شماره 314: کتاب پیروزی های تجربه

پادکست دکتر مکری
تیر 1401
بخش اول

شماره 314: بحثی درباره ی کتاب پیروزی های تجربه بخش اول

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 314: بحثی درباره ی کتاب پیروزی های تجربه بخش اول
Loading
/

متن پادکست

خب…بله…ارتباط برقرار شد، بسیار عالی…خب عرض سلام دارم خدمت شما همه علاقه مندان عزیز، ساعت9:03 دقیقه هست،1 تیرماه 1401. خب امروز با یک کتاب به نظر من خیلی جذاب، چون واقعاً خود من خیلی تحت تاثیر قرار داد و احساس کردم که چقدر این کتاب انسانی، عاطفی و به نوعی میشه گفت دوست داشتنی هست. تا اون جایی که من گشتم ترجمه ای ازش موجود نیست و فکر میکنم اثر بسیار مناسبی هست برای ترجمه. یعنی اگر کسی علاقه منده که ترجمه کنه فکر کنم کتاب خوبیه، خواننده خواهد داشت و اتفاقاً به نوعی مشهور هم هست، چون در مورد این پژوهش، ما شاهد برنامه های زنده زیادی« TED Talk» های متعددی هستیم و به نوعی توی شبکه مجازی قسمت های برگرفته از این پژوهش رو، ما جسته و گریخته می بینیم. به همین دلیل، کسی به اصل منبع مراجعه بکنه و اطلاعات دست اول بدست بیاره، دیگه چه بهتر. کتاب مربوط به سال 2012 هست و نویسنده اون « George Vaillant » هست. انتشارات دانشگاه « Harvard » اونو چاپ کرده، فقط اگر میخواین ترجمش کنید و مطالعش کنید در مقایسه با کتاب هایی که من تو این هفته های اخیر معرفی کردم، حجیم تر هست، 471 صفحه هست. و واقعاً زمان زیادی بُرد که من بتونم خلاصش کنم. حجم زیادی خلاصه ازش تهیه کردم و یه چیزی هم بهتون بگم، یک هشدار! نمیدونم امروز آیا برسم همش بگم یا نه، چون مباحث متنوع و متعددی داره که هر کدومش فکر کردم حذف کنم، دلم نیومد. پس احیاناً اگر نرسیدیم، با اجازه ی دوستان عزیز ممکن این لایو دو قسمت کنیم و بقیه شو مثلاً موکول کنیم به هفته ی بعد. چون به نظر من بسیار کتاب آموزنده ای است و به نوعی آدم به تفکر واداشته میشه و آشنایی پیدا میکنه با روحِ زمانه یِ تهیه یِ این پژوهش و متعلقاتش. پس بذارید بحث و شروع کنم، خیلی حاشیه نَرَم. اول به معرفی «» بپردازم، « George Vaillant » روان پزشک است، روان پزشک نسبتاً مشهوری هست و ما کارهای خیلی زیادی از او سراغ داریم و میشه گفت به نوعی بر عرصه ی درک ما از اختلالات شخصیت و مقوله هایی مثل « Alcoholism » تاثیر به سزایی داشته. یعنی اینجوری بگم، آدم کمی نیست. و به نوعی حالا خوب یا بد، چون اینو خواهم گفت. تا آخر بحث نسبت به این مسئله یک هشداری خواهم داد که یک مقدار باید سوءگیری هاش رو هم لحاظ بکنیم. یعنی باید حواسمون باشه و به راحتی همه چی رو که میگه نپذیریم. ولی من چند تا چیز خدمتتون بگم، « George Vaillant » روان پزشک است، استاد دانشگاه « Harvard » هست و مدیر پروژه « Grant » بوده که حالا راجع به این پروژه صحبت خواهم کرد. کارهای زیادی داره، در زمینه ی « mechanism» های دفاعی. اصلاً شما اگر به این کتاب های درسی روان شناسی و روان پزشکی مراجعه کنید و مباحثی رو که می بینید راجع به مثلاً مکانیزم های دفاعی، مکانیزم دفاعی برون فکنی، « undoing »، « projection»، نمیدونم « reaction formation»، « passive aggression » و این طبقه بندی های مختلف هست، قسمت زیادیش کار اوست. البته این مکانیزم ها را او اختراع یا تعریف نکرده، بلکه خوب جمع آوری کرده و خوب توضیح داده. توی کتاب های درسی اگر شما نگاه کنید مبحث مکانیزم دفاعی رو بیشتر « George Vaillant» نوشته. تلفظ اسمش و هم من گشتم تو « YouTube » و جاهای مختلف، اونجا که باهاش صحبت می کردند، همین «Vaillant» هست، « Vaillant». بعضی با «ی» می نویسند(وایلانت) اما «وِلَنت» خونده میشه. کار مهم دیگه ای که او کرده در زمینه ی اختلال شخصیت مرزی است. او یک صاحب نظر در زمینه اختلال شخصیت مرزی یا همون اختلال « borderline » و اصلاً یک مقاله داره که این رو جزء مقالاتی هست که من ، این رو به صورت اکید توصیه میکنم حتما بخونید در « journal of psychotherapy practice and research » چاپ شده به سال 1992، یعنی اگر شما نگاه کنید مقاله تقریباً 30 سالش. « the beginning of wisdom is never calling a patient borderline »، شروع خرد آن است که هیچ گاه یک بیمار را « borderline» یا اختلال مرزی ننامید. به قدری این استدلال هاش قشنگ و جذاب، که من امیدوارم اصلاً بتونم این رو تو یک جلسه جدا هر جور شده خدمت دوستان ارائه بدم. خیلی قشنگ بحث میکنه که این چی شده مُد شده مرتب رو مردم تشخیص میذارید، چند تا علامت میذاریم کنار هم بعد میگیم این اختلال شخصیت، این « bipolar »، این نمیدونم چیه… او یکی از مخالفان جدی این تشخیص گذاری هایِ چند دقیقه ای و سطحی است. یک روان پزشک عمیق هست. تحصیلاتش علاوه بر روان پزشکی، روان کاوی هست، به همین دلیل که تو مکانیزم های دفاعی و اختلالات شخصیت تبحّر زیادی داره. یک حوزه مهم دیگر پژوهش او، دقت بفرمایید مقوله ی خرد هست، « wisdom». که انسان خردمند چیه؟ چون میدونید الان سالهاست که، پژوهش هایی داره صورت میگیره که مثل اینکه خرد یک مقوله جدا از هوش هست. هوش رو ما با تست های هوش اندازه گیری می کنیم، به قدرت استدلال ریاضی، چرخش فضایی اجسام و استنتاج های منطقی برمیگرده، ولی آنچه که در زندگی، افراد موفق و افراد صاحب نظر رو جدا میکنه از بقیه، داشتن نوعی خرد و خردورزی است. « wisdom». که او پژوهش های زیادی در این مورد کرده که آدم خردمند چیه. به کی میگید خیلی اهل خرد؟ و طبعاً با هوش خیلی ارتباط نداره، یک مفاهیم دیگه هست و جسته و گریخته به اون اشاره خواهم کرد. اگر دوست دارید بیشتر راجع به خرد بدونید، « journal club » شماره 14 از مجموعه « journal club » های بیمارستان روزبه به سال 1400، تعلّق به خرد داره، بخش هایی از دیدگاه « George Vaillant» رو بحث کردیم، « Monika ardelt» رو بحث کردیم، پرسش نامه های خرد و خردسنجی رو معرفی کردم، این رو می تونید تو « YouTube» ببینید. و باز چهارمین کار برجسته « George Vaillant» مقوله ی « alcoholism » هست. او در زمینه ی اختلالات مصرف الکل یک صاحب نظر تلقی میشه، کتاب ها و مقالات زیادی داره در مورد اینکه کی « alcoholic » میشه، چرا افراد « alcoholic » میشن، و « alcoholism» چگونه بهبود پیدا میکنه. خب پس آدم خُردی نیست، منتهی باید حواسمون باشه که نَکُنِه یک سری سوء گیری در مورد این پژوهش توش باشه. باز نکته ی دیگری رو یادآوری کنم الان « George Vaillant » 88 سالش هست. زمانی که این کتاب نوشته 78 سالش بود. پس این اعداد تو ذهنتون باشه چون کاربرد داره و مهم هستند. اما این کتاب راجع به چیه؟ این کتاب راجع به در واقع « The Men of the Harvard Grant Study » هست. یک مطالعه ای هست، یک مقدار دوستانی که به عدد و تاریخ علاقه ندارند متاسفانه باید اینجا، یا یادداشت بردارند یا یک جور ذهنشون جمع کنند. چون این عددها مهم هست، تو نتیجه گیری های ما، تو بحث ما و تو خلاصه کردن های کتاب اهمیت داره. مطالعه ی « Harvard »، مطالعه ی طولی بزرگسالی « Harvard» سال 1938 آغاز میشه. 1938، یعنی تقریبا یک سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم. خب با این حساب اگر « George Vaillant » الان 88 سالش هست، اون زمان « George Vaillant» 4 سالش بوده. خودشم میگه، میگه من مدیر پروژه ای شدم که زمانی که افراد وارد این پروژه می شدند من توی مهد کودک بودم و اینا وارد دانشگاه « Harvard» شده بودند. داستان به این صورت که 1938،1939،1940،1941،1942،1943،1944، تقریبا یک دوره ی 6 ساله، شروع می کنند هر سال، معاونت دانشجویی دانشگاه « Harvard » به همراه دانشکده ی بهداشت یه چیزی حدود 70_60 تا دانشجو رو جدا می کنند و قرار میشه که به صورت منسجم و دقیق اینا رو دنبال کنند. و در واقع یک مطالعه طولی بوده و بی یان اینارو به صورت مبسوط بررسی کنند، صفات روانیشون رو، هوششون رو، مسائل خانوادگیشون رو، مسائل شخصیتشون رو، رفتارهاشون رو، نمراتشون رو، کارهایی که می کنند، رفتارهای مشکل آفرینی که دارند، موفقیت هایی که به دست میارن و این رو زیر نظر بگیرند. حالا اسم پروژه به این صورت هست، رو جلد کتابم هست، « Harvard Grant Study » اون « Grant » جالبه. « Grant » یک مجموعه ی سوپرمارکت ها و در واقع میشه گفت خرده فروشی های زنجیره ای تو آمریکا بوده که رئیس اون یا صاحب اون به عنوان حالا یه خیِّر یا علاقه مند به مباحث علمی، بخشی از بودجه ی پژوهشی طرح رو قبول میکنه. خب اینم باز یک نکته ی جالبه که شما می بینید سرمایه داران گاهی اقدامات بسیار زیبایی انجام می دهند، یعنی شما… کار خیرش این بوده که بیایم یک تعدادی از این دانشجوها رو دنبال کنیم ببینیم کی ها تو زندگی موفق میشن، کی ها تو زندگی زمین می خورند، کی ها ترقی می کنند، ازدواجشون چجور میشه، شغلشون چی میشه، آیندشون چی میشه. و بخشی از بودجه طرح رو اون داده، برای همین اسمش « Harvard Grant Study » هست، اون « Grant » اشاره داره به صاحب اون فروشگاه های زنجیره ای. خب اولش اینا فکر نمی کردند این ادامه پیدا کنه و جالبِ که همینطور مطالعه ادامه پیدا کرده و زمان اینکه « George Vaillant » کتاب رو نوشته، یعنی 2012، 75 سال از دنبال کردن این افراد میگذره. ببین یعنی شما میتونی حساب کنی که اگر اینا 1939، 18 یا 19 سالشون بوده، یعنی دانشجوی سال 2 « Harvard » بودند، اومده بود دانشجوی سال 2 رو هم انتخاب کرده بودند، سال 2 « Harvard » رو انتخاب کرده باشی، زمان نوشتن کتاب، حدود 95 سالشون بوده، و الان دیگه 103-104 سالشون باید بوده باشه، اگر زنده باشند. من چک کردم تا 5 سال پیش 19 نفرشون زنده بودند، نمیدونم هنوز نتونستم ببینم دیگه بعد از اون چی شد، چون این کتاب 2012 هست الان 2022 هستیم بعید میدونم دیگه کسی از اون دانشجویان زنده مونده باشند. الان باشند 105 سالشون. ولی این اومده ببین 75 سال لااقل دنبال کردن اینا رو به صورت مبسوط بررسی کرده. میگه پرونده هر نفر یه چیزی به طور متوسط حدود 600 صفحه شده، یعنی ببین چقدر این مطالعه بوده و طبعاً ممکن این سوال پیش بیاد که خب همه ی این رو که « George Vaillant» انجام نداده، دو تا رئیس قبلی داشته و بعد از « George Vaillant » هم یک رئیس دیگه داشته. « George Vaillant » بین 1972، یعنی تقریباً میشه 50 سال پیش، مدیر این پروژه میشه تا 2004. یعنی 32 سال مدیر این پروژه بوده،32 سال. و بعد از او « Robert Waldinger » مدیر پروژه میشه که هنوزم زندست…معذرت میخوام هنوز ادامه داره و مدیره، چون « George Vaillant» هم زندست، « Robert Waldinger » همونی که « ted talk » مشهورش، خیلی صدا کرد چندین میلیون در واقع « view » خورد و صحبتش این بود که چه چیزی خوشبختی و موفقیت رو تعیین میکنه؟ که در اونجا گفته بود داشتن اتصال عاطفی. در واقع « George Vaillant» قبل از او به این رسیده بود و تو کتابش کامل این رو توضیح میده. پس 32 سال این مدیر پروژه بوده، این پروژه اعضای متعددی داشته، یعنی توش روان شناس بوده، مددکار بوده، « epidemiologist » بوده، جامعه شناس بوده، پزشک داخلی بوده و یک کادر وسیعی داشته و تقریبا 20 میلیون دلار بودجش بوده. البته 20 میلیون دلار زیاد نیست برای این همه سال، ولی خب چون کار خیلی خاصی هم نمیکردند، مصاحبه با این آدم ها بوده. تعداد آدم هایی رو هم که دنبال کردند 268 دانشجوی دانشگاه « Harvard » بودند. پس 268 دانشجو رو حداقل تا زمانی که کتاب نوشته بشه حداقل 75 سال دنبال کردند، البته یک تعدادشون خب فوت شدند، 4 تاشون تو خودِ جنگ جهانی کشته شدند، به همین دلیل نمونه هِی ریزش کرده ولی اشاره ای که داره اینه که… دو تا چیز مهم و میگه، میگه این طولانی ترین مطالعه طولی بشره و مطالعه ای هست که حداقل ریزش رو داشته، خودش میگه، میگه بعضی موقع ها برای اینکه ما این افراد رو باهاشون مصاحبه بکنیم، بعضی ها رفته بودند نیوزلند، بعضی ها رفته بودن « Hawaii »، بعضی ها رفته بودن کانادا، بعضی ها رفته بودن انگلیس، میگه ما پاشدیم رفتیم توی اون کشور، توی اون شهر، نشستیم و با اینا مصاحبه کردیم، یعنی هرچند وقت یک بار با اینا مصاحبه می کردند ببینند که تغییرات شخصیتشون چیه، صفاتشون چیه، خوشبختی شون چه جوره، دارند چکار می کنند، ازدواجشون چیه، کارشون چیه، درآمدشون چیه. سوالات هم خیلی مبسوط، یعنی به همین دلیل که « George Vaillant » چشم ما رو به روی یک روان پزشکی و روان شناسی متفاوت باز میکنه. ببینید دوستان باید به این اعتراف کنیم، اکثریت ارزیابی های فعلی 15 دقیقه هست، چند تا سوال از طرف می پرسند: خوابت چه طور؟ اشتهات چطوره؟ روحیت چطوره؟ آیا احساس هیجان داری؟ دلشوره داری؟ اضطراب داری؟ صدای ما رو میشنوی داریم باهات حرف می زنیم و… میره تا جلسه ویزیت بعدی. خب این خیلی به عمق نمیره، «Vaillant » یک جوری میشه گفت، حتی متکبرانه پز میده، میگه من کلید یک گنجی رو دارم، 75 سال یک سری جوون رو، عمیق دنبال کردم. و شما سوالاتی که ازشون میپرسند و می بینی خیلی متنوع. از اینی که به چه کسی رای دادی؟ کلیسا میری یا نه؟ رابطت با خانواده چطوره؟ با خانمت چطوره؟ چه خواب هایی میبینی؟ دلخوشیت چیه؟ از چه راهی پول در میاری؟ چقد تو کارِت موفق بودی؟ از کی خوشت میاد؟ از کی بدت میاد؟ دوست داری سر به تن کی نباشه؟ رفتی تو انتخابات به کی رای دادی؟ … همه ی اینا رو ریز ریز پرسیدند. و در واقع حجم اطلاعاتی که جمع شده بسیار زیاده. میشه گفت با این 268 نفر، زندگی کردند به مدت 75 سال. و اونجاست که او چیز قشنگی میگه، میگه روان شناسی و روان پزشکی از خیلی چیزها غافل هست. میگه من وقتی 32 سال این آدم ها رو دنبال کردم، یک چیزهایی متوجه شدم که واقعا آدم ممکن سال ها مطب داشته باشه، سال ها کلینیک بره متوجه نشه. شما خیلی از چیزهای عمقی رو از انسان ها نمی پرسید، بیشتر یک برش کوتاه هست. این با اینا زندگی کرده، با اینا رشد کرده و به همین دلیل من فکر میکنم که یافته های او رو باید با دیده ی احترام و تحسین نگاه کرد و بسیار آموزندست. برای همین من دارم درباره این کتاب یه ذره تبلیغ میکنم. چون حس میکنم یک جور معکوس کردن اون جریان ساده انگاری است که من باهاش مخالفم. شما دیدین متاسفانه افراد یکی دو ترم که درس میخونند، یک سری علائم تو « DSM » خیلی شسته و رفته نوشته، زود شروع می کنند روی مردم تشخیص گذاشتن، این « ADHD »، این اختلال مرزی، این « narcissist »، این شخصیتِ نمیدونم اجتنابی داره، این افسرده هست و بعد یک برش سطحی از انسان ها می بینند و چون جذاب، مثلا شما فرض کن حس میکنی تو 5 دقیقه متوجه شدی شخصیت این طرف چیه، زندگیش چیه، یا ایراد ازدواجش کجاست یا چرا تو زندگی موفق نیست، و بعد هم یک احساس علّامه بودن به خود افراد میده و بعد هم شروع میکنی برچسب زدن و انگ زدن رو افراد دیگه و میشه گفت نوعی علم درست میشه که خیلی طرفدار داره، جذاب، ولی پشتش تو خالیه. حالا من مثال هایی رو خواهم زد، امیدوارم فرصت بشه…میگم بذار … خودتون رو آماده کنید این جلسه شماره 2 داشته باشه. که یه جاهایی اصلاً شما میبینی که وقتی یه آدم ده سال، بیست سال، سی سال دنبال میکنی اصلا یه جنبه هایی از او رو کشف میکنی، که امکان نداشته کشف کنی. من مثال هایی براتون بزنم، حالا جسته و گریخته شروع میکنم مثال زدن. میگه دو نفر یکی تو 75 سالگی و یکی تو 90 سالگی اعتراف کردند که تمام عمرشون درواقع میشه گفت تمایلات« Homosexual » داشتند. یعنی شما ببین طرف تو 90 سالگی اومده گفته مثلا دکتر« Vaillant» من یک اعترافی برات بکنم، من این همه سال ها اینو پنهان کرده بودم، و مثلا تو زندگیم اینجوری بودم. یعنی شما ببین چجور بازی تو 90 سالگی عوض میشه البته فراموش نکنید خب اینا تیم روان پزشک،« neurologist »، متخصص داخلی داشته، یعنی اینجوری نبوده که حس کنند که اوه… این حالا این زوال عقلی گرفته داره میاد از این اعتراف ها میکنه، یا یک اعتراف های دیر به هنگامی که افراد تو زندگیشون می کنند راجع به روابطشون، راجع به خانوادشون، راجع به دلخوشی هاشون، سبک زندگیشون. پس میفهمیم که انسان ها بسیار عمیق تر از اون چیزی هستند که تو مصاحبه های چند دقیقه ای هست. بذارید یک…بعضی قسمت هاش به قدری زیباست که من ترجمه کردم خدمتتون بخونم. صفحه 19 نوشته: انسان ها پیچیده هستند، حافظه، هیجان، و واقعیت… همگی افت و خیزهای خود را دارند و به شکل غیرقابل پیش بینی با هم در تعامل هستند. به همین دلیل است که اطلاعات آینده نگر بسیار مهم هست. او مثلا یک مفهوم خیلی جالبی رو مطرح میکنه « vicissitudes of memories »، یعنی افت و خیزها یا تحوّل خاطرات. چون اینا همش مکتوب بوده و یک تیم اینا رو دنبال می کردند، مثلا می دیدند تو 30 سالگی او داره زندگی کودکی خودش یه جوری به تصویر میکشه. مادرم اینجوری بود، پدرم اینجوری بود، این شکلی بود و اون شکلی بود و بعد تو 50 سالگی همون آدم یه حرف های دیگه داره میزنه. مثلاً یه جاش خیلی جالب درباره شخصیت ها، یه جا میگه که مثلاً من به طرف گفتم که ببین 20 سال پیش تو اینا رو گفته بودی و بعد براش مکتوب کردم، نامه فرستادم، برای اون طرف، ایناها ما اینجا ثبت کردیم…گفتی خاطراتت این بوده، اضطراب هات تو زندگی این بوده. بعد طرف برگشته گفته « Joerg » فکر کنم منو با یکی دیگه اشتباه گرفتی، من امکان نداره این حرف ها رو زده باشم و در واقع بخش زیادی از این حرف ها ضبط شده، توسط چند نفر پیاده شده، یعنی نشون میده حافظه ما، شخصیت ما، مرتب در حال تحول هست و خودمون نمیدونیم و یکی اگر اون کنار با ما حرکت بکنه، به ما میتونه یادآوری کنه که تو چقدر تغییر کردی و خودت به اون آگاهی نداری. برای همین من فکر میکنم واقعاً یک کتاب« I opener » هست. باز کننده ی چشم هست به نهاد بشر. و اِ….در واقع خواهیم دید حالا من امیدوارم مثال هایی براتون بزنم که بعضی هاش بسیار جالبه که چگونه افراد تغییر می کنند. باز چیز دیگه ای که « George Vaillant» میگه اینه که نه تنها این نگرش سطحی ما…باز دوستان عزیز من میگم برای همین چون کتابی که خوشم اومده یه ذره دارم با هیجان ازش تعریف می کنم. واقعاً من از این نگرش سطحی خیلی بیزارم، که میری میبینی 4 تا سوال از طرف می کنند میگن هان!… این اختلال شخصیت فلان… این خودشیفته هست و این « narcissist »… حتی بعضی ها با هم رقابت می کنند، مثلا من تو دو دقیقه فهمیدم این « narcissist »، اون تو 4 دقیقه فهمید پس من تیزتر از تو هستم. این مثال هایی میزنه که میبینی انسان ها چقدر در تحول هستند، چقدر پیچیده هستند، واقعا اون انسانی که تو 20 سالگی بوده، تو 40 سالگی، 60 سالگی، 80 سالگی اصلا یک آدم دیگه میشه، منتهی همشون این تصور رو دارند که نه من اینجوری نبودم، من این شکلی شدم. ولی یک تیم مستقل وقتی اینا رو مستند کرده میگه نه تو اینجوری بودی بابا…تو میگی دشمن درجه یکت اصلا مادرت بوده، یه جا حالا مثال خواهم زد، مثلا ببین اِ…خیلی هم آزمون ها زیاد بوده، فقط مصاحبه نبوده، مثلا تداعی لغات بوده، پر کردن جملات بوده، مثلا طرف یه…جمله هاش این بوده « when he thought of his mother » چند تا نقطه، مثلا گفتند هر چیزی به ذهنت میرسه یا تداعی خودت بنویس، وقتی او به مادرش فکر کرد(چند تا نقطه). بعد طرف مثلا نوشته بوده، استفراغش گرفت. البته این نشون میده چه خشم یا تنفری نسبت به مادر داشته، و بعد همین آدم توی 70 سالگی آن چنان از مادرش یک ایده آل ساخته، یک فرشته ساخته که شما تعجب می کنید. پس ببینید یک چیز قشنگ دیگه ای که این کتاب میگه، اینی که انسان ها در تحول هستند، در یک « dynamic» تغییر یابنده هستند و اصلا انسان ها ثابت نیستند. باز مفاهیم دیگه ای رو مطرح میکنه مثل شکل گیری خِرَد، مفهوم بزرگ شدن، تغییر کردن، اینکه آیا انسان های مذهبی کمتر مذهبی میشن یا برعکس، چپی ها راستی میشن یا نمیشن. ببین اینا خیلیه…شما هیچ وقت تو مصاحبه های ساده ی روان پزشکی این چیزها رو نمی پرسید. خب دیگه این مقدمه گفتن و اجازه بدید کوتاه کنم و وارد اصل بحث بشم. باز میگم، این نویسنده هایی که سنی ازشون گذشته، کنارش لغات و عبارات نقضی هم زیاد به کار می برند، قشنگ…، مثلا اشاره میکنه و بعد تک تک جمله ها رو شما باید با دقت بخونید. مثلا میگه یک درس مهمی که این مطالعه به من داد، این جمله بوده « it ain’t over til it’s over »، تا تموم نشده، تموم نشده. حالا این جمله مال کی؟ این جمله مال فردی به نام « yogi berra ». با اینم آشنا بشین بد نیست چون تو اکثر کتاب ها بهش ارجاع میدن به خصوص « Nassim Nicholas taleb » خیلی به این ارجاع میده، یعنی اصلا یه جا من فکر کردم این راهنما افکار « yogi berra ». حالا « yogi berra » کی هست؟ ما معادلشم فکر کنم تو ایران توی این مفسرین ورزشی و اینا داریم. این بازیکن بیسبال و بعدا مربی بیسبال بوده که یک حرف های خیلی عجیب و غریب میزده که دست مایه ی خنده ی دیگران میشده. مثلا بسیاری از این جملاتی که شما میبینید دهان به دهان به عنوان جک میشه یا میگن برای فلانی دست گرفتند، در اصل « quotation » ها و نقل و قول های « yogi berra » بوده. و اون جملش اینه، میگه تا وقتی تموم نشده، تموم نشده. یا مثلا جمله مشهور دیگش اینه که پیش بینی کردن خیلی سخت به خصوص اگر در مورد آینده باشه. یا مثلا ورزش 90% ذهنی هست و نصف دیگش قدرت بدنی هست. یعنی از این چیزها داشته…یا مثلا ما خیلی اشتباه های نادرستی مرتکب شدیم… از این لغت ها میگن. الان بعضی از مفسرین ورزشی هم اینجور چیزها رو دارند، مثلا گفته …یکی از چیزهاش که خیلی بامزه بود You can observe a lot by just watching »، با صرف نگاه کردن میتونی خیلی از چیزها رو مشاهده کنی. یعنی…میگم و بعد اِ…. این جمله رو از او نقل قول کرده که تموم نشده، تا تموم نشده. و در واقع اشارش اینه که تا لحظه ای که یارو فوت نکرده میبینی که هنوز شخصیت تموم نشده. طرف تو 90 سالگی اومده گفته ببین تموم چیزهایی که بهت گفتم راجع به عشق نوجوانی و کودکی… اینارو اصلا…من بهت دروغ گفته بودم، من تمام مدت « homosexual » بودم، یا مثلا یکی دیگه برگشته گفته که مثلا من اصلا هیچ وقت این کار و نکردم… این داستان سرایی بوده که تمام مدت خانواده و اینا رو سر کار گذاشته بودم. حالا بریم جلو ببینیم با چی شروع میکنه. یک پرسش نامه ای درست کرده، دوستان اگر خواستید من یک کار دیگه هم شاید بکنم. اینا رو خیلی هاش اسلاید، چون اطلاعات زیاده الان لبتاپ هم جلوم هست، از روی لب تاپ میخونم بعضی هاش، این فایل میتونم تو تلگرام براتون آپلود کنم که شما این پرسش نامش ببینید. یکی از پرسش نامه هایی که خودش و تیمش درست کرده بهش میگه « the decathlon of fellowship ». « the decathlon of fellowship » « decathlon» موفقیت یا « decathlon» سلامت. بعد نوشته برای سنین 60 تا 80 سال. این اومده نوشته انسانی که 60 تا 80 سالش شما می تونید این پرسش نامه رو در موردش پر کنید. من توصیه میکنم تو اطرافتون اگر هست اینو پر کنید. من از اون موقع اینو دیدم شروع کردم هر کی سنش بین 60 تا 80 هست یه جوری میشینم اینو پر میکنم ببینم چه نمره ای میاره. تا حالا کسی و ندیدم 10 بیاره ولی بعضی ها به 10 نزدیک هستند. خب هرچی نمره بالاتر باشه یعنی این یک انسانی که یک زندگی خیلی خوبی داشته و اگر نمرت به 0 یا 1 نزدیک باشه یعنی آخر عمری دیگه خراب کردی دیگه. گند زدی. و حالا خواهم گفت که او سعی میکنه که با این پرسش نامه، ارتباط با خیلی از چیزها رو دربیاره. پس افراد وقتی به 60 تا80 سالگیشون رسیده بودند، این پرسش نامه رو براشون پر کرده. چرا میگه « decathlon »؟ به تاثیر از اون ورزش « decathlon » که 10 حوزه داره، این 10 سوال تو 10 کانون مختلف میکنه و به این هم صورت هست که می دونید گروه داوران میشینند، پرونده ها رو مرور می کنند، و به افراد نمره میدن. و افراد ممکن بعضی ها اصلا جزء تیم هم نباشند. در واقع به صورت کور باشند، یعنی نشناس طرف رو. بگه این زندگی رو بخون، به نظرت به این چند نمره ای میدی؟ این شرح حال و بخون. حالا بذارین سوال هاش بخونم. سوال هاش قشنگ. اگر شما یه زمانی فردی بین 60 تا 80 سالش بود و از اطرافیانتون بود، پر کنید. اینم باز یک نکته رو یادآوری کنم که تمام افرادی که بررسی می شدند 15 سال از « George Vaillant» مسن تر هستند. یعنی او همواره داره 15 سال بزرگتر از خودش و میبینه. میگه وقتی من مهد کودک بودم اینا رفتن دانشگاه« harvard»، وقتی من 50 سالَم بوده، اونا 65 سالشون بوده. یعنی تقریباً « Vaillant » تو حوالی 50 سالگی شروع کرده این پرسش نامه ها رو پر کردن. البته بگم پرسش نامه هاش خیلی زیاده …حالا این یکی میشه گفت« ace ». 10 تا چیز رو گذاشته که طرف آره یا نه. و بعد ببینه این با چه چیزهایی رابطه داره. قرار گرفتن در فهرست مشاهیر آمریکا بر اساس کتاب « who’s who ». حالا این فرهنگیش تو ایران میشه طرف مشهور بشه دیگه، که 21% امتیاز اینو آورده بودن، یعنی 21% از دانشجویان دانشگاه« Harvard»، وقتی 60 تا 80 سالشون شد، اسمشون رفته بود تو کتاب مشاهیر. حالا باز اینکه شما ممکن بگید این کتاب ها بعضی هاش خیلی اعتبار نداره، بعضی هاش… و اصلا قبول… درست، و حتی خودشم یه چیز و گفته بود، گفته بود بسته به رشتتم هست. اگر رفته باشی رشته هنر، نویسندگی و سیاست امکان اینکه اسمت بیاد تو « who’s who » بیشتره، تا اینکه پزشک شده باشی، یا مهندس شده باشی. چون اونام بیشتر با روابط عمومی و افراد…ولی یه دونه قلمش هست. دو، قرار گرفتن در چارک اول درآمدی شرکت کنندگان مطالعه، یعنی کی ها جزء25% اول شدند از نظر پول در آوردن. حالا این شاخص ها رو هم میگم یک تیم نشستن در آوردن که گفتن یه آدم 60 تا 80 ساله چی ها براش مهم. سه، پایین بودن در ناراحتی روانی، حالا اگر شما والدینتون هستند میتونید این رو بررسی کنید. یعنی چی؟ یعنی… اضطراب نداره؟ افسردگی نداره؟ قرص خواب نمیخوره؟ الکلی نیست؟ مشکل اعصاب و روان نداره؟ پیش روان پزشک نمیره؟ یه درصدی فوراً نمره 1 میارن، یعنی شما اطرافتون دیدین. طرف میگه من نه قرص اعصاب خوردم نه تا حالا اصلا میدونم افسردگی چیه، نه به فکر خود کشی بودم نه اصلاً خوابم مشکل داره، اصلاً نمیدونم …همه اصلا میگن خوش بحالش…روانش خیلی سالمِ سالم. چهار، موفقیت و لذت بردن از عشق، کار و بازی از 60 سالگی به بعد. یعنی طرف از کارش، از روابط عاشقانش و همچنین از نوعی بازی لذت میبره. مثلا میگه که هنوز دلخوشی داره، فوتبال دنبال میکنه، گلف بازی میکنه، شطرنج بازی میکنه، محفل نمیدونم پوکر داره و در عین حال رابطه عاشقانه داره و سرحال و از اینا لذت میبره. اون عکس روی جلد هم تقریبا گویای اینه دیگه… می بینید دو تا سالمند هستند که دارند با هم تانگو می رقصند، که این رو در واقع بررسی کرده. میگم این سوالات خیلی هاش طیفی هست، با سوالاتی که ما داریم تو تست های سریع اِ…نیست، ولی خب میدونید یک تیم وقتی چندین سال یه آدم و دنبال کرده میتونه بگه این آدم اینجا امتیاز و میاره، گروه داوران امتیاز گروه ارتقاء و بهش میدن یا نه. پس موفقیت…و این میدونی به اون مفهوم فرویدی برمیگرده. یک جمله ای هست که انسان موفق یا یک آدمی که به سن سالمندی میرسه موفق، توانایی عشق ورزیدن و کار کردن. در واقع « leben arbeiten ». که البته جالبه این جمله نقل و قول اریکسون از زبان فروید هست. شما همه جا شنیدین انسان موفق کیه؟ چیزی نیست جز توانایی عشق ورزیدن و لذت بردن از کار. این جمله رو اریکسون از فروید نقل و قول کرده که در واقع گفته من مثل اینایی که روایت می کنند میگه فروید به من گفته بود که این در واقع مسئله ی انسان سالم اینه و این به نوعی به او برمیگرده. شماره ی پنج، سلامت ذهنی یا درونی فیزیکی در 75 سالگی، یعنی تو 75 سالگی ازش بپرسند بدنت چطوره بگه خوبم. نه اینکه واقعاً تست ها نشون بِدَن ها، خودش بگه از بَدَنم راضی هستم. « objective » نه درونیش. می بینید یک عده هستن همش غر می زنند، ببین آرتروز دارم، کمرم درد میکنه، قندم بالاست، بدبختم، مشکل دارم، همه جام درد میکنه… این دیگه میگه نه خوبم. حتی ممکن هنوز مریضی داشته باشه. بگن ببین دیسک داری، فشارخون داری، میگه نه خوبم. خوشبختانه «ok» . شماره شش، سلامت عینی و ذهنی روانی و بدنی در 80 سالگی. یعنی تو 80 سالگی هم سلامت درونی داشته باشه هم سلامت فیزیکی. یعنی کبدش سالم باشه، قلبش سالم باشه… حالا ممکن شما بگین این چه ربطی به خوشبختی داره؟ ولی خب داره دیگه. می دونید طول عمر و اینی که تو 80 سالگی هم افراد بدنشون ریزش نکرده باشه، مهم هست. تسلط بر مرحله ی اریکسونی زایایی و بخشندگی. این جالب. میگن افراد وقتی 60 تا 80 سالشون میشه آیا خِیرِش به کسی میرسه یا نه. آیا دور و بر یک حالت خیِّر مآب، کمک کننده به دیگران داره یا نه فقط داره مال جمع میکنه؟ حالا این خیرش میرسه میتونه خیره اقتصادی باشه، میتونه یک موسسه خیریه دایر کرده باشه، میتونه کتاب بنویسه برای دیگران، میتونه برای دیگران آموزش بده، یکی میبینی 70 سالش هنوز داره تدریس میکنه و تعدادی دانشجو دور و برش هستند و این در واقع یعنی « generativity ». ترجمه ی« generativity » هست. در مقابل یک عده رو میبینی هیچ زایایی ندارند. فقط حقوق میگیره، پول جمع میکنه، اینکه پول جمع کنی زایایی نیست ها، اینکه بتونی به دیگران کمک کنی، تعریف اریکسونی « generativity » یعنی به نسل بعد من بتونم خیرم برسه و حواست باشه نسل بعد منظور فرزندان شما نیست. این قاعده هست. یعنی اگر هِی داری برای فرزندانت پول جمع میکنی، برای فرزندات زیر ساخت میگذاری، اون « generativity » نیست. باید غیر فرزندت باشه. اینایی که راجع به عمر موفق صحبت می کنند میگن یه کسی که میراث ماندگار برای بقیه میگذاره. یه چیزی برای غیر فرزندهاش میگذاره. هشت، وجود حمایت اجتماعی به غیر از زن و فرزندان بین 60 تا 75 سالگی. یعنی وقتی 60 تا 75 سالته، کسی غیر زنت و بچه هات دور و برت رو گرفتند و بهت کمک می کنند یا نه؟ نه اینکه نیازمند باشی ها، یعنی که دوستت داشته باشند. یعنی جالب اگر مریضی فقط بچه هات نگرانت هستند؟ یا شاگردهاتم نگرانت هستند؟ همکارهاتم نگرانت هستند؟ کارمندهاتم نگرانت هستند؟ مثلا استاد میشه کمکی بهت بکنیم؟ کاری هست برات انجام بدیم؟ ببریمت دکتر؟ یعنی آیا حمایت اجتماعیش فقط منوط و منحصر به زن و فرزندش هست؟ یا دیگران هم میخوان بهش کمک کنند؟ مفهوم قشنگی. می بینید بعضی ها انقدر میشه گفت خسّت دارند، بسته هستند که میگن جزء بچه های خودش هیچکی اصلا علاقه ای بهش نداره، ولی یکی دیگه میبینی اصلا همه براش بال می زنند. حالا سیاست مدار باشه، نویسنده باشه، میبینی همه دوستش دارند، نگرانش هستند، راه می افتند به کمکش میان. این نکته ی مهمش بوده. شماره نه، بودن در ازدواج خوب بین 60 تا 85 سالگی. یعنی تو 60 یا 85 سالگی، روابط میشه گفت شریک زندگی خوبی داره یا نه؟ همش قهر و قهر کشی، مجرد، تنها مونده، یا فرض کنید که نه تو یک رابطه با دووم هست. و اشاره میکنه میگه ممکنه که ازدواج دومش باشه، یا میتونه یک نوع همزیستی باشه، لازم نیست همسر عقدی طرف باشه. در واقع یکی تو زندگیش که « partner » و خیلی با هم موندند. و شماره ی ده، نزدیک بودن به کودکان بین سن 60 تا 75 سالگی، در 60 تا 75 سالگی بیشتر بچه هاش باهاش قهرن. ولش کردن، نمیخوان ببیننش، و یا اینکه حسابی دنبال پدر هستند. یعنی یه جوری صحنه ای رو تجسم میکنه و در نظر بگیرید بعضی از اینا هم فوت شدند، به اونا که فوت شدند هم نمره دادند، که اون لحظات آخر زندگی، زنش، بچش، غیر از اینا، دیگران، پشتش بودند؟ دوستش داشتند؟ دل براش سوزوندند؟ حمایت کردند؟ و احساس کردند که این فرد دِین به گردنشون داره؟ یا اینکه نه، تنهاست. ببین هرچه اون حلقه کوتاه تر بشه، بسته تر بشه، عنصر کمتری است. این « decathlon»، که این « decathlon» رو در واقع هسته ی اولیه ی کتاب گذاشته. و میشه فکر کرد. در واقع اون زمانی هم « George Vaillant» مسئول پروژه هست این افراد از 50 سالگی دارند وارد 60 و 70 و 80 میشن. یعنی تو اون 32 سال داره اینو می کَنِه. چند تا نکته رو فراموش کردم خدمتتون بگم. یکی اینکه چرا همه اینا مرد هستند؟ اینا همه مردهای سفید پوست دانشگاه «Harvard» هستند. میگه تعارف نداریم، 1938 اینجوری بوده. اولاً بیشتر « Harvard» مرد بوده، بیشترشون هم سفید پوست بودند. و اونایی که این پروژه رو طراحی کردند گفتند یک نمونه همگن میخوایم دیگه. یعنی خانم ها اکثریت نیستند، عدد قابل توجهی نیستند. خیلی کم سیاه پوست تو اقلیت داریم، تمامشون مردان سفید پوست هستند. و به همین دلیل یک عده گفتند سوءگیری نژادی اینو میگه. 1939 اینجوری بوده دیگه. الان عوض شده. خب این « decathlon» رو داشت. حالا شما این « decathlon» رو همین الان تو اطرافیان خودتون ببینید، مثلا یک کسی و می بینید که بچه هاش باهاش قهرن، اصلاً تنهاست، همش داره غر میزنه، قرص اعصاب میخوره، قرص خواب میخوره، مرتب داره الکل و سیگار و اینا استفاده میکنه، هی سه ماه یه بار بیمارستانه، در مقابل یه عده دیگر میبینی قبراق، از کارش داره لذت میبره، مهمونی میده، جمع و متراکم. خیلی کم ده میاری اگر حتی عاطفی هم خیلی خوب باشی بقیه ش رو بعیده، یعنی هم اقتصادی هم باید خوب باشی، یعنی مغز اقتصادیم داشته، این همه مدت پول رو به باد نداده، خوب کار کرده، جمع کرده، و در عین حال تو شغلشم ترقی کرده. اما این با چی رابطه داده؟ خب این مطالعه همه پرونده‌ها هست دیگه، وقتی افراد به شست تا هشتاد سالگی رسیدن اومدن ببینن اینا چی بودن، میگه به صورت سنتی ما 3 تا پارامتر داشتیم وقتی مطالعه داشته راه می افتاده باز یه یافته خوب دیگه این کتابم اینه، که شما ببینین تو سال‌های 1939 روان شناسی، روان پزشکی چی فکر میکردن. اون زمان چند تا شاخص اینا اندازگیری کردن، یک، میگن سرشت و «constitution» و جالبه چیزایی رو که میسنجیدن چقد یارو عضلانیه تو هیجده سالگی، چقدر قدش بلنده، ببین اون زمان هنوز جنگ جهانی نشده، مفاهیم نژادی وجود داره. اونا اون زمان معتقد بودن هیکل‌های «fit» متناسبه عضلانی ورزشکاریه رشیده نمیدونم چی اینا هم خوب عمر میکنن هم آدمای موفقی میشن، یعنی یک تصور بدن محور وجود داشته و معتقد بودن یعنی ژن خوب داره دیگه و وراثت خوب داره. پس چه چیزایی را سنجیده بودن، اینکه اینا «mesomorph» باشن. میدونی اون زمان به تاثیر از «Kirchner» معتقد بودن انسان ها یا « undo morph » یا اینکه چاقن و چربی دارن یا « ectomorph » این لاغرای استخونی پوستی و یا « mesomorph ». اون عضلانی ‌های ورزشگار. این یه شاخص بود. « muscle body belt » این که بدنت از عضلانی باشه، قدرت بدنی بالا، قدرت ورزشی، توان دوئیدن روی ترد میل یعنی ببین 1939 اینا حتی اینارم سنجیده بودن، طرف چقدر میتونه ترد میل بدوئه. و شما یه تست هاروارد شنیدین، « Harvard step test » اونایی که ورزشکارن میدونن من دقیق الان یادم نیست چیه، ولی یه سکو میگذارند باید بپری روش بیای پایین بپری روش بیای پایین، بپری روش بیای پایین. و در واقع اصلا اسمش روش دانشگاه هاروارد. این جزء مطالعه بوده. یعنی یکی از ابداعاتش این بوده که ببینن این‌ها چقدر میتونن بپرن پایین و بالا، و فکر میکردن کسی که تو 19 سالگی انرژیش زیاده پایین بالا میپره، عضلانیه، در واقع ورزشکاریه، خوش هیکله، لابد تا نود سالگی خوب میره دیگه. معتقد بودن سرشت خوب همون ژن خوب که میگن، اجتماعی بودن و خیلی محبوب بودن، طول عمر والدین، پدر و مادرت چقد عمر کردن چون اگر سرشتت خوب باشه، ژن هات خوب باشه اون ها هم باید اینجوری باشن دیگه، داشتن بستگان « alcoholic» داشتن بستگان افسرده و سرشته دوران کودکی، اینا جز شاخص‌های سرشتی بوده. پس این یه عنصر بوده، جوابی که هست خیلی جالبه تقریباً هیچ کدام از این‌ها با نمره « decathlon» در 60 تا 80 سالگی ارتباط نداشتند. پس خبر خوب عذر میخوادم حالا یه ذره سریع تر میگم اگر شما در نوجوونی و جوانی لاغرو یه ذره ریقو یا مثلا بد هیکل بودیم که همش … نمیدونم گوشتالی بودم، عضله ای نبودم‌… اصلاً به ورزش علاقه نداشتم همیشه یک جا می نشستم، شصت تا هشتاد سالگی اون شاخص خوشبختیت خیلی تحته تاثیر قرار نخواهد گرفت. پس خیلی چیزی تو اینجا ندیدند، بغیر از اینه که یه ذره روحیه ورزشکاری، اثر مختصری داشت و گفتن شاید اون عناصر روانی باشه. دومین چیزی که اون زمان فکر میکردن مهمه یعنی1939، 1939اینا رو سنجیدن حالا در واقع 60 سال بد میخوان ببینن پس یه پیام خوب براتون داره، اگر دوره نوجوانی و جوانی خیلی تیپ ورزشکاریه رو فرمه «fit» نیستی به قول « yogi berra » « it ain’t over til it’s over » تا تموم نشده، تموم نشده. زندگی پوست میندازه، برای همین یکی از اصطلاحاتی که زیاد به کار میبره کرم ابریشم و پروانه هست. میگه خیلی ها یه دفعه مثلاً رو چهل سالگی رو فرم اومدن. اونی که میبینی تو بیست سالگی اصلاً بدنش همیشه مریض حال و یه پاش تو بهداری دانشگاه بوده و نمیدونم تنگی نفس داشته و یه چهار قدم میدوییده ضعف میرفت سرش، اون تو هشتاد سالگی الان داره تنگو میرقص، سرحال، خانواده هم دورشه و بر عکس اون یکی عضلانیه، قهرمانیه تو پنجاه سالگی سکته کرده و فوت شده. پس این یک نکته، نکته دومی که سنجیدن این بوده شاخص‌های اجتماعی. وضعیت تحصیلی پدر مادر و همچنین کلاس اجتماعی، جز پول داران هستی خانواده مرفه سفید پوست پول داری یا یک سفید پوست کارگری هستی؟ هیچ کدام از این‌ها هم بین « decathlon» 60 تا 80 ارتباطی پیدا نشد. عزیزان من اینجا نگهدارید، پس موقعیت اجتماعی، طبقه اجتماعی شما در مطالعه ی «Harvard» تاثیری نداشت به اینی که تو 60 تا 80 سالگی به کجا برسیم. گفتم با هشدار نگاه کنید اگه یاتون باشه من قبلا کتابی را معرفی کردم منشا خوشبختی « the origins of happiness » همچنین چند کتاب براتون معرفی کردم از « Robert frank » تحت عنوان موفقیت وشانس. و توی آن‌ها اشاره کردم که درآمد والدین و خاسگاه طبقاتی خیلی تو موفقیت تحصیلی و آینده شغلی شما اثر داره ولی مطالعه ی « grant» این رو پیدا نکرد. چرا؟ برای این تفسیرای قشنگی هست. میگن اون زمان آمریکا اینجوری بوده، اون زمان آمریکا به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم به قول معروف میگن سرزمین فرصت‌ها و آرزوها بوده، یعنی شما اگر پدرتم کاملا کارگر ساده می بود امکانی که شما به مقامات عالیه برسی خیلی فراهم بود. ولی هرچی ما از سال‌های طلایی 1960 دور میشیم و به سال‌های معاصر میرسیم این عنصر پررنگ‌تر میشه. پس شما هم در کتابه منشا خوشبختی و همچنین در کتاب « Robert frank » دیدیم داستان عوض شده، بگونه ای که دیدیم « Robert Putnam » از روی یاد میکرد به معنی از دست رفتن رویای آمریکایی که اگر والدینت پول دار نباشند به جای مهمی نمیرسی. باید اونا پول خرج تحصیل اضافتو بدن …کمکت کنن… « start up » اولیه رو برات فراهم کنند. ولی اون زمان نشون داده بود طبقه نیست من فکر میکنم این اهمیت داره، این خیلی اهمیت داره، آیا ایران ما به اون دوره « grant » نزدیکه یا دوره معاصر و اون دینامیک روانی افراد رو خیلی عوض میکنه. یعنی اون افراد حس میکردند که مهم نیست مثلاً ما خانوادمون خیلی محروم بود، ولی من الان یه پزشک موفقم درآمدمم هیچ فرقی نداره با اون یکی ها میزانه رضایت من از زندگی یکی ولی آیا این فقط مال کل دوره تاریخه یا یه دوره خاص طلائی؟ اینجا پس هشدار رو نگاه کنیم و وضعیت والدین. اما عنصر سوم. عنصر سوم کودکی. کودکیشون چجور بوده؟ اینجا چند تا نکته رو میگه، میگه اون زمان به نقش کودکی هم اعتقاد داشتن پس سه تا نقش برای موفقیت انسان ها قائل بودن. سرشت « physiologic» که برخواسته از ژِنِت و موقعیت اجتماعی از نظر درآمدی و سوم موقعیت عاطفی کودکیت هست. منتهی اون زمان موقعیت عاطفی کودکی رو به یه چیز‌های دیگه نسبت میدادن، بچه ی چندومی؟ فاصلت تا بچه ی بعدی چقدر؟ یا مثلاً آموزش دستشوییت چجور بوده؟ زود دستشویی تو کنترل کردی یا نه؟ « toiling training» و میگه اونا همه رد شد. پس اینه که بچه ی چندومی… اینم بهتون بگم الان من تقریبا مجاب شدم این داستانی که بچه ی چندومی و صفات شخصیتی شما رو از ترتیبه تولدتون میگن فک کنم شبه علم. چون مطالعات دیگه هیچ کدوم این رو تایید نکردن. یه جور قشنگ مثل همون « Forer effect » هست. « Forer effect» رو من جز اولین کلیپای بود که خدمتتون ارائه دادم. یه چیزایی مثل همین استرلاب میگن، بچه ی اولی… بچه های اول سخت کوش هستند، زود رنج هستند، عصبی ان و…نمیدونم چی هستند. یه سری صفات مبهم شلیک میکنن افراد میگیرن میگن آها درست. یه جور از من بشنوید ترتیب تولدتون تاثیری تو شخصیت شما نداره. میدونم خیلی ممکنه تو ذوق یک عده بخوره. یه عمر با این قضیه زندگی کردن، روایت زندگیتون بوده ولی اومدن دیدن اونقدر ترتیب اثر نداره. پس چیزایی که بوده، اون اموزش دستشویی رفتن اثر نداشته و آموزشه سختگیری نمیدونم ترتیب تولد اثر نداشته، فاصله با فرزنده چندم بودن خیلی اثر نداشته، حتی یه چیز عجیب براتون بگم، فوت والدین قبل از هیچده سالگی هم خیلی میگه اثر توی نمره ی 60 تا 80 سالیشون نداشت. یعنی این اثر‌ها همش مستهلک میشه، از فردی نام میبره به نام « ernest hutton » که میگه اون زمان اون واضح این قضیه رو بررسی کرده بود. چون میدونید فروید معتقد بود که اینکه کاراکتر طرف « oral» بر میاد مقعدی میشه یا مراحل بعدی هست قسمت مهمیش به اون کنترل مدفوع و یادگیری کنترل مدفوع است. اون زمان « ernest hutton » این رو کامل رد میکنه و میگه هیچ ربطی نداره. اونی که نمیدونم به قول اینا میگم پی پیش و خیلی سخت نگه میداشته یکی دیگه خیلی زود پوشک و ازش گرفتن این‌ها… هیچ ربطی به موفقیت و آینده زندگیش نداره. پس اون دوره کودکی چی بوده؟ یه چیزی در میاره از توش به نام کودکی گرم، حالا کودکی گرم چه هست رو حالا من براتون الان سعی میکنم بخونم پرسشنامه ای رو که درآورده بودم. این پرسش نامه شاید به شما کمک کنه که این با شصت و هشتاد سالگی ارتباط داشته. پنج تا سواله. خب پنج تا سوال رو دوست داشتید گوش بدید. آیا جو خانه در دوران کودکی گرم و پایدار بوده است؟ اینو براساس چی میگن؟ بر اساس اون ششصت صفحه نوشته و خاطرات، و البته حواست باشه اینو تو شصت سالگی نپرسیدن ها‌، تو هیجده سالگی پرسیدن یه چیزم باز یادم رفت بگم تو هیجده سالگی فقط با خود طرف مصاحبه نکردن، والدینش هم بودن، خواهر برادراشم بودن، مطالعه خیلی سنگینه اون زمان جمع بندی که کردن جو و خانواده خوبه یا بد. یعنی الآن دارن نوشته شصت سال پیش رو بهش رجوع میکنن و مصاحبه… این نیست که فقط یه آدم هیجده سال، نوزده سال از کودکیش چی یادشه. آیا جو خانه در دوران کودکی گرم و پایدار بوده است؟ آیا رابطه ی پسر با پدرش گرم، تشویق کننده حمایتگر و منجر به احساس استقلال و اعتماد به نفس بوده است؟ آیا رابطه پسر با مادرش گرم، تشویق کننده حمایتگر، و منجر شونده به حس استقلال و اعتماد به نفس بوده است؟ پس این سوال سه شد. سوال چهارش جالبه، اون زمان اون مصاحبه کننده… تیم مصاحبه کننده باید میگفتن اره یا نه، آیا آرزو داشتیم در چنین محیطی بزرگ شوید یعنی آیا محیط کودکی که این داره ترسیم میکنه والدینش ترسیم میکنن اینقد جذاب هست که شما دوست داشته باشید ای کاش منم تو این خونواده بزرگ میشدم؟ و بالاخره سوال پنج، آیا پسر حداقل با یکی از خواهر- برادرها صمیمی بوده است یا نه؟ خوب شما این پنج تا سوال و الان شاید دیر باشه مگه اینکه 17-18 سالتون باشه جواب بدید که اوضاع چه جوریه. یعنی جو صمیمی؟ خوبه؟ پدر تحقیر کننده هست؟ یا حمایت کننده است؟ مادر تحقیر کننده است؟ یا حمایت کننده است؟ و آیا دیگران میگن خوش به حالتون کاش مثل خونواده شما بودیم خانواده ما همش دعواست، همش مسخره می کنند، همه با هم قهرن، ما خواهر و برادرها صبح تا شب گیس و گیس کشی داریم نمیدونم چی میکنیم، اصلا جو خوبی نداریم. این مشاهده کردن که بیش‌ترین ارتباط رو شصت ساله بعد با « decathlon»داره. به عبارت دیگر کودکی گرم و صمیمی ابر سرمایه این افراد هست در طی شصت ساله عمرشون. باز در این جا چند تا چیز جالب میگه، اینو اگر خواستید به صورت نقل قول بنویسید، این خیلی «quotation» قشنگیه، در مقایسه با خیلی از این نقل قولای که شما میبینید منشا علمی ندارند و من درآوردین، این نقل قوله خیلی قشنگیه، میگه «let me rapide myself» بذار تکرار کنم صفحه 52 نوشته. تو زندگی شما «what goes right is more important than what goes wrong». عمیق جمله. به ظاهر از اون جمله های«yogi berra» ولی نه «yogi berra» خیلی عمیق. «what goes right is more important than what goes wrong» صفحه پنجاه و دو مکرر این تو کتاب تکرار کرده، در زندگی ما آن چه درست میرود و کار میکند مهم‌تر از آن چیزی است که به خطا می رود.یعنی چی؟ یعنی این که شما اون پنج تا رو فراهم کنی توش هر خراب کاری بشه اونقدر مهم نیست. اصلاً بعضی هاشون میگن آره پدر منو بعد وسط به خاطر اختلاس گرفتن. دوسال رفت زندان. چون که میگه، ای بدبختی عجب فاجعی برام شد… خونمون سوخت آتیش گرفت خونه سوخت، نمیدونم یه دفه مادر بیمار شد شش ماه تموم تو رخته خواب افتاد. خواهرم تصادف کرد و تو تصادف فوت شد. اینا چیه؟ اینا « what goes wrong » همش بلا‌هایی که سرت میاد. جمله ش خیلی معنوی و انسانیه. این «life» در زندگی « what goes right is more important than what goes wrong» اگر شما اون پایه ی سالم رو داشته باشی بلا‌هایی که روش سوار میشه خیلی اثر نمیکنند. میگه یکی از خلاصه‌هایی است که من از این هفتادو پنج سال مطالعه یاد گرفتم. یعنی خونه ای بوده که پدر محبت میکرده مادر محبت میکرده، دعوا نمیکردیم، گرم و صمیمی بودیم. ولی هی بدبختی برامون میومد یه بار پدر دستگیر می شد، یه بار نمیدونم مادر تصادف میکرد، خواهر نمیدونم از محل کار اخراج میشد، خونمونو دزد می زد، ورشکست میشدیم، نمیدونم خونه منفجر شد نمیدونم دست مادرم قطع شد، ولی همه اینا… اینا چیزهایی که « what goes wrong» بلا میاد سرت. ولی جمله خیلی قشنگش میگه، میگه خیلی نگران اون بلا‌ها نباش، اگه اون پایه درست باش کاری نمیکنه. این یکی از جملات « let me rapide myself» بذار تکرار کنم و من فکر میکنم اون دوستان که میگن ما با بچه چه جوری رفتار کنیم چه کنیم؟ میگم شما اون پایه ی مطلوب رو فراهم کن بقیه شو خیلی نگران نباش، اتفاقای عجیب و غریبی که تو زندگی ممکن بیافته. بلا‌های که میاد پس خیلی از شما‌ها هفته قبل یادتون یه مبحثی رو مطرح کردم، دو هفته قبل، « trauma» سازی از تجربه « traumatization of experience » « young hakki » میگفت این در همون راستا هست. یعنی بعضی رو میبینی به اون تجربه چسبیدن میگه نمیدونم همه چی خوب بود بعد 16 سالمون شد، تو این نوشته‌ها هست مثلا پدر چیز شد که از محل کار اختلاس کرده رفت زندان، بعد همه ناراحت شدیم،همه به هم ریختیم، ولی دیده نه اگه این پایه درست بوده اون اثر نکرد، افراد از توش در اومدن، پس اونایی که میگن ما با بچمون چه جور برخورد کنیم؟ اعتیاد پدر پیش میاد؟ نمیدونم یه اتفاقای دیگه می افته… میگن اون پایه ی مطلوب رو نگه دار « good enough »، یادتون اون مفهومه « good enough » که گفتم مادر کافی پدر کافی، نمیخواد شاهکار کنی در واقع اون پایه محبت و ارتباط صمیمی و به هم احترام گذاشتن و اینکه تو خونه بودیم و پدرکار میکرد مثلاً هزینه خونه رو میداد و یه جور با هم دعوا نمیکردیم اون کافیه. توش میتونه هزاران ماجرا جویی های عجیب قریب پیدا بشه. اونا بیش‌تر «traumatization of experience» در صورتی که اصل قضیه کمک میکنه و میسازه «in your life what goes right is more important than what goes wrong» یعنی بلا‌ها اگر «base» خوب داشته باشی کاری نمیکنند. خب پس اون ارتباط پیدا کرده تا این سن، برای همینه که خلاصه این داستان میگه اتصال عاطفی است. حتی جالبه دیده اونایی که جو کودکی عاطفی خوبی داشتن درآمدشونم بیش‌تر بوده، مدارج علمی رو هم بیش‌تر ترقی کردن و اخر سر گیره مشکلات عمده ی زندگی و بیماری‌های روان افتادن. یعنی به عبارت دیگر کودکی شاد داره خودش رو خیلی پر رنگ نشون میده، و کودکی شادی که نگران اون وقایع فاجعه باری که وسط‌هاش ممکنه یکی در میون باشه نباشین. «base» خوب باشه بقیه ش رو هضم میکنه تو دل خودش حل میکنه. باز میگه خب تو پنجاه سالگی هم یه پرسشنامه دیگه داره و البته فراموش نکنید، این پرسش نامه ها رو من الان دارم سطحی میکنم. پشتش می نشستند تیم می نشستند، قضاوت میکردن بگو ببینیم مثلا اینجا این خاطره رو نوشته این رو نوشته، جمع بندی چیه این که پدرش خوب بوده یا بد بوده؟ جمع بندی چیه؟ اینا باید با یه جمع بندی باش پنجاه سالگی یه پرسشنامه دیگه دادن، این مال کی بود؟ کودکی. پنجاه سالگی 60 تا 80 سالگی، اینم بد نیست که اینم پل واسط اون دوتاست و پیش بینی میکنه. این چی صمیمیت رو میرسونه. در واقع تو پنجاه سالگی صمیمیت و توجه به نیاز دیگران پل واسطی هست بین کودکی شاد و عمر شاد. سوالای اینم با هم مرورکنیم بد نیست. رابطه من با جنس مخالف منجر به حالاتی شده که مرا مضطرب میکند. نمرش برعکسه. من اغلب فکر میکنم که از نظر جنسی و «sexual» انسان‌ها حیوان هستند. یعنی ببین اینایی که نسبت به یک تمی که تو نوشته‌های « George Vaillant» پر رنگه، اونایی که نوعی جنسیت ستیزی دارند از عشق و «sex» و اینا نفرت دارند. همش چندششون میشه دوری میکنند. مثلا این خیلی زشت، وای مردم چقدر کثیف و مردم همه تو این زمینه… باز اون عکسی که گذاشته معنی داره دیگه اون مرده تو هشتاد سالگی داره تانگو میرقصه اشاره حالا بمونم کرده که کی فعالیت«sexual» متوقف میشه. این و دیگه میگن بابا از ما گذشته دیگه، جوون نداریم. و جالبه اونی که دیر‌تر متوقف میشه باز « decathlon»بهتری میاره. من اغلب فکر میکنم که از نظر جنسی و «sexual» انسان ها حیوان هستند. این هایی که همش یه احساسه چندش به روابط جنسی دارند. من معمولا فکر میکنم که نیاز‌های من باید اول باشد، به نوعی خود محور بودند. دیگران احساس میکنند که من از رابطه جنسی هراس دارم. من به راحتی در علاق و منافع خودم غرق میشوم و وجود دیگران را فراموش میکنم. وقتی لازم باشد دیوار یا حصار و لاکی دور خودم میسازم و ارتباطم را با بقیه قطع میکنم. من مردم را دور‌تر از آنچه واقعا میخواهم نگه میدارم یعنی یه «distance» میدم و من فکر میکنم که عمق احساساتم میتواند مخرب گردد. پس تو پنجاه سالگی عنصری که سلامت را نشون میده و پل واسط کودکی شاد با سالمندی شاد و موفق و موفقیت تمام عمر هست این مفهوم اریکسونی صمیمیت. یعنی من با دیگران میتونم صمیمی بشم، عشق بورزم، بزارم به من نزدیک بشن، من از نظر عاطفی به اونا نزدیک بشم و در عین حال یک روابط عاطفی عمیق داشته باشن و از صمیمیت و نزدیکی با دیگران نترسند. این پنجاه سالگی. این سه تا خیلی با هم همبستگی دارند و در واقع چیزی که « Vaillant » نشون میده همبستگی عمیق این سه تا در سرنوشت خوشبختی رفتند. خب اِ… باز یک نقل قول دیگه ازش براتون بخونم « It is the quality of the child’s total experience and not any specific trauma or any specific relationship.»