برای سلامت روان بسیار ارزش دارد. ادامه بدیم یک کار The chiles as psychological construct continuous factor structureقشنگی هست که laura maruskinانجام داده. ژورنال 2012 of personality social psychology . ببین همینجا یه هیجان دیگر را در نظر بگیرید که ما حواسمون نیست چیلز، مورمور دیدی آدم مورمور میشه یه دفعه اینجوری میشه این چیه و اشاراتی هست که این یکی از اون ناشناخته ترین و در عین حال تاثیرگذارترین هیجاناتیست که ما تجربه میکنیم. شما این تجربه را داشتید دیگه رفتم یه جا اصلا صحنه را دیدم مورمور شدم یدفعه یخ کردم در این مقاله آمده تحلیل وسیع کرده و maruskin و همکارانش در مورد که این چیه و خواندنیه ملت های مختلف را بررسی کرد. چند تا چیز اولا اینکه چیلز بیشتر تو دو محور میره یا یخ کردن و سرد شدن یعنی شما حس میکنید یه دفعه ستون فقرات هم یخ کرد یه دفعه احساس کردم یه جوری شدم یه دفعه حس کردم آب یخ ریختن روم. این قسمت دیگری داره به نام ghost angeles .اینا رو حالا باید بتونید ترجمه اش کنیم . مورموره چیه چند حالت داره؟ نوک انگشتام گزگز کرد، پوستم یه دفعه دون دون شد، موهای تنم سیخ شد، این چیه ؟ میگن این یکی از پیچیده ترین و مبهم ترین هیجاناتیست که خیلی کم علوم اعصاب بهش پرداخته ولی همه شما تجربه کردید. اولین یافته که این مقاله ارائه میده اینه که ما به ازای بیرونیش ملت های مختلف یکسان نیست و تو آدم های مختلف یکسان نیست یعنی شما یه چیز عجیب میبینید مثلا شما میبینید که طرف یکی میگه موقع ترس دون میشه بدنم ،یکی میگه وقتی آهنگ تاثیر گذار میشنود دو میشه بدنم ،یکی میگه وقتی هیجان خیلی شاد دارم می خواهم یکی آدمی را که فراق داشته مدت ها ندیدم ببینم یا یک اصطلاح دیگه به کار میبرند میگن وقتی شما با عظمت مواجه میشید وستنس، مثلا اهرام مصر را میبینید، آبشار نیاگارا را میبینید، قله دماوند رو میبینید ،یکی عظمت طبیعت را میبینی یه دفعه دچار این حالت میشه و باز بعضی آثار هنری این کار را میکند. یعنی بعضی آثار را تا میبینی یه جوری میشه و فقط ترس نیست یک جز مثبت توش داره. Docher keltner میگه این یکی از پیچیده ترین حس های ماست و بشر به واسطه این حس با هم متصل شده. چون شما اگر نگاه کنید سنت ها ،رژه ملی، احترام به پرچم، مناسک مذهبی وقتی انبوه اون نماز گذاران هستند این حس را در طرفدارانش ایجاد میکنه و او مدعی که یکی از ارکان قدرت ،اینکه شما بتوانید در انسان ها این حس عجیب را که آووو یا حالت شگفتی یا حالت پریشان حالیست رو ایجاد بکنیم که معادل فیزیولوژیکش یا لرزیدنه یا احساس سرما در ستون فقراته، گزگز شدن یه جوری یخ کردنه یا یه جوری این پوستم یه جوری شد. خیلی ها میگن وقتی سخنرانی اون پیشوا مقتدا را میشنوند اینجوری می شوند صداش طنینش پوست آدم را یه جوری میکنه میگه اینها غرایزی بودند که وقتی شکل گرفته باعث شده انسان ها بتوانند به هم متصل بشن . حالا به این بازم برمیگردیم و درواقع susan cain داره کم کم اینو میگه . میگه اگر شما از این غرایز مرکب داشته باشید خیلی سلامت خوبی خواهید داشت. ادامش را ببینیم چی هست. در ادامه susan cain میاد یک مرور خیلی کوتاهی میکنه که من فکر کنم مرورهای بهتری هست و ما میتونیم از اینها گذر کنیم. من کتاب های بهتری را برای شما معرفی خواهم کرد که این رویکرد خیلی مثبت اندیش در آمریکا و غرب چه شکلی شکل گرفت و البته این را هم اعتراف کنم که از تحلیل ناتوانه توانمندی آنقدر نداره که تحلیل کنه که چی شد جامعه پروتستان جامعه پیوریتن، جامعه خیلی سخت کوش و سختگیر آمریکایی به سمتی حرکت کرد که به همه چیز باید مثبت نگاه کنید، روانشناسی مثبت داشته باشید، باید همیشه امیدوار باشی، باید همیشه قسمت پر لیوان را ببینید و در واقع غم و اندوه به خودت راه ندی. از چند چیز نام میبرد. حالا من فکر میکنم اینها نقش داشتند، راست میگه مثلا napoleon hill کتاب هایش در فارسی هم قدرت تفکر مثبت The power of positive thinkingچگونه مثلا پولدار بشید یا Think and grow richترجمه شده . New thought movement اینها کتاب هایی است ازnorman Vincent peale که به خودت غم را نده ،بگو میتونم هیچ مشکلی نیست که نتونی حلش کنی بر همه چیز میتونی غلبه کنی به شرطی که امیدوار باشید و تو دلت احساس منفی نداشته