شماره 313: کتاب فرسودگی شغلی و خستگی

پادکست دکتر مکری
خرداد 1401

شماره 313: کتاب فرسودگی شغلی و خستگی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 313: کتاب فرسودگی شغلی و خستگی
Loading
/

متن پادکست

عرض سلام دارم خدمت علاقه‌مندان عزیز، ساعت 9:03، 25 ام خرداد ماه 1401 یک جلسه دیگرو در خدمتتون هستم با بحث معرفی کتاب و بحثی که درباره اون خواهیم داشت. کتابی که برای این هفته درنظر گرفتم خدمتتون، یه مقدار میشه گفت کاربردی تره و به مسائل روزمره خیلی بیشتر اشاره داره، اما یه هشدار بدم خدمت شما اگر علاقه مند به ترجمه این کتاب هستید، راستشو بخوایید من توصیه نمی‌کنم، برای اینکه فصل‌های متعددی داره، بعضی فصلاش به نظر میاد خیلی هم مطلب جدیدی نداره تکراریه، چند فصل ایده آل داره، چند فصله شاهکار داره که خیلی آموزندس، بعضی فصلاش، بیشتر میشه گفت یه مقالست که به صورت یک کتاب دراومده. با این حال اثر دانشگاهی هست، یک اثر آکادمیکه و چون ویراستار داره به این معنی است که حدود 10 الی 12 نفر نویسنده وجود داره و هرکدوم یکی از فصول رو نوشتن. اسم کتاب برای یادآوری خدمتتون: Burnout Fatigue Exhaustion «که میشه فرسودگی شغلی» ما Burnout رو بگیم فرسودگی شغلی، Fatigue رو بگیم خستگی و Exhaustion رو میمونم چی بگم؟ چون Exhaustion احتمالاً میشه خستگی مفرد. zig heart، neckl،Anna Katarina shafner،gread،Wagner جزو ویراستاران هستن، خودشون بعضی از فصلا رو هم نوشتن، مثلاً Anna Katarina shafner یکی از بهترین فصل هارو نوشته. کتاب مال انتشارات Paul grave مک میلان هست و مربوط به سال 2017 است و نسبتاً کتاب جدیده، اما گفتم توصیه خیلی زیادی ندارم به این که بخواید اینو ترجمش کنید، بیشتر یک کتاب آکادمیک دانشگاهی هست و شاید سلسله‌ای از مقالات باشه. راستشو بخواید وقتی که این کتاب رو من تقریباً تموم کرده بودم برای معرفی، یکی کتابی دیگه دیدم و حالا این میره برای چند هفته دیگه، چون به نظر من اون خیلی ارزش معرفی داره و در عین حال کسی که خیلی علاقه مند هست کتابی در این زمینه ترجمه بکنه، این کتاب، کتاب بهتری هست: Exhaustion a history از Anna Katarina این یکی از نویسنده‌های اون کتاب دیدیم Anna Katarina بود، رشته تاریخ هست، تاریخ علوم و تاریخ روانشناسی. اسم کتاب هس Exhaustion a history مال انتشارات دانشگاه کلومبیاست ومربوط به سال 2016 است. کتاب فوق العاده جذابیه، حیف دیرتر متوجه شدم و الا اول اونو معرفی می‌کردم، یک تاریخچه‌ی خیلی شیرینی داره از اینی که این مقوله خستگی، اینی که انرژیم تموم شده، تو تاریخ بشر چجوری بوده؟ به قدری روان و شیرین هست که من توصیه می‌کنم که شروع کنید و اگرم کسی دوس داره کتاب بدی برای ترجمه نیست. اما محتوای این کتاب چیه؟ این کتاب بیشتر فنی تره، این کتاب بیشتر تاریخی میشه گفت عمومی‌تر هست. چرا این کتاب رو انتخاب کردم و چه اهمیتی داره؟ ببینید دوستان عزیز بحث فرسودگی شغلی، بحث خستگی، فقط از نظر روانشناسی، از نظر روانپزشکی اهمیت نداره. وقتی شما میری تو درواقع عمق قضیه احساس می‌کنی خیلی مطالب عجیب فلسفی، تاریخی و اجتماعی باهاش عجیبه. و اونایی که خستگی ندارن و اونایی که حس میکنن از این سندروم مشکلی براشون نیست، بازم توصیه می‌کنم بحث امشب رو دنبال کنند، چون به نظر میاد یه جوری به درک روان بشر و تأثیر اجتماع، فرهنگ بر روی رفتار ما کمک میکنه؛ یعنی بخش هاییش، به خصوص اون کتاب Exhaustion کتاب دیگر anna katrina schaffner، اون کتاب رو من توصیه می‌کنم با دید تاریخی نگاهش کنن که این پدیده چیه. داستان چیه؟ ببینید عزیزان من، ما افرادی رو داریم که میان میگن ببین حال ندارم، خستم، انرژیم تموم شده، هر کار کردنی برام جون کندنه، حوصله ندارم، دیگه فقط دوس دارم برم درو ببندم سرمو بزارم، سر درد گرفتم، بدنم کوفتس، درد میکنه می‌فهمی یعنی چی؟ انرژی ندارم، از زندگی سیر شدم، نمیخوام دیگه ادامه بدم، بریدم، اینا چی هستن؟ و چگونه باید به اینا نگاه کنیم؟ وقتی تاریخ بشرو نگاه می‌کنی به دلایل عجیبی بنظر میاد دو حالت رقیب و موازی هم دارن حرکت میکنن، یکیش رو شاید اسمشو بزاریم محور ملانکولی افسردگی. کتابی رو تو همین اینستاگرام خدمتتون معرفی کردم ولی فرصت نشده هنوز یک برنامه زنده براش برگزار کنم و میدونید کتاب ملانکولیا، من دیدم توی پیام‌ها عده‌ای پیگیر اون هستند بله من سعی دارم اونو آماده‌اش کنم ولی یه مقدار کتاب صغیریه، ملانکولیا دوستر میلادی، ملانکولی بیماری مغرب زمین که متیوبل نوشتتش. از یونان باستان افرادی رو داریم میگن ببین آدمی که حال نداره، روحیه نداره، خستس انرژی نداره، اونا ملانکولیکن، نا امیدن، افسردن و مدعی شدن که ملانکولیا جد افسردگیه امروزه. شما افرادی رو می‌بینید که دچار افسردگی هستن. شما این اصطلاح‌ها رو زیاد به کار می‌برین فکر کنم افسرده شده ولی یه جریانی کنار این وجود داره که به نظر میاد نمی‌دونم چرا گاهی با هم نزدیک میشن؟ گاهی با هم دور میشن؟ میگن نه هسته مرکزی، اون مشکلی که شما اونجا می‌بینی افسردگی نیست، خستگیه، یعنی خستگی مقدمه اصالت با خستگیه این افراد وقتی خوب نگاشون می‌کنی آگه انرژیشونو تأمین بکنی، آگه دلخوشی پیدا کنن، شروع کنن کار کردن، روحیه‌شون ایده‌آله، فکر ناامیدی ندارن و نمی‌خوان بمیرن. به این محور یا گروه موازی میگن سندروم‌های خستگی «fatigues syndromes» به دلایلی در انتهای قرن بیستم برد کامل با افسردگی شروع شد. شما اگر رشته‌تونم نباشه این لغت رو شنیدین رفتم دکتر گفتن افسردگی داری، باید داروهای ضد افسردگی بخوری. در صورتی که همیشه، برای مثال فرض کن دوتا تیم هستن با هم رقابت می‌کنن، چند سال جام رو این می‌بره، یه سال اون یکی میبره همیشه اینجوری نبوده و گاهی اوقات اون یکی رو اصل می‌گرفتن. مثلاً خدمتتون بگم Adolf Meyer یک غول روانپزشکی و درواقع بنیان گذار روانپزشکی دپارتمان، روان پزشکی john Hopkins. اون معتقد بود اصلاً ما یه ملانکولی داریم که خیلی کمه و همون مالیخوییاست فرد تو خودشه توهمات داره، احساس می‌کنه که دنیا به آخر رسیده با صداهایی صحبت می‌کنه، آرزوی عجیب به مردن داره، اصلاً غذا نمی‌خوره و ممکنه چه بسا انقدر غذا نخوره که بمیره، این رو ما میگیم ملانکولیا. این یکی که مد شده بهش میگیم، افسردگی که طرف ناامیده، غمگینه، همش اشک می‌ریزه، از زندگی سیره، این بیماری نیست. اصلاً این یک reaction است، یک واکنشه، اصلاً پزشکی نباید این رو بیماری حساب می‌کرده از روز اول یعنی می‌بینیم که اون محور افسردگی هم همچین جوندار در واقع نبوده. برعکس این محور هم گاهی اوقات جام قهرمانی رو می‌ربوده می‌خوایم نگاه کنیم این محور موازی چی هست و حالا چه کاربردی داره؟ کاربردش آینه که یه هشداری به شما میده که همه چیو افسردگی نبینید و به این محور موازی هم نگاه کنید و همون گونه که این محورها از هم جدا شدن، طرفدارانشونم جدا شدن، محور افسردگی، بیشتر روانشناسان بالینی و روانپزشکان و پزشکان پشتش وایسادن. محور خستگی تو امروز بیشتر روانشناسان سازمانی، جامعه شناسان، روانشناسان اجتماعی و گروه و جریانی از روانپزشکان منتقد توش وایسادن و معتقدند که این مفهوم خیلی مفهوم اصیلیه و بیخود ما گذاشتیم توسط افسردگی بلعیده بشه. مثالی براتون بزنم که چگونه توسط افسردگی بلعیده شده؟ از ۱۹۸۰ که DSM3 به بازار میاد، همکاران دوستان و علاقمندانی که دارن این برنامه رو دنبال می‌کنند نمی‌دونن DSM3 چیه؟ این DSM در واقع کتاب جامعه و درسنامه جامعی هست برای تشخیص گذاری در روانپزشکی و روانشناسی بالینی. در واقع بیماری‌های روانپزشکی، روانشناس بالینی رو اون تو طبقه بندی کرده و افراد به اون استناد می‌کنند و میگن این بیماریه اون بیماری نیست. ۱۹۸۰ دیگه مفهوم خستگی به عنوان یک بیماری توش نیست، یعنی شما بیای بگی من مثلاً بیماری خستگی دارم میگه ما همچین بیماری رو نداریم. چی میگی اضطراب داری یا افسردگی داری تکلیفتو مشخص کن ما سندروم خستگی نداریم. یکی دیگه هم هست به اسم ICD که DSM رو آمریکایی‌ها چاپ می‌کنند، ICD رو سازمان بهداشت جهانی چاپ می‌کنه. تو ICD هنوز بخش‌هایی از سندروم‌های خستگی مقاومت می‌کنند و سر جاشون هستند. حالا این کتاب که گفتم بیشتر جامعه شناسان، روانشناسان اجتماعی، روانشناسان بالینی و جریان میشه گفت تا حدی منتقد اونو نوشته می‌خواد یک نگاهی بندازه به این چند سندروم. حالا به شما این قول رو میدم آگه دنبال کنید، خواهید دید که راست میگه‌ها خیلی از توصیف‌هایی که اینا می‌کنند بیشتر به من می‌خوره تا اون افسردگیه، من افسرده نیستم من دچار استهناک شغلی شدم، فرسودگی شغلی شدم و از نظر فلسفی و اجتماعی چه اهمیتی داره که این نشون میده چگونه جریانات حاکم اجتماعی جریانات سیاسی حاکم می‌تونن نگرش مارو به بیماری‌ها عوض کنند. افسردگی در دلش چند تا چیز مستطره افسردگی مدرن، افسردگی DSM، یکیش آینه که بخش زیادیش ژنتیکیه، یکی دیگرش آینه که بخش زیادی از خرابی در فرده پس فرد باید خودش رو اصلاح بکنه، باید روان درمانی بشه ب، اید دنبال درمان‌های دارویی و غیر دارویی بره و به نوعی میشه گفت همه کانون توجه متمرکز روی فرده ولی در سندروم‌های خستگی حالا خواهیم دید به نوعی متمرکز روی اجتماع هم هست یعنی تا حدی اجتماعی تره میان اجتماع و مناسبات بد شغلی و بین فردی رو هم مقصر می‌دونند خیلی زوم نمی‌کنند همه چی تقصیر فرد بوده و به همین دلیل است که مثلاً برن اوت می‌بینی همین فرسودگی شغلی یه جاهایی یک مفهوم خیلی سیاسی میشه. مثلاً کشور سوئد جز کشورهایی هست که برن اوت رو به عنوان تشخیص به رسمیت می‌شناسه. شما میگی ببین من افسرده نیستم، من فرسودگی شغلی پیدا کردم، باید برم استراحت کنم، باید به من از کار افتادگی بدین. ولی مثلاً آمریکا این رو به عنوان یه تشخیص پزشکی که استعلاجی بدن بابتش قبول نمی‌کنند، باید حتماً بره تو قالب افسردگی و اضطراب. بزار نگاهی بندازیم به این تاریخچه و این کتاب و من قبلش چند تا سؤال یعنی سه تا سؤال خودم مطرح کردم بر گرفته از این کتاب که این چالش‌ها هنوز زنده است: آیا سندروم‌های خستگی، فرسودگی شغلی همان افسردگی در لفافه هستند؟ چون خواهیم دید بعضیا میگن اینا همون افسردگیه بیخود اسمشونو جدا نکنید. آیا پدیده‌ای معاصر هستند؟ چون خواهیم دید خیلی از طرفداران نظریه خستگی میگن این محصول مدرنیزمه. وقتی زندگی ماشینی، فشار اقتصادی و شهرهای شلوغ و نیاز به اینکه سر وقت وظایف تو انجام بدی، اشارات خیلی جالبی هست. من براتون بگم مثلاً در نوشته‌ها حالا رفرنس‌هاش اشاره خواهم کرد، میگن مثلاً neurasthenia که یک سندروم خستگی هست، زمانی مد شد که ساعت ساخته شد یعنی افراد احساس کردند ببین باید بجنبی سریع باش، قبل از اون همینجور کلی می‌گفتن. حتی اشاره می‌کنه George mirabad، بنیانگذاران تشخیص neurasthenia بود می‌گفت اون زمان شما به خورشید نگاه می‌کردی می‌گفتی ساعت الان مثلاً نزدیکای ظهره بریم ناهار بخوریم ولی الان تازه تو قرن نوزدهم اینو میگه ولی الان شما باید با خطای کمتر از یه دقیقه مثلاً خودتو برسونی یه جا، پس آینه که زندگی همش هول هولکی شده، باید همه چی سر وقت باشه، همه چی منظم باشه، روحیه شما رو فرسایش میده، شما خسته میشی و دچار سندروم‌های خستگی خواهی شد پس خواهیم دید آیا سندروم‌های خستگی پدیده‌ای مدرن هستند یا از قدیم وجود داشتند؟ سندروم‌های فرسودگی شغلی، حالا جلوتر خواهم گفت میگن بیشتر پدیده‌هایی است که در مشاغلی که با انسان‌ها در تماس است دیده میشه یعنی شما نگاه کن پزشکان، پرستاران، مهمانداران هواپیما اینا هستند که بیشتر فرسودگی شغلی می‌گیرند چرا؟ آیا این یک خطای تشخیصی است؟ یا یک دلیلی داره؟ پس این سه تا سؤال رو می‌خوایم پوشش بدیم در جریان بحث امروز با این سندروم‌ها آشنا می‌شید و احیاناً چیکار میشه براش کرد؟ خوب قبل از اینکه شروع کنم طرفداران سندروم‌های خستگی معمولاً به یک سری پژوهش‌ها استناد می‌کنند. مثلاً سال ۲۰۱۰ رفته بودن از مردم پرسیده بودند که این سه حالتو پرسیده بودند که چند درصد اونو تجربه می‌کنند؟ یک ناامیدی حدود ۸/۶ درصد مردم گفته بودند که ناامیدم دو احساس بی‌ارزشی حدود ۳/۵ درصد گفته بودن می‌دونی ناامیدی و بی‌ارزشی به نفع محور افسردگی است یعنی در افسردگی ملانکولیا افراد احساس می‌کنند ارزش ندارند، بی‌ارزشن و در واقع ناامیدند. سؤال سوم برای هر کاری برای من یک تلاش است؟ این رقم یه دفعه رفت بالای ۱۳ درصد یعنی این سؤال از مردم بپرسی: everything is an effort، هر چیزی یک جان کندنه، یک تلاشه، از مجموع اونایی که میگن ناامیدیم و احساس بی‌ارزشی داریم بیشتر به این پاسخ خواهند داد. پس آگه شما هم صبح که بیدار میشید احساس می‌کنید از رختخواب بیرون اومدن جان کندنه، خسته شدم دیگه نمی‌خوام برم سر کار شما در اکثریت هستید در مقایسه با اونایی که از زندگی سیر شدن. خب بیایم تاریخچشو نگاه بکنیم، یک مرور خوبی anna Katrina schaffner در هر دو کتاب به این داره که اولین نوشته‌ها از آینه که دیگه خسته شدم، ول کن دیگه ول کن می‌خوام برم، نمی‌خوام این کار رو ادامه بدم کجا هست؟ اشاراتی هست به در واقع صومه‌ها و مراکز مذهبی مسیحیت. Evagrius Poeticus راهب مسیحی متولد ۳۴۵ میلادی و متوفی ۳۹۹ به یعنی قرن چهارم پونتی میگه در این دین، در این صومه‌ها که ما بودیم گاهی بعضی از این راهب‌ها، بعضی از این کشیش‌ها میگن دیگه می‌خوایم بزنیم بیرون نمی‌تونیم ادامه بدیم چقدر دعا بخونیم چقدر کار کنیم، خسته شدیم برادر دیگه حوصلتو ندارم، انقدر سؤال نکن، انقدر حرف نزن و میگه جالبه مرتب اینا میان تو محوطه به آسمان نگاه می‌کنند ببینند ساعت چنده یعنی کی میشه غروب بشه بریم بخوابیم. یاد اینایی می‌افتم که سر کلاس، سر کارشون هی به ساعت نگاه می‌کنن چقدر مونده، چقدر مونده حوصلم سر رفت. اشاره می‌کنه که این افراد از عبادت دوری می‌کنند و کارشون را به بطالت می‌گذرونند. هی مثلاً کتاب دعا رو فقط داره ورق می‌زنه یا هی مثلاً با وسایل روی میز ور میره. شما هم دیدین دانش آموزان، کارمندان، کار نمی‌کنه، فقط داره این فیسبوکو نگا میکنه نمی‌دونم اینستا رو باز می‌کنه، پیاما رو اسکورت می‌کنه، میده بالا، میاد پایین، کار مفید نمی‌کنه و فقط داره وول می‌خوره در واقع احساس میکنه که از کارم خسته شدم و میگه خیلی از اینا مشرف به این هستن که اون صومعه رو ترک کنند. یه روز صبح پامیشی می‌بینی صومعه رو ول کرده رفته میگه بریدم، میخوام برم زندگی دیگری رو شروع کنم. به این حالت می‌گفت آسیدیا و آسیدیا معتقد بود که این یک درواقع به نوعه گناهه یعنی اون رو درقالب بیماری نمی‌دید می‌گفت این یک نوع گناه است. چند سال بعد John Cassin اون هم یک کشیش دیگه مشابه همین حالت هارو در صومعه‌اش گزارش میده. این‌ها اولین توصیفاتی هستند از سندروم‌های فرسودگی شغلی، چقدر هر روز صبح پاشیم دعا کنیم چقدر هر روز صبح پاشیم در اون مناسک شرکت کنیم ول کن می‌خوایم بریم و جالبه که اون زمان ببین تفسیری که از اون می‌کنن قشنگه و چگونه نشون میده، شالوده‌های تفکر مدرن ما در علوم ریخته شده Evagrius چی میگه؟ Evagrius میگه که انسان‌ها یک زمینه دارند. هفته قبل رو یادتون هست، لغتی به نام وایس معرفی کردم. ویس میگه انسان‌ها وایس دارند، انسان‌ها وایسشون آینه که تنبلن و کشش ندارند اما این گناه نیست دقت کنید تکامل قشنگ تفکر بشریست. یعنی میگن شما صفت داری صفت گناه نیست وقتی اون رو به فعل تبدیل کنی گناه میشه. پس وایست اتوماتیک به معنی sine یا گناه نیست. میگه ممکنه من ذاتم، سرشتم کم انرژی باشه منتها لغت انرژی رو که به کار نمی‌بره، کم توان باشه، زود خسته بشه ولی من وظیفه دارم با اراده خودم خودم رو از رختخواب صبح زود بیدار کنم و این مناسک رو ادامه بدم. اگر این کار رو نکردم اون موقع مرتکب گناه شدم یعنی یک پارادوکس شکل می‌گیره که ما یک سرشتی داریم، این سرشت هست به اضافه قوه فاعل کنترلگر که این سرشت می‌تونه به ضرر شما باشه ولی وظیفه اون قوه فاعل یا اختیار آینه که اون سرشت رو رام بکنه. جالب Evagrius فقط به مسئله تنبلی نمی‌پردازه به مسئله پرخوری، عصبانی بودن، شهوانی بودن و حریص بودن و حسود بودن هم اشاره می‌کنه که این‌ها در واقع میشه گفت جد گناهان مرگبار در مسیحیت هستند. بعداً Pop Gar Gray تقریباً ۲۰۰ سال بعد اینو در قالب هفت گناه مرگبار مسیحیت در میاره منتها دقت کنید چه جوریه؟ شما یک ذات شهوانی دارید میل جنسیت زیاده، شما یک ذات پرخور دارید. دقت کردی بعضیا میگن من اصلاً کششی به خوراکی ندارم ولی بعضیا میگن من اصلاً سیر نمی‌شم من همیشه فکر غذا هستم میگه خب پس چی میشه لاغری هنوز میگه خودمو کنترل می‌کنم، خوب پس خودمو کنترل می‌کنم یک نیروی ثانویه هست، روی سرشت سوار می‌شه، حالا اینو اینجا نگه دارید از این استفاده بعداً خواهیم کرد. ولی جالبه evagrius به این مسئله اشاره می‌کنه میگه شما بابت سرشتت توبیخ نخواهی شد و گناهکار تلقی نمی‌شی. من اصولاً شکمو هستم ولی اگر تسلیم شکمو بودنت بشی و زیاد بخوری اون موقع شما گناه مرتکب شدی. حالا آیا این یک ساخته تفکر غرب است؟ یعنی داشتن سرشت به اضافه قدرت کنترل کردن یا جهان شومه فکر کنم اینو باید تو جلسات دیگه بهش بحث کنیم. آیا تمدن‌های دیگه هم اینجوری ساختند؟ ولی این دستمایه بخش مهمی از تمدن ادیان ابراهیمی و مغرب زمینیست یعنی داشتن سرشت به اضافه یک قوه‌ای که اختیار داره که اون سرشت رو مهار بکنه. بعضیا سرشتشون پرخور نیست پس نیازی ندارند تلاش کنند. بعضیا سرشتشون پرکاره، انرژی زیادی دارند پس نیازی نیست با تنبلیشون بجنگن. ولی یه عده هستن میگن من نمی‌دونم هرجا مبل می‌بینم اصلاً می‌خوام ولوشم اصلاً جون ندارم، میگه آره نداری ولی باید زور بزنی و بلندشی اون قوه فاعل چیه که این کار رو می‌کنه؟ به اون میگن Augustio function یعنی شما ببینین شاید دست مایه‌ی همون نوشته‌های Evagrius در یک صومعه‌ی دور افتاده به نوعی شکل داده، طبقه بندی مارو از ذهن Augustio function اونی که سرشت مارو کنترل میکنه. خب حالا پس این داستان رو داشتیم وجالب بود. به دو چیز خیلی جالب اشاره کرده بود که من این رو می‌بینم هنوز هست: رفتارهای غیر سازنده، مثلاً ادای اینو درمیاره که داره صومعه رو تمیز میکنه اینو میزاره اونور، اینو میزاره اینور، کار مفید نمیکنه و دیگری مرتب نگاه کردن به خورشید که ببینه کی غروب میشه بره بخوابه. مشابه این رو گفتم شما امروزه تو جریان شاید ADHD ببینید هی همش ساعتشو نگاه میکنه بعد ادای کار درمیاره دیگه، هی مثلاداره با گوشیش بازی می‌کنه، نوشته‌هاشو اینور اونور می‌کنه، هی ادا در میاره مادرام همش کلافه میشن میگه ببین الان دو ساعته هی داره مداد می‌تراشه، خودکاراشو می‌ذاره اینور اونور ولی هیچ کار مفیدی نکرده. ببین این یعنی یه جور رقیب تفکر ملانکولی که تفکر ملانکولی یه چیز دیگه میگه. میگه طرف خودشو سرزنش می‌کنه، احساس بی‌ارزشی می‌کنه، ناامید می‌شه و بعد می‌خواد بمیره. حالا این دو جریان جالبه. به هم نزدیک میشن و دور میشن جالبه. این رو ادامه بدیم می‌رسیم به حوالی قرن نوزدهم، George Miller یک پزشک آمریکایی سندرومی را نامگذاری می‌کنه که یکی از پرفروش‌ترین تشخیص‌های روانپزشکی میشه به نام neurasthenia. neurasthenia که در فارسی به ضعف اعصاب ترجمه‌اش کردند، پزشکان قدیمی یا نوشته‌های قدیمی رو شما نگاه کنی میگن فلانی ضعف اعصاب گرفته، ضعف اعصاب چی بود؟ چه دلیلی براش مطرح می‌کردند؟ پس ما اومدیم طرفای قرن نوزدهم برای اینکه فقط بازار گرم می‌کنم اینو بهتون میگم. وقتی که قرن بیستم شروع شد سه چهارم تشخیص‌های روانپزشکی نوراستانی شد. دقت بفرمایید سه چهارم یعنی از هر چهار نفری که می‌رفت پیش روانپزشک سه تاشون تشخیص neurasthenia می‌گرفتند، تشخیص مانیکتیو پرستینگ نمی‌گرفتند، تشخیص افسردگی نمی‌گرفتن. می‌گفتن مورد neurasthenic. neurasthenia چی بود؟ احساس خستگی مفرد، ناتوانی در انجام کار، احساس ضعف فراگین. به خصوص دقت بفرمایید این یه نکته اهمیت‌دار در علوم مدرن به خصوص بعد از دوره‌ای از فعالیت یعنی می‌گفتن اینا نه تنها خسته‌اند، خسته است می‌فهمی به قول این چیزایی که می‌نویسند خسته است، حال نداره، جون نداره، آگه وادارش کنی یه کوچولو کار کنه، بدتر میشه اصلاً دیگه ولو میشه تا ۵ روز باید بیفته. شما هم این حالتو دیدین مثلاً یکی میره ورزش می‌کنه تا ۵ روز افتاده. بعضی از خانم‌های خانه‌دار میگن بعد از یه مهمونی تا ۱۰ روز همش خسته‌ایم، اصلاً خستگی از تنمون نمی‌ره، فقط یه جا افتادیم. یا بعد امتحانات می‌بینی طرف سه روز خوابیده میگن چیه میگه حال ندارم، خستم. پس خستگی مفرط به ویژه بعد از کار فکری یا کار بدنی در کنار اون شکایت‌هایی از علائم جسمی هم وجود داشت. آی کمرم درد می‌کنه، آی ترش می‌کنم، آی یه جور شدم، آی دست و پام می‌لرزه؛ یعنی یک اشتغال ذهنی با بدن هم وجود داشت. امروزه این تشخیص فقط توی ICD هست و اشاره می‌کنه آگه سه ماه شما این حالتو داشته باشی تشخیص neurasthenia می‌گیری. همون زمان یه چیز جالب راجع به neurasthenia گفته بودن که سه چهارم روانپزشکی رو تشکیل می‌داد که اینا از نظر روانی و هیجانی حالشون خوبه. مثلاً می‌خوای خودکشی کنی، نه. مثلاً فکر می‌کنی زندگی به آخر رسیده، نه. والا من خستگیم نباشه هیچ مشکل دیگه‌ای ندارم؛ یعنی جملشون این بود آگه این خستگی درست شه من نه از کسی بدم میاد، نه با کسی اختلاف دارم، نه احساس بدی به خودم دارم، نه احساس بدی به جهان دارم، نه احساس می‌کنم دشمن دارم؛ یعنی تمام اون چیزهایی که در حالت مشکل داره شخصیتی یا رفتاری و روانپزشکی ما می‌بینیم نداشت فقط می‌گفت شما این خستگی منو درست کنید من دیگه هیچ غم دیگه‌ای ندارم و اون زمان می‌گفتند چرا این زیاد شده؟ اولاً یه باور داشتن که این رو به افزایشه. می‌گفتن ۵۰ سال پیش ما اینو نداشتیم از اواخر قرن نوزدهم پیدا شد و جالب توضیحاتی که اون زمان می‌دادند این بود، زندگی ماشینی، شما حساب کن ببین قرن نوزدهم چی بوده که آخراش میگن زندگی ماشینی. اینکه همه چی باید سر وقت باشه، اختراع و فراگیر شدن ساعت افراد ساعت داشتند در نتیجه می‌گفتند همه چیو باید تند تند انجام بدی، هول هولکی انجام بدم، زیاد بودن مشغله، شلوغی زیاد، بودن تعهدات و تنوع کارها؛ یعنی داستانشون این بوده که اصولاً ما تو قرون وسطا قبل از اون خیلی کار و مشغله متنوعی نداشتیم. یا شما فرض کن در بازده زمانی نبودی که بگی باید سریع برسی به یه جا. آهسته آهسته، سلانه سلانه کار می‌کردند. ولی وقتی مردم رو وادار کردی تند کار کنند، سریع کار کنند، آن‌ها تو فشار قرار گرفتن و باعث شده که خستگی قالب بشه. اینو اینجا نگه دارید خوب می‌بینید دیگه مفهوم اجتماعی خیلی بیماری نیست. چند تا ویژگی دیگه هم تو neurasthenia بود برخلاف بیماری‌های روانپزشکی، neurasthenia تشخیص شیک بود یعنی می‌گفتن افرادی این رو می‌گیرند که از مغزشون زیاد کار می‌کشن؛ یعنی آدمایی که زیاد از مغز کار نمی‌کشن فقط کار یدی می‌کنن اصولاً neurasthenia نمی‌گیرند. پس در نتیجه دانشمند و وکیل و سیاستمدار و پزشک و نمی‌دونم نظامی ارشد بود هیچ عبایی نداشت بگه دچار neurasthenia شدم. درمانش چی بود؟ بفرستنش بره یه مدت تو آب و هوای خوب لذت بخش و حمام گرم و نمی‌دونم سونا ورایحه خوب واستراحت وطبیعت، دوباره حالش خوب شه برگرده؛ یعنی یه جور زده شدن از تمدن و زندگی شهری بود. حالا همین جای کار یه اتفاق جالب می‌افته و اونم پای Zygmun Frein درمیاد. یه چیز دبگه هم راجع به neurasthenia میدونستند. هفته قبل یادتونه بحث اعتیاد و کاکتوس‌هایی که در باران می‌بینیم. به این نتیجه رسیده بودند که هی ببین مثل اینکه یه چیزی که باعث خستگی و neurasthenia میشه آینه که افراد مرتب مجبورند تکانه‌های خودشونو کنترل کنن یعنی اگر شما مرتب مجبور باشی به غذا بگی نه، به دیگران که از شما سؤال دارند بگی نه، به تکانه‌های جنسیت بگی نه، شما دچار سندروم‌های خستگی و neurasthenia میشی، به عبارت دیگر neurasthenia ناشی از مقاومت و تکرار خویشتن داری در جامعه‌ی هوس انگیز بود و هرجا شما هوس خودت رو مجبوری قیچی کنی اونجا شما دچار neurasthenia میشی. و درواقع فریود خیلی اینو قشنگ فرموله میکنه. میگه دوراه بیشتر نداریم یا تسلیم تمام غرائزت بشی، هرجا هرچی دلت خواست بخوری، هرجا با هرکی خواستی معاشقه کنی، هرجا تمایل خشمگینانه داشتی خشمتو نشون بدی، فحش بدی، هرجا خواستی آمیزش کنی، آمیزش بکنی که دچار neurasthenia و حالت‌های اون نشی که در واقع به اون می‌گفتش که Actual Norse. مثلاً سعی می‌کرد اونو از neurasthenia جدا بکنه یعنی یه زیرشاخه‌ای neurasthenia باشه یا آگه می‌خوای به تمدن تن بدی، خشمتو کنترل کنی، میل جنسیتو کنترل بکنی این هزینه‌ای است که باید بپردازی؛ یعنی به عبارت دیگر اگر بشر رو همچین لخت و عور ولش کنن تو طبیعت بگویند برو هر جور که دلت بخواد زندگی کن، نباید دچار سندروم‌های خستگی و این حالت‌های neurasthenia بشه هرجا شروع کردیم مرز گذاشتن گذاشتن، ترمز گذاشتن، این ترمزها هزینه داره. می‌بینید پیچیدگی قشنگی هم هست. مقاله‌ای هم که خیلی خوب اینو توش توضیح داده انگلیسی است. 1895 این رو مطرح میکنه بعد کامل‌ترش رو ۲۵ سال بعد در اون تمدن و ناملایمات تکرار می‌کنه، به شیوه‌ای بهتر ارائه میده. پس ببین شما مجبوری این پالس خودت رو کنترل کنی. همین جا یه نکته رو یادآوری کنم که باعث اشتباه و سوء تفاهم نشه اینم جز یافته‌های مهم علوم شناختی مدرن است. هفته قبل از پدیده self-binding یاد کردم. درسته؟ self-binding رو دیدم یکی از پیام‌ها خود مهار زدنی گذاشته بود به نظر من آره خود مهارزنی درسته خود کنترلی نیست. دوستان خود مهار زنی یعنی چی؟ یعنی فرض کن جلوی من کلی غذای خوشمزه هست من برای اینکه اینا رو نخورم بگم یکی اینا رو از جلوی من برداره ببره بذاره یخچال در یخچال رو قفل کنه، کلیدشو برداره، با خودش ببرد، این میشه self-binding نه اینی که نه من نمی‌خورم این self-binding نیست، خویشتن داری است، این به نوعی suppres کردنه، سرکوب کردن و به همین دلیل بین این دو تا یه تفاوت خیلی بنیادین و فلسفی هست. تو self-binding میگن من کاری می‌کنم، فرهنگی می‌سازم، تمدنی می‌سازنم، محیطی می‌سازم، جامعه‌ای می‌سازم که اون جامعه تکانه‌های من رو کنترل کند. میگن اگر این کار رو کردی اون جامعه تو رو اذیت نخواهد کرد. پس به عبارتی دیگر خود مهارزنی یا self-binding یک اقدام بسیار متکامل و مترقیانه در سلامت روان است؛ یعنی من خودم داوطلبانه نه با اجبار از همنوعان خودم، از فرهنگ خودم، از تمدن خودم بخواهم که بعضی از تکانه‌های مرا از طرف من به وکالت من کنترل کند که سمبل این چیه؟ سمبل مثالی که می‌زنند می‌گند تمدن غرب یونان باستان همون اودیسس که می‌دونید، ادیسه می‌خواست از تنگه رد بشه، این سیرن‌ها، پری دریایی اغواگرند، آوازی می‌خوانند که هیچ مردی در مقابل اغوای اونا مقاومت نمی‌کنه و شروع می‌کنه به دل دادن به اونا و با اونا وارد مکالمه شدن و ای دل غافل از بین میره، خوب هر کی سعی می‌کرده خویشتن داری کنه می‌رفت شکست می‌خورده. ادیسه میگه خب من از دیگران قوی‌تر نیستم منو ببندین به دکل با طناب ببندیم که اگر من خواستم برم با اینا نزدیک بشم نتونم بسته باشم یعنی خودش دستور داد که من رو کنترل بکنید به این میگن Tyin Odyssey to the mast «بستن ادیسه به دکل» میگن این شالوده نوعی دیگر از خویشتن داریست که محصول تکامل تمدن یعنی کنترل هوشمند است. پس اگر شما مثلاً بیای روی گوشیت یک نرم‌افزار می‌ذاری که بهت اجازه نده مثلاً ساعات بیشتری اینترنت استفاده بکنی یا ساعت بیشتری تو شبکه‌ها بری و قطع میشه به این میگن self-binding و self-binding باید حواستون باشه نه توسط یه کسی به زور به شما تحمیل شده باشه ها اون که دیگه self-binding نیست، اون دیکتاتوری میشه، یعنی یکی دیگه بیاد اینترنت شما رو قطع بکنه این self-binding نشد؛ یعنی اینکه من خودم برم یه جوری نرم‌افزاری بخرم با پول خودم که بندازم اون منو کنترل کنه به این میگن self-binding. جالبه بدونید این خودش می‌تونه دستمایه یه سری از پژوهش‌ها باشه. اون دوستانی که دوست دارند به نوعی مطالعات فرهنگی بکنند، بیایند تمدن‌های مختلف رو محک بزنند. در نوشته‌های مشاهیر اشعار و حکایات ببینند بیشتر وزنه به سوی self-binding یا اینکه خویشتن داری. می‌دونی مثلاً حکایت حضرت یوسف خویشتن داری میشه یعنی یک لحظه شما جلوی هوست رو بگیری. این دو مکانیزمی بوده که در باستان می‌شناختند؛ یعنی متوجه شده بودند یا من بسپارم به یکی دیگه اون مواظب من باشه یا من خودم خودمو کنترل کنم. جالبه به اون نوع دوم بیشتر بها می‌دادند؛ یعنی معتقد بودن اون ارزش بیشتری داره ولی در عین حال حواسشون بوده که ابتکار رو روی اون نذارند، روی خود مهارزنی بزارند؛ یعنی کم کم تمدن متوجه شده بوده که تا آخر عمرت هی نمی‌تونی بگی نه نه نه، نمی‌خوام نمی‌خوام، برو نمیشه این شما رو تحلیل می‌بره. در واقع این متفکران قرن نوزدهم به تأثیر از اون تفکرات باستان و حتی تکانه‌های مسیحیت و ادیان به این اشاره کرده بودند که شما قرن نوزدهم به این دلیل ما سندروم‌های خستگی داریم که بشر مجبوره هی به تمام این تکانه‌ها لذت بخش بگه نه نه. در هفته قبلم دیدیم که عصر اعتیاد می‌گفت این تکان‌ها زیاد شده، شما در یک شهر شلوغ چند نفر ممکنه دعوا کنی قبل از اون تو گروه‌های ۲۰ نفره ۳۰ نفره بودی خیلی تکانه نداشتی که نزنین همدیگر رو ولی شما سوار اتوبوس متروی شلوغ میشی اینی که یارو رو هل بدم بزنمش این یک تکانه است یا اینی که صبح تا شب خوراکی‌ها جلوی شما باشه و یا با افزایش جمعیت تنوع بلقوه شرکای جنسی پیدا شده شما ممکنه هزاران ده‌ها هزاران جنس مخالف ببینی و بهشون تمایل داشته باشی در صورتی که وقتی شما در یک نظام محدود عشیره‌ای خیلی کوچک زندگی می‌کنی همه هم با هم خویشاوندن خیلی نیاز نداری صبح تا شب تکانه جنسیت رو کنترل بکنی یه جوری اصلاً همه با هم فامیلیم دیگه اصلاً نزدیکیم حتی گاهی اوقات مشکل پیدا می‌شد اصلاً کسی نبود باهاش ازدواج بکنیم یا محرممونه یا باهاش بزرگ شدیم باید می‌رفتی از یک منطقه دیگه می‌آوردی. جالبه اینا حتی معتقد بودن اموری مثل Coytus interruptus یا Quitus Reservatus. حالا اینا چیا هستند؟ اینا رابطه جنسی ناتمام که فرض کنید رابطه هنوز به ارضا نرسیده متوقف میشه؛ یعنی فرض بکنید توقف بکنه برای جلوگیری از حاملگی یعنی داره لذت میره جلو یه دفعه لذت رو قیچی کردن، معتقد بود این خیلی کار خطرناکیه این شما رو می‌فرسته طرف neurasthenia یعنی فهرست فورایدو نگاه کنید خیلی جالبه مثلاً میگی اونایی که دوره نامزدی هستند ولی باهم ارتباط جنسی ندارند یعنی مرتب همو می‌بینند ولی مجبورند تکانشون رو کنترل کنند. اونایی که نگران بچه دار شدنن اونایی که از وسایل پیشگیری استفاده میکنن اره چون معتقد بود وقتی شما از وسیله‌ای مثل کاندوم استفاده می‌کنی داری یک مانع می‌زاری سر اون جریان تبعیدی لذت و این خطر داره شما رو به سمت انزایدی نورسس نفروض اظطرابی میکشونه. پس ببین چه جوری قشنگ اینا به این نتیجه رسیده بودند که سر یه دوراهی گیر کردیم یا مرتب باید خودتو کنترل کنی که اون موقع neurasthenia میشی یا اینکه خودتو ول کنی که اون موقع تمدن از هم می‌پاشه. پس باید چه کنیم؟ خوب این مفهوم گفتم، ابتدای قرن بیستم سه چهارم neurasthenic بودن. حالا یه چیز دیگه هم اضافه شد، اونو اجازه بدید توی یه جلسه دیگه بحث کنم. همین الان یه کتابی هست به نام ۷۲۴ حالا اون رو هم بحث خواهیم کرد. یه چیز عجیب و راست میگه استدلال درسته و بیشتر کتاب‌های روانپزشکی به اون اشاره دارند. کنار اینا یه چیز دیگه هم گفتم بی‌خوابی، شب زنده داری، متهم دیگه هم اینجا پیدا شد، اینایی که شب زنده داری می‌کنن. این کتاب قشنگ اشاره می‌کنه میگه تا قبل اومدن عصر مدرن و الکتریسیته مردم تا هوا تاریک می‌شد می‌خوابیدن و هوام روشن می‌شد بیدار می‌شدن ولی الان شما باز یه خویشتن داری دیگه هم داری شب برو بخواب، بسه نشین فیلم نگاه کن، آخه می‌خوام ببینم چه خبره، می‌خوام ببینم آخر فیلمه چی میشه، تازه می‌خوام ببینم ۱۲ شب به بعد چی داره؛ یعنی این یه تکانه دیگه بود و جالب بود که بسیاری از پژوهش‌ها معیارهای تشخیصی این رو هم گذاشته بودند که neurasthenia با اختلال خواب همراهه یعنی neurasthenia این ویژگی هم دارند این نیست که بی خوابن مثل ملانکولیکا. ملانکولیکا هرکاری می‌کنند نمی‌تونن بخوابن. طفلکی میگه هی میرم بخوابم، نمی‌تونم، بیدار می‌شم، اصلاً نمی‌تونم، کلافم. ولی این می‌خوابه، چقدم قشنگ می‌خوابه، منتهی پنج و نیم صبح می‌خوابه، ۲ بعد از ظهر بیدار میشه، اشکالش آینه. خب میگن چرا زودتر نمی‌خوابی؟ زودتر نمی‌خوابم می‌خوام ببینم چه خبره یا اصلاً خوابم نمی‌بره، از اون بچه‌ها زودتر بیدار نمی‌شیم، جون ندارم، خستم. پس این یک سندروم دیگر بود. ببینیم که این رو ما باید چیکار بکنیم. پس self-finding رو دوستان متوجه شدید، اشتباه نکنید. علوم جدید می‌دونید روی بامستر یه مفهومی رو ابداع می‌کنه به نام ایگو د پیشه یا تخلیه ایگو که خلاصه همین داستانه. میگه شما هرجا نه گفتی به تکانت، درسته خیلی کار جالبی انجام دادی ولی کلی انرژی رو پروندی باید به جاش self bining می‌کردی، نمی‌ذاشتی کار به جایی بکشه که مجبور بشی به تکانت بگی نه این تکراره تکانه نه، نه گفتن شما رو فرو می‌پاشه و دچار خستگی میشی. خوب یه اتفاق قشنگ میفته neurasthenia تقریباً سال‌های ۱۹۱۵، ۲۰ ناپدید میشه دیگه شما neurasthenia نداری و جمله قشنگی در یک مقاله هست. دو تا مقاله خدمتتون معرفی بکنم اگر خواستید بخونید مقالات خوبیست. Nora stevia mother mullet historical relic «بیماری مدرن یا یک بیماری تاریخی» James over Halsey Eleanor bill journal of nervous and mental disorder 2019 و باز مقاله دیگری به نام Don’t lipstick today’s 21st century burnout 19th centuries northerner journal of nervous and mental disorder تو اون مقاله قبلی که خدمتتون گفتم متن قشنگی داره میگه: Northeim Faded from diagnostic popularity it was not cured neurasthenia از شهرت تشخیصی خارج شد و الا درمان نشد. این جالبه این جمله رو دقت بکنید خیلی از سندروم‌های روانپزشکی این نیست که درمان میشن، تموم میشن میره شما فکر کن تراکم درمان شد، ناپدید شد. فلج اطفال پیشگیری شد، ریشه کن شد، ناپدید شد. آبله ناپدید شد، ریشه کن شد. این میگه ریشه کن نشد، فقط از شهرت افتاد یعنی دیگه مردم با این تشخیص به قول خودمون حال نمی‌کردن، پزشکا خوششون نمیومد، مردم دوست نداشتن دوست داشتن تشخیص‌های دیگه بگیرن و در واقع از ادبیات ناپدید شد. باز اون زمان باز یه چیز دیگه هست که باید به جلسات بعد موکولش کنم می‌گفتن: it is not work but worry that kills کار نیست که شما رو می‌کشه، نگرانی است که شما را می‌کشه. ما شاهد تولد مفهوم دیگری هستیم به نام نگرانی «worry» اشاره کرده بودن که worry شاید بخشی از neurasthenia یعنی neurasthenia مکرر احساس worry دارند. باز در عصر عجیبی هستیم، قرن نوزدهم مردم دارند تکانه‌ها رو کنترل می‌کنند و دچار neurasthenia میشن. حالا باز یه کتاب دیگه خدمتتون معرفی کنم. این کتابو بعیده بتونید ترجمه‌اش کنید بعیده از فیلتر ارشاد رد بشه ولی وقتی مطلبشو می‌خونیم روان بشر عجب پیچیده است. Rachel mains این رو نوشته، انتشارات John Supkins چاپش کرده، انتشارات معتبر، منابع معتبر ۱۹۹۹. اسم کتاب رو داشته باشید technology of orgasm، تکنولوژی ارگاسم. میگه در اون عصر اونقدر مهار بالا رفته بود به خصوص در خانم‌ها که اصلاً هیچ گونه تصوری از لذت جنسی نداشتن یعنی همه مهار شده بودن و همه دچار neurasthenia شده بودند یعنی یه جوری هیچ چیزی نداشتن و در واقع عده پزشکان نمی‌دونیم، این یه فیلمم ازش ساخته شده میشه گفت شیاد یا دانشمند نمی‌دونیم کدام تا آخرشم معلوم نمی‌شه اینا واقعاً داشتن کلک می‌زدن به مردم یا اینکه درمانگر بودند میان دستگاه‌های ماساژ دهنده رو اختراع می‌کنند و افراد نوعی ماساژهای جنسی دریافت می‌کردند و بعد حالشون خوب می‌شده یعنی افراد انقدر مهارشون زیاد بوده که نمی‌تونستن به این بهانه ارتباط جنسی برقرار کنند می‌رفتن نوعی ماساژ جنسی با جریان برق که در واقع ویبراتور هایی بوده که ساخته بودند و اسمش رو گذاشته بودند درمان حالت‌های خستگی و در واقع چیزی نبوده جز القاء حالت‌های تحریک جنسی به کمک ویبراتور و جالب قرن انقدر پیچیده می‌شه و و انقدر انکار و مهار پررنگ می‌شه که افراد حتی دیگه نمی‌تونستند به حالت ارگاسم برسند و بعد پزشکی مجبور بوده بیاد دستگاه ارگاسم ساز اختراع بکنه ولی بهش نمی‌گفته ارگاسم می‌گفته تشنجات درمانی paroxysmal درمانی و افراد حس می‌کردند یک مقدار حالشون بهتر شده چه جوری می‌تونه ذهن در قالب‌های پیچیده فرو بره. بیایم جلو تقریباً neurasthenia مدتی ناپدید شد از تاریخ بشر تا اینی که دوباره ۱۹۷۴ یک سندروم دیگه ساخته می‌شه. اینو نگاه کنید این یکی دیگه به دردتون خواهد خورد. چون الان دیگه تشخیص neurasthenia یه ذره دمودست شما بخوای بگی تشخیص neurasthenia گرفتم حتی دیگه یه جوری ممکنه پزشکتونو زیر سؤال ببره چه پزشک دموده‌ایه اون مال کی بوده؟ کتاباش neurasthenia، رفتم تشخیص ضعف اعصاب گذاشته اون مال ۵۰ سال ۷۰ سال پیشه، معلومه کتاب نمی‌خونه عهد بوق بوده الان این تشخیص‌ها رو نمی‌دم ولی یه موقعی بوده این تشخیص‌ها. امروزه چند تشخیص دیگر است که خیلی شبیه اونه یکیش هست سندروم خستگی مزمن «Chronic fatigue» Chronic fatigue syndrome یه خواهرخوانده داره که قابل تمایز از هم نیستند، Mycangia encephalon my lightest. درواقع ME میشه Chronic fatigue syndrome که گاهی اوقات CF’ME نشون میدن. وقتی اومدن نگاه کردن دیدن تقریباً ۹۷ این با neurasthenia می‌خونه یعنی شبیه همون neurasthenia این پس یه سندروم دیگه است. همون چه حالت‌هایی رو داره؟ خستگی شدید رو داره ولی یه سندروم از ۱۹۷۴ خیلی پررنگ میشه که دیگه مثل اونا جانبی نیست. هسته مرکزی سازمان روانشناسی و سازمانی اینا رو تشکیل میده، بهش میگن سندروم فرسودگی شغلی،burn out. کسی که این سندروم رو مطرح می‌کنه فردیست به نام Herbert Freudian burger. هیچ ربطی به Freud نداره ولی آموزش روانکاوی داشته بعداً روانشناسی کار می‌کرده، تو یکی از کلینیک‌های نیویورک کار می‌کرده، مقاله‌ای می‌نویسه سال ۱۹۷۴ این مقاله رو دوست داشتید بخونید به خصوص آگه این حالت‌ها رو دارید ۱۹۷۴ نزدیک ۵۰ سال پیش، staff burnout Herbert Freud journal of social issues. ژورنال امور اجتماعی پس یکی روانشناس بالینی روانکاو هست ولی تو ژورنال اجتماعی مینویسه ۱۹۷۴ توصیف حالت رو یه ذره با من بیاید این حالت‌ها رو میگه افراد دیدم بعضی از پرسنل روانشناسان مددکاران و پرستاران اینجوری میشن بعد سال‌ها کار، خستگی شدید، بی‌انرژی بودن، سردرد، مشکلات گوارشی، بی‌خوابی بیش از حد، مریض شدن و درگیری با بدنشون، عصبانیت ناپایداری، هیجانی، بدبینی به همکاران سرسختی و لجاجت بدبینی به جهان و بدبینی به ذات بشر. می‌گفت یه سری پرستار و روانشناس هستند که بعد از یه مدتی می‌بینی همش عصبین، فقط غر می‌زنن، حوصله هیچ کیو نداره تا ازش سؤال می‌پرسی، پرخاش می‌کنه، همش مدعیه داریم، بهش اجحاف می‌کنیم، دارین حقشو می‌خورین، نمی‌دونم اصولاً آدما درست نمی‌شن و به مراجعان هم بی‌احترامی می‌کنند. معتقدند که اینا که خوب نمی‌شند، برای چی برای اینا وقت می‌ذاریم، درمان رو سمبل می‌کنند. زیادی وقت نمی‌ذارند و خطرپذیری پیدا کردن، یه کارای پرخطر می‌کنند به خصوص تو پزشکان. مثلاً یهو میگه تو یه دفعه این همه دارو رو همشو دادی به طرف میگه آره بابا هیچی نمی‌شه میگن نه بابا باید آهسته آهسته بدی، اینجوری شما نمی‌تونی سریع عمل کنی، باید این عمل جراحی بشه، ول کن بابا هیچی نمیشه حوصله داری و توام چقدر سنگ اینا رو به سینه می‌زنی ول کن دیگه تو هم یه چیزیت میشه. می‌بینی با همه دعوا مرافعه دارند اینجاست که میگن طرف فرسودگی شغلی گرفته بیاد بره خونه استراحت کنه دیگه خسته شده. منتها این فرقش با افسردگی چی بود؟ فرقشو همون زمان چند تا چیز دیده بودن. افسرده‌ها میگن ژنریکه یعنی تو خونم همین جوره، با خانم و بچشم همینجوره، ولی اینا دیدن نه وقتی میرن خونه، حالشون خوبه، تو کار خونه اینجوری دعوا نمی‌کنه، لجباز نیست، بدبین نیست، فقط سر کار آینه و حتی این یه تمارزه دیگه. چطور تو مهمونی نشستی قارقار می‌خندی، تمام محفل رو گرم کردی، بعد سر کار که میری، ناامید میشی، احساس می‌کنی که همه چی بده همه چی احساس خستگی داری جون می‌کنی مثل اون کشیش‌های evagrius میشی هی همش ساعتتو نگاه می‌کنی ببینم مهمونی هم میری ساعتت تند تند نگاه می‌کنی گفت نه. گفتن پس این افسردگی نیست، این واکنشش به شرایطه سخته کار و تکرار هست. یه چیز دیگرم متوجه شدن اون زمان که این سؤال سوم من رو تشکیل میده. تو گروه‌هایی دیده می‌شه که با انسان و خدمات انسانی سر و کله می‌زنند؛ یعنی اونی که نشسته داره پیچ سفت می‌کنه دچار فرسودگی شغلی نمی‌شه. وقتی اومدن نگاه کردن دیدن آینه قضیه میگن ببین دیگه حوصله جواب مردم رو ندارم که هی میان سؤال می‌کنند، تقاضا می‌کنن من دیگه صد دفعه جواب دادم نه نه نه، حوصلشو ندارم. پس در حوزه‌هایی اتفاق می‌افتاد که شما با انسان‌های متقاضی یا میشه گفت به نوعی درخواست کننده مواجهی که دیگه نمی‌خوای جوابشونو بدی. حالا شما می‌تونی به کارمند بانک فکر کنی صبح تا شب داره مردمو راهنمایی می‌کنه دیگه کلافه شدم، هی میان همش سؤال میکنن، غر میزنن. مهمانداران هواپیما چون این یک گروه خاصه که خیلی بررسیش کردن. شما حساب کن همه فکر می‌کنن مهمانداری سختیش آینه که هی باید بری ارتفاع، نمی‌دونم هواپیما خطرناکه، میترسه، نه این نیست. آینه که افراد تقاضا دارند، غر می‌زنند، ۱۰۰ دفعه باید بگی کمربندتو ببند، بلند نشو، نمی‌دونم چای می‌خوای بذار بعدش بهت بدم من بالشت می‌خوام نمی‌دونم این چرا اینجوریه؟ چرا پرواز تأخیر داره؟ و میگه مجبوری تکانه خودت رو کنترل بکنی یعنی خیلی از این افراد میگن دوست داشتم همونجا دو تا کشیده بزنم طرفو بندازم بیرون مجبوریم با احترام جوابشو بدیم. الان شما ببین خیلی از این سیستم‌هایی که شما زنگ می‌زنی اپراتور میگه مکالمتون ضبط میشه یعنی پس طرف نمی‌تونه بهت بی‌احترامی بکنه. frighten burger هم متوجه این قضیه شده بود می‌گفت ببین استانداردهای کار جوری شده که نمی‌تونی به طرف بگی بالای چشت ابروئه چرا قبل‌تر نبود؟ این نبود. تکانت رو مجبور نبودی کنترل کنی. هنوز نسلی از قدیم یادشونه که میگن معلم عصبانی می‌شد بچه رو می‌زد از اتاق می‌نداخت بیرون. حتی از پزشکان، این اتفاق می‌افتاد. فکر کنم بعضی از شما اینو دیدین مریض و بیرون می‌کرد پرونده‌اشم پرت می‌کرد می‌گفت برو حوصلتو ندارم سؤال می‌کنی یا نمی‌فهمی حرف چی میگم. ولی الان در عصر مشتری محوری لااقل مقوله یا ضبط میشه شما نمی‌تونی این کارو بکنی. مهماندار مجبوره به همه لبخند بزنه و وانمود کنه از دیدن شما در صورتی که خوشحاله تو نظرسنجی‌ها دیدین می‌خوام سر به تن اینا نباشه اون یارو نشسته اونجا فقط داره غر می‌زنه می‌خوام پاشم از هواپیما بندازمش بیرون ولی مجبوری لبخند بزنی چون فوری توبیخ میشی. یا همون پرسنل دیده بود که اینا مجبورن در واقع رعایت بکنن و اون حرفه‌گریست. پس سندروم فرسودگی شغلی این شد تکانه‌های بین فردی رو کنترل کنی یعنی همون کاری fraud می‌گفت تو قرن نوزدهم شما رو تکانه‌های جنسیت باید بکنی. من دوست دارم عصبانی بشم، دوست دارم جواب اینو ندم، دوست دارم مسخرش کنم، دوست دارم توبیخش کنم، ولی نمی‌تونی فوراً میره شکایت می‌کنه و یا اون رئیست توبیخت می‌کنه پس در نتیجه مجبوری همش با لبخند وانمود کنی که از دیدنتون خیلی ممنونم، خوب شد شما مراجعه کردین، سؤال خوبی کردین، درخواست شما خیلی باعث احترام ما هست، حتماً بهش رسیدگی می‌کنیم و نمی‌تونی اخمتو نشون بدی این باعث فروپاشی می‌شد. چند سال بعد همسر Philipzin Bardo که خود یک روانشناس برجسته است به نام Christina maslack، میاد پرسشنامه‌ای ابداع می‌کنه که به پرسشنامه فرسودگی شغلی مشهوره و خیلی از شماها شاید اونو تو فارسی هم دیده باشین ترجمه شده و بعضی از سازمان‌ها استفاده می‌کنند. maslack متوجه شده بود که فرسودگی شغلی سه تا عنصر داره: ۱) احساس خستگی، دیگه نمی‌کشم، دیگه نمی‌خوام برم سر کار، دیگه سؤال می‌کنن نمی‌خوام جواب بدم. ۲) احساس بدبینی نه به معنی پارانوئی، نوعی پوچ‌گرایی، مراجعه کننده‌ها میگن برای چی میاید تو که خوب نمیشی یا این برای چی اومده اینجا فردا می‌میره و ابزاری دیدن مشتری‌ها، دیگه من برای اینا دل نمی‌سوزونم به جهنم هرچی می‌خواد بشه بشه اصطلاحاً به این می‌گفت Depersonalization، احساس اینکه مراجعان شما انسان نیستند به صورت ابزار می‌بینم. ۳) احساس اینکه کار من بیهوده است و عمر من داره تلف میره اینجوری دارم عمرمو بیخود می‌گذرونم. ۲۰ ساله داریم با مردم سر و کله می‌زنیم کی خوب میشه، کی قدر می‌دونه و این مجموعه رو می‌گفت فرسودگی شغلی. گفتم تو اون مقاله Don Lipsett میگه: آیا فرسودگی شغلی قرن بیست و یکم همون neurasthenia قرن نوزدهمه؟ جواب میده اره مکانیزم همونه. پس شما دوستان عزیز ببین ما با یک فرایند دیگه آشنا شدیم که ادعا می‌کنند افسردگی نیست این فرایند آینه تکرار استفاده از مهار باعث فرسودگی شما می‌شود و به همین دلیل مثلاً دیده بودن توی مدیریت سازمانی باید یه کاری کنی که این طرف کمتر در معرض دید مثلاً ارباب رجوع باشه، چون شما یه جا نشستی هرکی می‌خواد بیاد رد بشه یه سؤال می‌کنه دیدین خیلی جاها نوشتن اینجا اطلاعات نیست سؤال نکنید. خوب این مرتب هی باید تکانه خودش رو کنترل کنه یا باید عصبانی بشه. آقا من سؤال جواب نمی‌دم یا باید با احترام جواب بده. فرسودگی شغلی رو قبول کنه یا باید self-binding بکنه یعنی خود مهارزنی، یعنی دریچه رو جوری بزارند که این فرد دیده نشه یا عنوان سؤال کردن ازش نباشه. شما اگر میری می‌بینی توی سفارت خونه‌ها با شما خیلی بد رفتار می‌کنن یه عده‌اش برای اینیه که جلوی فرسودگی شغلی خودشو بگیره. یعنی می‌بینی باید مدارکتو از اون سوراخ بدی تو نمی‌تونی سؤال کنی ازش شیشه خیلی کوچولو گذاشتم یا اصلاً زنگ گذاشتن زنگو باز نمی‌کنه مدارکو میدی درو باز نمی‌کنه. چرا؟ چون روزی ۲۰۰ نفر هی سؤال بکنه، هی چونه بزنه، من بگم نه این کارو نکن، این ظرف چند ماه یا چند سال فرسودگی شغلی پیدا می‌کنه از کار میفته. پس باید نوعی self-binding درست بکنند. خوب اونجا طبعاً چون شما شهروند یک کشور قوی نیستی سر شما خالی می‌کنن، یه جوری که شما رو اصلاً نبینه تماس چشمی نداشته باشی چرا چون مجبوره مهار بکنه و مهار کردن تکانه منجر به خستگی مزمن میشه. گزینه دیگر شما این است که self-binding صورت بگیره یه کاری بکنیم مجبور نشی مهار تکانه داشته باشی مثلاً از همون دم در راه ندن شما رو که همون اتفاقیه که می‌افته از پشت آیفون جواب شما رو میدن مدارکتو از زیر دریچه میدن بیرون و بعد ریجکتت می‌کنن برای اینکه مجبور نشند هی نه بگند. می‌بینید این یک سندروم دیگه است معتقد بود با افزایش مناسبات اجتماعی و نوعی مشتری محوری این اتفاق صورت گرفت، ه خود Freudian burger و بعداً تحلیل‌هایی که کردن دیدن که تقریباً اینجوری می‌خونه. سؤال سومی که من گفتم این بود که آیا فرسودگی شغلی در حرفی که انسان با انسان تقابل نداره هم دیده می‌شه؟ الان بیشتر تئوریستن های فرسودگی شغلی میگن اونو نباید فرسودگی شغلی حساب بکنی حتی اگر شما مثلاً صبح تا شب داری با موتور و ماشین ور میری و میگی دیگه خسته شدم اون خیلی کم خطره ولی آگه با صاحب موتور سر و کله بزنی خیلی پر خطره، چون انسان با انسان سر و کله زدن پس ببین همون هزینه‌ایه که Freud می‌گفت. اگر می‌خواهی مشتری بمونه فرسودگی شغلی می‌گیری اگر نخوای مشتری بمونه مثل این مغازه‌دارهایی میشی که مشتری رو نمیدن، خیلی بی‌ادبن، سرشونم بلند نمی‌کنم، روزنامه رو دارن می‌خونند. از خداشه و شما رو بندازه بیرون و از اونایی که معتقد توقف بیجا مانع کسب است. اون جلوی فرسودگی شغلیشو می‌گیره ولی خب فروشش میاد پایین. باید در نظر بگیری که این مشکل رو چگونه باید حل بکنی. خب پس ما هنوز داستان رو داریم که این جریان موازی معتقد بسیاری از این چیزهایی که ما میگیم افسردگی، فرسودگی شغلی است. حالا من بارها گفتم خدمتتون من خیلی باور به تئوری توطئه ندارم ولی در این جریان چند فرد و نویسنده باورشون آینه که چرا بخش زیادی از فرسودگی شغلی و neurasthenia رفت تو دل افسردگی جوابی که به این میدن آینه. میگن بر افسردگی درمان دارویی هست و سیستمی که داروها را مارکت می‌کنه، دوست داره، بیشتر مشتریاش زیاد بشن و پزشکان دوست دارند افسردگی تشخیص بزارند تا به شما دارو بدن. در صورتی که اگر سندروم‌های استهلاک شغلی، neurasthenia باشه، دارو ندارن چند تا دارو کاندید هست نام می‌برم: Modafinil, Atomoxetine, Ritalin ولی اینا یا اثر نمی‌کنند یا عوارض زیاد دارن، پس درمان دارویی اون سندروم‌های خستگی تقریباً بی‌ارزشه. در صورتی که درمان افسردگی خیلی پررنگه. پس خیلیا گفتن که این باعث شده افراد مکیده بشن به اونور و بهشون بگن تو افسردگی داری، فرد هم حس می‌کنه درمان دارویی می‌گیرم همچنین خوب نمی‌شم، افسردگیم برطرف نشده و همین که بازنشسته میشه، همه چی درست میشه، همین که شغلش رو عوض می‌کنه، همه چی درست میشه. حالا خطر این قضیه چیه؟ میگن حالا شما انقدر تشخیص بیش از حد افسردگی میدین غافل میشی از مناسبات اجتماعی و شرایط درست محیط کاری. باز یکی دوتا دیگه مقاله خدمتتون بگم: do burn out and work in the process engagement predict the press of symptoms and life satisfaction three wave seven-year prospective study journal of affective disorders to his auto Davos that Yuri hakonen and Wilmer اوناییم که سندروم‌های خستگی مطرح می‌کنند بیشتر اروپایین و به کشورهایی که تا حدی رفاه اجتماعی اروپا یعنی فنلاند، نوروج، سوئد، دانمارک و هلند تعلق دارن؛ یعنی اونا معتقدند از تشخیص افسردگی یه ذره بکاهیم و تشخیص فرسودگی شغلی رو بکشیم. مقاله این‌ها ۷ سال افراد دارای فرسودگی شغلی رو دنبال کرده. یه چیزیو متوجه شده، فرسودگی شغلی اگر درمان نشه به افسردگی منجر می‌شه و افسردگی یعنی چی؟ تو همه جا اینجوریم، تو مهمونیم، حوصله ندارم، رفتیم مسافرت تفریح اونجا هم غر می‌زنم، اونجا هم با مردم دعوا دارم، این یعنی دیگه تبدیل به افسردگی شده ولی خبر خوب تو این ۷ سال اومده بودن دیده بودن اکثر این‌ها فرسودگی شغلی می‌مونند که تبدیل بشن به افسردگی، و باز یه چیز دیگه رو متوجه شدن اونوریش نیست شما اول افسرده میشی، دچار فرسودگی شغلی می‌شی، اول دچار فرسودگی شغلی میشی، چندین سال ادامه پیدا کرد آهسته آهسته بخشی از افراد دچار افسردگی میشن. اون موقع میرن تو دسته افسردگی‌ها و دیگه تغییر شرایط شغلی و از کار افتادگی اینا بهشون کمکی بهشون نمیکنه و دیگه مسیر یه طرفه شده و بیماری ملانکولیک، اون سندروم دیگرو پیدا کردن. ولی این طرف واقع مونده. باز خدمتتون یه نکته دیگه بگم یه عده دیگه اومدن ببین خب چه محیط‌های کاری فرسودگی شغلی زیاد ایجاد می‌کنه. یکیشو که دیدین محیطی که در اون تقابل انسان با انسان باشه و شما مجبور باشی تکانت رو در قبال یک انسان دیگه کنترل کنی. مثلاً شمافرض کن آگه سوپرمارکت داری افراد میان جنسشونو میدن شما صندوقدار هستی این فرسودگی شغلی زیاد ایجاد نمی‌کنه چون که شما تقابل انسانی نداری. ولی اون قسمتی که خدمات است طرف میاد شکایت می‌کنه، طرف داره با شما چونه می‌زنه، طرف میاد اعتراض می‌کنه، اونجا خطر فرسودگی شغلی هست چون تقابل انسان با انسان مجبور به کنترل تکانه. خب اون جاهایی که مشتری محوری نیستند که اصلاً فرسودگی شغلی نمی‌گیره، عصبانی بشی فوقش میری طرفو میندازی بیرون مثل این سیستم‌های ناکارآمد، طرف راحت میره خونه فرسودگی شغلی نخوای پیدا کرد ولی خب سیستم تو رقابت می‌بازه. دو تا چیز دیگه هم دیدن. پس برای اولی باید چیکار کرد؟ self-binding هیجانی یعنی مدیریت سازمانی وظیفه داره کاری بکنه که کنترل تکانه شما به حداقل برسه برای همینه بعضی وقتا می‌بینی میگم باید فرمو از قبل پر کرده باشی. مثلاً باز تو این فرودگاه‌ها دیدین اونم یکی از این جاهاییه که خیلی فرسودگی شغلی زیاده. برای همین باید فرم گذرنامه و اینا رو همه رو پر کرده باشی اتوماتیک بیاد اونجا اونجا طرف سؤال نمی‌ذارن بکنی برای سؤال باید ته دالان پیاده راه بری انرژی خرج کنی که تا می‌تونن لود این کار رو کم بکنن اونم یه نوع self-binding است. فرم بلد نیستی یا کامپیوتری پر نکردی حضوری می‌خوای بری، چونه بزنی باید مثلاً یک کیلومتر پیاده بریم اون سر فرودگاه تا این کار رو انجام بدی برای اینکه در واقع افرت شما رو زیاد کنن. ولی یه چیز جالبه دیگه دیدن دوتا چیز: یکیش به نظریه کاراسک معروفه، کاراسک دیده بود فقط کنترل تکانه نیست، دو تا ویژگی دیگه یا سه تا ویژگی در محیط‌های معلوم است، تقاضای کار ازشما زیاد است یعنی مردم زیاد از شما سؤال دارند. کنترل شما کم است، این کنترل شما کم است. میره بر اساس بحث‌های جلسات بعدی من یعنی من نمی‌تونم هر ساعتی دلم خواست کرکره رو بکشم پایین مثلاً الان شما تو این ۱۰ دقیقه باید ۲۰ تا ببینید یا باید جواب اینا رو بدید. مثلاً اینو من جوابشو نمی‌خوام بدم از این خوشم نمیاد این یکیو بفرست پیش همکار دیگه. ولی یه جایی هست شما کنترل دستت نیست یکی مجبورت می‌کنه ساعت کارت عمق کارت دفعات کارت رو