کیفیت تمام تجربه ی کودک و نه ترومای خاص یا رابطه خاص است که سرنوشت آسیب روان رو مشخص میکنه. پس میبینی این مسیر اتصال عاطفی گرم که بعدا در میانسالی به اتصال عاطفی گرم به دیگران با محتوای عشقی رومانتیک جنسی منتقل میشه و در سالمندی به احساس شادکامی و خوشبختی و یک عمر موفقیت، این جریان پر رنگی است که او میگه من توی این قضایا مشاهده کردم و در واقع یه جاش یه کم شعارم میده « omnia vincit amor » یعنی عشق بر همه چیز پیروز خواهد شد. البته جالبه یه جا‌هایی هم میگه میگه برای من وقتی این مباحث رو مطرح کردم یکی از منتقدان جمله ی جالبی گفت Jorge your view of adult development is sooooo nineteen seventy. گفته جورج این نگاه تو به تکامل بزرگسالی خیلییییی دهه ی هفتادی است. الان باید مثلا ارگانیک نگاه کنی الان باید « transmitter» نگاه کنی. الان باید ژنتیک نگاه کنی. ولی او از مقام دفاع بر میاد، میگه نخیر. اتفاقا بسیاری از روان پزشکان و روانشناسان قدر تو دهه ی هفتاد بودن و اونا عمقی نگاه میکردند. درسته که صحبتشون خیلی ژنتیک و « transmitter» و دوپامین و سروتونین نبود. ولی دست کم نگیرشون من اینجا کاملا باهاش موافقم. یعنی ما غول‌هایی در دهه ی هفتاد داشتیم که متاسفانه دیگه نیستند و اونا خیلی عمیق نگاه میکردن. می بینی پنجاه سال رو یه مساله تمرکز داشتن ولی الان شما بیشتر میبینی یک ملقمه ای از مقاله چاپ کنی و تند تند یک پرسشنامه درست کنی بین پونصد نفر استانداردش کنی بعد بدی یه جای دیگه و عملا میبینی دور خودشون میچرخند. او اشاره میکنه که میگه ما نوابغی توی دهه ی هفتاد داشتیم. از یکی از اینایی که نام میبره «Jerome Kagan» هست من راجع به «Jerome Kagan» هم صحبت خواهم کرد. اون هم یک مطالعه طولی در مورد جوانان و کودکان داره و چیز جالبی که متوجه شده اینه بسیاری از کودکان مضطرب و بسیاری از نوجوانانی که اضطراب دارند، اعتماد به نفسشون پایینه خیلی گوشه گیرند ناگهان بزرگ میشند و شما میبینید در بزرگسالی یه جور دیگه میشند. فکر کنم اگر شما عضو این گروه‌های هم کلاسی های دبیرستان و دانشگاهتون باشین این و متوجه‌ خواهید شد. این فلانی که انقدر گوشگیر بود خجالتی بود الان چه عوض شده، عکس پروفایلش دیدیم نشناختیم. یا این یکی چرا اینقدر موهاش سفید شده. این یکی چرا اینقدر مثلا رفته توی خودش، این یکی خیلی رقابتی بود الان بیش‌تر درویش شده میگه آره همین ها هست. مطالعات طولی اینارو نشون خواهد داد. پس یه عنصر خیلی پررنگی که او متوجه شده اتصال کودکی است که این اتصال کودکی خودش رو به صورت صمیمیت در بزرگ سالی و عشق و موفقیت در سال مندی نشون میده. باز میگه یه مفسری به من گفت ای بابا اقای « George Vaillant» دلت خوشه در دنیایی که «dog eats dog» تو داری از اتصال عاطفی و محبت صحبت میکنی. «dog eats dog» میشه همین گرگا هم دیگه رو میدرن دیگه. و این میگه آره قبول دارم دنیا الان سخته ولی این چیزی که مطالعه نشون داده دیگه. اونایی که کودکی شاد داشتن خیلی دوران کودکی مامان بابا، خاطره خوب داشتن، همینجور که رفتن جلو اوضاع بهتر شده و اونا سرمایه زندگیشون شدن، بقیه شاخص¬ها ژنتیک خوب، سرشت خوب، نمیدونم… اعتقادات مذهبی… حالا خواهیم دید اعتقادات مذهبی، سیاسی، شغلی، درآمدی،«IQ» اونقدر نقش نداشته که اون کودکیه شاد عجیب قریب. همین جا چون ممکنه هر آن برنامه مون تموم بشه یا قطع بشه برای اینکه یک سوء تفاهم برای اونایی که کودکی شاد ندارند بگم، شما هم ناامید نشید. به قول معروف راه دور نرید “we’ll be back” خبر خوب براتون دارم تو مطالعه یه چیز جالب داره قسمت مهم دیگری از مطالعه است. این مسیر پر رنگ رو داشتیم میگه علاوه بر اون عده زیادی دچار پدیده ی “maturation” یا بلوغ می شوند. بلوغ روانی و حوالی چهل سالگی پنجاه سالگی شروع میکنند زخم های کودکیشون التیام پیدا کردن و نمره « decathlon» بالا رفتن. یعنی فقط این نیست که لاغیر باید کودکی شاد داشته باشی حتما اونجوری بشی. میگه فرایند دومی که این خیلی دوست داره بررسی کنه فرایند “maturation”. چی میشه افراد رشد میکنن و میان بالا. و در واقع این بلوغ تو یه عده م اتفاق میفته. بازچند تا اصطلاح و نکته دیگه داره شاید بد نباشه با اونا آشنا بشیم. مثلا یه جایی میگه که ببین اون‌هایی که عشق خیلی خوب تو کودکی داشتن، محبت داشتن، اتصال داشتن ممکنه طی جوانی و میانسالی زنجیرشون آسیب ببینه و پاره بشه. به این مفهوم میگه “deprivation” محرومیت. “deprivation” یعنی چی؟ یعنی من یه دوره ای عشق و عاطفه و اتصال رو تجربه کردم و یه مدتی آن رو از دست دادم. میگه “deprivation” به ندرت به بیماری روانی منجر میشه. غمگین میشی سوزناک میشی سوگ میگیری، می شینی و گریه میکنی، ولی از توش در میای. اونایی که اوضاشون بد‌تره اونایین که در مقابل “deprivation” “privation” دارند. ببین هر دوی این‌ها رو شما محرومیت می تونی ترجمه کنی ولی اون یه “de” اولش داره. یعنی محرومیت از یه چیزی که قبلا داشتی. “privation” ها که هستند؟ اونایی که از روز اول اتصال عاطفی خوب نداشتد. میگه من تو عمرم هیچوقت عشق و صمیمیت رو تجربه نکردم که حالا بخوام ازش محروم بشم. می گه اوه… اونا یه ذره کارشون بده و … خراب شد… اونا بیش‌تر دچار افسردگی و آسیب روانی میشن. پس باز داره میگه اگر یه دوره ای ولو کوتاه حتی اونایی که تو چند سال اول زندگی میگن خونه خیلی شاد بود بعد پدر فوت شد. یادش بخیر خیلیه ولی تو همون ده سالگی پدرو از دست دادیم. میگه ولی اون دوره قبلش اون اتصال و تجربه کردن اینا دچار چی میشن؟ “deprivation” یعنی اون اتصال عاطفی کنده میشه ولی خیلی اوضاشون آسیب نمی بینه. به نوعی اون عشق اولیه میمونه و دوباره زنده میشه در قالب عشق به همسر، عشق به دوستان عشق به همکاران و غیره… ولی اونیکه از روز اول اون اتصال رو نداشته و هیچوقت اون رو تجربه نکرده اون اوضاعش دشوارتره، ولی خبر خوب داره میگه بعضی از اونا میتونن دچار “maturation” یا احساس بلوغ بشن. یعنی خیلی سخت ولی تو چهل سالگی پنجاه سالگی عوض میشن و شروع می¬کنند. در واقع کرم ابریشم پوست میندازه و بعضی از آن‌ها رو اومده دیده از اون حالت درمیان. حالا باز یه مقدار الان میخوایم راجع به اون هم صحبت کنیم. خب بذارین ببینم دیگه چه چیزی رو میتونم راجع به اون “deprivation” و کودکی بگم خدمتتون. خب یه چیز عجیب دیگر رو اینجا داره. چند تا آماره… یه ذره میدونم آمار گفتن به صورت آنلاین سخته… ولی اونایی که اون حالت‌های خوب رو داشتند بیشتر هم عمر می-کنند. یعنی این ها رو میدونم دیگه به نود و پنج سال هم رسیدند و یکی یکی فوت شدند. چیز جالبی که دیده اینه، تاسال 2011 یعنی سال قبل از اینی که کتاب رو بنویسه، اونایی که در میانسالی این پرسشنامه رو براتون گفتم هشت تا سوال میان سالی از ارتباط جنسی می¬ترسند، عشق ندارند، همش تو خودشون هستند، و به کسی صمیممی نمیشوند، وقتی به سال 2011 رسیدیم اونایی که این پرسشنامه شون منفی بوده از سی و یه نفر که منفی بودن فقط چهار نفرشون زنده بودن، ولی اونایی که این پرسشنامه شون مثبت بوده یعنی نمره بالا‌تر از درواقع… نمره قبولی شون اوردن از 120 نفر 50 تاشون زنده بودن. یعنی تقریبا چهل درصد. در مقابل اون یکی ده درصد یعنی اونایی که در پنجاه سالگی صمیمیت، اتصال عمیق عاطفی، نوعی دوست داشتن، و دوست داشته شدن را تجربه می¬کنند، وقتی به حدوده نود سالگی میرسن، پنجاه تا از 120 یعنی چهل در صدشون عمر میکنند. اون یکی‌ها چهار تا از 31 یعنی تقریبا هشت برابر بیشتر عمر می¬کنند. این یکی از یافته‌های خیلی قشنگ مطالعه است. حتی اشاره داره به مطالعه¬ی دیگری که راجع به خانم‌ها سوال کردید بعدا خانم‌ها و گروه‌های دیگری رو هم وارد این مطالعه می¬کنند که البته آمارش نیست. دیدن اونایی که این فاز در واقع بخشندگی و زایایی رو می¬تونند بهش برسند، حتی روابط جنسی که منجر به ارگاسم بشه اش سه برابر بیشتر از اونهایی است که نمی¬تونند به این حس بخشندگی زایایی و مفید بودن برسند. یعنی باز اشاره ای که میکنه عمر طولانی‌تر و در عین حال سرزنده بودن و حتی داشتن “libido”و ارتباط جنسی قوی‌تر است. باز لابه لای اینا من مرتب آمار یادم میاد خدمتون بگم. در کنار این، سال ۱۹۴۰ این کی شروع شد مطالعه؟ ۱۹۳۸. در ۱۹۴۰ می¬گویند که خب ببین اینا طبقات مرفه دانشگاه “harvard” هستند. ما بیایم از وسط شهر “boston” یه سری نوجوانی رو انتخاب کنیم که وضعشون به خوبی اینها نیست. اونها رو هم دنبال کنیم به این میگن مطالعه “glueck”مطالعه¬ی “glueck” یا مطالعه¬ی “Inner-city” . “Inner-city” یعنی به نوعی میشه گفت مطالعه¬ی محرومان. اون نتایجش دردناک تره. مثلا جالبه اونا خیلی کم تر عمر کردن خیلی بیش‌تر “Alcoholic” شدن. اکثریتشون به جایی نرسیدن، یعنی نشون میده طبقه¬ی هارواردی… درسته گفتیم طبقه اجتماعی نقش نداره ولی وقتی میره تو هاروارد دیگه نقش نداره… و اِلا وقتی بیرونش هستی… توی منطقه فقیر وسط شهر هستی، طبقه¬ی اجتماعیت نقش داره. به این “Inner-city” که یک پژوهش موازی این هست، حالا فرصت بشه من فکر کنم باید احتمالا بحث رو …چون بحث ازدواج مونده بحث گرایش‌های مذهبی، سیاسی، عقیدتی مونده و همچنین بحث “Alcoholism” . که این ها هر کدومشون بحث¬های جدی هستند، فکر کنم اون رو اون موقع باید به جلسه¬ی بعد بسپاریم. اون مطالعه “Inner-city” 456 نفر را دنبال می¬کنند. و جالبه به نوعی میشه گفت دو زندگی، یک زندگی اونهایی که میرن “harvard”و یه عده ای که نمیرن “harvard”. مردم معمولی هستن و بعد سرنوشت اون ها تو اون یکی مطالعه روشن و یکی از چیزهایی که درآوردن اینه که “harvard” ای ها ۳۰ شماره IQ شون بیش‌تر از اون یکی¬ها بوده یعنی یه سری آدم دانشگاه برو باهوش، مقایسه شدن با مردم معمولی کوچه بازار. و باز چیز جالب دیگه اینه، رسیدن به ۹۰ سالگی، ۳۰ درصد گروه “harvard”رسیدن به ۹۰ سالگی. ۳۰ در صد گروه “harvard”. در صورتی که اون گروه محرومِ متوسطِ درون شهری “Inner-city” ۳۰ درصدشون رسیدن به ۹۰ سالگی. باز ما این رو تو مطالعات دیگه¬ی “michael marmot” داریم. توی اون مطالعه¬ی مرگ‌های ناامیدی هم مشابه اون رو دیدیم. یعنی وقتی اون طبقه “harvard” برو منسجم دانشجویی ۳۰ درصدشون تا نود سالگی رسیدن، در صورتی که گروه معمولی شهری فقط ۳ در صدشون تا ۹۰ سالگی رسیدن، عمر هم کوتاه شده. پس حالا بخوام تا اینجای کار یه چند تا جمع بندی بکنم خدمتتون، یکی مساله¬ی اون کودکی خوب اتصال عاطفی میانسالی و .