باشی. میگه تقریبا از اواخر قرن نوزدهم این فکر تو آمریکایی ها شکل میگیره و شروع میکنن این جور مثبت دیدن و بقیه جهان هم منتقل میکنن و میگن اگر میخوای موفق بشی باید مثبت ببینی همیشه قسمت پر لیوان را ببین و اشاره قشنگی داره میگه که همزمان که این تفکر میره جلو یک اصطلاحی در غرب خیلی مد میشه که من شروع آن را در نوجوان ها و مشکلاتی که دارند خیلی تاثیر گذار میبینم . دوستان اونم اصطلاح loserاست، بازنده؛ اولین بار ۱۹۵۵ توی دانشگاه ها شروع شد به صورت یک اسلنگ درآمدند، loser بابا ولش کن یارو یهloser . Loser یعنی آدمی که همیشه غر میزنه، ناتوانه، نمیدونم همش قسمت منفی را میبیند بدشانسی میاره و باهاش نگردید با loser ها بگردید شما هم به جایی نمیرسید. حالا این تحلیل میخواد تحلیل خیلی عمیق جامعه شناسی میخواد که مفهوم loser چرا در غرب ساخته شد؟ حتی جالبه ،میگه loser یک بار خیلی منفی داشته. مثلا تیتر هایی از روزنامه ها را در میاره که یک فردی رفته خودکشی کرده ببینید چقدر جامعه با سنگدلی و قساوت نگاه کرده گفته یه loser دیگه هم جان خودش را گرفت . یعنی حتی حس می کردند که خودکشی میکنی روز دیگه آدم loser میره خودش میکشه و این مفهوم loser داره تو دانشگاه میگه یک تاثیر خیلی منفی داره میگذارد چون درسته یه عده احساس میکنن همه چی را باید روشن ببینی همه چی را باید مثبت نگاه کنی ،پولدار میشی به قدرت میرسی ،ولی یه عده که نمی توانند جا می مانند خودشان را loser میبینند. اجازه من به روانشناسی loser با کتابهای بهتر بپردازم این خیلی مفهوم قشنگ اجتماعی روانی است. در کتابی هست که در واقع فری ویل به آن اشاره خواهم کرد. میگه جوامع به این سو میرن که انسان ها فکر میکنن هرکی به جایی رسیده عرضه شو داشته . اگر کسی به جایی نرسیده بی عرضه بوده .اگر عرضه داری میرسی .اینیم که نمیدونم جامعه سخته ،تورمه، نابرابری ،بهانه است . بهانه رو بزار کنار تلاشتو بکن با loser ها نگرد. Loser ها همه اش میخوان دنبال دلیل و بهانه برای شکستشان باشد. در آن کتاب فریورز کرپتوزوم، گرگ کاروسا نوشته معرفی خواهم کرد . کتاب سنگین فلسفی است ولی خیلی قشنگ میگه، میگه وقتی این شکل میگیره، تبعات جالبی هم دارد در جدا شدن طبقات، در نگاه کردن طبقات بالا به پایین و همچنین تراکم سرخوردگی و خشم در طبقات پایین تر که ما به جایی نرسیدیم پس خودمان عرضه نداشتیم دیگه، همش شل و ول بازی درآوردی ،هی به خودت تلقین نکردی که می توانیم موفق بشی اینا . Barbara Irene reich اونم اسم قشنگی دارد از این اسم های پرتنطراق دارد. در واقع سمت روشن«bright side » Irene reich کتابی داره ،How the relentless promotion of positive thinking as underminde America ، چگونه ترویج بی وقفه تفکر مثبت آمریکا را داغون کرده است؟ او میگه باعث شده که یه عده ای که خوب ،خیلی خوب تو وال استریت رشد کردند خودشان موفق ببینند بقیه مردمم احساس کنندloser هستند که ما هر چی چیز میکنیم با این loser ها نگرد و یه عده ی زیادی هستند که اعتماد به نفس شان را از دست دادند .Im a loser و you are a loser . خوب پس در ادامه اشاره اش اینه که آره ما یک رویکرد مثبت شکل گرفت. یه عده گفتن باید تا میتونی اصلا غم نداشته باشید، هیچ وقت تو را غمگین نبینند ،هیچ وقت شمارو پریشان نبینند، هیچ وقت تو را گریان نبینند و همیشه لبخندها و حتی یک عده می گفتند که صنعت دندانپزشکی و ارتودنسی این کم تاثیر نبود که از این لبخندهای معروف بزن که دندون هاتم دیده بشه و این رو روی جلد مجلات بزارن. دوتا مفهوم قشنگ دیگر را هم مطرح کرده این به خصوص اگر دانشجو هست. میگه این تفکر مثبت و فرار افراط گونه از هر چیز منفی به یک رویکرد دیگر منجر شده بهش میگن Effortless profection ، کمال گرایی بدون تلاشگری. این یعنی من نه تنها مهمه که کامل باشم دقت کنید یک کمال گرایی و موفقیت ، بلکه باید این موفقیت را بدون زور زدن به دست آورده باشم و این در دانشجوها خیلی داره ارزش می شود و خیلی ها توی صفحه های اینستاگرام اینو میزارن. ببین من پول دارم ولی جونم نمی کنم ،خودش برام میاد چرا؟ چون باهوشم چرا ؟ چون مثلا خیلی خوب فکر می کنم یا مثلا نگاه کن همش قهرمان ورزشی ام یا من فیتنس ام بعد اون فیتنسه میگه والا تمام عکس هایی که میزاری یا در حال خریدی ،در حال مهمانی، نشستی داری پیتزا میخوری. پس چه جوری این اندام مانکن زیبا را داری ؟ میگه به این ایده آل داره شکل میگیره که نه تنها باید کامل باشید، بلکه باید بدون زور زدن کامل شده باشید اون عکس ها را نمیدازد که مثلا با یک لباس گرم کن عرق کرده چرک داره همش ورزش میکنه رو تردمیل میدوئه اون رو معرفی نمیکنه باید با یک تجمل به موفقیت رسیده باشید و اصطلاح دیگر که مطرح میکنه میگه دانشجویان استنفورد مطرح کردند و قشنگ به بقیه دانشجویان سرایت کرد سندروم اردک. Duck syndrome؛ سندروم اردک می دانید چیه؟ اردک رو دیدین رو آب چگونه حرکت میکند، چقدر آرام حرکت میکنه، ولی میگه شما سطح بیرون آبش را که نگاه میکنید اردکه اینجوری آروم داره نگاه میکنه خیلی تکونی نمیخوره ولی اون پایین اگر ببینید با تمام تلاشش پا میزنه. یعنی شما جون کندن را زیر آب نمی بینید فقط اون وقار و سلامت و اون حالت تر تمیز بالای آب میبینید. میگه این تفکر حتی این را هم داره میگه، میگه نه تنها افراد اصرار بر سطح روشن دارند میگن سطح تاریک اون زیر باید پنهانش کنیم یعنی آن روزهایی که گریه میکنه جون میکنم اون روز که تلاش میکنم و موفق نمی شوم اون روزهایی که گیر کردم واقعا استیصال پیدا کردم اون زیر آب اینجوری پا میزنه ولی شما این صحنه را نمی بینید فقط میبینی یه اردکی که اصلا با سرعت روی آب حرکت میکنه اصلا اِفرِتلسه بدون تلاش است. اینها همش داره نقد میکنه دیگه. میدونید susan cain منتقد و یه جور بالا آمدنش توی شهرت انتقاد آن رویکرد غالب انبوه رسانه های جمعی است که زندگی را از افراد نشان میدهند که همش در حال مهمانیه ،اون پا زدن را نمی بینید و ثروت و تجمل از در و دیوار میباره .اینم ادامه همان سلطه و تسلط مثبت بودنه «sireny of posivitivity » . خب تا اینجای کار به نظر من susan cain داره کار خودش را خوب مطرح میکنه. اما بیایم ببینیم در ادامه کتاب چه یافته های جالب دیگری را مطرح میکنه ؟ یافته جالب دیگری را که مطرح میکنه به نظر من یک مقاله است ۲۰۱۱؛ من این مقاله را هم استخراج کردم محتواش را دیدم جالبه. بسیار مقاله جالبی است و این جاهای دیگر هم Emotional experience improve with ageاستناد شده این خوب گوش بدهید لارا کالسن ،لارا کالسن در اسم مقاله هست . تجربه هیجانی با سن بهبود میابد . یه معمایی است که عصب شناسا، روانشناسا و جامعه شناسان دارند پیدا میکنند و در توضیحش ماندند و susan cain این را به عنوان تایید کننده دیدگاه خودش این مقاله را مطرح میکنه . Evidence based on over 10 years of experience sampling در ژورنال psychology and aging ، لارا کالس تنسن و همکاراش این داستان چیه ؟ داستان اینه اومده افراد بین ۱۸ سال تا ۹۴ سال را ۱۰ سال دنبال کرد. البته ۹۴ تعداد کمی بودند و متاسفانه تعداد شان مرحوم شدند ولی میانگین سنی ۵۵ سال بوده. شما فکر کن حدود ۲۰۰ نفر ۵۵ ساله رو ۱۰ سال دنبال کرده حالا یکی ۲۰ ساله بوده که ۳۰ ساله بوده . چیز عجیبی که این مقاله متوجه شده اینه وقتی از ۵۰ سالگی رد میشی زندگی شیرین تر میشه و افراد احساس شادکامی بیشتری میکند .دقت کردین چی گفتم . این برخلاف منطق هم هست دیگه که عمر وقتی به انتها داره نزدیک می شود افراد وقتی احساس میکنند قدرت جوانی شان رفته باید سرخورده، غمگین و ناامید بشن در صورتی که دیده امیدوارتر، سرخوش تر و راضی تر میشن از زندگی. این تقریبا در مطالعات دیگر تایید شده یعنی در نظر بگیرید اگر بخواهید بدترین زمان عمرت که ۵۰ سالگی و بعدش شروع میکنه خوب شدن و ممکن است شعار میدی و دل خود خوش میکنی و اینا ولی جالبه دیدن ۶۰الی ۷۰ از جوانی هم بهتر میشه. من از آن مقاله جمله را برایتان ترجمه کردم . برخلاف تصور عمومی که جوانی بهترین دوره زندگی است ،میدونم تو رو خدا عصبانی نشین به من ناسزا نگویید . نگید داره دفاع میکنه و داره دفاع روانیشه .این مقاله نوشت برخلاف تصور عمومی که جوانی بهترین دوره زندگی است ،یافتههای این مطالعه مدعی هستند که اوج زندگی هیجانی و عاطفی ممکن است تا دهه ۷۰ به دست نیاید. یعنی افراد تو ۷۰ سالگی از همه شادترند حالا این تو چند گروه مختلفه و ببینید این کافی نیست شما بری از ۷۰ ساله ها ۵۰ ساله ها ۶۰ ساله ها ۴۰ ساله بپرسید چون بعضی ها خواهند گفت که ممکن اثرکوهورت باشد یعنی چی ؟ یعنی مثال میزنم مثلا اونی که ۶۰ ساله من زمان ۳۰ سالگی این مثلا پیکان قیمتش این بود، امکانات این بود، من شاد ماندم، این نسلی که الان مثلا ۲۰ سالشه اگر به ۷۰ برسه اونجوری شاید نخواهد بود. این ممکن است به وقایع بیرونی ربط دارد. مثلا آنهایی که جنگ جهانی را دیدند که، اونایی که قحطی دیدند، آنهایی که رونق اقتصادی دیدند، آنهایی که نمیدونم تورم دیدند، رکود دیدند خیلی ها میگن ما جوانی مثلا این امکانات بود پس الان ۷۰ سال وقتی مطالعه طولیه یعنی ۱۰ سال دنبال کرده دیده نه ربطی به این ندارد به آن تاثیر دارد. ولی خود این قضیه منهای اینکه جوانی تو کجا گذروندی آیا جنگ بود؟ انقلاب فرهنگی بود؟ تعطیلی بود ؟ بحران بود ؟ چی بود ؟ منهای این بشر یک یو مانند دارد که قعر اون پایین ترین نقطه اش ۵۰ سال و بعد از ۵۰ شروع میکنه خوب شدن. یک کتاب براتون گذاشته بودم اینستا معرفیش کنم ولی راستشو بخواین یه ذره شک کردم دیدم که علمی هست ولی طرف دیگه خیلی آب ریخته توش یعنی کلش را می توانست تو یه فصل بگه ولی نویسنده بسیار برجسته ایست؛ جاناتان راوش. یکی از متفکرین معاصر است. کتاب مشهور دمو اسکلاروزیزش واقعا یک شاهکار است. کتاب دمواسکلاروزیز کتابیه که میگه چطور دموکراسی ممکنه به بن بست برسد؟ اینقدر بروکراسی زیاد بشه اینقدر سر چیزهای کوچک گیر بدن که بعد این ضعیف بشه و بعد اقتدارگراها، توتالیان ها سریع بیایند قدرت را بگیرن. دمو اسکلروزیز؛ اسکلاروز یعنی انجماد و دمو از دموکراسی میاد. منحنی شادکامی The Happiness Curve حالا به آن کتاب نداریم اسم کتابش است : چرا زندگی بعد از میانسالی بهتر میشود؟«? Why life gets better after midlife » این اومده دیده عجیبه مردم 60سالشون میشه 70سالشون میشه حالشون بهتر میشه. حالا بازم میگم شما ممکنه بگید الان تو جمع ما ۶۰ ساله باشد ۷۰ ساله باشه بگه والا ما بهتر نشدیم.این کلی داره میگه و باید در نظر بگیرید در آنالیز شما وقایعی که ۲۰ سال پیش ۳۰ سال پیش الان نگاه کنید لحاظ کنند، مثلا ۷۰ سالگی من احساس بدی دارم خب بله برای اینکه با تورم ۵۰ درصد مواجهی، برای اینکه با رکود وحشتناک مواجهی، برای همین ۷۰ سالگی نسبت به ۵۰ سالگی خیلی بدتر است . ولی همون ۵۰ ساله هم نسبت به ۳۰ سالگیش بدتر یعنی کل منحنی اومده پایین ولی وقتی همه این عناصر را حذف میکنیم توی مطالعه با آمار خوب یه یو بدست میاد که بعد ۵۰ شروع میکنه خوب شدن. Susan cain میگه این نکته توشه چرا وقتی شما میدونی داره بدنت ضعیف میشه، قدرت بدنیت افول میکنه ،به مرگ نزدیک میشی ،زندگی داره شکننده تر میشه، حالت بهتر میشه؟ این شاید توضیح بده و سعی میکنه که در اون توضیحی بیابه. چند تا نظریه میده که من فکر میکنم این نظریه برای درک بشر برای اون مباحث خودشناسی خوبه .میگه شاید مال اینه که افراد چون حس میکنن دیگه داریم به پایان عمر نزدیک میشیم، اتصال عاطفی مون به جهان کم میشه دیگه حرص نمیخوریم .اصطلاحا میگن اتصالمون اتچمنتون کم میشه. Atul gawande اونم یک نویسنده جالبه. کتابی داره غمگین ،نخوانیدش ،liting go. خودم نتونستم بخونم ،بزار بره . صحبت اینایی بود که مریضی خیلی سخت دارند و لاعلاجه که یه جور دیگه بسه نمیخواد اینقدر تلاش کنی ،بزار راحت بره بیا مورمور شدم یکی از اون چیل ها پیدا کردم. ولی atul gawande اینو نوشته ولی جالبه که میگن این نیست نه . نه حس سرخوردگی نیست، حس غمگینی و افسردگی نیست که حالا که دیگه سرنوشت محتوم مرگ دیگه نزدیک دیگه من هیچی دیگه برام مهم نیست. چیز جالبی که پیدا کرده بودند میگن تعدد علایق کم میشه و افراد روی چند علاقه خاص تمرکز میکنند، دیگه اون شهوت و اشتیاق و هوس به اینکه تو هر حوزهای رشد بکنند رو میبندن و خودشان را متمرکز بر چند پدیده ،چند آدم یا چند فرایند میکند. مثلاً تو این سن دیگه با افراد راحت دوست نمیشند ولی با اونایی که دوست شدن ، رابطه شان را عمق می بخشند و اتصال عاطفی شان را عمیق تر میکنند. هفته قبل یا هفته های قبل یادتون هست صحبت کردم ، جستجوگری در مقابل بهرهوری، exploration در مقابل exploration . میگه جستجوگری میاد پایین دیگه آقا از من دیر شده ورزش جدید یاد بگیرم، هنر جدید یاد بگیرم ولی اینایی که دارم بهشون بها میدم و شروع میکنم تو عمق رفتن . میگه شاید یکی از دلایلش اینه و درواقع انسان با وجود اینکه شکنندگی را نزدیک میبینه چون به یک ،چند حوزه تعلق عمیق تر پیدا میکنه ،عمق میشه اتصالش را شادکام شدن. پس یک راه حل بعد ۵۰ سال این چند تا چیزی را که داری خیلی توش حرفه ای برو جلو ،خیلی عمیق .