انتخاب بکنی. پس کنترل پایین، تقاضای بالا. سه ساپورت پایین همکارا با همدیگه، ساپورت ندارند با همدیگه با همدیگه مراوده ندارند به همدیگه کمک نمی‌رسونن، این سریع به استهلاک شغلی منجر می‌شه. اگر پیامی می‌خوایم به حداقل کنترل افراد زمان مکان انتخاب و اینا بره بالا این بسیار کمک می‌کنه یعنی کنترل داشته باشی در و عین حال ساپورت داشته باشی. هر از چند گاهی افراد میان دور هم. خوشبختانه من فکر کنم ساپورت تو ایران سیستم‌های ایران زیاده؛ یعنی مثلاً با یکی گل آویز بشی فوراً بقیه به حمایت از اون کارمند یا همراهشون میان. پس این نکته جالبیه اینا فهمیدن آگه این کارو نکنیم استهلاک شغلیمون خیلی افت می‌کنه. شیوه عقلانی و علمی وجود داره جلساتی بزاری برن بیرون بشینن ساپورت کنن همدیگرو به همدیگه روحیه بدن بگم خسته نشو، خسته نشو، می‌دونم انرژی تموم شده بزار من یه چند دقیقه جات کار می‌کنم تو یه استراحت بکن و یه قهوه بخور من هستم یا فردا رو برو مرخصی من جات هستم. باعث کاهش استهلاک شغلی میشه. گفتم چرا این مسئله مهمه. کتاب خوب دیگری هست می‌خوام تو هفته‌های آینده معرفیش کنم: norotisses 2021 انتشارات ایلفورد Shannon sour savallah David Barlow می‌دونید روانشناس مشهوری هست کتابی داره تحت عنوان norotisses میگن یارو خیلی نوروتیکه از شکل‌گیری عمده norotisse s زمانی اتفاق می‌افته که شما بر محیط خود کنترل ندارید. پس این شد نظریه کاراسک میگه کنترل و حمایت رو ببری بالا، فرسودگی کاهش می‌یابد. بریم یه دیدگاهه دیگه به نام Ziggy wrist هست. که اونم جالبه ERI اینو شما همتون خواهید فهمید چیه: effort میشه تلاش reward میشه پاداش imbalance میشه عدم تعادل دیده افراد در سیستم‌هایی که حس می‌کنند در ازای زوری که زدیم پاداش نگرفتیم یعنی انقدی که کار کردیم بهمون توجه نشد، حقمونو ندادند، احساس کردیم نمی‌ارزید. پیامی که داره میگه که شما اگر توی جایی که خیلی مجبور نیستی و حس می‌کنی داره بهت اجحاف میشه یا قد اون مقدار که زحمت می‌کشم بهم پاداش نمیدن، حقوق نمیدن یا ازم قدردانی نمیکنن سعی کن اونجا نری چون سریع دچار فرسودگی شغلیت می‌کنن. افراد حس می‌کنند خستگیش موند به تنمون این همه زحمت کشیدیم آخرش چی نه تقدیری آزمون شد، اون پاداش مناسب رو ندادن. مثلاً بعضی از جملات رو براتون بخونم بد نیست. The answer to the burn out is fixing two broken system not therapy self-help strategies خیلی قشنگه یعنی یک رویکرد متفاوت به روانشناسی و روانپزشکی میده. پاسخ به فرسودگی شغلی، اصلاح سیستم معیوب هست نه تراپی و کمک‌های درمانی؛ یعنی اون فرسودگی شغلیه، درمان لازم نداره برای همین تو پزشکی هم خیلیا میگن نباید بیاد مشکلی نیست اون محیط کارشه. شما محیط کار رو درست کن یهو دیدی همه چیش درست شد مگر اینکه به فاز افسردگی رسیده باشه. خوب اجازه بدین اینجا دیگه کم کم جلسه‌مونو تموم کنیم یه یادآوری و یه جمع‌بندی سریع خدمتتون بکنم. عده‌ای معتقدند که بیش از حد ما همه چیز رو داریم تو فرد می‌بینیم و در واقع بر اساس این جمله‌ای که آخر سر گفتم همش تمرکزمون روی تراپی، درمان و کمک به فرده در صورتی که یه جایی باید سیستم معیوب رو درست کرد و اون سیستم معیوب خیلی تو قالب افسردگی دیده نشده تو قالب این سندروم‌های رقیب دیده شده سندروم‌هایی مثل خستگی، مثل در واقع سندروم فرسودگی شغلی. برای همینه که بیشتر جامعه شناسان مددکاران اجتماعی، روانشناسان اجتماعی و گروهی از روانپزشکان مهاجرت کردن میگن ببین این اسمش افسردگی نیست. من جمع‌بندی که ازتون خواهش می‌کنم بهش بپردازید آینه همه چیز رو افسردگی کلاسیک روانپزشکانه نبینید و این سندروم‌ها تو ذهنتون باشه اینا به هم تبدیل میشن هیچ شکی نیست درمان و مداخله نکردن در فرسودگی شغلی به افسردگی درست حسابی می‌تونه منجر بشه و چه بسا ما باید دارو بخوریم حتی بستری بشی حتی شوک بگیری. ولی بسیاری از این‌ها در قالب متفاوت قابل فهم و دیدن هستن. حالا همه اینا رو خدمتتون گفتم دوتا نکته نهایی براتون بگم: حالا یکیش یه ذره بازی عوض میشه این میمونه جلسات بعد و دیدگاه دیگه مفهومی رو درست کردن به نام seid، بیماری عدم تحمل به تحرک. یه عده اومده گفتن نه نه داستان شاید یه چیز دیگه است. اومدن دیدن بعضی از آدما هستند که یه دفعه بهشون فشار میاری اینا زوارشون در میره و این میتونه حتی جنبه بیمارگونه داشته باشه و نکنه ما با یک حالت ناشناخته طبی مواجهیم همینم هست که دیدی یه دفعه یکی میره کوه تا یه هفته داغونه. یکی یه مهمون میاد تا یه هفته داغونه. امتحان میده داغونه. میگه نکنه بعضیا قدرت‌ترمیم روانیشون فرق می‌کنه و این یک مسیر کاملاً دیگه است. این بحثش می‌مونه یعنی یه پدیده ارگانیک پیچیده است. اما آخرین نکته‌ای که براتون یه ذره شاید خالی از لطف نباشه یه نوراستونیک تاریخ براتون بگم منجم مشهور به نام persval lovel، کسی بود که متوجه شد باید یه سیاره دیگه هم وجود داشته باشه سیاره پلوتون و در واقع قبل از اینکه پلوتون کشف بشه از روی مدارهای منظومه شمسی متوجه شده بود که یه سیاره کمه و ۱۶ سال بعد مرگش پلوتون کشف میشه اما داستان persval lovel چیه؟ این داستان کسی هست که در شهر فلاستف اریزونا یک تلسکوپ می‌سازه و به سال ۱۹۹۶ وقتی داشته سیاره ناهید رو رصد می‌کرده متوجه کانال‌هایی روی ناهید می‌شه می‌دونی سیاره ناهید اون زمان اتمسفر پرهاکی داره و روش کانال‌هایی وجود نداره و این مدت‌های طولانی می‌شه ۳ رصد می‌کرده مدعی می‌شه که من روی ناهید چند کانال یا چند شعاع دیدم و این رو به ثبت میرسونه، منجمین دیگه این حرفو قبول نمی‌کنند و میگن همچین چیزی نیست از رو زمین همچین چیزی دیده نمی‌شه. ۲۰ سال تا زمان مرگش ۱۹۱۶ مرتب سعی می‌کرده به ناهید رو رصد کنه و این کانال‌ها رو اثبات کنه. چیزی هست که عین لابلای این neurasthenic می‌شده می‌رفته تعطیلات و برمی‌گشته. سروکله زدن ظاهراً نوراستینیکش کرده بوده و خواستم مثالی از نوراستانی بزنم ولی کانال‌هاش چی بوده؟ اینو به عنوان حسن خطام می‌خوام بهتون بگم که چگونه گاهی اوقات باورهای خودمون باورفکنی می‌کنیم روی واقعیت جامعه. یک مقاله‌ای هست ۲۰۰۳ تقریباً راز رمز قضیه رو حل می‌کنیم the spook of Venus، شعاع‌های روی سیاره ناهید، ژورنال تاریخ ستاره شناسی. اینا متوجه شدن اون چیزی که لاول دیده و ۲۰ سال عمرشو روش گذاشته و سعی می‌کرده ثابت کنه به خاطر دستکاری‌هایی که تقریباً روی لنز تلسکوپ کرده بود و آنچه او در چشمی می‌دیده مثل عروق ته چشم خودش بوده و چیزهایی که رسم کرده دقیقاً مثل الگوی ته چشم است یعنی دو رگ میان بالا و بعد دو شاخه میشن و در واقع این لحظاتی که خیلی تلاش می‌کرده سطح ونوس رو رصد کنه ته چشم خودش رو می‌دیده و فکر می‌کرده داره ونوس رو رصد می‌کنه. ولی من در واقع دلم براش می‌سوزه ۲۰ سالم عمرشو گذاشت،neurasthenia گرفت، فرسودگی شغلیم گرفت، نفهمید داستان چیه. از این قضیه که چگونه گاهی اوقات باورهای خودمون اونچه تو ذهن خودمونه ما project می‌کنیم رو جهان بیرون و تا آخر عمرمونم بهش وفادار می‌مونیم حرص می‌خوریم سعی می‌کنیم اثباتشون کنیم غافل از اینکه یکی پیدا میشه میگه وند خدا داشتی ته چشم خودت رو می‌دیدی. این انعکاس عروق ته چشم خودت بوده که لحظاتی میومده و فکر می‌کرده رو سطح ونوس میاد طوفان می‌شه و دوباره اینا ناپدید میشن و جالبه دستیارشم دیده همینو دیده چون که تلسکوپ جوری بوده که انعکاس ته چشم خودشونو می‌دیدند و جالبه گاهی اوقات در تاریخ می‌بینید کسی که با اون نبوغش که متوجه میشه باید سیاره پلوتون داشته باشه همچین خطای فاحشی می‌کنه. خب تاهفته بعد خدانگهدار همگی.
Document