“decathlon” اون decathlon رو برید مطالعه کنید. این یک مسیر خیلی خوب را روشن می¬کنه. دیدیم سرشت، ژنتیک، و وضعیت اجتماعی خیلی توش اثر نداشت و باز دیدیم که بسیاری از این افراد در واقع تونستند از اون نقش کرم ابریشم به پروانه برسند. لابه¬لای کتاب زندگی بعضیا را هم نامبرده. من بذارید حالا تو فرصت باقی مونده یکی دوتا از این ها را بخونم بقیه داستان رو بذاریم هفته¬ی بعد چون به نظرم ازدواج، رابطه جنسی، نگرش‌های محافظه کارانه خیلی جالبه. اون بحثش خیلی قشنگ بود که یه سری از این ها اومده بودن دیده بودن راست افراطی محافظه کار نژاد پرست سرسخت خیلی معتقدن سیا‌ه¬ها رو نباید تحویل بگیریم رای دادن به ریچارد نیکسون طرفدار‌های جنگ ویتنام یعنی اینها رو هم ازشون پرسیده بودند. نمی¬دونم مبارزه با سوسیالیست¬ها در مقابل یه سری از آنور لیبرال داشتیم طرفدار هیپی و ماریجوانا و جنبش جوانان و نمی¬دونم چرا ویتنام رو بمب باران می-کنید؟ می¬رفتند تظا هرات می¬کردند. اینا دکاتلونشون چقدر فرق می¬کنه چقد عمرشون فرق می¬کنه. مذهب چه نقشی داره یه تعداد کلیسا رو حرفه¬ای داشتند یه تعداد آتئیست داشتند اینا آینده¬ش چی میشه؟ اینها رو اجازه بدید چون دیگه برنامه خسته کننده نشه به هفته¬های بعد موکول کنم. از جمله کارهای جالبی که کرده لابه¬لای کتاب تو هر فصلی یه مورد رو معرفی کرد البته با اسم مستعار دیگه برای اینکه هویت طرف لو نره. یکی از افرادی¬ هم که جزء این گروه ۲۶۸ نفر بوده می¬دونید که “JFK”هست. در واقع “John F. Kennedy” که بعدا ريیس جمهور آمریکا میشه. یعنی اون زمان نمی¬دونستند اون هم مثل بقیه فرم پر کرده بوده… بعد کم کم رفت رییس جمهور شد. یعنی اون هم تو آماراش هست و جالبه این یه جاییش خیلی به صورت نیهلستیک تو کتاب میگه همکارایی به من به من میگن که تو زندگی “JFK” رو خوندی، پرونده ش اونجا هست کودکی او به نظرت این سالم‌تر بوده یا اون ضاربش “Lee Harvey Oswald” میگه و واقعا به راحتی نمی¬تونیم بگیم. چون می¬دونی Kennedy تو این دکاتلونه اگر زنده می¬موند نمره¬ی بالایی نمی آورد. اولا مصرف انواع مواد داشت. خیلی بدنش بیمار بود، مرتب بستری می¬شد، روابط عشقی و عاطفی متعدد شکست خورده داشت، دائما در حال الکل و شکست و مصرف کوکایین بود، با این¬حال رییس جمهور آمریکا شد. و در عین حال یه جوری با هم، هم خیلی مشکل پیدا می¬کردند کودکی مسئله زا و اینا داشتند ولی خب این میگه که به قول چیز “it ain’t over till it’s over” یا باز مثال دیگه¬ای می¬زنه می¬گه بگه برخلاف تصور شما گاندی هم ممکنه نمره بالایی نیاره، چون گاندی پدر خوبی نبود با بچه‌هاش خیلی اختلاف داشت، با پسرش خیلی اختلاف داشت از اون طرف Rockefeller یه فرد خود شیفته و سرمایه دار برجسته شاید نمره بسیار بالایی بیاره، پدر واقعا نمونه¬ای بود، و میگه بچه‌هاش فوق العاده دوستش داشتند و از نظر عاطفی و اون intimacy چیز بالایی داشت یعنی حالا خواهیم گفت که ایا آدمای شرور بشری دکاتلونشون چنده و آدمای مفید بشری یه چیز هشداردهنده ای که ذهن من رو خیلی درگیر کرده اینه که مشاهیر و افرادی که ما به عنوان قهرمانان بشریت می¬نامیم ایا لزوما اون دکاتلونشون بالاست؟ یا نه شما خیلی از سیاست مدارها را می¬بیند دکاتلون بالایی ندارند همیشه با خانواده درگیر بوده با خواهر و برادر جنگ داشتند بچه‌های خودش علیه خودش¬اند نمی¬دونم چی … ولی خوب یک تاثیر شگرفی در مسیر جریان تاریخ داشتند. حالا این ها همه چیزهایی هست که باید وقت کنیم. بگذارید یکی دوتا از این کیس¬ها رو بخونم براتون به خصوص برا اون هایی که الان نگران شدند. چون من میدونم یه تعدادی از شما پرسش نامه¬ی کودکی رو که مرور کردید ممکنه از هر ۵ تا همه¬ش رو صفر آورده باشید. هستند و میگه اصلا من هیچ چیز مثبتی تو کودکیم نیست خبر خوب براشون دارم بیا یکی دوتاش رو براتون به عنوان نمونه بخونم. فردی رو معرفی میکنه به نام Adam Newman اسم مستعاره دیگه. در کودکی مادری سختگیر و کمال طلب داشت که برخوردش خیلی با کودک خشن بود، مثل بستن وی به تخت وقتی میگیه مثلا گریه می¬کردند می¬بردن و با طناب می¬بست به تخت. یا سطل آب یخ و سرد می¬ریخت روی سرش. مثلا وقتی من داشتم زیاد غرغر می-کردم یه سطل آب یخ خالی می کرد روی سر من. ۶۰۰ صفحه گزارشاتش وجود داره که میگه یک واقعه¬ی خوشایند کودکی وجود نداره این یعنی هیچی از کودکی خوشایندش یادش نیست. در ارزیابی‌هایی که اون زمان ازش صورت می¬گیره او رو Nordic mesomorph یعنی یه آریایی عضلانی طبقه بندی می¬کنند. دوستانش خیلی کم بودن، درون¬گرا بوده، باهوش بوده از نظر هوشی تو ده درصد اول نمونه بوده، و اصطلاحا گفتند cerebrotonic هست که یعنی خیلی مخش قویه در مقابل بعضی‌ها که viscerotropic هستند، مثلا بیش‌تر شکمی حرف می¬زنند. اصطلاح‌های قبل از جنگ جهانی دوم. در دانشگاه خیلی سختگیر میشه دیگران رو محکوم می¬کنه معتقد بوده که هر کسی خود ارضایی کنه یا رابطه جنسی داشته باشه من با‌هاش قطع ارتباط می-کنم. یک گرایشات شدید مذهبی پیدا می¬کنه و به طرز عجیبی به آمار و ریاضیات علاقه¬مند می¬شه. تو رشته زیست شناسی وmedicine تو چهل و پنج تای دیگه پر درآمد‌ترین میشه یعنی باز ببین به قول همان “yogi berra” که میگه it ain’t over till it’s over نکته جالبش اینه که با وجود اون کودکی خیلی سختگیر بدی که هیچ چیز خوشایندی نداره از نظر درآمدی از همه¬ی اینها می¬زنه بالا‌تر. ولی در واقع چیز خوشایندی تو زندگیش نبوده. خیلی هم سختگیر بوده به اینهایی که درگیر عشق و عاطفی و سکس و اینها هستند. خودش ازدواج می¬کنه با یه همسری درون¬گرا و رابطه اش هم کماکان با مادرش بد و خیلی ناراحت کننده است. اون جمله¬ای که اول براتون خوندم گفتم جمله رو پر کن که وقتی او در مورد مادرش فکر کرد استفراغ کرد از ایشونه. تو ۶۰ سالگی این رو گفته. در حالی که تداعی‌های یونگیش یه چیز متفاوتی رو نشون میده. ولی… نکته جالبی که داره اینه تو سی و هشت سالگی از جاه طلبیش به تدریش کاسته میشه و سعی میکنه که از زندگی لذت ببره در چهل و پنج سالگی سختگیریه خیلی شدیدی نسبت به بچه‌هاش به خصوص دختراش داشته و عین مادرش کمال طلبی داره اصرار داره دخترا باید دانشگاه برن و در واقع هیچ گونه تفریح و خوشی نداشته باشند. اما نکته جالبی که اتفاق می¬افته اینه تقریبا به سمت ۷۰-۸۰ سالگی که میرسه نسبت به مسائل جنسی، خیلی مسامحه کار میشه به دختراش میگه که بیش‌تر سعی کنید روابط شاد داشته باشید حتی اگر قبل از ازدواجم رابطه جنسی داشتین مهم نیست. من تو عمرم خیلی سختگیر بودم خیلی جاه طلب بودم و در عین حال می¬بینی از یک آدم سخت¬گیر متعصب به سمت یک آدم لیبرال میشه گفت خوش گذران که دیگه خودش عمرش تموم شده ولی به دیگران می¬گفته شکل می¬کنه. و جالبه که وقتی کم کم تدریجی تغییراتش رو نگاه می¬کنه میگه اون اوایل یک فرد مذهبی کلیسا برو بوده اواخر عمرش آتئیست میشه حتی. یعنی حتی لیبرال که نه. یک آتئیست میشه لامذهب میشه و در قبل از مرگش تقریبا بیش‌تر عمر خودش رو انکار میکنه و جزء اونایی بوده که به طرز عجیبی از نظر شناختی عوض میشه ولی شادکامی رو تجربه نمی¬کنه. خب مثلا توی این برداشتی که George Vaillant می¬کنه می¬گه می بینی اون کودکی اثرش رو گذاشته. دیگه هیچوقت خوشبختی از کودکی نداشته این ضربه ش می¬مونه. از نظر شناختی به یک بلوغی می¬رسه، دیگه شروع نمی¬کنه نفرین کردن دیگران سخت گیری کردن. میگه هر کی هر جور دوست داره زندگی کنه. یه جور مسامحه کار میشه برای دختراش و به دختراش میگه ببین موفقیت مهم نیست خوب بودن مهمه بتونی عشق و تجربه بکنی بتونی شاد باشی مثل من که هیچوقت تو عمرم شاد نبودم و دیگه دست از اون رقابت هاش برمیداره ولی پول خوبی ام درآورده بوده و جالبه آخر عمرش کاملا عوض میشه به این میگه در واقع viscidus of emotional process و یک نوع maturation cognitive پیدا میکنه. فرد دیگری هست اون جالبه. اون از نظردیدی عاطفی نتونست دیگه از اون کودکی جدا بشه همیشه با خشم وکینه با دیگران برخورد می¬کرده یک سختگیر بوده. معتقد بوده انسان‌ها که خوب درس نمی¬خوانند و کار نمی¬کنند به هیچ درد نمی¬خورند. آخرای عمرش تو این قضیه تجدید نظر می¬کنه ولی دیگه به زندگی خودش نمی¬رسه. یه مورد دیگر رو نام می¬بره friskamil فردی که تشخیص ectomorph گرفته بود از اون لاغرها. تو دانشگاه مراجعات مکرر به مرکز بهداشت داشت و با شکایت‌های عدیده¬ی بدنی که مرتب تشخیص hypochondriasis (سایکو نوروتیک) براش میذارن یعنی خود بیمار پنداری برای ایشان تشخیص یک psychoneurotic را مطرح می¬کنند. می¬گن یک neurotic (نوروتیک) تمام عیاره. و روان پزشک ها وقتی این حدود ۱۹-۲۰ سالش بوده میگن از این نوروتیک‌تر تو نمونه ما نداریم همه¬اش دلشوره داره همش اضطراب داره آی همه¬اش میگه الان سرطان نگیرم. آی الان فشارم افتاد آی طپش قلب دارم یعنی اون مجموعه یک نوروتیک و اضطرابی خیلی پر رنگ داشته. دوستان صمیمی نداشته در تمام مدت سربازی سرباز