اما باز هم به نظر میاد این نیست . یک مفهوم جالب دیگه توشون رشد میکنه تو همین مقاله اندازه گیری کرد. ببینید از شما میتونن بپرسند شادی، غمگین خوب اونایی که دیدگاه ساده انگارانه دارند یا عذر میخوام ازشون توهین بهتون نشود ولی معتقدند که خوب یکیش را بپرسی کافیه دیگه وقتی این میره بالا ،اون میاد پایین. یعنی تعادل شان الاکلنگیه، میگن خوب اگر شادم پس غمگینی نمیتونم باشم، اگر شوق دارم، اگر خیلی سرحالم پس نمیتونم دل مرده و بی حوصله باشم، اگر انرژی زیاد است پس نمیتونم احساس سرخوردگی داشته باشم . یعنی زندگی شان الاکلنگه اینو میشه اندازه گیری کرد چجوری ؟ به افراد پرسش نامه میدهند و این مطالعه اساسش این بوده دقت فرموده باشید آخرش گفته بود experience sampling . این کار را کرده بود که در برشهایی به صورت فشرده در یک هفته تند تند برای طرف پیامک میامده یا ایمیل میومده، چون مقاله مال ۲۰۱۱ است همین الان جواب بده چقدر شادی ؟چقدر غمگین؟ چقدر ترسیدی ؟ چقدر شوق داری ؟ چقدر اشتیاق داری ؟ چقدر خسته ای ؟ و دیده بود که آره خب یکی میتونه مثبت ها برود بالا ،منفی بیاد پایین ،منفی بره بالا ،مثبتا بیاد پایین. دیده یه عده ای هستند که میتونه هر دو با هم حرکت کند به این پدیده در هیجان شناسی میگن poignancy . یجور دو حالت را با هم داره مثلا شما دیدین شما ممکن است اگر در عروسی یا جشن فارغ التحصیلی بچه تان گریه میکنید یعنی poignancy ، یعنی هم یه جور مثلا گریه میکنم جای پدرش خالی، جای داداشم خالی ،ای کاش مثلا پدرم هم بود این لحظه را میدید اشکت میاد و در عین حال خیلی خوشحالی یعنی دو تا هیجان می توانیم با هم حرکت بدی و آمده بودند دیده بودند که poignancy با افزایش سن بیشتر میشه. یعنی اگر شما poignancy بره بالا، قدرت خلاقیتت، شادکامیت میره بالا. شادکامی یعنی رضایت از زندگی ،نه شاد بودن، بزن برقص بودن. یعنی شما اگر میتونی تو عروسی اشکتم بیاد یا وقتی داری یک آهنگ غمگین گوش میدی داری گریه میکنی و هی داری صورت پاک میکنی ولی خیلی ممنون خیلی اصلا این تجربه بسیار برای من ارزشمندی بود و دون دون میشه و دچار چیلز میشه بدنت لرز میکنه یعنی poignancy داری و دیده بود poignancy در اینا میره بالا. حالا این بماند. این را من تو مباحث اختلالات شخصیت خواهم گفت که یکی از راه هایی که میان اختلال شخصیت را درمان کنند، poignancy یعنی بتوانید چند هیجان متضاد را با هم داشته باشید. من خیلی دلم برای طرف تنگ شده ولی احساس میکنم که خوب دیگه همینه دیگه خوب شد دیگه رفت عه چجور ممکنه یا مثلا من احساس خیلی سوگی دارم برای از دست دادن او ولی نامش که میاد اون عظمتش یه جوری میشه یعنی بدنم مورمور میشه جاش خالیه ولی عظمتش همیشه تو قلبم هست خاطره شیرینش هیچ وقت فراموش نمیشه . حالا آیا با افزایش سن افراد poignancy بهتر میشه ؟ خود به خود یا اتفاق های می افتد که poignancy را میتواند دامن بزنه. این یک بحث قشنگ دیگه داره این بحث رو دقت کنید. ببینید اینجوری فکر کن داری به انتهای برنامه ،اینو نمیگما برنامه زندگی را میگم ،نزدیک میشید . مثلا دوره کاری تون تمام میشه، عزیزیتون پا به سن گذاشته یا میدونید قرار مثلا بچه ها از شما جدا شوند یک اتصال دارید. چجوری میتونید درد جدایی را کم این یکی از مباحث خیلی مدرن و قشنگ اتصالی است آیا من هرچه بیشتر دوستش داشته باشم خوب لحظه که از هم جدا میشیم دردش خیلی بیشتره؟ خیلی بیشتر دلتنگ میشم ؟ آیا من باید شروع کنم کم کم دلبستگیمو بهش کم کنم؟ آیا باید بپذیرم که داره تموم میشه پس کم کم ازش دل بکن ؟اونطور که atul gawande میگه liting go .میگه بدون که این داره آخرشه. Susan cain به صورت نه خیلی حرفه ای از این حرفه ای تر نویسنده داریم. lisa Feldman barrett اصلا متخصص بسیار برجسته هیجان هاست یک کتاب ازش تو همین لیستا معرفی کردم ،هیجان ها چگونه ساخته می شود؟ میگه نیازی نیست که ببین به شما با منطقت اینه قراره ما ازهم جدا شیم، از هم دور شیم، قرار فلانی فوت شه مریضه ممکن است سال بعد نماند. پس من چیکار کنم؟ کمتر ببینمش؟ سعی کنم کمتر بهش دل ببندم که اون ضربه جدایی کمتر باشه ؟یا اینکه برعکس سعی کنم تا اون لحظه آخر هی بهش اتصال داشته باشم؟ بیشتر محبت کنم؟ بیشتر باشیم که اون لحظه فراق خب جهنم میشه ،جاش خیلی خالیه اگه هر روز پیشش بودی این یک پیچیدگی داره که وقتی میان نگاه کنن اونایی که خوب این رو رد می کنند، آنها چه جورین یک بحث خیلی پیچیده هیجانه. یعنی همزمان که پس یکی از پاسخ های قاطع، قطعی شو ما میدونیم. مثلا دزد دارو سعی کن کم ببینیش یا کم کم بهش توجه نکنیداین نیست. با این روش نمیتونیم. این روش درستی نیست. اگر مثلا عزیزتون احساس میکنید بیماری سختی داره، ماهی یک بار ببینم که خیلی اگر مرحوم شد جاش خالی نباشد این کمک نمیکه. راهش اینه که به poignancy برسیم . اینکه چجوری میتونی poignancy برسی، lisa خیلی قشنگ تر این را توضیح میدهد. میدونید که در آموزه های مذهبی همین هست مثلا در مسیحیت جمله را از توماس آکنپیس یاد میکنه میگه یک مسیحی واقعی باید اونگونه زندگی کند که فکر کنه هر لحظه ممکن است بمیرد. یعنی شما حس کنیداین را در آموزه های اسلامی هم داریم. یعنی هر لحظه یعنی همین الان ممکن است من کار تموم بشه ،میگه همین الان ممکن است همه چیز را از دست بده .بعد یارو میگه بدتر همش اضطراب میگیرم از یه جهت من دنبال امنیتم تو رو خدا بگو فردا هم همه این چیزا هست تو داری فکر کنم که هر لحظه ممکنه کل همه چی رو از دست بدم نمیشه که من اضطراب میگیرم ولی اگر به poignancy نمیگیری. یعنی بتوانید دوتا هیجان را با هم قاطی کنید. معماش اینه. جواب معما یعنی من حس کنم که این را خیلی دوستش دارم اصلا نمیتونم ازش جدا شم دق میکنم اگر ازش جدا شم ولی در عین حال یک جنبه هیجان مثبت بتوان قاطی این کنی اون زهرش سریع گرفته میشه میدونم سخته ولی اگر شما به هیجان پیچیده تر برسی این حس رو میتونی کم کم تجربه بکنی. مثلا خیلی ها را میبینید میگه که خاطره اش خیلی شیرینه ولی در عین حال درد از دست دادنش امکان ندارد. پس شما میگی چجوری ؟ پس باید هر موقع بهش فکر کنید ببین اونایی که poignancy ندارند وقتی یکیو از دست میدهند ممکنه بگن اصلا نمیتونم بهش فکر کنم، تو اتاقش برم، به وسایلش نگاه کنم .ولی یکی میتونه قشنگ آلبومش را نگاه کند عکساشو ورق بزنه بگه چقدر روزگار قشنگی داشتم الان جاش خالیه و همین که اشک شو پاک میکنه میگه شیرین ترین دوره زندگی بود با هیچی عوضش نمی کنم به این میگنpoignancy . خب susan cain درمانگر نیست ،روانشناس بالینی هم نیست ،پس نمیتونه توضیح بدهد poignancy چه جوری ایجاد می شود. ولی فکر کنم باید بگذاریم برای برنامه های دیگر که poignancy رو چجوری میشه در افراد رشد داد ؟یکی رموزش رو هفته قبل گفتم، افزایش پیچیدگی خویشتن برای همین هم هست که من مباحث را می خوام پیچیده کنم . ذهن های پیچیده و هنر این کار رو میکنه ، زبان و ادبیات این کار را میکنه، پیچیده تر میشن و میتونن به سمت poignancy بروند و برای همین هم هست که ادبیات و هنر متعالی یا شاد یا غمگین خالص نیست ،مخلوط دارد و به همین دلیل گفتم آهنگ غمناک ۸۰۰ بار گوش داده میشه در صورتی که آهنگ معمولی شاد ۱۷۵ و جالبه که یک اتفاقی که میفته اینه که میگه وقتی شما دچار poignancy میشی بخشندگیت میره بالا ، یعنی میتونی دیگران را ببخشید . شما شخصیت های مشکل دار را دیدی وقتی از یکی بدش میاد دیگه اصلا نمیتونه هیچ چیز مثبتی توش ببینه در اوج این را ما میگیم اختلال شخصیت مرزی . میگیم اینها دوگانه سازی میکن . اسپلیت میکنند یا شما خوب خوبی ،ایده آل زندگی شی یا دشمن قاطع و جهنمی هستی . ولی اگر شما بتونید اون مخلوط اینها را ببینید خیلی دوستش دارم ولی واقعا هم آدم گندیه یا خیلی چیزهای منفی داره ولی خوب مثبتاش هم میتونم ببینم . پس تقریبا محتوای یک کتاب دیگه که میخوام براتون معرفی کنم اونم خواندنی است از kevin Dutton . black and white thinking ، تفکر سفید و سیاه است. پس یه جوری باید بتونی هیجانات را چه دوست داشتن ،چه نفرت ، چه اشتیاق ،چه دور شدن ،چه وصال، اینها را با هم قاطی کنیم. یک جمله برایتان بگویم . این هم اهمیت دارد . اگر این نوار را بعدا چند بار گوش دادید به این هم فرصت های دیگر می پردازند میگن اگه بتونی این