خب امیدوارم … بله بله فکر کنم ارتباط برقرار هست. خیلی خوب. عرض سلام دارم خدمت همه¬ی علاقه مندان عزیز. چهارم خرداد هست و ساعت 9 و 2 دقیقه¬ی شب و یک برنامه¬ی زنده¬ی دیگر رو در خدمتتون هستم. امیدوارم هیچ مشکل فنی¬ای پیش نیاد و بتونم این یک ساعت رو در خدمتتون باشم. مبحث یه مقدار، خیلی گسترده و پیچیده هست. هر چند، کتابی رو که میخوام خدمتتون معرفی کنم، نسبتاً کتاب ساده و روانی هست و خیلی از شماها فکر میکنم حتی اگر زمینه¬ی پزشکی یا روانپزشکی هم نداشته باشید، بتونید این کتاب رو به راحتی دنبال کنید. کتاب اسمش هست Dopamine nation، در واقع ملت دوپامین. Finding balance in the age of indulgence. پیدا کردن تعادل در عصر رفاه و زیاده¬خواهی. مربوط به سال 2021 هست، کتاب جدیدیست و خانم Anna Lembke این رو نوشته. خانم Anna Lembke روانپزشک هست و استاد کرسی روانپزشکی دانشگاه استنفورده و در واقع ایشان همزمان مسئول واحد درمان اعتیاد این دانشگاه هم هست و به نظر میاد که کتاب جالبی نوشته. البته کتاب، این رو پیشاپیش بهتون بگم، خیلی فنی نیست. یعنی در مقایسه با کتاب¬های دیگری که من قبلاً خدمتتون معرفی کردم، حتی شاید بشه گفت ساده¬تره ولی مطلقاً یک کتاب گیشه یا به اصطلاح زرد نیست، مبانی علمی حتی قوی¬ای داره و خوشبختانه جوری که در اینترنت گزارش شده، توسط انتشارات مازیار قراره به زودی چاپ بشه و جناب آقای دکتر محمداسماعیل فلزی هم مترجم این کتاب هستن. این کتاب با یه کتاب به اسم مشابهی، مولکول دوپامین فرق میکنه. اصلاً هیچ ربطی به هم نداره ولی به نظر من در مقایسه با اون، کتاب عمیق تری¬ است و نکات جالبتری رو داره. اگه بخوام راجع به Anna Lembke براتون بگم، Anna Lembke ببینید خیلی، برداشت من این بود، خیلی تو مبانی نظری و تئوری و فلسفی غر نمیکنه و بیشتر به نظر میاد به مبانی بالینی میپردازه. منتها چیزی که جلب توجه کرد و به نظر من جذاب بود اینه که از نوشته¬هاش اینگونه بر میاد، که یک بالینگر، یک درمانگر خیلی کارکشته و باتجربه¬ست، و به نظرم اومد اعتیاد رو خوب فهمیده. خیلی دید عمیقی به اعتیاد داره. بر خلاف خیلی از اینهایی که کتابهایی مینویسن در مورد مبانی نظری اعتیاد، و بعدا شما شاهد این هستید که بیشتر یه سری فرمول و مولکول و اینها رو معرفی میکنن و در عمل میبینید عمقی ندارن. ولی به نظر من یک کلینیسین خیلی کارکشته هست و به همین دلیل میتونید به حرفش اعتماد کنید. نکته¬ی دیگری که وجود داره اینه که خودش، نوعی تجربه¬ی اعتیادگونه رو داشته. اینم پیشاپیش بهتون بگم، Anna Lembke جزو اون گروه روانپزشکانی هست که من بهشون خیلی اعتقاد دارم و باورشون اینه که ببین اعتیاد به مواد مخدر، اعتیاد به بازی¬های کامپیوتری، اعتیاد به اینترنت، اعتیاد به قمار، ریشه¬ی مشترکی دارند. و شما نمیخواد فرض کنید که اون یکی حتما چون مواد مخدر در کاره، هروئین و کوکائین و آمفتامین در کاره، یه چیز جداگانه و عجیب و غریبیه. اگر شما هم ساعت¬ها میشینی بازی¬ کامپیوتری انجام میدی و نمیتونی از اون خودتو بکنی، به نوعی شما اعتیاد داری. خودشم صادقانه اعتراف میکنه، میگه من اعتیاد به رمان¬های عشقی در واقع جنسی در واقع خاصی پیدا کردم. اونم در سن بالا، وقتی هیئت علمی بودم، شروع کردم این رمان¬ها رو دانلود کردن و میگه خیلی از مواقع لابه¬لای درمانگاه، مریض¬ها، اینا شروع میکردم این رمان¬ها رو خوندن. حتی وانمود میکردم سر کلاس مثلا دارم کتاب علمی میخونم، ژورنال علمی دستمه اما داشتم رمان عشقی میخوندم و تا یکی تموم میشد، یکی دیگه رو شروع میکردم. و میگفت اصلا یه جور مستاصل گونه¬ای گرفتار اینها شده بودم. برای همین من فکر کنم هم چون مریض زیاد دیده، و هم چون خودش یه تجربه¬ی شبیه این رو داشته، به همین دلیل، با وجود این که عرض کردم کار نظری و تئوری خیلی شاید عمیق نباشه، ولی کتاب جالبی رو ارائه داده. البته تو این کتاب، خیلی از مواردش بحث روی موردها و کیس¬هایی هست که خودش دیده و به همین دلیل شاید برای خواننده جذاب¬ترش کرده باشه. چند کیس واقعی رو مثال میزنه، یه کیس هست که اعتیاد جنسی داشته، اعتیاد به خودارضایی بوده، یه کیس¬های دیگه¬ای داشته که اعتیاد به قمار و مواد مخدر بودن و اینا رو تحلیل میکنه. منتها من برداشتم این بود. این دید عمیقش رو به صورت مختصر به شما بگم و شما خواهید دید، بر خلاف اینی که الان بعضی از بیننده¬ها ممکنه این تصور رو داشته باشن که خب اعتیاد مشکل من نیست. مقوله¬ی اعتیاد یک مسئله¬ی روانپزشکی نیست. یک مسئله¬ی اگزیستانسیال هست. یه مقدار ممکنه بگن این خیلی ادعاست. ولی به نوعی به فلسفه¬ی وجودی برمیگرده. شما خواهید دید که اگر اعتیاد رو درست بفهمی، پاسخ دادن به این که اعتیاد چیست و چگونه باید اون رو درمان کرد، خیلی شبیه سوالات اگزیستانسیال بشره. که اصلاً خوشبختی چیست؟ سعادت چیست؟ رنج و درد چیست؟ به همین دلیل خواهشم اینه، این مدت رو گوش بدید، در عین حال راستشو بخواین من خودمم یه مقدار اضطراب دارم، دوست دارم تو این یک ساعت و خورده¬ای بتونم این رو خوب ارائه بدم و یه جوری در خدمتتون باشم که بعدش این مسئله یک تغییری تو ذهن شما ایجاد کرده باشه. بذارید بحث رو با خود کتاب شروع کنیم و بگیم که ببینید، یک دیدگاهی هست که الان تقریباً بیست و پنج تا سی ساله که در آمریکا و به تبع اون در اروپای غربی و در کتاب¬های درسی روانپزشکی در مورد اعتیاد حاکمه. و اونم اینه که اعتیاد یک بیماری مزمن مغزی است. دو نفر خیلی نقش داشتند در گسترش این باور. Alan Leshner و Norah Volkov. بعضی وقت ها اگر رشته¬تون باشه، بهتره با بعضی اسامی آشنا بشید. چون اینا مثل همون، فرض کن اقتصاددان باشید و بگید که مثلاً شما به کدام اقتصاددان، به کدام مکتب گرایش دارید، به نظر من باید بدونید Alan Leshner و Norah Volkov چی بودن. این دو، به توالی رئیس موسسه¬ی آمریکا یا NAIDA بودند. National Institute of Drug Abuse. یعنی تقریباً میشه اون قسمت درمان و پیشگیری مواد مخدر. پس نسبتاً سمت بالایی داشتن و اینها خیلی مخاطبین زیادی دارن. افراد مشهوری هستن اما به واسطه¬ی علمی بودن، نه به واسطه¬ی سیاسی. هر دوی اینها دید مشابهی رو راجع به اعتیاد مطرح میکنن. 