صفر باقی می¬مونه. چون اینا جالبه جنگ جهانی بوده میرن و بعضیشون حتی سرگرد می-شوند اینقدر خوب تو جنگ کار می کنند که سرگرد می¬شوند. این می¬گه حتی اصلا سربازی هم علاقه نداشته یعنی فقط غر می¬زده و مریض بوده و همیشه توی بهداری بوده سرم بهش می¬زدن پزشکی می¬خونه ولی میگه اینقدر از بیمار بدم می¬آید و حوصله مردم رو ندارم خیلی دوست نداشته طبابت کنه. تا اینکه در سی سالگی خود کشی می¬کنه. ولی خب زنده می¬مونه. پس تا این جای کار شما چی میبینی… یه کودکی بسیار ناشاد پر از درونگرایی خشم به دیگران حتی طبابت دوست نداشته بکنه میگه من از مریض ها بدم می¬آد حوصلشون رو ندارم. در سی و پنج سالگی با تشخیص سل چهارده ماه بستری می¬شه و بعد از اون ازدواج می¬کنه. منتهی جالبه بعد از اون سل و ازدواج کردن تحول شروع میشه و به تدریج فردی شاد برونگرا پدری محبوب می¬شه. نمره دکاتلونش هی میره بالا به¬گونه ای که میگن بچه‌ها او رو به عنوان پدر نمونه می¬شناسند به پزشکی دوباره علاقمند میشه یک کلینیک میزنه، کلینیک بسیار موفقی میشه و بسیاری از بیماراش او رو می ستایند یعنی ببین بعد از سی سالگی و خودش میگه یه چیزی که تو زندگی بهم کمک کرد اون بیماری سل بود چهارده ماه بستری شدم تا دم مرگ رفتم بعد فهمیدم بابا ولش کن دیگه و یه تحول پیداکردم. جالبه بدونی در جشن تولد هشتاد سالگیش این آدم درونگرای گوش گیر نوروتیک وسواسی ۳۰۰ نفر با گروه Jazz (جز) دعوت می¬کنه و توش خودش هم کلی می رقصه یعنی این کجا آن کجا؟ یعنی هر کسی این رو می¬دید میگفت که اصلا امکان نداره او باشه. و در 82 سالگی وقتی داشته از کو‌های الپ بالا می¬رفته سکته می¬کنه و فوت می¬کنه. یعنی ببین بدنیش زنده می¬شه عشقش زنده می¬شه برون گراییش خانواده دوستیش جاه طلبی هاش کم میشه خیلی مردم دوست می¬شه اون حالت اتصال intimacy در واقع تجربه میکنه. وقتی 29 سالش بوده میگفتند از نظر ثبات شخصیتی جزء سه درصد نمونه هست یعنی وقتی می آمدن می¬شمردن می¬گفتن از این بد‌تر نداریم. از این نوروتیک تر نیست ولی در واقع می¬بینی عوض می¬شه و چیز جالبی که راجع به همین فرد می¬گه می¬گه دیدید؟ تحول می¬تونه اتفاق بیافته غیر ممکن نیست و البته اینجا یک حمله¬ای به تئوریسین‌های شخصیت می¬کنه می¬گه ببین تئوریسین‌های شخصیت می¬گن نوروتیک بودن مضطرب بودن درون¬گرا بودن خشمگین بودن یک صفت پایداره. و شما می¬دونین neuroticism می¬گن بیولوژیک‌ترین و پایدار‌ترین صفت¬های بشریه. ولی با کمال تعجب می¬بینی او بعد از سی سالگی این صفاتش کاملا عوض می¬شه. خلاصه این رو دست مایه¬ی بسیاری از گزارشاتش می¬کنه. می¬گه شما می¬بینید که انسان‌ها اون مسیر خوشبخت کودکی شاد میانسالی صمیمی دکاتلون بالا که سر جای خودش، یه مسیر دیگه داریم که این مسیر بلوغ و بزرگ شدنه. مثلا میگه او در جریان بیماری سل اش تحولات زیادی پیدا می¬کنه. این تحولات چی هست؟ من فکر کنم هفته بعد اجازه بدید اون مقوله¬ی خرد و خردورزی رو توی این‌ها بیش‌تر اشاره کنیم. یه نکته¬ی جالب دیگه ای براتون بگم و بحث امشب رو تموم بکنم بقیه¬اش رو اجازه بدید بگذارم برای هفته¬ی بعد همین فرد جالبه میگه ببین همین جور که نوروتیک بودنت خوب میشه تسامح پیدا می¬کنی. بخشنده میشی از خشمت به مردم از تعصبت به مردم کاسته می¬شه یه اتفاق جالبه دیگه هم افتاده میگه خاطراتتم عوض می¬شه. یک جا خاطره¬ای داره از پدرش مثلا گفته یه خاطره از پدرت بگو. خاطره¬ی شاخه¬ی گیلاس. شاخه گیلاس چی بود؟ می¬گه من یه درخت گیلاس بود شکوفه داده بود من کوچیک بودم از این درخت رفتم بالا. از ارتفاع ۳ متری افتادم خوردم زمین. پدرم خشمگین اومد یه کشیده محکم بهم زد، فحشم داد که تو داری چیکار میکنی. تو الان پات بشکنه من چیکار میکنم؟ منو توبیخ کرد یعنی ببین یک ترومای دوران کودکی. بعد جالبه می¬گه در سری‌های بعد خاطره رو گفتم. گفتم اون خاطره¬ی شاخه گیلاس رو بگو میگه هاها … آره آره آره… یه روز با پدرم داشتیم می¬رفتیم یه شاخه¬ی گیلاس بود که خیلی شکوفه داشت پدر منو بغل کرد… گرفت بالا شاخه رو با دستش گرفت اینجوری پایین آورد تو چشم من خیره شد و یک لبخندی زد و من هم تو چشم اون خیره شدم و چقدر محبت رو تو چشمش دیدم بعد اون شاخه رو برام برید آورد گذاشت بالای میز خونه¬مون گفت این هم برای تو پسرم. یعنی ببین خاطره عوض شده بود. و می-گفت ببینید یعنی این ویژگی این مطالعات طولی هست. بابا تو همونی بودی که می¬گفتی پدرت کشیده زد بهت و اون تروما‌ی زندگیم بود. حالا چجوری یک دفعه پدر پدر مهربون تو شد یعنی خاطره¬ی گیلاس این یکی یادش مونده بود ممکنه هر دو خیالی باشه. ممکنه هر دو واقعی باشه ممکن اون به این تبدیل شده ولی جمله¬ی جالبی می¬گه. می¬گه وقتی آدما رو به اندازه کافی دنبال بکنید یه اتفاق می¬افته و اونم اینه که خاطراتت هم نسبت بهشون عوض می¬شه. ما این مبحث رو داریم خانم laura kart Carstensen. laura carstensen را اگر یادتون باشه با مفهوم poignancy در بحث تلخ وشیرین ازشون یاد کردیم. یه مفهومه دیگه هم داره Socio-emotional selectivity میگه همینجور که خلقت عوض می¬شه شخصیتت عوض می¬شه. مکانیزم-های دفاعیت عوض می¬شه خاطراتتم عوض می¬شه یعنی ممکنه شما قبلا بگی پدر سختگیری بود همش دعوا می-کرد همش نمی¬دانم مارو توبیخ می¬کرد. بد کم کم ببینید عوض شد. این همون پدر رو داره میگه؟ پدر یک دفعه مهربانی شد که خیلی دلسوزه بالای سر من می¬نشست. یعنی خاطرات ما توی ذهن ما کمرنگ و پررنگ می¬شن بسته به اون نوسانات عاطفی که می¬کنی. برای همین هست می¬گه خیلی از خاطرات ممکن است که اصلا تروما نبودند، بعدا شما اونها رو تروما می¬کنند. یا ممکنه خاطرات به شدت تروماتیک بودند. مثل اونی که می¬گه من افتادم زمین گفتم الان پام شکسته از ترس داره چی می¬شم. پدرم به جای اینکه بغلم کنه کشیده خوابونده تو گوش من. این چه پدر سنگدلی هست؟ درصورتی که اون پدر سنگدل می¬بینی که یک metamorphose یک استحاله پیدا کرده و پدری که شاخه¬ی برگ را آورده پایین و میگه اون لحظه توصیفی که میکرد پدرم به من نگاه کرد یک لبخندی زد یعنی مثلا دوستش داری؟ بذار بچینم ببریم بگذاریم بالا تختت. یعنی یک دفعه می¬شه سمبل پدری مهربان. و ببین چجوری این مفهوم عوض می¬شه. مثلا میگه ما یک چیز کلی که متوجه شدیم از زور و سلطه¬ی مادر در خاطره¬ی این افراد به تدریج کاسته شده بود و شخصیت پدر به تدریج قوی ‌تر شده بود. درصورتی که سال‌ها بعد از این که پدر و مادر فوت شدند یعنی هر سری که ازشون راجع به این‌ها می¬پرسیدی یه پدر دیگه یادشه یه مادر دیگه یادشه یعنی ما شاهد این هستیم که اون خاطرات تروماتیک ما با گذشت زمان عوض می¬شه. من یه بحثی داشتم اون مغز و آقای میرفخرایی توی این به این اشاره کردم حافظه مثل حافظه¬ی کامپیو‌تر نیست این حافظه بازسازی می¬شه و این مشاهده کرده بود لااقل تو این مطالعه طولی خوب مشاهده کرده بود. خاطراتی که می¬گفتن خواب‌هایی که می¬گفتن اضطراب‌هایی که می¬گفتن وقایع مهمی که می¬گفتن با گذشت سال عوض می¬شد . حتی خاطرات مدرسه کودکی برای همین هست دوستان عزیز وقتی شما از یکی شرح حال می¬گیری می¬گی کودکیت چه جور بود؟ مادر پدرت چه جور بودند؟ خیلی این هشدار بهتون میدم بیش‌ترش بازسازی هست. واقعیت نیست. واقعیت رو باید با عناصر دیگه با افراد دیگه مچ بکنید. چه جور یک دفعه یک عشق خیلی خوب تبدیل به یک موجود بسیار خشن و غیر دوست داشتنی می¬شه. بر عکس یک دفعه شما می¬بینی از یه کسی که مدت¬ها دشمنت تلقی می¬کردی یه قهرمان می¬سازی و این فرایندی است که میگه فقط تو مطالعات طولی به خوبی دیده می¬شوند. خوب زیاد صحبت کردم. بذارین اون هشدار رو خدمتون بگم.بعد بقیه بحث رو بگذاریم برای بعد. هشدار برای اینکه نیمه کاره نماند. راجع به زندگی خود George Vaillant هست. من یه ذره این جاش نگرانم می¬کنه. Vaillant در ده سالگی پدرش رو از دست می¬ده پدرش با خودکشی می¬میره. یعنی یه ترومایی تو کودکیش میمونه و نمیدونم آیا ورودش به این مطالعه و نگرشش به این مردها چی بوده؟ آیا دنبال پدر گم شده¬اش می¬گشته؟ چون همه¬ی اینها ۱۵ سال از او بزرگ‌تر بودند. حالا نقش پدر نبوده ولی برادر بزرگ و اینها رو داشته و خودش می¬گه. من چه جور خاطره ای که خیلی برام جذاب هست اینه که یک پدرش هم هاروارد درس خونده بوده. اینها خانوادگی هاروارد بودند این خودش می¬گه خانواده هارواردی داشتیم پدر مادر هر دو تحصیل کرده و میگه که وقتی پدرم فوت شد چند سال بعد هاروارد از این سال نامه‌ها فرستاد که توی این سالنامه عکس دوره¬ی دانشجویی ها بود به همراه ۲۵ سال بعدش. و می¬گه این یک خاطره خیلی رازگونه برای من بود که این عکس¬ها رو نگاه کردم که اینها ۲۵ ساله ببین چه عوض شدند. بعضی¬ها مو‌هاشون سفید شده بعضی¬ها قیافه¬شون عوض شدند و همیشه برام این داستان یه اشتغال ذهنی بود که انسان‌ها چه جور عوض میشن؟ و ما خیال می¬کنیم ثابت موندند. من نمیدونم به این اشاره نکرده که‌ آیا عکس پدرش هم اون تو بوده یا نه؟ توی اون سالنامه. هرچی خوندم اینو متوجه نشدم و اینکه اون سالنامه رو به عنوان می¬گه یه خاطره¬ی indelible خاطره پاک ناشدنی دارم. که عکس¬ها رو نگاه می¬کردم که هرکی ۲۵ سال بعدش چی شده و از همون زمان من به طرز عجیبی به این مطالعات طولی باور و اعتقاد پیدا کردم. و حالا باز تو هفته¬ی بعد بیشتر توضیح خواهم داد که به نوعی به نظر میاد خودش هم یک سری نیاز‌ها یا باور‌هایی داشته و این اتصال عاطفیش به این مطالعه خودش مثلا سی و دو سال خستگی ناپذیر این آدم¬ها رو دنبال کرده یعنی آیا این به روان خودش به کودکی خودش¬ هم برمیگرده یا نه و در واقع راجع به این من هنوز نتونستم. حالا شاید کتاب¬های دیگه یا مقالات دیگه¬اش رو بخوانیم از خب فکر کنم دیگه خیلی صحبت کردم اجازه بدید مباحث ازدواج اعتقادات فرهنگی مذهبی Alcoholism (الکلیزم) طول عمر تاباوری و بعضی مطالب دیگه بمونه راجع به الکلیزم یک بحث خیلی جالب داره همچنین راجع به مقوله ازدواج طلاق و اتصال عاطفی. این¬ها رو بذاریم برای هفته¬ی بعد از توجهتون ممنونم خسته نباشین تشکر می¬کنم.
Document