رو به خودت داشته باشی به دیگران هم میتونی داشته باشی و برعکس. یعنی اگر من بتوانم دیگری را میگم ببین خیلی آدمه اصلا عجیب دوستش دارم وقفه که میفته یه جوری میشم ولی درعین حال کلکم هست حواست باشه سرتم کلاه میگذارد، دروغم میگه من بتونم این احساس poignancy رو به دیگری داشته باشم میگه هرچی به دیگری داشته باشی میتونی انعکاسی به خودت هم داشته باشی و یکی از راه های سلامت روان poignancy به خوده؛ یعنی بپذیره که آدم سخت کوشی هستی ،آدم باهوشی هستی، در آن آدم چاخانی هستی . بپذیری آدم خیلی درست کاری هستی در عین حال آدم تنبلی هستی . بپذیری که یه جاهایی بسیار مهربانی و یه جاهایی عجب بد جنسی هستند. چرا این کار کردم ؟ برخلاف تصور دوستان، دقت بفرمایید شخصیت های خودشیفته، خودشیفته ها فقط خودشان را دوست دارند و هیچ دوست ندارند . مطالعات علوم اعصاب داره تو این شک جدی میکنه میگه نه .نه نه اگر شما خیلی خودتو دوست داشته باشی میتونی دیگران را دوست داشته باشی و برعکس این دوتا با هم حرکت میکنند . اصطلاحا self-compression و other-compression با هم میان. پس خودشیفته که همش خودش را دوست داره میگه نه به شیوه poignancy دوست ندارد ، به شیوه اختلال شخصیتی دوست دارد و خشم مال همونه. یعنی اگر اون effortless perfect ،اون کمال گرای بدون تلاش نباشه غیر از اون شد نفرت عمیق از خودش داره و جالبه یعنی این رو خیلی ها فکر میکنن خودشیفته ها فقط خودشون دوست دارن . نه اتفاقاً خودشان هم دوست ندارن. خودشونو به شیوه غیر poignancy دوست دارند. منم این لغت poignancy رو میگم ببخشید نمیدونم معادلش باید فکر کنیم. یعنی مخلوط داشتن دوتا هیجان و وقتی شما خودت را به صورت غیر poignancy دوست داشته باشید توش نفرت عمیق به صورت ضد حمله شکل میگیره، برای همین خودشیفته هایی که فکر میکنید فقط خودشان را دوست دارند و دیگران را پشه هم نمیدونند مگس هم نمیدونند در تنهایی خودشان این حس را دارند خودم هم هیچی نیستم چند تا نقطه . اینو میدونه و وقتی این به خود آگاهش میاد دچار اضطراب میشه برای همین باید یک گارد تمام وقت داشته باشد از اینکه من بهترینم و هر نشانه ای که به او یادآوری میکند که ببین خودت هم همچین دست کمی مسخره میکنی نداریا تو هم از همون قماشی خودمونیم . اونجاست که یه دفعه خشم narcistic میاد بالا ولی اگر اون self-compression رو داشته باشید اینجوری نمیشه من اینم دیگه مثبتام هست. منفیام هست . دوتاش رو باهم دارم هردوشو باهم قبول دارم . پس شاید ادامه بحث مان را در جلسات دیگر روی این متمرکز بکنیم که poignancy چه شکلی شکل بگیرد ؟ هیجان مرکب ولی گفتم حالا دیدگاه خودم رو میخوام بگم اینه. من فکر می کنم داستانی که susan cain مطرح میکنه اینکه چرا غم و اندوه به ما کمک میکنه؟ مطلقا این نیست که اگر شما افسرده شی، دیپرس بشی به نفعته. نه اینه که هیجانات از نوع ساده و بسیط الاکلنگی به نوع پیچیده poignancy برسه اونه. پس بیخودی این ور ندارید که غم تو جامعه تزریق کنید و جلوی شادی مردم بگیرید هر چی مردم غمگین تر باشند نه. نه نه باید مخلوط اینها را درست کنید. مخلوط اینها را هنر متعالی، جامعه باز، جامعه بالنده و افزایش فرهیختگی به ارمغان میاره. یعنی شما بتونید همزمان دو تا چالش هیجانی مختلف را کنار خودت داشته باشی .دیدین مثلا افراد و لحظه پیروزی خیلی شاد اند دیگه دارند سرود میخونند ولی در عین حال به یاد مثلا کسانی که از دست دادند کسانی که همرزم هایی که مثلا آنها به این لحظه نرسیدند و همیشه جمله رو میگن کاش اونام کنار ما بودند، اون هیجانات هیجانات ارزشمندیه و lisa Feldman barrett خیلی خوب راجع به آنها توضیح میده. من یه قسمت، دوتا قسمت کوچک دیگه توی کتاب susan cain است یک اشاره خیلی گذرا بکنم و دیگه مزاحم دوستان نباشم یکی از اشاراتش فصل هفتم هست، فصل هفتم یه جوری میگه فصلش اینه ،آیا باید سعی کنیم که برای همیشه زنده باشیم ؟ یک اشاره گذرایی میکنه به برخی Should be try to live for ever، دانشمندان و آنهایی که دارند لابی میکنند برای بودجه و اینها که میگن یکی از راه های فرار از این وحشت existential یه عده اینو گفتند ببین میشه مرگ را خیلی عقب انداخت و اشاره میکنه که این اشاره ها خیلی هم ضد علمی نیست . یعنی این آدم های که اصلا بعضی هاشون آدم های سفسطه کن حتی عذر میخوام شارلاتانی اند ولی بعضیشون دانشمندان اصیل خیلی عمیق اند . میگه ببین از نظر علمی ما میتونیم رو مهندسی بیولوژیک کار بکنیم و از طریق جلوگیری از اون موتاسیون های آسیب زا یا تغییرات آسیب زایی که منجر به پیری شدن می شود عمر را طولانی کنیم و حتی یه عده این را دارند میگن اگر به اندازه کافی بودجه بزاریم توش همونجور که بودجه میگذاریم جاهای دیگر شاید بتوانیم عمر بشر را با یک دستکاری های ساده بیولوژیک تا ۱۰۰ سال دیگر افزایش بدیم . یعنی میانگین سنا ۱۷۰ سال ۲۰۰ سال و حتی مدعی است که یک عده جمع شدند اینها لابی میکنند مثلا موسسه را به نام people unlimited ، برنادین و استرول دوتا زن و مرد هستند که اینها میگن برین کنگره آمریکا . میگه بودجه زیادی نمیخواد ،پژوهش ها رو بیارید اینور شیفت کنین که چرا پیری اتفاق می افتد؟ پیری بیولوژیک را شاید بشه با روش های ایمنی، آنتی بادی و مداخلات بیولوژیک به مقدار زیادی کاهش داد چون خیلی از دانشمندان برجسته اینو میگن میگن پیری درسته ممکنه شما بگین غیرقابل اجتنابه ولی قابل کتهش هست و چه بسا حتی بعضی از اینها یه مقدار علمی تخیلی میشن میگن شاید 50سال دیگه میانگین عمرها بشه 150سال 200سال و افراد خیلی خوب بمونن برای اینکه بتونن از طریق ترکیباتی جلوی اون تخریب DNA و آنزیم ها و مولکول های پروتئین رو بگیرن . این فصل هفته بد نیست بخونید یه مقدار آدم احساس میکنه یذره زود بدنیا اومدیم. شاید نسلی که بعدا بدنیا بیاد ،میدونید که افرادی بودن که مدعی بودن درسال 2۰30 اینا بهشون میگن transhumanist یا Immortalist ، اینایی که معتقدن میشه جلوی مرگو حتی گرفت ،میشه یه کاری کرد که تو دستکاری های بیولوژیک شما سلولات تخریب بشن ولی سریع جایگزین بشن، بافت نوسازی بشه. حالا یه قسمتیه که گفته بود حالا لابلای اینا گفته بود فصل نه هم خوندنی داره ولی ائن فصل رو اجازه بدین جدا بحث کنم. The we inherit the pain of our parents and ancestors? آیا ما درد و رنج والدین و اجداد مان را به ارث میبریم؟ اشاره ای داره که البته میگم چون رشته تخصصی نیست چند مقاله جداکرده بخصوص مقالات خانمی هست بنام ریچل یهودا و خانم لیندا بایرر که اینها الان خیلی مرسوم هست و مقالات معتبریه توی biological psychiatry ، روانپزشکی زیستی و ژورنال آمریکایی روانپزشکی به سال2016 و 2020 چاپ شده این فقط این نیست خیلی از اینها زیاده که شما رنج و اندوهی که داری از طریق methylation DNA به نسل های بعد هم ممکنه منتقل بشه. یعنی یک نوع Lamarckism داره شکل میگیره حالا نمیدونم چرا اینو مطرح کرده. شاید خواسته کتابش یذره خواننده های بیشتری پیدا بکنه ولی به این مقالاتی که اشاره کرده . مقالات این رو میگن اونهایی که مثلا درگیر holocaust بودن بعدا دیدن تو ژن بچه هاشونم اون کانون ها تغییراتی رو نشون میده که تو استرس اتفاق میفته. یعنی استرسی که اینا کسب کردن به نسل بعد از خودشون هم منتقل کردن. خب من فکر میکنم که این نکته ای بود حالا با جلسات دیگه شاید بیشتر به اون بپردازیم .اجازه بدید بحث رو من دیگه خیلی ادامه ندم و همین مقدار اشاره کنم پس ما الان داریم فکر میکنیم هیجانات منفی اونقدرم که فکر میکنیم بد نیست، منتها نه منفی خالص ،منفی که با مثبتا قاطی هست و اون منفی ساده نیست . مثلا ترس شدید ،اندوه شدید که نشستم دارم گریه میکنم اون نوع مخلوطش خوبه .اون نوع مخلوطش کدوما هست؟ اون فراق هست ،اشتیاق هست ،احساس حزن هست و اینها رو باید پرورش داد با افزایش سن پرورش پیدا میکنن . آیا میشه تو کودکان پرورش داد بله بسیاری از روان درمانیا اصلا تاکیدشون بر اینه بخصوص برای اختلالات شخصیت مرزی و اینا میگن باید poignancy اینا رو بتونید افزایش بدید خب این کتاب ما بود هفته بعد امیدوارم به کتاب پارادوکس قدرت بپردازم. اون هیجانات منفی را از بعد دیگری نگاه میکنه یه اصطلاح قشنگی داره. میگه رهبران ملانکولیک میگه اونایی که به جای اینکه درواقع همیشه در حال برافروخته و عصبانی و ستیزه جو باشند به نظر میاد غمگین و اندوهگین اند و اتفاقا مردم گاهی اوقات به آنها خیلی بیشتر اقتدا میکند. خوب تا اینجای کار خوشبختانه دیگه قطع نشد و امیدوارم هفته بعد هم بتوانم در خدمتتون باشم تا هفته بعد خدانگهدار.