1997. بیست و پنج سال پیش. Alan Leshner مقاله¬ای در Science مینویسه به نام “اعتیاد، یک بیماری مغزی است.” و به نوعی اینا سعی میکنند مسئله¬ی اعتیاد رو با ناقل¬های شیمیایی به خصوص دوپامین گره بزنند و سعی کنند یک توضیح علمی متکی بر مغز در مورد اعتیاد ارائه بدند. اساس گفته¬های اونها طولانی است. در این کتاب مختصری به اون اشاره شده. توش اصطلاحاتی مثل دوپامین، مدارهای پاداش مغز، استریاتوم شکمی، یه بخش¬هایی از مغز هست، خیلی زیاد تکرار میشه. حتی برای اینکه بدونید چه قدر این جریان تاثیرگذار بود، الان بیشتر روانپزشک¬ها، روانشناسان و اونهایی که توی حوزه¬ی طب اعتیاد هستند، از این مکتب پیروی میکنند و میشه گفت به نوعی دیدگاه رسمی کتابه. برای اینکه بدونید چقدر جالبه، از سال 2006، یک سناتور رو پیدا می¬کنند که این سناتور، این قانون رو به کنگره¬ی آمریکا ببره. حتی اعلام کنه که پزشکی آمریکا و بقیه¬ی نهادها وظیفه دارند بپذیرند اعتیاد یک بیماری مزمن مغزی است. این سناتور اسمش بود جو بایدن. همینیه که الان رئیس جمهور شده. پس میتونید ببینید کار تا کجا گسترش داشته. و البته جو بایدن اون زمان موفق نمیشه آرای لازم رو کسب کنه. و به نوعی من خوشحالم که این اتفاق میفته. چون خیلیا میگن این دید خیلی کوته¬بینانه و نتیجه¬گیری خیلی سریع بوده. اساس این نظریه رو من خیلی ساده براتون بگم. اینا معتقدن مواد مخدر یه کاری میکنه با مغز که این اصطلاح رو خیلی به کار میبرن. پس این دیدگاه کیه؟ Alan Leshner، Norah Volkov، بیانیه¬ی رسمی عده¬ای از سناتورهای آمریکا، موسسات پزشکی آمریکا، که به بقیه¬ی دنیا ارائه شده. اینم شما بدونید. حالا چه خوشمون بیاد چه خوشمون نیاد، وقتی یه موسسه¬ای مثل NAIDA اینو اعلام میکنه، میبینید توی ژاپن و کره و منطقه¬ی ما و اینا میپذیرن چون کتاب¬های درسی رو بر این اساس مینویسن و یه جوری حتی از WHO(سازمان بهداشت جهانی)، حرفش بیشتر نفوذ داره. خب اینا چی میگن؟ میگن که، یکی از اصطلاحاتی که خیلی اینا دوست دارن به کار ببرن، مسئله¬ی Hijack هست یا هواپیماربایی. شما هواپیماربا دیدین که چند نفر سوار هواپیما میشن، به زور اسلحه، با ترس و ارعاب، کنترل هواپیما رو میگیرن دستشون. اسلحه رو میبره میذاره پس سر خلبان، میگه حالا باید این مسیرو بری. اونجایی که من میگم باید بری. مقصدت مثلاً برلینه، نه من میگم باید بری آمریکای لاتین. اینا میگن که مواد مخدر، یک سری موادی هستند که از طریق آزاد کردن بی محابای ناقل¬های شیمیایی به خصوص دوپامین، مغز شما را Hijack میکنن. این اصطلاح رو خیلی به کار میبرن. مغز شما ربوده میشه. دیگه این فقط در جهت تهیه¬ی مواد شما حرکت میکنید. دیگه زن و بچه و خانواده و درس و اینا رو ول میکنی، تمام چیزات میشه بری طرف مواد. این دیدگاه، حالا اینو من خیلی ساده خدمتتون گفتم و توی کتاب هم یه فصلی رو بهش اختصاص داده، حالا بخونید یه ذره بیشتر هست، ولی برای غیر درمانگر، دانستنش خیلی پرمایه نباشه، نیاز نداشته باشه. ولی اینو بهش میگن دیدگاه اعتیاد به عنوان یک بیماری. این مواد چرا خطرناکن؟ برای این که اینا آزادکننده¬های قهار دوپامین هستن. و دوپامین، مولکول لذت شناخته میشه. یعنی وقتی شما اینو مصرف میکنید، دوپامین سنگینی آزاد میکنه بعد کم کم مدارهای مغز وابسته به این مواد میشه، بدون اینا دیگه دوپامین آزاد نمیکنه. در نتیجه اینا نباشن شما حالت خیلی بده. توی جهنم هستی، یه احساس روحی خیلی بد داری، کلافه¬ای، بی حوصله¬ای، بی انگیزه¬ای، اصلاً علاقه به معاشرت نداری، ماده که میرسه دوباره دوپامین آزاد میشه، در نتیجه شما میتونی به کار و زندگیت بپردازی و از زندگیت، بیشتر و بیشتر لذت ببری. تا این که اثر ماده مستهلک میشه و دوباره شروع کن. خب تا اینجای کار اگر این کتاب فقط اینو میگفت، من خیلی دوست نداشتم معرفیش کنم. چرا؟ چون منتقدین جدی¬ای به این نظریه وجود داره. خیلیا میگن داستان این قدری هم که فکر میکنی ساده نیست. حالا مثال¬هاش زیاده و میشه ساعت¬ها راجع بهش صحبت کرد. به همین راحتی هم نیست. که یه سری مواد شرور وجود دارن که باید یه کاری کنیم دست جوونا بهشون نرسه، از اینا استفاده کنن، میره صاف مغز شما رو مصادره میکنه، مثل ویروسی که میفته توی کامپیوتر و فایل¬های شما رو پاک میکنه و بعد خودشو تکثیر میکنه، اینم این کارو میکنه. بیایم کم کم وارد بحث کتاب شیم، و اونجاهایی از کتاب که من خوشم اومده. Anna Lembke شاید به دو دلیل، همون که گفتم، یک اینکه خودش یه تجربه¬ی اعتیادگونه داشته، و دوم این که مریض¬های زیادی دیده. یه جوری حواسش هست به این راحتی نیست. و تو کتابش سعی میکنه به اون بپردازه. حالا ما نقد خواهیم کرد کتاب رو و میخوایم کاربرد اون رو برای خودمون و کشور خودمون در نظر بگیریم. ببینیم نقدش به چه جاهایی برمیگرده. بیایم با یک کتاب و یک مقاله شروع کنم، که هر دوی اینها نوشته¬ی دو فرد ثابت هست.مقاله¬ش اینه، اگر خواستید مقاله رو بخونید، مقاله حدود 10 صفحه¬ست، Addiction and the brain disease fallacy اعتیاد، و میشه گفت مغلطه¬ی اعتیاد به عنوان بیماری مغز. در ژورنال Frontiers in psychiatry در واقع میشه گفت مرزهای روانپزشکی چاپ شده به سال 2014. نویسنده¬هاش Sally Satel و Scott Lilienfeld فقید هست. Scott Lilienfeld روانشناس برجسته¬ای بود که فکر کنم تو ایران با کارهاش آشنایی هست. Sally Satel روانپزشک و استاد دانشگاه Yale هست. یعنی اینها آدمهای بازاری و همینجور دیمی یه چیزی گفته باشن نیست. و البته کاملترش، کتابی است که یک سال قبل چاپ کردند، 2013. و اسم این کتاب، ایهام قشنگی داره به نام Brainwashed. Brainwashed میشه شستشوی مغزی داده شده. Brainwashed: the seducted appeal of mindless neuroscience. همه¬ش ایهامه. عنوانی است که ایهام خیلی قشنگی داره. اولاً Brainwashed یکیش به معنی کسیه که شستشوی فکریش دادن، یکی اینه که شما همش داری مغز رو این وسط کم و زیاد میکنی، روی اون داری کار میکنی. The seducted appeal، میشه گفت در واقع اغواگری علوم اعصاب بدون ذهن، mindless. که البته mindless هم باز ایهام داره. یعنی شما میگید این آدم mindless هست، یه جور آدمیه که تهی مغزه و از یه طرف هم اینه که تو ذهن وجود نداره، یعنی فقط مولکوله. کتاب خیلی خواندنیست، البته جزو کتاب¬های افراطی است و خانم Anna Lembke میگه من تا این حد جلو نمیرم. یه جایی بین Norah Volkov و Alan Leshner، موسسه¬ی مواد مخدر خود آمریکا و اینا قرار گرفته. ولی ته دلش من حس میکنم این از اینا خوشش میاد، ولی اینا چون یه ذره مرزشکن هستند، کتابشون شاید شبهه باشه بخوایم ازش دفاع کنیم چون مثلاً بیاد بگه که یه بخشی از علوم اعصاب داره مردم رو شستشوی فکری میده. همش با مولکول و مدار صحبت میکنه و به گونه¬ای مقوله¬ی ذهن رو پاک کرده، فرهنگ رو پاک کرده، جامعه رو پاک کرده و میخواد همه چی رو تقلیل بده به دوپامین و گیرنده و اینا. این کتاب خواندنی هست، و یکی از فصل-های خیلی جالبش اینه: اسم فصل هست: احمدی نژاد در مغز شما. یا مغز شما در احمدی نژاد. آره، منظورش آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ما بوده. و جالبه که حالا چرا اسم این فصل رو گذاشته Your Brain on Ahmadinejad. داستان این بوده که اومدن به صورت تصویرسازی مغزی این روش¬هایی که می¬دونید فرد رو توی دستگاه MRI میبرن، بعد میخوان ببینن کجای مغز فعال میشه، به بعضی افراد از جمله افرادی که مثلاً اسرائیلی بودن، تصویر ایشون رو نشون دادن ببینن کجاهای مغز فعال میشه. آیا مرکز خشم فعال میشه، مرکز ترس فعال میشه، مرکز نفرت فعال میشه، کجا هست. و چیزی که در آورده بودن اینه که اصلاً به همین راحتی نیست. یعنی این نیست که شما فکر کنی اینجای مغز لذت رو نشون میده، اینجای مغز خشم رو نشون میده، اینجای مغز نفرتو نشون میده، اصلاً این خیلی ساده¬انگارانه¬ست. و به همین دلیل میگه شما باید ببینید اصلاً کلی چیز داره، یعنی به راحتی نمیتونی اینها رو تقلیل بدی به مناطق مناظر خودش در مغز. حالا قسمتی که راجع به اعتیاد میگه چیه؟ راجع به اعتیاد میگه که، خیلی خواندن اینجور مقالات و اینجور کتابهایی به نظر من روشنگره. و چون میبینیم منابع معتبر داره، همینجور شعار نداده، مثلاً اومده خیلی از مصاحبه¬های Norah Volkov رو استخراج کرده. که باهاش مصاحبه¬ی علمی کردند، گفتگو کردند، گفتگوهایی بوده تو محفل¬های علمی، قسمت¬هاییش رو در آورده. مثلاً این بوده که Norah Volkov گفتن که اینجور هم نیست که مغز به همین راحتی باشه که شما یه مولکول میره بالا، مغز مسموم میشه، و بعد شما معتاد میشید. مثلاً دیده Norah Volkov یه جاهایی اعتراف کرده، گفته من اینجوری گفتم. که بتونم از سنا، از سناتورها، از کنگره پول بگیرم. بهشون اینجوری گفتم که بذارم علم رشد کنه وگرنه درست میگی، انقدری هم که شما فکر میکنی آره یه ماده میزنی، بعد هی این مولکول آزاد میشه و مغز شما درگیر میشه نیست. و یا مثلاً اشاراتی میکنه میگه: Norah Volkov تو 2008، گفته بوده تو 10 سال آینده یعنی تا 2018، ما احتمالاً یه موادی پیدا میکنیم که بتونه اعتیاد رو علاج کنه. یعنی مولکول¬هایی باشه که وقتی وارد مغز شد، بیاد بره این بهم خوردن دوپامین در مدارهای مغز رو اصلاح کنه و افراد خوب بشن. و خب پر واضحه که این اتفاق نیفتاده. یعنی میبینید که اون تصور ساده¬انگارانه که نظم دوپامین مغزت بهم خورده، پس ما با یه سری دارو میتونیم اینو درستش کنیم، به اون راحتی که Norah Volkov و Alan Leshner قول داده بودن به جهان و جهان رو دنبال خودشون کشیده بودن، به تحقق نپیوسته. البته میگه اینا بخشیش سیاسی¬کاری بوده. پس این نشون میده که شما فراموش نکن، در لول¬های خیلی بالای دانشگاهی هم یه چیزایی هست، میگیم مثلاً ما اینجوری گفتیم که کنگره یه جور، چون آمریکا میدونه به عنوان یه کشور مرفه، که خب اعتیاد یه مسئله¬ی جدیه براش، پس ما پول بدیم اینا یه ماده¬ای کشف کنن که اینو بخوری و اعتیادت خوب بشه، ولی Lilienfeld و Sally Satel، نویسنده¬های این کتاب و مقاله گفتن که داستان اینجوری نیست، یعنی اعتیاد خوب نمیشه، اعتیاد خیلی اجتماعی¬تر و اون عنصر انتخاب فرد، اون عنصری که بالاخره خودت هم باید یه چیزایی رو بخوای رو کجا میبری. حالا این بحث خیلی پیچیده میشه و اگر بخوایم وارد این بشیم، باید جلسات متعددی رو اختصاص بدیم، البته من سعی میکنم کتاب¬های دیگری رو هم خدمتتون معرفی بکنم که بد هم نیست که راجع به این عمیق فکر کنید، چون فقط مسئله¬ی اعتیاد نیست. گفتم این مسئله، اگزیستانسیاله. حالا خواهیم دید چرا. خب البته باز یه حرف دیگر هم Norah Volkov میزنه که میگفت اگه من اینجوری بگم، که اینا مغزشون خراب شده، و مواد که زدید، مغز شما رو به نوعی دسخوش خرابی کرده. حتی اینم بهتون بگم. This is your brain on drugs یا This is your brain on meth. این مغز شماست روی متامفتامین یا همون شیشه. این یکی از شعارهای معروفی شده بود که Norah Volkov و Alan Leshner تبلیغ میکردن. و تبلیغشم شاید شما دیده باشید. یه ماهیتابه رو میگرفتن، یه تخم مرغ رو میزدن توش، و این تخم مرغ شروع میکرد جلز ولز کردن و اینجوری، و بعد میگفت ببین مغز شما هم رو مواد اینه. یعنی مغزتو میخوره. مغزتو پوک میکنه. مغزتو خراب میکنه. حتی اگر شما این سریال Breaking Bad رو دیده باشین، اون Jessy یه جا اشاره¬ش به اینه، مسخره میکنه، داره برای خودش املت درست میکنه، یه تخم مرغ میشکنه، میگه This is your brain on meth. این مسخره کردن شعار NAIDA بوده. که در واقع میگه این مواد میان مغز شما رو دسخوش تغییر میکنن. و البته Norah Volkov گفته بود ما این رو اینجوری گفتیم که اینقدر سرزنش نشن معتادها. معتادها رو یعنی به نوعی تحقیرشون نکنن. اجازه بدن اینا درمان بگیرن. ما گفتیم اینا بیماری مغزی دارن. خب حالا اینجا ببینید، داریم به یه دوگانه میرسیم. آیا معتادها دست خودشونه؟ و انتخاب میکنن این راه بد رو برن؟ پس به نوعی افرادی هستن که مستوجب سرزنشن. تقصیر خودته عزیز من. بقیه¬ی مردم رفتن دنبال کار، درس، زندگی، اما تو رفتی دنبال مواد. خودتو به این روز انداختی. و باید خودتو تغییر بدی، باید خودتو نجات بدی. این یه دیدگاه بود. یه دیدگاه دیگه هم اینه که خب یه سری مواد زدی و مغزتو خراب کردی، و مثل یه فردی که دچار آلزایمره، فردی که دچار پارکینسونه، نیازمند درمان و بستری و پزشکی هستی. یا اینه یا اون. اینا مخلوط هستن.میخوام بگم که، حالا این تز منه، باید به راه سومی فکر کنیم. و من راجع به این راه سوم بیشتر صحبت خواهم کرد. و فکر میکنم اون راه سوم اصلاً فقط مسئله¬ی اعتیاد نیست. ولی میخوام بگم که بسیار مهمه. ما یک راه سوم پیدا بکنیم، که من این راه سوم رو خیلی تبیین خواهم کرد. که فقط مسئله این نیست که یا یک بیماری مغزیه، یا یک انتخاب فردیه. چون Norah Volkov این اشاره رو میکرد که اگه ما بگیم انتخاب فردیه، دوباره همون سرزنش، دوباره مجازات، دوباره زندان باز میشه و ما میدونیم که خیلی از این افراد، افراد آسیب دیده هستن و دوباره همون سیستم خشن دستگیری و زندان و اینها شکل میگیره. از اون طرف پس ما همش گفتیم بیماری مغزیه و راجع به بیماری مغزی بودن قضیه، شاید افراط کنیم. حالا من خواهم گفت که حل این معما، فقط اعتیاد نیست، بقیه¬ی مسائل اجتماع خواهد بود. کم کم کتاب¬هایی رو با هم میخونیم، یه سریش رو خوندیم، یه سریش رو با هم ادامه میدیم، تا مسئله روشن¬تر بشه. خب بیایم ببینیم که خب پس، تا اینجای کار میاد یه توضیحی از نظریات Norah Volkov میگه، ولی میگه که خب این کمه. خانم Anna Lembke میخواد مبسوط¬تر بگه. بیایم ببینیم مبسوط¬ترش چیه؟ و آیا راه رو درست میره، آیا چیزهایی برای ما داره یا نه. من اجازه بدید بحث رو از صفحه¬ی 67 کتاب آغاز کنم. یک جمله داره. اینو فکر کنید، اگر هم دوست داشتید بنویسیدش. ببینید وقتی ما تک تک این جملات رو به کار میبریم، هم مبنای علمیش رو باید فکر کنیم، هم مسئولیت اجتماعی. آیا ترویج این فکر در بین جوانان، در بین مردم، بهشون کمک میکنه یا نه؟ آیا علمی هست یا نه؟ اونم یه جمله¬ای هست که میگه من در یک سمپوزیوم، از یک استاد پزشکی طب داخلی دانشگاه جانز هاپکینز شنیدم. او راجع به دیابت داشت حرف میزد، من سریع حس کردم این راجع به مواده که. این فرد اسمش بود Thomas Finokein، استاد طب دانشگاه جانز هاپکینز. جمله رو گوش بدید. جمله قشنگه، این راجع به دیابت گفته بود، ولی من حس کردم یه لحظه راجع به همون مسئله¬ی اگزیستانسیال بشره. We are cacti in the rainforest Cacti جمع کاکتوسه. ما کاکتوسی هستیم در جنگل¬های بارانی. این خیلی بحث توشه. اینو راجع به دیابت میگفت. یعنی چی؟ کاکتوس آب کم میخواد، به آب کم عادت کرده رشد کنه. حالا شما کاکتوس رو بفرستید تو جنگل¬های بارانی، مثلاً تایلند ببریش چه بلایی میاد سرش؟ او تکاملش بر این بوده تو خشکی رشد کنه. اینو راجع به دیابت گفته بود. حرفش درسته. این حرف شک توش نیست. Thomas Finokein درست میگه. ما کاکتوس¬هایی هستیم در جنگل¬های بارانی، وقتی راجع به قند و کربوهیدرات صحبت میکنه. مثلاً بشر 20 هزار سال پیش اینقدر کربوهیدرات نداشته. نیشکر به اون صورت کشت نمیکرده، شکر پالایش شده نداشته، برنج نداشته به این صورت، نون پرورش داده شده، در نتیجه کربوهیدراتی که در روز میخورده کم بوده. پس سیستمش عادت کرده بوده که مقادیر کم کربوهیدرات، اونم به فواصل طولانی وارد بدنش میشه. اینجوری نبوده شما یه نوشابه سر بکشی یه دفعه 50 گرم گلومز وارد بدنت بشه. یا مثلاً یک نون سفید بخوری و 250 گرم کربوهیدرات بگیری. به این دلیل هست که دیابت زیاده و ما مستعد دیابت، چاقی و عوارض اون هستیم. و میگه بدن ما تکاملش برای زمانی بوده که قند خیلی کمیاب بوده، دندونای ما هم همینطور بوده. به همین دلیله که دندونا داره خراب میشه، دیابت داره زیاد میشه، و شما عوارض سندروم متابولیک زیاد دارید. این در اصل برای آب کم بوده. Anna Lembke محور بحث کتابش اینه. منتها اینجا راجع به دیابت نمیگه. راجع به لذت میگه. و استعاره¬گونه اون رو به دوپامین نسبت میده. خودش حواسش هست. دقت کنید، تفکرش اونقدر عمیق هست. میگه میدونم انقدر ساده نیست، هر جا شما حالت خوبه دوپامین بره بالا، هر جا حالت بده بیاد پایین. من اینو دارم به صورت استعاره میگم. من دیدم بعضی دوستان میگن آره دوپامین میره بالا سروتونین میاد پایین، برعکس میشه. نه دوستان عزیز. یه جاییش خیلی قشنگه دلم خنک شد. گفت بخشی از ترویج این استعاره، کار شرکت¬های دارویی بوده. که مردم رو خیلی ساده میان توضیح میدن که ببین داروی من این کارو میکنه. تو افسرده¬ای سروتونینت کمه، پس این دارو سروتونینتو زیاد میکنه. همونطور که مثلاً وقتی انسولینت کمه، انسولین بهت میدیم، انسولینت درست شه، قندت درست شه. و این ساده¬انگارانه هدف اولیه¬ش، ترویج و فروش دارو شده بوده، که مردم بگن آها پس اینه. چون خیلیا با شک نگاه میکردن. چجوری یه قرص میتونه مشکلات منو حل کنه؟ نه ببین سروتونینت کم شده، باید بهت دارو بدیم این بره بالا، تا درست بشه. خب تقریباً الان آکادمیسین¬های برجسته معتقدن این خیلی ساده¬انگارانه¬ست. دیگه تقریباً الان داره وارد زرد میشه. وارد گیشه میشه، یعنی اینجوری یک نوعی، حتی خدای نکرده بوی فریب توشه. خیلی پیچیده¬ست. حالا همه¬ی اینایی که میگم فریبکار نیستنا، اصلاً اشتباه نکنید. ولی تقریباً الان 20 سالی هست، فقط همین کتاب Brainwashed نیست که اینو میگه، خیلیا میگن. میگن که خیلی از این چیزا نشون دادنش به این راحتیا نیست. اما دور نشیم از بحث. خب پس این لغت دوپامین رو به کار میبره، رو جلد کتاب هم دوپامین نوشته ولی گفته دوپامین رو شما استعاره ببینید. نه به اون صورت خیلی منجمد ساده انگارانه که یه چیزی تو مغز ما هست مثل انسولین، مثل گلوکز پایین و بالا میشه. میگه از نظر لذتی، نکنه ما کاکتوس¬هایی هستیم در جنگل بارانی. یعنی بشر انقدر لذت نمی¬داشته، من و انقدر خوشبختی محاله. یعنی انقدر چیزهای جذاب نبوده. یه زندگی خیلی سخت پر محنت بوده، بیشترش گرسنگی میکشیده، بیشترش ناامنی بوده، یه جای خوب برای خواب نداشته، اصلاً دوش گرم وجود نداشته، یا از سرما میلرزیده یا زیر آفتاب کله¬ش داغ میکرده، گوشتی که میخورده یه گوشت گندیده¬ای بوده که حالا یک حیوانی رو شکار کرده، همه¬ی قسمت¬هاش رو مجبور بوده بخوره، همچین رابطه¬ی جنسی رمانتیک یا پورنوگرافیکی نداشته، یه لحظه¬ی کوتاه برای باروری و حفظ نسل این کار رو میکرده، نمیدونم موسیقی نبوده، تفریح نبوده، سفر نبوده، این همه فیلم جذاب و کامپیوتر و اینا نبوده. و ما رو ارجاع میده به کتابی که امیدوارم در یکی از جلسات اون رو به بحث بگذارم. کتاب خواندنی¬ست. پزشکی نیست، تاریخیه. ولی بیشتر سیاست و اقتصاد در تاریخه. The Age of Addiction. عصر اعتیاد. How bad habits became big business. چگونه عادات بد بیزینس بزرگ شدند. نوشته¬ی David Courtwright. چاپ انتشارات هاروارده. ببینید بعضی کتاب¬ها یک راهش اینه که انتشاراتشو نگاه کنید. MIT چاپ کرده، Harward چاپ کرده، Yale چاپ کرده، Cambridge و Oxford چاپ کرده. در سال 2019. امیدوارم در یکی از برنامه¬ها بهش بپردازم. این خیلی قشنگ نگاه کرده که میگه که ببین اقتصاد افتاده پشتش، از لذت بردن شما پول در میارن. و اینا هی دز لذت شما رو میبرن بالا. مثالش خوراکی¬هاست. شما دقت کردید غذاها چقدر خوشمزه¬تر شدن؟ خوشمزه¬ی مدل سنتی هم نگیم، خیلی شیرین¬تر و چربیش خیلی جذاب¬تر و نمیدونم انواع پنیر و انواع کرم و انواع عسل و نمیدونم شکلات و هی هر دفعه یه چیز در میارن. این تو تنقلات. تو قسمت سکس نگاه کنید. میلیون¬ها کانال پورنوگرافی. وسایل کمک جنسی. از اون طرف تجربیات فردی رو نگاه کنید. از شهربازی و این چیزای باحال. انواع روش¬هایی که به شما خوش بگذره. البته میدونم، شما اعتراف خواهید کرد که برای همه نیست، کاملاً درسته ولی برای بشر داره رشد میکنه. و متاسفانه برای طبقات کم درامد هم خیلی از اینها رواج پیدا کرده. بازی¬های کامپیوتری هیجان¬انگیز. شما بازی¬های 30 سال پیش رو الان جلوی یه بچه¬ی 10 ساله بذاری گوشی رو پرت میکنه. میگه این چیه اصلاً هیجان نداره. این اصلاً لذت نداره. ولی الان شما بازی¬ها رو ببین، طرف محو میشه، آدم بزرگ¬ها هم همینجور ماتشون برده. یا شما چقدر میتونی تصاویر ببینی، فیلم ببینی، به عبارت دیگر قسمت ترشح دوپامین، حالا استعاره¬گونه و ساده¬انگارانه بگیم، خیلی پرکار شده. و اشاره¬ی Anna Lebke اینه که میگه بشر تو تکاملش انقدر خوش نمیگذرونده. الان یه دفعه با عصری مواجه شده که از صبح تا شب میتونی سرگرمی، لذت و هیجان پیدا کنی. و البته میگم، درسته بعضی لذت¬ها خیلی گران-اند و برای همه نیستن، ولی ارزوناش همین برنامه¬های رایگان دانلود تو گوشی و خیلی از قسمت¬ها پورنوگرافی رایگانه، خیلی از موارد رایگانه، اتفاقاً این تنقلات و اصطلاحاً Junk food خیلی برای کشورهای فقیرتر رونق پیدا کرده. شما انقدر شکر و انقدر چربی رو نداشتید. و به همین دلیل اساس بحثش رو روی این میذاره. میگه ببینید، اونچه که داره اعتیاد داره جزو مسائل اگزیستانسیال میشه اینه که اگر شما لذت بردن رو تو زندگی زیاد بکنید، و مرتب، استعاره گونه ترشح دوپامینت رو ببری بالا، مثل قیمت¬هاست دیگه، همه چیز میره بالا. کم کم عادت میکنی به چیزهای بالاتر. دیگه چیزهای ساده¬تر به شما احساس لذت نمیده. در نتیجه مجبوری بیفتی دنبال ترکیبات سنگین. و مشکل اعتیاد اینه. نه دو تا مدار مغزی که داغ کرده رو بشه با دارو درست کرد. این رو چجوری میخوای درست کنی؟ اگر این کتاب داره میگه Age of addiction، یعنی مردم دارن مرتب بیشتر و بیشتر Lymbic خودشون رو تحریک میکنن. این اصطلاح کاپیتالیسم Lymbic، از David Courtwright هست. میگه سرمایه¬داری با Lymbic شما خیلی ور میره. هی برای limbic شما چیز جدید میاره. ماشین جدید، لباس جدید، ساعت جدید، گوشی جدید، و شما حذف میکنید. وقتی اینو استفاده میکنید. پس اگه هی Lymbic رو تحریک کنی، Lymbic که 200 سال پیش اونقدر تحریک جدی¬ای نداشته، شما واقعاً سرگرمی¬های مردم 1000 سال پیش رو نگاه کن. فوق فوقش یه تئاتر میدیدن. اصلا انقدر موسیقی نداشتن. خیلی برای طبقات خاص بوده. خیلی از مواقع مجبور بودن ساعت¬های زیادی کار کنن. اصلاً وقت آزاد نداشتن. این یه اشاره¬ای میکنه که میگه تا 2040، ساعات فراغت روزانه در کشورهای مرفه از 7 ساعت بیشتر میشه. یعنی شما 7 ساعت وقت آزاد داری، و 3 ساعت و نیم کار میکنی. اون 7 ساعت وقت آزاد رو شروع میکنی Lymbic رو تحریک کردن دیگه. یه کارایی بکنیم لذت داشته باشه. غذایی بخوریم لذت داشته باشه. و شما هی مرتب داری این رو میبری بالا. و اگر دقت کنید، اسم کتاب یک زیرتیتر داشت، Finding balance in the age of indulgence. پیدا کردن تعادل در عصر رفاه زدگی. من گفتم این نیاز به فکر داره. آیا مقوله¬ی کاکتوس در جنگل بارانی، استعاره¬ی درستی است؟ در مورد قند درسته، شک نکنید. ما هیچوقت انقدر کربوهیدرات یکجا نمیتونستیم بخوریم. اجداد ما نمیخوردند. شما تصور بکنید یه میوه چقدر قند داره. ساعت¬ها باید میگشتی یه پرتقال پیدا میکردی. اما الان تو یه نشست راحت میتونی دو تا بربری رو بخوری. آیا ترویج این دیدگاه، یک، علمی است؟ دو، در شرایط فعلی کشور ما خوبه یا نه؟ نمیدونم من یه ذره دو دلم، که مثلاً بخوایم به خیلی از افرادی که محرومیت میکشن، در مقابل گرانی هستن، در مقابل کمبود کالا و اینها هستن، بگیم شما کاکتوس¬هایی هستید در جنگل بارانی؟ برو خدا رو شکر کن که همین یک تیکه غذا هم گیرت میاد. اجداد ما 20 هزار سال پیش اینم نداشتن. و این دو تا سوال تو ذهن من هست. و بریم جلوتر ببینیم کتاب دیگه چه چیزی برای عرضه داره. باز در همین راستا، چند نقل قول از Anna lebke بگم که در واقع دیدگاه او رو بیشتر بفهمیم. مثلاً در جای دیگه¬ای نوشته تناقض هدونیسم در این است که جستجوی لذت، به حالت آه دنیا منجر میشود. آه دنیا یعنی بی¬لذتی. یعنی هر چقدر یه فرهنگی سعی میکنه به مردم بقبولونه که بیشتر خوش بگذرونید، بیشتر لذت ببرید، مردم بیشتر احساس ناکامی و سرخوردگی میکنن. به این دلیله که آستانه¬ی تحملشون میره بالا دیگه. همون بازی کامپیوتریه-ست دیگه، هرچی جدیدتر میاد، افراد یه چیز پیچیده¬تر میخوان. این رو باید چیکار کرد؟ یا مثلاً میگه یه فرهنگی شکل گرفته If it feels good, do it. اگه یه چیزی حس خوب بهت میده، انجامش بده. پس یعنی تا میتونی اون مراکز لذتت رو تحریک کن و دوپامین آزاد کن. یا باز جای دیگه یه جمله¬ی دیگه داره که اونم جالبه. By protecting our children from adversity, have we made them deathly afraid of it? با محافظت کودکان در برابر ناملایمات، آنها را به صورت مرگباری ترسانده¬ایم؟ یعنی همش میگه لوس بارشون آورده. Snowflake اصطلاحیه که به کار میبرن. دانه¬ی برف. یعنی میگه سختی نکشه، گرما نکشه، تشنگی نکشه، خستگی نکشه، همیشه با ماشین کولردار بره اینور و اونور. خب این باعث شده که از ناملایمات بترسن و فرار کنن. و این باعث شده که مقاوم بار نیان. و در نتیجه، جمله¬ای که بعداً میگیم اینه. افسردگی توشون بیشتر میشه. هر چقدر رفاه بیشتر میشه، افسردگی هم بیشتر میشه. یه تزیه که Anna Lebke داره دنبال میکنه. باید این رو نقد کنیم. گفتم، سیاست من پیچیده¬سازی و عدم پریدن به نتیجه¬گیری است. ترمزهای فکری داریم. آیا درست میگه؟ یا باز جای دیگه¬ای یه مطلب جالبی داره، میگه religious man was born to be saved. انسان مذهبی به دنیا آمده تا نجات داده شود. راست میگه دیگه. تو عصری که حاکمیت مذهبی خیلی پررنگ بوده، نهایت هدف، رستگاری بوده. نجات بوده، از ضلالت، و رسیدن به تعادل. Psychological man is born to be pleased. انسان روانشناختی به دنیا آمده تا ارضا و اغناء گردد. یعنی هدف رستگاری نیست، ارضائه. خب پس فکر میکنم شما متوجه مسیر فکری او شدید. میگه رفاه زدگی بیش از حد جستجوی افراطی لذت و ترشح دوپامین، حالا سرمایه¬داری هم پشتشه، کاپیتالیسم limbic باعث شده که آستانه¬ی شما هی بره بالاتر و در نتیجه هر چه میگذره، شما احساس بدحالی میکنید. مثلاً در فصل چهارم، یک اصطلاحی رو به کار میبره که در واقع معنیش این میشه: محرومیت دادن لذتی. یعنی تاکیدش بر اینه که شما باید لذت رو محدودیت بدی. وگرنه انسان احساس رستگاری نمیکنه. و یک اصطلاحی به کار میبره به نام Hormesis. یعنی وارد کردن عمدی درد. این خیلی بحث برانگیز میشه تو کتاب. میگه یه جاهایی اتفاقاً باید سخت بگیرین. دیدید مثلاً میگن باید بره سربازی تا ساخته شه. باید به دانشجوها سخت بگیری تا قدر بدونن. آیا Hormesis وجود داره؟ و آیا باید این کار رو بکنیم تا به تعادل لذتی برسیم؟ یا نه؟ اینا مسیری است که کتاب مطرح میکنه. حالا میگم چرا اگزیستانسیاله، همینه. یعنی آیا واقعا بشر میتونه همش به دنبال هدونیسم و افزایش رفاه باشه؟ چون میدونید خیلی دولت¬ها میگن هدف ما افزایش رفاهه. مردم رفاه بیشتری داشته باشن. خب این که اثر تولیدکننده نداره. شما هی مجبور میشی، آستانه¬ت میره بالا، آستانه که رفت بالا، مجبوری روش¬های دیگری به کار ببری، وگرنه دچار حالت کج¬خلقی میشی. دچار حالت بی انگیزگی میشی. دیگه چیزهای معمول بهت انگیزه نمیدن. باید روش یکم با تامل بریم جلو. ولی بذارید بحث رو متوقف کنم. یک سناریویی رو تجسم کنید. نمیدونم اون لذتی رو که بعد از یه آزمون سخت داشتید، مثلاً کنکور دادی اومدی بیرون، اون روز بعدش دقت کردید چقدر امور برات لذت بخش میشه؟ یه برنامه¬ی ساده، یه قدم زدن تو خیابون، مثلاً یه امتحان سخت داشتی، امتحان تموم شده. اونایی که زندان بودن، اینا حتی قدم زدن تو خیابون هم براشون لذت بخشه. یا مثلاً یک بیماری داشتی، و بعد که تموم میشه، یه احساس خوب داری. حتی یه سوپ بهت مزه میده. یا مثلا حتی یه ذره رفتن تو بالکن، رفتن تو آشپزخونه چقدر برام لذت بخش بود. اصلاً نمیدونی چقدر لذت بخش بود. داستان hormesis اینه دیگه. یعنی اگر شما درد و رنج وارد نکنی، نمیتونی لذت ببری. شما تصور کن نوروساینس بگه، ببین اون لذت بعد از کنکور، بعد از یه امتحان سخت، بعد از بیماری، بشه این رو تجربه کرد، بدون این که اون مشکله نباشه؟ آیا میشه تجربه کرد؟ گفتم مقوله اگزیستانسیاله، اینه. این بخشی از بحث درمانی اوست. میگه وقتی شما مواد رو میذاری کنار، یک عادت زیاد داشتی که به کمک این مواد، یک حس خیلی سرخوش داشته باشی. یه انرژی بالا داشته باشی. و حالا نداری. به همین دلیل یه احساس زمین خوردن شدید میکنی. احساس رنج میکنی. و راه حل درمانی شما، تلاش برای رفع اون رنج نیست، بلکه تحملشه. مثل همون امتحان سخته. اگر اون لذت بعد از اتمام امتحانات و رفتن به سفر رو میخوای، باید اون فشار قبل از امتحانات رو تحمل کرده باشی. هیچ راهی نیست. پس Norah Volkov نمیتونست دارویی بسازه که اعتیاد رو درمان کنه. یعنی شما بگی ببین من اون سرخوشی حالت بعد از امتحانو دارم ولی بی خوابی و درس خوندن قبل از امتحان رو تجربه نکردم. این نمیشه. اگزیستانسیال نمیشه. به همین دلیل، درمان اعتیاد لازمه¬ش اینه که افراد بعد از کنار گذاشتن، رنج و dysphoria یا کج خلقی ناشی از قطع مصرف رو تحمل کنن. پس شما حالا میفهمی که چرا میگن یه سری قرص¬های ترک اعتیاد اومده، یه سری روش بدون درد. امکان پذیر نیست. مثل اینه که شما بدهی داشته باشی، یه مثالی میزنه، میگه یکی از مدل¬های خوب اعتیاد، مدل اقتصادی است. در مدل اقتصادی، مثل اینه که باید بدهیتو پس بدی. شما یه مدتی دوپامین مغزتو به وسیله ی مواد آزاد کردی، و سرخوشی رو تجربه کردی، وقتی میخوای بیای اینور باید اون بدهی رو پس بدی. راهی نداره. منتها یه عده میان بهت بقبولونن که ببینی راهی داره. شما میتونی بدون اینکه اون رنج رو تحمل کرده باشی، از داستان اعتیاد رهایی پیدا کنی. برای همین، محور درمانشو این قرار میده. و میگه در جامعه¬ی حاضر، به این علت که اعتیاد مشکل¬سازه و خوب درمان نمیشه که مردم روایتهایی رو تو ذهنشون دارن. در صورتی که اگه اون روایت اینجوری باشه که من یه سری چیزها رو وام گرفتم، حالا باید پسش بدم، حالا درمان جنبه¬ی دیگه¬ای داره. اگه از من بپرسید، چه استعاره¬ای بهترین برای درمان اعتیادهاست، استعاره¬ی بازپس دادن وام رو من میگم. اگه اینطوری نگاه کنید، خیلی از اعتیادها معنی پیدا میکنه، افراد میان سوال میکنن، آقا مواد خطرناکه؟ من یه ذره برای امتحانات آمفتامین مصرف کنم، ریتالین مصرف کنم، این اعتیاد میاره یا نه؟ سوال اساساً غلطه. اما این سوال رو باید اینطوری نگاه کنی، من میخوام خونه بخرم، دو میلیارد نزول بگیرم یا نه؟ برم از این بانک با 18 درصد بگیرم یا نه؟ همین مسئله در مورد ADHD. کم کم وارد مسئله¬ی ADHD هم در جلسات بعد میشم. چون همون رویکرد کاکتوس در جنگل بارانی داره در جامعه در مورد ADHD شکل میگیره. افراد میگن یه بیماری هست به نام ADHD، نمیتونیم تمرکز کنیم، نمیتونیم کارها رو تموم کنیم. به اینها گفته میشه که میتونید آمفتامین استفاده کنید. برای افراد اینطور تداعی شده که این بیماریه، و این هم درمانش. اما میدونیم که این مواد همون محرک¬هان دیگه، آیا این جنبه¬ی درمانی داره؟ اگه این رو دکتر بده میشه درمان، اما اگه خودم برم از سر کوچه از یکی بگیرم میشه اعتیاد؟ همین مکانیزم در مورد ADHD هم صادقه. وقتی یه ماده¬ای میگیرید که تمرکزت زیاد بشه، بعدا باید پس بدی. وقتی اونو قطع میکنی، تمرکزت کم میشه، و جبران باید بکنی. باز سریع قضاوت نکنید. الان میگید یعنی من ریتالین نخورم؟ یعنی وام نگیرم؟ پس معمای اعتیاد، به معمای اقتصاد ذهن شبیهه. اون ریتالین چیه که پزشک برای شما مینویسه؟ اگه درست تشخیص داده باشه، مثل اینه که شما یه وامی گرفتی، خرج سرمایه¬گذاری کردی، و سودی که از اون سرمایه¬گذاری عایدت شده داری پس میدی. یعنی سالهایی که درس میخونی تا امتحان بدی، با این ماده انرژی اضافه پیدا کنی، تمرکز پیدا کنی و از پس امتحانت بر بیای. وقتی بر اومدی، شغل بهتری میگیری، با تمرکز و انرژی کمتر، میتونی درامدی داشته باشی که زندگیت رو ادامه بدی. یعنی اون وام روانیت رو پس بدی. اما اگر توی 12 سالگی از مدرسه بندازنت بیرون، آینده¬ت تباه میشه، شغلت آسیب میبینه و درگیر باند مواد و خلاف میشی، و اگه اون وام رو میگرفتی، به نفعت میشد. پس یک توصیه دارم. هر وقت با این سوال مواجه میشید، آیا این ماده خطرناکه؟ آیا ریتالین استفاده کنم یا نه؟ آیا حشیش مضره یا نه؟ سوال رو به صورت Anna Lebke نگاه کنید. مثل وام گرفتنه. اگر فکر میکنی سرمایه¬گذاری خواهی کرد و از مسائل سخت زندگی به کمک اون وام عبور خواهی کرد، می¬ارزه. مثلاً بازی¬های کامپیوتری باعث تخلیه¬ی هیجانات میشه، احساس ملالت زدگی کاهش پیدا میکنه. وقتی پزشک به شما ریتالین میده، یکی مواظب هست که زیاد قرض نگیری، زیاد استفاده نکنی، و قسط-هات عقب نیفته، و در واقع همینجوری بی محابا نری. اما خطرناک¬ترینش، اونیه که ماده میگیره و میره بالا. یعنی وام میگیری، برای قسطش میری وام با بهره¬ی بالاتر میگیری. مثلا بری طرف آمفتامین، یا هروئین. یکی از تعبیراتی که Ana Lembke داره اینه که شاید تلاشگری و جان کندن و زیر فشار بودن برای او احساس خوبی دارد. همونطور که گفتم وقتی که کار سخت میکنی، فراغت بیشتر بهت مزه میده، وقتی بیرون سرده، آب گرم بهت مزه میده، شاید عمدا خودش رو میندازه تو هچل تا این لذت بعدش رو به تعادل برسونه. انگار حیوانات هم عمداً به خودشون رنج میدن تا لذت خودشون رو افزایش بدن. اگه این اتفاق بیفته، به نظر من معنویت بیشتری توشه. دیدید بعضی وقت¬ها گربه¬ها دارن میدوئن، و میبینی از چیزی فرار نمیکنه و دنبال چیزی نمیدوئه، انگار برای دل خودش داره میره. این رو رابرت لی وایت، روانکاو، مطرح کرده بود که حیوانات در مرحله¬ی آخر شکوفایی، فعالیت میکنن، تن¬پروری خالص ندارن. در واقع ذاتی که تکامل ابداع کرده، فقط تن پرورانه نیست. توش تلاشگری هم هست. اساس این بررسی اینه که شما گاهی باید عمداً خودتون رو به سختی و هچل بندازید. و این همون Hormesis هست. یه جاهایی باید عمداً به خودت درد بدی. درد که بالا میره، تحمل شما هم میره بالاتر و در عین حال، دوپامینی که آزاد میشه، لذت¬بخشی بیشتری رو برات فراهم میکنه. باز مقالات دیگه¬ای رو ببینیم. Steven tomache اسم نویسنده هست، و Gabriel Lastigmann، Effects of Heroin on rat prosocial behavior- addiction biology. 2019. این بار اومدن این کار رو کردن. برای یک تعداد موش یک تعداد کاتاتر گذاشتن، که بتونن به خودشون ماده¬ی مخدر تزریق کنن. وقتی موش به خودش هروئین تزریق میکرده، یه گروه دیگه هم اونایی بودن که به خودشون قند تزریق میکردن. یعنی خیلی نئشه نمیشدن. همزمان یه موش دیگه هم تو تله بوده. دیده اون موشی که به خودش هروئین تزریق میکنه، تحت هیچ شرایطی به اون یکی کمک نمیکنه. قبلا هم در مبحث همدلی اشاره کردم که وقتی یه موشی توی تله میفته، یه موش دیگه میاد بهش کمک میکنه، حتی اگر هیچ منفعتی براش نداشته باشه. یعنی کمک به هم نوع، نهادینه شده. مشاهده شده بود وقتی که موش روی هروئینه، هیچوقت نمیره اون یکی موش رو از تله در بیاره. پس اون دوپامین مرتب آزاد شده-ی ناشی از مصرف هروئین، شما رو نسبت به درد و رنج دیگران بی تفاوت میکنه، و این خطرناکه. حالا حس میکنید که چرا خانواده¬ها، افراد معتادشون رو دوست ندارن. میگن اصلا درد و رنج خانواده براشون مهم نیست. وقتی دوپامین بالاست، احساس همدلی ندارید. این مقاله هم از نوعی درد کشیدن و رنج کشیدن استقبال میکنه. اما نگرانی من اینه که این موضوعات باعث تقدس دادن به رنج نشه. در جلسه¬ی بعد در معرفی موادفروشان خواهم گفت. یکی دیگه از کتاب¬هایی که بهش اشاره میشه، و معما رو پیچیده¬تر هم میکنه، همون کتابی هست که هفته¬ی قبل معرفی کردم. مرگ¬های ناامیدی. که دو هفته قبل راجع بهش صحبت کردم. اشاره کرده بود که مرگ بر اثر مواد مخدر، تو طبقات محروم بیشتره. این سوال رو از خانم Anna Lembke دارم. اگر میگی رفاه زیاد، تن¬پروری باعث افسردگی و عدم تحمل درد و رو آوردن به مواد میشه، ولی نویسنده¬ی این کتاب یه چیزی رو فهمیده بود. گفته بود تو طبقات محروم و اونهایی که نتونسته بودند لیسانس بگیرند، مرگ¬ها 5 برابر شده اما توی طبقات مرفه تغییری نکرده. پس اجازه بدید کتاب Drug Dealer MD رو جلسه¬ی بعدی معرفی کنم. چون تفکر نقل قول¬ها و شکل¬گیری نقش بیمار در اون بحث جدی هست. این سوال رو باید پاسخ بدم. دقت کنید. سوال خیلی مهمیه. آیا من ADHD دارم؟ آیا من دوقطبی¬ام؟ سوال اینه که اگه خودت رو ADHD ببینی به نفعته یا به ضررت؟ Norah Volkov میگفت هر چقدر اینا رو شما به عنوان بیماری ببینی بهتره. چون بار سرزنش و مسئولیت و تحقیر از دوش طرف برداشته میشه. اما از اون طرف منتقدینی پیدا شدن که میگن اونطوری که تو فکر میکنی نیست. یکی از نویسنده¬ها اشاره کرده بود که همونطور که ما ذات¬الریه رو درمان میکنیم، میتونیم ADHD رو هم درمان کنیم. اما میگفت نه این قیاس مع¬الفارغه. شما عنصر انگیزه تو اینا داری. عنصر اراده¬ی آزاد داری، عنصر خواب داری، اما وقتی انتخاب میاد وسط میشه سرزنش دیگه. اون آدمی که ADHD داره بازیگوشه، تنبله و دل به کار نمیده، باید سرزنشش کنم. میگه پس نمیخوام سرزنش بشه، پس مریضه دیگه، مغزش ایراد داره. کدام راه به نفع شما خواهد بود؟ در جلسه¬ی بعد من به این خواهم پرداخت و راه سومی رو معرفی خواهم کرد. تا اینجای کار، کمکی که این کتاب به من کرد اینه که صرفاً و ساده¬انگارانه بگی دوپامین مغز اینا خرابه، و اینا دست خودشون نیست، این کمکی نمیکنه. بخشیش قضیه¬ی پذیرش درد و پذیرفتن ناکامی هم هست. ولی شما باید مواظب باشی که سرزنش تحقیرآمیز نکنی. چون میتونی بگی اینا نازک نارنجی¬ان دیگه، چون ننرن، نمیتونن درد تحمل کنن. به همین دلیل هی مرتب میرن مواد مصرف میکنن، چون از اون حالت بی¬انگیزگی و کج خلقی در بیاد. خب پس این نکات بمونه برای جلسه¬ی بعد. قبول دارم، شاید بحث ناتمام مونده باشه، امیدوارم هفته¬ی بعد بتونم جمعش کنم. فقط امیدوارم بتونم جایگاهی بین ورونا و رفاه زدگی مطلق پیدا کنم. یه کتاب دیگه هم اگر بخوام معرفی بکنم، Daniel Libermann، Exercised، 2021 چاپ شده. برای ورزشکاران کتاب جالبیه، Libermann یک انسان¬شناس و بیولوژیسته، Why something we never evolved to do is healthy and rewarding? سوالش هم این هست که آیا بشر ذاتاً ورزشکاره یا نه. و بشر اولیه ورزش میکرده یا نه. جوابش منفیه. ورزش نمیکردن. دنیل لیبرمن توی کتابش یه تجربه¬ی جالبی رو میگه. میگه من داشتم میرفتم آفریقا، با خودم تردمیل برده بودم، و همه به من میخندیدن که این کله¬ش خرابه، آخه کدوم آدمی درجا میدوئه؟ چه فایده¬ای داره؟ همون سوال هست که میگه چقدر زحمت کشیدن در روز، باعث میشه که بتونیم شادکامی خودمون رو تامین کنیم، چون تا اینجا فکر کنم قبول کردیم که حتی موش¬ها هم میدوئن، چون حس میکنن تن¬پروری مطلق، سریعاً به افسردگی منجر میشه. اما چقدرش؟ قطعا شما انتظار ندارید من ورونا رو براتون تایید کنم که ساتور میخوره به سرش و آخ هم نمیگه. اما اون وسط چی هست؟ دنیل لیبرمن خبر خوبی میده، میگه اتفاقاً بشر اولیه رفته توی اون قبایل خیلی اولیه نگاه کرده، میگه اونقدر هم کاری نیست، در روز 2 3 ساعت بیشتر کار نمیکنه. یعنی خیلی جون نمیکنه. اما همون دو سه ساعت هم لازمه. همون هم نباشه شروع میکنه به افسرده شدن. اینو بذاریم بحث هفته¬ی بعدمون باشه. اینجا بحثمون رو تموم بکنیم.